یه روز یه مرد با صاحبش ....ببخشید....یه خره با
صاحبش تو یه جنگل می رفتن تا اینکه کنار یه رودخونه میرسن ، کنار رودخونه یه نفر
دیگه در حال ماهیگیری بود .
مرده با خرش قصد عبور ازرودخونه رو داشتن، مرده با
خودش فکر کرد :
نکنه عمق آب زیاد باشه و من خفه بشم !
نکنه سرعت آب زیاد باشه و من رو با خودش ببره !
نکنه ...
نکنه....
یه چوب برداشت تاعمق آب رو اندازه بگیره
همین طور که داشت هی وقت تلف می کرد یه دفعه صدای
ماهیگیر رو شنید که گفت:
آی آقا... خره رفت...
مرد با تعجب برگشت و دید که خره همون لحظه اول سرش
رو پایین انداخته و از رودخونه رد شده و اون طرف منتظر صاحبشه!!!!!!