مروری بر کتاب رسانهها و بازنمایی
رسانه ها ما را گول می زنند؟
کتاب «رسانهها و بازنمایی» نوشته سید محمد مهدی زاده در صدد کنار زدن کلیشههای ثابت ذهنی ماست. کلیشههایی که منجر به قبول سادهانگارانهی واقعیتی است که رسانهها در پی طبیعیسازی آن هستند.
رسانهها برخلاف انتظاری که از آنها میرود که بازتابدهنده و آیینهی تمامنمای واقعیتهای پیرامون باشند، واقعیت مطلوب خود را آن طور که میپسندند، بازتولید میکنند. کتاب رسانهها و بازنمایی در صدد کنار زدن کلیشههای ثابت ذهنی ماست. کلیشههایی که منجر به قبول سادهانگارانهی واقعیتی است که رسانهها در پی "طبیعیسازی" آن هستند. عبارت "طبیعیسازی" به معنای تلاش رسانهها بر ادعای این مطلب است که بی چون و چرا آنچه که به تصویر میکشند عین واقعیت است. رسانهها به خوبی قادرند روابط فرادست و فرودست را بازتولید کنند و آن را در چشم مخاطبان خود طبیعی جلوه دهند.
این نگاه انتقادی به کارکرد رسانهها در دنیای حاضر برآمده از چرخش زبانشناختیای است که در غرب رخ داده است. ماحصل این چرخش این بود که زبان، آن طور که فرض میشد منعکس کنندهی معنا و واقعیت نیست بلکه سازندهی آن است. رابطهی میان دال و مدلول رابطهای ذاتی نیست بلکه بالعکس رابطهای دلبخواهی است. زبان یک واسطهی بدون پیشفرض نیست بلکه برگرفته از ساختاری است که گوینده آن را قهراً برای بیان مطلب خود انتخاب میکند. ضمن اینکه در پس هر ساختار زبانی معانی نهفته است که به حفظ سلطه و نیت گوینده میانجامد.
معانی صریح و شفاف نیستند و در گذر زمان تغییر میکنند. معانی هم چون ماهیهای لغزندهای هستند که همیشه قرار ملاقاتشان را با حقیقت مطلق به تأخیر میاندازند. رابطهی رمزآلود معانی با قدرت همواره در طول تاریخ پررنگ بوده است. گره خوردن معنای تولید شده با قدرت مسلط در دورههای مختلف تاریخی امری انکارناپذیر است.
نقش رسانهها خصوصاً در دنیای کنونی در بازتولید و توزیع دانش و شکلبخشیدن به نگرشها و ارزشهای فرهنگی را نباید نادیده گرفت. چرا که این رسانهها هستند که برچسبهای کلیشهای و چهارچوبهای ذهنی را رنگ میبخشند و ارزشهای مورد پسند خود را حفظ کرده و واقعیتهایی که به ضررشان است را حذف میکنند. رسانهها شاید نتوانند چطور فکر کردن را به ما تحمیل کنند اما مخاطب خود را دعوت میکنند که به چیزی که خود میخواهند فکر کند.
رسانهها گفتمانهای خاصی را رواج میدهند و از طریق بازنماییهای خود باور عموم را شکل میدهند. یکی از مهمترین خصوصیت گفتمانها، قطببندی و دوانگاری است. گفتمانها با تعریف "خود و دیگری"، ویژگیهای مثبت را به "خود" و ویژگیهای منفی را به "دیگری" نسبت میدهند. به عبارت دیگر تعریف "خود" زمانی ممکن است که نگاهی به "دیگری" داشته باشیم چرا که ویژگیهایی که به "خود" نسبت میدهیم نه اینکه طبیعی و ذاتی باشند بلکه ساخته میشوند. دکتر مهدیزاده برای روشن شدن این روابط نابرابر اجتماعی سه گفتمان که این ساختارهای نابرابر قدرت را در جهان حاضر دوام میبخشند را به صورت جداگانه مطرح میکند.
