ادبی هنری
بنام نامی بزرگ
امروز باید لباس محبت دنیا را از تن بیرون نمود و زره جهاد و مقاومت پوشید و در افق طلیـعه فجر تا ظهور شمس به پیش تاخت و ضامن بقای خون شهیدان بود.
يکشنبه 11/6/1386 - 22:51
ادبی هنری
بنام نامی نامدار هستی
گر چه آتشکده ی شيشه وسنگ است دلم
نفسی با دل من باش که تنگ است دلم
اوج تنهايی من خلسه آواز کسی است
دل طوفانی من عاشق دريا نفسي است
چه كنم با كه بگويم كه چه دردي است مرا
يا چرا واهمه از سايه ي مردي است مرا
آن كه مي آيدوتيغي به كف اندر دارد
ذوالجناح دگروهيبت ديگر دارد
آن كه تركش به سر دوش زمين بسته هنوز
ذوالفقاري يله برجانب زين بسته هنوز
آن كه مهميزبه اسب سيهش مي كوبد
وجهان رازتپش يكسره مي آشوبد
باز گردا همه ي عشق كه ما منتظريم
وكسي نيست بپرسد كه چرا منتظريم!؟
مانفس سوخته ي آتش آهيم بيا
سالياني است تورا چشم به راهيم بيا
رفتي اما به دلم ياد تو باقيست هنوز
سينه لبريز غزلهاي فراقيست هنوز
رفتي وعشق يه درياي جنون برد مرا
اشك موجي زدو از خويش برون برد مرا
يکشنبه 11/6/1386 - 19:12
ادبی هنری
بنام نامی پاک
رمز موفقيت...
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد:
من کور هستم لطفا کمکم کنید
روزنامه نگار خلاقی از آنجا می گذشت نگاهی به مرد کور انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را بر گرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای مرد کور گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل بازگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست او چه نوشته است ولی روی تابلو خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم ...
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگیست.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است
يکشنبه 11/6/1386 - 19:9
ادبی هنری
شرحه شرحه استصدا در باد شب پا رفته است
نقل امشب نيست از بر ساد شب پا رفته است
بر اهل بي هنگ بي هنجار مي کوفد باد
ضرب شب پا نيست ناهموار مي کوفد باد
جگرم داغ ملامت نيست ،کسبم دشنه است
باز بي نفت است فانوسم، اسبم تشنه است
آب در چشمه نبود امروز چشمم نم خورد
چشمه در آب شناور بود اسبم رم خورد
مي دمد ماه دو تارم کو ؟شب تنها نيست
زخمه آبستن هذيان است تب تنها نيست
آسمان را مه انبوه دگر خواهد کرد
نيمه شب خيل گراز از کوه سر خواهد کرد
بيشه دروا است ،خروش دد و ديو از قريه است
هله عوعاي سگان است غريو از قريه است
آن طرف صخره کن است اين باد تنگ ايمن نيست
ماديانها يله در تنگند تنگ ايمن نيست
هاله دستار هلال است زمين خواهد سوخت
تف توفان جلال است زمين خواهد سوخت...
يکشنبه 11/6/1386 - 19:5
ادبی هنری
بنام نامی آن یگانه پاک
سلام و تحیت
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد.
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد.
يکشنبه 11/6/1386 - 18:59
ادبی هنری
بنام نامی آن یگانه پاک
با سلام وتحیت
زرنج وراحت گیتی مرنجان/دل مشو خرم/که آئین جهان گاهی چنین /گاهی چنان دارد
يکشنبه 11/6/1386 - 18:54
آموزش و تحقيقات
سانسور يا سواد رسانهاي؟!.نوشتة: دكتر محمد سلطانيفر*
مقاله حاضر بر آموزش رسانهاي دانشآموزان، به منظور ايجاد توانايي مواجهه خودانگيخته در آنها نسبت به محتوا و عملكرد رسانه اي تأكيد مي ورزد. در اين راستا ضمن برشمردن تاثيرات رسانهها بر كودكان و نوجوانان، به نحوه پردازش اطلاعات و سنجش محتواي برنامه هاي رسانه اي نزد آنها اشاره مي شود. در نهايت نيز به سواد رسانه اي مبتني بر الگوي آموزش «تفكر انعكاسي» تأكيد ميشود.
زاويه ديد
از ضرورتهاي عصراطلاعات، نياز آموزش و پرورش قرن بيست و يكم به آن نوع تعليم و تربيتي است كه فراگيران را براي رويارويي با چالشهاي زندگي در حال تغيير و غيرقابل پيشبيني آماده سازد. رسانههاي نوين از دو ديدگاه، متهم به ايجاد چالشهاي نوين در زندگي هستند. رسانهها از يك سو رقيب فعاليتهاي آموزشي در امر آموزش هستند و از سوي ديگر زمينه ساز اغلب چالشهاي نوين به حساب مي آيند.
در شرايط فوق، چگونه ميتوان زمينههاي لازم شناختي و انگيزشي لازم را در دانشآموزان ايجاد كرد تا به صورت خودانگيخته نسبت به محتوا و عملكرد رسانه اي واكنش نشان دهند و مواجهه خود با رسانه ها و محتواي آنها را، از راه تحليل و تعمق، معنا بخشند. يكي از مهمترين راههاي دستيابي به هدف فوق، ترويج انديشيدن و انديشهورزي در مدارس و مراكز آموزشي با بهره گيري از ترويج « تفكر انعكاسي » و آموزش سواد رسانهاي دانش آموزان است.
در اين مورد ديدگاه مقامات مسئول اندونزي قابل تأمل است. در اين راستا آنان سياست تدوين شده اي را در پيش گرفته اند. آنها ضمن پذيرش احتمال اثرات تخريبي برنامه هاي ماهوارهاي بر فرهنگ بومي، راه حلهايي براي كاهش چنين اثراتي ارائه كرده اند. آنها به اين راه حل رسيدهاند تا در كنار جذاب كردن برنامه هاي محلي، از طريق آموزش و پرورش، به دانش آموزان نشان دهند كه كدام طرف را برگزينند.
ضرورتها و اصول تعليم و تربيت
كودك، تكامل نيافته و تعليم پذير متولد ميشود. او نياز به جامعه بشري دارد تا چنان ساخته شود كه بتواند به مقتضيات زندگي پاسخ دهد؛ اما جامعه نيز براي بقاي خود به كودكان احتياج دارد.
اركان شخصيت كودك زماني پايهگذاري خواهد شد كه او ناخودآگاه روح و فضاي جامعهاي را كه به آن تعلق دارد، در خود جذب كند. در اين صورت رفتار او بهطور گستردهاي با شرايطي كه در محيط وجود دارد، انطباق پيدا ميكند.
در هر عصري تعليم و تربيت وابسته به انسانهايي است كه مسئوليت آن را بر عهده دارند و نيز تابع كيفيت فرهنگي است كه در چارچوب آن، اين فعاليت صورت ميگيرد.
تواناييها و ضعفهاي جوانان بازتابي از تواناييها و ضعفهاي بزرگسالان است ، زيرا نسل جوان از سالهاي اول زندگي خانوادگي تا دوران آموزش ابتدايي و متوسطه و بالاخره آموزش حرفهاي، راهي را در پيش ميگيرد كه از طرف نسلهاي گذشته ترسيم شده است. حال اگر چنانچه در پايان اين راه زنان و مردان جوان به قولي كه در دوران بچگي داده بودند، عمل نكنند و به آنچه قرار بود برسند، نائل نشوند و اگر چنانچه روح آنها خالي و بي محتوا باشد ميتوان نتيجه گرفت آنها با انسانهايي در ارتباطند كه هيچ نوع مفهوم و هدف عميقي براي زندگي خود ندارند و شكل ثابتي براي شخصيت خود نيافتهاند. اين وضعيت همچنين نشانگر سيستم رويارويي با فرهنگي است كه با ارزشترين پديدههاي آن نيز تاب مقاومت در برابر هرج و مرج و اغتشاش حاكم بر محيط را ندارند.
آنجايي كه تعليم و تربيت در مقياس وسيعي با شكست مواجه ميشود، ضايعاتي مشهود ميشود كه ريشه آن را بايد قبل از توجه به نقص روشهاي آموزشي، بيشتر در نارساييها و تناقض در رفتارهاي اساسي افراد بالغ يك جامعه جستوجو كرد. از اين رو، هر نوع اقدام موثري براي تغيير اين وضع بسيار مشكل است.
اهميت آموزش رسانهاي به كودكان و نوجوانان
درجه نفوذ رسانه در جوامع و تأثيرات آن بهحدي است كه آموزش رسانه، به ضرورتي اجتنابناپذير تبديل شده است. بايد تأكيد كرد كه كودكان و نوجوانان كه رسانه در جامعه پذير كردن آنها نقش بسزايي دارد، از نظر نحوه استفاده از رسانه و تأثيرپذيري از آن با والدين خود تفاوت كامل دارند. آنها بين «جهان» و «جهان رسانهاي » فرق نميگذارند و در به كارگيري رسانه بسيار راحت تر از والدين خود عمل ميكنند.
آموزش رسانه به گفته كومار : « تحليل اجتماعي – انتقادي رسانه است براي آگاهي و فهم بيشتر نحوه كار رسانه، شناخت كساني كه آن را كنترل مي كنند و شكل مي دهند، نقش متخصصان، تبليغات فروش و روابط عمومي در شكل دادن به محتواي رسانه و شيوه هاي مختلفي كه مخاطبان با آن پيامهاي رسانه را تفسير ميكنند. بنابراين هدف اصلي آموزش رسانه، هشيار كردن، اختيار بخشي در مواجهه با رسانه و برنامه ها و محتواي آن است. آموزش رسانه به افراد ميآموزد پيام را تفسير و توليد كنند، مناسبترين رسانه را انتخاب كنند و نقش بيشتري در تأثيرپذيري از آنها به عهده گيرند. »
به طور كلي سه جنبه سواد رسانهاي عبارتند از :
ـ ارتقاي آگاهي نسبت به الگوي مصرف رسانهاي و يا به عبارت بهتر تعيين ميزان و نحوه مصرف محصولات رسانهاي از منابع رسانه اي گوناگون
- آموزش مهارتهاي مطالعه يا تماشاي انتقادي
- تجزيهوتحليل اجتماعي، سياسي و اقتصادي رسانه ها كه در نگاه اول قابل مشاهده نيست.
از اين ديدگاه آموزش سواد رسانهاي به دانش آموزان، اهداف متعددي را دنبال ميكند كه مهمترين آنها عبارتند از:
- ايجاد تفكر خلاقانه، انتقادي و موشكافانه در دانش آموزان نسبت به محتوا و عملكرد رسانه ها
- شناخت اشكال بصري ارتباط با استفاده از آن در كنار ساير مهارتهاي خواندن، نوشتن، صحبت كردن و گوش دادن
حضور رسانهها در زندگي كودكان و نوجوانان
رنه اسپتيز به خاطر پژوهشهايش در مورد محروميتهاي عاطفي كودكاني كه در شبانهروزيها تربيت ميشوند، و تأثير بد اين محروميت بر رشد عاطفي و شخصيتي كودكان، شهرت يافته است. وي ميگويد: «دور نگاه داشتن كودك در سالهاي اول زندگي از موقعيتهايي كه احساس ناخوشايندي در وي ايجاد ميكنند، به همان اندازه زيان آور است كه محروم ساختن او از آنچه كه خوشايندي و خوشحالي وي را برمي انگيزد. هر دو عامل مذكور در سازندگي دستگاه رواني وي دخالت دارند. به كار نگرفتن هر يك از آنها، يعني نبود مطلق ناخوشايندي و يا خوشايندي در زندگي كودك، به اختلال در شخصيت او منجر ميشود».
رسانه وسيلهاي است كه اين خلاء را پر ميكند. عصر ارتباطات الكترونيك اين امكان را به كودكان و نوجوانان داده است تا از اين جعبه جادويي احساس خوشايندي و ناخوشايندي بگيرند.
تأثيرات رسانهها، به ويژه تلويزيون بر كودكان و نوجوانان
لوي و گليك در بين مخاطبان رسانهها، سه گروه را از يكديگر متمايز ميكنند:
گروه اول: موافقين كه از پيش، نظر مساعدي نسبت به برنامههاي رسانهها دارند.
گروه دوم: معترضين كه نگاه انتقادي نسبت به برنامههاي رسانهها دارند.
گروه سوم: معتدلين كه ما بين دو گروه فوق قرار دارند .
رسانهها ميتوانند هم اثرهاي سودمند و هم اثرهاي زيانبار بر كودكان و نوجوانان بر جاي بگذارند. تحقيقات مويد آن است كه پيامهاي تلويزيوني، حداقل گاهي اوقات ميتواند بر اطلاعات، نگرشها و رفتارهاي جوانان امروزي اثر بگذارد.
رسانهها، به ويژه تلويزيون ( ملي يا كانالهاي ماهوارهاي ) معناي زندگي را به كودكان و نوجوانان ميآموزند و كاركردهاي متعددي براي اين گروه، خصوصاً براي كمك به گذران زمان آزاد، در اختيار آنان قرار ميدهند. در اين ميان تلويزيون ماشين اعجاب انگيزي است كه بين دنياي زندهها يعني انسانها و موجودات مجازي و موجودات بي جان، يعني ابزارهاي تفريحي و بازي قرار ميگيرد. هر چند كودكان و نوجوانان در سنين بالاتر، تاحدودي ميتوانند در انتخاب برنامهها مداخله كنند، اما پژوهشهاي متعدد بيانگر آنند كه آنان در برابر تلويزيون نقشي پذيرا دارند. تلويزيون را همانند فردي مي پندارند كه هر لحظه مي تواند داستاني براي آنها بگويد و آنان را سرگرم كند.
تلويزيون ميتواند چهار نقش را در زندگي كودكان و نوجوانان بازي كند. اولين آن، وقت كشي است ؛ اين عمل پاداشي آرامش بخش و جذاب است كه باعث ميشود بخشي از زمان لازم براي تكاليف مدرسه، كارهاي خانه و يا بازي در خارج از خانه را به خود معطوف كند. دومين نقش تلويزيون، تلقي آن همچون رويدادي اجتماعي (يا غير اجتماعي) است. يعني فرصتي است براي بودن در كنار والدين و يا فرار از خواهران و برادران لجوج. سومين نقش آن كار پردازش اطلاعات است. يعني اين رسانه مستلزم گوش دادن و تماشاي همزمان و به خاطر آوردن سلسلهاي از رويدادهاست كه ممكن است محتوايي نامربوط تداوم آن را از ميان برده باشد.. نقش چهارم و نهايي آن تجزية فراهم سازي اطلاعات است؛ يعني منبعي است براي شناخت و يا پيشداوري، و معلمي است براي آموختن اينكه چه بخريم، چگونه بازي كنيم، مبارزه كنيم و يا عشق بورزيم.
كاركردها و نقشهاي مختلف رسانه ها در مورد كودكان و نوجوانان
وظايف رسانهها در قبال كودكان و نوجوانان را مي توان به دوگونه اصلي تقسيم كرد:
الف ـ رسانهها كودكان و نوجوانان را آموزش مي دهند و شناخت و معرفت لازم را از محيط اطراف به او منتقل ميكنند.
ب ـ رسانهها، كودكان و نوجوانان را با توجه به علائق، خواستها و نيازهاي روحي و فكري سرگرم ميكنند .
به منظور آگاهي بيشتر نسبت به پيامدهايي كه رسانهها براي كودكان و نوجوانان به ارمغان ميآورند، بهتر است مروري بر نقشها و كاركردهاي رسانهها داشته باشيم.
الف - تفريح و سرگرمي
وسايل ارتباط جمعي به طور معمول با زمان فراغت انسانها مرتبط است. از اين رو در مواردي چند بايد زمينة جدايي موقت از واقعيت، فراموشي لحظات دشوار زندگي، تمركز اعصاب و سرگرمي انسانها را فراهم سازد.
بسياري از مردمان بر اين باورند كه تلويزيون وسيلة تفريحي بي ضرري است؛ اگر چه شايد خود بيننده آگاه نباشد كه هنگام تماشاي تلويزيون در مسير يادگيري است. نقش سرگرم كننده و تفريحي تلويزيون بيش از پيش مورد توجه گردانندگان وسايل ارتباطات جمعي غربي است كه با وجود همه جذابيتهاي ظاهري آن با غيرسياسي كردن جوامع و بي اعتنا ساختن مردم به امور عمومي، بيشترين آثار منفي را پديد ميآورد.
از نظر دانشمندان غربي، تلويزيونهاي آمريكا وظيفه خود را به طور تمام و كمال در اين خلاصه كرده اند كه تنها به توليد برنامههاي سرگرم كننده بپردازند.
ب - جامعه پذيري
جامعهپذيري، همنوايي فرد است با هنجارهاي گروهي و هر يك از اعضاي جديد گروه به حكم جامعهپذيري، رفتار خود را موافق مقتضيات گروه در ميآورد و دانسته و يا نادانسته راه و رسم زندگي گروهيرا ميپذيرد. اين جريان از طريق كنش متقابل اجتماعي (Socialal Interaction) صورت ميپذيرد و مردم به وسيله آن، شخصيت خود را به دست آورده و شيوه زندگي جامعه خود را ميآموزند. جامعهپذيري، فرد را به آموختن هنجارها، ارزشها، زبانها، مهارتها، عقايد و الگوهاي فكر و عمل كه همگي براي زندگي اجتماعي ضروري است، قادر ميسازد. به بركت اجتماعي شدن، هنجارهاي اجتماعي دروني ميشوند، جذب ميشوند و با شخصيت رواني يكي شده و جزئي از آن ميشوند كه اين فرايند توسط آموزش از طريق منابع گوناگون صورت ميگيرد.
با افزايش هر چه بيشتر تفكيك حوزه خانه از محل كار و رسمي شدن آموزش، نظارت اولياء بر جوانان محدودتر شده و رسانه اين جاي خالي اولياء را هر چه بيشتر پر كرده و ارزشمندتر ميشود. گرچه شايد بيننده آگاه نباشد اما مطالعات و دانشها به درون ضمير ناخودآگاه او جاري شده، بيآنكه خود بداند تحتتأثير ارزشهاي تلقيني قرار ميگيرد. اين دانشها كه به صورت تصاوير و به حالت متمركز توليد ميشوند، به وسيله رسانههاي همگاني به داخل ذهن تودهاي، تزريق شده و به همسان كردن رفتار كه مورد نياز نظام توليد صنعتي است كمك ميكند .
در همان حال برنامههاي رسانهها، گرايشهاي جوانان به موقعيتهاي شغلي، مصرفي، سياسي، عشق و زندگي خانوادگي را شكل ميدهد و از اين راه مي تواند بر كنترل غير مستقيم بينندگان خود نقشي داشته باشد.
در جريان جامعه پذيري افراد توسط تلويزيون، هنجارهاي گروهي زير به افراد آموخته ميشود:
1ـ آداب اجتماعي: شامل غذا خوردن، نشستن، تعارف كردن.
2ـ شعائر اجتماعي: مناسك ديني: آداب و تشريفات يك آيين خاص كه داراي قدمت و اهميت فراوان باشد.
3ـ اخلاق اجتماعي: رسوم اجتماعي مهمي كه جامعه نقض آنها را سخت ناپسند بشمارد.
4ـ مقررات اجتماعي: رسمهايي كه جامعه با خواست و آگاهي به وجود ميآورد مثل مقررات راهنمايي و رانندگي.
در نتيجه يادگيري اين آموزشها كه جملگي نتيجة تماشاي تلويزيون است، شخص با جامعه پيامآور همنوا و همرنگ شده، ارزشها و هنجارهاي مذكور را دروني كرده و به نظم جامعة مورد نظر كمك ميكند.
ج - ارضاء نيازها (تقويت روابط اجتماعي)
به دليل نياز فطري انسان به روابط اجتماعي به عنوان يكي از نيازهاي اساسي از يك سو و هر چه پيچيدهتر شدن اين روابط در عصر حاضر به دليل گستردگي نهادها، تلويزيون وظيفه دارد كه براي تسهيل نيازهاي افراد، «رسوم اجتماعي» را هرچه بيشتر به بينندگان خود بياموزد تا نيازهاي افراد هر چه بهتر و سريعتر برطرف شود .
رسانهها كه شيوة فعاليت و روابط انسانها را شكل ميدهند و درجات آن را نيز تعيين ميكنند، ميتوانند به آنهايي كمك كنند كه از شيوههاي ارضا نياز خود در جوامع پيچيده اطلاعات چنداني ندارند. رسانهها همچنين در تغيير و گستردگي افق يد و دگرگوني عادات ناپسند افراد سهم بسيار دارند.
د - آموزش و يادگيري
برخلاف گذشته، تنها مدرسه يا به طور كلي سازمانهاي آموزشي انحصار آموختن را در دست ندارند، بلكه آموزش در همه جاي جامعه به چشم ميخورد. آموزشي كه توسط رسانهها عرضه مي شود، آموزشي غير تجريدي و چند بُعدي است كه فرد ميتواند ضمن گذراندن زماني خوش با تلويزيون به آموزشي كه جنبه فرهنگي هم دارد، بپردازد.
وسايل ارتباط جمعي، اگر به درستي به كار آيند، همچون مدرسهاي بزرگ بر تمامي حيات انساني پرتو ميافكنند و حتي نقشي بالاتر از مدرسه دارند زيرا محدوديت زماني مدرسه را ندارند، براي تمام سنين و تمامي انسانها هستند و تمامي مشخصات مورد آموزش را به خانه آموزش گيرنده ميآورند. گرچه تلويزيون نميتواند جايگزين معلم شود زير از جريان پيامي يكسويه برخوردار است و از طرفي امكان تصحيح تكاليف در محل ، كنترل كلاس درس و … را هم ندارد . اما بسياري از پدرها و مادرها ، چه تحصيل كرده يا كم سواد ، فقير يا غني و … از تلويزيون به عنوان يك داية الكترونيك استفاده ميكنند . تلويزيون ميتواند دانش افراد را افزايش بدهد به طوري كه ميليونها كودك در دنيا از تلويزيون درباره زندگي در زادگاه خود و كشورهاي ديگر نكتهها ميآموزند و هر روز كه تلويزيون ميبينند ، چيز تازهاي ياد ميگيرند .
پردازش اطلاعات رسانه اي نزد كودكان و نوجوانان
بيننده، براي استخراج پيام از محتواي تلويزيون، بايد حداقل علايم ديداري و شنيداري را از دستگاه گزينش كند، آنها را به مغز بفرستد، رمزگشايي كند و براي مراجعه بعدي، آنها را در حافظه نگهدارد. تمام اين فعاليتها در مقوله پردازش اطلاعات جاي ميگيرد كه بايد هنگامي كه كودك در حال تماشاي تلويزيون است، به طور مداوم انجام گيرد. حتي يك تبليغات 30 ثانيهاي حاوي مقدار «اطلاعاتي» است كه كودك در يك زمان، توان پردازش آن را ندارد. چند شخصيت اصلي در جنگهايي هيجانانگيز و يا عملياتي شجاعانه درگير ميشوند؛ تحرك بيشتري از اين طريق روي صفحه تلويزيون پديدار ميشود، زواياي مختلف و متعدد دوربين تغييرات سريع فراواني را در صحنه به نمايش ميگذارد و نوار صدا به توصيف حوادث ميپردازد. هيچ كودكي نميتواند تمام عناصر چنين آگهي را تماشا كند، گوش كند، انتقال دهد، رمزگشايي كند و يا به خاطر بياورد. همچنين اكثريت كودكان حتي كوششي نيز در انجام دادن اين كار به عمل نميآورند و چنين كاري را نبايد هم انجام دهند.
كودك ـ بيننده با انتخابها و كارهاي روزانه فراواني در پردازش اطلاعات روبهروست. از نظر رواني، افراد توان آن را ندارند كه گوشهاي خود را كاملا بر روي اصوات ببندند. كودكان نيز كم و بيش اصواتي را كه پخش ميشود ميشنوند. با اين همه آنها ميتوانند تا حدي مقدار صداهايي را كه انتقال ميدهند انتخاب كنند و در مورد ميزان رمزگشايي و ذخيره صداها قدرت انتخاب بيشتري دارند. همين انتخابها در مورد تصاوير تلويزيون نيز مي تواند صورت گيرد، اما در اينجا نيز كودكان ميتوانند انتخاب كنند كه در مرحله اول به تماشاي چه چيزي بنشينند. در حقيقت، آنها بايد اغلب اوقات دست به انتخاب بزنند، زيرا در يك فاصله زماني بسيار كوتاه برنامههاي بسيار زيادي به بيننده ارائه ميشود. اين امر ممكن است نامشهود باشد، زيرا بسياري از ما آنچه را ميخواهيم از محركهاي ديداري تلويزيون مشاهده كنيم، ساده تلقي ميكنيم. به هر حال صفحه تلويزيون معمولا از نظر تصويري پرتر از آن است كه بتوان در لحظات تماشا و قبل از تغيير هر صحنه و يا زاويه دوربين، همه نكات تصويري را به طور اجمالي بررسي كرد. با توجه به اينكه ما بزرگسالان معمولاً ميدانيم كه كدام يك از تصاوير اهميت دارند، بدون انجام هيچ تلاش آگاهانهاي براي انتخاب، به آنها نگاه ميكنيم و در عين حال به باقي تصاوير توجه چنداني نشان نميدهيم. ما هيچ اجباري براي انتخاب از ميان اطلاعات ديداري كه بالقوه اهميت مساوي دارند، احساس نميكنيم. با اين حال ما نيز معمولاً به روش كودكان دست به انتخاب ميزنيم.
كودك با وجود انتخاب محتواي مورد نظر و فرستادن آن به مغز، هنوز بايد دست به فعاليتهاي رمزگشايي بزند. او ميتواند «به درستي» تصاويري مانند يك زن، يك عروسك، يك بازيگر، و يك شيء ـ را تشخيص دهد و يا «به غلط» او را زني جادويي، كلاه قرمزي و يا شخصيتي كارتوني تصور كند.
همچنين كودك در مقطعي تصميم خواهد گرفت كه چه محتوايي را و به چه شكلي در حافظه دراز مدت خود ذخيره كند. اما آيا تصاوير ديداري به همان شكلي كه هستند ذخيره ميشوند و يا پس از تبديل به يك معرف زباني رمزي و معنادار در حافظه ذخيره خواهند شد؟ اگر قرار است چيزي در حافظه ذخيره شود، پس بايد فعاليتهاي ذهني لازم به همان گونهاي كه براي رمزگشايي صورت ميگيرد، انجام شود. معمولاً انتخاب اينكه آيا چيزي بايد در حافظه ذخيره شود يا تصميم گيري در مورد شكل «رد حافظه» و فرايند جايگزين شدن چيزي در حافظه، بدون آگاهي بيننده صورت ميگيرد؛ بههرحال اين اعمال صورت ميگيرند و همزمان با گزينش علايم يا انتقال آنها به مغز و رمزگشايي آنها در هر مفهومي كه بيننده براي هر برنامه تلويزيوني ميسازد ـ نقشي بر عهده دارند.
عوامل متعددي ميتواند در مورد توجه قرار گرفتن و پرورانيدن محركها مؤثر باشد. بعضي از اين عوامل احتمالاً در درون انسان وجود دارند: مثلاً، نگاه كردن به صورتها پيش از نگاه به ساير نقاط بدن، نگاه به حركت پيش از نگاه به اشياي ساكن و جهت گيري ديداري و موضعي به سمت يك منبع تازه، متفاوت و يا ناگهانيِ صدا. ديگر موارد مثل توجه به كلمات يك آهنگ و يا جست و جوي منشائي براي انگيزههاي افراد، پس از آموخته شدن، تقريبا به شكلي خودكار اجرا ميشوند. با اين همه هنوز بخشهايي ديگر حداقل با تكيه بر معاني تفسيري و سنجشي ساخته شده توسط بينندگان تعيين ميشوند.
تحقيقات گستردة سالهاي اخير نشان ميدهد كه مردم اصول و ساختهايي را فرا ميگيرند كه فعاليتهاي آنان را در زمينه پردازش اطلاعات هدايت و حمايت ميكند. دانيل اندرسن روانشناس اينگونه اظهار ميكند كه آنچه بچههاي حدود سه سال را به سوي تلويزيون ميكشاند و اين مطلب كه چقدر و چه زماني به تلويزيون نگاه كنند، حداقل تا حدودي به ميزان قابل فهم بودن برنامه، مربوط ميشود (آندرسون و لورچ ، 1983). به نظر ميرسد كه محتواي غيرقابل فهم برنامهها براي كودكان قبل از دبستان احتمالاَ با ويژگيهايي مثل صداي مردان، زومهاي طولاني و گردش افقي دوربين و تماس چشمي همراه است. در حالي كه محتواي قابل فهم احتمالاً با ويژگيهايي مثل وجود زنان، كودكان و عروسكها ارتباط دارد. دانيل آندرسن معتقد است كه اين شناخت به عنوان طرحي براي فعاليتهاي مربوط به تماشاي تلويزيون عمل ميكند.
اگر خواستار معناي طرح يا طرحها باشيد، آنها را ميتوان ساختارهاي شناخت انتزاعي، پيش نمونه، شكلهاي ايده آل و يا نمونههاي آرماني تلقي كرد. آنها ساختي دروني را براي انتخاب و ذخيرهسازي محتوا مهيا ميسازند؛ انتظاراتي را در مورد آن محتوا به وجود ميآورند؛ در جمع آوري مجدد آن تأثير ميگذارند و براساس تجربه، تكامل مييابند و تغيير ميكنند. طرحها به اشكال مختلفي پديدار ميشوند. زماني كه كودك با دستهاي از محركهاي ديداري و شنيداري مواجه ميشود، ميتوان از طرحها به منظور هدايت كودك در مورد اينكه به چه محركهايي توجه نشان دهد و كدام يك را به مغز بفرستد، استفاده كرد. اگر كودكي به اين نتيجه برسد كه داستان درباره مهمانيِ جشنِ تولد يك دختر است و طرحي از مهماني تولد را در ذهن داشته باشد، در اين حالت وي ميداند بايد در پي ديدن كيك، بستني، هديهها، بازيها و ديگر سرگرميها و ميهمانان باشد. معمولاً كودك به راحتي ميتواند وسايل اتاق، بزرگسالاني را كه ميهمانان خردسال با خود ميآورند، حيوانات، ساير غذاها و گفتوگوهاي ميان مهمانان را ناديده بگيرد. درصورتي كه بازي «يافتن جاي دُم حيوان» انجام گيرد، ممكن است كودك با رجوع به طرح عمل، توجهش به دستمالي كه روي چشم بسته ميشود و به دستهاي كودكي كه دم حيوان را گرفته است و دستهاي بزرگسالي كه كودك را چرخ ميدهد، معطوف شود. همچنين اين طرح، كودك را از اتاقي كه بازي در آن صورت ميگيرد، لباسهاي كودك و يا جنسيت بزرگسال منحرف ميكند. اگر كودك فيلمنامهاي در ذهنش براي ميهمانيهاي جشن تولد داشته باشد، در چيزهايي در مورد نظمي كه بايد بر اساس آن، عناصر و حوادث پديدار شوند، ميداند و بنابراين ميتواند از نظر ذهني خود را براي توجه نشان دادن به آنها آماده سازد. طرحهايي از اين دست ميتواند به رمزگشايي كمك كند. به عنوان مثال كودك ميداند كه در محتواي برنامه تلويزيوني بايد چيزي براي رمزگشايي وجود داشته باشد و آن مي تواند كيك باشد. اين طرحها ميتوانند موجب هدايت ذخيرهسازي در ذهن شوند؛ يعني كودك از قبل ساختي ايدهآل را در نظر دارد كه عناصر و حوادث خاص اين جشن تولد را ميتواند در آن جاي دهد.
از مثال مهماني جشن تولد، به سادگي ميتوان دريافت كه در فعاليتهاي پردازش اطلاعات كه در جريان درك محتواي تلويزيون صورت ميگيرد، طرحها چقدر ميتوانند با اهميت تلقي شوند. اما لازم به گفتن است كه اين طرحها تنها عوامل موثر در اين فرايند مسحوب نميشوند؛ بلكه علايق و نيازهاي بينندگان، تواناييها و تعليم آنان، طرحهاي ذاتي پردازش اطلاعاتشان، تفسيرها و ارزيابيهاي آنها از محتوا و ويژگيهاي خود محتوا، همگي با هم ميتوانند در اين مسير كه كدام محركها بايد مورد توجه قرار گيرند، به مغز انتقال يابند، رمزگشايي و يا به عنوان بخشي از فرايند درك مفهوم محتواي تلويزيون در حافظه ذخيره شوند، مؤثر باشند.
سنجش برنامه ها و محتواي رسانه اي نزد كودكان و نوجوانان
در فعاليتهاي سنجشي، كودكان به چيزي كه ميبينند واكنش نشان ميدهند. آنها همانطور احساس ميكنند كه فكر ميكنند. آنها ميخندند، گريه ميكنند، ميترسند يا خشمگين ميشوند و بالاخره تأييد و يا تكذيب ميكنند. تنها كودكان براي محتوايي كه پرداختهاند و تفسير كردهاند، ظرفيتهاي مثبت و منفي در نظر ميگيرند و تصميم ميگيرند كه چه كسي را تحسين كنند و از چه كسي نفرت داشته باشند. آنها به قضاوت پيرامون اصول اخلاقي اعمالي كه مشاهده ميكنند ميپردازند و انگيزههاي كساني را كه برنامه و يا آگهيهاي تجاري تهيه كردهاند، ارزشيابي ميكنند.
در زندگي روزمره نيز مانند پژوهش و توليد تلويزيوني، اغلب بيشترين تاكيد بر دريافت پيام است تا داشتن احساسهايي دربارة پيام. بيشترين توجه معطوف اين امر است كه مردم از تجربههاي خود چه برداشتي دارند و چگونه محتواي ارسالي روزنامه و يا برنامه تلويزيوني را درك ميكنند. در مورد كودكان نكته مورد توجه اين است كه آنها چگونه ياد ميگيرند كه مانند بزرگسالان از چيزي كه تجربه ميكنند، مفهومي برداشت كنند و به نحوي ارتباط برقرار كنند تا ديگران نيز آن را بفهمند. اما انسانها ماشينهاي سادهاي نيستند كه براي ساخت مفاهيم ظاهري و يا تمثيلي دربارة تجربههاي خودشان، از دانشي بر پايه دستهاي از قواعد استفاده كنند. آنها در اين حال موجوداتي هستند كه علاوه بر فكر كردن، از احساسهاي علاقهمندي، عدم علاقه، بيزاري، خستگي، دلتنگي، اشتياق، ترس، خشم و شادي نيز برخوردارند و در مورد تجربهها و مردم به قضاوت ميپردازند آنها را ارزشگذاري ميكنند.
فعاليتهاي سنجشي به شكلي كه پردازش اطلاعات و فعاليتهاي تفسيري، اجباري مينمايند، الزامي نيستند. سازندگان برنامههاي تلويزيوني و بينندگان اين برنامهها در اين عقيده شريكند كه در محتوا پيامهايي وجود دارد و وظيفه سازندگان اين است كه پيامها را در دسترس بينندگان بگذارند و وظيفه بينندگان اين است كه پيامهاي درست و يا مورد نظر را از محتوا پيدا كنند.
درك محتواي تلويزيون ممكن است انگيزة توليدكنندگان و پخشكنندگان محتواي برنامه را نيز روشن سازد. انگيزههاي اسناد شده پس از آن بيشتر بروز ميكند و احساسهاي مثبت و منفي را نسبت به محتوا ميپراكند. وقتي بچههاي حدود سني هفت، هشت و نه پي ميبرند كه هدف آگهيهاي تجاري اين است كه آنها را براي دوست داشتن و درخواست محصولي ترغيب كند، اغلب احساسي منفي نسبت به آن آگهيها پيدا ميكنند. اين فعاليتها در نحوه پردازش اطلاعات و تفسير محتواي تبليغات تجاري تاثير ميگذارد. نسبت دادن انگيزههاي غيرشخصي به كساني كه مسئوليت تهيه برنامه تلويزيوني را دارند، از جمله انگيزههايي مثل آگاهسازي، آموختن و يا الهام بخشي ميتواند به شكلي مشابه به انجام ارزيابيهاي مثبت تر منجر شود.
اگر كودكان ميخواهند از محركهاي ديداري و شنيداري ارائه شده به آنها، مفهومي را بيرون بكشند، بايد در كنش متقابل با تلويزيون فعالانه شركت كنند.
غالباً كودكان حتي بدون فكر كردن در مورد محتواي برنامه هاي تلويزيوني، مفهومي براي آن ميسازند.آنها به محركهاي تلويزيوني توجه نشان ميدهند، از ميانشان انتخاب ميكنند و با تكيه بر آنها براي استخراج مفاهيم واقعي و ظاهري اقدام ميكنند. كودكان همچنين اجزاء محتوا را با هم تركيب ميكنند. رويدادهايي را كه به طور ضمني به آنها اشاره شده ولي به تصوير كشيده نشدهاند، استنباط ميكنند و سپس احساسها و انگيزهها را به شخصيتهاي داستاني منتسب ميسازند. كودكان در مقابل آنچه ميبينند، واكنشهاي هيجاني نشان ميدهند، احساسهاي گوناگوني را تجربه ميكنند و براي شخصيتها، اعمال و حوادث، ارزشهاي اخلاقي در نظر ميگيرند.
اين فعاليتهاي پردازش اطلاعات، تفسير و سنجش ، بهطور همزمان هم مستقل و هم وابسته به يكديگرند و به طور همزمان يا متوالي، در الگويي به هم بافته عمل ميكنند كه ميتواند حتي براي اكثريت بينندگان مجرب و سفسطه گر نيز پيچيده و بحثانگيز تلقي شود.
با شناخت رسانهها از سوي كودكان و تشخيص مفاهيم مكرر در برنامههاي آنها، با شيوههاي خودشان، درك بهتري از كنش متقابل كودكان و تلويزيون به دست ميآيد.
در نهايت
بر پايه زاويه ديد و استدلالهاي مستتر در اين مقاله، در تعليم و تربيت نوين، يادگيري به معني جمعآوري اطلاعات نيست. بلكه شركت فعالانه يادگيرنده در كسب تجارب و معنابخشي به آن تجارب است. در اين مفهوم، انديشه و انديشيدن جايگاه ويژهاي دارد. از اين رو، در مورد آموزش رسانه ها، تفكر انعكاسي در تقويت قواي فكري و ذهني كودكان و نوجوانان كه در معرض يادگيري مداوم از رسانه ها قرار دارند، موقعيتي را براي آنها فراهم ميسازد تا نسبت به آموزش اكتسابي خود از رسانه ها، انديشه كنند.
ديويي تفكر انعكاسي را توجه دقيق، فعالانه، و مستمر به اطلاعات و زمينههاي حمايتكننده از آن و درنظر گرفتن نتايج و پيامدهاي آن اطلاعات ميداند. يادگيرندگان با استفاده از مشاركت فعالانه در اين نوع تفكر، ميتوانند نسبت به يادگيري خود آگاه باشند و آن را كنترل كنند.
به طور كلي، منظور از تفكر انعكاسي آن است كه دانشآموز با دقت و انديشة لازم، برآوردي از دانستهها و عدم دانستههاي خود ارائه دهد. از اين طريق ميتواند در مواجهه با آموزش رسانه ها، برآورد كند كه رسانه ها چه چيزي به او مي آموزند، چگونه توسط رسانه ها هدايت مي شوند، در اين مورد چه نكاتي را ميدانند، چه چيز بايد بدانند، و چگونه فاصله بين اين وضعيتها را تشخيص داده، تنظيم و تكميل كنند.
مطابق اين ديدگاه، يادگيري يعني ايجاد دانش و درك نسبت به رسانه ها، از طريق تفسير كردن و تحليل اطلاعات رسانه اي. كوان معتقد است دانشآموزان در هنگام تفكر انعكاسي، درگير يك مسئله يا رويداد ميشوند و اين درگيري معمولاً به شكل درگيري نزديك و تنگاتنگ در فرايند يادگيري است و شاخصي از ميزان يادگيري فرد به حساب ميآيد. در اين معنا، فرد يادگيرنده در موقع انديشيدن به يك مطلب، به جزئيات محرك توجه ميكند .
در تفكر انعكاسي از فرايندهاي ذهني سطح بالا كه فراتر از تفكر صرف و يادآوري مطلق اطلاعات است، استفاده ميشود. بنابراين، تفكر انعكاسي نقش زيادي در يادگيري و بهخصوص يادگيري از راه حلمسئله دارد. به اين ترتيب كودك با ايجاد ارتباط بين آنچه از رسانه ها، محتوا و كاركرد آنها مي داند و آموختههاي جديد از محتوا و برنامه هاي رسانه اي، به دركي شخصي از آنها مي رسد.
يادگيري سواد رسانه اي، مستلزم مشاركت فعالانه دانشآموزان در جريان اين نوع آموزش است. بدين ترتيب تقويت تفكر و پرورش انديشههاي دانشآموزان به شيوه تفكر انعكاسي، از جمله سازههايي است كه به تعمق و ژرفانديشي دانش آموزان در ارتباط با رسانه ها ميانجامد.
چهارشنبه 27/4/1386 - 10:6
آموزش و تحقيقات
سواد رسانهاي,يك مقاله عقيدهاي.نوشتة دكتر يونس شُكرخواه
سواد رسانهاي يك نوع درك متكي بر مهارت است كه ميتوان براساس آن انواع رسانهها را از يكديگر تميز داد و انواع توليدات رسانهاي را از يكديگر تفكيك و شناسايي كرد.
به نظر من هدف اصلي سواد رسانهاي مي تواند اين باشد كه بر اساس آن بتوان محصول نهايي يك رسانه را از اين جنبه شناخت كه آيا بين محتواي يك رسانه به مثابه يك محصول نهايي با عدالت اجتماعي رابطهاي وجود دارد يا خير.
سواد رسانهاي آميزهاي از تكنيكهاي بهرهوري مؤثر از رسانهها و كسب بينش و درك براي تشخيص رسانهها از يكديگر است.
در واقع اگر زماني به نقطهاي از تعارض با يك رسانه برسيم، سواد رسانهاي ميتواند مانع قطع ارتباط با رسانه شود و ارتباط با رسانههاي متفاوت و تبديل رابطه يكسويه و انفعالي به يك رابطه فعالتر را توصيه كند.
نظام رسانهاي داراي سلسله مراتب است و اجزاي آن قابليت تعقيب و شناسايي دارد. همچنين هر رسانهاي داراي محصول نهايي است؛ يعني مانند يك كارخانه تمام اجزاي آن اعم از زيرساختها، نرمافزارها، نيروي انساني و غيره دست به دست هم ميدهند تا يك توليد و محصول نهايي را با اهداف از پيش تعريف شده، تحويل مصرف كننده دهند. محصول نهايي يك رسانه ميتواند در خدمت تثبيت يك طبقه يا در خدمت قدرت حاكمه باشد؛ طبقه و قدرتي كه رهاييبخش و آزاديبخش نيست. بنابراين اين محصول نهايي رسانهاي نميتواند در خدمت عدالت اجتماعي قرار گيرد، بلكه در خدمت نيروهايي است كه درصدد كمرنگ كردن عدالت اجتماعي هستند. به بيان ديگر ميتوان پرسيد كه آيا آگاهي و اطلاعاتي كه از رسانهها به دست ميآوريم، به صلاح اجتماع هست يا خير؛ يا اينكه صرفاً در خدمت يك طبقه است.
مهارتهاي سواد رسانهاي
ابتدا دو مثال مي زنم:
مثال اول: اگر در يك فيلم پسركي فرضاً ده ساله در حال دويدن باشد و در هنگام دويدن تبديل به يك مرد چهل ساله شود، براي كسي كه فيلم زياد ديده است، اتفاق عجيبي نيست. او متوجه خواهد شد كه اين پلان يك فلاشبك بوده است. اما براي كسي كه اصلا فيلم نديده باشد ممكن است همان پلان فلاشبك ايجاد سردرگمي كند و خودش از خودش بپرسد آن پسرك چه شد؟ اين مرد چهل ساله كيست؟
تماشاگر حرفهاي سينما به تدريج به دانش و مهارتهايي مسلط شده كه بر اثر آن نمادها و موتيفهاي ديداري در سينما را به خوبي ميشناسد.
مثال دوم: اگر بخواهيم در كابين خلبان يك هواپيما بنشينيم و آن را به پرواز درآوريم، نياز به مجموعهاي از مهارتها داريم تا بتوانيم هواپيما را به حركت و پرواز در آورده، كنترل كرده و به مقصد برسيم. مگر غير از اين است؟
سواد رسانهاي هم به مهارتهاي خاصي نياز دارد. با اين تفاوت كه در مورد درك و نقد سينما و هواپيما زودتر به نقش مهارتهاي خاص پيميبريم. فقدان مهارت، به عدم درك فيلم و به سقوط و مرگ منجر خواهد شد.
در مورد استفاده از رسانهها ممكن است بر اين گمان باشيم كه از مهارت كافي برخوردار هستيم، در حالي كه اينجا موضوع به مهارتهاي يك ملوان ماهر و يك ملوان تازهكار شبيه است. هر چه در درياي توفاني ماهرتر و آگاه تر باشيم، ميدانيم تا چه عمقي بايد پيش رفت و چگونه از زير امواج عبور كرد و به ساحل رسيد.
ضرورت و فايده سواد رسانهاي
چرا به سواد رسانهاي نياز داريم؟
امروز در دنيايي زندگي ميكنيم كه خواه ناخواه در شرايط اشباع رسانهاي قرار دارد. فضاي پيرامون ما سرشار از اطلاعات است. وقتي تلفن همراه ما به صدا درميآيد، در اطلاعات موجود در فضا پل اين ارتباط شده است؛ يا زماني كه يك مودم ما را به جهان بي انتهاي اينترنت ميكشاند نشانهاي است بر حاكميت اشباع رسانهاي و اينكه ما نياز داريم تا در برابر چنين فضايي، يك رژيم مصرف رسانهاي اتخاذ كنيم و در انتخابهايمان دقت كنيم. درست مثل غذايي كه مراقب كلسترول، ويتامين و مواد ديگر موجود در آنها هستيم، در فضاي رسانهاي هم بايد دانست چه مقدار بايد در معرض رسانههاي مختلف اعم از ديداري، شنيداري و نوشتاري بود و چه چيزهايي از آنها را برگرفت.
به عنوان مثال زماني كه در بزرگراههاي اطلاعاتي حركت ميكنيم، سواد رسانهاي ميتواند به ما بگويد چه مقدار از وقتمان را در چه سايتهايي ـ اعم از شناخته شده و ناشناخته ـ و چه مقدار از آن را فرضاً در چت رومها بگذرانيم. بنابراين ميتوان گفت كه هدف سواد رسانهاي تنظيم يك رابطه منطقي و مبتني بر هزينه ـ فايده است: در برابر رسانهها چه چيزهايي را از دست ميدهيم و چه چيزهايي را به دست ميآوريم و به عبارت بهتر؛ در مقابل زمان و هزينهاي كه صرف ميكنيم چه منافعي در نهايت به دست مي آوريم. شايد بتوان گفت اصليترين هدف سواد رسانهاي اين است كه يك نوع استفاده مبتني بر آگاهي و فايدهمند از سپهر اطلاعاتي اطراف داشته باشيم.
سطوح سواد رسانهاي
سواد رسانهاي قدرت درك نحوة كاركرد رسانهها و معني سازي در آنهاست.
سواد رسانهاي را ميتوان دسترسي، تجزيه و تحليل و توليد ارتباط در شكلهاي گوناگون رسانهاي و مصرف انتقادي محتوا دانست .
سه جنبه سواد رسانه اي عبارتند از :
الف: ارتقاي آگاهي نسبت به رژيم مصرف رسانهاي و يا به عبارت بهتر تعيين ميزان و نحوه مصرف غذاي رسانهاي از منابع رسانه اي گوناگون
ب: آموزش مهارتهاي مطالعه يا تماشاي انتقادي
ج: تجزيه و تحليل اجتماعي، سياسي و اقتصادي رسانه ها كه در نگاه اول قابل مشاهده نيست.
در واقع سواد رسانهاي امروزيتر، به دنبال مقابله با كاركردهاي رسانههاي بزرگ غالب است كه هدف آنها تأمين هژموني فرهنگي، تعميم فلسفه سياسي و حفظ قدرتهايي است كه خود اين رسانهها محصول آنها هستند.
به نظر ميرسد كه سواد رسانهاي به عنوان دافعة اين فضا و در ستيز با گفتمان غالب رسانههاي بزرگ در شرايط اشباع رسانهاي، در اينترنت نسبت به ساير رسانهها سريعتر رشد كرده و به نوعي ميتوان آن را نوة ديجيتال نقد رسانهاي كلاسيك به حساب آورد.
البته تسلط به يك زبان خارجي، مهارت استفاده از كامپيوتر و مهارتهاي استفاده از فضاي سايبرنتيك ميتوانند هم به بهرهوري مناسبتر از مباحث سواد رسانهاي در اينترنت منجر شوند و هم به طور كلي خودشان جزو مهارتهاي سوادرسانهاي به شمار ميآيند.
از آنجا كه بدون سواد رسانهاي، نميتوان گزينشهاي صحيح از پيامهاي رسانهاي داشت، به گمان من نهادهاي آموزشي، مدني و انتشاراتي بايد به اين امر كمك كنند. نهادهاي آموزشي مثل آموزش و پرورش، دانشكدهها و آموزشگاههاي مختلف ميتوانند مفهوم سواد رسانهاي را در كتب درسي ارائه كنند و نهادهاي انتشاراتي هم ميتوانند مفاهيم ساده شدهاي از اين بحثها را در دستور كار خود قرار دهند. نهادهاي مدني و صنفي كه هر يك جمعي تخصصي را نمايندگي ميكنند نيز ميتوانند اعضاي خود را تحت آموزش مستمر در زمينه سواد رسانهاي قرار دهند.
به عنوان نمونه روزنامهنگاري كه از راه تجربي اين حرفه را آموخته با روزنامهنگاري كه آموزش آكادميك را نيز به اين تجربه اضافه كرده، از جنبه سواد رسانهاي و مقهورسازي مخاطب، تفاوتهاي عمدهاي با يكديگر دارند. پس بين فردي كه مسلح به مطالعات سواد رسانهاي است با فردي كه بهرهاي از سواد رسانهاي نبرده، تفاوت زيادي وجود دارد.
سواد رسانهاي همچنين كمك ميكند تا قضاوتهاي صحيحتري از محيط پيرامون خود داشته باشيم.
پارامترهايي كه سواد رسانهاي در اختيار ميگذارد باعث ميشود تا درك عميقتري از آنچه ميبينيم، ميشنويم و ميخوانيم داشته باشيم. بهطوريكه افراد بيبهره از سوادرسانهاي را ميتوان طعمههاي اصلي در فضاهاي رسانهاي به شمار آورد.
يكي ديگر از اهداف سواد رسانهاي نشان دادن اضافه بار اطلاعاتي است. در شرايط اشباع رسانهاي و در فضاي موجود افراد در معرض حجم بالايي از اطلاعاتي هستند كه به هيچ وجه به برخي از آنها نيازي ندارند. به عنوان مثال امروزه بسياري از نوجوانان ماركها و علائم تجاري جهان را به خوبي ميشناسند، اما اين اطلاعات در هيچ زمينهاي به كار آنها نميآيد؛ نه قدرت خريد دارند و نه قدرت مصرف ولي چون در معرض آگهيهاي پياپي قرار دارند، در اين زمينه اطلاعات دارند. پس بايد از پيامها و اطلاعات اطرافمان براساس نيازهايمان استفاده كنيم تا دچار سردرگمي نشويم. سوادرسانهاي اين امكان را هم در اختيار ميگذارد.
نياز به توليد ادبيات
بايد در عرصه آموزش رسانهاي و سواد رسانهاي، ادبيات توليد كنيم. بر آموزش رسانهاي هجده اصل حاكم است . مطالعه آراي لنمسترمن ميتواند در اين زمينه مفيد باشد. او كه از برجستهترين متفكران حوزه بينالمللي آموزشهاي رسانهاي است، پيش از اين كتابي منتشر كرده بود كه به سرعت به كتابي درسي در عرصه آموزش رسانهاي تبديل شد. اين كتاب كه Teaching the Media نام داشت، در سال 1985 به علاقهمندان مباحث مربوط به آموزش رسانهاي عرضه شد. حالا او كتاب ديگري دارد كه انتشارات شوراي اروپا آن را منتشر كرده است. نام اين اثر آموزش رسانهاي در اروپاي دهه 1990 (Media Education in 1990's Europe) است. نويسنده اين مقاله از جمله كساني است كه ترجيح ميدهد از عبارت آموزش رسانهاي (Media Education) به جاي اصطلاح سواد رسانهاي (Media Literacy) استفاده كند.
تكرار ميكنم بايد در عرصه آموزش رسانهاي و سوادرسانهاي توليد ادبيات كنيم تا در گام اول مشخص شود دامنه و چارچوب سواد رسانهاي چيست. بايد ترجمه كنيم تا بتوانيم زمينه يك مطالعه تطبيقي را فراهم كنيم و به معيارهايي براي تعقيب اهداف سواد رسانهاي دست يابيم. وضعيت سوادرسانهاي در غرب به دليل آن كه تكنولوژيهاي مدرن تمركز و غلظت بيشتري دارند، باعث شده تا تئوريسينها و مخاطبان زودتر خطر مسلح نبودن به سواد رسانهاي را درك كنند. بنابراين مطالعات و تجارب بسيار خوبي هم در اين زمينه دارند كه ميشود از آنها استفاده كرد. همچنين حمايت نهادهاي آكادميك از طريق گنجاندن مفاهيم سواد رسانهاي در كتب درسي دانش آموزان، و دروس دانشكدههاي ارتباطات ميتواند مفيد باشد.
حتي خود رسانهها به خصوص روزنامهها نيز با توجه به جغرافياي مخاطبان خود، ميتوانند مفاهيم مرتبط با سواد رسانهاي را منعكس كنند. منتقدان نيز ميتوانند به ادبيات سوادرسانهاي از طريق نقد سينمايي و نقد ادبي دامن بزنند و حتي فصلنامه تخصصي رسانه نيز ميتواند با همين گونه حركتها در اين زمينه مفيد واقع شود.
چهارشنبه 27/4/1386 - 9:57