تبیان، دستیار زندگی

جای سردار سپه جز به سرِ دار نبود!

این شاعر عدالت‌خواه در ابتدا به بهانه بدهی به یک کاغذ فروش احضار و زندانی شد. در ادامه پرونده‌ای سیاسی به نام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تهیه کردند و این سرآغازی بود برای انتقال به زندان قصر تا پزشک احمدی با آمپول هوا آزادی‌خواهی را به کام آزادی‌خواهان تلخ کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
انقلاب مشروطه
خصلت شاعرانگی ایرانیان از مهم‌ترین خصایص فرهنگی آنان محسوب می‌شود و مضمونهای تاریخی همواره در متون ادبی حضور داشتند؛ اما ادبیاتِ جدید ایران از وقایعِ مهم تاریخی نظیر انقلاب مشروطیت و روی کار آمدنِ رضاشاه متأثر بود و در کارکرد ادبیات و رسالت اجتماعی آن تحول ایجاد شد؛ بنابراین می‌توان از دریچه ادبیات نیز به تحولات سیاسی و رویکرد نظامهای سیاسی به مسائل مختلف و از جمله توسعه سیاسی نظر کرد. بدین ترتیب نوشتار پیش رو به بررسی اشعار سه شاعر انقلابی می‌پردازد که وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران در دوره رضاشاه را نمایان می‌سازند.

میرزاده عشقی؛ مبارزِ جمهوری

نام کوچک او سیدمحمدرضا، پدرش سید ابوالقاسم کردستانی و شهرت او میرزاده عشقی است. در سال 1272 در همدان به دنیا آمد و از کودکی قدم به مکاتب محلی گذاشت. دوران کودکیِ وی (انقلاب مشروطه و به توپ بسته شدن مجلس) سالهای پریشانی و آشوب بود.

این آشوب و پریشانی، عشقی را مخالف به قدرت رسیدن رضاخان کرده بود. عشقی مخالف اعلام جمهوری از جانب رضاخان و طرفدار ابقای سلطنت قاجار بود؛ زیرا می‌اندیشید که این مرد مستبد، مملکت را زیر یوغ دیکتاتوری خود نابود خواهد کرد. ازاین‌رو با اقلیت مجلس پنجم که تا دیروز علیه‌شان هجویه می‌سرود و عملکرد آنها را به سخره می‌گرفت؛ همداستان شد. او با ولیعهد ملاقات کرد و در برابر تهدید روزافزون رضاخان و باند کودتاچیان سوم اسفند، برای تاج‌وتخت قاجار به او وعده وفاداری داد.

عشقی در آخرین شماره روزنامه «قرن بیستم»، جمهوری رضاخانی را موردحمله قرار داد و در تیرماه 1303، یعنی سه ماه پس از انصراف رضاخان از جمهوری به دست عمال او به قتل رسید. از مهم‌ترین بخشهای منظومه اشعار عشقی، سرگذشت و سرنوشت جمهوری رضاخانی است. وی شرح ماجرای سیلی خوردن مدرس از سوی یکی از طرفداران سردار سپه و اجتماع اعتراض‌آمیز مردم در برابر مجلس و زد و خورد بین مردم و نیروهای رضاخان را چنین بیان می‌کند:

از آن سیلی ولایت پر صدا شد / دکاکین بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شد / به دولت روی اهل شهر وا شد
که آمد در میان خلق سردار / برای ضرب و شتم و زجر و کشتار

این‌گونه انتقادات، از جانب رضاخان مورد پذیرش نبود و بهار قتل عشقی را این‌گونه روایت می‌کند که در روز 12 تیر عشقی را با تیر زدند. گلوله سربی زیر قلب عشقی گیر کرده بود و خون زیادی از وی آمده بود. مداوا اما کارساز نبود و دیده از جهان بست تا روح سرکشِ جوانان ایرانی بیدار بماند.


