پسرك كیفش را انداخت روی دوشش.كفشها را هم پایش كرده.مادر دولا میشود كه بند كفش را ببندد.پاهای كوچك یه قدم به عقب می روند.انگشتهای كوچك گره شلی به بندها می زنند و پسرك می دود از در بیرون.
---------------------------------------
توی ضل گرمای تابستان،بچه های محل سه تا تیم شده اند.توی كوچه ی18 متری.تیم مهدی یك گل عقب است.عرق از سر و صورت بچه ها میریزد.چیزی نمانده ببازند.اوت آخر است.مادر میاید روی تراس(مهدی!آقا مهدی!برای ناهار نون نداریم ها برو سر كوچه نان بگیر)توپ زیر پایش می ایستد.بچه ها منتظرند.توپ را می اندازد طرفشان و می دود سر كوچه.
----------------------------------------
نماینده حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان.با یك دفتر بزرگ و سیاه.همه بچه ها باید اسم بنویسند چون و چرا هم ندارد.لیست را كه می گذارند جلوی مدیر جای یك نفر خالی است،شاگرد اول مدرسه.اخراجش كه می كنند مجبور می شود رشته اش را عوض كند.در خرم آباد فقط همان دبیرستان رشته ریاضی داشت،رفت تجربی