• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن اجتماعي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
اجتماعي (بازدید: 3164)
سه شنبه 30/11/1386 - 18:20 -0 تشکر 30747
داستان بگو ...

 سلام دوستان

وقتی رفتم توی انجمن طنز، یه تاپیک با عنوان "داستان بگوو" دیدم که دوست عزیزم، یاسان ترتیبش رو داده بود. خوب که فکر کردم با خودم گفتم که چی میشد اگه یه همچین تاپیکی توی قسمت اجتماعی هم باشه تا به مسائل اجتماعی بپردازه...در این موضوع با یاسان صحبت کردم و ایشون هم این مسئولیت رو به خودم واگذار کردن. من هم این تاپیک رو زدم ، با همون نام.

من میخوام اینجا هم مثل همون تاپیک باشه. دور هم جمع بشیم و هرکدوم از ما یه نقش رو بعهده بگیریم. این جمع مجازی(اما قابل درک در واقعیات) میتونه یه خانواده باشه ویا یک جمع دوستانه (که حالا بخاطر درس و یا هرچیز دیگه ای دور همند و باهم ارتباط دارن) ویا هرچیز دیگه ای که برای تعیین و تایید اون به نظرات و مشارکت شما نیاز دارم.

هر دفعه یکیمون یه داستان میگیم که میتونه درون مایه طنز ویا غم داشته باشه و میتونه در اون هر بحثی با هر موضوعی (سیاسی، اقتصادی ویا هرچیز دیگه) صحبت بشه اما حتما باید زمینه اجتماعی داشته باشه و از واقعیت زیاد دور نباشه. درضمن، داستانهایی که مینویسید بعنوان عضوی از یک گروه که باهم در ارتباطند، نباید بگونه ای باشه که داستانهای قبل رو دچار شبهه کنه ویا اونها رو رد کنه، باید در ادامه داستانهای قبل و در پس زمینه ای که اونها شکل دادند اتفاق بیافته...

 

یاعلی....

فکر کنم منظورم رو کامل رسونده باشم... حالا منتظر نظراتتون هستم. البته هرکی میتونه لطف کنه و نوع این جامعه و زمینه اولیه داستانها رو پایه ریزی کنه.

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
جمعه 3/12/1386 - 15:17 - 0 تشکر 31306

سلام آقا مجتبی !

خوش حال شدم كه به بحثم جواب دادی ! شومینه رو می گم ! می دونی می خوام راستش رو بهت بگم ! این شومینه یه سكرت بزرگه ! من و نگین جون برای یه موردی این اسم رو گذاشتیم و نظرات مردم راجه به شومینه رو ( كه خیلی هم جالبن ! ) بهش ربط می دیم ! خیلی كار با حالیه ! قشنگ ترین جواب مال معلم عزیزم خانم طالب پور این بود : مصرفش زیاده ولی بازدهیش خیلی كمه !!! اگه یه روزی مجال شد بهت می گم منظورم چی بوده !

راجه به این تاپیك هم باید بگم خیلی فكر جالبیه !‌تو شروع كن منم پشتتم ! از حالا می تونی رو من حساب كنی !

راستی تو از فوتبال اطلاعاتی داری ؟! امیدوارم داشته باشی !‌ بعد جوری اوضاعم قمر در عقرب شده ! ببین به آخرین بحث من یه سری بزن !

ممنون گلم !

آتنا ***

دست هایم بوی خاک می داد  .  مرا به جرم چیدن گل گرفتند  .  کسی فکر نکرد که شاید گلی کاشته باشم .  .:. چگوارا .:.

من سالهای سال مردم ، تا یک دم زندگی کردم  .  تو می توانی یک ذره ، یک مثقال ، مثل من بمیری ؟؟؟ < قیصر امین پور > 

دوشنبه 6/12/1386 - 12:42 - 0 تشکر 31658

سلام !! خوبی؟! خدا رو شكر !