نخست گفتمان استعماری غرب است که در بخش دوم کتاب تحلیل شده است. گفتمان "غرب و دیگران" کشورهای غربی و استعمارگر را تحت لوای ویژگیهای یکسانی بستهبندی میکند و سایرین را هرچند در درون خودشان تفاوتهای زیادی دارند اما تحت یک عنوان "دیگری" طبقهبندی میکند. طی این دو انگاری و قطببندی است که دستهای از ویژگیهای مثبت به غرب و دستهای از ویژگیهای منفی مثل اقوام وحشی و به دور از تمدن، خشن و کینهتوز و غیره را به آنها نسبت میدهد.
این ترکیب منفی دیگران غیراروپایی و غربی است که هویت اروپایی را شکل میدهد و دوام میبخشد. ادوارد سعید این گفتمان که این تقسیمبندی نمادین جهانی را ایجاد کرده است را شرقشناسی مینامد. از طریق همین تقسیمبندی است که غرب را عقلانی، توسعهیافته و برتر تعریف میکنند و شرق را نابهنجار، عقبمانده و فرودست معرفی میکنند. آنچه که در قرن نوزدهم روی داد این بود که شرق در سفرنامهها، داستانها و سرودههای غربی نه تنها به عنوان فرهنگ و جامعهای که خود ارزش مطالعه را دارد نمایش پیدا نکرد بلکه به عنوان مخزنی برای دانش غربی قلمداد شد.
در این میان رشد ترس بیپایه و اساس از اسلام و معرفی آن نه به عنوان دینی دارای حقوق، اخلاقیات و مسائل خاص خود بلکه تعریف آن در مقایسه با فرهنگ غربی، از همین شرقشناسی ریشه میگیرد. اگر پیش از پایان یافتن جنگ سرد این ترس از کمونیسم بود که رواج داشت با فرو ریختن دیوار برلین اسلام هراسی بود که جایگزین آن شد. در بازنماییای که رسانههای غربی از اسلام میکنند، اسلام دینی است که سپر بلای مشکلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که به هیچ وجه مورد پسند غربیها نیست.
در فصل سوم کتاب دومین نمونهی گفتمان، گفتمان پدرسالاری است. با تعریف این گفتمان مهمترین ایدهی فمینیسم روشن میشود. جنس به وجود ویژگیهای ذاتی متفاوت میان زن و مرد اشاره دارد و جنیست به تفاوتهایی اشاره دارد که نه تنها ریشهی طبیعی ندارند بلکه توسط نظامهای اجتماعی بازتولید میشوند.
در این فصل مؤلف به چگونگی بازتولید این گفتمان در رسانهها میپردازد. برای نمونه به نقش اندک زنان در رسانهها، نمایش عدم کفایت از طریق ناچیز به حساب آوردن زنان و نمایش آنها به عنوان موجوداتی وابسته و نیازمندِ حمایت، میتوان اشاره کرد.
در فصل چهارم به گفتمان نژادپرستی پرداخته شده است. نژادپرستی ریشه در تمایزهای ذاتی و طبیعی بین نژادهای گوناگون ندارد بلکه یک نژاد را در مقامی بالاتر با ویژگیهای مثبت توصیف میکند و نژاد دیگر را در مقام فرودست و با ویژگیهای منفی. برای نمونه تعریف سفیدپوستان به عنوان انسانهای عاقل، فکور و باهوش و متمدن و در مقابل تعریف سیاهپوستان به عنوان انسانهایی کندذهن، عقبمانده و وحشی از این قبیل تقسیمبندیهاست.
در دنیای کنونی که رسانهها ادعای رعایت مساوات میان دو نژاد را دارند این گفتمان به صورت ناخودآگاه و بدون اینکه کسی متوجه آن بشود رایج است و موجب استمرار وجود این برساختههای اجتماعی، فرهنگی، زبانی و گفتمانی میشود.
