• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 1
زمان آخرین مطلب : 2225روز قبل
مصاحبه و گفتگو

سخنرانی آیت الله حسینی قزوینی با موضوع شبهات مهدویت + تصاویر

سخنرانی آیت الله حسینی قزوینی در مسجد حضرت زینب سلام الله علیها واقع در شهرک پردیسان قم و با حضور فرهیختگان و اقشار مختلف مردم برگزار شد؛ آیت الله حسینی قزوینی به بیان شبهات مهدویت و پاسخگویی به آنان پرداختند.
 

آیت الله حسینی قزوینی در ابتدای این سخنرانی به دعوت از حامیان و طرفداران احمد الحسن برای مناظره و حاضر نشدن آنان به انجام مناظره اشاره کردند.

آیت الله قزوینی سپس با بیان روایاتی از ائمه، اهمیت پاسخگویی به شبهات ایجاد شده را خاطر نشان کردند و گفتند اگر به شبهه ها پاسخ داده نشود چه بسا اعضای خانواده ما نیز گرفتار این شبهات شوند.

ایشان با بیان این نکته که تنها مذهبی که آمریکا، صهیونیسم و شیاطین از آن می‌ترسند مذهب شیعه و طریق ائمه اطهار است گفتند آمریکا از 57 کشور اسلامی منطقه با هیچ کدام سر ناسازگاری ندارد، زیرا مبانی فکری آنان نه تنها مبارزه با استبداد و ظلم نیست بلکه توجیه‌گر ظلم و استثمار نیز هستند؛ لذا شیاطین و شیطان بزرگ با شیعه دشمنی می‌کنند و به دنبال از بین بردن فرهنگ شهادت و همچنین ساختن مهدویت های دروغین و دجال های شیطان صفت هستند تا با این کار جامعه را به تزلزل بکشانند.

آیت الله حسینی قزوینی در ادامه جلسه به رد ادعاهای مطرح شده توسط احمد الحسن پرداختند و با اشاره به کتب منتشر شده از جانب آنان عقاید الحادی آنان را بیان کردند. از جمله اینکه احمد الحسن در کتاب خود مطالبی چون مردن حضرت یونس در شکم ماهی و به جهنم رفتن او را نقل می‎‌کند که به طور صریح با قرآن منافات دارد. همچنین احمد الحسن نسبت به ائمه نسبت‌های ناشایست روا داشته است و بسیاری از صحبت‌های آنان ضد قرآن، ضد دین و ضد سنت است.

آیت الله قزوینی با بیان اینکه ادعاهای احمد الحسن حتی از ادعاهای محمد بن عبد الوهاب و ابن تیمیه پوچ تر است از اینکه برخی از طلبه‌ها فریب این شیاد را خورده اند و برای او تبلیغ می‌کنند اظهار تأسف کردند.

ایشان تناقضات اعتقادات و تفکرات احمد الحسن را در زمینه‌هایی چون تحصیل او در حوزه و صحبت‌های کنونی او راجع به مراجع و حوزه‌های علمیه، نظرات متناقض آنان نسبت به علم رجال و ... را بیان کردندو افزودند که اینان حوزه‌های علمیه را بزرگترین دشمنان خود می‌دانند زیرا این حوزه‌های علمیه هستند که به ادعاهای آنان پاسخ می‌دهند.

در انتهای این نشست نیز برخی از حضار سؤالات خود را مطرح کردند و آیت الله حسینی قزوینی به بیان پاسخ‌های آنان پرداختند.

 

پنج شنبه 2/1/1397 - 17:59
اهل بیت
سوال: 
محمد انصاری(صاحب شبكه وهابی توحید) : چرا خداوند در قرآن صراحتا ولایت [امام]علی[ع] رو مطرح نكرده?
درحالی كه رسالت پیامبر ص صراحتا بیان شده.!
 