می دونی !‌این مسئله ی شومینه خیلی حساس تر از ایناس ! باز گو كردنش شرایط و صد البته فرد خیلی خاصی رو می خواد ! بگذریم ! این روزا به جز گریه كار دیگه ای برای انجام دادن ندارم ! تنها امیدم شده تبیان و دوستای گلم كه یكی شم شما باشید !

ای بابا ! اصلا بی خیال ! منم به نصیحتت گوش كردم ها ! دارم می رم كلاس كاراته ! فكر كنم توی جنبیدن سر و گوش خیلی تفاهم داریم !!!

ورزش رو فراموش نكنی ها ! آفرین پسر خوب بابا !

شاد شاد شاد باشی !

آتنا ***

دست هایم بوی خاک می داد  .  مرا به جرم چیدن گل گرفتند  .  کسی فکر نکرد که شاید گلی کاشته باشم .  .:. چگوارا .:.

من سالهای سال مردم ، تا یک دم زندگی کردم  .  تو می توانی یک ذره ، یک مثقال ، مثل من بمیری ؟؟؟ < قیصر امین پور > 

شنبه 11/12/1386 - 15:30 - 0 تشکر 32181

سلام آقا مجتبی ما رو فراموش نكنی ها كاری داشتی در خدمتیم.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


پنج شنبه 16/12/1386 - 1:3 - 0 تشکر 32738

سلام

خیلی وقت شده که منتظرم یکی آستین بالا بزنه و زمینه سازی قشنگی برای اینجا بکنه اما کسی شروع نکرده. به همین خاطر خودم دست بکار شدم و دنیایی رو ساختم. دوستان لطف کنن و جزئیاتش رو به مقتضای نیازهاشون (با درنظر گرفتن شرایط واقعی زندگی) تکمیل کنن... از ادیسه عزیز و فال نیک مهربونم تشکر میکنم. منتظرم شخصیت های شما رو ببینم (اولتر از همه)...

من توی این دنیا دوگروه دخترخانوم ها و آقا پسرها رو در نظر گرفتم. اینها در یک شهر زندگی میکنن و البته باهم آشنا هستند و همدیگر رو میشناسن؛ این آشناییت هم به این خاطر هست که همشون (یا اکثرشون) باهم توی یه دانشگاه درس میخونن. بعضی هاشون باهم هم رشته هستن و بعضیهاشون هم فقط چندتا کلاس مشترک دارن. آقا پسرها یه خونه مستقل و اجاره ای دارن و دخترخانوم هام تا جاییکه میدونم توی خوابگاه هستن...

خوب، حالا دوستان بیان و هرکی یه نقش رو که میتونه ازش بربیاد رو بعهده بگیره... ممکنه پیش بیاد که کسی مثل من دانشجو نباشه، این افراد اگه میتونن از عهده نقششون بربیان که چه بهتر وگرنه میتونن نقش خودشون رو داشته باشن و بعنوان مثلا خواهر یا برادر یکی از افراد فوق فعالیت کنن. در این حالت (دوم) یا باید با یکی از دوستانی که قبلا یکی از نقش های دانشجو ها رو انتخاب کرده هماهنگ بشین یا اینکه هردو نقش رو قبول کنین (البته بدیهیه که اون دانشجو کاره ای نیست و فعالیت خاصی توی داستانها نداره. اون میتونه داستانهای خواهر و برادره کوچیکش رو روایت کنه و به جزئیات زندگی خودش هم کاری نداشته باشیم. این دانشجو بیشتر به این خاطر هست که میخوام به این گروه ربط پیدا کنه تا داستانها به گوش این گروه برسه تا بشه تاثیراتش رو هم بررسی کرد).

واما چطور ادامه بدیم؟؟؟... دوستان میان و هرکس یک شخصیت رو خلق میکنه وخودش (شخصیت) رو معرفی میکنه و درصورت توان یه بیوگرافی و چکیده خلقیات از شخصیته داستانش میده.

