به نام خدا
سلام مجدد
حالا می خوام یه گزارش تصویری بذارم از حدود یک سال پیش تا الآن آقا داماد!
ماجرای عاشق شدن و اینا...
آقای طهوری پارسال یا شایدم کمی قبیلش، همش زندگیش شده بود...
گاهیم...
بیدار هم که می شد همش...
در کل هم همش این شکلی بود...
دیگه اگهههه خیلی حس و حالش بود، پا می شد می رفت پیش آقای سعیدان و...
گاهی اوقات هم می رفتن صفا سیتی!
تازه گاهیم با هم دعواشون می شد..
یه وقتا هم می رفت تبیان و شورش و...
تا این که یه مدت گذشت...
حسین آقای قصه ی ما خسته شد از این زندگی...
گفت آخه که چی؟! داره عمرم به بطالت می گذره...
و یهو دلش شکست...
زد زیر گریه...
بعدم رفت و یه وبلاگ زد به نام دل شکسته.. اما دیگه رمقی براش نمونده بود...
و بدین سان شورشی دل شکسته به زندگی خودش ادامه می داد...
تا این که یه روز داشت برا خودش می رفت که چشمش خورد به...
اینم از یه زاویه دیگه!
یهو حسین آقا... اول که از هولش با کله رفت توی درخت!!
اما بعد یهو غیرتی شد! گفت آبجی! پس چادرت کو؟!
اون دختر خانمه یهو حسین آقا رو دید! پاش پیچ خورد و افتاد تو جوی آب!
اما اونم که...
حرف حسین آقا رو گوش کرد و زودی رفت و برگشت و...
حسین آقا یه لحظه فکر خانم ه ندیدتش! داد زد که...
خلاصه...
حسین آقا دوید و رفت خونه!
داد زد که مامااااااااان! من زن می خوام! من زن می خوام! من زن می خوام!!
و یدن سان حسین آقای قصه ی ما از دست برفت!
کم کم تیکه های دلش هم جمع شد و...
حالا بماند که گاهیم اون دختر خانم ه کلاس می ذاشت و از عمد دیر می رفت سر قرار.. و حسین آقا هم...
فکر بد نکنید! قرار با اطلاع خانواده ها بود!!
اما بعد اون دختر خانم ه با یه دسته گل می یومد که.. حالا ببخشییید...
حسین آقای عاشق هم زود یادش می رفت و...
دیگه سرتون رو درد نیارم!
نشستن و به همراه خانواده ها (نکته ی اخلاقی! ) قرار و مدار ازدواجشون رو گذاشتند و...
کم کمک خبرش توی تبیان پیچید!
تا این که با این تاپیک، جناب سعیدان بهش رسمیت داد که...
آهای ملت! آگاه باشید که..
که دیگه...
بادا بادا و اینا و اونا...
بقیه ی مراسم هم که توی پست بالاییم بود!!
من کارم برعکسه! اول جشن می گیرم بعد قصه رو تعریف می کنم!
البته از جنبه ی حرفه ای خیلی هم درسته کارم!
اول جشن بود، بعد یهو فلش بک زدم به جریان عاشقی حسین آقای طهوری!
وای آقا داماد! من صندلی داغم رو ول کردم اومدم این جا!
برم تا دیگه دیر نشده...
فقط حالا که فلش بک زدم، یه گریزی هم بزنیم به زندگی آینده ی آقای طهوری.. وقتی که دیگه همش کار و همش و رفت و آمد و...
نه نترسید آقای طهوری! زندگی مشترک سختی هاش هم شیرین ه!
و پایان ماجرای دل شکستگی حسین آقای طهوری و آغاز یه زندگی مملو از عشق و شادی و خوشبختی ان شاءالله...
با الگوگیری از حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه ی زهرا (س) خوشیخت باشید الهی...
مجدداً تبریک می گم...