پاسخ: 
جواب كوتاه: 
برای اینكه امامت علی(ع) منكری ندارد تا خدا بخواهد بر آن تأكید كند. امامت علی(ع) را همه ی مسلمانها قبول دارند، هم شیعه هم سنّی. اگر ایشان امام نیست، خود سنّی ها چرا او را امام می دانند؟! امامت علی(ع) در بین مسلمانها، اجماعی است، در حالی كه امامت ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و مروان و ... اجماعی نیست؛ زیرا شیعیان امامت اینها را قبول ندارند. حالا این وهّابی جواب دهد كه اگر اینها امام هستند چرا خدا در قرآن بر امامت آنها تصریح نكرده تا شیعیان عذری در انكار امامت اینها نداشته باشند. و چرا پیامبر(ص) حتّی یك كلمه در مورد امامت اینها نگفته است؟ و چرا امّت اسلامی در امامت اینها به اجماع نرسیده اند؟ 
مطلب دیگر اینكه، مگر هر چه در قرآن نیست، جزء اسلام نیست؟ كجای قرآن گفته كه نماز صبح دو ركعت است؟ كجای قرآن گفته كه نماز را چه شكلی باید خواند؟ كجای قرآن گفته كه غسل چگونه باید انجام گیرد؟ و ... . قرآن فقط گفته كه نماز را به جا آورید! امّا بیان ریزه كاری های آن را به عهده ی پیامبر(ص) گذاشته است. قرآن گفته غسل كنید ولی بیان ریزه كاری های آن را بر عهده ی پیامبر(ص) گذاشته است. در مورد امامت هم اوّلاً اصل امامت را گفته، ثانیاً برخی صفات امام را هم گفته ثالثاً امامت علی(ع) را هم در لفافه گفته، و آنگاه بیان صریح مصداقش را بر عهده ی پیامبر(ص) گذاشته است. اگر بتوان به بهانه ی اینكه خدا اسم علی(ع) را با صراحت نیاورده، امامت ایشان را انكار نمود، به همین بهانه می توان دو ركعت بودن نماز صبح و چهار ركعت بودن نماز ظهر و عصر و عشاء را هم انكار كرد. 
پاسخ تفصیلی:
ـ امام بر حقّ بودن علی(ع) از مسلّمات اسلام است.
امام بر حقّ بودن علی(ع) را همه ی مسلمانها ـ اعمّ از شیعه و سنّی ـ قبول دارند؛ لذا كسی از اهل سنّت، منكر امام بر حقّ بودن ایشان نیست. پس اختلاف شیعه و سنّی، بر سر امامت علی(ع) نیست، بلكه اختلاف بر سر امامت ابوبكر و عمر و عثمان است. سنّی ها اینها را امام بر حقّ می دانند و شیعه اینها را امام بر حقّ نمی داند. امام بر حقّ بودن امام حسن(ع) را هم هر دو مذهب قبول دارند. اهل سنّت، بعد از امام حسن(ع)، معاویه را امام بر حقّ می دانند و شیعه امام بر حقّ بودن معاویه را قبول ندارد. بعد از معاویه، بین خود اهل سنّت هم اختلاف است. برخی ها یزید را خلیفه نمی دانند ولی عدّه ای مثل برخی وهّابی ها، یزید را هم امام بر حقّ دانسته و در كتابهای خود او را با عنوان «امیر المؤمنین» خوانده اند. شیخ وهّابی، عثمان بن محمّد الخمیس در كتاب «حقبة من التاریخ» با صراحت تمام، یزید را خلیفه و امیرالمؤمنین خوانده است. وی در صفحه 140 این كتاب، عنوان مطلب را چنین آورده است: « خلافة امیرالمؤمنین یزید». اهل سنّت، بعد از یزید نیز مروان بن حكم را خلیفه دانسته اند، كه داماد عثمان بود. 
خلاصه آنكه امام بر حقّ بودن علی(ع) و امام بر حقّ بودن امام حسن(ع) را خود اهل سنّت هم قبول دارند و اختلاف بر سر امامت ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و مروان و دیگران است. 
اهل سنّت كه اینها را امام بر حقّ می دانند باید ثابت كنند كه اینها امام بر حقّ هستند. دقّت شود! نگفتیم امامتشان را اثبات كنند؛ بلكه گفتیم امام بر حقّ بودنشان را اثبات كنند. چون خود شیعه هم اینها را حقیقتاً امام می داند، لكن شیعه اینها را ائمة الضلال می داند نه ائمه الهدی؛ همان گونه كه قرآن كریم، از برخی ها با عنوان ائمة الكفر یاد نموده است. فرمود: « وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّار ... » (القصص:41) و فرمود: « ... فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر ... » (التوبة:12) پس صرف اثبات امامت كسی كافی نیست، بلكه باید امام الهدی بودنش را اثبات كنند. چرا كه قرآن كریم، دو گونه امامت را مطرح می كند.
حال اگر اهل سنّت توانستند ثابت كنند كه ابوبكر و عمر و عثمان امام حقّ هستند، علی(ع) می شود امام حقّ چهارم، و اگر نتوانستند امام حقّ بودن آن سه تن را ثابت كنند، آن سه می شوند ائمة الضلال و علی(ع) می شود امام اوّل از ائمة الهدی، بعد از رسول الله(ص). 
اهل سنّت یا با دلیل عقلی یا با دلیل قرآنی یا با روایات معتبر از رسول الله(ص) ثابت كنند كه این افراد، امام حقّ هستند.
آیا اهل سنّت دلیل دارند بر امام بر حقّ بودن آن سه تن؟
اهل سنّت نه دلیل عقلی بر این ادّعای خود دارند نه دلیل قرآنی، نه دلیل از احادیث معتبر پیامبر(ص) دارند. 
ادّعا می كنند كه امام حقّ را باید مردم تعیین كنند، و مردم، ابوبكر و عمر و عثمان را تعیین نموده اند.
می گوییم: 
اوّلاً یك آیه یا یك حدیث معتبر بیاورید كه ثابت كند تعیین امام حقّ بر عهده ی مردم است نه بر عهده ی خدا. نه تنها چنین آیه و روایتی نیست بلكه آیات متعدّدی عكس این ادّعا را ثابت می كنند كه در ادامه به این آیات خواهیم پرداخت. 
ثانیاً مردم غلط می كنند برای دیگران و آیندگان، تكلیف تعیین می كنند. طبق چه منطقی ما باید به انتخاب مردم هزار و چهار صد سال قبل، احترام قائل باشیم؟ به حكم عقل سلیم، ما فقط تابع خدا و رسول خدا(ص) هستیم نه تابع مردم مدینه. مردم مدینه نه خدای ما هستند نه پیغمبر ما كه بخواهند برای ما تكلیف تعیین كنند. آیات متعدّدی هم ما را نهی نموده اند از تبعیّت اكثریّت؛ برای نمونه فرمود: « وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون ـــــ اگر از اكثر كسانى كه در روى زمین هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ آنها تبعیّت نمی كنند مگر از ظنّ و گمان و نیستند مگر كسانی كه حدس و تخمین مى زنند.» (الأنعام:116)
مردم از كجا فهمیده اند كه ابوبكر لایق جانشینی پیامبر است؟ آیا علم غیب داشتند؟ آیا آیه ای دلالت بر خلافت ابوبكر دارد؟ آیا رسول خدا(ص) او را به خلافت نصب نموده كه مردم پی به لیاقت او ببرند؟ وقتی نه خدا گفته نه پیغمبر خدا و مردم هم علم غیب ندارند، پس با ظنّ و گمان او را لایق خلافت دانسته اند. همان چیزی كه آیه ی فوق آن را موجب ضلالت دانست. 
ثالثاً ابوبكر را تمام مسلمانها انتخاب نكردند، بلكه فقط اندكی از اهل مدینه انتخاب كردند كه در سقیفه بودند. عمر را هم خود ابوبكر نصب نمود و مردم در انتخاب او كاره ای نبودند. عثمان هم در شورای شش نفره، با رأی پنج نفر انتخاب شد. در این شوری، علی(ع) با او اعلام مخالفت كرد. چطور شما هم عثمان را قابل اطاعت می دانید هم علی(ع) را در حالی كه در شوری، این دو با یكدیگر مخالفت نموده اند؟ وقتی دو نفر مخالف هم هستند، قطعاً یا هر دو باطل هستند یا یكی باطل است؛ چون محال است دو حقّ، با هم اختلاف كنند. پس قطعاً عثمان باطل است؛ چون حقّ بودن علی(ع) را هم شیعه قبول دارد هم سنّی. 
ـ شعبده بازی اهل سنّت
اهل سنّت شعبده بازی جالبی راه انداخته اند. می گویند: اگر علی(ع) امام است، چرا در قرآن با صراحت از امامت او سخن گفته نشده است؟
جواب می دهیم: 
اگر علی(ع) امام نیست، پس چرا خود شما سنّی ها، او را امام چهارم می دانید؟ اگر خدا او را امام نمی داند، شما چرا او را امام می دانید؟ مگر امامت علی(ع) در بین مذاهب اسلامی، منكری دارد كه خدا بخواهد ثابتش كند؟ چیزی كه منكر ندارد، اثبات نمی خواهد. امّا حالا شما بگویید كه اگر ابوبكر و عمر و عثمان، امام هستند چرا در قرآن و روایات نبوی، حتّی یك اشاره هم به آن نشده است؟! 
اگر امام را باید مردم انتخاب كنند، پس یك آیه بیاورید كه به مردم تكلیف نموده باشد كه امام را خودتان تعیین كنید! در حالی كه شیعه، با دلائل قرآنی فراوان، ثابت می كند كه امام را خدا انتخاب می كند نه مردم؛ و آیاتی را می آورد كه در آنها با صراحت تمام، خدا نهی نموده است از تبعیّت نمودن از مردم. 
« وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ » (الأنبیاء:73)
« وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین.» (القصص:5)
« وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» (السجدة:24)
شگفتا! جهّال اهل سنّت می گویند كه خدا از امامت حرفی نزده، پس این آیات چیستند؟ در مورد امامت نیستند؟
الف: خداوند متعال در این آیات، تصریح نموده كه من آنها را امام قرار داده ام. نگفت مردم آنها را انتخاب كرده اند، بلكه گفت: من آنها را امام قرار داده ام. یعنی امام را خدا تعیین می كند نه مردم.
ب: و فرمود كه آنها سر خود مردم را هدایت نمی كنند بلكه با امر من هدایت می كنند. 
ج: و فرمود كه من اعمال خیر را به آنها وحی می كنم. یعنی امام باید وحی دریافت كند، امّا نه وحی تشریعی، بلكه وحی ارشادی؛ یعنی باید مصادیق اعمال صالح را با وحی به او برسانند. 
آیا ابوبكر و عمر و عثمان، این ویژگی ها را داشتند؟ در حالی كه علی(ع) طبق روایات خود اهل سنّت، این ویژگی ها را داشته است. بلكه طبق روایات اهل سنّت، علی(ع) دقیقاً عین خود قرآن است. جناب حاكم نیشابوری ، از اكابر علمای اهل سنّت ، در حدیث صحیحی از نبی خدا (ص) آورده است: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» (المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ، ص124)
انسان چقدر باید احمق باشد كه با وجود كسی كه از قرآن، جدایی ندارد، برود و از ابوبكر اطاعت كند كه بیشتر عمرش را ـ قبل از بعثت ـ كافر بوده است. مگر اطاعت از قرآن، واجب نیست؟ مگر قرآن، امام مردم نیست؟ اگر قرآن، امام مردم است و اطاعتش واجب، علی(ع) هم كه عین قرآن است، امام مردم است و اطاعتش واجب.
شاید بپرسید: به چه دلیل قرآن، امام مردم است؟ 
عرض می كنیم: خدای تعالی فرمود: « وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنینَ ـــــ و پیش از آن (قرآن)، كتاب موسى كه امام و رحمت بود، و این كتاب (قرآن) تصدیق كننده می باشد در حالى كه به زبان عربی است، تا ظالمان را بیم دهد و براى نیكوكاران بشارتى باشد.» (الأحقاف:12)
وقتی تورات امام مردم باشد، قرآن، به نحو اولی امام است. چون هم افضل از تورات است هم تصدیق كننده ی تورات. امام یعنی جلودار و راهنما، و شكّ نیست كه قرآن باید جلودار و راهنمای ما باشد. امام انسانی هم باید عین تورات و انجیل و قرآن باشد. 
ــ حقّ با كدام مذهب است؟ مذهب اهل بیت یا مذهب خلفا؟
ــ از كجا بدانیم كی راست می گوید؟
شما می گویید: 2 ضرب در 2 مساوی است با 4 ؛ و دیگری می گوید: مساوی است با پنج. شما می گویید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مربع وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر ؛ و دیگری می گوید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مكعب وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر. شما می گویید: مجموع زوایای داخلی یك مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 180 درجه. امّا دیگری می گوید: مجموع زوایای داخلی یك مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 190 درجه. و... .
حال از كجا باید بدانیم كه شما درست می گویید یا طرف مقابل شما؟
روشن است كه در چنین مواردی باید به عقل مراجعه نمود و از او خواست كه درست و نادرست را به ما نشان دهد. پس عقل به عنوان قاضی در چنین موارد اختلافی وارد عمل شده و با استدلالهای منطقی اثبات می كند كه حقّ با شماست و طرف مقابل شما خطا كرده است. آنگاه اشكالات منطقی استدلالهای او را نمودار می سازد.
اختلاف اساسی اهل سنّت واقعی (شیعه) و اهل سنّت رایج ، در بحث خلافت رسول خدا (ص) می باشد كه چنین كسی را متكلّمین هر دو مذهب ، امام می گویند. 
پس در چنین موردی كه هر دو گروه ، استدلالاتی بر ادّعای خود دارند باید سراغ عقل رفت و از عقل خواست كه بین این استدلالها قضاوت عادلانه كند.
در سطور زیر ما ابتدا محلّ اختلاف شیعه و سنّی را دقیقاً مشخّص نموده ، سپس تعریف بزرگان هر دو مذهب را از امامت بیان می كنیم و آنگاه به حكم عقل ، به قرآن مراجعه می كنیم و با بهره گیری از منطق عقلی و روایات خود اهل سنّت ، بر درستی ادّعای شیعه استدلال می كنیم ؛ كه البته اینها بخشی از دلائل شیعه است نه تمام آن.
حال این شما و این هم دلائل روشن ما ؛ خودتان عقلتان را قاضی كنید و ببینید كه حقّ با شیعه هست یا نه؟
ــ نقاط اشتراك و اختلاف دو مذهب در بحث امامت
1ـ هر دو مذهب ، تقریباً تعریف واحدی از امام (خلیفه) دارند.
2ـ هر دو مذهب ، وجود امام را ضروری و واجب می دانند.
3ـ شیعه معتقد است كه امام باید معصوم از گناه و خطا و سهو باشد ولی اهل سنّت تنها عدالت را در امام شرط می دانند نه عصمت را. لذا شیعه به استاندارد حدّاكثری در امام قائل است و اهل سنّت به استاندارد حدّ اقلّی.
4ـ شیعه معتقد است كه امام باید افضل مردم از حیث علم و معنویّت باشد تا بتواند دیگران را نیز ترقّی دهد ؛ ولی اهل سنّت منكر این معنا بوده قائلند كه وجود شخصی عالمتر از امام و فاضلتر از او در میان امّت مشكلی ندارد. لذا با اینكه اكثرشان اعتراف دارند كه امیرمومنان (ع) از حیث علم و مقام معنوی برتر از خلفای سه گانه بوده ولی بر این باورند كه آنان بر علی (ع) نیز رهبری داشته اند. كه این حقیقتاً جای عجب است كه چگونه جاهل می تواند رهبر عالم باشد؟! و چگونه جاهل می تواند عالم را هدایت كند؟!
5ـ شیعه معتقد است مصداق امام را باید خدا معرّفی نماید ؛ حال یا با دادن معجزه به دست او یا از زبان پیامبر یا امام قبلی. چون تنها خداست كه می داند چه كسی معصوم می باشد. امّا اهل سنّت معتقدند خداوند بر مردم واجب نموده كه خودشان مصداق امام را از بین خودشان برگزینند. پس مردم هر كس را به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیدند او امام و هادی امّت و حافظ دین خدا خواهد بود.
شیعه بر همین مبناست كه خلافت و امامت خلفای سه گانه را نمی پذیرد و آنها را غاصب این مقام می داند. و استدلالهای فراوانی بر خلافت و امامت بلافصل امیرالمومنین (ع) اقامه می كند. به پاره ای از این استدلالها با قضاوت عقل و محوریّت قرآن كریم و شهادت روایات منقول از خود اهل سنّت اشاره می كنیم.
ــ امامت د ر قرآن كریم
باید دانست كه شیعه برای اثبات امامت ، ابتدا كاری با علی (ع) یا با ابوبكر و غیر آنها ندارد. شیعه ابتدا بر اساس تعریف مشترك شیعه و سنّی از امام ، با دلائل عقلی اثبات می كند كه امام باید معصوم و همتای قرآن باشد. آنگاه می گوید: جز خدا هیچ كس نمی داند چه كسی معصوم و همتای قرآن است. لذا مصداق امام را باید خدا یا پیامبر او مشخّص سازند ؛ یا خود مدّعی امامت باید دارای معجزه باشد. چون معجزه همان امضای غیر قابل جعل خداست.
امّا ــ برخلاف تبلیغ برخی افراد ناآگاه ــ شیعه هیچگاه از رابطه ی فامیلی علی (ع) با پیامبر (ص) برای اثبات امامت او استفاده نمی كند ؛ مگر آنجا كه می خواهد ثابت كند ؛ آن حضرت جزء مصادیق آیه تطهیر و حدیث ثقلین و آیه ی مودّت است. 
ــ تعریف امام در كلام متكلّمین سنّی
سعدالدین تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و سیف الدین آمدی گفته اند :« الامامة رئاسة عامّة لشخص من الاشخاص ــ امامت ریاست عمومی است برای شخصی از اشخاص» (شرح المقاصد ، ج5 ، ص234 ــ شرح مواقف ، ج8 ، ص 345 ـــ ابكارالافكار ، ج3 ، ص 416)
قاضی عضدالدین ایجی گفته است: « الامامة خلافة الرّسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی كافّة الامّة ـــ امامت خلافت (جانشینی) رسول است در اقامه ی دین ، به گونه ای كه واجب است تبعیّت از او برای همه ی امّت» (شرح مواقف ، ج8 ، ص345)
سیف الدین آمدی در تعریف دیگری گفته است: « انّ الامامة عبارة عن خلافة شخص من الاشخاص للرّسول فی اقامة الشّرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یجب اتّباعه علی كافّة الامّة ــ همانا امامت عبارت است از خلافت شخصی از اشخاص برای رسول در اقامه ی شرع و حفظ حوزه ی ملّة (دین) به نحوی كه تبعیّت از او واجب می شود بر همه ی امّت.» (ابكارالافكار ، ج3 ، ص416(
ابن خلدون نیز نوشته است: « الامامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدین و سیاسة الدّنیا. ـــ امامت خلافت (جانشینی ) صاحب شریعت است در حراست از دین و سیاست و مدیریّت دنیا.» (مقدّمه ی ابن خلدون ، ص 191(
ــ تعاریف علمای بزرگ شیعه 
شیخ مفید گفته است: « الامام هو الذی له الرئاسة العامّة فی امور الدین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (ص( ــ امام كسی است كه دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (ص) باشد.» (النكت الاعتقادیّة ، شیخ مفید ، ص53)
سیّد مرتضی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین بالاصالة لا عمّن هو فی دار التّكلیف ـــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین به صورت بالاصاله است ؛ نه به صورت نیابت از كسی كه در سرای تكلیف می باشد.» (رسائل الشریف المرتضی ، ج2 ، ص264 )
علّامه حلّی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النّبی(ص) ــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین و دنیا برای شخصی خاصّ به عنوان نیابت از پیامبر (ص) است.» (الباب الحادی عشر ، علّامه حلّی ، ص66) جناب فاضل مقداد نیز همین تعریف را رائه كرده ولی به جای « نیابة عن النّبی » گفته است: « خلافة عن النّبی » (ارشاد الطالبین ، فاضل مقداد ، ص325 ـ 326 ـــ اللوامع الالهیّة ، فاضل مقداد ، 319ـ320)
از تعاریف گفته شده استفاده می شود كه:
اوّلاً متكلّمین شیعه و سنّی بر سر تعریف امامت اختلاف نظر عمده ای نداشته در محورهای اصلی اتّفاق نظر دارند. 
ثانیاً امامت اصطلاحی متكلّمین دارای مشخّصات زیر می باشد.
1ـ امامت ریاست عمومی بر جمیع امّت می باشد نه بر محدوده ی جغرافیایی خاصّ.
2ـ متعلّق امامت امام ، امور دین و دنیا بوده منحصر به دین تنها یا دنیای تنها نیست. 
3ـ امام ، خلیفه و جانشین رسول الله می باشد، هم در امور دینی هم در امور دنیوی.
4ـ اطاعت و تبعیّت از امام بر همه ی امّت واجب و ضروری است.
بنا بر این ، امام در اصطلاح متكلّمین ، نه مثل سلطان و رئیس جمهور است نه مثل یك عالم دینی و مفتی صرف ؛ بلكه تمام مسئولیّتهای حاكمیّتی رسول الله (ص) را دارا می باشد.
حال بر همین اساس شیعه مدّعی است كه امام باید عالم به جمیع احكام دین و جمیع اسرار قرآن باشد ؛ و از هر گونه خطا و سهو و گناه معصوم باشد. چون طبق آیه ی « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم » ؛ اطاعت از امام ، مثل اطاعت از خدا و رسول ، باید مطلق و بدون قید باشد. متكلّمین نیز همین معنا را در تعریفشان از امام ، منعكس ساختند. 
حال چگونه ممكن است خداوند متعال ما را امر به اطاعت بی چون و چرا از كسی كند كه خودش هر لحظه احتمال گناه یا احتمال خطا و سهو دارد؟!! پس اگر ما به حكم قرآن مكلّفیم تا از امام بعد از رسول الله (ص) اطاعت بی چون و چرا كنیم ؛ لابد او باید مثل خود رسول خدا(ص) ، معصوم باشد. چون امر به اطاعت بی چون و چرا از غیر معصوم ، مساوی است با امر به اطاعت بی چون و چرا از گناه یا خطای دیگری. و این كاری نیست كه خدا انجام دهد. لذا فرمود: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ ـــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى كند براى پیروى شایسته تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنید؟! » (یونس: 35) 
آیا غیر از انسان معصوم ، كه خود منزّه از خطا و هدایت كننده به خداست ، كسی هست كه نیاز به امام و هدیت كننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ كسانی كه زمانی غرق در شرك بودند چگونه به یكباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم كه آن امام كه بوده است؟ ممكن است بگویند: نبیّ اكرم (ص) یا قرآن كریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اكرم (ص) و قرآن كریم ، همانگونه كه می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند كه محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن كسی حقیقتاً حقّ امامت داشته كه عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص كسی نیست جز علی (ع).
همچنین طبق گفته ی متكلّمین شیعه و سنّی ، اگر از وظایف امام این است كه دین را اجرا كند و حافظ دین خدا باشد ، لازمه اش این است كه او عالم به تمام دین باشد تا یقیناً دین را اجرا كند و دین را حفظ نماید نه نظرات شخصی خودش را. لذا امام بعد از رسول خدا ، باید همتای قرآن باشد.
حال ما كاری نداریم كه چه كسی دارای این مشخّصات است ؛ ما فقط آنچه را كه لازمه ی تعریف امام است ، بیان می كنیم تا معلوم شود كه: اوّلاً آیا غیر خدا می تواند این مشخّصات را تشخیص دهد یا نه؟ ثانیاً اگر معلوم شد كه مصداق امام را خدا باید تعیین كند ، آنگاه باید بگردیم دنبال كسی كه خدا و رسول ، این دو مشخّصه را برای او اثبات نموده اند. و شیعه مدّعی است بسیاری از آیات و روایات نبوی كه خود اهل سنّت نیز ناقل آنها می باشند ، اثباتگر این دو ویژگی برای علی (ع) هستند.
ما ذیلاً دلائل قرآن و روایی خودمان ذكر می كنیم تا ملاحظه فرمایید كه شیعه چگونه استدلال می كند.
ـ پاره ای از دلائل قرآنی بر امامت علی (ع)
دلیل نخست
خداوند متعال می فرماید:« هُنالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً. ـــ در آنجا ثابت شد كه ولایت از آنِ خداوند بر حق است. اوست كه برترین ثواب، و بهترین عاقبت را دارد.» (الكهف:44(
و فرمود: « أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیر. ــــ آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى كه «ولىّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مى كند، و اوست كه بر هر چیزى تواناست.»(الشورى:9(
و فرمود:« مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ . ـــ مثَل كسانى كه غیر از خدا را اولیاى خود برگزیدند، مثَل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست ترین خانه ها خانه ی عنكبوت است اگر مى دانستند.» (العنكبوت:41)
نكات آیات كریمه :
طبق این آیات شریفه ، ولایت به تمام مصادیق آن تنها از آنِ خداست و هیچ كس حقّ ندارد غیر خدا را بی اذن او ولیّ خود قرار دهد. پس تا ما دلیلی از جانب خدا و رسول او نداشته باشیم حقّ نداریم ولایت كسی غیر از خدا را بپذیریم ــ ولایت به همه ی معانی آن ــ . حال باید دید خدا ولایت چه كسی را همردیف ولایت خود قرار داده است. 
خداوند متعال می فرماید: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْكافِرینَ. ـــ بگو: از خدا و رسولش اطاعت كنید! و اگر سرپیچى كنید، خداوند كافران را دوست نمى دارد.» (آل عمران:32) و باز فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً. ـــ اى كسانى كه ایمان آورده اید! اطاعت كنید خدا را! و اطاعت كنید رسولش را و اولو الأمر را ! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیكوتر است.» (النساء:59)
طبق این آیات
اوّلاً ولایت نبیّ اكرم(ص) عین ولایت خداست لذا اطاعت از او عین اطاعت از خداست.
ثانیاً ولایت اولوالامر نیز مثل ولایت رسول الله است. لذا در عبارت « أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ » اطیعوا را تكرار نكرد ؛ چون اطاعت از هر دو یكی است. و نیز در ادامه نفرمود: هنگام اختلاف ، آن را به خدا و رسول و اولوالامر برگردانید ؛ بلكه تنها خدا و رسول را مطرح ساخت كه شاهد است بر یكی بودن حكم رسول و اولوالامر. 
ثالثاً در این آیه ، خدا خواسته كه مسلمین هنگام نزاع و اختلاف ، به كلام خدا و پیامبر خدا رجوع كنند نه به نظر مردم. ولی برخی از مسلمین صدر اسلام كه در مساله ی امامت اختلاف كردند به جای رجوع به قرآن و حدیث غدیر و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و امثال آن ، كه حكم پیامبر بود ، به نظر گروه اندكی از مردم رجوع نمودند. 
حال كه معلوم شد ولایت امام باید عین ولایت خدا و رسول باشد ، باید دید خدا غیر از رسول ، ولایت چه كسی را تأیید نموده است. خداوند متعال می فرماید: « إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ . ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده اند؛ همانها كه نماز را برپا مى دارند ، و در حال ركوع، زكات مى دهند» (المائدة:55)
شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند كه این آیه ، در شأن علی (ع) نازل شده است. لكن اهل سنّت مدّعی اند كه مراد از ولیّ در این آیه ، ولایت حكومت(امامت) نیست بلكه منظور ولایت به معنی دوستی ، یا نصرت و امثال آن است. امّا شیعه می گوید: لفظ ولیّ در این آیه مطلق بوده تمام معانی و مصادیق آن را شامل است كه از جمله یكی از آن معانی ، ولایت تصرّف است كه همان امامت و حاكمیّت باشد. افزون بر اطلاق آیه ، شاهد دیگر این ادّعا ، آن است كه در این آیه ، ولایت ، ابتدا برای خدا و سپس برای پیامبر و در مرتبه ی سوم برای علی (ع) ثابت شده است ؛ و ولایت درباره ی خدا ــ به تمام معانی آن ــ ، به سلطنت ،حاكمیّت و متصرّف بودن او بر می گردد. یعنی چرا خدا را باید دوست داشت؟ چرا باید از او نصرت طلبید؟ چرا باید فقط او را دوست خود دانست؟ چرا ... ؟ ، پاسخ همه ی این چیزها یكی است. چون تنها اوست كه می تواند در امور ما سلطه و حاكمیّت و تصرّف داشته باشد ؛ و غیر او تا او اراده نكند ، كاره ای نیستند. پس در این آیه ، چون واژه ی ولیّ در مورد خدا نیز به كار رفته ، مطلق بوده ، تمام معانی را می گیرد؛ و هیچ قیدی در آیه نیست كه معنی آن را قید زده به قسم خاصّی از ولایت محدود كند.
افزون بر اینها ، حتّی اگر نظر اهل سنّت را هم در این باره بپذیریم و مراد از ولایت در این آیه را ، ولایت نصرت یا ولایت محبّت هم بدانیم ، باز امامت برای علی (ع) ثابت می شود. چون وقتی علی (ع) با خلیفه ی اوّل بیعت نكرده و خود ادّعای امامت نمود ، طبق آیه ی مورد بحث بر همگان و از جمله بر خود خلیفه اوّل و دوم واجب بود كه او را یاری و نصرت نمایند و شرط محبّت را كه حمایت است به جا آورند ؛ لكن آنها نه تنها چنین نكردند بلكه با او مخالفت نموده و درگیر شدند. پس به یقین آن دو ازحكم این آیه عدول نموده اند ؛ و آنكه از حكم خدا عدول نماید فاسق و ظالم بوده به حكم « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » (بقره:124) حقّ امامت ندارد.
دلیل دوم 
« إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً. ـــ خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. » (الأحزاب:33)
طبق این آیه ی شریفه خداوند متعال اهل بیت (ع) را از هر پلیدی و رجسی منزّه نموده است ؛ و این یعنی عصمت. و به حكم عقل ، جایی كه معصوم حضور دارد ، امامت و حاكمیّت مردم به غیر معصوم نمی رسد. وقتی خداوند متعال در امور كوچكی چون قضاوت و شهادت در دادگاه ، عدالت و تقوا را شرط دانسته ، چگونه ممكن است در امر مهمّی چون امامت كلّ امّت اسلام ، عدالت شرط نباشد. و اگر عدالت در این امر شرط است پس معصوم كه فوق عادل است مقدّم بر عادل خواهد بود. البته برادران اهل سنّت ما بر خلاف حكم صریح عقل ، معتقدند كه امامت غیر معصوم با شخص معصوم جایز است ؛ یعنی به اعتقاد اینها ، یك غیر معصوم می تواند امام شخص معصوم شود و به او امر و نهی كند. 
همچنین برداران اهل سنّت ادّعا نموده اند كه همه ی خاندان پیامبر (ص) اهل بیت محسوب می شوند. در پاسخ می گوییم ، اوّلاً قدر متیقّن این است كه علی (ع) داخل در اهل بیت می باشد و این مطلب منكری میان مسلمین ندارد. و نیز شكّی نیست كه خلفای سه گانه داخل در اهل بیت نیستند و این مطلب هم مخالفی ندارد ؛ و در میان اهل بیت تنها كسی كه بعد از نبی (ص) ادّعای خلافت بلافصل داشت علی (ع) بود. پس با وجود او كه طبق این آیه معصوم می باشد نوبت به دیگری نمی رسد.
دلیل سوم
« أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ ـ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ـــــــ آیا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، كه به پیامبر خود گفتند: « مَلِك و زمامداری براى ما انتخاب كن! تا(زیر فرمان او) در راه خدا پیكار كنیم.پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیكار به شما داده شود، (سرپیچى كنید، و) در راه خدا، جهاد و پیكار نكنید.» گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پیكار نكنیم، در حالى كه از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم؟!» اما هنگامى كه دستور پیكار به آنها داده شد، جز عدّه كمى از آنان، همه سرپیچى كردند. و خداوند از ستمكاران، آگاه است. ـ و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حكومت كند، با اینكه ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، مُلكَش را به هر كس بخواهد، مى بخشد؛ و خداوند، وسعت دهنده و علیم است.» (البقرة:247)
نكات آیات :
الف ـ طبق این آیات ، بنی اسرائیل ، تعیین حاكم را حقّ مردم نمی دانستند لذا از پیامبر خود خواستند تا حاكمی برای آنها تعیین نماید. پیامبر آنها و خداوند متعال نیز این نظر آنها را نادرست معرّفی نكرده بر آن مهر تأیید زدند. پس حاكمیّت بر مردم كه به نظر شیعه و سنّی از شئون امامت می باشد ، باید از طرف خدا یا نبیّ خدا جعل شود نه از طرف مردم. امامت در اسلام ، امری بسیار بزرگتر حاكمیّت سیاسی صرف است ؛ لذا وقتی طالوت كه صرفاً حاكم سیاسی بود و تحت نظر پیامبر زمانش بر مردم حكومت می نمود ، از طرف خدا تعیین می شود ، چگونه ممكن است خدا تعیین امام را به مردم غیر معصوم بسپارد.
ب ـ پیامبر بنی اسرائیل ـ كه ظاهراً حضرت سموئیل (ع) باشد ـ فرمود : « خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است.» از اینجا معلوم می شود كه حاكم جامعه را باید خداوند متعال تعیین نماید و حتّی خود نبی نیز سرخود حقّ چنین انتخابی را ندارد كجا رسد مردم . 
ج ـ از آیات شریفه استفاده می شود كه علّت حاكمیّت یافتن طالوت ، قدرت جسمی و علمی او بوده است. پس حاكم جامعه باید دارای علم و قدرت باشد. و كیست در بین اصحاب رسول خدا كه در علم و قدرت با علی (ع) برابری نماید؟! اوست باب مدینه ی علم رسول خدا ؛ و اوست حیدر كرّار ؛ و اوست آنكه دروازه ی خیبر را با اعجاز الهی از جای خود بركند ؛ و اوست كشنده عمرو بن عبد ودّ و مرحب پهلوان و اوست كه افضل از هارون نبی است و... . 
دلیل چهارم 
« وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتی بارَكْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدینَ . ـــ و او (ابراهیم ) و لوط را به سرزمینی كه آن را براى همه ی جهانیان پربركت ساختیم ، نجات دادیم. (71) و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. (72) و آنان را امامانی قرار دادیم كه به امر ما ، هدایت مى كردند؛ و انجام كارهاى نیك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كردیم ؛ و تنها ما را عبادت مى كردند. » (سوره الانبیاء)
نكات آیات شریفه :
الف ـ به اتّفاق شیعه و سنّی ، یكی از وظائف امام ، هدایت امّت به سمت حقّ و حقیقت است. در تعاریف متكلّمین سنّی نیز همین معنا لحاظ شده است. در این آیه تصریح شد كه انبیای نام برده شده در این آیه ، امامت داشتند و به امر الهی هدایت می نمودند ؛ حال چگونه كسی می تواند امام به این معنا باشد در حالی كه خودش هر لحظه در معرض گمراهی است و محتاج هادی می باشد. خداوند متعال می فرماید: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ ـــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى كند براى پیروى شایسته تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنید؟! » (یونس: 35). آیا غیر از انسان معصوم ، كه خود منزّه از خطا و هدایت كننده به خداست ، كسی هست كه نیاز به امام و هدیت كننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ كسانی كه زمانی غرق در شرك بودند چگونه به یكباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم كه آن امام كه بوده است؟ ممكن است بگویند: نبیّ اكرم (ص) یا قرآن كریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اكرم (ص) و قرآن كریم ، همانگونه كه می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند كه محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن كسی حقیقتاً حقّ امامت داشته كه عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص كسی نیست جز علی (ع).
ب ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. پس محصول سقیفه باطل می باشد.
پ ـ طبق این آیات ، امامت برای هدایت امّت ، شأن كسی است كه لایق نبوّت نیز باشد. پس بعد از نبی اكرم (ص) كسی باید امام گردد كه اگر نبوّت ختم نمی شد لیاقت نبوّت را داشت ؛ و آن علی بن ابی طالب است ، كه طبق حدیث منزلت ، افضل از هارون نبی است. چون نبی اكرم (ص) فرمود:« تو نسبت به من مثل هارون هستی نسبت به موسی الّا اینكه پیامبری بعد از من نیست.» (ر.ك: صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)
پس اگر پیامبر اسلام افضل از موسی است به ناچار علی (ع) نیز باید افضل از حضرت هارون باشد تا این نسبت حفظ گردد. همچنین رسول خدا در همین گفتار به طور ضمنی متذكّر شدند كه اگر بعد از من نبوّت ختم نمی شد ، تو شأنیّت نبوّت را داشتی. 
ت ـ طبق این آیات ، امام باید به امر و فرمان خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است كه امام ، عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و در میان مدّعیان امامت هیچ كس جز علی (ع) نبود كه چنین باشد. هیچ عالم سنّی هم ادّعا نكرده كه خلفای سه گانه ، عالم به جمیع اوامر و نواهی خدا بوده اند. همچنین حدیث متواتر ثقلین مؤیّد است كه اهل بیت (ع) همردیف كتاب خدا هستند. و نیز به اعتراف شیعه و سنّی علی (ع) باب مدینه ی علم رسول الله است. همچنین جناب حاكم نیشابوری ــ از علمای بزرگ اهل سنّت ــ نقل نمود از رسول گرامی كه فرمودند: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» (المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ، ص124)
آیا همه و از جمله خلفای سه گانه باید اطاعت مطلق از قرآن داشته باشند یا نه؟ اگر بله پس باید از علی (ع) هم كه متّحد با حقیقت قرآن است ، اطاعت مطلق می كردند ؛ كه نكردند.
ث ـ همچنین طبق آیه ، فعل خیرات باید از جانب خدا بر امام ، وحی و الهام شود ؛ و در بین مدّعیان امامت تنها علی (ع) است كه ادّعای اتّصال به غیب داشته و ملهم بودن او توسّط پیامبر (ص) نیز تأیید گردیده است.یكی از دلائلی كه این شأن را برای امیر مومنان ثابت می كند ، حدیث منزلت است ؛ چون یكی از شئون حضرت هارون (ع) این بوده كه بر او وحی می شده است ؛ لكن نه وحی تشریعی ؛ چون او تابع شرع موسی بود. پس علی (ع) هم كه در حدیث منزلت تشبیه شده به هارون (ع) ، واجد این شأن خواهد بود ، امّا نه با عنوان نبی. و اگر گفته شود كه دریافت وحی مستلزم نبوّت است ، گوییم: چنین نیست؛ چون طبق تصریح قرآن كریم حضرت مریم (س) و مادر موسی (ع) نیز دریافت وحی داشته اند ولی پیامبر هم نبوده اند. 
ج ـ همچنین طبق آیات فوق ، امام اهل زكات و نماز است ؛ و تنها علی (ع) است كه نماز و زكاتش مورد تأیید مستقیم خدا واقع شده ؛ در حالی كه دیگران اگر چه در ظاهر اهل نماز و زكات بودند ولی هیچكس یقین ندارد كه آنان در محضر خدا هم به عنوان اهل زكات و نماز ، مورد قبول واقع شوند. خداوند متعال فرمود: « إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنان كه ایمان آورده اند ؛ همانها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند. » (المائدة:55) ؛ مفسّرین شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند كه شأن نزول این آیه ی شریفه جریان صدقه دادن امیر المومنین (ع) در حال ركوع بوده است.پس در میان مدّعیان امامت ، تنها اوست كه نماز و زكاتش یقیناً مورد قبول خدا واقع شده ولی در مقبولیّت و عدم مقبولیّت نماز و زكات دیگر مدّعیان امامت منطقاً نمی توان یقین داشت. 
دلیل پنجم: 
« وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنی إِسْرائیلَ ؛ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ . ـــــ ما به موسى كتاب آسمانى دادیم؛ و شك نداشته باش كه او آیات الهى را دریافت داشت؛ و ما آن را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم ؛ و از آنان امامانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت مى كردند؛ چون شكیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.» (السجده : 23، 24) 
نكات آیات شریفه:
الف ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. لذا نتیجه انتخابات مجلس سقیفه نامشروع می باشد.
ب ـ امام باید به امر خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است كه امام عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و ... ــ كه در سابق گذشت ــ 
دلیل ششم:
« وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ . ـــــ (به خاطر آورید) هنگامى را كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده ی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض كرد: «از دودمان من(نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ظالمین نمى رسد. » (البقرة:124)
نكات این آیه ی شریفه:
الف ـ امامت در این آیه مطلق به كار رفته ، لذا تمام مصادیق امامت را ، كه حضرت ابراهیم (ع) شأنیّت آن را داشت ، شامل می شود ؛ و یكی از آن مصادیق ، امامت سیاسی و حاكمیّتی است كه در امامت مورد نظر متكلمین اهل سنّت پر رنگتر از دیگر ابعاد امامت مطرح می شود. 
ب ـ امامت مطرح در این آیه به هر كدام از مصادیق آن كه گرفته شود ــ اعمّ از امامت معنوی ، امامت علمی ، امامت نماز و ... ــ قبل از اعطاء امامت به ابراهیم (ع) در او وجود داشته است ، جز امامت سیاسی و امامت به معنای حقّ حاكمیّت بر جامعه ؛ چرا كه اوّلاً آن حضرت قبل از امامت ، پیامبر اولوالاعزم بوده ؛ و پیامبر هر قومی یقیناً در علم و عمل و معنویّت و دیگر امور ، بر قوم خود برتری و پیشوایی دارد. ثانیاً جز امامت سیاسی ، هیچكدام از مصادیق امامت ، كه در مورد آن حضرت مطرح باشد ، نیاز به جعل مستقلّ ندارد ؛ بلكه با جعل آن حضرت به نبوّت ، همه ی آن معانی نیز حاصل می شوند. پس مصداق اقرب آن امامتی كه در آیه مطرح شده امامت در بُعد حقّ حاكمیّت بر جامعه می باشد. 
پ ـ طبق این آیه ، مقام امامت ـ به معنای حقیقی آن نه امامت اعتباری ـ مقامی است مجزا از نبوّت و برتر از آن. لذا ابراهیم (ع) با این كه نبی بود امام نبود و آنگاه كه امتحاناتی را پشت سر گذاشته ، قابلیّت لازم را حاصل نموده ، به مقام امامت منصوب شد. 
حال جای این پرسش است كه چگونه در امّت اسلام كسانی ادّعای امامت نموده اند در حالی كه فاقد این حدّ از صلاحیّتند ؛ و چگونه در زمان خود ، امامت علی بن ابی طالب (ع) را نپذیرفتند در حالی كه طبق حدیث منزلت كه مورد قبول اهل سنّت بوده ، در صحیحترین كتب آنها نقل شده است ، شأن علی (ع) نسبت به پیامبر(ص) مثل شأن هارون پیامبر است نسبت به حضرت موسی. « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی . ـــــ زمانی كه پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله ! آیا مرا بر زنان و كودكان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمود: آیا راضی نیستی به اینكه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینكه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)
مگر خود علمای اهل سنّت در تعاریفشان از امام نگفتند كه « الامامةُ خلافةٌ عن الرسول ... » ؟ و مگر در این حدیث معتبر تصریح نشد كه پیامبر (ص) ، علی (ع) را در زمان خود خلیفه قرار داد؟! چگونه با وجود كسی كه از هارون پیامبر افضل می باشد ، نوبت امامت به دیگران می رسد؟! وقتی نسبت علی (ع) به پیامبر اكرم (ص) ، مثل نسبت هارون به موسی است ، پس به همان میزان كه رسول الله (ص) از موسی (ع) افضل است باید علی (ع) نیز از هارون افضل باشد تا این نسبت حفظ شود.
ت ـ خداوند متعال خودش ابراهیم (ع) را به امامت نصب نمود. پس امامت باید به نصب خدا باشد نه به انتخاب مردم. پس جریان سقیفه و محصول آن باطل است ؛ چون به نصب الهی نبود.
ث ـ طبق آیه ی مورد بحث ، امامت عهد الله است ، یعنی عهدی است بین امام و خدا ؛ پس انتخاب مردم دخلی در آن ندارد. بنا بر این ، جریان سقیفه و محصول آن باطل است.
بنا بر این اگر سه خلیفه ی اهل سنّت امام نیستند ، در تمام آن مدّت امام برحقّ علی بن ابی طالب بوده است. چون از طرفی طبق دلائل عقلی امامت عامّه ، وجود امام ضرورت دارد و شیعه و سنّی بر آن اتّفاق نظر دارند. از طرف دیگر تنها علی بن ابی طالب بود كه در مدّت خلافت سه خلیفه ، دعوی امامت داشت. پس اگر امامت آن سه تن باطل بوده جز امامت آن حضرت گزینه ی دیگری باقی نمی ماند. 
ج ـ امامت كه عهد الله است به ظالمین نمی رسد. در این تعبیر قرآنی ، درباره ی ظالم چهار احتمال است. 
1. آنكه در سراسر عمرش ظالم است. 
2. آنكه در اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم است.
3. آنكه در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل است.
4. آنكه گاه ظالم است و گاه عادل.
بر این اساس در ذرّیـّه و نسل حضرت ابراهیم (ع) پنج صنف افراد ، احتمال وجود خواهند داشت كه عبارتند از :
1. افرادی كه در سراسر عمرشان ظالم باشند. 
2. افرادی كه اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم باشند.
3. افرادی كه در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل باشند.
4. افرادی كه گاه ظالم و گاه عادل باشند.
5. افرادی كه هیچگاه ظالم نبوده در تمام عمر معصوم از ظلم باشند.
روشن است كه حضرت ابراهیم (ع) مورد اوّل و دوم را در دعای خود اراده نمی كند. چون دو گروه اوّل ظالم بالفعل بوده ، اهل جهنّم می باشند ؛ و هیچ مومن عاقلی از خدا نمی خواهد كه ظالم بالفعل و اهل جهنّم را امام مردم قرار دهد كجا رسد كه پیامبری اولوالعزم چنین تقاضایی از خدا بكند. پس منظور آن حضرت از « من ذرّیـّتی » سه گروه اخیر بوده اند كه یكی معصوم می باشد و دو تای دیگر ، اگر چه ظلم داشته اند ، ولی معلوم نیست كه اهل جهنّم باشند ؛ كما اینكه اهل بهشت بودن آنها نیز معلوم نیست. 
آنگاه كه حضرت ابراهیم (ع) امامت را بر این سه گروه از ذرّیـّه ی خود طلب نمود ، خداوند متعال دعای او را مستجاب ساخت ، امّا نه به طور مطلق ؛ بلكه فرمود: از میان این سه گروه ، تنها آنهایی قابلیّت امامت خواهند داشت كه اسم ظالم بر آن صدق نكند. و روشن است كه از این سه گروه ، تنها گروه پنج هستند كه هیچ گاه ظلم نداشته اند و اسم ظالم بر آنها صدق نمی كند ؛ و تنها این گروهند كه اهل بهشت بودن آنها یقینی است. پس امامت تنها از آنِ كسانی است كه در سراسر عمرشان معصوم از هر گونه گناهی باشند ؛ چرا كه هر گناهی از مصادیق ظلم است. حال چگونه اهل سقیفه ادّعای امامت نمودند در حالی كه اوّلاً قبل از اسلام سابقه ی كفر داشتند ؛ ثانیاً در زمان اسلام نیز معصوم از گناه نبودند ؛ ثالثاً در زمان خلافتشان نیز به تصریح علمای خود اهل سنّت كارهای خلافشان كم نبود. 
دلیل هفتم:
« أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ . ــــ آیا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خود او در پى اوست ، و پیش از او نیز كتاب موسى كه امام و رحمتى بود [دروغ مى بافد]؟ آنها [كه در پى حقیقت اند] به آن ایمان مى آورند و هر كه از گروه ها به آن كافر شود آتش ، وعده گاه اوست. پس در آن تردید مكن كه آن حق است و از جانب پروردگار توست ولى بیشتر مردم ایمان نمى آورند.»(هود:17(
« وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنین . ــ و پیش از آن ، كتاب موسى كه امام و رحمت بود(نشانه هاى آن را بیان كرده)، و این كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است در حالى كه به زبان عربى و فصیح و گویاست، تا ظالمان را بیم دهد و براى نیكوكاران بشارتى باشد. » (الأحقاف:12(
نكات آیات شریفه:
در این آیات شریفه ، كتاب حضرت موسی(ع) به عنوان امام معرّفی شده ، پس قرآن كریم به نحو اولی امام مردم است ؛ بخصوص اینكه قرآن كریم به عنوان مصدّق توارات در آیه ی اخیر نیز مطرح شده است. در این كه قرآن كریم پیشوای مردم است و آنان در تمام امور باید از قرآن كریم تبعیّت نمایند شكّی نیست ؛ چرا كه قرآن كریم كلام خداست. لذا امام بالاصاله و اوّل و آخر كتاب خداست ، نه شخصی از اشخاص ؛ حتّی در صحنه ی حكومت نیز این قرآن كریم است كه حقیقتاً امام مردم می باشد ؛ چون خداوند متعال فرمود: « إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ ــ حقّ حاكمیّت و فرمانروایی نیست مگر برای خدا » ؛ و شكّی نیست كه قرآن كریم ، فرمان و قانون خداست. پس طبق این آیات شریفه ، امام بالذّات خدا و كلام و كتاب اوست و دیگران به شرطی امام خواهند بود كه عین كتاب الله باشند. اگر حضرت موسی(ع) امام بود به این سبب بود كه عالم به جمیع معارف تورات بود ؛ و طبق تورات فرمان می نمود. همچنین اگر نبی اكرم (ص) به اجماع مسلمین ، امامت داشت به خاطر این بود كه احاطه به كتاب الله داشت. پس امام بعد از او نیز باید كسی باشد كه علم به جمیع معارف قرآن كریم داشته ، وارث علم نبی باشد. خود علمای اهل سنّت نیز در تعریف امام گفتند: « امام باید اقامه كننده ی شرع و حافظ دین خدا باشد.» و مگر دین و شرع چیزی غیر از قرآن كریم است. حال كسی كه متّحد با حقیقت قرآن نبوده عالم به جمیع معارف آن نیست چگونه خواهد توانست آن را اقامه یا معارف آن را حفظ نماید؟!
بنا بر این ، بی هیچ تعصّبی باید در احوال اصحاب رسول خدا تجسس نمود تا معلوم گردد كه از نبیّ اكرم (ص( چه كسی عالم به جمیع معارف قرآن و وارث علم رسول الله بود؟
از مدّعیان امامت ، تنها كسی كه چنین مقامی برای او ادّعا شده علی بن ابی طالب است و غیر او از مدّعیان امامت نه خود چنین ادّعایی داشتند و نه كسی چنین ادّعایی در موردشان كرده و نه شاهدی بر آن وجود دارد. بنا بر این ، طبق این آیات شریفه علی بن ابی طالب تنها گزینه ی امامت مورد نظر قرآن كریم خواهد بود. چون غیر از علی (ع) هیچكدام از اصحاب پیامبر چنین موقعیّتی را نداشته است. غیر او و اهل بیتش كیست كه نبی اكرم(ص( وجودشان را در حدیث متواتر ثقلین ــ كه مورد قبول شیعه و سنّی است ــ همردیف و متّحد با قرآن قرار داده باشد. از علمای اهل سنّت روایت شده كه قال رسول الله(ص):« ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجلٌ فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم: الاكبرُ كتابُ الله ؛ سببٌ طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسّكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا ؛ و الاصغرُ عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى و جدایی ناپذیری را براى آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66) ؛ در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167(
در این دو نقل حدیث ثقلین كه محتوای اصلی آن متواتر و مورد اعتماد هر دو فرقه می باشد ، با صراحت تمام از عدم جدایی عترت رسول خدا و قرآن خبر داده شده و در یكی از نقلها بر نام مبارك علی بن ابی طالب (ع) تصریح شده. و بین شیعه و سنّی اختلاف و شكّی نیست كه آن حضرت جزء عترت می باشد. 
همچنین در این روایت به صراحت امر شده كه به قرآن و عترت تمسّك جویید ؛ و آیا حقیقت تمسّك جستن ، جز امام قرار دادن است. همچنین تصریح شده كه بر آنان پیشی نگیرید! و آیا معنای امامت جز این است كه مصداق آن پیشاپیش مردم باشد؟ همچنین فرمودند كه به آنان یاد ندهید كه آنها اعلم از شما هستند. پس چگونه خلیفه ی اوّل و دوم ادّعای فاطمه زهرا و شهادت علی (ع( را در باب فدك نپذیرفتند و خود را داناتر از آنها در حكم خدا دانستند؟ و ... . و چگونه ادّعای علی (ع) را در خلیفه ی رسول خدا بودن ، قبول نكردند؟ 
جناب حاكم نیشابوری ، از اكابر علمای اهل سنّت ، در حدیث صحیحی از نبی خدا (ص) آورده است: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» (المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ، ص124(
همانطور كه گفته شد ، شكی در این نیست كه قرآن امام مردم است ؛ پس شكی نیست كه علی (ع) نیز امام مردم می باشد. چون آنكه همواره با قرآن است و قرآن همواره با اوست ، حكم قرآن را خواهد داشت. از این دلیل حتّی عصمت آن حضرت از خطا و سهو و نسیان نیز ثابت می شود. چون اگر خطا و سهو و نسیان بر آن حضرت جایز باشد ، در همان موارد از قرآن كریم جدا خواهد شد ؛ چرا كه خطا در كلام الله مجید راه ندارد. همچنین از این استدلال ، علم آن حضرت بر تمام امور اثبات می گردد ؛ چرا كه خداوند متعال ، قرآن كریم را « تبیاناً لكلّ شیء » نامیده است. پس كسی هم كه متّحد با قرآن باشد « تبیاناً لكلّ شیء » خواهد بود. بر همین اساس ، امام باقر (ع) در تفسیر آیه« وَ كُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ » فرمودند:« چون این آیه نازل شد كه: « و هر چیزی را در امام مبین برشمردیم » ؛ دو مرد فی المجلس برخاستند و گفتند یا رسول اللَّه! آن امام تورات است؟فرمود: نه. گفتند آن انجیل است؟ فرمود نه. گفتند آن قرآن است؟ فرمود: نه. در این هنگام امیر المؤمنین على بن ابى طالب وارد شد ، رسول خدا (ص) فرمودند: آن امام مبین ، این مرد است ؛ به راستى اوست امامى كه خداى تبارك و تعالى علم هر چیز را در او بر شمرده است.» (امالى شیخ صدوق ،ص170 ،مجلس سى و دوم(
ــ دلائل عدم صلاحیّت خلفای اهل سنّت بر امامت
ـ عدالت خلفای اهل سنّت
گفته شد كه شیعه عصمت را از شرائط امام می داند ولی اهل سنّت عدالت را برای این منظور كافی دانسته اند. 
شیعه گذشته از اینكه با دلائلی ثابت می كند امام باید معصوم باشد ، ثابت می كند كه خلفای سه گانه ی اهل سنّت حتّی عدالت هم نداشته اند ، كجا رسد عصمت. 
چند روایت از كتب علمای برجسته ی اهل سنّت نقل می كنیم كه خود خواننده ی عاقل و فهیم به راحتی می تواند از كنار هم چیدن این روایات دریابد كه این دو خلیفه نخست ابداً عدالت نداشته اند. لذا نه فقظ با مبنای شیعه كه حتّی با مبنای خود اهل سنّت نیز شایسته ی امامت بر امّت نبوده اند.
اهل سنّت روایت كرده اند از رسول خدا (ص) كه فرمودند: « علىّ مَع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یَفتَرقانِ حتّى یَردا عَلَىّ الحوضَ یومَ القیامةِ. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛این دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در كنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساكر ، ج42، ص4491 )
و روایت كرده اند كه فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند » ( المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ كنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
باز در حدیث متواتر ثقلین روایت نموده اند از رسول خدا (ص) كه فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاكبر كتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» ( المعجم الكبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با كمی اختلاف در المستدرك،حاكم نیشابوری، ج3 ،ص109)
و در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى 
آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
باز روایت كرده اند كه: « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی . ــــــــ زمانی كه پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله آیا مرا بر زنان و كودكان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمودند: آیا راضی نیستی به اینكه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینكه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120 )
اینها احادیثی است كه علمای اهل سنّت خودشان در كتابهای روایی شان آورده اند. انصافاً اگر كسی در مقابل این احادیث نبوی كه به روشنی حقّانیّت اهل بیت (ع) را اثبات می كنند ، مقاومت نمود و راهی غیر از راه اهل بیت را برگزید ، او را چه باید گفت؟!!
حال روایات دیگری از كتب اهل سنّت ذكر می كنیم تا ببینید خلفای اهل سنّت با چنین اهل بیتی چه رفتاری كردند.
بلاذرى مى گوید: « ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت كند ولى او نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را بر در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب آیا مى خواهى خانه ی ما را آتش بزنى؟ عمر بن خطاب گفت: بله. » (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظة العربیة)
ابن عبد ربّه مى گوید: « آنان كه از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه ی فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه ی فاطمه بیرون بیایند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه ی فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب آیا آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: بله، مگر این كه بیعت كنید. » (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمد سعید العربان، 1953 و 1272)
ابن قتیبه دینورى آورده است: « ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بیعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه ی على آمد و صدا زد ولى كسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت كنید و یا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مى زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آیا نمى خواهى از على كه از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على را بیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه ی رسول خدا تو را مى خواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گریه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفه ی رسول خدا بیعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نیست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پیام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسیار گریه كرد. پس از آن ، عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه ی فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد كرد: «یا ابتاه» « یا رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها كه نكشیدیم. وقتى كه گروه مهاجم گریه ی فاطمه را شنیدند. در حالى كه گریه مى كردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدّه اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند: بیعت كن ! على گفت: اگر بیعت نكنم چه مى كنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى زنیم. » ( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى)
حال خواننده ی فهیم و صاحب عقل سلیم قضاوت فرماید كه پیامبر خدا(ص) چه سفارشاتی درباره علی (ع) و اهل بیت نمودند و خلفا با آنها چه كردند؟!! او چه فرمان داد و برخی با فرمان او چگونه رفتار نمودند؟! 
اینها با اهل بیت رسول خدا(ص) این گونه رفتار نمودند ، حال آنكه خداوند متعال فرموده است:« قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ـــ بگو:من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزدیكانم »(الشورى:23) ؛ آیا این بود دوست داشتن اهل بیت رسول خدا(ص)؟!! آیا آنكه این آیه و آن همه روایات نبوی را زیر پا گذاشته عادل است؟! اگر كسی با اسیر جنگی كافر چنین رفتاری می كرد در عدالتش شك بود ، كجا رسد كه با اهل بیت رسول خدا (ص) چنین نماید ؛ آنهم با وجود این همه آیه و روایت در حقّ ایشان.
و از همین جاست كه تفرقه میان امّت اسلام آغاز گشت و خلفای اهل سنّت با زیر پا نهادن این همه آیات و روایات ، بنیانگذار این تفرقه ی عظیم گشتند. بلكه به اعتراف معتبرترین كتب روایی اهل سنّت ، اینان جریان ایجاد تفرقه را پیشتر از این نیز آغاز نموده بودند. 
عالم برجسته ای اهل سنّت ، جناب بخاری در معتبرترین كتاب اهل سنّت ، یعنی صحیح بخاری ، آورده است: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و فی البیت رجال فقال النبی صلّى الله علیه و سلّم: هلموا أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال بعضهم: إن رسول الله قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده. و منهم من یقول غیر ذلك. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف قال: رسول الله صلّى الله علیه و سلّم قوموا ـــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. در این هنگام بعضی گفتند: بیماری بر او غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسد كه هرگز گمراه نشوید ؛ و برخی دیگر غیر این می گفتند. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» (صحیح بخاری ، ج5، ص138) 
بخاری در بیان دیگری از همین حدیث نقل نموده كه: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یكتب لكم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را كه عمر گفت. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» (صحیح بخاری ، ج7، ص9 ـــ صحیح مسلم ، ج5 ، ص76) 
این جمله ی خلیفه دوم ، به وضوح نشان می دهد كه او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلكه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینكه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است كه آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود كه عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هر انسان منصفی جای سوال است كه چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی كه اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می كنند. وی چگونه چنین نسبتی به رسول خدا (ص) می دهد در حالی خداوند در حقّ حضرتش فرمود: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى ـــــ و او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید ؛ آنچه مى گوید چیزى جز وحى كه بر او نازل شده نیست» (النجم:3ـ 4).
همچنین جای سوال است كه چگونه برادران اهل سنّت ما كسی را به خلافت برگزیدند كه با ممانعت از نوشته شدن آن مكتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ شما را به خدا دقّت كنید! پیامبر خدا به صراحت فرمودند كه « كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من اختلاف نكنید » و عمر بن خطّاب مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و كسی كه چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتكب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت كه خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. اگر او عمداً این كار را كرده كه ابداً لیاقت این مسند را ندارد ؛ چون اگر به آن برسد ، اسلام را نابود خواهد نمود ؛ كه در ادامه شواهد این نابود نمودن را هم خواهیم آورد ؛ و اگر خطا نموده ، عرض می شود: كسی كه این اندازه خطای فاحش می كند و منشاء مصیبتی به این عظمت می شود ، چگونه می تواند بر امّت امامت نموده ، حافظ دین اسلام باشد؟ 
اهل سنّت می گویند شیعیان گمراه شده اند. فرض كنیم چنین باشد. باعث این گمراهی كیست؟ خود پیامبر فرمودند: « هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا ». پس اگر شعه گمراه شده علّتش عمر بن خطّاب است كه اجازه نداد آن نامه نوشته شود. شیعه نیز می گوید: اهل سنّت گمراه شده اند. اگر چنین است، باز علّتش عمر بن خطّاب بوده. شكّ نیست كه یكی از این دو مذهب، بر خطا می باشند، و در هر دو حالت، مقصّر عمر بن خطّاب است كه نگذاشت آن نامه نوشته شود.
مطلب دیگر اینكه خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً ـــ آنها كه خدا و پیامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار داد، و براى آنها عذاب خواركننده اى آماده كرده است.»(الأحزاب:57)
شما را به خدا! انصاف دهید! آیا طبق همین حدیث كه در صحیح بخاری آمده، عمر بن خطّاب موجب آزار رسول خدا(ص) نشد؟! آن اسوه ی اخلاق به قدری از این رفتار آزرده شدند كه افراد حاضر از خانه ی خود بیرون كردند. دقّت فرمایید ! رسول خدا چه اندازه باید ناراحت شده باشد تا كسی را از خانه اش بیرون كند؟! اگر انصاف دارید و تصدیق می كنید كه عمر بن خطّاب موجب آزار پیامبر(ص) شد، آیا تصدیق می كنید كه حكم این آیه شامل حال او نیز می شود؟! پس چگونه چنین كسی لیاقت جانشینی رسول الله (ص) را پیدا می كند؟!
باز طبق همین حدیث خلیفه دوم در حقیقت رسول خدا(ص) را متّهم به جهل نموده است؟ وی در مقابل سخن رسول خدا (ص) جبهه گیری نموده و گفت: « عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله ـــ قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است» ؛ یعنی معاذ الله رسول خدا(ص) صلاح امّتش را نمی داند و عمر بن خطّاب می داند. 
همچنین وی با این كلام كه « عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله ـــ قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است» در حقیقت سنّت رسول الله (ص) را هم فاقد اعتبار خوانده است ؛ و عجیب اینكه پیروانش خود را اهل سنّت می خوانند. یكی نیست به جناب عمر بگوید: باشد قبول، به كتاب خدا عمل كنیم. مگر خدا نفرمود: « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است »(الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْكافِرینَ ـــ بگو: از خدا و رسول ، اطاعت كنید! و اگر سرپیچى كنید، خداوند كافران را دوست نمى دارد.» ( آل عمران:32). اگرا راست می گویی كه به قرآن عمل می كنی، پس چرا این دو آیه را زیر پا گذاشتی و فرمان رسول خدا را نپذیرفتی؟!
اگر عمر بن خطّاب ، عمداً چنین كرده كه وضعش معلوم است و اگر اجتهاد نموده ، اجتهاد در برابر نصّ رسول، باطل است. قرآن به صراحت دستور اطاعت مطلق از رسول می دهد. دیگر چه جای اجتهاد؟ و اگر از روی اشتباه چنین كرده ، لایق خلافت نیست. كسی كه در حیات رسول خدا این گونه اشتباهات وحشناك كند و موجب به ضلالت افتادن امّتی شود، بعد از رسول چه اشتباهاتی خواهد كرد خدا می داند؟
و ای كاش ماجرا به همینجا ختم می شد ؛ و عاملان تفرقه و جبهه گیران در برابر رسول خدا (ص) دست به تحریف تعالیم رسول خدا (ص) نمی زدند. امّا متأسفانه دست به تحریف احكام نیز گشودند كه شواهدی از آن را از كتب اهل سنّت ذكر می كنیم.
امام احمد بن حنبل (رئیس مذهب حنبلی) در مسند خود ، ج3 ، ص325 به نقل از جابر بن عبدالله ـ صحابی رسول خدا ـ آورده است: « متعتان كانتا علی عهد النبیّ (ص) فنهانا عنهما عمر (رض) ـــ دو متعه اند كه در زمان نبیّ خدا جایز بودند و عمر (رض) ما را از آن نهی نمود.» كه مراد از دو متعه ، متعةالحجّ و متعةالنساء است.
جناب ذهبی عالم بزرگ اهل سنّت نیز در كتاب تاریخ الاسلام ، ج15 ، ص 418 از خلیفه ی دوم نقل نموده كه گفت : « دو متعه اند كه در زمان رسول الله (ص) جایز بودند و من از آن دو نهی می كنم و بر آن دو مجازات می كنم و آن دو ، متعة الحج و متعة النساء است.»
جناب ذهبی در میزان الاعتدال ، ج3 ، ص552 به نقل از جابر آورده است: « دو متعه هستند كه ما در زمان رسول خدا آن دو را انجام می دادیم كه عمر ما را از آن نهی نمود.»
باقی اختلافاتی هم كه امروزه بین اعمال عبادی مذهب اهل البیت و مذهب خلفا می بینید به همین نحو ایجاد شده اند ؛ كه برای پرهیز از تطویل مطلب از ذكر موارد دیگر حذر می كنیم. 
ـ استدلال به حدیث خلفای دوازدگانه بر حقّانیّت شیعه
این حدیث در جوامع روایی اهل سنّت به طرق مختلف و با الفاظ متفاوت نقل شده كه به برخی نقلهای آن در كتب معتبر اهل سنّت اشاره می شود:
« عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: كلّهم من قریش ــــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) كه می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس كلمه ای گفتند كه من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند»( صحیح مسلم ،ج6،ص3)
« عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَى النّبی (ص) فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تكلّم بكلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال كلّهم من قریش ـــــ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم كه حضرت می فرمودند: این امر منقضى (سپری) نخواهد شد تا آنگاه كه دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند ؛ سپس مطلبى خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود» (صحیح مسلم ،ج6 ،ص3)
« لا یزال هذا الدین قائما حتى تقوم الساعة او یكون علیكم اثنا عشر خلیفة كلّهم من قریش ـــــ این دین پیوسته پا برجاست تا اینكه قیامت برپا شود یا بر شما دوازده خلیفه حاكم شوند كه همگی از قریش می باشند.» (صحیح مسلم، ج6 ،ص4 ــ مسند امام احمد حنبل ، ج5 ،ص89)
این حدیث از طرق مختلف در منابع شیعه و سنّی نقل شده و در صحّت آن تردید نتوان نمود ؛ كما اینكه علمای اهل سنّت بر درستی آن اذعان نموده اند. این دو حدیث هم كه ما ذكر نمودیم، در صحیح مسلم آمده ، كه اهل سنّت ، احادیث آن را تماماً درست می دانند. این كتاب در كنار صحیح بخاری ، معتبرترین منع حدیثی اهل سنّت می باشد. 
امّا استدلال شیعه با این روایت چگونه است؟
شیعه می گوید: طبق این حدیث ، رسول خدا (ص) خلفای حقیقی خود را دوازده نفر از قریش معرّفی نموده است. 
حال دو سوال مطرح می شود:
1ـ آیا این دوازده نفر را مسلمین باید انتخاب كنند یا به طریقی باید از سوی خدا انتخاب شوند؟
2ـ این دوازده نفر چه كسانی هستند؟
اهل سنّت انتخاب خلیفه را به بشر واگذار كرده اند ؛ البته خودشان به غلط می گویند به مسلمین واگذار شده. حال آنكه می دانیم ابوبكر را اندكی از مردم مدینه انتخاب كردند نه مسلمین ؛ و حتّی آن اندك ، از بزرگان صحابه هم نبودند ؛ چون به نصّ تاریخ ، علی بن طالب ، اوّل مسلمان بعد از رسول خدا(ص) با این انتخاب موافق نبود ؛ و همراه او بودند در این امر كسانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار یاسر و زبیر و ... . عمر بن خطاب را هم ابوبكر نصب نمود نه مسلمین. عثمان هم با شورای شش نفره انتخاب شد؛ آن هم نه با اتّفاق رأی. و جالب این بود كه خلیفه ی بعد از او ـ البته از منظر اهل سنّت ـ در آن شوری با خلافت وی مخالفت كرد. پس چگونه هم با وجود عثمان اسلام حفظ می شود، هم با وجود علی (ع) حال آنكه این دو نفر ، دو برداشت مختلف از اسلام دارند ؛ و یكی ، خلافت دیگری را قبول ندارد؟!!
حال اگر این شیوه برای انتخاب خلفای پیامبر(ص)درست است ؛ پس چرا رسول خدا (ص) پیشاپیش برای خلفای خود عدد و مشخّصات تعیین می نماید؟ اینكه اوّلاً باید دوازده نفر باشند نه بیش و نه كم. ثانیاً باید همگی قریشی باشند. ثالثاً باید چنان باشند كه با وجودشان ، دین خدا عیناً حفظ شود. 
آیا با خلیفه ی انتخابی مردم ، دین خدا محفوظ می ماند؟ آیا خلیفه همان رئیس جمهور است یا جانشین رسول خدا (ص) در حفظ و تبیین و اجرای دین؟ ابوبكر و عمر و عثمان چه داشتند كه دیگر مسلمین نداشتند؟ اینها چه داشتند كه محتاج هادی و تبیین كننده ی دین نبودند ولی دیگران به هدایت و تبیین اینها محتاج گشتند؟ آیا غیر از این است كه اینها خودشان نیز محتاج امامی هدایت كننده اند؟! و اگر كسی یادشان ندهد چیزی از حقایق قرآن نمی دانند؟! شوخی نیست ، قرآن كریم « تبیاناً لكلّ شیء » می باشد. یعنی این خلفای سه گانه ، عالم به « تبیاناً لكلّ شیء » بودند ، كه محتاج امام و تبیین كننده ی دین نبودند؟ اگر چنین ادّعایی كنید یقین رسوا خواهید گشت. اگر می گویید كه اینها با قرآن و سنّت هدایت می شدند ، می گوییم: قرآن و سنّت دست همه ی مسلمین بود. اگر وجود قرآن و سنّت كافی برای هدایت مردم و كافی برای اتمام حجّت خداست ، اساساً چه نیازی به خلیفه است؟ در این صورت خلیفه ، رئیس جمهوری بیش نخواهد بود. اگر می گویید: اینها به اجتهاد عمل می كردند ، می گوییم: دیگرانی هم بودند كه اجتهاد داشتند. پس چرا آنها باید اجتهاد خود را وا می نهادند و به اجتهاد اینها گردن می گذاشتند؟ از این گذشته وقتی طبق حدیث مدینة العلم ، علی بن طالب (ع) باب علم نبی است ، چرا باب علم نبی را رها كرده از اجتهاد ظنّی دیگران تبعیّت كنیم؟! وقتی طبق حدیث منزلت ـ كه در صحاح اهل سنّت آمده ـ علی بن طالب (ع) افضل از هارون نبی می باشد ، چرا افضل از یك پیغبر را رها نموده از اجتهاد ابوبكر تبعیّت كنیم؟! مگر عقلمان پاره سنگ برداشته؟! گیریم كه تمام مسلمین صدر اسلام به ابوبكر رأی داده باشند ؛ كجای اسلام آمده كه شما وظیفه دارید در امور دین خودتان تابع رأی مردم باشید؟ آنها هزار و چهار صد سال پیش برای خودشان رئیس جمهور انتخاب كردند ، ما چرا باید به انتخاب آنها گردن نهیم؟ امّا اگر خلیفه را رئیس جمهور نمی دانید و او را حافظ حقیقت دین و تبیین كننده ی اسلام و قرآن می شناسید ، بفرمایید كه با وجود باب علم رسول و افضل از هارون نبی در میان امّت ، چگونه نوبت این كارها به امثال ابوبكر و عمر و عثمان رسیده است؟ به حكم عقل و با استفاده از حدیث مورد بحث ، تنها با امامت یك انسان معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن كریم است كه اسلام با تمام حقیقتش حفظ می شود ، و تنها چنین كسی است كه از هدایت دیگر افراد بشر بی نیاز می باشد ؛« أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون ــــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى كند براى پیروى شایسته تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنید؟! » (یونس:35)
لذا هر گاه یك غیر معصوم و غیر عالم به جمیع حقائق قرآن به امامت انتخاب شود ، خواهیم پرسید: امام خود او كیست؟ اگر امام داشتن لازم است ، كه به اتّفاق علمای شیعه و سنّی چنین است ، چرا فقط برای ما لازم است ؛ و برای خود آن خلفای انتخابی لازم نیست؟ مگر آنها چه ویژگی خاصّی دارند كه امام نمی خواهند ولی دیگران امام می خواهند؟! وقتی او معصوم نیست ، پس كسی باید باشد كه راه راست را به او بنماید ؛ و اگر او عالم به جمیع حقائق قرآن نیست ، چگونه می تواند اسلام را تمام و كمال حفظ و تبیین و منتقل كند ؛ و از كجا معلوم كه تبیین او از قرآن درست باشد؟ امّا اگر كسی معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن بود ، بدیهی است كه دیگر نیازی به امام نخواهد داشت. چون جهلی به دین ندارد تا كسی آن را برطرف سازد ؛ و خطایی نمی كند تا كسی آن را هشدار دهد. 
پس اگر طبق حدیث مورد بحث ، خلیفه ی رسول خدا (ص) باید چنان باشد كه با وجود او و در وجود او حقیقت اسلام ، حفظ گردد ، یقیناً چنین كسی باید معصوم از خطا و عالم به جمیع حقائق قرآن باشد. و در صدر اسلام ، تنها علی بن ابی طالب بود كه باب علم نبی بود ؛ و منزلتش به پیامبر (ص) مثل منزلت هارون نبی بود به موسی (ع) ؛ و شك نیست كه رسول خدا (ص) افضل از موسی(ع) است. پس به همان میزان علی (ع) باید از هارون(ع) افضل باشد تا این نسبت حفظ گردد. 
گذشته از اینها روایات چندی از خود اهل سنّت نقل شده كه در آنها به صراحت از عینیّت بین علی (ع) و قرآن كریم سخن به میان آمده است. پس با وجود چنین كسی ،محال است كه دین خدا در میان خلق موجود نباشد ؛ و با وجود او حجّت خدا بر خلق تمام نگردد.
به نقل اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند:« علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یفترقان حتّى یردا علىّ الحوض یوم القیامة. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در كنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساكر ، ج42، ص4491 )
و روایت كرده اند كه فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند » ( المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ كنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
پس اگر علی (ع) حتّی یك خطای كوچك انجام دهد ، دیگر معیّت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا كه در قرآن كریم خطا راه ندارد ؛ كما اینكه هر چه خطاست ، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است ، لازمه اش آن است كه حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیّت تامّی معنا نخواهد داشت. 
باز روایت نموده اند: « ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاكبر كتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» ( المعجم الكبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با كمی اختلاف در المستدرك،حاكم نیشابوری، ج3 ،ص109)
و در نقل دیگری از این حدیث متواتر فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى 
آنها درخواست كرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولی ترم، على هم اولی تر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! » (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
امّا سوال دوم: این دوازده نفر ، كه رسول خدا(ص) فرمودند ، چه كسانی هستند؟ 
اگر اهل سنّت روش خود را در انتخاب خلیفه درست می داند پس بشمارد این خلفای دوازدگانه را. اگر خلفا را محصور كنند در خلفای راشدین ، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است ؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا كه:
اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند ؛ حال آنكه معاویه با علی (ع) جنگیده است. و به یقین اگر یكی از این دو در مسیر اسلام است ، دیگری راه به خطا می رود. كدام عاقل می پذیرد كه دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی كنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند كه هر كه با امام بجنگد مهدورالدم می باشد. 
ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است كه به اتّفاق شیعه و سنّی و طبق حدیث نبوی ، یكی از دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه كسی كه با سیّد جوانان اهل بهشت می جنگد و می شود جانشین پیامبر؟! 
از معاویه كه بگذریم نوبت به یزید می رسد كه سبط اصغر را شهید نموده است. اگر او حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده ، پس امام حسین (ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ كما اینكه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج كرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنكه چنین كسی نمی تواند سیّد جوانان بهشت باشد. پس اگر به حكم روایات صحیح از خود اهل سنّت، یقین داریم كه امام حسین(ع) سیّد جوانان اهل بهشت است ، دیگر دشمن و كشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد. 
بعد از یزید نیز خلفای بعدی یكی از یكی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟
تاریخ قطعی گواه است كه از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوا داده بودند كه بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن كنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام ، حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟ 
از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند.
لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین كند.
پس یا حدیث مورد بحث ، جعلی است ؛ كه علما این را نمی پذیرند ؛ بخصوص كه در صحاح اهل سنّت آمده است ؛ یا ـ معاذ الله ـ رسول خدا (ص) دروغ گفته اند ، كه این نیز محال است ؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد.
امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشكلی معرّفی می كند.
ـ بر این استدلال اشكالاتی شده كه به بررسی آنها می پردازیم.
1ـ گفته شده: « در روایت، از این داوزده تن بعنوان خلیفه نام برده شده است در حالیكه هیچكدام از ائمه شیعه بجز علی ابن ابی طالب و فرزند برومند ایشان حسن بن علی آنهم برای مدت كوتاهی به خلافت نرسیدند. پس مراد از این دوازده تن نمی تواند ائمه شیعه باشد».
پاسخ:
اوّلاً طبق این اشكال، ائمه ما این دوازده خلیفه نیستند. خلفای اهل سنّت هم كه یا كمتر از دوازده اند یا بیشترند و اكثرشان نیز به خاطر جنایات آشكاری كه كرده اند ، لیاقت خلافت ندارد. پس لابد از منظر اشكال كننده ـ معاذ الله ـ رسول خدا (ص) دروغ گفته اند. 
بالاخره طبق حدیث مورد بحث باید دوازده خلیفه را مشخّص نماییم. حال این گوی و این میدان. اگر ائمه ی دوازدگانه ی ما آن خلفای مورد نظر رسول خدا(ص) نیستند پس شما اهل سنّت لطف بفرمایید و بگویید كه كیانند آن دوازده نفر؟ 
ثانیاً رسول خدا (ص) نفرمود بعد از من دوازده نفر خلیفه ، بالفعل به حاكمیّت سیاسی جامعه می رسند ؛ بلكه فرمودند: تا زمانی كه دوازده خلیفه بین شما باشند ، این امر (اسلام) پایدار و عزیز می ماند. مثل اینكه كسی بگوید: هوا روشن است تا زمانی كه خورشید در آسمان می باشد. پس اگر خورشید در آسمان نبود ، هوا نیز روشن نخواهد بود. بنا بر این طبق سخن رسول خدا (ص) اگر دوازده خلیفه بین مردم نباشند دین نیز پایدار نخواهد بود. و شكّ نداریم كه بعد از رسول خدا (ص) دین او را وارونه ساختند. اگر وارونه نساختند پس چرا علی (ع) تا مدّتها حاضر به بیعت با ابوبكر نشد؟ و چرا حضرت فاطمه (س) هیچگاه با او بیعت نكرد تا رحلت نمود؟ بالاخره علی (ع) درست نماز می خواند كه دست بر شكم نمی گذاشت یا جناب عمر بن خطّاب؟ بالاخره وضوی علی (ع) درست بود یا وضوی جناب عثمان؟ آیا تحریم نمودن دو متعه (متعة الحجّ و متعة النساء) به دست عمر بن خطّاب ، تغییر دین نبود؟ حال آنكه طبق روایات خود اهل سنّت ، هم در زمان پیامبر (ص) این امر مجاز بود هم در زمان جناب ابوبكر. و... .
پس اگر از این زوایه نگاه می كنید ، عرض می شود كه مردم خلیفه حقیقی رسول خدا را به رسمیّت نشناختند ، لذا دین درستی هم نداشتند ؛ و بخش عظیمی از سنّت نبوی را هم از دست دادند. تاریخ قطعی گواه است كه ابوبكر و عمر اجازه ی نقل روایت نبوی را نمی دادند و هر چه اصحاب از روایات نوشته بودند ، این دو نفر گرفتند و آتش زدند. شعار حسبنا كتاب الله نیز یادمان نرفته. نتیجه ی چنین شعاری می شود همین آتش زدن احادیث نبوی. جریان كاغذ و قلم را كه در صیح بخاری و مسلم آمده به خاطر آوردید! 
بخاری و مسلم در معتبرترین كتاب اهل سنّت آورده اند: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یكتب لكم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را كه عمر گفت. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» (صحیح بخاری ، ج7، ص9 ـــ صحیح مسلم ، ج5 ، ص76) 
این جمله ی عمر بن خطّاب ، به وضوح نشان می دهد كه او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلكه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینكه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است كه آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود كه عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هرانسان منصفی جای سوال است كه چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی كه اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می كنند. همچنین جای سوال است كه چگونه برادران اهل سنّت ما كسی را به خلافت برگزیدند كه با ممانعت از نوشته شدن آن مكتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ پیامبر خدا به صراحت فرمود كه « كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید » و او مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و كسی كه چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتكب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت كه خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. 
چگونه كسی كه خود موجب اختلاف امّت شده ، می تواند دین خدا را حفظ و تبیین نماید. او این اندازه از قرآن بی خبر بود كه وقتی می گفت: « عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله » متوجّه نبود كه خود همین قرآن گفته است: « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید» (الحشر:7) و فرموده: « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول ــ و اطاعت كنید خدا را و اطاعت نمایید رسول را » (آل عمران:132). وقتی كسی در زمان حیات خود پیامبر(ص) او را نافرمانی می كند ، چگونه بعد از رحلت او مدافع دین او خواهد بود؟!
مطلب دیگر اینكه این دوازده نفر همواره خلیفه ی رسول الله بوده اند ؛ اگر چه بسیاری از مردم نپذیرفتند و تنها گروهی از مسلمین تابع آنها بودند و اكنون نیز تنها اندكی تابعند. خلیفه ی رسول خدا را خدا تعیین می كند ؛ با رأی مردم خلیفه درست نمی شود كه با عدم پذیرش مردم ، كسی از خلافت بیفتد ؛ بلی با عدم پذیرش مردم ، او خانه نشین می شود نه اینكه از خلافت بیفتد. اگر مردم نبوّت كسی را نپذیرند او از نبوّت می افتد؟ خلیفه ی رسول خدا (ص) مسئولیّتهایی دارد مثل تبیین درست دین ، هدایت طالبان هدایت و اداره ی جامعه. حال اگر مانعی پیش آمد و او نتوانست بخشی از مسئولیّت خود را اجراء نماید ، آیا باقی كارهای او نیز معطّل می ماند؟ ما می بینیم كه ائمه شیعه در تمام مدّت عمرشان وظیفه ی تبیین دین و هدایت هدایت جویان را انجام داده اند ؛ و این همه معارف از خود به جا گذاشته اند كه اهل سنّت یك هزارم آن را هم ندارند. 
پس عملاً دوازده خلیفه در میان مردم حضور داشتند و خلافت می كردند ؛ لكن امارت نداشتند ؛ چرا كه امارت منوط به پذیرش مردم است ؛ و مردم پذیرش نداشتند. و آنها كه پذیرش نداشتند دین درستی هم نداشتند ؛ و آنها كه این خلفای حقیقی را پذیرفته بودند به دین حقیقی هم راه یافته بودند.
مطلب سوم آنكه از زمان رسول خدا (ص) تا كنون هیچگاه دین اسلام حقیقی از بین نرفته است و همواره با وجود این دوازده خلیفه ، حقّ در میان امّت وجود داشته است ؛ اگر چه فرقه های باطل نیز همواره درست شده اند و درست خواهند شد. لذا اصل دین با وجود این دوازده نفر همواره باقی است ؛ و همواره نیز پیروانی دارد. در حدیث هفتاد و سه فرقه نیز آمده كه رسول الله (ص) فرمودند: امّت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها یكی از آنها اهل نجات می باشد. پس هموراه خلفای دوازدگانه یكی بعد از دیگری در میان امّت بوده اند و فرقه ی ناجیّه مذهب ایشان بوده است. 
2ـ گفته شده: « در روایت ابی داود ذكر شده پیامبر (صلى الله علیه وسلم) در همین رابطه فرمودند: «امت اسلامی همگی فرمانبردار و مطیع اوامر آنها خواهند بود »
پاسخ:
این جمله یقیناً باطل است ؛ چون اگر این جمله درست باشد ـ معاذ الله ـ رسول الله (ص) دروغ گفته است ؛ كه این امری است محال. چون تاكنون هیچ خلیفه ی واقعی یا غیر واقعی وجود نداشته كه همه ی امّت ، فرمانبردار او باشند. پس اگر اهل سنّت ما این جمله را صحیح می دانند باید اقرار كنند كه هیچكدام از خلفای گذشته ، خلیفه ی راستین رسول خدا (ص) نبوده اند. یعنی اساساً در اسلام خلیفه ای وجود نداشته است.
مستشكل در ادامه ی اشكال خود آورده است: « این در حالی است كه ما می دانیم حتی در دوران خلافت علی بن ابی طالب و فرزند ایشان حسن بن علی، هیچگاه همگی امت اسلامی مطیع و فرمانبردار آنها نبودند.»
عرض می شود: حتّی جناب ابوبكر و عمربن خطّاب و عثمان نیز مطاع محض نبوده اند ؛ كما اینكه خود رسول خدا (ص) و بلكه حتّی خود خدا هم هیچگاه مطاع محض نبوده اند ؛ و همواره كسانی را به عنوان منكر و مخالف داشته اند.
پس اگر مستشكل، این جمله را درست می داند ، باید كلّاً منكر وجود خلیفه برای رسول خدا (ص) باشد ؛ و بدتر اینكه حضرتش را دروغگو بداند.
باز در ادامه گفته اند: « علاوه بر این حتی خود فرقه های مختلف شیعه نیز در مورد امامت برخی از ائمه با یكدیگر اختلافات شدیدی دارند.»
این مستشكل عجب مغالطه ای نموده اند. استدلال به حدیث مورد بحث ، توسّط شیعه ی دوازده امامی انجام گرفته ، آن هم نه بر ضدّ اهل سنّت بلكه بر ضدّ تمام فرقه های اسلامی ـ اعمّ از سنّی و شیعه ـ . چون هیچكدام آنها نتوانسته اند این دوازده خلیفه را معرّفی نمایند. لذا طبق این حدیث ، حتّی بطلان شیعیان زیدی و اسماعیلی و ... نیز اثبات می شود. امّا در بین شیعیان دوازده امامی ، ابداً اختلافی در مصادیق این دوازده خلیفه وجود ندارد. 
3ـ اشكال شده كه: « در روایت ذكر شده رسول الله (صلى الله علیه وسلم) فرمودند: «اسلام در زمان خلافت آنها همچنان عزیز و پرتوان باقی خواهد ماند». این در حالی است كه بزرگان شیعه ادعا دارند اسلام در زمان ائمه ناتوان و ذلیل بوده و گروهی ظالم و كافر بر مسلمانان حكم می راندند. »
پاسخ:
اوّلاً كجای حدیث چنین چیزی وجود دارد؟ حدیث به صورت جمله ی شرطی است ؛ و می گوید: اسلام عزیز است تا زمانی كه دوازده خلیفه بین شما باشند. پس اگر شرط محقق نشد ، یعنی دوازده خلیفه در بین شما نبودند ، مشروط نیز منتفی خواهد بود. و البته به نطر ما همواره این دوازده خلیفه بوده اند و اسلام آنها نیز عزیز و پایدار بوده است. امّا دیگران از اسلام اصیل برگشته اند ؛ و برگشتن مردم از اسلام ، اسلام را نابود نمی كند. 
ثانیاً اینها خلط فرموده اند بین اسلام و روش زندگی مسلمین. حضرت نفرمودند مسلمین پرتوان خواهند بود یا امور مسلمین در مسیر درست خواهد بود ؛ بلكه فرمودند: خود دین اسلام درست و عزیز باقی خواهد ماند. و می بینید كه این دوازده نفر ، دین رسول الله (ع) را عیناً و با تبیین و تفسیرش نسل به نسل منتقل نموده اند. اینكه شما برداشتهای خلفا و ائمه مورد قبول خودتان را اسلام می نامید برای خودتان ارزش دارد. از نظر شیعه ، اسلام همان است كه دست به دست توسّط این دوازده تن منتقل گشته است ؛ بی هیچ انحرافی. 
اگر تمام مسلمین راه را كج روند و خلیفه ی راستین پیامبر (ص) در میان آنها باشد ، اسلام بر اصل خود باقی است و خللی نیافته است. چون اسلام پیش اوست ؛ و او هست. با وجود نبی و امام ، دین خدا به تمام هویّتش در بین مردم است ؛ و حجّت خدا بر خلق تمام می شود ؛ اگر چه آن نبی یا امام حتّی یك نفر پیرو هم نداشته باشد. 
پس مواظب باشیم كه بین اسلام مردم و خود اسلام خلط نكنیم. در اعصار گذشته اسلام اكثر مردم انحراف اندر انحراف بوده ، امّا اصل اسلام با وجود خلیفه ی راستین پیامبر(ص) همواره بی هیچ انحرافی حضور داشته است. آنگاه كه ابوبكر و عمر احادیث نبوی را آتش می زدند ، آن معارف برای آنها كه اتّصال به علی (ع) نداشتند سوخت و خاكستر شد ، امّا تمام آن معارف در قلب علی (ع) وجود داشت ؛ و پیروانش به آن دسترسی داشتند. چرا كه فرمود: « أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ». پس احادیث نبوی برای مردم سوخت ؛ ولی در حقیقت نسوخت. عثمان حكم وضو را دستكاری نمود ؛ عمر بن خطّاب در اقامه و نماز و ... دخل و تصرّف كرد ؛ امّا حقیقت احكام اسلام نزد علی بن ابی طالب ، بی هیچ تحریفی وجود داشت. لذا با وجود او اسلام همچنان بر اصالت خویش باقی بود. حال اگر مردم به منبع اسلام رجوع نكردند ، حرف دیگری است و عدم رجوع آنها ، اسلام را نابود نمی كند بلكه خودشان را نابود می سازد. 
ــ مهدی موعود در روایات اهل سنّت
اعتقاد به مهدی موعود نیز عقیده ای صرفاً شیعی نیست بلكه این مساله از امور مسلّم نزد علمای بزرگ اهل سنّت است. لذا انكار آن انكار یك اعتقاد مشترك بین شیعه و اهل سنّت است. ذیلاً به برخی از روایات اهل سنّت در این باره اشاره می كنیم.
رسول خدا (ص) فرمودند: « یلتفت المهدى علیه السلام و قد نزل عیسى بن مریم علیه السلام كأنما یقطر من شعره الماء فیقول المهدى علیه السلام: تقدم فصلّ بالناس، فیقول: إنما أقیمت الصلاة لك ، فیصلّى خلف رجل من ولدى ـــــــ هنگام ظهور مهدى (عج)، عیسى بن مریم علیهما السّلام، از آسمان فرود مى آید در حالیكه به نظر مى رسد از موهایش قطرات آب مى ریزد، سپس مهدی (عج) پیشنهاد مى كند كه جلو بایستید تا مردم نماز خود را با اقتداى به شما به جاى آورند. حضرت عیسى علیه السلام مى فرماید: همانا نماز فقط برای تو برپا شده است. پس عیسى علیه السلام پشت سر مردى از فرزندان من نماز مى گزارد. » (الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانی ، ص 98) 
همچنین فرمودند: « منا الذى یصلّى عیسى بن مریم خلفه ـــــــ از ماست كسى كه عیسى بن مریم علیهما السّلام پشت سراو نماز مى خواند و به وى اقتدا مى كند.» (كنز العمال ، ج14 ، ص 266) 
ایضاً امام أحمد بن حنبل ، یكی از ائمه چهارگانه اهل سنّت آورده: « عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه (و آله) و سلم: یخرج الدجال فى خفقة من الدین و إدبار من العلم (إلى أن قال) فاذا هم بعیسى بن مریم فتقام الصلاة فیقال له: تقدم یا روح اللّه فیقول: لیتقدم إمامكم فلیصل بكم ــــــــ «جابر بن عبد الله» روایت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: زمانیكه دین اسلام به حالت خفقان درآید و علم و دانش الهى بر مردم پشت كند، «دجّال» خروج مى كند (تا آنجا كه مى گوید) عیسى علیه السلام نازل مى شود، در حالیكه صفهاى جماعت منعقد شده و مردم آماده ی برپایى نماز هستند، به آن حضرت مى گویند: یا روح الله! جلو بایستید تا در نماز به شما اقتدا كنیم. مى فرماید: امام شما باید جلو قرار بگیرد تا شما به او اقتدا كنید. » (مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 3 ، ص 367) 
روایات اهل سنّت در باب مهدی بسیار زیاد است ؛ كه روایات فوق تنها نمونه هایی از آن بود. البته در جزئیّات بحث مهدویّت بین شیعه و سنّی اختلاف است ؛ كما اینكه بین خود اهل سنّت نیز در جزئیّات این مساله اختلافاتی موجود است.
ـ استدلال به حدیث سفینه نوح
حاكم نیشابوری ، از اكابر علمای اهل سنّت در كتاب « مستدرك الصحیحین ، ج2 ، ص343 و ج3، ص151» حدیث سفینه را این گونه نقل نموده : « مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مِثْلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا ــ مثل اهل بیت من مثل كشتی نوح است. هر كه در آن سوار شد، نجات یافت و هر كه از سوار شدن در آن تخلّف نمود، غرق شد» ؛ حاكم در ادامه گفته: « هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ــ این حدیث ، صحیح است طبق مبنای مسلِم » یعنی این حدیث در ردیف احادیث صحیح مسلم می باشد كه دومین كتاب معتبر اهل سنّت است. 
این حدیث عیناً در مجمع الزوائد هیثمی ، ج9، ص168 نیز آمده است. كتب دیگر اهل سنّت نیز این حدیث را نقل نموده اذعان بر درستی آن كرده اند. 
ـ نحوه ی استدلال شیعه
1ـ طبق این حدیث ، شكّ نیست كه هر كس از همراهی با اهل بیت رسول الله(ص) خودداری نماید، از اسلام بیرون است.
2ـ بین شیعه و سنّی شكّ نیست كه علی بن ابی طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) جزء اهل بیت می باشند.
3ـ طبق اعتراف علمای خود اهل سنّت، حضرت فاطمه زهرا(س) هیچگاه خلافت ابوبكر را نپذیرفت و با خشم نسبت به او از دنیا رفت. و باز طبق نقل خود اهل سنّت، عمر به دستور ابوبكر، خانه ی اینان را آتش زد یا حدّ اقلّ تهدید به آتش زدن نمود.
پس شكّ نداریم كه این دو تن ( ابوبكر و عمر ) از این كشتی تخلّف نموده اند. لذا طبق حدیث، جزء غرق شدگان هستند.
4ـ طبق نقل هر دو فرقه شكّ نداریم علی (ع) تا حضرت زهرا(س) زنده بود، با ابوبكر بیعت نكرد ؛ و خودش ادّعای خلافت داشت و ابوبكر از پذیرش خلافت او تخلّف نمود ؛ و همچنین عمر ؛ كما اینكه در شورای شش نفره ی عمر نیز حضرتش به خلافت عثمان رأی موافق نداد. لذا این كشتی نوح، خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول نداشت. پس ابوبكر و عمر و عثمان جزء غرق شدگان هستند.
حال اهل سنّت بفرمایند كه چگونه غرق شدگان و تخلّف كنندگان از كشتی نوح، شدند خلیفه ی رسول الله (ص)؟! 
منبع: www.porseman.org 
پنج شنبه 21/5/1395 - 3:27
دانستنی های علمی
سوال: اولین زبان كدام زبان است? یعنی خداوند با كدام زبان با حضرت آدم ع سخن گفته? عربی,عبری یا...?
پاسخ: در اینكه زبان حضرت آدم و حوا چه بوده و چگونه با هم گفتگو می كرده اند اختلاف است كه به اهم اقوال می پردازیم:
1.برخی می گویند با توجه به این كه خط و زبان محصول زندگی جمعی و مستمر عده ای از افراد بشر، آن هم در بستر زمانی نسبتاً طولانی است. می توان گفت: حضرت آدم و انسان های آغازین فاقد زبان متداول بودند. آنان در آغاز با اشاره و اصوات بسیط، خواسته های خویش را به دیگران تفهیم می كردند و كم كم اصوات بسیط، جای خویش را به اصوات مركب داد و زبان ابتدایی شكل گرفت، سالیان متمادی گذشت و به تدریج خط تصویری یافت شد و سپس تكامل نمود و خط میخی و بعد خط حروفی پدید آمد. بنابراین، می توان نتیجه گرفت كه در زمان حضرت آدم(ع) خط و زبان متداول وجود نداشت . 
لیكن نمی توان این سخن را با قاطعیت بیان داشت، چون این امور از مسائل ما قبل تاریخ است و شواهد تاریخی برای اثبات و یا نفی آن چندان وجود ندارد. وانگهی حضرت آدم(ع) پیامبر بود و او از راه وحی ـ كه راهی است غیر متعارف ـ دانش آموخت. قرآن می گوید:و علّم آدم الأسماء كلّها؛خداوند همه نام ها را به او آموخت... در تفسیر این آیه برخی از مفسران گفته اند:خداوند جمیع لغاتی را كه فرزندان آدم تا روز قیامت به آن تكلّم می كنند، به او آموخت.( علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 1، ص 147.)
طبق این تفسیر می توان گفت كه حضرت آدم(ع) با بهره مندی از علم لدنی تمامی زبان ها را می دانست. البته برخی از مفسران مقصود از علم به اسماء، علم به حقایق علم هستی را مقصود دانسته اند، نه كلمات و لغات را.
2. برخی می گویند: آنچه از روایات امامان معصوم (ع) بر می آید این است كه زبان حضرت آدم (ع) سُریانی بوده است و زبان سریانی اولین زبان انسان است . زبان سریانی در طول قرون تغییرات بسیاری كرده است ؛ و شكلهای تغییر یافته آن به صورت گویشهای گوناگون زبان سریانی هنوز موجودند. زبان سریانی ، یكی از زبانهای اقوام سامی است كه اهل سوریه و عراق بوده اند ؛ و سام نام پسربزرگ حضرت نوح است ؛ و نژاد سامی از فرزندان او هستند. لهجه آشوریها و كلدانیهای سوریه و عراق و تركیه و ایران سریانی است ؛ البته لهجه آشوریها با كلدانیها تفاوتهایی نیز دارد. دیگر زبانهای سامی عبارتند از آشوری ، بابلی ، عبری ، آرامی ، عربی و حبشی ( ر.ك: فرهنگ معین ؛ واژه سریانی و واژه سام و سامی) طبق روایات معصومین (ع) تا زمان حضرت ابراهیم غلبه با زبان سریانی بوده است ؛ ولی بعد از آن زبان عبری كه تكامل یافته تر است ، رواج پیدا كرده است ؛ لذا كتب انبیاء بعد از حضرت ابراهیم (ع) به زبان عبری بوده است. عبر یكی از اجداد حضرت ابراهیم است و عبری و عبرانی منسوب به اوست ؛عبرانی نام اول قوم بنی اسرائیل است ؛ زبان عبری نیز از زبانهای سامی است .(ر.ك: فرهنگ معین ؛ واژه عبری و عبرانی) زبان عربی هم از زبانهای سامی است و با عبری و سریانی خویشاوندی داشته و تكامل یافته تر از همه آنهاست ؛ و از نظر ظاهر و وزن كلمات و دستور زبان ،قرابت زیادی با عبری دارد. (ر.ك:فرهنگ معین ؛ واژه عربی)
از برخی روایات استفاده می شودكه حضرت نوح (ع) ابوالبشر ثانی است ؛ یعنی در طوفان نوح بسیاری از مردم نابود شده اند و از بین افراد باقی مانده ، تنها نسل فرزندان و همراهان حضرت نوح در زمین گسترش یافته است ؛ این فرزندان هر كدام در روی زمین به سمتی كوچ كرده و نسل انسان را گسترش داده اند ؛ و زبان آنها به خاطر دوری از همدیگر به گونه های متفاوتی تغییر یافته است. پس می توان گفت كه ریشه تمام زبانها در اصل زبان سریآنی بود .( علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 1، ص 148)
3.برخی می گویند كه زبان حضرت آدم عربی بوده است و اشاره به روایتی می كنند كه از معصوم (ع) نقل شده كه فرموده اند: پنج تن از انبیاء (ع) سریانی بودند :آدم و شیث و ادریس و نوح و ابراهیم ؛ و زبان آدم (قبل از هبوط از بهشت ) عربی بود و آن زبان اهل بهشت است ؛ پس زمانی كه پروردگارش را معصیت كرد خداوند متعال بهشت و نعمات آن را با زمین و كشاورزی عوض كرد و زبان عربی او را به سریانی تبدیل كرد و فرمود:پنج تن از انبیاء عبرانی بودند اسحاق و یعقوب و موسی و داود و عیسی و پنج تن از انبیاء عرب بودند هود و صالح و شعیب و اسماعیل و محمد(ص) و... ( بحارالأنوار ج : 11 ص : 57) دلیل دیگر این افراد اشعاری است كه به عربی حضرت آدم می سروده است.( علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 1، ص 148)
چهارشنبه 20/5/1395 - 14:2
آموزش و تحقيقات

سوال: چگونه حوصله مطالعه كتاب را در خود ایجاد كنیم? 

پاسخ پرسشگر گرامی همانطور كه می دانید و حتما تجربه نموده اید موفقیت و پیشرفت در هر كارى، مرهون عوامل زیر است: 1. شناخت هدف 2. شناخت توانایى ها، علایق و استعدادهاى خود 3. برنامه ریزى درست و سنجیده 4. اراده اى محكم و عزمى راسخ 5. همت بلند و تلاش و پشتكار زیاد 6. توكل بر خداوند.نبود و یا ضعف در هر یك از این موارد می تواند فرد را سست و تنبل و بی انگیزه در مسیر زندگی و تحصیل قرار دهد.لذا در همین ابتدا بار دیگر برگردید و موارد بالا را در خود جستجو نمایید و ببینید كدامیك را دارید و در كدام موارد ضعف وجود دارد.با شناخت اجمالی از خود در مطالبی كه می آید راه حل برطرف نمودن این نقاط ضعف را جستجو و سعی نمایید نكات و راهكارها را در مسیر تحصیل خود عملی سازید. همانطور كه گفته شد كسی كه می خواهد در راه موفقیت قدم بر دارد لازم است تا مقدمات رسیدن به آن را نیز فراهم نماید. 1.برنامه ریزى: برنامه ریزى براى موفقیت برج مراقبت پیشروى به سمت اهداف است.سعی نمایید برای هر فعالیت خود برنامه ریزی داشته باشید.در مورد تحصیل هم بدون برنامه ریزی نمی توانید به موفقیت دست پیدا نمایید.آنچه در وضعیت كنونی برای شما مهم است ادامه تحصیل است.هیچ زمان این نكته را فراموش ننماید برای ترك تحصیل فرصت دارید اما برای ادامه تحصیل ممكن است فرصت از دست برود. 2. خودباورى: اساس ایمان خودباورى است. انسان خودباور به توان خویش ایمان دارد و ایمان انتظارى مطمئن است.شما توانستید با تلاش و كوشش تا این مقطع تحصیلی موفق شوید پس شما این توانایی را دارید تا در ادامه آنهم موفق باشید 3. حركت: خروج از سكون و عدم توقف ضامن موفقیت است؛ اما حركتى كه حساب شده و طبق برنامه باشد.در ادامه این مطالب روش برنامه ریزی جهت كنكور را خدمتتان بیان می داریم 4. جرأت: عدم هراس و این پا و آن پا كردن و حتى پذیرش شكست ها اساس موفقیت است. 5. خودتشویقى: خود تشویقى به معناى خود شیفتگى نیست. انسان گاه نیاز دارد فهرست موفقیت هاى خود را تنظیم كند و حتى به بعضى تقدیر نامه ها و سپاسنامه ها چشم بیندازد تا باور كند دوباره مى تواند موفقیتى جدید به وجود آورد. با توجه به مطالب بالا در مورد نحوه مطالعه باید به این نكات توجه نمود اما توجه داشته باشید كه نمی توان هیچ زمان موفقیتی را تضمین نمود زیرا همه عوامل در دست شما نیست و بسیاری از امور خارج از دست شما بوده و دیگران هم در رسیدن به این موفقیت تاثیر گذارند. همچنین در مورد كارایی مطالعه باید بیان داریم كه همانطور كه می دانید برای رسیدن به یك مطالعه مطلوب و دارای بازده مناسب لازم است تا چندین عامل را در كنار هم قرار داده و آنها را ارزیابی نموده و از تاثیرآنها بر یكدیگر غافل نشویم.لذا برای شما این عوامل را در قالب نكاتی برایتان بیان نموده و امیدواریم با رعایت آنها به بازده مناسب و مطلوب در مطالعه برسید. نكته اول:برای بالا بردن كارآیى مطالعه به این موارد توجه نمایید. 1. كیفیت مطالعه را بالا ببرید. به روخوانى سطحى در حالت پراكندگى فكر قناعت نكنید. با مفهوم ومعناى مطلب ارتباط برقرار سازید تا آنچه را كه مورد نیاز است به خوبى درك كنید. 2. حجم مطالعه حواس شما را پرت نكند. مطالعه بیش تر و سریع تر تنها بهانه هایى براى بیش تر دانستن است. پس ابتدا آنچه را مى خواهید بدانید و بفهمید برداشت كنید و آن گاه با كلمات «سرعت» و «بیش تر» وسوسه شوید. 3.قبل از آن كه از موضوع اصلى كتاب منحرف شوید و به مطلب دیگرى بپردازید، قسمت هایى را كه دوست دارید به خاطر بسپارید، مشخص كنید. 4. حتماً براى مطالعه خود برنامه ریزى داشته باشید. این كه قصد یادداشت بردارى دارید یا خیر، در مورد چه موضوعى باید تمركز كنید، چه سؤالاتى در ذهن دارید كه در این كتاب جواب آن ها را مى جویید و... همه باید از قبل برنامه ریزى شده باشد. 5. باید كتابى كه مطالعه مى كنید مختص به خود شما باشد تا به راحتى در آن علامت گذارى و نكته نویسى كنید. استفاده از مداد یا ماژیك رنگى به شما امكان مى دهد تا در مراجعه مجدد به كتاب بهره بیش تر ببرید. هر چند نباید این خطوط رنگى استفاده شما از سایر خطوط كتاب را كاهش دهد. 6. هنگام مطالعه همواره یك قلم در دست داشته باشید؛ زیرا مطالعه آنگاه كارآیى مطلوب مى یابد كه همراه با مطالعه سؤالات ذهن خود را با آموزه هاى كتاب تطبیق دهید و در حاشیه آن یادداشت كنید. 7. میان مطالعه و سایر كارهاى خود تعادلى به وجودآورید كه هم از خواندن خسته و دلزده نشوید و هم تجربه و عمل را به بهره ورى مطالعه خود بیفزایید. 8. مطالعه پراكنده باموضوعات متنافر و متناقض موجب كاهش بهره ورى شما مى شود. حتى الامكان در نوع كتابى كه براى مطالعه انتخابى مى كنید مطالعات قبلى خود را در نظر آورید تا نظم فكرى شما به هم نخورد. 9. اگر بتوانید از هر كتابى كه مى خوانید نكات مهم و كلیدى آن را خلاصه بردارى كنید، بر كارآیى مطالعه شما مى افزاید. این راهكار آنگاه ارزشمندتر مى شود كه خواننده به زبان و عبارات خودش مطالب را یادداشت كند. 10. به یاد داشته باشید علاقه و انگیزه در مورد مطلبى كه براى مطالعه انتخاب كرده اید به بهره ورى شما از آنچه مى خوانید بسیار مى افزاید. 11. گاه مقرر ساختن یك پاداشِ مشروط براى مطالعه حجم خاصى از كتاب به هیجان و لذت مطالعه مى افزاید و نوعى اثر تشویقى بر فرد مى گذارد. این پاداش ها مى تواند دیدن یك برنامه تلویزیونى، رفتن به مكانى خاص، انجام یك فعالیت مورد علاقه یا حتى خوردن یك خوراكى محبوب باشد؛ مشروط بر آن كه میزان تعیین شده مطالعه شده باشد! 12. رنگ كاغذ، رنگ قلم، نحوه نشستن، فاصله چشم با كتاب، نور محیط و سایر شرایط مكانى نیز - همان گونه كه مى دانید - در كارآیى مطالعه شما كاملاً مؤثر است. نكته دوم: مكان مطالعه دكتر فیل ریس در كتاب «500 نكته درباره مطالعه» و دكتر عین الله خادمى در كتاب «مطالعه روشمند» آورده اند: 1. برخى افراد ترجیح مى دهند در سكوت مطالعه كنند و برخى در سروصدا. بعضى صندلى راحتى را مى پسندند و بعضى دراز كشیدن یا نشستن رسمى را. اصلاً وسواس به خرج ندهید و در هر حالتى كه راحت تر هستید مطالعه خود را آغاز كنید. 2. اگر مكان مطالعه شما كمى آشفته و به هم ریخته است مرتب كردن آن را به نیم ساعت پس از مطالعه موكول كنید؛ چرا كه در این صورت در حین مرتب كردن اتاق به مطالبى كه مطالعه كرده اید فكر خواهید كرد و زمان مفیدى را از دست نخواهید داد. 3. گاهى اوقات از مكان هاى استثنایى و هیجان انگیز استفاده كنید تا مطلبى كه مطالعه مى كنید همراه آن خاطره در ذهن شما ماندگار شود؛ مثلاً در یك شب بارانى با یك چتر و یك چراغ قوه زیر باران روید و مطلب را مطالعه كنید و یا در یك مكان تاریخى و قدیمى به تفكر و مطالعه در مورد مطلب مورد علاقه خود بپردازید. 4. اگر امكان داشته باشد موضوع مورد مطالعه شما با مكانى كه انتخاب مى كنید هماهنگى و سنخیت داشته باشد، به افزایش بهره ورى شما كمك بسیار مى كند. این هماهنگى همچنین شامل وجود ابزار و لوازم مورد نیاز نیز مى شود. 5. قبل از انتخاب محل مطالعه خود، چند خصوصیت عمده و ایده آل براى مكان مطالعه در ذهن خود لیست كنید تا راحت تر بتوانید آن را بیابید . 6. در مكان مطالعه شما راهى براى خیره شدن به دور دست وجود داشته باشد؛ چرا كه توقف در مطالعه و چشم دوختن به بى نهایت در افزایش كارآیى مطالعه بسیار سودمند است. حداقل گاه گاهى به سقف اتاق خیره شوید! 7. هیچ گاه مطالعه خود را به حضور در مكان خاصى مشروط نكنید؛ زیرا در این صورت بهانه اى مى یابید كه در سایر مكان ها از مطالعه بگریزید. به یاد داشته باشید كه در حقیقت «مكان مطالعه جایى است كه شما هستید». 8. دقت كنید میزان نور، دماى محیط، فرم صندلى و سایر شرایط در مكان مطالعه شما به گونه اى نباشد كه شما را خواب آلوده كند. 9. تهویه خوب و هواى پراكسیژن در مكان مطالعه شرطى حیاتى است. نكته سوم: در روش مطالعه 1. به قول آدریل جانسون، خوب كتاب خواندن را نمى توان از خواص مادرزادى دانست. براى قرائت، بدون شك پرورش خاصى لازم است. 2. بهترین روش كتابخوانى در مجموع روشى است كه خواننده در این كار بتواند زیبایى هاى چیزى را كه مى خواند دریابد و به هنگام لزوم معایب آن ها را بفهمد و این البته از راه پرورش و ممارست حاصل مى گردد. 3. در معانى كلماتى كه براى نخستین بار به آن ها بر مى خورید دقت كنید. بیهوده تصور نكنید كه سیاق مطلب آن معانى را براى ما كشف مى كند. همان زمان بهترین وقت براى رفتن به سراغ فرهنگ لغت است. 4. امیل فاگه، نویسنده فرانسوى، عقیده دارد كه باید در خواندن كتاب استقامت داشته باشیم. استقامت لجاجت نیست بلكه نوعى بردبارى است كه ذوق ما را مى پرورد و درك ما را عمیق مى كند. 5. مون تنى، دانشمند شهیر فرانسوى، در باره انتخاب كتاب و روش كتابخوانى نظرهایى بسیار بدیع و زیبا دارد. یكى از این عقاید آن است كه براى وصول به عمق معناى یك كتاب خوب باید آن را دوبار بخوانیم و با آن تماس دائمى داشته باشیم. یك اثر پربها ما را مدت ها سعادتمند مى سازد. نمى توانیم با یك بار خواندن به این درجه از خوشبختى برسیم؛ هر چند در این یك بار دقت فوق العاده به كار بریم. 6. همچنین وى معتقد است، اگر بخواهیم از كتابى كه خوانده ایم نظر صائبى پیدا كنیم باید راجع به آن گفت و گو كنیم. كتب خوب باب گفت وگوهاى پرثمر را به روى ما مى گشایند. این همان چیزى است كه ما آن را مباحثه مى نامیم. 7. در كتاب «500 نكته درباره مطالعه» آمده است كه یكى از روش هاى خوب مطالعه استفاده از یادداشت بردارى است. فقط توجه كنید كه به جاى یادداشت، رونویسى نكنید! طرح هاى گوناگون بریزید. نكات مهم یادداشت را برجسته تر بنویسید. اگر مطلبى را درك نمى كنید، به صورت سؤال یادداشت بردارید. 8. در كتاب «روش هاى تسریع در خواندن و درك» پیشنهاد شده است هنگام مطالعه ابتدا خلاصه مطلب را كه اغلب در ابتداى مقاله یا كتاب آمده است، بخوانید. سپس عنوان ها و فهرست اجمالى كتاب را مطالعه كنید سپس چند سطر از ابتداى هر عنوان را مطالعه كنید؛ زیرا مهم ترین مطالب معمولاً در همین خطوط اولیه هستند. در نهایت سایر توضیحات و تفاسیر كتاب را بر اطلاعات خود بیفزایید. 9. از همان زمان مطالعه، براى به كار بستن آنچه مى آموزید برنامه ریزى كنید. به قول تولد: «مطالعه و عمل نكردن مانند شخم زدن و بذر نپاشیدن است». 10. بیكن جمله زیبایى در این باره دارد: «برخى كتب را باید چشید، بعضى دیگر را باید بلعید و قلیلى را هم باید جوید و هضم كرد!. نكته چهارم : بالا بردن تمركز در مطالعه دكتر خادمى در كتاب «مطالعه روشمند» به نكاتى چند را براى ایجاد تمركز حواس لازم مى داند: 1. علاقه به موضوع مورد مطالعه یكى از علل مهم ایجاد تمركز و دقت در حین مطالعه است. 2. هماهنگى اراده و تخیل نیز در این رابطه كارساز است؛ به عبارت دیگر، چشمان فرد بر صفحه كتاب و افكار ش در حال پرواز به دور دست ها نباشد! 3. برخى مسائل جسمى و روحى نیز مى تواند تمركز فرد را بر هم زند؛ مانند گرسنگى، تشنگى، سردرد یا سایر دردها، نگرانى و اضطراب. 4. برخى مسائل محیطى نیز از عوامل برهم زننده تمركزند: سروصداى زیاد، نور زیاد یا كم، لباس نامناسب و... . آقاى حقجو در كتاب «روش هاى تسریع در خواندن و درك» چند نكته مهم دیگر را نیز بر این لیست مى افزاید: 5. یكى از مهم ترین عوامل بر هم خوردن تمركز عجله و شتاب است. این حالت سطح مطالعه را نازل مى كند و تمركز را بر هم مى زند. 6. یكى از مسائل قابل توجه دیگر سنگینى معده و سیرى بیش از حد است. به قول حضرت رسول اكرم(ص) «پرى معده و سیرى زیاد به وجود آورنده حماقت است!» این همان خواندن و نفهمیدن و به عبارتى عدم تمركز و ارتباط با مفهوم كتاب است. 7. انتخاب زمان مناسب از عوامل ایجاد تمركز است؛ مثلاً پس از استراحت خصوصاً در صبحگاهان بهترین تمركز و در ساعات خستگى و كسالت نامناسب ترین تمركز وجود دارد. البته در صبحگاهان لازم است قدرى ورزش كرد تابدن آمادگى لازم را به دست آورد. 8. نظم و انضباط در نوع مطالعه و ساعت مطالعه و مكان مطالعه همگى از عوامل ایجاد كننده تمركز مطلوب ترند. نكته پنجم:افزایش سرعت مطالعه 1. دكتر فیل ریس پیشنهاد مى كند، اگر قصد دارید سرعت مطالعه را افزایش دهید، حتماً ابتدا به فهرست مندرجات كتاب نظرى دقیق بیندازید تا كلیت كتاب را به دست آورید. 2. تند خوانى همیشه مناسب نیست. در مطالبى كه به تعمق و تأمل نیاز دارد اصلاً نباید به كار گرفته شود. 3. مغز ما همیشه تندتر از بیان ما كلمات را دریافت مى كند. براى افزایش سرعت سعى كنید عادت بلند خوانى كتاب راترك كنید. 4. تمرین كنید، به جاى درك لغت به لغت یك جمله، به درك گروهى لغات عادت كنید. 5. به نظر نویسنده كتاب «تسریع در خواندن و درك» یكى از عوامل كندخوانى برگشت است؛ یعنى آن كه فرد مرتب نگاه خود را به خطوط پیشین بر گرداند. این كار تمركز فرد را از میان مى برد و وقت زیادى را تلف مى كند. هنگام مطالعه چشم باید به طور مستقیم و به موازات صفحه حركت كند و از پریدن به سطور بالا و پایین دورى جوید. 6. كسانى كه با انگشت خط مورد مطالعه را دنبال مى كنند، باید این عادت را ترك گویند؛ زیرا در تند خوانى فقط چشم كار مى كند نه دست و نه زبان. 7. نویسنده كتاب «مطالعه روشمند» بر این باور است كه حتى تكان دادن سر هنگام مطالعه از سرعت مطالعه مى كاهد. پس بهتر است این گونه بگوییم: در تند خوانى فقط چشم كار مى كند نه دست، نه زبان و نه سر. براى دیدن همه صفحه كتاب اصلاً به حركت سر نیازى نیست. صفحه، خود در دامنه بینایى قرار دارد. 8. ایشان از مشكل دیگرى به نام «خالى خوانى» نام مى برد كه عبارتست از سرگردانى چشم در حاشیه سفید كتاب یا لابه لاى خطوط و یا هر قسمت غیر مفید صفحه. این حالت را دیدن غیر مفید نیز مى گویند و موجب كاهش سرعت مطالعه مى شود. 9. حتى نوع ورق زدن نیز به صرفه جویى در وقت كمك مى كند. ورق زدن درست آن است كه با دست چپ واز گوشه بالایى صفحه صورت گیرد و چند لحظه قبل از پایان صفحه براى تورق آماده باشد. كسانى كه با دست راست و از گوشه پایینى صفحه ورق مى زنند، از سرعت و تمركز خود مى كاهند. نكته پایانی: جمعبندی مطالب و اصول كلى كه باید در مطالعه رعایت شود، عبارتند از: 1. همیشه با نیت یادگیرى و با دقت و تمركز حواس، مطالعه را شروع كنید؛ زیرا بدون نیّت قبلى یا با چرت زدن و پراكندگى حواس، نمى توان مطالب مهم را آموخت. 2. براى مطالعه یك كتاب، ابتدا محتواى كلى یا یك فصل آن را در نظر بگیرید و مرور كنید، سپس به مطالعه جزئیات بپردازید. 3. پس از مطالعه یك فصل یا یك قسمت از آن، مطالب آن را به زبان خود تبدیل كنید و به اصطلاح درونى سازید. به این صورت مطالب در ذهنتان ثبات خواهد یافت. 4. سعى كنید موانع تمركز حواس ـ مشكلات بیرونى (سر و صدا، گرما، سرما و...) و مشكلات درونى (نگرانى هاى شخصى، اجتماعى، خانوادگى و اقتصادى، نداشتن علاقه به موضوع و...) ـ را به حداقل ممكن كاهش دهید. در این صورت، خواهید توانست ظرفیت خود را براىشناخت و یادگیرى، حداقل دو برابر كنید. 5. به خود اعتماد كنید و مطمئن باشید كه مى دانید و مى توانید بیش تر از آنچه مى دانید، مطالعه كنید و یاد بگیرید. بدین منظور توانایى و نیرومندى خود را به خود تلقین كنید، تا در عمل نیز قوى و سر حال باشید. 6. زمانى كه مى خواهید مطالعه كنید، سریع و بدون فوت وقت، مطالعه را آغاز نمایید و مواظب باشید به كار و فكر دیگرى مشغول نشوید. 7. بهترین و سودمندترین زمان براى مطالعه، اوقات سحر و اول صبح است؛ به خصوص براى مطالب استدلالى، فكرى، فلسفى و ریاضى. 8. زمان قبل از خواب شب نیز براى حفظ دروس بسیار مناسب است. 9. مطالعه را بلافاصله بعد از غذا و با معده سنگین شروع نكنید. 10. بعد از هر پنجاه دقیقه مطالعه، پنج تا ده دقیقه استراحت كنید؛ مثلاً قدم بزنید، نوشیدنى بنوشید یا كار مختصرى انجام دهید. 11. در صورت امكان، براى مطالعه جاى ثابت و مشخصى داشته باشید. 12. به شرایط فیزیكى و روانى مكان مطالعه (آرام بودن، نور كافى و مناسب، فاصله كتاب و چشم و...) توجه كنید، تا زود خسته نشوید و آمادگى جسمانى و روانى مطالعه را از دست ندهید. 13. هنگام مطالعه، زیر نكات مهم و اساسى خط بكشید. 14. از مطالب مهم و اساسى كتاب یادداشت بردارى كنید و كتاب را خلاصه گیرى نمایید. 15. مطالب سخت و دشوار را با مشورت اساتید یا هم كلاسى ها، حل كنید. منابع بیشتر جهت مراجعه و مطالعه هنر كتاب خواندن، آدریل جانسون. 500 نكته درباره مطالعه، فیل ریس. مطالعه روشمند، عین الله خادمى. روش هاى تسریع در خواندن و درك، محمد حسین حقجو. چگونه فرزندم را به مطالعه علاقه مند كنم؟، مانفرد وسپل. سلسله مقالات (دانش، مطالعه، كتاب)، حسین خنیفر. 4500 سخن از بزرگان، مجید اصلان پرویز. اندیشه بزرگان، حسین رحمت نژاد. على اكبر سیف: «روشهاى یادگیرى و مطالعه»، انتشارات دوران، 1379 جواد محدثى، روشها، نشر معرفت، 1378

