• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3170
تعداد نظرات : 1048
زمان آخرین مطلب : 4308روز قبل
داستان و حکایت

فراز و نشیب یک مدیر

برگرفته شده از کتاب

" فراز و نشیب مدیریت در فورد و کرایسلر " نوشته: لی یاکوکا

لی یاکوکا قهرمان ملی آمریکا و مورد تحسین و اعتماد مردم آن سرزمین است

.لیکن او نه هنرپیشه است نه خواننده و نه ورزشکار حرفه ای، بلکه مهندس است و مدیر

. در سال 1994 یعنی یک سال پس از بازنشسته شدن از ریاست کرایسلر در یک نظر خواهی از مردم آمریکا در مورد پنج مدیر عامل مورد تحسین، معلوم شد که وی اولین انتخاب آنهاست

. در این نظرخواهی بیل گیتس مدیر عامل مایکروسافت در جایگاه دوم قرار گرفت

. یاکوکا به عنوان پیر صنعت خودروسازی، مدیری است که یکی از بزرگترین شرکت های جهان یعنی کرایسلر را ظرف چند سال از ته دره ورشکستگی نجات داده و به اوج قله

پیروزی رسانده است

.

او درباره خودش چنین می گوید

: هر جا می روم از من می پرسند؛ چطور این قدر موفق شدی؟ چرا هنری فورد تو را اخراج

کرد؟ چگونه کرایسلر را از ورشکستگی نجات دادی؟ اما من هیچگاه پاسخ فوری و درستی برای پرسش های آنها نداشته ام و

لذا عادت کرده ام که بگویم بگذارید کتابم را بنویسم،آن وقت همه چیز را می فهمید

.

یاکوکا در کتاب " فراز و نشیب در مدیریت فورد و کرایسلر " علاوه براینکه تجارب دوران عمر پربار خود را در اختیار خواننده می گذارد، گوشه هایی خواندنی از تاریخ معاصر صنعت خودرو سازی را با زبانی ساده و شیوا بیان می کند . در مورد داستان زندگی کودکی و نوجوانی یاکوکا می توان گفت که پدرش در سال 1902 در شرایطی وارد آمریکا شد که تنها و تهیدست بود.

یاکوکا در نوجوانی روزهای آخر هفته در مغازه تره بار فروشی یک یونانی کار می کرد

. بحران اقتصادی شدید سال های نخست دهه

1930 آمریکا موجب شد که پدرش دار و ندار خود را از دست بدهد و به همین جهت خاطرات روزهای تلخ آن دوران همواره بر ذهن او باقی است

. او در این باره می گوید: مانند بسیاری از خانواده های دیگر اعتقاد عمیق به خداوند ما را

در گذراندن آن روزهای سخت یاری می داد

. او از زمان دانشجویی کار کردن برای فورد را خیلی دوست می داشت و بالاخره در سال

1946 به عنوان مهندس کار آموز در شرکت فورد استخدام شد و پس از طی مراحل مختلف در سال 1970 مدیر عامل شرکت فورد با

432 هزار نفر پرسنل گردید. یاکوکا می گوید زمانی که بر صندلی مدیر عاملی آن شرکت تکیه داشتم، خودم را بر فراز بلندترین قله جهان می دیدم

اکنون دفتر من، درست مجاور دفتر هنری فورد

(نوه بنیانگذار شرکت فورد) در عمارت شیشه ای قرار داشت. هر چه بیشتر با وی آشنا می شدم بیشتر درباره سرنوشت شرکت و خودم نگران می شدم

. عمارت شیشه ای قصری بود و هنری فورد فرمانروای مطلق آن

. هر گاه که او وارد ساختمان می شد همه جا می پیچید که سلطان وارد شده است. هرگاه وارد جلسه ای می شد جو جلسه ناگهان تغییر می کرد

