تبیان، دستیار زندگی

بوی کباب به جای عطر کتاب

یکی بود یکی نبود. یک کتابفروشی در شهر ما بود که نبود. در روزهایی که جای خالی کتابفروشی در بسیاری از شهرها به چشم می آید، آنهایی هم که مانده اند کسب و کار کتابی را به کبابی تبدیل می کنند تا فانوس بیکاری بر حجره شان آویخته نشود. راستی چرا دیگر کسی سراغ کتاب فروشی نمی رود؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
کتابفروشی
روزگاری وقتی پا به یک کتابفروشی می گذاشتیم، اولین مواجهه با دنیای کتاب ها، عطر مدهوش کننده ای بود که از لابلای قفسه های کتاب، روح و جسم مان را با اقیانوس کلمات درگیر می کرد. لذت پرسه زدن در میان کتاب ها، لمس جلدهای رنگارنگ و ورق زدن صفحاتی که هنوز بوی چاپخانه و جوهر می دهند، نوستالژی هرکسی است که اهل کتاب باشد یا هر از گاهی گذرش به چنین جاهایی بیفتد.

عطر کتاب در یک کتابفروشی مثل عطر نان تازه یک نانوایی سنتی در محله ای قدیمی، عطر چای در چایخانه ای کوچک کنار بازارچه ای قدیمی یا حتی بوی قهوه در مغازه لوکس قهوه فروشی در مدرن ترین مرکز تجاری شهر است.

باید با کتاب و نان و چای و قهوه نفس کشیده باشی تا این عطر و بو را بشناسی و درک کنی. وابستگی کتاب به کتابفروشی مثل همان نان است به نانوایی. نان را نمی شود از قصابی تهیه کرد، چای تازه و ذغالی را از مانتو فروشی فلان مال یا قهوه را مثلا از دستفروش میدان انقلاب. به قول قدیمی هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.

اما دیر زمانی است که کتابفروشی ها، این مکان های دوست داشتنی جای خود را به کسب و کارهای جدیدی می دهند که تنها بوی کباب از آنها بلند می شود. حالا اگر خیابان انقلاب و راسته کتابفروشی ها را کنار بگذاریم، در خیابان های دیگر شهر اگر به قصد و نیت خرید کتاب گذرتان به آنجا بیافتد تا چشم کار می کند، غلبه شکم بر دانش را می بینید. زور نان های باگت و خمیرهای پیتزا بر جوهر و کاغذ می چربد این روزها.

هیچ خبری بدتر از شنیدن خبر مرگ نیست چه آدمی باشد و چه یک کسب و کار. این روزها کسب و کار کتابفروشی ها مرگ است. نه کسی سراغ راه اندازی می رود و نه آنها که مانده اند و به زور هم خودشان را سرپا نگه داشته اند، توان ادامه را ندارند.

تعطیلی 14 کتابفروشی در شیراز،فلان کتابفروشی معروف در تهران، فست فود شدن آن یکی در تبریز، ورشکست شدن دیگری در مشهد. بوی الرحمان کتابفروشی ها بلند است اما ظاهرا خیالی نیست. فعلا مسکن های ضد درد حیات را ممات می بخشند و همین برای اهالی فرهنگ کافی است. چراغی کم سو که بودنش بهتر از نبودنش است.

چرا دیگر کسی رغبتی برای راه اندازی یک فروشگاه کتاب ندارد؟پاسخ ساده است.دو کلمه حرف حساب در بازاری که تنها سود بیشتر ملاک آن است. دخل و خرج کتابفروشی جور در نمی آید.

خرید یا اجاره مکان، حقوق فروشنده و حق بیمه جدا، آب و برق و گاز جدا.حق توزیع و پخش تا عوارض اندک فلان سازمان و مهم تر از همه مردم کتاب نخوان و بی میل به خرید کتاب دست به دست هم می دهند تا سرمایه شما را ظرف یک سال ببلعند و شما را  از کسب و کار کتاب پشیمان کنند.

در این آشفته بازار تجارت کتاب یا باید جزیی از زنجیره فروشگاه های بزرگ کتاب تحت حمایت فلان نهاد یا بودجه دولتی باشی یا اینکه بی خیال غمِ فرهنگ و ادب شوی و قفسه کتاب ها را با انواع کتب درسی و غیر درسی و لوازم التحریر و حتی اسباب بازی پر کنی تا اندک سود حاصله کفاف چرخیدن کتابفروشی را بدهد.