سه شنبه 19/5/1395 - 14:15
اخبار
سوال  :

پاسخ:
 فلسفه حرمت گوشت خوك
استفاده از خوك به عنوان غذا تاریخچه ای چندین هزار ساله دارد به طوری كه مصرف گوشت خوك در بین یهودیان نیز ممنوعبوده است. و یكی از غذاهای حرام در شریعت موسی (ع) است.[1]
در انجیل حضرت عیسی (ع) نیز گناهكاران به خوك تشبیه شده اند.[2]و در ضمنِ داستانها، خوك به عنوان مظهر شیطان معرفی شده است.[3]
با این همه تاكید از طرف ادیان الهی، هنوز مصرف این ماده غذائی در برخی از نقاط دنیا (با وجود اثبات ضررهای جسمی و روحی آن) رواج دارد.
در كشورهای اسلامی در اثر مبارزه جدی اسلام گوشت این حیوان مصرف نمی شود و لذا پیامدهای بهداشتی آن نیز مشاهده نمی شود. اما در كشورهای غربی (اروپا و آمریكا) این ممنوعیت اعمال نمی شود. ولی با این حال بسیاری از مردم از مصرف آن دوری می گزینند. در برخی كشورها مثل برخی قسمتهای روسیه در اثر شیوع بیماری های وابسته به خوك (كرم تركین- ترشین) مصرف گوشت آن را ممنوع اعلام كرده اند.[4]
احكام:
در شریعت اسلام در مورد خوك چند حكم صادر شده است:
اول: خوردن گوشت آن حرام و ممنوع و گناه است. [5]
دوم: خوردن شیر خوك حرام است.[6]
سوم: خوكی كه در خشكی زندگی می كند حیوان نجسی است كه پاك نمی شود.[7]
چهارم: اگر خوك از ظرف، چیز روانی بخورد یا آن را بلیسد ظرف را با آب هفت بار بشویند.[8]
پنجم: خرید و فروش خوك جایز نیست.[9](چون عین نجس است).
حكمت ها و اسرار علمی:
در مورد فلسفه حرمت گوشت و نجاست خوك از دو جهت می توان سخن راند:
اول: تاثیرات سوء روانی، معنوی و اخلاقی. برخی از مفسران می نویسند:
خوك حتی نزد اروپائیان كه بیشتر گوشت آن را می خورند سمبل بی غیرتی است. و حیوانی كثیف است خوك در امور جنسی فوق العاده بی تفاوت و لا ابالی است و علاوه بر تاثیر غذا در روحیات كه از نظر علم ثابت است، تاثیر این غذا در خصوص لا ابالی گری در مسائل جنسی مشهود است.[10]
یكی از نویسندگان می نویسد:
خوك غیرت ناموسی ندارد (نقطه مقابل خروس است) و دیوثی می كند و جفت خود را در معرض استفاده خوك های نر دیگر قرار داده، از این عمل علاوه بر آنكه باك ندارد لذت هم می برد و این صفات و اخلاق او در گوشتش تاثیراتی دارد.از این جهتاشخاصی كه تغذی به آن می كنند همان صفات و اخلاق رذیله را پیدا می كنند. و این در حالی است كه غیرت از صفات كمال الهی است و در اسلام بر صفت غیرت تأكید شده است و غیرت نسبت به دین و ناموس از صفات انبیاء و ائمه طاهرین و مؤمنین است.[11]
دوم: ضررهای بهداشتی: بیماریهایی كه توسط خوك به انسان منتقل می شود به دو دسته تقسیم می شود:
الف- بیماریهایی كه از جمله عوامل ابتلای به آنها گوشت خوك است:
اسهال خونی: در امعای خوك انگلهایی به نام بالانتی دیومColi Balantidum زندگی می كنند كه از أهم منابع انتشار این بیماری در سرتاسر جهان است.
یرقان عفونی (بیماری وایل): این بیماری از طریق آب های آلوده به ادرار خوك، سگ یا موش به انسان منتقل می شود. منبع ابتلاء به یرقان عفونی ازنوعRomana فقط خوك است.
انتامیب هیستولتیكEntameba Hiszdgtica: كه انسان را به اسهال آمیبی مبتلا می نماید و خوك نقش ناقل این میكروب را به انسان ایفا می كند.
بیماری شبه باد سرخ Ergpeloid: حیوانات زیادی و از جمله خوك به آن مبتلاء می گردند و از طریق این حیوانات به گروه خاصی از انسانها از قبیل قصاب ها، دباغها و ماهی فروشان منتقل می گردد. كه در انسان به صورت لكه های سرخ و دردناك توأم با سوزش شدید روی دست ها ظاهر می شود.
میزان چربی و اسید اوریك موجود در گوشت خوك خیلی زیاد است و به همین دلیل در ابتلاء به بیماریهای بسیاری نقش دارد كه از جمله آنها می توان از بیماری تصلب شرایین- دردهای مفصلی و مسمویتها، نام برد.[12]
خوك از خوردن چیزهای پلید و كثافات حتی مدفوع خود، باك ندارد. و لذا معده خود را لانه انواع و اقسام میكروب های امراض قرار داده و از آنجا به گوشت و خون و شیر آن سرایت می كند.[13]
و شاید حكمت اینكه در شریعت اسلام دستور داده شده است كه ظرف آبی را كه خوك از آن چیز روانی خورده یا لیسیده است هفت بار بشوئیم همین مطلب است. یعنی تماس مداوم و بی پروای خوك از طریق دهان یا كثافات موجب آلودگی زیاد آن است. و لذا دو مرتبه آب ریختن در رفع آن كفایت نمی كند.
ب: بیماریهایی كه تنها علت آنها خوردن گوشت خوك است:
1ـكرم كدوی خوكTaena Solium: طول این كرم 2-3 سانتی متر بوده و دارای آلت مكیدن و قلاب است. لارو این كرم سیستی سركSgsticrecus Cellulosac نام دارد و در عضلات و مغز خوك یافت می شود. انسان با خوردن گوشت و یا مغز خام خوك به آن مبتلا می شود. و دچار نارسائی هایی در دستگاه گوارش می گردد. (مثل كم اشتهایی- احساس درد- اسهال و یا یبوست) این بیماری كه بصورت گسترده ای در جهان منتشر شده در كشورهای اسلامی كه گوشت خوك مصرف نمی كنند، به ندرت دیده می شود.[14]
یكی از بیماریهایی كه توسط كرم كدو به وسیله گوشت خوك به انسان منتقل می شود مرض لادرریLadrerie است.این بیماری در شهرهای مسیحی نشین فراوان یافت می شود. اما در بین مسلمانان و یهودیان كه از خوردن گوشت خوك احتراز می كنند به كلی پیدا نمی شود.[15]
2- تری شینوزTrichinella Spiralis: عبارت است از یك كرم ریز به طول 3-5 میلی متر و از طریق خوردن گوشت خوك خام یا نیم پز وارد بدن انسان می شود. آثار این كرم در بدن انسان عبارت است از: خراشیدن و التهاب جداره امعاء- پیدایش جوشها و دملهای پراكنده درتمام بدن- تخم گذاری در عضلات انسان همراه با درد شدید عضلات و سختی تنفس و ناتوانی در سخن گفتن و جویدن غذا- گاهی در اثر فلج شدن عضلات تنفسی و یا قلب منجر به مرگ می شود كه تا كنون درمانی برای این حالت بدست نیامده است و كم
خونی و سرگیجه و تب های مخصوص از جمله آثار آن است.[16]
برخی نویسندگان از این كرم در فارسی با نام تركین و ترشین یاد كرده و می نویسند:
كرم ترشین تنها به وسیله گوشت خوك به انسان منتقل می شود و به ماهیچه های بدن نفوذ كرده و به آسانی از بین نمی رود. و یك گرم گوشت خوك ممكن است هزارها عدد از این كرم همراه داشته باشد. و یك ترشین ماده تقریبا 1500 كرم جوان می زاید. این كرم می تواند به قلب نیز نفوذ كرده، تولید سكته های قلبی نماید. پختن گوشت، این كرم ها را نابود نمی سازد زیرا وقتی گوشت را حرارت می دهند، مواد سفیده ای گوشت، منقعد می شود و كرم در وسط این اجرام منعقده از آسیب حرارت مصون می ماند. این قسمت های منعقده كه كرم ها را در وسط خود محفوظ كرده اند، در معده حل نمی شوند و به روده ها می روند.[17]
تركین كه داخل معده می شود هیچ دوای كرم كش یا ورمیفوژی قادر به دفع آن نیست. كرم ترشین در یك ماه پانزده هزار تخم ریزی می كند و در یك كیلو گوشت خوك ممكن است 400 میلیون نوزاد این كرم باشد.[18]این كرم اولین بار توسط یك نفر انگلیسی به نام«سرجیمز پاژت»در سال 1835 میلادی كشف شد.[19]این بیماری در تمام دنیا به ویژه آمریكا و كانادا و اروپا شیوع دارد ولی در كشورهای اسلامی به دلیل حرام بودن مصرف گوشت خوك بسیار نادر است.[20]
3ـگوشت خوك ثقیل الهضم است و معده را سخت در زحمت می اندازد. در اثر خوردن گوشت خوك اغلب سمّیّتی به وجود می آید كه در اصطلاح علمی آن را«بوتولیسم»می گویند.[21]
دكتر سید الجمیلی[22]و دكتر صادق عبدالرضا علی[23]و دكتر حمید النجدی[24]ومحمد كامل عبد الصمد[25]و العمید الصیدلی عمر محمود عبدالله [26] و سید جواد افتخاریان[27] نیز در كتابهای خود به آثار طبی مشابهی برای گوشت خوك اشاره می كنند.
بررسی:
در اینجا تذكر چند نكته لازم است:
1ـیكی از بركات ادیان الهی برای بشریت جلوگیری از مبتلا شدن انسانها به بیماری ها و ناراحتی های جسمی و روحی است.
ممنوعیت خوردن گوشت خوك و نجاست آن توسط ادیان الهی یكی از معجزات علمی ادیان است چرا كه این حكم در شرایطی صادر شده كه هنوز بشر به اسرار علمی و ضررهای بهداشتی خوك پی نبرده بود. و تنها پیروان ادیان الهی (مثل اسلام و یهود) این حكم را به صورت تعدی پذیرفته و عمل می كردند. و از ضررهای خوك بدور ماندند.
اما همیشه كسانی بوده و هستند كه با وجود علم و اطلاع از ابزار علمی و بهداشتی احكام الهی دست به اقدام می زنند و با آلوده شدن به این امور زندگی خود و دیگران را به خطر می اندازند.
2ـممنوعیت گوشت خوك كه در قرآن كریم مطرح شده است اعجاز علمی انحصاری این كتاب آسمانی نیست چرا كه این مطلب در كتب آسمانی قبلی مطرح شده بود. بلی این مطلب به عنوان اعجاز علمی برای انبیاء الهی مطرح می شود چرا كه در شرایطی حرمت و نجاست خوك را مطرح كرده اند كه بشریت هنوز همه ضررهای بهداشتی و معنوی آن را كشف نكرده بود.
3ـهمانطور كه در مورد مردار بیان شد، این ضررهای معنوی و بهداشتی گوشت خوك تنها می تواند حكم و فلسفه حكم حرمت و نجاست آن را بیان كند و نمی تواند علت انحصاری آن احكام را بیان كند چرا كه در قرآن كریم تصریح به این علت نشده و از طرف دیگر با پیشرفت علوم پزشكی ممكن است اسرار جدیدی كشف شود كه مصالح و مفاسد تازه ای را در مورد این احكام روشن نماید.
برخی از ضررهای بهداشتی كه در مورد گوشت خوك گفته شد قابل نقد است چون ممكن است كسی بگوید كه ما خوك را در شرایط بهداشتی و به دور از این میكروب ها و عوامل بیماری زا پرورش می دهیم و سپس گوشت آن را از آلودگی ها (با روش های مختلف مثل حرارت بالا یا انجماد) دور می سازیم و در آن صورت علتی برای حرمت آن وجود ندارد. مگر آنكه به طور قطعی اثبات شود كه كرم ترشین تحت هیچ شرایط در گوشت خوك از بین نمی رود.
در مورد تاثیر گوشت خوك در مسائل روانی و روحی (مثل بی غیرتی) نیز باید گفت كه این فقط یك حدس قوی است و هنوز از طریق منابع مستقل علمی تایید نشده چون در معرض تجربه در شرایط كنترل شده علمی قرار داده نشده است. گراز همان خوك نر است وبا توجه به مطالب ذكر شده از حیوانات نجس العین و حرام گوشت است و شكار و خرید و فروش ان باطل وبهره بردن از پول ان جایز نیست .
نتیجه: پس این ضررهای بهداشتی و اخلاقی فقط می تواند به عنوان فلسفه و حكمت حكم -نه علت انحصاری آن- مطرح شود. و هنوز باید منتظر كشفیات جدید علمی در این باره باشیم[28].
پی نوشت:

[1]-كتاب مقدس، سفر لاویان، باب یازدهم، آیه 7 (و خوك زیرا شكافته سم است و شكاف تمام دارد لیكن نشخوار نمی كند این برای شما نجس است.)
[2]-عهد جدید، رساله دوم پطرس رسول، باب 2، آیه 22.
[3]- ر.ك: تفسیر نمونه، ج 1، ص 586.
[4]-احمد اهتمام، فلسفه احكام، ص 164.
[5]-ر.ك: امام خمینی (ره)، تحریر الوسیله و رساله های عملیه مراجع معظم تقلید، مبحث احكام خوردنی ها.
[6]-همان.
[7]-همان، مبحث نجاسات.
[8]-همان، مبحث مطهرات، (البته در مورد كمیت و كیفیت این حكم بین مراجع اختلافاتی هست ولی اصل آن مورد توافق است.)
[9]- همان، مبحث معاملات حرام.
[10]- تفسیر نمونه، ج 1، ص 586.
[11]-احمد اهتمام، فلسفه احكام، ص 162 با تصرف.
[12]-دكتر عبدالمجید دیاب و دكتر قرقوز، طب در قرآن، ص 146-147.
[13]-ر.ك: فلسفه احكام، ص 161-162.
[14]-طب در قرآن، ص 146-147.
[15]-ر.ك: فلسفه احكام، ص 162-163 و اسلام پزشك بی دارو، ص 55.
[16]-طب در قرآن، ص 146-147.
[17]-اسرار خوراكیها، ص 74 به نقل از اسلام پزشك بی دارو، ص 52-53.
[18]-تفسیر نمونه، ج 1، ص 587 با تلخیص و نیز فلسفه احكام، ص 164.
[19]-اسلام پزشك بی دارو، ص 53-54.
[20]-اسلام پزشك بی دارو، ص 53-54.
[21]-اسلام پزشك بی دارو، ص56.
[22]- دكتر السید الجمیلی، الاعجاز الطبی الحدیث، دارو مكتبة الهلال بیروت، ص 115
[23]-- ر.ك: القرآن و الطب الحدیث، ص 119 تا 121.
[24]-دكتر النجدی، الاعجاز فی القرآن الكریم، ص 32 تا 44.
[25]-محمد كامل عبدالصمد، الاعجاز العلمی فی الاسلام (القرآن الكریم)، ص 231-235.
[26]-العمید الصیدلی عمر محمود عبدالله، الطب الوقائی فی الاسلام، ص 166.
سه شنبه 19/5/1395 - 14:10
مهدویت
سوال: 
چند پیامبر[مثل حضرت عیسی] همانند امام مهدی ع در غیبت هستند? دلیل غیبت آنها چیست? پس از كدام واقعه غیب شدند? آیا همه آنها با امام مهدی ع ظهور خواهند كرد?
پاسخ: مساله غیبت امری عجیب نیست ودر دوران گذشته در بسیاری از انسانها منجمله پیامبران الهی وجود داشته است . مـسـاله غـیـبـت هـر چـنـد در تـاریـخ 250 سـاله امامت شیعی به طور كامل وآشكار سابقه ای نداشته ، ولی مسأله ى غیبت مختص به امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ نیست در تاریخ زندگی امّتهای پیشین در ارتباط با انبیا و جانشینان آنان كم و بیش به چشم می خورد. طبق بیان قرآن كریم و روایات فراوان، تعدادى از پیامبران گذشته، از جمله: صالح، یونس، موسى، عیسى و خضر(علیهم السلام) نیز به عللى، هم چون امتحان امت خود، غیبت اختیار كرده، از انظار مردم پنهان شده اند! این مطلب یكی از وجوهی است كه در توجیه غیبت امام زمان بیان شده است در پاره ای از روایـات رسـیـده از امـامـان عـلیـهـم السـّلام از مـساله غیبت رهبران الهی به عنوان یك سنّت پـروردگـار یـاد شـده كـه در مـیـان تـمـامـی امـتها به وقوع پیوسته و جریان داشته است.دراین رابطه احادیث فراوانی وجود دارد كه در زیر به چند نمونه اشاره میشود : 1- سدیر صیرفی می گوید: با مفضل و ابوبصیر و ابان بن تغلب خدمت امام صادق (ع) شرفیاب شدیم. آن حضرت بر روی خاك نشسته بود و لباس خیبری بر تن داشت و همچون مادری فرزند مرده، گریه می كرد و حزن و اندوه سراسر وجود حضرت را فرا گرفته بود و در حالی كه اشكهایش جاری شده بود می فرمود: ای آقای من! غیبت تو خواب را از دیدگانم سلب نموده و زندگانی را بر من تنگ كرده و آرامش را از قلبم گرفته است. ای آقای من! غیبت تو، مصائب و اندوه مرا برای همیشه دردآور نموده است. به آن حضرت عرض كردیم: ای فرزند بهترین انسانها! چرا این قدر گریان و اندوهناك هستید؟ حضرت فرمود: امروز در كیفیت تولد و غیبت طولانی قائم (عج) و گرفتاری مؤمنان و تردیدهایی كه به واسطه طولانی شدن غیبت در آنان پیدا می شود و اكثر آنها از دینشان بر می گردند، تأمل كردم. رقت، قلبم را فراگرفت و غم و اندوه بر من چیره گشت. از حضرت تقاضا كردیم بیشتر توضیح دهد. فرمود: خداوند متعال در قائم ما، سه سنت از سه پیامبر قرار داده است؛ تولدی شبیه موسی (ع)، غیبتی چون عیسی (ع)، عمری مانند نوح (ع) و دلیل بر طولانی شدن عمر حضرت مهدی، عمر حضرت خضر (ع) است. اما سنت موسی (ع) - فرعون دریافته بود كه زوال حكومت او به دست موسی (ع) خواهد بود. دستور داد كاهنان جمع شوند و او را از نسب موسی (ع) با خبر نمایند. كاهنان خبر دادند موسی از بنی اسرائیل است.لذا فرعون دستور داد تا شكم زنان حامله را دریدند و بیش از هزار مولود از بنی اسرائیل را كشتند، ولی به موسی (ع) كه در حفظ و حمایت خداوند متعال به سر می برد، دست نیافتند . سپس امام صادق (ع) فرمود:همچنین بنی امیه و بنی عباس چون باخبر شدند كه زوال و پایان سلطنت آنها به دست قائم اهل بیت (ع) خواهد بود، به عداوت و دشمنی با اهل بیت برخاسته و قتل و كشتار اهل بیت را شروع كردند تا بتوانند به كشتن مهدی (عج) دست یابند لیكن خداوند مانع شد كه ستمگران از آن حضرت با خبر شوند.اما سنت حضرت عیسی (ع) - یهود و نصارا گفتند كه عیسی كشته شد. لیكن خداوند آنان را تكذیب نمود و فرمود: «و ماقتلوه و ماصلبوه و لكن شبه لهم» (1) (نه او را كشتند و نه به دار آویختند لیكن امر بر آنها مشتبه گردید.) همین طور است غیبت قائم، زیرا امت به واسطه طولانی شدنش، آن را انكار می كنند. اما راجع به شباهت طولانی شدن عمر امام زمان با حضرت نوح (ع)، امام صادق (ع) فرمود: وقتی نوح (ع) برای قوم خود درخواست عذاب نمود، خداوند برای وی پیغام فرستاد كه من بندگانم را هلاك نمی كنم مگر بعد از اتمام حجت بر آنان و تو صبر و تحمل پیشه كن و آنان را به سوی من دعوت كن كه ثواب و پاداش تو را عطا خواهم كرد. این آزمایش الهی به قدری طولانی شد كه عده بسیاری از دین خدا برگشتند، تا جایی كه فقط هفتاد و دو نفر از امت بر دین نوح (ع) باقی ماندند. آن گاه امام صادق (ع) فرمود: برنامه غیبت قائم (عج) نیز چنین است. زیرا به قدری طولانی می شود كه برای بسیاری از شیعیانی كه دارای نفاق هستند تردید حاصل می شود و مؤمنان خالص از دیگران جدا می گردند. اما طولانی شدن عمر بنده صالح خدا، خضر (ع) نه به نبوت و امامت اوست، بلكه چون خداوند عمری طولانی برای حضرت مهدی مقدر نمود می دانست كه طولانی شدن غیبت او، موجب انكار می شود، عمر خضر را طولانی گردانید تا بدین وسیله بر طولانی شدن عمر حضرت مهدی (عج) استدلال شود و حجت خدا بر منكران تمام گردد. (2) 2- امام صادق ـ علیه السلام ـ در پاسخ این سؤال كه وجه حكمت غیبت حضرت قائم(عج) چیست؟ «وجه الحكمة فى غیبته، وجه الحكمة فى غیبات من تقدّمه من حجج اللّه تعالى ذكره: وجه حكمت در غیبت او، همان وجه حكمت در غیبتهایى است كه توسط حجّتهاى الهى پیش از او صورت گرفته، به عبارت دیگر میتوان وجه غیبت حضرت مهدى (علیه السلام) را استمرار همان سنّت حكیمانهاى دانست كه در ادوار گذشته تاریخ به غیبت بسیارى از انبیاء و اولیاء انجامیده است» (3) 2- امام صادق ـ علیه السلام ـ به حنان بن سدیر فرمود: «مشیت خدا بر این استقرار یافته كه سنتهای پیامبران پیشین ـ علیهم السلام ـ را در مورد غیبت قائم ما جاری سازد، پس حاصل جمع مدت غیبت‎ های آنان درباره او واقع خواهد شد.»(4) 3- ابوبصیر مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه مى فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: تمام غیبت هاى پیامبران، در زندگى قائم ما اهل بیت نیز مو به مو جارى است. عرض كردم، آیا قائم شما از اهل بیت است؟ حضرت فرمود: اى ابوبصیر، او پنجمین فرزند پسر موسى كاظم(علیه السلام)و فرزند بانوى كنیزان عالم است. غیبتش چندان طولانى مى گردد كه اهل باطل دچار تردید مى شوند; سپس خداوند او را ظاهر كرده، شرق و غرب جهان را به دست او مى گشاید و عیسى بن مریم از آسمان فرود مى آید و پشت سر او نماز مى گزارد; زمین با نور خداوند منور مى گردد و جایى در روى زمین باقى نمى ماند كه در آن غیر از خداوند ـ عزوجلّ ـ پرستش شود; همه ى ادیان باطل از میان مى روند و فقط دین خدا مى ماند، هر چند مشركین نپسندند! (5) 4- امام باقر(ع) فرموده اند:« هی والله السنن القذة بالقذة ،ومشكاة بمشكاة ، ولا بد یكون فیكم ما كان فی الذین من قبلكم ،ولو كنتم علی امر واحد كنتم علی غیر سنة الذین من قبلكم ...: به خدا سوگند آن سنت خداست وموبه مو اجرا خواهد شد هرآنچه در میان امتهای پیشین واقع شده بدون تردید در میان شمانیز واقع خواهد شد واگر جز این بود شما بر خلاف اقوام قبلی میشدید در صورتیكه سنت خدا تغییر ناپذیر است ...»(6)شبیه همین سخن از امام صادق (ع) روایت شده است 5- در مورد شباهت آن حضرت به انبیا و رسولان سلف، باقر آل محمد(علیه السلام) فرمود: «اِنَّ فِی الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله شَبَهاً مِنْ خَمسَةٍ مِنَ الرُّسُل یونُسُ بْنُ مَتی وَ یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوب وَ موسی وَ عیسی وَ مُحَمَّد صَلَواتُ اللّه عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ...؛1 به راستی در قائم از آل محمد(صلی الله علیه و آله) شباهتی است به پنج تن از رسولان، یونس و یوسف و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام.، اما شباهتش به یونس بن متی (علیهماالسلام)، بازگشت او از غیبت است در حالی كه با وجود سن زیاد، جوان باشد. و اما شباهتش به یوسف بن یعقوب علیهماالسلام، پنهان زیستن آن حضرت از خاص و عام و مخفی شدن از برادران و پوشیده شدن امر او بر پدرش، یعقوب علیه السلام باشد و این در حالی بود كه بین او و پدر، بستگان و پیروانش، فاصله كمی بود(امام زمان علیه السلام در بین مردم با فاصله كم از آنها مخفی و پنهان است.) و اما شباهتش به موسی علیه السلام، ترس دائمی داشتن از دشمنان و طولانی بودن غیبت و پنهانی بودن تولد اوست و این كه پیروانش پس از او از اذیت و خواری در رنج بودند تا این كه سرانجام خدای عز و جل، ظهورش را اجازه فرمود و او را بر دشمنانش یاری و نصرت بخشید. و اما شباهتش به عیسی علیه السلام، اختلاف كسانی است كه درباره او اختلاف كردند. گروهی گفتند: به دنیا نیامد، و برخی گفتند: مُرد و از دنیا رفت و عده ای گفتند: كشته و به دار آویخته شد. و اما شباهتش به جدش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، خروج او با شمشیر و كشتن دشمنان خدا و دشمنان رسول صلی الله علیه و آله و جباران و سركشان است.»(7) درزیر چند تن از پیامبرانی كه در طول حیات خود غیبت داشته اند را نام میبریم : 1- غیبت حضرت ادریس(علیه السلام) : سرآغاز همه ى غیبت هاو نخستین غیبت در میان پیامبران ، غیبت حضرت ادریس است او به مدت 20 سال از ترس امت گمراه خود كه دعوت اورا رد كرده وبا او به ستیز برخاسته بودند غیبت نمود(8) طبق گفته تاریخ ادریس در غارى از كوهى بلند، دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزه دارى و عبادت پرداخت. مردم پس از خروج و اختفاى او، مدّت بیست سال به قحطسالى و بیچارگى مبتلا بودند. و پیروانش دچار تنگنا شدند،. بحدّی كه حتّی غذای روزانه آنان تامین نمی شد طاغوت زمان بسیاری از آنان را كشت ، برخی دیگر را به فقر و تهیدستی كشاند و بقیه را در خوف و بیم نـگـهـداشت، تا اینكه طى ماجرایى، حضرت ادریس در طلب آب و غذا از نهانگاه خویش بیرون می آید و مردم او را می شناسند او به میان مردم باز مى گردد و به پیروانش وعده گشایش میدهد... طاغوت زمانش به خوارى كشیده مى شود و همچنین وی وعده داد كه فردی از نسل او به نام (نوح) قیام خواهد كرد. سپس خداوند او را به سوی خویش بالا برد. مؤ منان و شیعیان وی نسل اندر نسل در انتظار قیام نوح بودند و در این راه در برابر ستمگران ، شكیبایی ورزیدند تا آنكه سرانجام ، (نوح) پرچم نبوت برافراشت.(9) 2- غیبت حضرت نوح (علیه السلام) : بنابربرخی روایات ایشان نیز تا سن چهارصد و شصت سالگى، یعنى پیش از بعثت غیبت در او محقّق بود(با توجه به آنكه حضرت ادریس وعده وی را داده بود ومردم منتظر نوح بودند تا اینكه او نبوت خویش را اعلام كرد ) لازم به ذكر است كه شیخ صدوق در كتاب گرانقدر خود كمال الدین وتمام النعمه در این مورد حدیثی را ذكر میكند : امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: «زمانى كه مرگ نوح (علیه السلام) نزدیك شد، پیروان خویش را فرا خواند و به آنان گفت: بدانید كه پس از من، غیبتى خواهد بود كه در طى آن طاغوتها به قدرت خواهند رسید، و همانا خداى تعالى به قیام كننده اى از فرزندان من كه نامش «هود» است، در امر شما گشایشى پدید خواهد آورد.» (10) 3- حضرت صالح(علیه السلام): حضرت صالح از پیامبران عظیم الشأن است و نام مباركش 9 بار در قرآن آمده و از حیث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهیم(علیهم السلام) بوده است.وی بر قوم ثمود، كه مردمى بت پرست بودند، مبعوث شد حـضـرت صـالح پـیـامبری بود كه مدت زمان زیادی از میان قوم خود ـ پس از هلاكت گروه زیادی از آنان ـ غایب شد حضرت صالح در روز غیبت مردى كامل و داراى شكمى هموار، اندامى زیبا، و محاسنى انبوه، گونه هاى كم گوشت، میانه بالا و متوسط القامه بود، پس از غیبت و بازگشتن به سوى قوم خود، تغییر كرده بود، او را نشناختند و به سه دسته شدند: 1- دسته اى منكر وى شدند; 2- دسته اى مشكوك بودند3- دسته اى نیز یقین داشتند كه او صالح پیغمبر است. صالح(علیه السلام) نخست به دسته اى كه درباره ى وى مشكوك بودند برخورد نمود و فرمود: من صالح هستم، ولى مردم او را تكذیب كردند، دشنامش دادند و آزارش رساندند و گفتند: ما از تو به خدا پناه مى بریم، صالح پیغمبر شكل تو نبود. سپس نزد منكرین آمد. آنها نیز سخن او را نپذیرفتند و سخت از وى دورى كردند! آن گاه از كنار گروه سوّم كه اهل یقین بودند گذشت و به آنها گفت: من صالح هستم. آنها گفتند: راست مى گویى خبرى به ما بده كه بدان وسیله شك نكنیم! و بدانیم تو صالح هستى، چه ما تردید داریم كه خالق متعال بتواند انسان را در هر صورتى كه مى خواهد، تغییر دهد! صالح گفت: من همان صالح هستم كه ناقه را براى شما آوردم. گفتند: درست مى گویى، منظور ما نیز پرسش از همین مطلب بود، ولى بگو بدانیم ناقه چه علایمى داشت؟ صالح گفت: علامت ناقه این بود كه یك روز براى خوردن آب به آبشخور مى رفت و روز دیگر آن را براى شتران دیگر مى گذاشت. گفتند: درست گفتى، ما به خدا و آن چه تو از نزد او آورده اى ایمان داریم...(11) درباره غیبت صالح ـ علیه السلام ـ از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده كه فرمود: «همانا صالح(علیه السلام)مدتى از میان قوم خویش غائب بود، آن روز كه تازه غیبت كرده بود عاقل مردى میانسان، تنومند و زیبا اندام و با محاسنى فراوان و گونه هایى مناسب وقامتى متناسب بود. امّا وقتى بسوى قومش بازگشت ـ در اثر كثرت ضعف و تغییر صورت ـ او را نشناختند و مردم درباره او سه دسته شدند.... همانا مثل قائم اهل بیت(علیهم السلام) همانند صالح(علیه السلام) است.» هم چنین از آن حضرت پرسیده شد: آیا در دوران غیبت صالح ـ علیه السلام ـ عالم و دانشمندی در میان قوم او بود تا آنان را راهنمایی كند؟ امام ـ علیه السلام ـ پاسخ داد: خدا عادل ‎تر از آن است كه زمین را بدون عالمی كه مردم را به خدا دعوت نماید، باقی گذارد(12) 4-غیبت حضرت خضر: خداوند حضرت خضر را مدت 6000 هزار سال است كه از دیدگان پنهان نگه داشته است ودر این رابطه هیچ اختلافی بین ادیان نیست وهمگی آن را قبول دارند به تصریح قرآن كریم، حضرت موسى(علیه السلام) در دوران غیبت حضرت خضر(علیه السلام)از علم او بهره مند مى شد; او با این كه از دیدگان پنهان بود، هرگز از حوادث و اوضاع زمان غفلت نداشت و توسط ولایت و اختیاراتى كه خداوند به او داده بود، در اموال و نفوس تصرف و اوضاع را طبق مصالحى رهبرى مى نمودداستان وی با حضرت موسی در قرآن آیات ۵۹ تا ۸۲ سوره كهف ذكر شده است امام صادق (ع) در این باره فرموده اند : « امابنده صالح ، حضرت خضركه خدای تبارك وتعالی برای اوعمرطولانی داده است ، برای این نیست كه درآینده به پیامبری برگزیده شود ، یاكتاب براونازل گردد ، یاشریعتی برای اوتشریع شود تابه وسیلة آن ادیان پیشین نسخ گردد ، یارهبری امتی به اواعطاشود واطاعتش واجب گردد ،  بلكه فقط برای این است كه درعلم ازلی خدای تبارك وتعالی مقدربودكه عمرقائم مادرزمانا غیبت بسیارطولانی باشد ومی دانست كه بسیاری ازمردمان ، این عمربسیارطولانی را انكارخواهند نمود ، خدایش اوراعمربسیارطولانی داد ، بدون این كه سبب دیگری داشته باشد ، بلكه فقط برای این كه باعمرطولانی اوبه عمرطولانی حضرت قائم استدلال گردد وبدین وسیله حجت بردشمنان لجوج تمام شود تامردمان رادرپیشگاه خداحجتی نباشد .»(13) همچنین ازامام رضا (ع) روایت شده كه فرمودند : « حضرت خضرازآب حیات آشامید ،  پس اوزنده است ونمی میردتادرصوردمیده شود ، البته اونزد مامی آیدوبرماسلام می كند ،  صدایش شنیده می شود ولی خودش دیده نمی شود واوهرجاكه نامش به میان آید حاضرمی شود ، پس هركه ازشما اورایادكردبراوسلام كند ، اوهرسال درمراسم حج حاضراست ، تمام مناسك را انجام می دهد ودرعرفه توقف می كند ، بردعای مؤمنان آمین می گوید ، خداوند وحشت قائم مارادرهنگام غیبتش به اوبه انس مبدل می سازد وتنهاییش رابا اوبرطرف می نماید » (14) آیا غیبت چند هزارساله حضرت خضر كه همه ادیان الهی آن را قبول دارندعجیب تر است یا غیبت یك هزار ساله امام زمان (عج) !! 5- غیبت ابراهیم(علیه السلام): مرحوم صدوق مى فرماید، غیبت حضرت ابراهیم، شبیه به غیبت حضرت مهدى علیه السلام است، بلكه از آن هم شگفت انگیزتر است. شـیـخ صـدوق بـرای حـضرت ابراهیم (ع) سه غیبت ذكر كرده است : غیبت نخست از آغاز تولد تا زمان برانگیخته شدن به نبوت. زیرا خداى تعالى نشانه ى ابراهیم را از همان هنگام كه در رحم مادرش بود نهان ساخت، تا آن كه موقع ولادتش شد و در غاری پنهان بود و تنها مادرش از جایگاه وی خبر داشت غیبت دوّم در دوران رسالتش و زمانی بود كه طاغوت مصر او را تبعید كرد و او گفت : (وَ اَعْتَزِلُكُمْ وَ ماتَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ.) و از شما و هر آنچه از غیر خدا می خوانید، دوری می جویم. مرحله سوّم غیبت حضرت ابراهیم ، سیاحت در شهرهاوبیابانهای دور به منظور پندگیری بود.(15) . امام صادق (ع) فرموده اند : ان ولی الله یعمر :عمرابراهیم الخلیل عشرین وماة سنة ،وكان فی صورة فتی موفق ابن ثلاثین سنة لو خرج القائم انكره الناس یرجع شابا موفقا:ولی خدا (عج) از عمر طولانی برخوردار خواهد بود حضرت ابراهیم خلیل (ع) 120 سال عمركرد ولی به صورت جوان نیرومند 30 ساله در میان مردم ظاهرمیشد قائم مانیز به صورت جوانی نیرومند ظهور میكند كه مردمان او را انكار میكنند»(16) امام زین العابدین (ص) در این باره ضمن حدیثی طولانی درمورد شباهت حضرت قائم(عج) به حضرت به ابراهیم (ع) فرموده اند : «...واما من ابراهیم فخفاء الولادة واعتزال الناس ....اما نشانه اش از حضرت ابراهیم تولد پنهان وگوشه گیری او از مردمان است ...»(17) 6- غیبت حضرت اسماعیل(ع) : بنا بر برخی روایات وی به مدت یك سال از قوم خود غایب شد. 7- غیبت حضرت یوسف(ع): بـر اسـاس نـوشـتـه شـیـخ صـدوق ، غـیـبـت حـضـرت یـوسـف بـیـسـت سـال بـه طـول انـجـامـیـد تـا آنـكـه خـداونـد فـراق را بـه وصال مبدل ساخت و او را به آغوش پدر و بستگانش بازگرداند. وی چند روزی از این مدت را در چاه ، چند سالی را در زندان و بقیّه را در سمت پادشاهی مصر سپری كرد. پـدر او حـضـرت یـعـقوب می دانست كه او در طول مدت غیبتش ـ بر خلاف ادعای برادرانش كه می گفتند طعمه گرگ گشته ـ زنده است و خداوند به همین زودی او را آشكار خواهد ساخت. از این رو به فرزندانش می گفت : (اِنّی اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ.) من (از جانب خدا) می دانم آنچه را شما نمی دانید.(18) امام زین العابدین (ع) فرموده اند : « ...وهی غیبته عن خاصته وعامته واختفاوه عن ابیه واخوته مع قرب المسافة : ودر او نشانه ای از حضرت یوسف است وآن مختفی شدن او از دور ونزدیك ،حتی از پدر وبرادران با آن نزدیكی مسافت است »(19) همچنین امام زین العابدین (ع) فرموده اند : «غیبته كغیبة یوسف ،ورجعته كرجعة عیسی الذی انكر الكثیرون كونه حیا واختلاف الامة فی ولادته كاختلاف الناس فی موت عیسی : غیبت او چون غیبت یوسف ،ورجعت او چون رجعت عیسی است ،كه بسیاری از مردمان زنده بودن اورا انكار كرده اند واختلاف امت در ولادت او چون اختلاف دیگران در وفات عیسی است »(20) امام صادق (ع) در این زمینه فرموده اند : « صاحب این امر (امام زمان ) شباهتی از حضرت یوسف دارد ،چرا این امت انكارمیكند كه خدای تبارك وتعالی مدت زمانی میخواهد حجت خود را پوشیده نگه بدارد ؟!حضرت یوسف زمامدار مصر بود ومیان او وپدرش هجده روز مسافت بود اگرخدامیخواست میتوانست جای اورا به پدرش بفهماند به خدا سوگند هنگامی كه حضرت یعقوب وفرزندانش از محل او آگاه شدند این مسافت را9 روزه طی كردند !چراانكار میكنند كه حضرت حجت نیز مانند حضرت یوسف باشد كه در بازار آنها راه میرفت وبركنار سفره آنها مینشت ولی اورا نمی شناختند تا وقت آن فرارسد كه خدا اجازه دهد خود را معرفی كند ،چنانچه به حضرت یوسف اذن داد ...»(21) همچنین امام صادق (ع) در جایی دیگر فرموده اند: « این مردمان چرا انكار میكنند –كه قائم ما در میان مردم باشد ومردم او را نشناسند -؟!مگرنه اینست كه كه برادران حضرت یوسف عاقل ،هوشیار واز فرزندان پیامبر خدابودند ،به حضرت یوسف وارد شدند ،با او سخن گفتند ،دادوستد كردند واز هر دری سخن به میان آمد ولی اورا نشناختند ،تا هنگامی كه او خودش را معرفی كرد وگفت من یوسفم آنگاه او را شناختند !!این امت سرگردان چگونه دست به انكار میزنند ؟!!چرا نمی پذیرند كه صاحب آنها همان مظلومی باشد كه حقش مورد تكذیب قرار گرفته ،در میان آنها راه میرود ،در بازارشان رفت وآمد میكند ،روی فرشهایشان گام برمیدارد ولی اورا نمی شناسند »(22) 8- غیبت حضرت موسى بن عمران(علیه السلام): حـضـرت مـوسـی نـیـز ـ طـبـق نـوشـته شیخ صدوق ـ دو غیبت داشت : نخست از آغاز ولادت تا دوران نـوجـوانـی. درباب ششم كتاب كمال الدین وتمام النعمه شیخ صدوق در اولین حدیث از قول پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است كه فرمود: «پس از حضرت یوسف(علیه السلام) شدّت و غیبتى براى بنی اسرائیل واقع شد كه چهار صد سال طول كشید، در حالى كه آنان همگى منتظر قیام قائم یعنى حضرت موسى(علیه السلام) بودند.»(23) درایـن مـدّت پـنـجـاه نـفـردروغـگـو از بـنـی اسـرائیـل ظاهر شده و همگی مدعی بودند كه موسی بن عمران هستند تا آنكه بشارت ولادت او را شـنـیـدند، ولی حضرت موسی به خاطر رعایت امنیت از معرفی خویش خودداری می كرد. چون به سنّ نوجوانی رسید، بر قوم خود ظاهر و موجب خوشحالی و اطمینان آنان شد. غـیـبـت دوّم ـ كـه بـرای مـردم ـ از غـیـبـت نـخـسـت دشـوارتـر بـود و بـیـش از پـنـجـاه سـال بـه طـول انـجـامید از زمانی آغاز شد كه حضرت موسی از مصر خارج و رهسپار مدین شد و نزد شعیب اقامت گزید. از طرفی طبق تصریح قرآن كریم، حضرت موسى(علیه السلام)چهل روز تمام از بنى اسراییل دورى گزید(24) و بعد از سپرى شدن این زمان، دوباره به سوى قومش بازگشت. قابل توجه عده ای از یهودیان كه غیبت امام زمان (عج) را مسخره میكنند عبدالله ‎بن‎ سنان می‎ گوید: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: در مورد قائم(عج) سنتی از موسی ـ علیه السلام ـ واقع می‎ شود. پرسیدم: آن سنت كدام است؟ فرمود: مخفی بودن ولادت، و غیبت از قومش(25) همچنین امام صادق (ع) فرموده اند :«هنگامی كه فرعون باخبر شد كه سلطنت او به دست كودكی از بنی اسرائیل نابود خواهد شد دستور داد شكمهای زنان حامله از بنی اسرائیل را پاره كنند ودر جستجوی آن نوزاد بیش از هزار نوزاد را كشت ولی قدرت كشتن موسی را پیدانكرد واودر تحت حفاظت حضرت احدیت زنده ماند همچنین بنی امیه وبنی عباس آگاه شدند كه سلطنت آنها وسلطنت همه ستمگران به دست قائم ما از بین خواهد رفت از این رهگذر با ما اهل بیت دشمنی سرسختی آغاز كرده اند وبا تمام قدرت به كشتن اهل بیت پیامبر برخواسته اند تا شاید قائم را از بین ببرند ولی خداوند هرگز احدی از ستمكاران را به كشتن او موفق نخواهد نمود ...» (26) در این زمینه در كتاب كمال الدین وتمام النعمه پنج حدیث ذكر شده كه طى آنها غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) به غیبت حضرت موسى(علیه السلام) تشبیه شده است. 9- غیبت حضرت داود (ع) : بـا درگـذشـت حـضـرت مـوسـی (ع) یوشع بن نون جانشین وی شد. او با ستمگران زمان خود به مـبـارزه بـرخـاسـت. پـس از او تـا ظـهـور حـضـرت داود كـه بـیـش از چـهـار صـد سـال بـه طـول انـجامید، یازده تن از جانشینان او به تبلیغ شریعت توحید مامور گشتند. تمام ایـن پـیـشوایان در غیبت و اختفا به سر می بردند. آخرین آنان پس از غیبتی طولانی آشكار شد و پـیـروان خـود را به ظهور (داود) بشارت داد. شیعیان وی بشارت ولادت (داود) را دریافتند و چه بسا او را نیز می دیدند، ولی نمی شناختند، تا آنكه در جریان درگیری (طالوت) با (جالوت)، داود در صحنه ظاهر شد و (جالوت) را به قتل رسانید و از آن پس زمامداری جامعه را بر عهده گرفت.(27) 10- غیبت حضرت شعیب (ع) : مدّت مدیدى از قوم خود غایب شد و سپس برگشت. 11- غیبت حضرت الیاس(ع) : بنابربرخی روایات مدّت هفت سال از قوم خود غایب و در بیابان ها متوارى بود. 12 –غیبت حضرت سلیمان (ع) : مدّتى طولانى از قوم خود غایب بود. 13 – غیبت حضرت دانیال(ع) : مدّت نود سال از قوم خود ناپدید و در دست بخت النصر اسیر بود. 14- غیبت حضرت لوط (ع) :وی نیز بنابربرخی روایات غیبت داشته است 15- غیبت حضرت یونس(ع): مردم با یونس سر لجاج گذارده وبدو ایمان نمى آوردند و بر مخالفت خود افزودند واو را سرزنش كردند، وى آن حضرت از اعمال آنان دلگیر شده از میان آنها بیرون رفت، به طورى كه هیچ كس نمى دانست او كجاست! وی با كشتى قصد عزیمت كرد، ولى دریا طوفانى شد، همراهانش براى سبك كردن كشتى قرعه كشیدند تا یكى را به دریا افكنند... سه بار قرعه بنام یونس در آمد، وى خود را به دریا افكند. خداوند ماهى بزرگى را مامور بلعیدن او نمود... یونس در شكم ماهى به دعا وتسبیح حق پرداخت طبق تصریح قرآن كریم، حضرت یونس مدتى در شكم ماهى محبوس و از دیدگان امت خود پنهان بود.(28) خداوند او را بنابر مصلحتى در شكم ماهى زنده نگه داشت، تا پس از مدتى غیبت از انظار قومش او را بیرون آوردو از شكم ماهى رهایى یافت و سالم به سوى قومش بازگردانید (29) هنگامی كه قرآن به غیبت وزندگی یونس در شكم یك ماهی آنهم با آن شرایط خاص اشاره میكند چرا باید به غیبت امام زمان (عج) كه در شرایطی عادی قرار دارند شك كنیم !! امام زین العابدین (ع) فرموده اند :«فیه سنة من یونس بن متی ،رجوعه من غیبته وهو شباب بعد كبرالسن : در او نشانه ای از یونس بن متی است وآن بازگشت او بعد از غیبت در سن جوانی است در حالیكه سن او بالا رفته است ...»(30) امام صادق (ع) فرموده اند : « ان فی صاحب الزمان شبها من یونس :رجوعه فی غیبته بشرخ الشباب :در صاحب الزمان (عج) نشانی از حضرت یونس هست وآن اینكه بعد از غیبتش به صورت جوانی نورس ظاهر میشود »(31) 16- غیبت حضرت عیسى(ع): یهود و نصارى بركشته شدن وى اتفاق دارند، امّا خداوند مى فرماید: « وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِى شَكّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَكِیماً» (32) و گفتارشان كه ما مسیح عیسى بن مریم، پیامبر خدا را كشتیم، در حالى كه نه او را كشتند و نه به دار آویختند، لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و به آن علم ندارند و تنها از گمان پیروى مى كنند و قطعاً او را نكشتند. عیسى بن مریم هم اكنون زنده وغایب است و طبق روایات، در زمان ظهور مهدى ـ روحى فداه ـ از آسمان به زمین فرود مى آید; چنان كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: « یلتفتُ المهدیّ و قد نزلَ عیسى بنُ مریمَ كانما یقطُرُ من شعرهِ الماءُ فیقولُ المهدیُّ: تقدّم صلّ بالنّاس فیقُولُ عیسى: امّا اُقیمتِ الصّلوةُ لكَ، فیصلّى خلفَ رجل من وُلدى : مهدى متوجه مى شود كه عیسى فرزند مریم از آسمان فرود آمده و گویى از موهاى سر و صورتش آب مى ریزد، مهدى ـ روحى فداه ـ به او مى گوید: جلو بایست و با مردم نماز بخوان; حضرت عیسى(علیه السلام)مى گوید: نماز باید به وسیله ى شما اقامه شود; پس عیسى پشت سر مردى از فرزندان من مى ایستد و نماز مى خواند.» (33) 17- داستان غیبت ذو القرنین: بنابرگفته تاریخ ذوالقرنین 3000 سال عمر كرد قرآن كریم در سوره ى كهف، آیات 83 ـ 96 داستان مشروحى درباره ى ذوالقرنین دارد و صفات ممتازى را براى او برمى شمرد; امّا بیان نشده كه ذوالقرنین كیست، و فقط در بسیارى از روایات اسلامى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)نقل شده است كه: او پیامبر نبود، بلكه بنده ى صالحى بود.(34) . جابر بن عبدالله انصارى مى گوید: ئسمعتُ رسول الله(صلى الله علیه وآله) یقول: انّ ذا القرنین كان عبداً صالحاً جعلهُ الله حجّةً على عبادهِ فدعا قومهُ الى الله ـ عزّ و جلّ ـ و امرهم بتقواهُ فضربوهُ على قرنهِ فغاب عنهم زماناً حتّى قیل مات او هلك بایّ واد سلك، ثمّ ظهر و رجع الى قومه فضربوه على قرنه الآخر، ألا و فیكم من هو على سنّته و انّ الله عزّ و جلّ مكّن له فى الارض و اتاه من كلّ شىء سبباً و بلغ المشرق و المغرب و انّ الله تبارك و تعالى سیجرى سنّتهُ فى القائم من ولدى و یبلّغهُ شرق الارض و غربها حتّى لا یبقى سهلٌ ولا موضعُ من سهل و لا جبل و طئهُ ذوالقرنینِ الّا وطئه و یظهرُ الله له كنُوز الارضِ و معادنها و ینصرهُ بالرّعبِ ، یملأ الارض قسطاً و عدلا كما ملئت جوراً و ظلماً. (ترجمه ى احادیث با استفاده از كتاب مهدى(علیه السلام)آخرین سفیر، نوشته ى ذبیح الله محسنى كبیر انجام شده است) :از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم كه فرمود: همانا ذو القرنین بنده ى صالح خدا بود و خداوند او را براى بندگانش حجت قرار داده بود، ذو القرنین مردم را به طرف خدا دعوت و آنها را به تقوا و پرهیزكارى امر مى كرد; امّا مردم ضربتى به سمت راست سرش زدند و او مدت ها از نظر مردم غایب شد! غیبتى آن چنان طولانى كه گفتند: مرده، یا هلاك شده و معلوم نیست در كدام وادى سرگردان است! امّا ذوالقرنین، پس از غیبت طولانى، مجدداً به طرف قومش بازگشت. این بار نیز مورد حمله قرار گرفت و آنان دومین ضربه را به سمت چپ سرش زدند(35) سپس حضرت فرمود: آگاه باشید، كه در میان شما كسى هست كه همان روش و سنّت ذوالقرنین را دارد. خداى ـ عزّوجلّ ـ سبب و امكانات همه چیز را براى ذوالقرنین فراهم كرد و قدرتى در زمین به او داد كه او شرق و غرب را در نوردید; امّا به زودى سنّت و روش ذو القرنین در قائم از اولاد من جارى خواهد شد و قائم، شرق و غرب عالم را زیر فرمان حكومت خود مى آورد. در اطراف جهان كوه و دشت و بیابانى نیست كه ذو القرنین در آن قدم نهاده باشد، مگر این كه مهدى در آن قدم خواهد گذاشت، (و آن را زیر چتر حكومتش خواهد كشید) همه ى گنج ها و معادن زمین را خداوند براى قائم ظاهر مى كند و او را به وسیله ى ترسى (كه در دل دشمنان مى افكند) یارى خواهد كرد. قائم، جهان را پر از عدل و داد مى كند، همان طورى كه از ظلم و جور پر شده است(36) امام حسن عسكری (ع)درمورد امام زمان (عج) فرموده اند : « مثل او در این امت مثل حضرت خضر وذی القرنین است به خدا سوگند از دیده ها غایب میشود یك غیبت طولانی ودراز كه از هلاكت نجات پیدانمیكند به جز كسی كه خداش اورادر اعتقاد برامامت او ثابت واستوار نگهدارد واو را برای دعا به تعجیل فرج او موفق بدارد » (37) جالب است كه بدانیم بنابراظهارات برخی محققان ومورخان به نظر میرسد كه ذوالقرنین همان كوروش كبیر پادشاه عادل ایرانی می باشد الله اعلم 18- داستان غیبت اصحاب كهف : اینان به خاطر حفظ دینشان از ترس مردم فرار كرده و ۳۰۹ سال از نظر قوم غایب شده و به حالت ترس به غاری پناه بردند، تا آنكه خدا آنها را از خواب بیدار نموده و به سوی قومشان بازگرداند. 19- غیبت حضرت عزیز(ع) : جریان ایشان در آیه ۲۶۱ سوره بقره آمده كه خداوند او و الاغش را صد سال می میراند و بعد او را زنده می گرداند در حالیكه آب و غذایش هنوز باقی و تغییری نكرده است . عزیر از رهبران طایفه بنى اسرائیل بود... گفته میشود كه عزیربا اهل بیت خود خود عازم سفرشد وهمسرش حامله بود عزیر در آن روز 50 سال داشت روزى سر راه به ویرانه اى رسید... اجساد مردگان در هر گوشه بچشم مى خورد، به كنار دیوارى تكیه داد وگفت: بحیرتم كه خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد كرد؟ خداوند او را صد سال مى رانید... وى در این مدت از دیدگان قومش غایب وپنهان بود واحدى نمى دانست كه عزیر در كجاست؟ تا اینكه خداوند او را زنده گردانید (38) هنگامی كه عزیر زنده شد به صورت یك مرد 50 ساله به اهل بیت خود بازگشت پسرش از او استقبال كرد درحالی كه 100سال داشت!! آیا داستان عزیر واستقبال پسر 100 ساله از پدر 50 ساله شگفت انگزتراست یا عمر طولانی حضرت ولی عصر (عج)؟!!(39) 20- غیبت حضرت محمد (ص) وامامان (ع): نظیر همین غیبت را سایر ائمه اطهار حتى خود پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشته اند ولى بنحوى خفیف تر، مثلا هنگام هجرت كه پیامبر سه روز در غار ثور توقف كرد، سپس عازم یثرب گردید، از انظار غایب بود واحدى جز ابو بكر نمى دانست كه آن حضرت در كجا پنهان است. در همین سفر بود كه متجاوز از ده روز در قبا دو فرسخى یثرب اقامت كرد كه نیز احدى جز ابو بكر از جا ومكان زندگى واقامت حضرت اطلاع نداشت. واین نیز نوعى غیبت است. همچنین حضرت محمد (ص) برای نجات جان خود ،در تحت حمایت عموی بزرگوارش ابوطالب در شعب ابوطالب مخفی شده بود(40) همچنین ایشان برای حفظ جان وحفظ رسالتش مدتها در غار حراء مخفی میشد(41) وبهمین منوال، همه امامان نسبت به كثیرى از شیعیان خود حالت غیبت را داشته اند مثلا: حضرت على (علیه السلام) نسبت به گروهى از مسلمانان ومردم، كه آن بزرگوار را مى شناختند حالت ظهور را داشتند ولى نسبت به سایر مردم كه اهل آن شهر ودیار نبودند حالت غیبت را. زیرا اینان اولا آن حضرت را نمى دیدند ثانیا اگر هم روزى به مدینه یا كوفه مى آمدند وحضرت را مى دیدند نمى شناختند مگر آن كه معرفى بعمل مى آمد. ویا: امام صادق را فقط مردم مدینه مى شناختند ولى سایر مردم از بلخ تا بخارا او را نمى شناختند... ونیز: هنگامى كه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) در زندان هارون الرشید محبوس بود حالت غیبت را داشت زیرا گروه كثیرى از شیعیان، تا مدتها جا ومكان حضرت را نمى دانستند كه در كجا زندانى است البته چنانكه یاد شد، غیبت این بزرگواران كوتاه بوده ولى غیبت حضرت حجت (علیه السلام) طولانى است نتیجه گیری: از بـررسـی مـجموع غیبتهای یاد شده ، چنین نتیجه می گیریم كه منشاء غیبتها همواره ترس بوده اسـت ؛ البـتـه نـه تـرس شـخـصـی و فـرار از كشته شدن ، بلكه ترس از غافلگیر شدن در بـرابـر دشمن و پدیدار گشتن اشكال و نقص در پیاده كردن و اجرای برنامه الهی ، از این رو، مـی بینیم به محض فراهم شدن شرایط و اجازه ظهور از سوی پروردگار، به غیبت خود پایان داده ، پرچم مبارزه با ستمگران را بر افراشته ، و از جان مایه می گذاشتند. غیبت امام زمان (عج) نیز به عنوان آخرین و گسترده ترین حلقه در موضوع غیبت انبیا و جانشینان آنـان ، در هـمـیـن راسـتا صورت گرفت. او كه به منظور مصون ماندن با قیمانده سلسله امامت و حـجـّتـهای خدا در زمین از تعرض دشمنان ، غیبت كرد، منتظر فرا رسیدن ، زمان مناسب و موعد مقرّر اسـت تـا به اذن پروردگار ظهور كند و ریشه ستم و ستمگران را بخشكاند و اسلام ناب را در تمام ابعادش پیاده كند نهان زیستی و غیبت پیشوایان دین از سنت ها و روش های خداوند است و در زندگی برگزیدگانی چون: ادریس، الیاس، موسی، عیسی و خضر علیهم السلام اتفاق افتاده است.واین سنت خداوند است وتغییری در آن رخ نمی دهد وطبق روایات یكی از دلایل غیبت امام زمان (عج) همین اجرای سنت الهی است گر چه مسأله غیبت امام زمان (علیه السلام) مسأله بغرنجى است ولى چنان كه خوانندگان گرامى توجه دارند اطلاع از غیبت انبیاى گذشته مسأله را كاملا ساده ودر سطحى نازلتر قرار مى دهد كه امروز پذیرش آن براى هر فرد با انصاف دانشمند آرام بخش روان ومایه حیات وامیدوارى است. چه بسا همین غیبت پیامبران پیشین سر آغازى ودلیلى است براى غیبت نهانى امام زمان (علیه السلام) وهمان طور كه غیبت پیامبران گذشته امتحانى براى امت وپیروانشان بوده، غیبت آن حضرت نیز امتحانى براى سنجیدن اعتقاد ماست. امتحانى خدایى، امتحانى بزرگ وامتحانى كه سرنوشت ما را تعیین مى كند. مبادا كه در این بزرگ امتحان شكست بخوریم. مبادا كه ظاهر فریبنده مهدى نماها ما را بفریبند. مبادا كه سخنان اغواگرانه دشمنان فكرمان را مشغول بدارد. هشیار باشیم واین رابدانیم كه : كسی كه درصددانكار امكان غیبت وطول عمر آنحضرت برآمده به تكذیب اخبار پیامبر (ص) واهل بیت او برخاسته است كه در طی هزاران حدیث مسئله مهدویت را آنچنان مورد اهتمام قرار داده اند كه دیگربرای احدی قابل تردید نمیباشد منابع وپینوشتها : 1- سوره نساء ،آیه ۱۵۷ 2- كمال الدین، ص ۳۵۲ 3- ر ك علل الشرایع، ص 246. 4- علل الشرایع ، ص 245. 5- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (تهران: مكتبة الاسلامیة)، ج 51، ص 146، ب 6، ح 14. 6- بحارالانوار ج52 ص 110 ،روزگار رهایی ترجمه علی اكبر مهدی پور ،ص 191 7- بحار الانوار، ج51، ص217؛ كشف الغمه، ج2، ص523. 8- الزام الناصب ص 82 9- رك شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمة، ترجمه ى منصور پهلوان، (دار الكتب الاسلامیه، 1365)، ج 1، ص 254.. (ص 127 ) 10- رك كمال الدین وتمام النعمه شیخ صدوق 11- محمد باقر مجلسى، همان، ج 51، ص 215، باب 13، ح1. 12- بحار الانوار، ج 51، ص 216ـ215.رك كمال الدین ج 1، ص 136. 13- منتخب الاثر ص 261 ،غیبت شیخ طوسی ص 259 ومنتخب الاثر ص 258 14- بحارالانوار ج 52 ص 152و277. 15- شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمة، ترجمه ى منصور پهلوان، (دار الكتب الاسلامیه، 1365)، ج 1، ص 273 16- بحارالانوار ج 52 ص 287،غیبت شیخ طوسی ص 259ومنتخب الاثر ص 258 17- روزگار رهایی ص 272 18- شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمة، ترجمه ى منصور پهلوان، (دار الكتب الاسلامیه، 1365)، ج 1 ، ص 280. 19- بشارة الاسلام ص 98 وكشف الغمه ج 3 ص 313 20- غیبت شیخ طوسی ص 77 وبشارة الاسلام ص 98 و189 21- منتخب الاثر ص 255 و300 ،اصول كافی ج 1 ص 337 ،بحارالانوار ج 51 ص 142 وج 52 ص 154 واعلام الوری ص 405 22- غیبت نعمانی ص 84 ،اصول كافی ج 1 ص 336،بحارالانوار ج 51 ص 142وج 52ص 154 23- كمال الدین، ص 145 و 146. 24- بقره: 51; اعراف: 142. 25- بحار الانوار، ج 51، ص 216. 26- اصول كافی ج 1 ص 337 ،بشارة الاسلام ص 116 و146 ،غیبت شیخ طوسی ص 202 ،اعلام الوری ص 405 و437 ،ینابیع المودة ج 3 ص 116 ،المهدی ص 169 ،منتخب الاثر ص 205و295وبحارالانوارج 52ص 91 27- رك تاریخ انبیا از آدم تا خاتم نوشته محمد مهدی موسوی 28- داستان حضرت یونس، در سوره ى انبیا، آیه ى 87 و صافات، آیه ى 140 به بعد آمده است. 29- سوره 37، آیه هاى 143 و144 30- بشارة الاسلام ص 98 وكشف الغمه ج 3 ص 313 31-غیبت شیخ طوسی ص 259 ،اعلام الوری ص 403،بحارالانوار ج 52 ص 287ومنتخب الاثر ص 285 32- نسا: 156. 33- یوسف بن عبدالعزیز الشافعى، عقد الدرّر فى أخبار المنظر، تحقیق عبدالفتاح، تعلیق على نظرى منفرد، (قم: انتشارات نصایح، المطبعة اسوه، ط. الاولى، 1416 ه .ق)، ص 38. 34- مكارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، (تهران: دارالكتب اسلامى، 1371)، ج 12، ص 542 ـ 545، با تلخیص 35- بحار الانوار، ج 2، ص 322، باب 27، ح 31; كمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 394، باب 37، ح 4 ،الزام الناصب ص 232 و245 36- كشف الغمه ج 3 ص 317 ،منتخب الاثر ص 293 ،اعلام الوری ص 413 ،بحارالانوار ج 52 ص 323 وج 53 ص 107 واصول كافی ج 1 ص 269 37- بشارة الاسلام ص 168 والامام المهدی ص 134 38- سوره 2، آیه 259 39- روزگار رهایی ص 243 40- بحارالانوار ج 51 ص 176 وكامل ابن اثیر ج 2 ص 18 41- الزام الناصب ص 84
يکشنبه 17/5/1395 - 15:44
اهل بیت
سوال: سلام. شبهه جدیدی كه انصاری(صاحب شبكه وهابی توحید) ایجاد كرد اینه: چرا خداوند در قرآن صراحتا ولایت امام علی ع رو مطرح نكرده? درحالی كه رسالت پیامبر ص صراحتا بیان شده.!
پاسخ: لطفا به مطالب زیر توجه كنید. مقدمه : روش هاى مختلف معرفى شخصیت ها: قرآن براى شناساندن شخصیت هاى الهى، از سه راه وارد مى شود و در موردى طبق مصالحى، از شیوه خاصى پیروى مى كند : 1. معرفى با اسم ؛ چنان كه قرآن در مواردى از پیامبر اسلام، به اسم یاد مى كند : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رسول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» آل عمران (3)، آیه 144. ؛ «محمد پیام آورى بیش نیست كه پیش از او نیز پیامبرانى بوده اند». 2. معرّفى با عدد ؛ یكى از روش هاى قرآن، معرفى با عدد است و لذا «نقباء بنى اسرائیل» را با عدد معرفى كرده است : «لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً» مائده (5)، آیه 12«خداوند از بنى اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده مراقب برانگیختیم». 3. معرّفى با صفت ؛ یكى دیگر از طرق شناسایى شخصیت هاى الهى، معرفى با صفت است. خداوند متعال در قرآن، كسانى را كه باید مسلمانان از آنها اطاعت كنند، با صفت «اولى الامر» معرفى كرده است : «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»نساء (4)، آیه 59.. پس معرفى با صفات یكى از شیوه هاى صحیح معرفى است كه درباره حضرت مهدى(عج) نیز صادق است. ( براى مطالعه بیشتر ر.ك : جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها، صص 182-185) تأكید بر روش توصیفى: از روش هاى بسیار جالب قرآن، تأكید بر صفات و ویژگى ها و عدم اصرار بر ذكر نام اشخاص است. شاید حكمت این روش، توجّه دادن امت به صفات و ویژگى هاى خوب و بد در طول زمان است تا بر اساس اوصاف ذكر شده، به شناخت اشخاص و تطبیق صفات بر آنان بپردازند و اهمیّت و جایگاه اشخاص را با میزان صفات تجلّى یافته، در آنان بسنجند. روش «بیان توصیفى»، به قرآن، طراوت و تازگى و دوام مى بخشد ؛ زیرا در هر برهه اى از زمان، زمینه تطبیق افراد و جوامع بر شاخصه هاى ذكر شده در قرآن فراهم مى شود و امكان دستیابى به داورى قرآن در مسائل نو و فتنه هاى فردى و اجتماعى تأمین مى گردد. قرآن كلام فصل است «انّه لقول فصل» و بین حق و باطل تمییز مى دهد و راهنماى انسان در فتنه ها است ؛ چنان كه پیامبر«ص» فرمود : «هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تاریك، شما را فرا گرفت ؛ به قرآن روى آورید». از سوى دیگر، حكومت شایستگان، نیاز همیشگى جوامع دینى است و به بخشى از امت اسلامى و یا قطعه اى خاصّ از تاریخ، اختصاص ندارد. براى راهنما و فصل الخطاب شدن در گستره اى چنین پهناور، بیان شاخصه ها، شایستگى ها و ویژگى هاى صالحان و مفسدان، حقّ و باطل، خوب و بد و... بهترین راه شمرده مى شود. بدین سبب قرآن - جز در موارد ضرورى - از بردن نام مؤمنان، منافقان، حواریون، پادشاهان، مشركان... صرف نظر كرده است تا مخاطبان قرآن، به صفات و ویژگى ها - و نه نام ها - توجّه كنند و امكان بهره گیرى هاى نو از قرآن فراهم شود. بنابراین شیعه معتقد است مسلمانان در آیات بسیارى، به ائمه اطهار«ع» رهنمون شده اند و وظیفه دارند با تطبیق ویژگى هاى یاد شده در قرآن، امام خود را بشناسند و پاسخ نیازهاى دینى، اجتماعى و سیاسى خود را از درگاه آنان جویا شوند. بر اساس همین نكته، امام باقر«ع» مى فرماید : «مَن لم یَعرف اَمرَنا من القرآن لَم یَتَنَكّب الفِتَن»؛ «هر كس امر ولایت ما را از قرآن به دست نیاورد ؛ نمى تواند از فتنه ها مصون بماند». از این روایت به دست مى آید كه امر ولایت اهل بیت«ع» در قرآن وجود دارد و توصیفات موجود در قرآن، ما را به این امر رهنمون مى شود. پاسخ: شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى(علیهم السلام) - به ویژه امیرالمومنین(علیه السلام) و خانواده آن حضرت - این است كه به معرفى «شخصیت» ممتاز و برجستگى هاى آنان بپردازد، نه به معرفى «شخص». این شیوه حكمت هاى متعددى دارد كه بعضى از آنها به اختصار بیان خواهد شد. در اینجا دو زمینه براى گفت و گو وجود دارد: موارد و چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت(ع) و حكمت و سر این روش: یك.). موارد و چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت(ع) در قرآن ، قرآن مجید در موارد متعددى پرده از امتیازات و ویژگى هاى رفتارى ائمه هدى(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) برداشته است؛ از جمله: 1. «ویطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا»انسان (76)، آیه 9. مفسران بزرگ شیعه و سنى آورده اند كه این آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع) و خانواده ایشان است و مسأله روزه دارى حضرت على(ع) و... و دادن افطار خود به مسكین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى را به طور متواتر نقل كرده اند. 2. «انما یریدالله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»احزاب (33)، آیه 33. در خصوص این آیه مقالات و كتاب هاى متعددى نگاشته شده و در اینكه شامل حضرت على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) است، نزد شیعه و سنى هیچ اختلافى نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(ص) است كه با ادله متعددى علماى شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(ص) رد كرده اند. 3. «انما ولیكم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزكاة و هم راكعون» مائده (5)، آیه 55 . شأن نزول این آیه نیز در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنى، اختصاصا در رابطه با حضرت على(ع) مى باشد. البته آیات بسیار دیگرى نیز وجود دارد كه در اینجا به همین سه مورد اكتفا مى كنیم. در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه دوم طهارت مطلق از هر كژى و كاستى و عیب و گناه و در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یكدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستى نمایان شده است. البته در آیه سوم نكته دیگرى وجود دارد كه در قسمت بعد به آن اشاره خواهیم كرد. دو.). حكمت روش قرآن در معرفى اهل بیت(ع) شیوه ذكر شده حكمت هاى متعددى دارد؛ از جمله: 1. انگشت گذاشتن روى اشخاص در مواردى، چندان نقشى در روشنگرى ندارد؛ بلكه نهایتا به نوعى تبعیت و پیروى كوركورانه مى كشاند و البته این مانع آن نیست كه در مورد لزوم، افراد نیز معرفى شوند؛ ولى اساساً معرفى شخصیت، معرفى الگوها است و در نتیجه جامعه را به جاى گرایش هاى تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقل ژرف اندیشى و توجه به ملاك ها، فضایل و امتیازات واقعى سوق مى دهد. 2. معرفى شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالى كه معرفى شخص، در مواردى موجب دافعه مى شود. این روش به ویژه در شرایطى كه شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسأله دقیقا در مورد امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) وجود داشته است. براى شناخت درست این مساله لازم است ابتدا شرایط و ویژگى هاى جامعه اسلامى زمان نزول قرآن را در نظرگیریم تادر پرتو جامعه شناسى آن زمان و روان شناسى اجتماعى خاص آنجامعه، بتوانیم به درك صحیحى از مساله نایل آییم. واقعیت آن است به استثناى اندكى از مؤمنان برجسته، اكثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) پذیرش نداشتند و پیامبر(ص) نیز در مقاطع مختلف با دشوارى هاى زیادى آن حضرت را مطرح مى ساختند و در هر مورد با نوعى واكنش منفى و مقاومت روبه رو مى شدند، دلایل این امر متعدد است؛ از جمله: الف. بسیارى از آنان كسانى بودند كه تا چند صباحى قبل در صف معارضان اسلام قرار داشتند و رویاروى خود شمشیر على(ع) را دیده و از همان جا كینه وى رابه دل گرفته بودند، چنان كه حضرت فاطمه زهرا(س) نیز یكى از علل روى گردانى مردم از آن حضرت را همین نكته (نكیر سیفه) بیان فرمودند. ب . تفكرات و سنن غلط جاهلى هنوز بر اندیشه مردم حاكم بود و امورى مانند سن و... را در امور سیاسى دخیل مى دانستند و لذا به جهت جوان بودن حضرت على(ع)، وى را چندان شایسته براى رهبرى جامعه نمى دانستند. ج . این تفكر خطرناك در سطح جامعه رایج بود و از سوى عده اى تبلیغ مى شد كه پیامبر(ص) درصدد آن است كه خویشان خود را براى همیشه بر مسند قدرت و حكومت بنشاند و در این راستا خدمات ارزنده پیامبر را نیز نوعى بازى سیاسى تفسیر مى كردند كه براى چنگ اندازى به حكومت براى خود و اهل بیتش انجام داده است. این مساله چنان بالا گرفته بود كه روز غدیر، پس از معرفى امیرالمؤمنین(ع) یكى از حاضران صدا زد «خدایا! ما را گفت كه از سوى خدا آمده و كتاب الهى آورده ام و ما پذیرفتیم و اكنون مى خواهد داماد و پسرعمش را بر ما حاكم و مستولى سازد، اگر او راست مى گوید، سنگى از آسمان ببار و مرا بكش!!» اكنون این سوال پدید مى آید كه آیا در چنین وضعیتى تا چه اندازه صلاح بوده است، نام آن حضرت و یا ائمه(ع) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذكر شود؟ ممكن است كسى با خود بیندیشد كه اگر چنین شده بود، ریشه اختلافات از بن كنده مى شد و امت اسلامى یكپارچه و هم آوا مى شدند و راه هدایت را پیشه مى ساختند؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و بر آن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین است؟ خیر؛ زیرا این خطر به طور جدى وجود داشت كه بر سر مسأله امیرالمؤمنین(ع)، حتى اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد، این مشكل وجود داشت كه طیف عظیمى كه در جامعه، پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر(ص) نیز بودند، اساساً رسالت آن حضرت و قرآن و... را یكسره نفى و انكار كنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند. شاید این مساله ابتدا اغراق آمیز جلوه نماید، در حالى كه رخدادهاى مهم تاریخى به خوبى از این نكته پرده برگرفته اند. در اینجا به ذكرنمونه ای كه در منابع تاریخى مهم اهل تسنن به تكرار آمده و از مسلمات تاریخى است اكتفا مى شود: همه مورخان برجسته آورده اند كه چون پیامبر(ص) لحظات آخر عمر خویش را مى گذراندند، درخواست قلم و لوحى نمودند تا سندى براى امت به یادگار نهند كه هیچ گاه به انحراف و ضلالت گرفتار نگردند. این درخواست براى اطرافیان كاملا روشن بود و هدف از آن باتوجه به موضع گیرى هاى پیشین پیامبر(ص) واضح بود. در این هنگام عمر صدا زد: «ان الرجل لیهجر» ؛ «همانا این مرد بر اثر شدت تب هذیان مى گوید»!! شگفتا پیامبرى كه خداوند در وصفش فرموده است:«و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى...» ، در خانه اش و نزد عزیزترین و بهترین حامیانش، این چنین جسارت آمیز مورد طعن قرار گیرد و كار به جایى مى رسد كه آن حضرت از تصمیم خود منصرف مى شود! زیرا جدا خوف آن وجود دارد كه پایدارى بر آن، موجب انكار رسالت شود و مسلماً كسانى كه در خانه پیامبر خدا با وى چنین برخورد مى كنند، خود را مستظهر به پشتیبانى وسیع اجتماعى مى بینند؛ و گرنه هرگز جرات چنین جسارتى به خود نمى دادند. از همین جا روشن مى شود كه سر شیوه قرآن چیست؟ یعنى، قرآن هم براى اهل فهم و درك و تعقل حرف خود را زده است و هم كارى كرده كه فاقدان چنان خصوصیتى، یكسره از اصل دین جدا نشوند و انگیزه هاى سیاسى خاصى باعث نشود كه به طور كلى مردم را از اصل دین و دیانت جدا سازند. جالب آن است كه علاوه بر آیاتى كه به گونه هاى مختلف، مسأله ولایت امیرالمؤمنین(ع) را مطرح ساخته اند، سومین آیه اى كه در آغاز این نگاشته آورده ایم، بسیار روشن این پیام را داده و همراه با بیان امتیازات خاص آن حضرت، مسأله ولایت و رهبرى امت را گوشزد ساخته است. در اینجا یك سؤال باقى مى ماند و آن اینكه خداوند فرموده است: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»؛ بنابراین باتوجه به این آیه از آن خطرات چه باك؟ پاسخ آن است كه حافظ بودن خداوند براى قرآن از راه اسباب و علل خاص آن است و یكى از آنها به كارگیرى همین شیوه است كه انگیزه كنارزدن قرآن را به جهت یك سرى اهداف خاص از بین مى برد. ** پاره ای از دلائل قرآنی بر امامت و ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام): آیاتى كه در قران پیرامون امامت و ولایت ائمه اطهار(ع) وارد شده را مى توان به دو بخش تقسیم كرد: الف) آیاتى كه به صورت مستقیم خلافت و جانشینى آن حضرات را بیان مى كنند. ب ) آیاتى كه مناقب و فضایل آن بزرگواران را مطرح مى كنند. این گونه آیات به صورت غیرمستقیم مى تواند موضوع ولایت آنان را نیز روشن و اثبات بكند، زیرا با بهره گیرى از یك اصل عقلى و عقلایى به نام قبح ترجیح مفضول بر فاضل به راحتى مى توان امامت آنان را درزمان بعد از رحلت پیامبر(ص) تا زمان وقوع قیامت مطرح و تبیین كرد. آیاتى كه به بخش اول مربوط مى شود، توسط عده كثیرى از دانشمندان اهل سنت و از طرف همه محققان اهل تشیع مورد بررسى و ارزیابى قرار گرفته است. خوشبختانه سخن حق و صواب از زبان و قلم آنها در لابه لاى آثار به جاى مانده از آنها به ثبت رسیده، ولى متأسفانه مسائل سیاسى و دنیوى و گاه تعصب مانع از اقدام عملى در این باره شده است. 1- آیه تبلیغ:« یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته » اى پیامبر آنچه را از سوى پروردگارت نازلشده به طور كامل برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى (مائده، آیه 67). این آیه طبق گفته بسیارى از دانشمندان اهل سنت اعم از مفسرین و محدثین و مورخین در شأن على(ع) نازل شده است. حال اگر دقت كنیم، دو چیز در آیه محل تأمل و فهم است: یكى این كه در آیه فوق، مسأله اى با سه ویژگى مهم كاملاً قابل مشاهده است: - مسأله اى كه براى اسلام جنبه حیاتى داشته است. - مسأله اى كه غیر از احكام نماز و روزه و امثال آن بوده است. - مسأله اى كه بیان آن موجب موضع گیرى سختى از ناحیه افراد و حتى باعث بروز خطرات احتمالاتى براى پیامبر مى شده است. دیگرى واژه مولا است كه در بیان آن روز پیامبر به كار رفته است. حال مى گوییم، درست است كه دوست و یار و یاور یكى از معانى مولا است ولى قرائن زیر ثابت مى كند كه معناى سرپرست و رهبر از مولا اراده شده است: الف) مسأله بیان دوستى على(ع) نیازى به متوقف ساختن آن قافله عظیم در آن موقعیت ویژه نداشت ؛ بخصوص كه دوستی اهل بیت (ع) به صراحت در قرآن كریم بیان شده است « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ــــــ بگو: من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزدیكانم»(الشورى:23) ؛ و شكّی نیست كه علی (ع) جزء نزدیكان آن حضرت می باشد و شیعه سنّی قبول دارند كه آن حضرت جزء اهل بیت پیامبر است. ب ) جمله پیشین در بیان پیامبر كه «الست اولى بكم من انفسكم ـــ آیا من اولی بر شما از خودتان نیستم؟» به هیچ وجه تناسبى با بیان یك دوستى ساده ندارد. این قرینه است كه مولا در جمله بعدى هم به معناى اولی بودن است. ج ) در متون تبریك هاى صادر شده از سوى عمر و ابوبكر در آن روز، نمى توان تنها مفهوم دوستى را اراده كرد. د ) اشعار به جاى مانده از شعرایى همچون حسان بن ثابت اراده معناى سرپرستى را ثابت مى كند. 2- آیه ولایت «انما ولیكم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزكاة و هم راكعون»ولى و سرپرست شما تنهاخداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده اند و نماز را برپا مى دارند ودر حال ركوع زكات مى پردازند (مائده، آیه 55). بسیارى از مفسران و محدثان و مورخان درباره شأن نزول این آیه نیز نقل كرده اند كه آیه فوق در شأن على(ع) نازل شده است. آنچه كه قابل توجه است این است كه در آیه فوق روى مسأله ولى تكیه شده است. مى گوییم، افزون بر مطالب بیان شده در آیه پیشین، قراینى در آیه وجود دارد كه نشان مى دهد ولى در اینجا به معناى سرپرست است: الف) اگر ولى به معناى ناصر و دوست و یاور بوده باشد شامل همه مؤمنان مى شد و حال آن كه ولایت در آیه مورد بحث منحصر به مورد خاص شمرده شده و آن كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است و كلمه انما كه دلیل بر حصر است همراه آن آمده. ب ) در آیه بعد از این، واژه حزب الله به كار رفته است. تعبیر به آن مربوط به حكومت اسلامى است نه یك دوستى ساده، چرا كه در معنى حزب، یك نوع تشكل و همبستگى اجتماعى براى تأمین اهداف مشترك افتاده است و این خود مى رساند كه ولى در آیه پیشین به معناىسرپرست مى باشد. ج ) حداقل با در نظر گرفتن آیه 6 سوره احزاب كه دارد: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» به طور یقین مى توان گفت شخص زكات دهنده در حال ركوع و نماز همانند پیامبر در ولایت تشریعى یعنى حق تصرف، حق تدبیر،حق مدیریت و رهبرى جامعه اسلامى مشاركت خواهد داشت. 3- آیه اولى الامر، آیه 59 سوره نساء مى فرماید: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم»اى كسانى كه به خدا ایمانآورده اید، از خدا اطاعت كنید واز رسول و اولى الامرى كه از خودتانند، فرمان ببرید . اگر در موضوع اطاعت از منظر قرآن دقت كنیم، مى بینیم كه قرآن در این آیه اطاعت اولى الامر را بدون هیچ قید و شرطى واجب مى داند و حال آن كه، قرآن موضوع طاعت را در آیه 8 سوره عنكبوت كه در رابطه با اطاعت از والدین و احسان به آنهاست، مقید به عدم انحراف آنها مى كند. از تفاوت بین این دو آیه به یك نكته جالب مى توانیم پى ببریم و آن این كه اگر خدا اطاعت اولى الامر را بى هیچ قید و شرطى از ما خواسته است، معلوم مى شود اولى الامر باید از خطا و عصیان معصوم باشد و لذا فرمان به اطاعت مطلقه از اولى الامر كسانى را شامل مى شودكه در ردیف رسول خدا یعنى جانشینان معصوم او هستند، زیرا اطاعت مطلقه در غیرمعصومان(ع) ممكن نیست. 4- آیه صادقین: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین» اى كسانى كه ایمان آورده اید تقواى الهى داشته باشید و (همیشه) باصادقان باشید (توبه، آیه 119). طبق ظاهر آیه همه مسلمانان موظفند كه در هر عصر و زمانى در خط صادقان و همراه آنان باشند و از آن معلوم مى شود كه در هر عصر و زمان صادق یا صادقانى وجود دارند. در اینجا دو نكته قابل توجه و فهم است: الف) آیه 15 سوره حجرات و آیه 177 سوره بقره و همین طور آیه 8 سوره حشر نشانه اصلى صادقان را چنین بازگو مى كند: ایمان كامل به همه مقدسات و اطاعت فرمان خدا در تمام زمینه ها مخصوصا نماز و زكات و انفاق و استقامت در جهاد و در مقابل مشكلات. از مجموعاین آیات، نتیجه مى گیریم كه مسلمانان موظفند با كسانى باشند كه از نظر ایمان و تقوا در اعلا درجه، و از نظر علم و عمل و استقامت و جهاد در بالاترین سطح باشند، روشن ترین مصادیق این معانى همان معصومانند. ب ) از سوى دیگر دستور به همراه بودن با صادقان به طور مطلق و جدا نشدن از آنان بدون هیچ قید و شرط، قرینه دیگرى بر معصوم بودن آنهاست، زیرا پیروى بدون قید و شرط جز در مورد معصومان معنى ندارد. 5- آیه تطهیر:« إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً. ـــ خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. » (الأحزاب:33) طبق این آیه ی شریفه خداوند متعال اهل بیت (ع) را از هر پلیدی و رجسی منزّه نموده است ؛ و این یعنی عصمت. و به حكم عقل ، جایی كه معصوم حضور دارد ، امامت و حاكمیّت مردم به غیر معصوم نمی رسد. وقتی خداوند متعال در امور كوچكی چون قضاوت و شهادت در دادگاه ، عدالت و تقوا را شرط دانسته ، چگونه ممكن است در امر مهمّی چون امامت كلّ امّت اسلام ، عدالت شرط نباشد. و اگر عدالت در این امر شرط است پس معصوم كه فوق عادل است مقدّم بر عادل خواهد بود. البته برادران اهل سنّت ما بر خلاف حكم صریح عقل ، معتقدند كه امامت غیر معصوم با شخص معصوم جایز است ؛ یعنی به اعتقاد اینها ، یك غیر معصوم می تواند امام شخص معصوم شود و به او امر و نهی كند. همچنین برداران اهل سنّت ادّعا نموده اند كه همه ی خاندان پیامبر (ص) اهل بیت محسوب می شوند. در پاسخ می گوییم ، اوّلاً قدر متیقّن این است كه علی (ع) داخل در اهل بیت می باشد و این مطلب منكری میان مسلمین ندارد. و نیز شكّی نیست كه خلفای سه گانه داخل در اهل بیت نیستند و این مطلب هم مخالفی ندارد ؛ و در میان اهل بیت تنها كسی كه بعد از نبی (ص) ادّعای خلافت بلافصل داشت علی (ع) بود. پس با وجود او كه طبق این آیه معصوم می باشد نوبت به دیگری نمی رسد. 6- آیه مودة :« قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى» بگو من هیچ پاداشى از شما بر (اداى) رسالتم درخواست نمى كنم، جزمودت و دوستى ذوى القربایم را (شورى، آیه 23) . نكته اصلى در مورد آیه این است كه از یك سو قرآن مجید از بسیارى از پیامبران الهى نقل مى كند كه آنها با صراحت نفى اجر از مردم مى كردند مثل آیه 109، 127، 145، 164 و 180 سوره شعرا و از سوى دیگر آیه مورد بحث دوستى خویشاوندان را به عنوان پاداش مطرح مى كند و از سوى سوم در آیه 57 سوره فرقان اجر مذكور را وسیله قرب الهى معرفى مى كند واز سوى چهارم در آیه 47 سوره سبأ اجر مزبور را به سود مردم ذكر مى كند. از ضمیمه كردن این آیات چهارگانه به یكدیگر به خوبى مى توان نتیجه گرفت كه پیامبر اسلام نیز مانند سایر پیامبران الهى اجر و پاداشى براى شخص خود از مردم نخواسته است، بلكه مودت ذوى القرباى او، راهى به سوى خداست و چیزى صد درصد به نفع خود آنها، چرا كه این مودت دریچه و روزنه اى است به سوى مسأله امامت و خلافت و ادامه خط رهبرى رسول خدا در امت و هدایت مردم در پرتو آن. در اینجا باید گفت كه: مقصود مرحوم مجلسی از این بیان، این نیست كه صرف دوست داشتن و اظهار دوستی و محبت پیامبر (ص) به امام حسن و امام حسین (ع) دلیل بر عصمت آنها است بلكه این فضیلت در كنار سایر ادله و در كنار بیان مقام و منزلت آنها و تصریح به امامت آنها و تاكید بر حجت بودن امیر مومنان (ع) و فرزندان طاهرینش بعد از خود، كه در روایات فراوانی آمده است، در كنار هم، چنین مطلبی را افاده می كند . و خود مرحوم مجلسی نیز در كتاب های متعددش دلیل عصمت ائمه (ع) را مستقلاً و به طور مشروح بیان كرده است و تنها به اظهار علاقه پیامبر (ص) در این مورد بسنده نكرده است . اما در مورد محبت و دوستی نسبت به خاندان رسالت و اهل بیت(ع) آیات و روایات زیادی تاكید می كند، كه مثلاً از پیامبر اكرم (ص) در مورد لزوم محبت نسبت به علی(ع) روایت شده است، تا آنجا كه محبت آن حضرت ملاك ایمان، و بغض و عداوت نسبت به آن حضرت نشانه نفاق به شمار آمده است. سیوطی در تفسیر آیه كریمه « ولتعرفنهم فی لحن القول» (سوره محمد/30)؛ منافقان را از نحوه گفتارشان می شناسی.، به نقل از ابن مردویه و ابن عساكر از ابوسعید خدری روایت كرده است كه گفته است مقصود از «لحن القول» بغض و عداوت نسبت به علی(ع) است. در روایت دیگری كه ابن مردویه از عبدالله بن مسعود نقل كرده چنین آمده است: « ما كنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله(ص) الا ببغضهم علی بن ابیطالب(ع)».(الدر المنثور:7/443)؛یعنی ما در زمان پیامبر منافقان را جز از طریق دشمنی آنها نسبت به علی بن ابیطالب(ع) نمی شناختیم. نسائی(متوفای 303) صاحب یكی از صحاح السّته در كتاب «خصایص امیر المومنین(ع)» بابی را تحت عنوان « الفرق بین المومن و المنافق» آورده و سه حدیث را از پیامبر اكرم(ص) روایت كرده كه فرموده است: امیرالمومنین(ع) را جز مومنان دوست نمی دارند و جز منافقان دشمن نمی دارند. خطیب خوارزمی نیز ششمین باب از كتاب « المناقب» خود را به روایات مربوط به محبت علی (ع) و اهل بیت پیامبر(ص) اختصاص داده و حدود سی روایت را در این باره نقل كرده است. با توجه به روایات در این زمینه، مسلمانان راستین محبت امام علی(ع) را بر خود واجب می دانستند اما آنان كه دل در گرو دنیا داشته و پیرو هوای نفس خود بودند، اگرچه به ظاهر خود را مسلمان می نمایاندند و در جرگه ی مسلمانان زندگی می كردند، بغض و دشمنی آن حضرت را در دل داشتند و چه بسا آن را آشكار می ساختند و این گونه بود كه محبت و عداوت نسبت علی (ع) نشانه ایمان و نفاق شناخته می شد. در این میان عده ای از صحابه پیامبر بیش از دیگران نسبت به امیرالمومنین اظهار مودت و ارادت می كردند؛ از این روی از آنان به عنوان شیعیان علی(ع) یاد می شد. نكته پایانی اینكه: هم خداوند متعال در آیه ی « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ــــــ بگو: من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزدیكانم»(الشورى:23) محبّت و مودّت اهل بیت را واجب نمود ؛ هم رسول خدا بارها و بارها به حبّ بی چون و چرای آن بزرگواران امر كرده است. چه به صورت امر صریح و چه به صورت نشان دادن محبّت خودش به آن بزرگواران. البته نبیّ خدا دختران و پسران و نوه های دیگر نیز داشت ، امّا شیعه و سنّی مطّلعند كه محبّت آن بزرگوار به حسنین (ع) متفاوت از دیگران بود. پس طبق قرآن و سنّت رسول خدا بر همگان واجب است كه اهل بیت رسول خدا و بخصوص حسنین (ع) را بی هیچ قید و شرطی دوست بدارند. از طرف دیگر ، محال است خدا و رسول ، امر به دوستی اهل گناه نمایند. لذا فرمود: « إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاء ـــ خداوند به كار زشت فرمان نمى دهد» (الأعراف:28) ؛ و نیز در آیات متعدّدی فرمود: « إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ ـ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَساد ـ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ ـ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً ـ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثیما ـ لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ ـ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفین ـ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنین ـَ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرینَ ـ  إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ ـ ً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ » پس اگر خدا به نحو مطلق و بدون هیچ قیدی امر كند كه اهل گناه را دوست بداریم ، در حقیقت به گناه نیز امر نموده است. چون محبّت ، تبعیّت می آورد. وقتی ما كسی را دوست داشتیم ، عمل او نیز در نظر ما خوش جلوه خواهد نمود. لذا اگر خدا امر به محبّت یا اطاعت از غیر معصوم نمود ، حتماً باید آن را قید بزند. لذا فرمود: « وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ـــــ ما به انسان توصیه كردیم كه به پدر و مادرش نیكى كند، و اگر آن دو(مشرك باشند و) تلاش كنند كه براى من همتایى قائل شوى كه به آن علم ندارى، از آنها پیروى مكن! بازگشت شما به سوى من است، و شما را از آنچه انجام مى دادید با خبر خواهم ساخت»(العنكبوت:8) و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإیمان ـــــ اى كسانى كه ایمان آورده اید! هر گاه پدران و برادران شما، كفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنها را ولىّ خود قرار ندهید! » (التوبة:23) امّا در هیچ آیه و حدیثی نداریم كه خداوند متعال یا رسول خدا (ص) محبّت به اهل بیت خود را مقیّد كرده باشد به عدم گناه آنها. بنا بر این، از اینكه امر به محبّت اهل بیت (ع) مطلق و بدون قید می باشد ، معلوم می گردد كه وقوع گناه درباره ی این بزرگواران منتفی است. بلكه حتّی عصمت از خطا و سهو نیز این بزرگواران منتفی است ؛ چون خداوند متعال هیچ نقصی را دوست ندارد و خطا و سهو ، نوعی نقص می باشند. پس محال است خداوند متعال ما را به نحو مطلق ، امر به محبّت و اطاعت از كسی بكند كه احتمال خطا و سهو در او وجود دارد. اگر خدا كسی در امر به محبّت یا اطاعت چنین كسی بكند ، یقیناً قید خواهد نمود كه « مگر آنجا كه خطا یا سهو نماید».
پنج شنبه 14/5/1395 - 13:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته