به نام خالق مخلوقات
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (ص)
یک روز در بانک یه پیرزنی به شدت گریه می کرد و به مسئول باجه التماس میکرد
خودش شروع به تعریف کرد و گفت: یک روز نوه ام، یک برگه ای آورد و ( یادم نیست به چه بهانه ای ) گفت: امضاء کن
امروز آمدم، سود پولم را بگیرم ، میگویند وکالت نامه به فلانی داده بودی، یک روز آمد و کل حسابت را خالی کرد ....
البته کار این نوه هم کمتر از اونی که شما گفتید، نبود، مادربزرگ این یکی همسرش ( پدربزرگش) فوت کرده بود و تنها منبع در آمدش همین پول بود ....
و با این سن و این گریه هایی که می کرد بعید نبود که او هم ....