. اختیار مرگ و زندگی همه ما به دست او بود. فورد آدم سطحی نگر و ظاهر بین بود. او هیچگاه در عمرش برای به دست آوردن چیزی زحمت نکشیده بود

. شاید این آفت بچه های ثروتمندی است که پولشان را از راه ارث به دست می آورند

. من و او 8 سال شرکت را اداره کردیم اما اختلافاتی با هنری فورد داشتم و لذا او همیشه به

دنبال تضعیف من بود و من را مجبور به استعفا می کرد

. دلیل عمده آن این بود که من بین کارگران از محبوبت زیادی برخوردار بودم

. من ....نداشتم که افراد را به طرف من بکشد، بلکه رفتار و عملکرد من بود که آنان را جذب می کرد. من به ارزش خودم در شرکت آگاه بودم و ارزش من برای شرکت بسیار بیش از هنری بود

. بالاخره هنری زور شد و در روز 13 جولای سال

1978 من را به اتاق خود فراخواند و خطاب به من گفت که عقیده من این است که تو بروی و این به صلاح شرکت است

. من در آن لحظه لیستی از دستاوردهای خود در شرکت فورد را برای هنری فورد برشمردم و گفتم دو سال آخر حضورش در آنجا بهترین سال های تاریخ شرکت فورد بوده است

. طی این دو سال شرکت 5 میلیارد دلار سود داشته است، اما محال است دیگر چنین پولی در این شرکت سرازیرشود

. به این ترتیب شرکت فورد من را اخراج کرد .

من

32 سال در آن شرکت کار کرده بودم که 8 سال آن در پست ریاست گذشته بود. طبق استعفانامه ای که نوشتم قرار شد تا پیدا کردن کار دیگر، دفتر ی به من واگذار شود

 او محل جدید کار خود را چنین ترسیم می کند: سوار اتومبیبلم شدم و به طرف دفتر جدیدم راه افتادم

. آدرس را درست بلد نبودم. انباری بود در نقطه ای دور افتاده ای به فاصله چند کیلومتری

ساختمان مرکزی شرکت، دفتر جدید فقط کمی بزرگتر از یک کیوسک بود، با میزی کوچک و تلفن

. منشی خودم با چشمان اشگبار قبل از من در آنجا حضور یافته بود

. تا همین دیروز من و او در برج عاج کار می کردیم. دفتر جدید برای من مثل سیبری بود

. مثل تبعبدگاهی در دورترین نقطه دنیا.

یاکوکا به دو راهی های مختلف در سر راه انسانها اشاره دارد و می گوید

: در کوره راه زندگی، آدمیزاد به هزاران دو راهی برمی خورد

. اما همیشه چند دو راهی بزرگ هم سر راه انسان سبز می شود. من به یکی از آن دو راهی های بزرگ رسیده بودم و نمی د انستم چه کنم؟ او معتقد است که حضورش در آن انباری در صبح آن روز، انگیزه ای شد که به فاصله

2 هفته سکان رهبری شرکت کرایسلر را در دست بگیرد

. او در خصو

ص وضعیت کرایسلر در بدو ورودش به آن شرکت، می گوید اگر کوچکترین اطلاعی از آنچه که در کرایسلر در کمین من بود داشتم، حتی در ازای تمام پولهای عالم به آنجا نمی رفتم

. من پس از چندی دریافتم که کرایسلر نه در حال

ا

غماء، بلکه در سکرات مرگ به سر می برد. اما در دلم مطمئن بودم که به فاصله دو سال، کرایسلر را مثل ساعت راه می اندازم

. اما با مشکلات پیش بینی نشده ایلات متحده در ان دوران و بحران انرژی همه چیز در عمل درست برعکس شد. لذا مبارزه

[ در شرکت] شروع شده بود. مبارزه ما روزهای تاریک هم داشت. برای کاهش هزینه ابتداء حقوق خودم را قطع کردم و بعد سرا

غ کاهش حقوق کارمندان و کارگرها رفتم و مجبور شدم بسیاری از بچه ها را اخراج کنم درست مثل جنگ بود، پیروز شدیم اما خیلی ها از میدان برنگشتند

. در سال 1982 سرانجام گرد و غبار میدان نبرد فرو نشست، نوبت به جمع آوری غنایم شد

. در اواخر آن سال تنور اقتصاد بازار فروش اتومبیل گرم شد. به طوری که در پایان سال 1983 دفاتر شرکت 92 میلیون دلار سود نشان می داد

سودی که تا این تاریخ سابقه نداشت. او در ادامه نتیجه گیری میکند که خوشبختانه کرایسلر از

سقو

ط حتمی نجات یافت و من امروز قهرمانم. اما شگفتی در این است من این قهرمانی را مدیون همان یک لحظه در آن

انباری هستم

.

در زیر به برخی از توصیه های مدیریتی او اشاره می شود

:

شیوه من همواره این بوده است که از لحظه اول کار تا زمان گرفتن تصمیم دموکرات باشم، از آن پس به فرمانده قاطعی

v

تبدیل میشوم

.

مدیریت چیزی جز

ء برانگیختن دیگران نیست. فراموش نکنید جاده ارتباط با آدم ها دو طرفه است نه یک طرفه. اگر می v

خواهید در برانگیختن کارکنان خود موفق باشید، باید گوش دادن را خیلی خوب فراگیرید

.

من دریافتم که تمام مشکلات کرایسلر به یک نقطه ختم می شد و آن هم این بود که هیچکس نمی دانست باید به چه

v

کسی جواب پس دهد

.

تجربیات گذشته ره توشه آینده ماست

. ما آموختیم که رمز بقای ما کار و کوشش ماست. v

تمام صفات خوب در یک وا

ژه به نام " عمل " خلاصه می شود. v

تصمیات من همواره تا حدودی بر ندای درونم استوار بوده است

. v

علیر

غم آنچه که در کتابهای درسی می خوانیم، بیشتر تصمیمات سازمانی را افراد می گیرند نه کمیته ها. v

ارتبا

ط با دیگران مهم ترین اصل زندگی است. داشتن این مهارت برای مدیر حیاتی است زیرا مهم ترین کار او استخدام v

است

.

دوست ندارم ببینم روی برگه ارزیابی شخصی، باهمه هوش و استعدادش نوشته باشند

"در کنار آمدن با افراد مشکل دارد v

"

. از نظر من این جمله یعنی ناقوس مرگ.

تمرکز در کار و استفاده درست از وقت، کلید کامیابی در هر کاری است

. v

البته یادت باشد که برای هر آنچه که خداوند به تو ارزانی داشته است شکر گزار باشی

.

سه شنبه 13/4/1391 - 7:48
داستان و حکایت

 بهشت

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌كشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود كه آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخیر، اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟"
دروازه‌بان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز كشیده بود و صورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: " روز بخیر!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره كرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر كه می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "
- كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌كنند.


چون تمام آنهایی كه حاضرند بهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا می‌مانند

سه شنبه 12/2/1391 - 12:53
داستان و حکایت

جوجه عقاب

بر بلندی كوهی لانه عقابی با چهار تخم، قرار داشت. روزی زلزله، کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها به رسم عادت غریزی خود، از این تخم مراقبت کردند . مرغ پیری روی آن نشست و آن را گرم نگهداشت.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقابآهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، بی آنكه بداند كیست یا تلاش كند بفهمد ،از دنیا رفت.
        تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن. از این مرغ و خروس ها دور وبر ما زیاد است.
 

                                                                  گابریل گارسیا مارکز

دوشنبه 10/11/1390 - 8:28
داستان و حکایت

پند شیطان

روزی شیطان نزد حضت موسی امد و گفت : تو پیامبر خدایی و من از مخلوقات گنهکارم می خواهم توبه کنم تو از خدا بخواه تا توبه ام را بپذیرد.

موسی پذیرفت و برای او دعا کرد خداوند فرمود: ای موسی شفاعت تو را در حق او می پذیرم و به او بگو بر سر قبر حضرت ادم سجده کند تا توبه اش را بپذیرم.

شیطان گفت : من بر  آدم وقتی كه زنده بود سجده نکردم اینک چطور بر سر قبر او سجده کنم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.

انگاه گفت: ای موسی تو بخاطر اینکه شفاعت مرا نزد خدا نمودی حقی بر گردن من پیدا کردی به تو نصیحت میکنم که در سه جا به یاد من باش تا هلاک نشوی :

۱- وقتی غضب کردی مرا یاد کن و بترس که روح من در ان زمان در قلب تو و چشم من در چشم تو باشد.

۲- در جنگها به یاد من باش زیرا در ان هنگام من رزمندگان را به یاد زن و بچه و خویشان و اقوامشان  می اندازم تا پشت به جبهه کرده و فرار کنند.

۳- با زن نامحرم در یک جا منشین که من بین تو و او وسوسه خواهم نمود. 

نفس در اسارت شیطان - ص ۱۶۴            نگفتم ، شیطان به كمك انسانها شتافته .....

دوشنبه 10/11/1390 - 8:25
فلسفه و عرفان

فضیلت نماز شب

از قرآن كریم درباره فضایل نماز شب:
خداوند متعال در آیه هفتاد و نهم سوره اسراء فرموده است برخی از شب را بیدار و متهجد باش و نماز شب مخصوص توست. باشد كه خدایت به مقام محمود(شفاعت) مبعوث گرداند. و همچنین در سوره مزمل آیه 1 می فرماید: ای جامه خواب به خود پیچیده به هنگام شب بر خیز.
سوره فرقان آیه 64 آنان كه در حال قیام و سجده شب را سحر كنند.
سوره سجده آیه 16: پهلوهایشان از رختخوابها جدا می گردد پروردگارشان را در حال ترس و امید می خوانند.
سوره ذاریات آیه 18: مقدار كمی از شب را می خوابند و سحرها استغفار می كنند.
فضائل نماز شب از كلمات ائمه معصومین(ع):
1- رسول اكرم(ص): فرمودند: هنگامی كه بنده ای از بستر خواب نوشین خود در حالی كه چشمانش خواب آلوده است بر می خیزد تا خدای خود را با نماز شب گذاردن خشنود كند خدایش به او بر فرشتگان خویش مباهات می كند و می فرماید آیا این بنده مرا می بینید كه از بستر خود برای نمازی كه بر او واجب نكرده ام برخاسته است گواه باشید كه او را آمرزیدم و همان حضرت فرموده اند آن كسی كه نماز شب می خواند اگر تصور كند روز گرسنه و بدون روزی می ماند یاوه پنداشته است.
2- امام رضا(ع): بر شما باد به نماز شب. هیچ بنده مؤمنی در آخر شب بر نمی خیزد و هشت ركعت نماز و دو ركعت نماز شفع و یك ركعت وتر را نمی گذارد و هفتاد مرتبه در دعای دست خود استغفار نمی كند مگر این كه خدایش او را از عذاب گور و عذاب دوزخ پناه می دهد و عمرش را می افزاید و روزیش را فراخ می دارد و سپس فرمود همانا خانه هایی كه در آن نماز شب خوانده می شود،‌ پرتو آن برای مردم آسمانها همچون پرتو ستارگان برای اهل زمین است و می درخشد.
3- امام صادق(ع): یكی از جمله اموری كه خداوند آن را وسیله شادمانی روح و نشاط قلبی مؤمن قرار داده است نماز شب می‏باشد.
4- حضرت علی(ع): نماز شب موجب خشنودی خداوند و محبت فرشتگان و نسبت پیامبران و نور معرفت و پایه ایمان و راحت ابدان و خشم شیطان و اسلحه بر علیه دشمنان و اجابت دعاها و قبولی اعمال و بركت روزی و شفاعت نزد ملك الموت و چراغ قبر و زیرانداز انسان در قبر و پاسخگویی نكیر و منكر و انیس و مونس انسان در قبر می باشد و در قیامت حائل بین او و آتش و وسیله سنگینی میزان اعمال و حكم عبور بر صراط و كلید بهشت می باشد.
5- امام صادق(ع): به سلیمان دیلمی فرموده است. ای سلیمان دست از شب خیزی بر مدار كه مغبون آن كسی است كه از قیام به هنگام شب محروم بماند.
6- رسول اكرم(ص): چون آخر شب فرا رسید خداوند سبحان فرماید آیا دعا كنندای هست تا اجابتش كنم؟ آیا سؤال كننده و خواهنده ای هست كه خواسته اش را بدهم؟ آیا استغفار كننده ای هست تا او را بیامرزم؟ آیا توبه كننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟
7- امام صادق(ع): بر شما باد به گزاردن نماز شب كه سنت پیامبر شما و آیین نیكوكاران پیش از شما و وسیله بیرون راندن بیماری از تن شماست.
8- امام محمد باقر(ع): محرومیت از نماز شب در اثر گناه است.
9- رسول اكرم(ص): فرمودند: بزرگواران امت من حاملان قرآن و شب زنده داران هستند.
10- رسول اكرم(ص): هركس نماز شب بگذارد چهره اش در روز زیبا و درخشان است.
11- رسول اكرم(ص): دو ركعت نماز در وسط شب از دنیا و مافیها نزد من محبوب تر است.

طرز خواندن نماز شب:
نماز شب یازده ركعت می باشد. چهار دو ركعت مانند نماز صبح و دو ركعت نماز شفع كه در ركعت اول بعد از حمد (قل اعوذ برب الناس) و در ركعت دوم (قل اعوذو برب الفلق) و یا هر سوره ای كه بخواند و اما نماز وتر كه یك ركعت است بعد از حمد سه مرتبه (قل هو الله احد) و بعد دعای دست كه در آن چهل مؤمن را دعا نموده هركس كه می خواهد. پدر باشد یا مادر؛ دوست باشد یا برادر؛ زنده باشد یا مرده به این نحو (اللهم اغفر ... فلانی) و به جای فلانی نام مؤمن یا مؤمنه ای برده شود و اگر چهل مؤمن در نظر نیست بطور جمع دعا كند و چهل مرتبه بگوید: (اللهم اغفر للمؤمنین و المومنات) كه می توان با انگشتان خود بشمارد یا دست چپ را به صورت قنوت نگهدارد و با دست راست با تسبیح بشمارد و بعد از آن همان طور كه ایستاده هفتاد مرتبه بگوید: (استغفر الله ربی و اتوب الیه) و بعد هفت مرتبه بگوید: (هذا مقام العائذ بك من النار) این مقام پناه بردن به تو از آتش و معنی این دعا است. بعد سیصد مرتبه بگوید (العفو العفو) كه سه دور تسبیح می شود و گناهانش را به خاطر بیاورد و بعد اگر خواهد دعای دیگری در قنوت بخواند و گرنه به ركوع و بعد دو سجده را انجام دهد و سلام گوید این بود كیفیت نماز شب و بعد از چند شب برای انسان خیلی ساده خواهد شد بنابر این نماز شب با آن همه ثواب و فضیلت اعجاب انگیز كه دارد از نظر اصل عمل بسیار آسان است و در هر حال هم می شود خواند مثلاً‌ نشسته و یا در حال راه رفتن به طوری كه اگر در اتوبوس نشسته اید می توانید نماز شب را بخوانید و ركوع و سجود را با حركت پلك چشم انجام دهد.

چند نكته مهم:
كسانی كه نماز شب می خوانند باید شب مقدار كمی شام بخورند كه سبك باشند تا بتوانند به راحتی برای نماز بیدار شوند ،‌چون معده پر، سبب سنگینی و كسالت خواهد شد و همچنین شبها كمی زودتر بخواند تا سحر با نشاط بیشتر با معبود خود گفت و گو كنند و چون عمل بسیار پر فضیلت است شیطان تا بتواند انسان را از انجام آن مأیوس می كند.

وقت نماز شب:
هر چه به اذان صبح نزدیكتر باشد بهتر است مثلاً یك ساعت قبل از اذان صبح و اگر انسان شبی موفق به خواندن نشد می تواند در روز و یا بعد از نماز صبح قضا كند همان ثواب را خواهد برد چنانچه پیامبراكرم(ص) می فرماید كه خدا مباهات می كند به بنده ای كه نماز شب را در روز قضا كند و می فرماید ای فرشتگان من بنده من قضا می كند چیزی را كه بر او واجب نكرده ام، گواه باشید كه من او را آمرزیدم.
پس ان شاءالله از امشب ساعتها را كوك كرده و هرگز نخواهیم گذاشت شیطان این توفیق بزرگ را از ما بگیرد و همچنین از دعا برای فرج مولایمان امام زمان (عج) فراموش نخواهیم كرد.
دوشنبه 10/11/1390 - 8:21
داستان و حکایت

درسی از بودا

 

 


      می گویند بودا هرگاه با بی احترامی یا بدرفتاری کسی مواجه میشده...از او تشکر می کرده است!
 وقتی علت را می پرسیدند.. می گفته است: زندگی آینه ای است که ما خود را در آن می بینیم. نوع رفتار دیگران با ما نشانه وجود منشاء آن نوع رفتار درخود ماست که بعنوان همسان جذب شده است. و بدینگونه می توان عیوب خود را یافت. اگر مخالفان خود را به‌ پای چوبه‌ی اعدام می کشانی، بدان!‌ صاحب عقلی هستی بسان طناب.
و اگر مخالفان خود را به‌ زندان می فرستی، بدان! صاحب عقلی هستی بسان قفس.
 و اگر با مخالفان خود به‌ جنگ درمی افتی، بدان! صاحب عقلی هستی بسان چاقو.
و اما اگر با مخالفان خود به‌ بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعدمی سازی یا به‌ سخنان حق آنها قناعت می کنی،بدان! صاحب عقلی هستی‌ بسان عقل.

 كمی فكر كن تا بدانی كه صاحب چیستی!            

دوشنبه 10/11/1390 - 8:7
بهداشت روانی

ما همان چیزی هستیم که باور داریم


در باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد.

سپس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است، امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مساله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند.

او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم بطور ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود. او زمانی با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.

نتیجه : هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخصی است از اینكه که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». نخواهید توانست بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید..
 
 
 
 

 

دوشنبه 10/11/1390 - 8:3
ازدواج و همسرداری

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول ۲۵ سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشوندر حقیقت  (راز خوشبختی آن دو را )بفهمند.

سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و مبگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم، اونجا دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم . اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی آرام و خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون،  اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولته” دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد از  یه مدت دوباره همون اتفاق افتاد.  این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت” بعد بازم راه افتاد یم .
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
 سر همسرم داد کشیدم و گفتم :”چیکار کردی روانی؟ حیوون بیچاره رو کشتی! دیوونه شدی؟”
یه نگاهی به من کرد و گفت:”این بار اولته”....
خانم های عزیز : بعضی وقتها لازم است . نه ؟

 

دوشنبه 10/11/1390 - 7:57
داستان و حکایت

 

یادی از گذشته

پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام...
شنبه 12/9/1390 - 10:50
داستان و حکایت

 

فراموشی !

 

دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»
پیرمرد دوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»

شنبه 12/9/1390 - 10:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته