منظور از تربيت انسان، به فعليت رسانيدن استعدادهاى بالقوه او است.و چون كمال هر موجودى در شكوفايى و به فعليت رسيدن استعدادهاى بالقوه اوست، لذا در صورتى كه انسان به صورت صحيح و در يك نظام تربيتى همه جانبه پرورش يابد، به كمال نوعى خود خواهد رسيد.از اينجا مىتوان دريافت كه هدف نهايى از تربيت انسان نيز نبايد چيزى جز كمال نهايى او باشد.حال جاى اين سؤال است كه كمال حقيقى و نهايى انسان چيست؟ كدام مقصد است كه اگر انسان به آن جا برسد به سعادت حقيقى خود نايل آمده است؟ و كدام هدف است كه تمام مساعى تربيتى بايد به سوى آن جهت گيرى شوند و تمامى قوا و استعدادهاى انسان در ارتباط با آن و در محدوده آن رشد و پرورش يابند؟
قبل از اين كه به بحث درباره كمال نهايى انسان بپردازيم، نخست براى روشنتر شدن مفهوم كمال بايد به اين نكته اشاره كنيم كه كمال انسان چيزى نيست كه بستگى بهقرارداد يا اعتبار افراد داشته و با تغيير اعتبار، تغيير كند.البته ممكن است از ديدگاه افراد مختلف كمال، نمونههاى متنوعى داشته باشد به طورى كه حتى چيزى كه از نظر فردى كمال تلقى مىشود، از ديدگاه فرد يا مكتب ديگر نقص تلقى گردد.اما اين اختلاف در برداشتها به اين معنى نيست كه واقعا كمال انسان امرى قراردادى است و بستگى به نظر اشخاص يا مكتبها دارد.اختلاف موجود در اين زمينه در ميان مكتبهاى مختلف ناشى از ناتوانى آنها از شناخت كمال حقيقى انسان است به طورى كه اگر همه آنها به شناخت انسان و كمال او نايل آيند، در اين صورت «اختلاف از گفتشان بيرون شدى.»
كمال انسان (و هر موجود ديگر) يك امر واقعى و يك صفت وجودى است كه انسان در صورت طى مراحل لازم، در واقع و در حقيقت واجد آن صفت و مرتبت مىشود به طورى كه در هر مرتبه از كمال كارى از او ساخته است كه اگر به آن مرتبه نرسد، چنان كارى از او ساخته نيست .
كمال نهايى انسان
حال كه مفهوم كمال روشن شد، جاى اين سؤال است كه كمال نهايى انسان چيست.آنچه ابتدا از عنوان «كمال نهايى» فهميده مىشود اين است كه كمالات غير نهايى نيز براى انسان وجود دارد.يعنى چه بسا كمالاتى جنبه مقدمى و آلى داشته، زمينه را براى رسيدن به كمال نهايى فراهم مىآورند.و لذا بايد كمال نهايى را از كمالات مقدمى و فرعى بازشناخت تا هدف اصلى و نهايى از اهداف متوسط و ضمنى بازشناخته شود.
آنچه ميزان رشد و كمال و محدوده فعاليت هر يك از قواى انسان را تعيين مىكند، توجه به كمال نهايى انسان و مقتضيات آن است يعنى رشد و كمال هر يك از قواى انسانى تا آن جا كه مناسبت با كمال نهايى انسان داشته و مقدمهاى لازم براى حصول آن باشد، مطلوب است، در غير اين صورت، به جهت تعارض با كمال نهايى، نامطلوب خواهد بود.
شناخت كمال نهايى
چگونه و از چه راهى مىتوان كمال نهايى انسان را شناخت؟ آيا عقل يا تجربه قادر بهشناخت آن هستند؟ و اصولا ميزان كارآيى هر يك از آنها در اين زمينه چقدر است؟
ترديدى نيست كه كمال نهايى انسان مربوط به روح او بوده، جنبه جسمانى ندارد.زيرا به طورى كه مىدانيم حقيقت انسان روح اوست و تكامل انسانى او در گرو تكامل استعدادهاى روحى او مىباشد و رشد جسمانى او تا اندازهاى كه لازمه تكامل روحى اوست، ارزش دارد و به هيچ عنوان كمال نهايى او محسوب نمىشود.از اين جا روشن مىشود كه كمال نهايى انسان مقولهاى نيست كه بتوان از راه تجربه آن را شناخت.كمالات روحى زمانى قابل شناخت هستند كه شخص خود واجد آنها شود و با تجربه درونى و شهودى آنها را دريابد.و لذا شناخت آنها براى كسانى كه خود به اين كمالات دست نيافتهاند از طريق تجربى امكان پذير نيست.اگر گفته شود با مطالعه در احوال و آثار شخصيتهاى تكامل يافته مىتوان پى به كمال انسان برد، در پاسخ گوييم كه اين امر مستلزم دور است زيرا لازمه شناخت انسانهاى به كمال پيوسته اين است كه از قبل كمال را شناخته باشيم.بنابر اين، در اين عرصه كارى از دست تجربه ساخته نيست .