این داستانها حتما نباید برای خود شما اتفاق افتاده باشن و اون شخصیت هم لزوما خود شما نیست. داستان ها درعالم خیال پرورده میشن و نوشته میشن( حتی میتونه از شنیده های شما ریشه بگیره) اما باید منشا واقعی داشته باشن و از جامعه و حوادثش خارج نباشه... میخوایم که اینجا مشکلات رو به گونه ای داستان گونه مطرح کنیم، و البته تاثیر این مشکلات و اتفاقات برروی سایرینی مثل بقیه همان گروه دوستانه. دوستانی که داستان مینویسن باید به تاثیری که ممکنه شخصیتشون از داستانهای قبل گرفته توجه کنن و واقع گرایانه و بدون تعارف و بی پرده این تاثرات رو نمایش بدن... شاید یه خورده سخت بنظر بیاد اما اگه دوستان همت کنن، گخواستن توانستن است"... امیدوارم که این تاپیک یه خورده از مشکلاتی که ممکنه کسی مثل من داره، هرچقدر هم که کم باشه، رو حل کنه...

...

بسم الله... شخصیت هاتون رو خلق کنید، خیلی ها منتظرن...

مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
شنبه 18/12/1386 - 16:7 - 0 تشکر 32992

سلام سلام
من به پیشنهاد مجتبی فكر كردم پیشنهاد خوبیه گفته بودین هر كس یه شخصیت برای خودش تعریف كنه .
شخصیت من یه دانشجوی ترم اول رشته جهانگردی تا این جاش كه خودم بودم البته من فكر می كنم باید نوع اون دانشگاه رو مشخص كرد تا رشته ها به هم مرتبط باشه مثلا من می گم جهانگردی یكی دیگه می گه پزشكی كه این دو تا رشته تو یه دانشگاه نیست من فعلا می گم جهانگردی اما اگه دانشگاه علوم پزشكی بود من رشته پرستاری انتخاب می كنم (این یكی از عقده هامه ههههه)در مورد خلقیات هم یه دختر فعال كه وقتی برای اولین بار به یه جمعی وارد می شه خجالتیه اما سریعا پرو میشه ،زیادم درس خون نیست(اینم خودم بودم).
یه سوالی برام پیش اومده توی این داستانها كه نمی تونیم از اسم های مستعارمون استفاده كنیم شایدم بتونیم من فكر می كنم هر كس یه اسم برای خودش انتخاب كنه یا اسم خودش باشه تصمیم با شماست.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


دوشنبه 20/12/1386 - 2:57 - 0 تشکر 33168

سلام

ممنون فالنیک که زود اعلام آمادگی کردی... در مورد اینکه بهتره نوع دانشگاه رو انتخاب کنیم، بنظر من نه... اینطوری یه خورده فضامون تخصصی میشه و البته جذابیتش یه خورده خاصتر میشه که خوب نیست... بنظر من بهتره هرکی کار خودش رو بکنه. برای اینکه اون مشکلی که گفتی هم پیش نیاد میشه اینطوری فرض کرد که این بچه ها با هم فقط هم خونن و حتما نمیخواد که هم رشته باشن، فکرکنم اینطوری بهتر باشه....

قصد نداریم که درمورد درس ها بحث کنیم، میخوایم که مشکلات زندگی کردن رو مطرح کنیم...

در مورد اسم هم که گفتم (فکر میکنم)، هرکی یه اسم انتخاب کنه(حالا یا اسم خودشیا یه اسم مستعار که صاحبش همون شخصیته توی داستان)...

ممنونم از نظرات، منتظر سایر عزیزان هم هستیم...

مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
جمعه 24/12/1386 - 14:19 - 0 تشکر 33676

..................................................خیلی سرم شلوغ بود !
درباره ی نقشی كه می خوام انتخاب كنم .... من كه دانشجو نیستم !‌یعنی مونده تا بشم ! ولی خب خیلی چیزا از زندگی این جور افراد می دونم ! برا همین فكر كنم با كمك خودت و بقیه ی بچه ها بتونم از پسش بر بیام !چون گفتی ربطی به درس نداره پیس احتمالا بقیه اش حله !
این فرد اسمش نازنین فتحی . دانشجوی سال دوم رشته ی بیولوژی . مجرد و به شدت رویایی . علاقه ی خیلی خاصی به سینما داره و ممكن نیست توی جمعی حاضر بشه و چیزی در این باره نگه ! از یه خانواده ی متوسطه ولی همیشه توی خیالاتش توی قصر زندگی می كنه ! حتی انتخاب رشته اش هم به خاطر حس ماجراجویش و همین طور تقلید از یه شخصیت توی یه فیلمه ! با این كه خونه شون زیاد با دانشگاه فاصله نداره ،‌ ولی به خاطر هیجان بیشتر توی خوابگاه اقامت داره . نازنین خانم  دوستای زیادی نداره . ولی یه دوست فوق العاده صمیمی داره .... ( اگه فال نیك عزیز اجازه بدن ! و شخصیت ها با هم بخونن ، این دو نفر با هم دوست باشن ! البته اگه از نظر ایشون اشكالی نداشته باشه ! )
خوب ! می شه نظرت رو در این باره بهم بگین ! ممنون !
آتنا ***

دست هایم بوی خاک می داد  .  مرا به جرم چیدن گل گرفتند  .  کسی فکر نکرد که شاید گلی کاشته باشم .  .:. چگوارا .:.

من سالهای سال مردم ، تا یک دم زندگی کردم  .  تو می توانی یک ذره ، یک مثقال ، مثل من بمیری ؟؟؟ < قیصر امین پور > 

دوشنبه 27/12/1386 - 0:56 - 0 تشکر 34051

سلام
وقت همگی بخیر...
ممنون ا، شخصیته جالبیه... خوب تا اینجا بعلاوه من که الان شخصیتم رو طرح میکنم سه نفر هستن. میشه شروع کرد اما اگه سایر عزیزان هم لطف کنن و شرکت کنن ممنون میشم،خیلی خیلی زیاد...
و اما من (شخصیت من)... من این شخصیت رو توی تاپیک طنز داستان بگوو از یاسان عزیز طرح کردم اما بدرد فضای طنز نمیخورد، اینجا مطرحش میکنم...
اسم این شخصیت مجتبی است (عین خودم). یه زمانی خیلی درسخون بود و مثبت اما بدلایلی از درس دور شد. البته الان درس میخونه اما نه اونقدر که چنگی بدل بزنه.درکل پسر بدی نیست اما خدا نکنه کسی موی دماغش بشه... ساکت اما احساساتی. خشن اما آروم.البته توی رفتارش تضاد مشهوده، گاهی حرکاتی میکنه که ممکنه کاملا با سایر اعمالش تناقض داشته باشه... یه دوره کوچیک درویشی و عرفان (بقول خودش) گذرونده اما... الان هم داره برق میخونه، مخابرات (چیز دیگه ای به فکرم نرسید)... البته اینم بگم که یه بار پشت کنکور موند به همین خاطر یه سال از هم ترمی هاش (اکثرشون) بزرگتره...
فکر کنم فعلا کافی باشه اما اگه جای مبهمی داشت بگید اضاف کنم... البته توی داستانها بیشتر باهاش آشنا میشید...
چند تا نکته... اینکه من هم مثل آتنا هنوز کنکور رو رد نکردم، پس زیاد از درسم نپرسین توش میمونم... یه چیز دیگه هم اینکه آقایون عزیز لطف کنن و شرکت کنن، من دست تنها موندم...
برای شروع داستانها هم منتظرم... شروع میکنید یا شروع کنم؟؟؟ ... البته اگه شروع کنید ممنون میشم، آخه دارم برای کنکور میخونم فعلا سعی میکنم فکرم روی همین موضوع متمرکز باشه تا چیز دیگه... البته همراهی میکنم...
فعلا با اجازه...
مجتبی


در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
يکشنبه 4/1/1387 - 13:9 - 0 تشکر 34581

اگه زحمتی نیست ! خودت شروع كنی بهتره ! آتنا @@@

دست هایم بوی خاک می داد  .  مرا به جرم چیدن گل گرفتند  .  کسی فکر نکرد که شاید گلی کاشته باشم .  .:. چگوارا .:.

من سالهای سال مردم ، تا یک دم زندگی کردم  .  تو می توانی یک ذره ، یک مثقال ، مثل من بمیری ؟؟؟ < قیصر امین پور > 

يکشنبه 18/1/1387 - 23:57 - 0 تشکر 35975

سلام
همونطور که گفتم ممکنه نتونم زیاد به مباحثم رسیدگی کنم، متاسفانه... بخاطر همین و برای شیرینی شروع کار با اجازتون با یه داستان شیرین شروع میکنم...
راستی، از این جهت که توی پسرها فعلا من یکی هستم درنتیجه یه نفر رو به اسم علی انتخاب میکنم تا یکی پیدا بشه و جاش رو پر کنه...
.....
من و علی هم اتاقیم... امروز من کلاس ندارم ولی عادتم حدود 7 بیدار میشم. یه چیز دیگه هم که هست اینه که من اگه تنها باشم فکرهای پلید توی ذهنم میگذره.. اتفاقا علی امروز ساعت هشت و نیم کلاس داره واز اونجاییکه علی هنوز بیدار نشده من تو فکر بودم که یهو یه فکر به کلم زد...
علی یه کیف سامسونت داره و معمولا با اون میره سر کلاس. احتمال زیاد امروز هم با همون میره... منم از قضا یه ساعت کوچولوی سفید چهارگوش کوچولو اخیرا خریدم. از همین ساعت رومیزی های چینی که چند وقته مد شده و صداش طوریه که انگاری یکی داره با کفش میخی رو اعصاب آدم راه میره...
ساعت رو برای حدود9 کوک کردم و گذاشتمش توی کیف علی و رمز کیفش رو هم عوض کردم.... علی عادت داشت کتابهاش رو شب قبل توی کیفش میچیند و از این نظر که بخواد در کیف رو قبل از رفتن سرکلاس باز کنه مطمئن بودم.
علی ساعت هشت و بیست بیدار شد و دید داره دیر میشه دست و رو نشسته سریع حاضر شد و رفت سرکلاس...
فکر کنم باقیش رو حدس زدید دیگه...
مثل اینکه علی میره سرکلاس میشینه و درس گوش میداده و میدادن که یهو صداش نتراشیده و نخراشیده یه ساعت میاد... میگردن دنبال منبع میبینن صدا داره از کیف ایشون میاد. بچه ها میگن خاموشش کن، اما نمیتونست. استاد سرش داد میزنه بیچاره هول میشه و میگه خوب باز نمیشه استاد. استاد برمیگرده میگه مگه میخوای بمب خنثی کنی، د زود باش... اما همچنان تلاش ها برای باز کردن در کیف بی نتیجه. و این میشه که حساب گوش علی آقا جون میافته با دست استاد و پرت شدن به خارج از کلاس هم پشت بندش...
بله... من که فوضولیم گل کرده بود ببینم چه حالی داره وقتی علی از کلاس میندازن بیرون منم خونه نمونده بودم و داشتم از پشت در گوش میدادم که علی به یه تیپو به بیرون کلاس شوت شد... من که تا جاییکه تونستم دویدم و دررفتم اما شبش حسابی از خجالتم دراومد... یه هفته بخاطر ضربه ای که به پام زده بود نمیتونستم درست راه برم، از کبودیهاش بگذریم... ولی خودمونیم، حقم بود، از طرفی به اون همه خندش هم میارزید...
پیشنهاد میکنم یه بار امتحان کنید، بدک نیست. البته بهتره با یه ضعیفت از خودتون بکنید تا مثل من نشید...

....
منتظر داستانهای شما هستم، منتظرم باشید!!!...
یاحق
مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.