در آخر میتوان این طور نتیجهگیری کرد که این کتاب در پی آشنازدایی باورها و ارزشهایی است که پیش از این توسط فرد طبیعی انگاشته میشدند. باور به اینکه رسانهها هم چون آیینهای تمامنما واقعیت را به ما نشان میدهند و یا اینکه گفتمانها و دوانگاریشان ریشه در تفاوتهای طبیعی دارد.
آنچه که محقق با اتخاذ آن میتواند از این باورهای سادهانگارانه فاصله بگیرد و به ساز و کارهای حفظ سلطه پی ببرد، نظریات انتقادی و روشهای کیفی است.
این نگاه انتقادی به کارکرد رسانهها در دنیای حاضر برآمده از چرخش زبانشناختیای است که در غرب رخ داده است. ماحصل این چرخش این بود که زبان، آن طور که فرض میشد منعکس کنندهی معنا و واقعیت نیست بلکه سازندهی آن است. رابطهی میان دال و مدلول رابطهای ذاتی نیست بلکه بالعکس رابطهای دلبخواهی است. زبان یک واسطهی بدون پیشفرض نیست بلکه برگرفته از ساختاری است که گوینده آن را قهراً برای بیان مطلب خود انتخاب میکند. ضمن اینکه در پس هر ساختار زبانی معانی نهفته است که به حفظ سلطه و نیت گوینده میانجامد.
معانی صریح و شفاف نیستند و در گذر زمان تغییر میکنند. معانی هم چون ماهیهای لغزندهای هستند که همیشه قرار ملاقاتشان را با حقیقت مطلق به تأخیر میاندازند. رابطهی رمزآلود معانی با قدرت همواره در طول تاریخ پررنگ بوده است. گره خوردن معنای تولید شده با قدرت مسلط در دورههای مختلف تاریخی امری انکارناپذیر است.
نقش رسانهها خصوصاً در دنیای کنونی در بازتولید و توزیع دانش و شکلبخشیدن به نگرشها و ارزشهای فرهنگی را نباید نادیده گرفت. چرا که این رسانهها هستند که برچسبهای کلیشهای و چهارچوبهای ذهنی را رنگ میبخشند و ارزشهای مورد پسند خود را حفظ کرده و واقعیتهایی که به ضررشان است را حذف میکنند. رسانهها شاید نتوانند چطور فکر کردن را به ما تحمیل کنند اما مخاطب خود را دعوت میکنند که به چیزی که خود میخواهند فکر کند.
رسانهها گفتمانهای خاصی را رواج میدهند و از طریق بازنماییهای خود باور عموم را شکل میدهند. یکی از مهمترین خصوصیت گفتمانها، قطببندی و دوانگاری است. گفتمانها با تعریف "خود و دیگری"، ویژگیهای مثبت را به "خود" و ویژگیهای منفی را به "دیگری" نسبت میدهند. به عبارت دیگر تعریف "خود" زمانی ممکن است که نگاهی به "دیگری" داشته باشیم چرا که ویژگیهایی که به "خود" نسبت میدهیم نه اینکه طبیعی و ذاتی باشند بلکه ساخته میشوند. دکتر مهدیزاده برای روشن شدن این روابط نابرابر اجتماعی سه گفتمان که این ساختارهای نابرابر قدرت را در جهان حاضر دوام میبخشند را به صورت جداگانه مطرح میکند.
بیشتر بخوانید: چرا عقب ماندیم؟ |
نخست گفتمان استعماری غرب است که در بخش دوم کتاب تحلیل شده است. گفتمان "غرب و دیگران" کشورهای غربی و استعمارگر را تحت لوای ویژگیهای یکسانی بستهبندی میکند و سایرین را هرچند در درون خودشان تفاوتهای زیادی دارند اما تحت یک عنوان "دیگری" طبقهبندی میکند. طی این دو انگاری و قطببندی است که دستهای از ویژگیهای مثبت به غرب و دستهای از ویژگیهای منفی مثل اقوام وحشی و به دور از تمدن، خشن و کینهتوز و غیره را به آنها نسبت میدهد.
این ترکیب منفی دیگران غیراروپایی و غربی است که هویت اروپایی را شکل میدهد و دوام میبخشد. ادوارد سعید این گفتمان که این تقسیمبندی نمادین جهانی را ایجاد کرده است را شرقشناسی مینامد. از طریق همین تقسیمبندی است که غرب را عقلانی، توسعهیافته و برتر تعریف میکنند و شرق را نابهنجار، عقبمانده و فرودست معرفی میکنند. آنچه که در قرن نوزدهم روی داد این بود که شرق در سفرنامهها، داستانها و سرودههای غربی نه تنها به عنوان فرهنگ و جامعهای که خود ارزش مطالعه را دارد نمایش پیدا نکرد بلکه به عنوان مخزنی برای دانش غربی قلمداد شد.
در این میان رشد ترس بیپایه و اساس از اسلام و معرفی آن نه به عنوان دینی دارای حقوق، اخلاقیات و مسائل خاص خود بلکه تعریف آن در مقایسه با فرهنگ غربی، از همین شرقشناسی ریشه میگیرد. اگر پیش از پایان یافتن جنگ سرد این ترس از کمونیسم بود که رواج داشت با فرو ریختن دیوار برلین اسلام هراسی بود که جایگزین آن شد. در بازنماییای که رسانههای غربی از اسلام میکنند، اسلام دینی است که سپر بلای مشکلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که به هیچ وجه مورد پسند غربیها نیست.
در فصل سوم کتاب دومین نمونهی گفتمان، گفتمان پدرسالاری است. با تعریف این گفتمان مهمترین ایدهی فمینیسم روشن میشود. جنس به وجود ویژگیهای ذاتی متفاوت میان زن و مرد اشاره دارد و جنیست به تفاوتهایی اشاره دارد که نه تنها ریشهی طبیعی ندارند بلکه توسط نظامهای اجتماعی بازتولید میشوند.
در این فصل مؤلف به چگونگی بازتولید این گفتمان در رسانهها میپردازد. برای نمونه به نقش اندک زنان در رسانهها، نمایش عدم کفایت از طریق ناچیز به حساب آوردن زنان و نمایش آنها به عنوان موجوداتی وابسته و نیازمندِ حمایت، میتوان اشاره کرد.
در فصل چهارم به گفتمان نژادپرستی پرداخته شده است. نژادپرستی ریشه در تمایزهای ذاتی و طبیعی بین نژادهای گوناگون ندارد بلکه یک نژاد را در مقامی بالاتر با ویژگیهای مثبت توصیف میکند و نژاد دیگر را در مقام فرودست و با ویژگیهای منفی. برای نمونه تعریف سفیدپوستان به عنوان انسانهای عاقل، فکور و باهوش و متمدن و در مقابل تعریف سیاهپوستان به عنوان انسانهایی کندذهن، عقبمانده و وحشی از این قبیل تقسیمبندیهاست.
در دنیای کنونی که رسانهها ادعای رعایت مساوات میان دو نژاد را دارند این گفتمان به صورت ناخودآگاه و بدون اینکه کسی متوجه آن بشود رایج است و موجب استمرار وجود این برساختههای اجتماعی، فرهنگی، زبانی و گفتمانی میشود.
در آخر میتوان این طور نتیجهگیری کرد که این کتاب در پی آشنازدایی باورها و ارزشهایی است که پیش از این توسط فرد طبیعی انگاشته میشدند. باور به اینکه رسانهها هم چون آیینهای تمامنما واقعیت را به ما نشان میدهند و یا اینکه گفتمانها و دوانگاریشان ریشه در تفاوتهای طبیعی دارد.
آنچه که محقق با اتخاذ آن میتواند از این باورهای سادهانگارانه فاصله بگیرد و به ساز و کارهای حفظ سلطه پی ببرد، نظریات انتقادی و روشهای کیفی است.