محمد فرخی یزدی؛ قربانی رژیم مستبد

بهار چندین مرتبه به زندانهای رضاشاه انداخته شد و در اشعار وی می‌توان وضعیت زندانها و عدم رعایت حقوق ملت را مشاهده کرد.

یکی از مهم‌ترین افرادی که در راه حریت شعر می‌سرود، فرخی یزدی (1318- 1263) است. چنان‌که از شرح‌حال وی برمی‌آید، این مرد از ایام جوانی تا پایان عمر، در غرقابی بس مخوف و خونین به‌سر برده است. فرخی به هیچ قیمتی حتی بهای زندان و شکنجه و آسیبهای سخت نیز حاضر نشد از عقاید آزادی‌خواهانه خود دست بردارد و همواره در رده پیشگامان نبرد سیاسی بوده است.

وی کمابیش در همه سروده‌هایش به مسائل اجتماعی می‌پردازد که با جهان‌بینی سیاسی او پیوند دارد. در شعرهای فرخی یزدی، سرچشمه‌هایی وجود داشت که خوانندگان باید از آن برای برپایی دوباره کشورشان که در واپس‌گرایی فرورفته بود، کمک گیرند. نخستین انتقاد فرخی به رضاشاه، مانند شاعران دیگر، تضعیف و تشریفاتی کردن مجلس بود. وی از برخوردهای حکومت با روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران انتقاد کرد:

آزادی است و مجلس و هر روزنامه را / هر روز بی محاکمه توقیف می‌کنند
گویند لب ببند چو بینی خطا ز ما / راهی است ناصواب که تکلیف می‌کنند

از مهم‌ترین دغدغه‌های فرخی یزدی در دوران رضاشاه را می‌توان نکوهش سرمایه‌داری و تشویق زحمتکشان به ایجاد حزب و اتحاد دانست:

پافشاری کن حقوق زندگان آور به دست / و رنه همچون مرده تا محشر فشار آید تو را
شد سیه‌روز جهان از لکه سرمایه‌داری /  باید از خون شست یکسر باختر تا خاوران را
جز به آزادی ملت نبود آبادی / آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت

در زمانه فرخی یزدی توجه به عدالت اجتماعی به‌گونه‌ای بود که وی تنها راه برقراری عدالت را برافکندن نظام سلطنت می‌دانست:

با داس و چکش کن محو، این خسروی ایوان را / چون کوه‌کنی هرروز با تیشه نباید کرد

با روی کار آمدن رضاشاه، بهار از فعالیت سیاسی کناره گرفت اما در همین دوران نیز دوباره به اتهاماتی ناروا از طرف پلیس سیاسی زندانی شد و چهارده ماه را نیز در اصفهان به تبعید گذراند. مثنوی کارنامه زندان، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» قطعه مفصل و معروف شباهنگ و چند قصیده استادانه، حاصل دوره تبعید اوست.
 
غزلهای سیاسی فرخی یزدی که بخش اعظم اشعار او را در بر می گیرد، لبریز از مفاهیم وابسته به حوزه دموکراسی و سوسیالیسم است و در زمانه خود، این نوع از دغدغه را بهتر از هرکسی عرضه کرده است. این نوع از بیان قطعاً از شجاعت وی سرچشمه می‌گرفت. شاعری که در اوج دیکتاتوری رضاخان می‌گوید:

بود اگر جامعه بیدار درین دارِ خواب / جای سردار سپه جز به سرِ دار نبود

در کنار سوسیالیسم مورد تأکید فرخی یزدی، حسِ ایران‌دوستی و حتی ایران‌پرستی وی نیز چشمگیر بود و همواره نگرانی ایران را با خود به همراه داشت و این مهم در اختلاف او با جناح فکری بهار و در این بیت نمایان است:

تو در طلبِ حکومتِ مقتدری / ما طالبِ اقتدارِ ملتّ هستیم

فرخی یزدی با چنین اشعاری به پیکار مطلق‌گرایی رضاشاه رفته بود؛ اما به‌تدریج عرصه بر وی تنگ گشت و از ایران خارج شد و مدتی را در خارج از کشور به سر برد تا با وعده و امان دولتمردان پهلوی اول به ایران برگشت و اندکی پس‌ازآن دستگیر شد. این شاعر عدالت‌خواه در ابتدا به بهانه بدهی به یک کاغذ فروش احضار و زندانی شد. در ادامه پرونده‌ای سیاسی به نام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تهیه کردند و این سرآغازی بود برای انتقال به زندان قصر تا پزشک احمدی با آمپول هوا آزادی‌خواهی را به کام آزادی خواهان تلخ کند.

ملک‌الشعرای بهار؛ زندگی و زندان با شعر

محمدتقی صبوری ملقب به ملک‌الشعرای بهار در ساختن قصیده استاد بود و در شاعری چنان مهارت و شهرت یافت که در هیجده سالگی پس از مرگ پدر، فرمان ملک‌الشعرایی آستان قدس رضوی را از مظفرالدین شاه دریافت کرد. بهار در کنار شعر و ادبیات به فعالیتهای سیاسی (نماینده مجلس) نیز مشغول بود؛ اما پس از جلوس رضاخان سردار سپه به سلطنت و آغاز دیکتاتوری وی دیگر امکان فعالیتهای سیاسی از کسانی نظیر بهار سلب شد. اگرچه وی از فعالیت سیاسی کناره گرفت اما در همین دوران نیز دوباره به اتهاماتی ناروا از طرف پلیس سیاسی زندانی شد و چهارده ماه را نیز در اصفهان به تبعید گذراند. مثنوی کارنامه زندان، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» قطعه مفصل و معروف شباهنگ و چند قصیده استادانه، حاصل دوره تبعید اوست.

بهار چندین مرتبه به زندانهای رضاشاه انداخته شد و در اشعار وی می‌توان وضعیت زندانها و عدم رعایت حقوق ملت را مشاهده کرد. بهار در خصوص انتظاراتی که رضاشاه از وی داشت و نیز چرایی دستگیری‌اش چنین می‌گوید:

سخت‌گیرند تا که رام شوم / چاپلوسی کنم غلام شوم

لیک غافل که گردن احرار / درنیاید به چنین اشرار

بدین ترتیب در دوره رضاشاه آنچه درواقع از روشنفکران و شاعران خواسته می‌شد چیزی جز تسلیم بی‌قیدوشرط به برنامه‌های دولت پهلوی اول نبود؛ اما بسیاری از نخبگان و شاعران مقاومت کردند و بهار نیز از مهم‌ترین این افراد بود و بهار تن به خدمت به رضاشاه نداد و زندانهایی را تحمل کرد که در خصوص این زندانها چنین می‌گوید:

بدین ترتیب اگرچه بهار قریب به هفده سال به دور از سیاست زیست کرد اما در این مدت ذوق هنری و علمی خویش را پرورش داد. وی بارها از جانب شهربانی و عمال رضاشاه تهدید شد تا اشعار و قصایدی در مدح رضاشاه و ستایش از رژیم بسراید؛ اما وی بارها تأکید کرد که مدیحه‌سرا نیست و اگر روزی قصیده‌ای مانند سایرین در وصف شاه گفته شد، این عمل به‌قصد جان و ناموس و بقای نفس و انجام‌وظیفه پدری و شوهری نسبت به خانواده فقیر خودش صورت گرفته است. این شاعر بزرگ در اردیبهشت 1330 و پس از عود کردن بیماری که داشت، دار فانی را وداع گفت.

در دوره حکومت رضاشاه، مردم را یک ناآرامی فراگرفته بود و جریان تازه‌ای که رضاشاه منادی آن بود، سامان کهنه را به لرزه آورد اما ویران نکرد و استبداد کماکان برقرار ماند. شعر در این دوره پیشرفت داشت و توانست در بازنمایی تحولات و اعتراضهای مدنی کامیاب شود اما این کامیابی با چهره در نقاب خاک کشیدنِ شاعران بزرگی چون فرخی یزدی و میرزاده عشقی همراه بود.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران