به نام خدا
سلام
آآآآخ نگین جان! درد دل من رو گفتی... من خیلی این مشکل رو دارم.. یعنی هیچ کس سوالای من رو جدی نمیگیره
:(
من واقعا گاهی سرخورده میشم
مثلا:
من: مامان اگه قرار باشه خدا بهت مهربونی کن ه و بگه من میخوام یکی از بچه هاتو ازت بگیرم ولی انتخابش با خودت ه تو کدوممون رو میگی؟
ماامان: { انگار نه انگار کسی داره باهاش حرف میزنه}
من: مامان جون من بگووو... خیلی ذهنم رو مشغول کرده!
مامان: { انگار نه انگار کسی داره باهاش حرف میزنه}
من: مامااااااااااان....میخوام بدونم آقا
مامان: { سرش رو تکون میده به نشانه ی تاسف!}
من: مامان خب واقعا تصور کن یه همچین اتفاقی بیفته...چی کار میکنی؟
مامان: { کاراش تموم شده و از آشپزخونه خارج میشه!}
------------------------
من: مامان من بمیرم تو چی کار میکنی؟
مامان: چشم غره...
من: ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان (با جیغ)؟ تو رو خدا بگو
مامان: چشم غره یه نمه شدید تر
من: بابا خب میخوام بدونم
مامان: با یه چشم غره شدید: هیچ چی! لابد از خوشحالی میمیرم!
---------------
من: علیییییییییییییییییییییییی ( با یه لحن خیلی ناز که دوستش میدارم!) ؟ تو زن بگیری بعد یه وقت بین و من زنت دعوامون بشه
بعد تو طرف کدوممونی؟
علی: نگاه به مانیتور، سکوتتتتت
من: تقصیر هیچ کدوممون نیست هااا... شایدم تقصیر هر دومونه
علی: نگاه به مانیتور..سکوتتتتت
من: علییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی( با جیغ عصبانیت)
علی: مامان این دخترت دیوونه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
----------------
و روزانه هزار تا سوال و جواب اینطوری...
هر چقدر به همه چی تو خونه ی ما بها داده میشه و ازش ساده گذشته نمیشه از سر سولای من الکی گذشته میشه
حسرت جواب دادنش به دلم مونده!
:(
یا حق