سلام ياسي جون
گفتي سوتي ياد 7 -8 سال پيش افتادم
مامانم تازه كشك خريده بود منم كه عاشق كشك
خلاصه شيطان در من نفوذ كرد و منو مجبور كرد كه يواشكي برم از تو كمد كشك بر دارم 0خلاصه تا اينجا كه موفق بودم
كشكش خيلي بزرگ بود اگه تو دستم ميگرفتم مامانم ميديد بالاخره مجبور شدم كه كشكو بذارم توي لباسم خلاصه تا اينجا هم موفق بودم
از توي آشپز خونه اومدم بيرون ديدم مامانم داره جارو ميكنه منو ميگي همچين دست و پامو گم كرده بودم
داشتم ميرفتم كه يييهو كشك از توي لباسم افتاد
مامانم اينجوري شده بود
سريع دويدم و رفتم توي اتاقم تا 2 ساعت بيرون نيومدم
خلاصه مامانم ديگه به روم نياورد
هيچي ديگه به خيرو خوشي تموم شد
دخترا....پسرا.... به خاطر آزاده تو اين بحث شركت كنيد
قربونتون آزاده