اما مشکل فقط در چهاردیواری یک کتابفروشی نیست. در مهم ترین راسته تجارت کتاب یعنی خیابان انقلاب، پایت را که بیرون بگذاری با انبوه دستفروش هایی مواجه می شوی که بدون هیچ نظارتی پیاده روی خیابان و حتی جلوی ویترین کتابفروشی ها را محل کسب و کار خود کرده اند.در کنار آنها نمایشگاه های موقت عرضه کتاب در میادین شهر را هم اضافه کنید که گاه با تخفیفات پنجاه درصدی اندک کتری کتابفروشی ها را هم به سمت خود جلب می کنند.

اتفاقا در بساطشان همه چیز هم پیدا می شود از دیوان حافظ تا آخرین کتاب برنده نوبل ادبیات۲۰۱۷. بازار کتاب قاچاق و چاپ افستی و حتی ممنوع الچاپ هم در میان این ناهماهنگی نهادهای مسوول و نظارتی داغ داغ است.جالب تر اینکه همه شان هم مدعی داشتن مجوز و حق فعالیت هستند. سیاست های سازمان های موازی مثل شهرداری که با منافع کتابفروشی ها در تناقض است.

 مشکل فقط در چهاردیواری یک کتابفروشی نیست. در مهم ترین راسته تجارت کتاب یعنی خیابان انقلاب، پایت را که بیرون بگذاری با انبوه دستفروش هایی مواجه می شوی که بدون هیچ نظارتی پیاده روی خیابان و حتی جلوی ویترین کتابفروشی ها را محل کسب و کار خود کرده اند.

فرض می کنیم که کتابفروش محترم شهر، از این چند خوان و دست انداز عجیب و غریب هم به سلامت عبور کرد و گلیم خودش را از آب بیرون کشید.اما ضربه بعدی را ازجایی می خورد که خودش و حتی رقبایش هیچ نقشی در آن ندارند.

بحران سالیانه کاغذ و گرانی لجام گسیخته آن که اول از همه یقه ناشر را می گیرد و بعد تب و لرزش کتابفروش بینوا را گرفتار می کند. کتابی که چند هفته قبل و در چاپ اولش بیست هزار تومان قیمت داشته، ناگهان در چاپ جدید بهایش پنجاه درصد افزایش می یابد. اتفاقی که اندک خریداران واقعی کتاب را هم کم کم دلسرد می کند چه برسد به آنهایی که بر اساس بازار پرفروش ها و موج یک کتاب قرار است کتابخوان شوند.

دولت هم حامی و هم رقیب. حمایت دولتی از کتاب وجود دارد. شکی در این نیست که دولت هم در تولید و هم عرضه از کتاب حمایت می کند. یارانه ای که به ناشران داده می ود، برگزاری نمایشگاه های ملی و استانی عرضه کتاب و طرح های مناسبتی و فصلی فروش. اما همین حامی در جای خود به عنوان یک رقیب قدرتمند نیز حاضر است. دهها ناشر دولتی و شبه دولتی، فروشگاه های بزرگ و هایپرمال های کتاب، باغ کتاب و .... همه برای ترویج کتابخوانی هستند اما همانطور که ذکر شد همه به پای ناشر ریخته می شود و کتابفروش معمولی و تنهای شهر در این زنجیره جایی ندارد.

موضوع وقتی جالب تر می شود که حتی مجریان طرح های فروش ویژه کتاب با یارانه دولتی و حمایتی هم این نوع طرح ها را بدون پشتوانه و کم اثر در بازار کتاب قلمداد می کنند.

خلاصه اینکه هرچه به سر کتابفروش می آید از جای دیگری است. درد و دل یکی از کتابفروش های دلسوز هم شنیدنی است که می گوید: ما به عنوان بخش خصوصی ۱۰۰ درصد هزینه و سرمایه را روانه بازار کتاب می کنیم اما ۹۰ درصد آسیب و ضرری که در این کار می بینیم دست خودمان نیست و از جای دیگری است.

حدود ۱۰۰۰ کتابفروشی برای جمعیت ۸۰ میلیونی ایران یعنی یعنی برای هر ۸۰ هزار نفر یک کتابفروشی. با احتساب تمرکز بسیاری از آنها در تهران و مراکز استان ها یعنی خیلی از شهرهای کشور ما کتابفروشی ندارند و این یعنی فاجعه! کسب و کاری که می تواند هزاران نفر را از بیکاری نجات دهد حالا صاحبانش را هم بیکار می کند.