به نام خدا
سلام
عذر میخوام میون بحث سیاسیتون! :D
من که از حرفای حاج قدرت الله هیچی نفهمیدم... ولی حرفای جناب حیات طیبه یه چیزیو یادم آورد
جمعه ای که گذشت دوستانم در آموزشگاه زبانمون تصمیم گرفتن برای من تولد بگیرن... از اونجایی که برادرم و پسر عمم اونجا تدریس میکنن
و این دوستای من شاگردان اونا هستن میرن باهاشون در میون میذارن و میگن شما هم باشید
برادرم هم میگه باشه
و قرار میشه جشن! تو یکی از پارک های تهران باشه....
مدعوین هم من و دوستم و دوستم و داداشم و داداشم و پسر عمم و داداش دوستم بودن
همگی رفتیم داخل یه آلاچیق و کیک خوردیم و گفتیم و خندیدیم و بعد نخود نخود هر که رود خانه ی خود
پسر عمه ی من تو خونه برای برادرش که اونروز با ما نیومد شروع میکنه به تعریف کردن .....
عمه ی من میشنوه و ییهوووووووو قاطی میکنه
نه خبر داشت که کیا دعوتن نه میدونست ما چیکار کردیم(فکر میکرد ما با کل دخترای پسرای آموزشگاه تو پارک پارتی راه انداختیم و بزن و بکوب و...)
فقط یه تیکه از حرف پسر عمه ی من رو شنید و ازون یه برداشت دیگه ای کرد
زنگ زد به مامان من و آقااااااا حالا هی بگو... اینا از راه راست خارج شدن! اینا خیلی وضعشون خراب شده...دختر من از بی سوادی بمیره نمیذارم بره اون اموزشگاه و.....
خلاصه اینقدر جالب دوخت و برید که من همینجور دهنم باز مونده بود...
حالا به نظرتون ادم چطور میتونه خودش رو به چنین فردی مثلا نزدیک کنه؟ تازه اونم چی ؟ عمه ی من 17-18 سال از من بزرگتره فقط
هیچ وقت برای بهبود یه رابطه یه طرف کافی نیست...دو طرف باید به یه اندازه تلاش کنن....
پدر و مادر باید درک کنن که تفریحات امروزی ها با اونروزی ها فرق میکنه و در عین حال مراقب باشن
پدر مادرها از دید من فقط وظیفشون نشون دادن راه درسته و گاهی که بچه دستی دستی داره خودشو بدبخت میکنه و والدین ممطئنا که راهشون غلطه
به زور وارد گود شن :D
همین
یا حق