• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/11/10 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
تفسير سوره قصص (20)

اخبار غيبى قرآن درباره گذشتگان

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى سوره قصص را تفسير مى‏كرديم رسيديم به آياتى؛ «و ما كنت بجانب الغربىّ» موضوع بحث: ادامه تفسير سوره قصص آيات 44 و 45 و 46 «و ما كنت بجانب الغربىّ»«و ما كنت من الشاهدين»، «و لكنا انشأنا قروناً فتطاول عليهم العمر» باز مى‏گويد «و ما كنت شاويا فى اهل مدين» باز مى‏گويد: «و ما كنت بجانب الطور» توى قرآن ده، سيزده مرتبه خداوند به پيامبر مى‏فرمايد: نبودى كه همچنين شد. جهت اطلاع بگويم برايت چى شد. «و ما كنت» نبودى در قسمت غرب تورات بر موسى نازل شد آنوقت تو نبودى. «و ما كنت من الشاهدين» تو شاهد نبودى، «و ما كنت شاويا فى اهل مدين» تو مقيم شهر مدين نبودى كه ببينى كه بر شهر مدين چى گذشت «و ما كنت بجانب الطور» تو در كوه طور نبودى. اين نبودى يعنى چى حالا جاى ديگر هم هست نبودى هايى راكه خدا به پيامبر فرموده مى‏گويم. چه پيامى دارد. «و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم» نبودى آنوقتى كه سر سرپرستى حضرت مريم دعوا شد به قرعه كشيد. «و ما كنت تعلمها» نبودى كه بلد باشى‏ «ما كنت ترجوا ان يلقى عليك»: خبر نداشتى كه يك روزى پيامبر مى‏شوى. اين چى مى‏خواهد بگويد: يك سرى از نعمتها است. ما الان نگاهش مى‏كنيم مثل اكسيژن، برگ درختان سبز، كوه و دريا، آفريده‏ها، خودمان. يك نعمتهايى كه حضور داريم مى‏بينيم. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است... اين‏ها را مى‏بينيم. اما يك سرى را خبر نداريم. الان بيننده‏ها وقتى بحث را مى‏بينند توى ماه بهمن اين بحث پخش مى‏شود. در آستانه مثلاً دهه فجريم. مى‏شود گفت: آقازاده نبوديد كه چى شد نبوديد كه چى بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داريم. توان ما اين است كه چند كيلو بار بلند كنيم ديگه بيش از اين باشد ديگه طاقت نداريم. علم ما هم همين چند تا كتاب است كه خوانده‏ايم. چون ما در يك محدوديتى هستيم كه هم علم و هم قدرت ما محدود است. بايد از دنياى غيب هم يك خبرهايى به ما بدهند. گذشته و آينده چى بوده. «و ما كنت» يعنى پيامبر من دستت را گرفته‏ام و هستى وصل كرده‏ام. وگرنه اگر تو باشى و يك مشت عرب هست و مكه و شتر و شراب و تب و هست همين هاست. زمان ما انرژى اتمى و بلوار و اتوبان و صف تحم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سكه و رقابت و جناح سياسى و اينها. «و ما كنت»ها چى مى‏خواهد بگويد. اين يعنى به دنياى ديگر بايد متصل شد. شكنجه‏ها و سختى‏ها. به دنياى ديگر هم بايد متصل شد. حالا من نمى‏دونم از كجا بگويم. به مناسب اينكه در نماز يك رسالتى دارم. يك تكه از نماز بگويم. خدا رحمت كند عزيز ما، عزيز عزيزان. ابوترابى كه ده سال اسير بود، توى اجلاس نماز گفت: من يك خاطره بگويم. «بسم اللّه» من نمى‏دانم آنهايى هم كه مى‏گويند من خاطره بگويم چه بگويم، چه جوريه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگى كشور، آية اللّه موسوى زنجانى همين عالم بزرگوار كه از دنيا رفت. ايشان توى همان اجلاس آخر گفت من سال ديگه نخواهم بود. يه چند دقيقه توى اجلاس مى‏خواهم صحبت كنم گفتيم تشريف بياوريد. پدر دو شهيد، عالم، مجتهد، فقيه. ابوترابى گفت: من مى‏خواهم يك خاطره بگويم. اونجا هر كس يك خاطره جالبى دارد مى‏گويد: گفت: ما در جنگ اسير بعثى‏ها و صدامى‏ها شديم. خوب دهها جوان اسير حدود صد هزار، توى شكنجه چى چى، يك بار گفتند: رئيس اينها يه چند نفر بيشتر نيستند ما رئيس اين‏ها را بزنيم تا بميرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توى اسيرها جدا كردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توى يك جائى مثلاً خود ايشان ميخ گذاشتند روى كله‏اش كوبيدند. قرائتى تو همشاگردى ابوترابى بودى «و ما كنت» چطور پلو مى‏خوردى و او ميخ توى كله‏اش مى‏كوبيدند. ايشان مى‏گفت دو نفر را آوردند يكى زدند به اينجايش و يكى هم زدند به اينجايش چنان زدند به دو سمت چشمش كه چشم افتاد روى موزائيك‏ها چشم از جا درآمد و افتاد روى زمين، از كاسه بيرون آمده، افتاد روى زمين و بقيه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند كه ما جان سالم بدر نمى‏بريم. خونى و بيهوش شديم و در بعضى بُنِ رمقى بود خوب مهتاب شد و ما فكر كرديم صبح شده با همان بدن خونى پاشديم دستها را به ديوار گذاشته اللّه اكبر يك نمازى خوانديم. افتاديم بعد فهميديم اين صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خيال كرده‏ايم. دومرتبه كه هوا روشن شد ما پاشده و نماز صبح خوانديم گفت: زمانى كه چشم ما از كاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خوانديم


توجه به خدمات و زحمات گذشتگان

«و ما كنت» نبودى كه چه صحنه هايى بود و نبوديم كه دهها هزار جوان عمودى رفت جبهه و با آمبولانس افقى برگشت. نبودى كه اين كتاب هايى كه در كتابخانه هاست چه جورى دانشمندان زجر كشيده‏اند. نبودى كه اين كلاس كه شما نيز آن نشسته‏ايد چقدر زحمت كشيده‏اند. آزمايشگاه و آبسردكن و استاد و كتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و اين نانى كه شما نيمه خور مى‏كنى «و ما كنت» نبودى كه اين را دهها فرقه روى آن كار كرده‏اند تو همينطور نيمه خور مى‏كنى و بد مى‏پزى. اين مادرى كه بهش اهانت مى‏كنى، نبودى. يادت نيست كه تو توى قنداق بودى مگس روى دماغت مى‏نشت دستت جان نداشت طاقت نداشتى مگس را بلند كردى هى همچى همچى مى‏كردى توان اينكه مگس از روى صورتت بلند كنى نداشتى و مارد حافظ تو بود نبودى كه شيرش را به تو داد و از خوابش براى تو گذشت نبودى، پس پرخاش نكن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنيايى ديگر. نبوديم آن وقتى كه يك تك سلول بوديم توى تاريكى‏هاى رحم مادر. سه تا تاريكى، قرآن مى‏گويد: سه تا تاريكى در تو «فى ظلمات ثلاث» سه تا تاريكى توى تاريكى. كجا «فى قرار مكين» جايگاهى كه آرام بخش است امكان دارد براى رشد. روى اين قطره آب تك سلول و اسپرم خدا طراحى كرد. «يصوّركم فى الارحام» نبودى كه خدا. چه چشم و ابرو برايت درست كرد. نبوديم آنوقتى كه اجداد ما، اين‏ها يه وقت يادمان مى‏رود. وصل بايد بشويم به يك دنياى ديگر. با پدرم خدا همه اموات را رحمت كند مشهد بوديم زد به گريه يك گريه‏اى كرد توى حرم حالى پيدا كرد. گفتم گفت آخه نمى‏دونى يك نگاه كردم به تاريخ سوختم. گفت: من با تو با هواپيما آمدم مشهد. ولى پدر من، باباى من مى‏گفت: پدرم. يعنى پدر بزرگ و جد من مى‏گفت: پدر من مى‏خواست از كاشان بيايد مشهد پول نداشت فقير بود و شغلهاى جزئى داشت از كم درآمدهاى كاشان بود به تجار كاشان گفت شما مى‏رويد مشهد من را هم ببريد من آنجا براى شما نوكرى مى‏كنم، غذا مى‏پزم، ظرف مى‏شويم، اطاق مى‏گيرم جارو مى‏كنم همه خدمات شماها را من انجام مى‏دهم مرا به مشهد ببريد. مى‏گفت: تجار كاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نياوردند. و پدر من در 80 سالگى مرد و توفيق زيارت امام رضا (عليه السلام) نداشت اين پدر من بعد به تو نگاه مى‏كنم كه تو پسر من هستى و يكساعته از تهران آمدى مشهد يه نگاه به اين طرف و يك نگاه به آنطرف تاريخ دلم مى‏سوزد كه چطور اين همه امكانات براى تو هست ولى براى آنها نبود. نمى‏دونم چون ممكن است روابط سياسى بهم بخورد اسم كشور را نبريم يك جائى رفته بودم يه كشورى با رئيس آموزش و پرورشش صحبت كردم يك جزوه‏اى به من دادند كه آن جزوه را خوانديم كه نوشته بود 70 هزار مدرسه داريم كه نه نيمكت است نه موكت روى خاك مى‏نشينند و حدود يك ميليون پزشك بى كار داريم يعنى روى خاك مى‏نشينند و دكتر مى‏شوند و ما روى ميز نشسته و تجديد مى‏شويم. يعنى اون روى خاك مى‏نشيند و دكتر مى‏شود و ما روى ميز روفوزه مى‏شويم


توجه به گذشته خويش، پيش و پس از تولد

«و ما كنت» نبودى نبودى كه چه چيزها گذشت. چه سختى‏ها گذشت اينكه انسان يادش نرود. حساب كنيم اين سيبى كه مى‏خوريم و نان و درب چقدر روى آن كار شده چقدر آدم‏ها سختى كشيدند. اگر ما اتصال پيدا كنيم با دنياى ديگر. هم دنياى گذشته، قرآن مى‏گويد: «من تراب» از خاك بوديد. مواد غذايى خاك شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شديم ما. پس ريشه مان برمى گردد به گندم گندم برمى گردد به خاك. «من تراب» بعد مى‏گويد «لم يك شيئاً مذكور» اول كه هيچ، هيچ بودى. وقتى هم كه چيزى شدى چيزى كه قابل ذكر باشى نبودى. بعد مى‏گويد: «من ماءٍ مهين» مهين عربى يعنى پست، مهين فارسى كه دخترها اسمشان مهين است يعنى ماهپاره، «ماء مهين» كه در قرآن است يعنى پست. بعد مى‏گويد كجا بودى جايت را هم بگويم «فى ضلمات ثلاث» توى سه تا تاريكى بودى. اونجا جايم كجا بود؟ جايگاه خوبى برايت درست كردم «فى قرار» هر كدام يك آيه است منتهى من از هر آيه يك كلمه‏اش را مى‏نويسم و اگر همه آيه را بنويسم گيج مى‏شوند «فى قرار مكين» در يك جايگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شكل داد. خوب وقتى شكلمان داد چى شديم. «مضغه» شديم يعنى گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شديم بعد از آن استخوان بندى شد «عظاماً» روى آن پوست رويانديم «فكسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دميد، «و نفخت فيه من روحى» روح خدا در شما دميده شد. تازه آمدى به دنيا «لا تعلمون شيئاً» هيچ چيز بلد نبوديد. و چه نعمتى است كه آدم هيچ چيز بلد نيست. شما مى‏دانيد آدم وقتى به دنيا بيايد عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنيا آمده مادر قنداق او را باز مى‏كند نجس كرده، از مادرش خجالت مى‏كشد. اگر عقل مى‏داشت هر روز صبح به صبح خجالت مى‏كشيد مادرش بغلش كرده خجالت مى‏كشد ديدى بچه توى قنداق است دست ميكند ماه را بگيرد فاصله سرش نمى‏شود چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نمى‏فهمد. تا حالا يك كرّه خر پرت نشده. يعنى بچه حيوان فاصله را مى‏فهمد ولى بچه انسان روزهاى اول فاصله را «لا تعلمون شيئا» هيچ چيز بلد نبوديد. بعد «علمكم» بعد براى شما فطرت قرار داد. «فطرة اللّه التى» فطرت يعنى وجدان كه خودتان حق و باطل را تشخيص مى‏دهيد «فألهمها فجورها و تقويها» خير و بد را مى‏شناسد، يعنى يه جورى قرار دارد كه حق و باطل را از روز اول مى‏فهمد ببينيد بچه دوساله يك سيب دارد مى‏گويد اين سيب را بگير من بروم دستهايم را بشويم مى‏گيى باشه برمى گردد مى‏بيند سيبش خورده شد. اين نمى‏تواند بگويد اين سيب امانت بود و به امانت خيانت. امانت و خيانت بلد نيست اما شروع مى‏كند به گريه كردن. اين گريه يعنى اى خائن يعنى مى‏فهمد كه كار تو كار بدى بود يعنى بچه از دو سالگى مى‏فهمد يه بچه را توى قنداق يك قاشق چايخورى بهش بدهى وقتى مى‏خواهى از او بگيرى تنگ مى‏گيرد. يعنى چيزى كه توى دست من است مال من است. «من حازملك» كسى كه حيازت كند مالك مى‏شود. يعنى چيزى كه من توى دست گرفتم، نه حيوان‏ها مى‏فهمند. اگر يك الاغى سر كرد توى آغل و مقدارى علف به دهن گرفت، يك الاغ ديگر بخواهد بگيرد لگد مى‏زند. اول من، نوبتى است يعنى فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحى داد. بعد مسئله تربيت، بعد به جامعه گفت امر به معروف كنيد مى‏بينيد چيزى خوب است تشويق كنيد. فسادى را ديديد از منكر، فساد. بعد هم مى‏گويد اگر لغزش پيدا كردى من مى‏بخشم. بخشش، اين اجمالا خط سير ا ست هيچى بوديم، مواد غذايى خاك بوديم خوشه گندم شديم، چيزى هم كه شديم چيز قابل ذكرى نشديم وقتى هم قابل ذكر بوديم پست شديم، توى تاريكى‏هاى سه گانه بوديم. جايگاه محكمى بوديم، خدا طراحى كرد و گام رشد كرديم، وقتى به دنيا آمديم هيچى سرمان نمى‏شود علم و حافظه به ما داد. «و ما كنت بجانب الغربى» پيامبر نبودى آن زمانى كه به موسى تورات داديم. نبودى از افراد شاهد و ناظر، تو مقيم مدين نبودى كه چه شرايطى بر اهل مدين گذشت چه كرديم، تو در جانب طور نبودى كه ما چطور يعنى وقتى خدا به پيامبرش مى‏گويد نبودى، چند تا نبودى «و ما كنت» ديگر هم هست من فكر كردم اين آيه‏هاى «و ما كنت» را پهلوى هم بگذاريم مى‏خواهد بگويد پيامبر اگر مى‏خواهى خداشناسيت رشد كند بايد به دنياهاى ديگر هم متصل شوى. كه قبل از تو و بعد از تو چى مى‏شود. خوب انقلاب كه ساده به دست نيامده، مى‏دانى شهيد رجايى چقدر كتك خورد. براى نمازى كه مى‏خواست توى زندان بخواند شما الان دكمه كامپيوتر را مى‏زنى. يكى از مراجع موجود، آيةاللّه صافى مى‏گفت: من يك حديث مى‏خواستم يك دور تاريخ بعداد را ديدم. تاريخ بغداد 16 جلد است هرجلدى حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه كردم براى كار. الان كامپيوتر آمده يك كلمه‏اش را پيدا كنيد، «و ما كنت شاوياً» يا مثلاً فرض كنيد «مضغه» دگمه‏اش را بزن هرچه «مضغه» توى آيات و روايات است ستون مى‏آيد. يك كتاب است بنام «اوائل» يعنى اول چيزها، مثلاً اول كسى كه عطسه كرد. خونه خشتى ساخت، فلان شعر را گفت، كسى كه اين رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آيةاللّه شوشترى كه از علماى مهم شوشتر بود. كه خدا رحمت كند ربّانى املشى كه زمان طاغوت آنجا تبعيد بود مرحوم شهيد آية اللّه مطهرى آمده بود اهواز من هم بودم گفت مى‏خواهم بروم شوشتر ديدن ربانى املشى و ديدن آيةاللّه شوشترى گفتم ايشان گفت: از نوابغ دهر است. اين آيةاللّه شوشترى 50، 60 جلد كتابهاى مهمى نوشته است يكى از آن‏ها اوائل است. من اين كتاب را ديدم، كه چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول مى‏شناسى اول كسى كه... مثلاً ده تا اول كسى كه سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع كرد، آمپول چيز كرد. اول و اول، خيلى به مغزت فشار بياورى ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فكر كردم از كجا آورده؟ ديدم گفتم از كجا اين‏ها را آورده؟ مگر مى‏شود. از آيةاللّه استادى پرسيدم كه اين كتاب را چه جورى نوشته. گفت: ايشان از اول جوانى‏اش يك قوطى داشت. همين طور كه مطالعه مى‏كرده تا مى‏رسيده به اول كسى كه. مى‏نوشته و مى‏انداخته توى قوطى. پير كه شده اين قوطى هم پر شده. شده كتاب اوائل. يعنى براى نوشت كتاب اوائل 70، 80 سال بايد خيز گرفت تا در پيرى آدم كتاب اوائل بنويسد حالا مى‏روى پاى كامپيوتر مى‏گويى اوائل، اول من هرچى هست توى هر كتابى هست يعنى 80 سال شده يك دقيقه. «ما كنت»نبودى زمانى كه زجر كشيده‏اند تا كتاب اوائل نوشته‏اند اينكه انسان وصل و متصل بشود كه چى بوده و چى شده. نبودى كه خانه را بابايت يك آجر، يك آجر با حمالى و قسط. يكى كسى مى‏گفت: من از همه بانك‏ها قرض كرده‏ام جز بانك خون، اين فايده وصل به تاريخ است. اميرالمؤمنين به امام حسن (عليه السلام) مى‏فرمايد: حسن جون تو نگاه نكن من جوان هستم ولى چون وصل به تاريخ هستم انگار در همه آن‏ها حضور داشته‏ام. اگر كسى تاريخ صد سال را مطالعه كند عمر صد ساله دارد. و اگر تاريخ 500 سال را مطالعه كند عمر 500 ساله دارد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پسرش مى‏فرمايد: گرچه من در زمان‏هاى قبل نبوده‏ام اما چون تاريخ را خوب مى‏دانم انگار وصل به هستى هستم. حالا «و ما كنت» هنگامى كه فرمان نبوت را به موسى داديم در جانب غربى كوه طور حضور نداشتى، از شاهدان نبودى. باز مى‏گويد: «و لكنّا انشأنا قروناً» ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم و زمان‏هاى طولانى بر آنها گذشت. آثار انبياء محو شد دو مرتبه به تو كتاب آسمانى داديم. تو در سمت كوه طور نبودى كه چنين، بعد مى‏فرمايد: «ولكن رحمة من ربّك»: اين‏ها كه به تو مى‏گوئيم «رحمة من ربك» راجع به اين، يعنى اين اطلاعاتى كه ما به شما مى‏دهيم، يك صلواتى بفرستيد (صلوات حضار). «ولكن رحمة من ربك» خدا به پيامبرش مى‏گويد: خبر ندارى تو نبودى خاطرات گذشته را برايت مى‏گويم براى اينكه «رحمة من ربك» چون پروردگار تو مى‏خواهد به تو لطف كند تو را در جريان حوادث گذشته قرار مى‏دهد. اطلاع از تاريخ رحمت است. به مناسبت «رحمة» امروز صبح يه چيزهايى گيرم آمده كه مى‏گويم: 563 بار كلمه رحمت توى قرآن آمده. رحمان، رحيم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمت‏هاى ممتاز است. يكجا داريم بحث رحمت و هم يكجا «خيرالراحمين»، بهترين رحمت را انجام مى‏دهد و هم يكجا داريم «ارحم الراحمين» و هم داريم «كتب على نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهى «خيرالراحمين»«ارحم الراحمين»«كتب على نفسه الرحمه» يعنى خدا واجب كرده كه به مردم رحمت كند. خدا بهترين رحمت و بيشترين رحمت كنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحى، و هرچه ما داريم رحمت است منتهى تا خدا نگيرد قدرش معلوم نمى‏شود. همينكه شما درس مى‏خوانى رحمت است. اگر شما هرچه مى‏خواندى نمى‏فهميدى چى مى‏شد. همين كه چشم باز است و مى‏فهمى اگر نمى‏فهميدى، فكر نكنيم نعمتها بايد باشد. قرآن مى‏گويد: فكر نكن شب و روز بايد بچرخد. «ان جعل الليل عليكم سرمداً» كره زمين را حركتش را كند مى‏كرديم مثل خانه هايى كه كپسول گاز را مى‏آورند روى شمعك. اگر حركت را مى‏آورديم روى شمعك و حركت كند بود طول مى‏كشيد شب به چه كسى تلگراف مى‏كردى روز، اگر روز طول مى‏كشيد به كسى تلگراف مى‏گفتى شب، اگر بچه وقتى بدنيا مى‏آمد به جاى مكيدن سينه مادر فوت مى‏كرد زن زائيده مى‏گويد: بچه بخور، فوت مى‏كند، حالا همه كارشناس‏ها و اساتيد دانشگاه را بياوريد. علماى قم، همه علما را جمع كنيد بگوئيد زنمان زائيده عوض مكيده فوت مى‏كند، با چه وسيله كمك آموزشى و فيلمى، و سرودى و چه وسيله‏اى، هرچه هست رحمت است، كتاب آسمانى و پيامبر رحمت است


رحمت گسترده الهى در هستى

حالا اينجا يه چيزى هم براى عروس و دامادها بگويم؛ يك رابطه پيامبر با ما و يك رابطه هم ما با پيامبر داريم، يك رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند. رابطه، سه نوع رابطه؛ - رابطه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن مى‏فرمايد؛ «و ما ارسلناك الّا رحمة للعالمين»: پيامبر تو رحمت هستى براى مردم. پيامبر، پيامبر رحمت است. كما اينكه قرآن و كتابهاى آسمانى هم رحمت است. كما اينكه قرآن و كتابهاى آسمانى هم رحمت است. - رابطه مردم با پيامبر: رابطه مودّت است. آيه قرآن داريم كه؛ پيامبر به مردم گفت من هيچ مزد از شماها نمى‏خواهم شما فقط مودّت داشته باشيد به اهل‏بيت من. رابطه پيامبر با مردم، رحمت، مردم با پيامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومى را در اختيار ما مى‏گذارد كه ما بلد نبوديم، ما هم بايد نسبت به پيامبر و اهلبيتش (عليهم السلام) عشق بورزيم. - رابطه عروس و داماد؛ قرآن مى‏فرمايد: «و جعل بينهما مودّة و رحمة» يعنى زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. اين خيلى قشنگ است. رابطه پيامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پيامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است. قرآن مى‏فرمايد: «و جعل بينهما مودة و رحمة»


توجه به قرآن، عامل دورى از خرافات

مى‏گويد: نبودى «ولكن رحمة من ربّك» اين كتاب‏هاى آسمانى رحمت بود. اگر كتابهاى آسمانى نبود انسان به چه خرافاتى مبتلا مى‏شد، فكر هم نكنيد كه خرافات مال گذشته است. الان دنياى غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توى زندگى‏هاى سوپر دولوكس غربى خرافات است. مغزشان پر از موهومات است اين رحمت است كه من گفتم علم و حق و باطل اين است. فاصله بين حق و باطل را يادتان داديم. اگر انبياء و كتب آسمانى نبود انسان به كجا كشيده مى‏شد. الان به شما بگويند نماز نيست. كه شما از شما تشكر كن، هركس يك چرندى مى‏شود كه قصه آن شبان مى‏شود كه: اى خدا كجا هستى سرت را شانه كنم، چارقت سرت كنم يعنى الان هم. به ما گفته همديگر را ديديد بگو سلام عليكم. 46 آيه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهيمن»، سلام يعنى خدا تو را به سلامت بدارد، سلام يعنى از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحيّت است ولى در سلام هركسى يك جورى مى‏خواهد تكيه كند. توى مجله نوشته بود كه در يك منطقه مى‏خواهند بهم احترام كنند زبانشان را درمى‏آورند. هركس طرف را خيلى دوست دارد بيشتر زبانش را درمى‏آورد. يعنى سلام را از مردم بگيرى هر كسى، يكى دستش را همچين مى‏كند، يكى نمى‏دونم هركسى يكى همچى همچى مى‏كند. يكى همچى، يكى همچى اگر همين سلام را برداشته و به مردم بگوئيم خودتان احترام بگذاريد هركسى يه جورى سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگويند سرود مى‏گوئيم بيا اذان «اللّه اكبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بين دو تا «اللّه» يك دروه افكار اسلامى «اشهد ان لا اله الّا اللّه»«حىّ على الصلوة»«حىّ على الفلاح»«حىّ على خيرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همه‏اش توش هست اما به خلق واگذار كنيم ناقوس مى‏زند. ناقوس مثل زنگهاى ساعت دلنگ، دلنگ معنى و مفهوم و پيام دارد، نه ناقوس صوت است هيچ بار ندارد اما صدها ميليون شعارشان ناقوس است كه معنى ندارد اما شعار ما اذانى است كه هر كلمه‏اش معنا دارد. اگر نبود مى‏گويد ما وحى فرستاديم نبودى كه وحى فرستاديم، شاهد نبودى، نبودى، نبودى اما؛ «ولكن رحمة» يعنى اين دستورات وحى رحمت است اگر اين‏ها نبود بشر گيج مى‏شد و هركس يه چيزى پهلوى خودش سليقه‏اى مى‏بافت اينكه ما همه بند به وحى كرده اين رحمت است. خدايا ما را قدردان اين نعمت‏ها و رحمت‏ها، قدردان اين خدماتى كه ما نبوديم، كتكهايش را خوردند ما به پلوهايش رسيديم، ما نبوديم كه جوانهايى، ما نبوديم، ما نبوديم، تمام كسانى كه قبل از تولد ما در اسلام و تشيع و علم و تربيت و كتابها و در انقلاب و آبروى و هستى. و تمام كسانى كه ما نبوديم «و ما كنت» ولى به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضى و ما را پاسدار خون‏ها و خدمات آن‏ها قرار بده. خدايا رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما. خدايا شر همه اشرار را به خودشان برگردان. خدايا هركس بدخواه است و حاضر است ما شكسته بشويم در هم خودش را بشكن. خدايا هر كسى دوست دارد كه ما عزيز بشويم عزت مرحمت بفرما. خدايا قلب آقا امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) را از ما راضى بفرما. «والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته»