«ای خردمند عاقل و دانا»
قصه ی موش گنده برخوانا
بود موشی به قدر یک گربه
ساکن شرق شهر تهرانا
لانه ای داشت در کنار درخت
تنگ و تاریک عین دالانا
بام تا شام در پی روزی
داخل جوی آب ویلانا(1)
آب از بس زباله آوردی
روزی وی بدی فراوانا
این طرف نیم خورده ی پیتزا
آن طرف خرده نان تافتانا
این طرف پای سیب و کله ی مرغ
آن طرف هرچه خواستی، آنا
بس که خوردی و چاق و چله شدی
گربه از وی شدی گریزانا
از قضای فلک یکی مردی
سبلتش از دو سوی میزانا
پای در چکمه، دست بر جاروب
همچو کبک دری خرامانا
راه می رفت و پیش خود می گفت
که: نظافت بود ز ایمانا
ناگهان موش برجهید از جای
در مَثَل همچو شیر غرّانا
مردِ جارو به دستِ چکمه به پای
ناگهان شد چو بید لرزانا
صیحه ای برکشید و شد بیهوش
عینهو خفته در شبستانا
(من ندیدم که مرد افغانی
این چنین داد کرد و افغانا!)
بشنو از آن طرف که در برزن
بین یک عده کارچرخانا
آدمی بود در پس میزی
صاحب اسم و رسم و عنوانا
گفت: من موش را چنان بکشم
«که شود داستان به دورانا»
هفت تُن مرگ موش وارد کرد
با ریال و دلار و تومانا
پنج مرد گزیده را بگزید
بایگان و رئیس و دربانا
داد در دست اولی تله موش
که برو موش را بکش جانا
دومی را پنیر و گردو داد
که بگیر و بده به موشانا
سومی را بداد تخماقی
که سر موش را تو بشکانا
چارمی را به سم مجهز کرد
حکم کتبی بداد و فرمانا
که تو از سوی بنده ماموری
بکشی موش را هم الآنا
پنجمی هم برای موش کشی
بورس بگرفت و رفت آلمانا
جملگی دور لانه حلقه زدی
که: الا ای فلان و بهمانا!
یا بیا با زبان خوش بیرون
یا بگیریمت از گریبانا
بکِشیمت ز کنج لانه برون
بکُشیمت به حکم دیوانا
گفت: من آن نیم که عمر گران
دهم از دست مفت و ارزانا
بی جهت مر مرا مترسانید
منمایید چنگ و دندانا
حالیا گر جواز کسبم نیست
می توان تخته کرد دکّانا
یا مرا گر اضافه اشکوب است
می توانی نداد پایانا(2)
گر عوارض ندادمی سر سال
می توان کرد توی زندانا
یا اضافه تراکمم گر بود
می توان شد شریک اعیانا(3)
یا به زور تراکتور و لودر
لانه را کرد درب و داغانا
یه هزاران بلای دیگر را
کرد نازل به حسب امکانا
لیک با کشک و مشک و چوب وچماق
موش را بست و کشت نتوانا
(مشت را گرچه محکم و پر زور
نتوان زد به روی سندانا
خر چو از دست رفت و شد مفقود
نتوان چوب زد به پالانا
لانه از پای بست ویران است
چه نیازی به نقش ایوانا؟)
حکم آمد که موش را بزنید
مشت محکم به فک و دندانا
بگذارید طعمه ی مسموم
از الی شوش تا شمیرانا
بخورد موش و قبض روح شود
شهر تهران شود گلستانا
«موش بیچاره در هراس افتاد
این خبر برد سوی موشانا»
کاین زمان پنج پنج می گیرند
نوسازی و عوارض و جریمه ی سد معبر و حق پارکینگ و فروش تراکم و جز آنا(4)
هر کجا هرچه هست، بی شک هست
در کف این هزار دستانا
هفت اقلیم و شش جهت سهل است
پنج حسّ و چهار ارکانا
گر اراده کند، کند تاراج
کفش و رخت و کلاه و تنبانا
موشکی بود زیرک و باهوش
در مثل اوستاد شیطانا
گفت: ای همپیاله های عزیز(5)
مشوید این چنین هراسانا
مصلحت را، به کنج لانه ی خویش
یک دو روزی شوید پنهانا
چند روز دگر که باد بهار
بوزد بیشتر به بستانا
یک طرف می شود هوا ابری
یک طرف گرد و خاک و توفانا
انتخابات می شود مطرح
گرم گردد تنور آن نانا
طرح و برنامه و بگیر و ببند
می رود زیر تاق نسیانا
آن زمان برجهید از لانه
بار دیگر دهید جولانا
گرچه «این قصه ی عجیب و غریب»
هست بی ابتدا و پایانا
تو از این موش و گربه بازی ها
«مدعا فهم کن پسر جانا»
................................................
پاورقی:
1 همچو آن کودک خیابانی
که زند پرسه در خیابانا
نه غمی دارد و نه غمخواری
نه سری دارد و نه سامانا
بفروشد آدامس یا شوکولات
بخرد(*) بیسکوییت ویتانا
*بخورد
2 کذا فی الاصل. منظور گواهی پایان کار ساختمان است.
3 مشارکت بدون سرمایه گذاری در ساخت و ساز. تملک بخشی از ساختمان به جای در یافت حق ترا کم و غیره.
4 وزن و وضع این بیت کمی مغشوش است و در آینده مغشوش تر هم خواهد شد.
5 کذا فی متن اصلی. نسخه ی بدل:همنواله های عزیز. نسخه ی بدل: همشهریان محترم.
شاعر: منوچهر احترامی.