كمك به محرومان، مخفيانه و آشكارا
صدقه على، يكروز اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد خدمت پيغمبر فرمود «يا على، يا على، ما عملت فى ليلتك» ديشب چه كردى؟ فرمود چطور؟ فرمود «نزلت فيك اربعة مقالى» چهار كمال درباره تو نازل شده، حضرت فرمود پدر و مادرم فدايت راستش را بخواهى من چهار درهم داشتم، يك درهمش را شب دادم، يك درهمش را روز دادم، يك درهمش را علنى دادم، يك درهمش را مخفيانه، آن وقت آيه نازل شد «الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار» ليل و نهار شب و روز، «سرّاً و علانية» چه سرى و چه علنى، اين آيه درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شد، سرعت كار، خطاب به كارمندهاى دولت است، برو فردا بيا، برو فردا بيا، «لم يقدم اليه احد» احدى خدمت على نرسيد كه بهش بگويد «اذ غداً» برو فردا بيا، «او دفعَه» يا بگويد برو، «انما يفصل القضا مكانه» هر كه مىآمد حرف مىزد همان لحظه قضاوت مىكرد «ثم لو جائه بعده لم يكن الا ما بذر منه اولا» اگر اين قاضى مثلاً در قضاوت به نفع يكى است به ضرر يكى، اين طور نيست كه اگر بروند بعداً بيايند تجديد نظر نبود، اگر ده روز ديگر، دو ماه ديگر، ده ماه ديگر هم مىآمدند باز همين مسأله را مطرح مىكردند باز جواب همان جواب بود، تجديد نظر مال ما است كه محدوديت علمى داريم، اما كسى كه وصل به علم الهى است، «من لدنّا علما»، او ديگر صد دفعه هم بروى پهلويش، همان حرف را بهت مىزند چقدر نسبت به پيغمبر على، اميرالمؤمنين، چقدر عاشق پيغمبر بود، يكبار پيغمبر در بعد از فتح مكه فرمود، «انا عنك راض»، على من از تو راضيم «فبكاء»، تا گفت من از تو راضيم زد به گريه، «و قال له رسول اللّه امسك ما يبكيك»، گريه نكن على جان چرا گريه مىكنى من گفتم از تو راضيم گريه ندارد، فرمود چطور گريه نكنم و حال آن كه رسول خدا مىگويد من از تو راضيم، به به، بعضى از ياران امام حسين (عليه السلام) كه شهيد مىشدند، امام حسين مىآمد كربلا بالاى سرشان، مىگفت آقا تو از من راضى هستى يا نه، من فقط يك چيز مىخواهم، مىخواهم تو راضى باشى، خدايا به آبروى اميرالمؤمنين، آقامان، حضرت مهدى را از ما راضى كن (الهى آمين
حمايت از مظلومان خصوصاً زنان
دفاع از مظلوم، مىگويد يك روز على بن ابيطالب را در آن هواى داغ ديدم كنار ديوارى گفتم يا على هوا داغ است اين ساعت چه مىكنى؟ گفت آمدهام يك مظلومى را اگر هست نجات بدهم بيچارهاى هست كمكش كنم، همينطور كه مىگفت يك زنى آمد گفت يا على شوهرم ظلم كرده، قسم خورده كتكم بزند، حضرت على (عليه السلام) سرش را پائين انداخت بعد سرش را بالا كرد فرمود نه، من نمىتوانم در كشورى كه من، حكومتش دست من است، شاهد باشم كه شوهر به زنش بگويد كه كتكت مىزنم، دست بلند كند روى زنش نمىشود، گفت بيا برويم، اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن هواى داغ عقب آن خانم رفت در خانه، در را زد جوانى آمد، به جوان گفت تقوى داشته باش، به خانمت مىگويى مىزنمت؟ فرمود به تو چه، به شما ربطى ندارد، نشناخت اين على است، همينطور كه مىگفت به تو چه اميرالمؤمنين (عليه السلام) شمشيرش را كشيد، تا شمشير را كشيد مردم آمدند گفتند سلام عليكم، سلام عليكم، سلام عليكم، اين فهميد طرف، آقا اميرالمؤمنين است، خيلى جا خورد، افتاد روى دست و پا و خلاصه هى گفت يا اميرالمؤمنين «اعف عنى»، عفو كن،«واللّه لاكوننَّ لرضا تتؤنى» من حاضرم صورتم را بگذارم پا بگذارى روى كف، من جسارت كردم گفتم به تو ربطى ندارد، بعد به زن گفت برو توى خانه، و اميرالمؤمنين در هواى داغ مىآيد مىايستد كنار مىايستد كه يك بيچارهاى را نجات بدهد، خدايا اين، اينهايى كه من مىخوانم نمىدانم كى بهش عمل مىكند، ولى حالا على را بشناسيم، گرچه از بنده شما منصرف شويد، اگر من تشابهى به على ندارم خوب شما دل از من بكن، اما دل از على نكن، على اين است، ما بايد بدانيم كه الگوهايمان اينها بودند، خوب سعى كنيم مثل على كه نمىتوانيم باشيم لااقل كمتر اذيت كنيم، خدا مىداند گاهى وقتها يك كارمند دولت، مىتواند اين كسى كه مراجعه كرده ده دقيقه كارش را راه بياندازد، اين ده دقيقه را ده روز مىكنند، ده روز را ده سال مىكنند
توجّه به مستحبّات و نافله
اميرالمؤمنين چقدر به مستحبات عنايت داشت، در جريان درخواست خادم كه حضرت فرمود كه، فاطمه زهرا رفت پهلوى بابايش گفت يك خادمى بيايد من چهار تا بچه كوچولو دارم آموزش زنهاى مدينه هست، كوچولوها هستند، شوهرم توى جبهه هست، يك خانمى بيايد كمك من كند، فرمود سى و چهار بار اللّه اكبر، سى و سه بار الحمدللّه، سى و سه بار سبحان اللّه، حالا تا اينجايش را شنيدهايد، فرمود «فما فاتتنى منذ سمعت»، از روى كه اين را شنيدم ديگر اين سى و چهار بار اللّه اكبر، سى و سه بار الحمدللّه، سى و سه بار سبحان اللّه قطع نشده، مگر شب صفين آن هم وقتى يادم آمد آخر شب گفتم، يعنى يك چيزى را كه فهميدم مستحب است سعى كنيم مستحبها را، بعضى اولياء خدا خيلى عنايت به مستحبات دارند، اصلاً علامت عشق ما به خدا كارهاى مستحب است، نماز واجب را كه خوب همه مىخوانند، يعنى خيلىها مىخوانند، عشق ما به خدا اين است كه چقدر مستحب مىخوانيم، و مستحبات، نقش مستحبات يك رسالهاى است، يكى از محققين نوشته مستحبات چقدر در آدم اثر دارد مثلاً اگر حديثى داريم جمعه ناخنشان را بگيرند، يك حديث هم داريم پنجشنبه، گفتند يكى از علما را ديدند يكى از ناخنهايش بلند است يكش كوچك، آن طرف گفت يكدستش را پنجشنبه مىگرفت يك دستش را جمعه، كه به هر دو مستحب عمل كند، اينقدر اينها، توجه داشته باشيم به نافله، به تلاوت قرآن به صدقه، به صله رحم، به عيادت مريض، به مستحبات، موج مىآيد گاهى مستحبات را از ما مىگيرد مثلاً صلوات يك مستحبى است كه به اصطلاح تشكر هم هست، يعنى اگر شما گفتيد مثلاً آقاى قرائتى، مثلاً اين سخنرانى اش خوب بود يا اين مقالهاش خوب بود، براى سلامتى آقاى قرائتى صلوات، وقتى صلوات مىفرستيد ضمن اين كه من تشويق مىشوم شما هم ذكر خدا براى قيامتت ثبت مىشود و چون صلوات ذكر خداست، اما اگر به احترام من كف زدى، حرام نيست و با كف هم تشويق مىشوم اما چيزى براى قيامت شما ذكراللّه ثبت نمىشود، فقط ثواب تشويق مؤمن ثبت مىشود، اما اگر صلوات و تكبير گفتى بخاطر تشويق من هم تشويق مؤمن است و هم ذكر خداست، اما اگر كف زدى ثواب تشويق مؤمن دارى اما ثواب ذكر اللّه ندارى، حيفيم، يك آدم محاسبه گر، شما مىخواهى يك هندوانه بخرى مىگويى آن بقالى هندوانهاش بهتر است، آن پارچه رنگش ثابتتر است، اين چينى گلش بهتر است، چطور در پارچه و گل صلاح مىدانيم هر كدام بهتر است، كف حلال، صلوات هم حلال، اما دو حلالى است كه ابزار تشويق است، يكيش ابزار تشويق است با ذكراللّه، يكيش ابزار تشويق، ابزار تشويقى است، شما كه صورتت را مىشورى خوب قصد وضو هم بكن، كه ضمن اين كه صورتت را شستى وضو هم داشته باشى، ما مىتوانيم كارهايمان را «صبغةاللّه»، رنگآميزى الهى داشته باشيم، خيلى ساده زندگى مىكرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) يك الاغى بود يكورى سوارش شد، ديديد الاغها يكورى سوار مىشوند بعد گفتند آقا چرا همچينى گفت بابا، «انا الذى اهنت الدنيا»، ول كن بابا، مثل مثلاً فرض كن كه پشت موتور مىنشينند مىگويند بابا ول كن حالا ماشين هم نبود موتور، گير نمىداد به چيزى، يكبار داشت مىرفت يكى از كفشهايش پاره شد با يك لنگه كفش راه مىرفت، همينطور كه مىرفت اين بنده را مىدوخت، يعنى هم وصله مىكرد، هم راه مىرفت با يك كفش، گير نبود، ما گيريم، يعنى بنده كه مىآيم مسجد، اگر توى خيابان عمامهام به شاخه درخت بند بشود بيافتد مىبينم اِ عمامه ندارم مىگويم تلفن مىكنم الو، ببخشيد به مسجد بگوييد يك مانعى پيدا شد من امشب مسجد نمىآيم يعنى يك نماز جماعت را كه اين همه ثواب دارد بخاطر اين كه حالا عمامهام توى جوب افتاده تعطيل مىشود، يعنى گير مىدهيم سر يك چيزى، زنگ مىزند آقا مدرسه تعطيل است، چرا؟ عذرى دارم، چرا؟ مثلاً بچهام كفشم را انداخته توى حوض، حالا با دمپايى بيا سر كلاس، گاهى وقتها چهل تا بچه سر كلاس بدون معلمند بخاطر يك لنگه دمپايى، بخاطر يك لنگه دمپايى، ما گير مىدهيم، خودمان هم خودمان را گير گذاشتهايم، مثل بتپرستها شدهايم، بتپرستها با دست خودشان بت مىتراشيدند، تا بت دست، كه تراشيده دست خودشان بود گريه مىكردند، ما هم يك آداب و رسومى درست كردهايم كه هر كه مىرود مكه بايد سوغاتى بياورد، اينقدر پلو بدهد، چند روز بنشيند، يك مكهاى درست كردهايم كه با بند و بيلش چند ميليون مىشود، آن وقت همه مىگويند آقا ما نمىتوانيم برويم مكه، اگر واجبات را حذف كنيم، بگيريم مستحبات را يك مقدارى، نه مستحباتى، مستحباتى كه گفتم، تشريفات و تجملات را حذف كنيم خيلىها مىتوانند، خيلى عبادتها را انجام بدهند. اميرالمؤمنين ناشناس مىرفت خريد مىكرد، يك روز رفت، مىخواست يك مقدارى كرباس بخرد، در دكان يك شيخى، گفت يا شيخ قميصا، يك پيراهن به من بده، فورى ديد تا اميرالمؤمنين است پا شد گفت سلام عليكم، پاشد احترام، گفت بنشين، خداحافظ رفت در يك پارچه فروشى ديگر گفت آقا يك مقدارى پارچه به ما بده، باز پارچه فروش دوم شناخت گفت سلام عليكم، پاشد ايستاد، گفت بنشين، آمد گفت يك جايى بروم كه كسى مرا نشناسد چون وقتى مىشناسند پارچه بهترى مىدهند، قيمت ارزانترى حساب مىكنند، ما برعكسيم، ما مىگوييم به قصابه بگو كه اين گوشتها را براى فلانى مىخواهم، ما مىگوييم كه براى فلانى كه حتماً چيز خوب به ما بدهد، او مىگويد نه نگوييد تا هرچه به همه مىدهد، يعنى چه، خيلى فاصله است، خيلى فاصله است، خدايا، ما اصلاً شرمنده هستيم، بنده خودم را مىگويم، اصلاً شرمنده هستم كه بگويم شيعه هستم، خيلى فاصله داريم، اميرالمؤمنين مىدانيد اذان مىگفت، آقايانى كه پاى تلويزيون نشستهايد پارسال تا حالا كدامتان اذان گفتهايد؟ آخه چطور سال مىآيد و مىرود ما يكى اذان نمىگوييم، در سال يكبار اذان بگوييد، صدايى كه از زمين به آسمان مىرود صداى اذان است مىگويند، ما نمازمان مثل على است، اذانمان، تجارتمان، جنگمان، زن داريمان، با اين كه پيغمبر كارها را تقسيم كرد
كمك به همسر در امور خانه