در مورد عقل نيز هم چنان كه تاريخ انديشه بشرى به ثبوت رسانده است، بايد گفت كه به تنهايى، و بى آن كه نورى از جانب وحى بر موضوع بتابد، عقل قادر به انجام اين مهم نخواهد بود .
اين مطلب نه تنها در اين مورد، بلكه در بسيارى موارد ديگر، به خصوص در امور مربوط به ماوراء طبيعت و حقايق والاى روحى و معنوى نيز صادق است.يعنى عقل مستقلا و به خودى خود، در اين گونه امور، جز استنباطاتى كلى و مبهم را ارائه نمىدهد اما بعد از اين كه از زبان وحى حقيقت بر او عرضه شد، مىتواند آن را دريابد و بر آن استدلال كند.از همين روست كه تكامل فلسفه در اثر تعاليم بر گرفته از وحى سرعت گرفته و جهشهاى عظيمى در سير و حركت آن ايجاد شده است كه نمونه اعلاى آن را مىتوان در فلسفه اسلامى مشاهده كرد.
بنابر اين، براى شناخت كمال حقيقى و نهايى انسان بايد گوش به نداى وحى داد و گره اين معما را به انگشت تدبير كسانى گشود كه اتصال به خالق انسان دارند.
ما نخست بحث خود را از ديدگاه وحى و سپس از افق عقل مورد مطالعه قرارمىدهيم.
1.كمال نهايى انسان از ديدگاه وحى
از ديدگاه وحى، انسان حقيقتى است مركب از دو بعد جسم و روح.جسم انسان با مرگ او متلاشى شده از بين مىرود اما روح او كه جوهر اصلى وجود او را تشكيل مىدهد، باقى مىماند و به حيات ابدى خود در جهان ديگر ادامه مىدهد.بنابر اين، كمال نهايى انسان نيز كه مربوط به روح اوست بايد امرى فناناپذير و جاودانه باشد.
از سوى ديگر، كمال حقيقى انسان نتيجه يك سير آگاهانه و اختيارى است يعنى آنچه كه او را مستعد برخورداريهاى اخروى مىگرداند، نتيجه سير و حركت اختيارى و آزادانه اوست و جنبه جبرى يا ناآگاهانه ندارد.
مطالعه در آيات قرآنى اين حقيقت را به وضوح روشن مىكند كه از ديدگاه اسلام كمال نهايى انسان تعلق به دنيا و طبيعت نداشته، متعلق به جهان ابدى است، يعنى گرچه كمال امرى است كه بايد در اين عالم كسب شود، ولى ظهور اين كمال به صورت مقصد نهايى حيات انسان، در عالم آخرت است.و دنيا را با تمام وسعت و گستردگى خود ظرفيت ظهور كمال نهايى انسان را ندارد.
از اين رو، جهان ديگرى در پى اين جهان هست كه از محدوديتهاى اين عالم منزه و از حجابهاى فراوان موجود در آن مبراست و لذا ظرفيت ظهور كمال نهايى انسان را داراست.
مقصد نهايى حيات انسان آن چنان كه از آيات قرآنى دريافت مىشود مقام و مرتبتى است كه از آن به «نزد خدا» تعبير مىشود، يعنى انسان در نقطه نهايى سير استكمالى خويش به جايگاهى مىرسد كه آن جا، نزد خدا و جوار رحمت اوست.
خداوند در قرآن در مورد سرنوشت نهايى متقين مىفرمايد:
ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (1) .
به تحقيق پرهيزگاران در باغها و نهرها (ى بهشت جاودانى) منزل خواهند گزيد.در جايگاهى راستين «نزد» خداوند سلطنت و عزت متنعمند.
اين آيه، جايگاه متقين را در نزد پروردگارشان معرفى كرده، آن را جايگاه واقعى آنان مىشمارد؛ جايگاهى كه در حقيقت شايستگى اقامت پرهيزگاران را دارد.در جاى ديگر، قرآن دعا و تقاضاى همسر فرعون را بيان مىكند كه از خداوند در خواست مىكند:
رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة (2)
پروردگارا! براى من خانهاى در «نزد» خود در بهشت بنا كن.
ويژگى بهشت، به عنوان منزلگاه انسان، اين است كه در نزد خدا و در جوار قدس اوست.نبايد تصور كرد كه بهشت اخروى عينا از نوع باغهاى دنيوى است بلكه اين بهشت اصولا متعلق به عالم ديگرى است كه تفاوتهاى بنيادى با اين عالم دارد.بهشت به معنى سفره كرامت الهى است كه براى بندگان صالح خدا گسترده شده است و بهشتيان در جوار قرب ربوبى و بر سر سفره عنايات الهى هستند و از دست رحمت او انواع نعمات را دريافت مىدارند.
جايى كه مطلوب نهايى و حقيقى انسان نيز جز رسيدن به آن نيست.انسان اگر از چيزهاى ديگر خسته و دلزده مىشود و براى هميشه نمىتواند خود را با آنها راضى كند، به خاطر آن است كه روح او در جستجوى همان منزلگاه حقيقى است و تا به آنجا نرسد و رحل اقامت در كوى محبوب ازلى نيفكند، آرام و قرار نمىگيرد.از اين رو تمام مساعى تربيتى بايد در جهت كسب شايستگى براى رسيدن به حضور خدا باشد.و اين كمال جز در سايه پرستش خدا حاصل نمىشود (3) ، در برخى از آيات هدف از آفرينش، پرستش خدا شمرده شده است (4) .از سوى ديگر، پرستش خدا نيز بايد بر اساس اختيار و داشتن آزادى درانتخاب باشد تا موجب كمال آدمى شود و لازمه آن، وجود زمينه براى آزمايش انسان است، تا در مواجهه با عوامل مخالف و موافق و بر سر چند راهيها از روى اختيار و به انتخاب خويش، سرنوشت خود را رقم زند، از اين رو، در آيات ديگرى، هدف از آفرينش انسان، آزمايش او شمرده شده است. (5)
با توضيحى كه داده شد معلوم مىشود اين نوع اهداف، همگى جزو اهداف متوسط هستند و هدف نهايى چيزى جز رسيدن به نزد خدا و برخوردارى از لذت وصل او نيست. (6)
بديهى است كه هر چه نزديكى انسان به خداوند متعال بيشتر باشد به همان اندازه از رحمت نامتناهى او بهره بيشترى مىبرد.بنابر اين، مقصد نهايى حيات انسان يك نقطه واحد نيست بلكه يك حقيقت داراى مراتب است.
2.جهت گيرى اميال فطرى
حال كه كمال نهايى انسان از ديدگاه وحى روشن شد، بايد ديد آيا مطالعه در ساختمان وجودى انسان نيز ما را به همين نتيجه مىرساند يا نه؟ به تعبير ديگر، راهنمايى عقل در اين زمينه چيست؟
آنچه مسلم است اين است كه در ساختمان وجودى انسان هيچ ميل اصيل به گزاف نهاده نشده است و همواره بين اميال و كششهاى فطرى انسان و واقعيات جهان هستى هماهنگى كامل وجود دارد .اگر بنا باشد انسان واجد يك يا چند ميل و كشش فطرى و اصيل باشد و امكان ارضاى آن ميل براى او نباشد، در اين صورت بايد معتقد شد كه در كار خلقت فريبكارى و گزاف وجود داشته است، حال آن كه با مطالعه در جهان خلقتاين مطلب به وضوح اثبات مىشود كه همه امور، از كوچكترين آنها تا بزرگترينشان، بر اساس طرحى دقيق و هدفى كاملا حساب شده خلق شدهاند .
بنابر اين، مطالعه در اميال فطرى انسان و جهت گيرى كلى آنها مىتواند ما را در شناخت كمال وجودى انسان يارى رساند.
آنچه درباره انسان از حقايق انكار ناپذير است، اين است كه شعاع اميال فطرى او از قبيل حقيقت جويى، زيبايى دوستى و قدرت طلبى تا بى نهايت امتداد دارد و هيچكدام از آنها اقتضاى محدوديت و توقف در مرتبه معينى را ندارند.اين از خصايص بارز انسان است كه داراى خواستههاى نامحدود است و به كاميابيهاى موقت و محدود قانع نمىشود.بى نهايت بودن خواستهاى فطرى انسان حتى از نظر فيلسوفان غير الهى نيز قابل انكار نيست بلكه از مهمترين اختلافات اساسى انسان و حيوان به شمار مىرود.
اميال فطرى انسان با اين كه به امور مختلفى تعلق مىگيرند، سرانجام همه به هم مىپيوندند و ارضاى كامل و نهايى آنها در يك چيز خلاصه مىشود و آن ارتباط با سرچشمه علم، قدرت، جمال و كمال است و اين، جز در سايه پيوند با بارگاه الهى و تقرب و نزديكى به خدا امكان پذير نيست.تنها در نزديكى به خدا و اتصال به معدن جمال و كمال است كه تمامى خواستههاى فطرى انسان ارضا و انسان به مطلوب نهايى خود نايل مىشود.جز پيوند با خدا، هر هدف و مقصد ديگرى براى انسان، از آفت نقص و محدوديت مبرا نيست و به همين جهت پاسخگوى فطرت بى نهايت طلب او نخواهد بود.