«پایتخت 3» به کارگردانی سیروس مقدم مجموعه نوروزی شبکه یک بود. این مجموعه که از نوروز 92 قول تولید آن برای سال بعد داده شد اما این وعده عملی نشد و در ایام عید همچنان در حال ساخت بود.
طراح اولیه مجموعه محسن تنابنده در کنار نویسندگانی چون خشایار الوند که سابقه نگارش مجموعههای روتین شبانه، مناسبتی و ... برای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی را دارد و حسن وارسته فیلمنامه را به نگارش درآوردند. فیلمنامهای که بیش از یک خط داستانی دراماتیک و منسجم، برآمده از شوخیهای کلامی و طنز لحظهای و آیتمواری است که به سختی به هم پیوسته میشوند.
یادمان نرود که بخش اعظم این شوخیهای کلامی، تکیهکلامها و موتیفهای طنز برآمده از شخصیتپردازی اولیه کاراکترها است که در سری اول این مجموعه خلق شدند که بسیار موفق بود و در این سری فقط شاهد تکرار آنها به شکلی غیر کارکردی در روند درام هستیم. طبعاً این شوخیها در همان لحظه خنده بر لب مخاطب میآورند اما از آنجا که با بافت درام عجیبن نشده همچون یک آیتم در همان لحظه خاص تأثیر دارد و کمی بعد از یاد میرود.
مثل شخصیت جذاب بابا پنجعلی که در این سری کاملاً به حاشیه رفته و از حضورش چیزی جز تکرار جملاتی مثل (الکی میگه) و (عباس معصومیه) و ... باقی نمانده که کارکردی ندارد. ماجرای شدت گرفتن توهم او به حضور مامان لیلا هم نتوانسته یک خط فرعی قوی و تأثیرگذار در روند قصه باشد چراکه اصلاً تکلیف مخاطب با خط اصلی داستان روشن نیست.
معلوم نیست ما در حال تعقیب خط داستان ازدواجهای ناکام ارسطو هستیم یا ناکامیهای نقی در زندگی و کشتی و ... یا جاهطلبیهای بهبود و یا تلاشهای هما برای مدیریت خانوادهاش در شرایط بحران یا ...؟ طبعاً همه اینها نمیتوانند خط اصلی باشند بلکه با انتخاب یک خط اصلی، بقیه خطوط باید به فراخور نیاز و البته علاقه نویسندگان به عنوان خط فرعی در کنار داستان اصلی نمود پیدا کنند.
اما تکلیف نویسندگان و طبعاً مخاطب با داستان مشخص نیست و در قسمت اول شاهد تدارک مراسم ازدواج ارسطو هستیم که با ریزش ساختمان و سقوط مهمانان تبدیل به بحران زندگی چند خانواده میشود. از نقی و ارسطو و بهبود تا معمار و ...
اتفاقاً این قسمت پرداخت خوبی هم دارد و کدهای بهجا و کاربردی هم از خطوط فرعی بعدی همچون درگیر شدن بهبود با شکارچیان غیر قانونی پلنگ مازندران و ... میدهد و حتی کاراکتر معمار و رحمت را موجز و جذاب معرفی میکند.
اما از قسمت دوم همه چیز از دست میرود و یکباره با گذر بیمنطق زمانی چند ماهه، به جهت دراماتیک و داستانی شکافی در روند کار به وجود میآید که با هیچ تمهید و توضیح و ساختارشکنی قابل رفع و رجوع نیست. همانطور که یکباره رفتن سراغ ماجرای کشتی گرفتن نقی و روند بدبیاریهای او و تلاقی بیجهت این ماجرا با آسیبدیدگی بهبود هم تابع منطق نیست.
با این مقدمهچینی در ادامه ماجرا هم نمیتوان انتظار خاصی از پیوسته بودن ماجراها و برآمدن آنها از دل هم داشت چراکه یک ایده لحظهای تنها به دلیل سلیقه سازندگان میتواند برجسته شده و تبدیل به خط اصلی شود. پس از افت بار دراماتیک هم ایدهای دیگر جای آن را بگیرد تا در نهایت روند داستان نه برآمده از ماجراهای به پیوسته بلکه متأثر از اتفاقهای لحظهای باشد بدون یک نخ تسبیح دراماتیک برای انسجام بخشیدن به کلیت کار.