اللهم انت السّلام و منک السّلام
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
آخر ذی الحجه علم و کتل های تکیه را برپا می کنیم. آب و جارو ، آماده کردن ظرف ها برای ده شب عزاداری ، چند روز مانده به محرم باید شروع کنیم به تمرین تعزیه ای که هر ساله از شب اول اجرا می شود . مشکل هم درست از همین نقطه شروع می شود . از همین لحظه انتخاب " نقش " .
شمشیر و لباس و کلاهخود سبزها را می ریزند این طرف . لباس و ادوات قرمزها را هم آن طرف . منتظر انتخاب . در تعزیه کربلا ، سیاهی لشکر یا نقش های میانی اصلا وجود ندارد . فقط دو جور نقش : " شبیه حسین و شبیه یزید " اگر این نشدی یعنی آن یکی هستی .
یک دایره ست آن وسط . هم همه ایستاده اند به تماشا دور تا دور .
در تعزیه همه چیز شفاف می شود . پشت صحنه ای نیست . پشت سبزها هم نمی شود قایم شد . وقتی دلت ، وقتی لباس روحت قرمز است نورافکن ها که کار بیفتد ، همه می بینند چه کاره هستی !
در همه تاریخ آدم های مثل ما زیر آبی رفتند . آن پشت و پستوها قایم شدند . جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور . بعد یک یک بیابون بی آب و علف پیدا شد که معادلات همه را ریخت به هم . جای قایم شدن نداشت . حالا انگار کن مثل زهیر هی راه قافله ات را کج کنی و از بیراهه ها بروی تا به کاروان امام حسین (ع) برخورد نکنی . بالاخره که چی ؟ بیابان مگر چه قدر جای فرار دارد ؟
بالاخره می فرستند دنبالت : " زهیر ! تصمیم ات را بگیر . "
انگار کن بروی لای سپاه یزید و توی خیمه ها قایم شوی ، صدایت می کنند : " حر ! تصمیم ات را بگیر . "
بدتر از همه آن شب که چراغ ها چراغ ها را خاموش می کنند و در دل تاریکی می گویند : " این شب و این بیابان ، تصمیم ات را بگیر . "
عاشورا اگر این " تصمیم ات را بگیر " را نداشت خیلی خوب بود .
هر چه قدر که می خواستند ما گریه می کردیم و به سر و سینه می زدیم . ضجه و فغان و اندوه . ولی موضوع این است که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید ، همه ذرات دور و بر آدم داد بزنند : " تصمیم ات را بگیر . "
حالا انگار کنیم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چیز را سبز برداشتیم و ایستادیم این طرف . چی صدایمان می کنند ؟ " شبیه حسین " ؟؟؟
اصل گرفتاری ، اصل دروغ ، همین جاست . کجای جان ما شبیه حسین است ؟ وقتی که رنگ روح ما قرمز است ، حالا حتی نیمه قرمز " امة اسرجت و القمت و تنقبت " گیریم لباس قرمز بپوشیم ، نوراغکن ها ما را لو خواهند داد .
در زیارتنامه نوشته : حسین (ع) صورت خداوند است ، وجه الله . چه شباهتی بین ما و صورت خداوند است ؟ کریم هستیم یا رحیم یا علیم یا دست کم کم اش " رؤف بالعباد " ؟
ما چه جور سنخیتی با آن روح بزرگ داریم ؟ این است که هر سال وقت ، " آخر ذی الحجه " همه می نشینیم و عزا می گیریم چه کنیم . دور تا دور صحنه ای دایره ای می نشینیم و خیره به لباس ها گریه می کنیم .
تا کی ؟ تا هلال ماه محرم در می آید . بعد یکهو چیزی یادمان می آید یا شاید یادمان می آورند . به ما می گویند " عشق هم خیلی کارها می کند ، این را یادتان رفته ؟ " به ما می گویند : " عشق آدم را شبیه معشوق می کند ، پارسال که بهتان گفتیم . " به ما می گویند : " محبت آخر آخرش به سنخیت می رسد ، به شباهت . "
به ما می گویند : " خدا نقاشی ای خوب است . رنگ روحتان را عوض می کند " صبغة الله و من احسن من الله صبغة " "
یکهو همه چیز یادمان می آید . همان طعم پارسالی می آید زیر زبانمان . گر می گیریم ، همان جور که از عشق گر می گیرند . لباس های سبز را می پوشیم . می رویم روی صحنه داد می زنیم :
" سلام بر روی خداوند . "
ماندگار باشید
یا علی