بنویسم از چه ؟ازغم غربت وتنهایی یاکه بغض انتظاری در نگاهم
وتو می آیی چه بگویم ازدل ازفلسطن ازخون ازتپشهای جنون کودکی حلقه بر گردن مادر زده است آن طرف تر شیطان به نگاه سربازان رنگی از رنگ حماقت زده است توبیایی میپرد از رخسارها رنگ حماقت میچشیم بیش از پیش طعم شیرین صداقت را تو بیایی خون به گلستان شقایق طعنه نخواهد زدوصفایت میزند برسینه ی خرابی ها دست رد پس بیاو روحمان راشاد کن صحنه ی دنیای مارا توآباد کن
بزرگمهر