عرض كردم زهرا و اميرالمؤمنين آمدند گفتند يا رسول اللّه كارها را تقسيم كن فرمود كارهاى توى خانه مال فاطمه، كارهاى بيرون خانه مال على، كارهاى بيرون را انجام مىداد باز مىآمد توى خانه كمك زهرا هم مىكرد، نمىدانم صلواتى بفرستيد (اللهم صل على محمد و آل محمد) خوب راجع به اميرالمؤمنين، شهادت اميرالمؤمنين اين بحث را گوش مىدهيد، كى بود آقا؟ هفتاد كمال دارد اميرالمؤمنين كه احدى روى كره زمين آن هفتاد تا را ندارد، يعنى هفتاد امتياز منحصربفرد، تنها نوزادى كه در كعبه متولد شد، على بود، تنها كودكى كه در دامن پيغمبر متولد شد، على، تنها كسى كه اولين دفعه به پيغمبر از مردها ايمان آورد، على بود، تمام جوانى اش را در راه مبارزه داد، پدرش ابوطالب بزرگترين حمايت كنندگان پيغمبر، مادرش فاطمه بنت اسد، زنى كه به احترامش ديوار كعبه شكافته شد، اولين گروهى كه از مكه هجرت كردند آمدند مدينه، رهبر آن گروه بود، با اين كه حقش را از نظر سياسى گرفتند، و حكومت را ازش گرفتند، در عين حال كارهايى كرد، منزوى شد اما به كارهاى فرهنگى مىرسيد، اين همه خطبه، خطبههاى نهجالبلاغه خطبههاى حضرت على نيست، چندين كتاب نوشتهاند مستدرك نهجالبلاغه، يعنى خطبههايى كه، اين خطبههاى نهجالبلاغه، بخشى از سخنان اميرالمؤمنين است، اميرالمؤمنين چند برابر آنچه در نهجالبلاغه هست سخنرانى داشته، آن وقت چه سخنرانى، مثلاً يكبار گفتند مىتوانى شما يك سخنرانى كنى كه در كل سخنرانيت نقطه نداشته باشد، يك سخنرانى بكن كه حرفهايش فقط با ح جيمى و ه دو چشم و صاد و عين و همزه، يعنى از پنج شش تا حرفهاى بى نقطه شما كلمه بسازيد، يك سخنرانى كرد خطبه بىنقطه، خطبه بى الف، الان هست به كاشيكاريهاى حضرت عبدالعظيم، اين صحن جديدى كه ساخته شده كاشيكاريهايش خطبه بى نقطه، خطبه بى الف، كارهاى فرهنگى يك، دوم كارهاى كشاورزى، مزرعه هايى كه توليد كرد، گردآورى قرآن، قرآنى كه آياتش را گردآورى كرد، دهها قنات، دهها نخلستان، هر وقت ازش سؤال مىكردند قهر نمىكرد، با اينكه حكومت را ازش گرفتند در عين حال خلفا هر وقت به بن بست علمى مىرسيدند، از اميرالمؤمنين (عليه السلام) سؤال مىكردند راحت جواب مىداد، ممكن است فردى را قبول نداشته باشد، اما نظام را قبول داشت، چون نظام را قبول داشت كمك مىكرد، آخه ببينيد، ممكن است گاهى فرد را قبول نكند، خدا رحمت كند دكتر بهشتى را، زمان طاغوت، توى ماشينش نشسته بوديم ساعت يازده شب يك جايى مىرفتيم، حدوداً يازده، دوازده، بود، رسيد به چراغ قرمز ايستاد، هيچ كس هم نبود توى خيابانهاى تهران، گفتم دكتر بهشتى هيچ كس نيست، شما هم كه شاه را قبول ندارى برو، گفت من نظام را قبول ندارم، نظام شاهنشاهى را، اما نظم را قبول دارم، بايد بايستم، نظام را قبول ندارم اما نظم را قبول دارم، اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود من فرد را قبول ندارم اما نظام را قبول دارم، وقتى نظام را قبول داريم بايد كمك كنيم، نبايد بگوييم حالا كه همچين شد پس ما نيستيم، اصلاً بعضيها قهر مىكنند، ما همچين گفتيم و همچين شد پس ما نيستيم، اصلاً بعضيها قهر مىكنند، ما همچين گفتيم و همچين شد، پيشنهاد كرديم نشد، گفتيم گوش ندادند، بهرحال گفتيد، گوش ندادند مگر خدا هرچى مىگويد مردم گوش مىكنند، صبح تا شام مردم گناه مىكنند، خدا، خدايى خودش را مىكند، «تخلف سكان ارضك عن طاعتك فكنت عليهم عدو بجودك»، در دعا مىخوانيم خدايا دائما مردم سكنه زمين دارند معصيت مىكنند ولى دائماً هم تو دارى بهشان لطف مىكنى، در دعاى ابوحمزه ثمالى كه سحرهاى ماه رمضان خوانده مىشود يك جملهاش اين است كه: «خيرك الينا نازل» دائماً خير تو بر ما نازل مىشود، «و شرنا اليك صاعد»، هميشه از طرف ما شر مىآيد و هميشه از طرف تو خير مىآيد انسان نبايد بگويد نخير، چطور مرا دعوت نكرد من هم دعوتش نمىكنم او سوغاتى نياورد من هم نمىآورم، او از من مشورت نكرد من هم از او مشورت نمىكنم، مگر معامله مىكنيد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) حق مسلمش را بهش ندادند اما در مشورتها كمك مىكرد حتى توى جبههها، بعضى از لشكرهايى كه خلفايى براى اين در آن ور مىفرستادند به حسن و حسين مىگفت شما هم برويد كمك كنيد، چون آن كار شخصى نيست، كار مال اصل اسلام است وقتى كار مال اصل اسلام است شما هم بايد كمك كنيد، خيلى مهم است اينها، اينها را وقتى مقايسه مىكنيم با زندگى خودمان مىبينيم همه را نمرهمان صفر است، نه اين هم نه صفر عادى صفرهاى بزرگ، سياسيون، نمىدانم، روشن فكرها، نمىدانم همه ما با هم جز، جز يك افرادى كه روحشان خيلى بالاتر از اين حرفهاست، خيلى همسرش را دوست داشت، جملاتى كه بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا گفت نشانه عشق اميرالمؤمنين به همسرش، على كى بود؟
نهجالبلاغه يادگار بزرگ اميرالمؤمنين (عليه السلام)
من يك صفحه از نهجالبلاغه را امروز برايتان مىخوانم بالاخره، روز شهادت اميرالمؤمنين ببينيم حضرت، مىشنويد بحث را، روز شهادت كه مىشنويد يكخورده هم با متن حرفها آشناتر شويم، نهجالبلاغه سه قسمت است، قسمت اول نهج البلاغه خطبهها است، خطبه يعنى بيشتر معارف و اصول عقايد است، وسط نهجالبلاعه نامه هاست، كه به مسئولين مىگويد چطورى كشودارى كنيد، آخر نهجالبلاغه موعظه است، كلمات حكمت و كلمات قصار، موعظه مىكند، پس عقائد، سياست، اخلاق، توى اين نامهها، هفتاد و هفت تا نامه توى نهجالبلاغه، نامه زياد است، هفتاد و هفت تايش توى نهجالبلاغه است، نامه بيست و پنج، اين نامه را من فتوكپى كردهام برايتان بخوانم، ببينيد چقدر حرفها قشنگ است، ما الان توى كشورمان موجهايى راه مىافتد ببينيد اين نامه دواى درد اين موجها هست يا نه، كار به موجها هم ندارم ولى دوست دارم با نهجالبلاغه آشنا شويم
نامه 25 نهجالبلاغه، خدامحورى، مردم سالارى
نامه بيست و پنج اسمش هم نامه به مسئول زكات، مىگويد شما كه مىرويد زكات بگيريد، خوب مىدانيد زكات از گاو و گوسفند و كشمش و خرما و گندم و جو و طلا و نقره و اين حرفهاست، مىگويد تو كه مىروى زكات بگيرى شيوه برخوردت چى باشد، اصلاً نيروهاى انتظامى اگر پاى تلويزيون هستند گوش بدهند، اداره داراى و ماليات گوش بدهد، تمام كارمندهاى دولت اين نامه را عنايت كنيد سه چهار دقيقه من انشاءاللّه فوقش پنج دقيقه من اين نامه را مىگويم، عنايت كنيد خيلى نامه، من خودم از وقتى با اين نامه آشنا شدم هم زياد مىخوانم، هم دو سه بار كلافه شدم يعنى بعضى وقتهايش هم گريه كردم، كه آخر چرا مثلاً ما نمىفهميم، چرا مثلاً ما بايد، با اينها آشنا نيستيم، غصه خوردهام اى كاش اول طلبگى، از روز اول طلبگى من را با نهجالبلاغه آشنا مىكردند7 نمىگذاشتند حالا كه ريشم سفيد شد، ببينم نهجالبلاغه چه مىگويد، غصه خوردم حالا ببينيد نامه را، الان توى مملكت ما يك عده مىگويند خدامحورى، يعنى همه چيزها بايد رنگ الهى داشته باشد، به امر خدا فى سبيل اللّه باشد درست هم هست، يك عده مىگويند مردم سالارى، آن هم حرف درستى است، يك عده مىگويند رافت و تمدن، منتهى هركسى يك تيكه اين را مىگويئ، اين نامه را من مىخوانم، ببينيد چقدر حضرت امير قشنگ گفته، فرموده مسئول زكات مىروى، برو «انطق على تقوى اللّه»«انطق» يعنى حركت كن «على تقوى اللّه»«تقوى اللّه»، يعنى وقتى مىروى زكات بگيرى براى شكمت، ماموريت مىروى واقعاً براى حل مشكل برو، خيلى كارمندهاى دولت اصلاً ماموريت كه مىروند براى همان حق ماموريت مىروند كار ندارند كه كار شد يا نشد، مىگويند بالاخره ما مىرويم يك سفر هم يك تفريح مىكنيم ماشين دولت هم زير پايمان است حق ماموريت هم مىگيريم، مىگويد براى خدا برو «تقوى اللّه» بعد بگو كه «لاتخذن منه اكثر من حق اللّه» حق ندارى بيشتر بگيرى، نگير «اكثر من حق اللّه»، از حق اللّه بيشتر نگير اينجا هم باز يك اللّه است، خدامحورى، بعد به مردم بگو «عباداللّه» شما كه بندگان خدا هستيد، «عباداللّه»، باز اينجا اللّه است، بندگان خدا، بگو من فرستاده على هستم كه على ولى اللّه است، آمدهام از شما زكات بگيرم كه زكات باز حق اللّه است، مىخواهم تقسيم كنم «فى عباداللّه»، مىخواهم زكات شما را بگيرم در عباداللّه، در بين مردم، بندگان خدا تقسيم كنم، چه جورى تقسيم كنم، «على كتاب اللّه»، طبق خدا مىخواهم تقسيم كنم، «كتاب اللّه»، ديگر چى، طبق سنت رسول اللّه، طبق قانون رسول اللّه، ببينيد چقدر اللّه اللّه است؟ براى خدا برو تقسيم مىخواهيم بكنيم زكات را بين فقرائى كه عباداللّه هستند، تقسيمان هم طبق قانون كتاب اللّه قرآن و سنت رسول اللّه است چند تا اللّه است؟ اين خدا محورى همه كارها بر اساس خدا، بعد مىگويد، يك، مردم سالارى، بعد مىگويد آقا مردم را احضار نكن «تقوم فيهم، تقوم فيهم»، تو برو بين مردم، يكبار مردم نگوييم پاشوند، بيايند. «تقوم فيهم»«هم» يعنى مردم، «حق سلّم فتسلّم عليهم»، سلام كن به مردم، «عليهم»«هم» يعنى مردم، به مردم بگو كه «هل فى اموالكم» سوال از مردم، سؤال از مردم، به مردم بگو «هل فى اموالكم»«هل»«هل» يعنى آيا، آيا زكات داريد؟ اگر گفتند نداريم قبول كن اعتماد كن به مردم، اعتماد به مردم، اعتماد به مردم، اگر گفتند زكات نداريم نگو نخير، من بايد بازرس بفرستم ببينم راست مىگويى يا دروغ، اعتماد كن به مردم، سلام كن به مردم خيّر هم، اختيار بده به مردم، نگو اقا فلان شتر را بده، به مردم بگو زكات لازم است حالا هركدام از شترها را خواستند بدهند، اگر يك شترى داد پشيمان شد، گفت ببخشيد آقا، من اين چهار تا شتر را به قصد زكات دادم اما اين را بده چهار تا شتر ديگر بردار «فان استقالك فاقله»، اگر معامله را خواست برگرداند، برگرد، معامله را برگردان، مردم را «لاتروعنَّ»، مردم را حق ندارى بترسانى، «لا تدخلنَّ على ابياتهم»، توى خانه مردم حق ندارى بروى، توى مزرعه شان حق ندارى بروى، همهاش مردم سالارى است، مردم را احضار نكن، يك، مردم سالارى است، سلام بهشان كن، مردم سالارى است، اختيار بهشان بده، مردم سالارى است، اگر گفتند زكات نداريم به حرفشان اعتماد كن، مردم سالارى است، اختيار بهشان بده، مردم سالارى است، اگر گفتند زكات نداريم به حرفشان اعتماد كن، مردم سالارى است، در دادن زكات بهشان، اگر بگوييد، اختيار بده كه هر شترى را خواستند بدهند مردم سالارى است، اگر شترى را دادند بعد پشيمان شدند خواستند عوض كنند، باز به حرفشان اعتماد كن، مردم سالارى است، نترسانشان، مردم سالارى است، توى خانه شان نرو مردم سالارى است، پر از مردم سالارى است اين نامه و اما رافت، مىگويد آقا رافت در حد اعلاء، نكته يك شتر را مىآورى بين شتر و بچه شتر فاصله باشدها شتر را به ثصد زكات مىآورى ممكن است بچه شتر مادر را نبيند جيغ بزند، بين شتر و بچهاش فاصله نينداز، اگر گاو را به عنوان زكات مىآورى شيرش را همهاش را ندوش، يك خورده شير توى پستون براى گوساله بگذار، اللّه اكبر، اگر خواستى حيوآنهارا كه دارى مىآورى، حيوانهاى زكاتى را، خسته نكنىها، توى راه رفاه بهشان بده، اگر خواستى سوار شتر بشوى يك شتر را يك ساعت سوار نشوى يك شتر را ده دقيقه همه را يكجور سوار شو، مثلاً اگر سه ساعت پياده روى است، شش تا شتر، هر شتر را نيم ساعت، اللّه اكبر، عدالت حتى نينداختن بين مادر و بچه حتى توى حيوآنها اللّه اكبر ميدانيد كى است آخه با داشتن على ما چى چى مىگوييم، هر كه مىگويد خدامحورى، رهبرش على است، از على بايد بگويد، مردم سالارى، عاليترين حرفها را حضرت على زده، خلاصهاش يك كلمه بگويم هيچ كس حرف نو براى زدن ندارد بنده هم اينجا اعلام مىكنم طلبه كم سوادى هستم هركس توانست يك حرف نو از شرق يا غرب بگويد، كه ما بهتر از آن را توى نهج البلاغه و قرآن نداشته باشيم ما چون از نهجالبلاغه و قرآن دستمان خالى است تا يكى يك چيزى مىگويد هورا مىكشيم، هيچ خبرى نيست، همه حرفهاى منطقى ريشهاش توى قرآن است منبع علم اميرالمؤمنين بود، ولى اين را شهيد كردند، السلام عليك يا اباالحسن، سعى كنيم كمى خودمان را به اميرالمؤمنين نزديك كنيم از تجملات كمى دورى كنيم، كمى به عدالت، يك كار عادلانه، حداقل هر روزى يك كار عادلانه بكنيم، فرقى بين افراد نگذاريم، اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نگاههايش عدالت داشت اگر يك لحظه به اين نگاه مىكرد يك لحظه هم به اون نگاه مىكرد، نگاه عادلانه، حركت عادلانه، و دنيا هر چه فاسقتر و فاسدتر، شرق و غرب، هرچى توى لجن بيشتر بروند ارزش على بيشتر مىشود، هرچه هوا داغتر بشود قدر آب را بيشتر مىدانند، دنيا به سمت اسلام خواهد آمد، يك زمانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) مطرح خواهد شد، حضرت مهدى (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) خواهد آمد، عدالت علوى را مطرح خواهد كرد، يكى از دعاهايى كه شب قدر بايد بكنيم ظهور آقا امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) است، خودمان را آماده كنيم براى شب بيست و سوم كه به احتمال قوى، شب قدر شب بيست و سوم است، يا على دنيا گذشت، غنچه بود براى هيچ كس گل نشد براى تو هم گل نشد، عرضى بود، خدايا تو را بحق اميرالمؤمنين (عليه السلام) قسمت مىدهيم ما را با اميرالمؤمنين روز به روز آشناتر و توفيق پيروى آقا، شناخت آقا به ما مرحمت بفرما (الهى آمين)
دين ما و دنياى ما، رهبر ما و دولت ما، ناموس ما و نسل ما، عاقبت ما، انقلاب ما، مرز ما حفظ بفرما (الهى آمين)
ايمان كامل، بدن سالم، عقل قوى، رزق حلال، اولاد صالح، علم مفيد، نيت خالص به همه ما مرحمت بفرما (الهى آمين)
همه مشكلات همه مسلمين را برطرف بفرما (الهى آمين)
كسانى كه سالهاى قبل در عزاى اميرالمؤمنين عزادارى كردند و الان نيستند همه را با اميرالمؤمنين محشور كن (الهى آمين)
سال ديگر هستيم نمىدانم، نيستيم، نمىدانم، ولى دعا بايد بكنيم اين رقمى خدايا اگر بناست باشيم عمر ما را در راه رضاى خدا قرار بده (الهى آمين) اگر شب قدر مقدر كردى، مقدر مىكنى كه ما ديگر نباشيم، سال آخر عمرمان است، باز هم خدايا حسن عاقبت به ما مرحمت و ما را با ايمان كامل و با گناهان بخشيده از دنيا ببر (الهى آمين) روح امام و شهدا از ما راضى و بالاتر از آنها روح انبياء و اوصياء از همه ما راضى روح همه پدران و مادران و نياكان و مراجع گذشته از ما راضى بفرما (الهى آمين) به خانوادههاى مبتلا، به خانواده هايى كه سوختند، خانوادههاى شهدا، جانبازان، اسرا صبر و اجر مرحمت بفرما (الهى آمين) نسل ما را تا آخر تاريخ بهترين ياران اسلام قرار بده (الهى آمين) ما را مشمول دعاى خاص امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) قرار بده (الهى آمين).
«والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته»
«اللّهم صل على محمد و ال محمد و عجل فرجهم»
لباس ساده و سفيد براى دورى از تكبّر
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى
بينندگان عزيز، روز يتيمى همه ماست، كه بحث را گوش مىدهيد، چون پيغمبر فرمود من و على پدر شما هستيم، و روز شهادت على يعنى روز شهادت پدر، پدر فكرى، پدر علمى، پدر سياسى، پدر مصنوعى، پدر واقعى، پدرى كه ارزش انسانيت ما بند بند به آن پدر است، وگرنه كه پدر و مادر طبيعى كه در خيلى موجودات ديگر هم هست، اون معرفت و شناخت و اون كمالات است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) پدر ماست، اين روز را تسليت مىگويم و مىخواهم ماه رمضان امسال كه راجع به سيره صحبت كرده بوديم، مقدارى هم از سيره اميرالمؤمنين (عليه السلام) قبلاً گفتهام، حالا هم يك مقدارى بگويم، يك، لباس اميرالمؤمنين خيلى ساده بود، پرسيدند چرا ساده است، فرمود «هذا ابعد لى من الكبر و اَجدرَ ان يقتدى بى المسلم»، لباس ساده مىپوشم تا تكبر نگيردم، چقدر اونها مواظب خودشان بودند، امام زين العابدين(عليه السلام) لباسى شيكى پوشيد آمد توى كوچه برگشت به خانمش گفت اين لباس را ببر يك لباس ديگر مىخواهم بپوشم، گفتند، چرا، گفت اين لباس شيك است وقتى پوشيدم توى خيابان خواستم راه بروم، كانى است بعلى بن الحسين، انگار ديگر من امام سجاد ديروز نيستم، اين لباس در روح من دارد اثر مىگذارد، خواهرها و برادرها شيك پوشى حلال است، اما براى بعضىها خوب است ساده باشند، بخصوص مسئولين، من بايد يك لباسى بپوشم كه يك مسلمان هم نگاهش به من خورد آه نكشد، رنگ لباسش بيشتر سفيد بود نه بخاطر باز بعضى، آخه بعضىها ممكن است لباس سفيد بپوشند، باز براى اين كه بين همه نشاندار باشند، مىگويد لباس سفيد پوشيدم كه اين، اين لباسى است كه «فيه تكوين موتى»، چون لباس كفن هست مىخواهم هرگاه نگاهم به سفيدى لباس افتاد از خدا غافل نباشم، احدى در تاريخ نيست كه بگويد من چيزى ياد على دادهام ولى هزاران نفر هستند كه بگويند از على چيزى ياد گرفتهام، داريم، «و اما غناه عن الناس فإِنّه لم يوجد على باب احد، يسأله عن كلمةٍ»، هيچ وقت على بن ابيطالب را در خانه هيچ معلمى و پاى درس هيچ استادى نديدند بجز پيغمبر، عدالت على، فرمود بيت المال، ولا بيت المال عمارا، عمار و ابن يتهان مسئول بيت المال بودند، «فكتب» نامه نوشت، شرح وظائف، «العربى و القريشى والانصارى والعجمى»، عرب و عجم و قريشى و انصارى و مهاجر و انصار «كل من كان فى الاسلام»، همه آدمهايى كه مسلمان هستند
«من قبائل العرب و اجناس العجم»، چه عرب، چه عجم بايد بيت المال بينشان، مساوى تقسيم بشود، عدالت