• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 53
زمان آخرین مطلب : 6230روز قبل
فلسفه و عرفان
  در بدن انسان صدها نقطه‌ي تمركز و تجمع انرژي وجود دارند. نقاطي كه از طريق آنها انرژي به بدن وارد يا خارج مي‌شود، چاكرا نام دارند.چاكرا يك واژه‌ي سانسكريت به معناي « چرخ گردنده » يا « ديسك چرخنده » است. اين ديسكهاي نور، گردابهايي از انرژي ضربان‌دار هستند كه درون كالبد فيزيكي و كالبدهاي نامرئي هاله نفوذ مي‌كنند و انرژي حياتي را به آنها انتقال مي‌دهند ( انرژي اتري كيهان و انرژي زميني براي تغذيه و نگهداري كالبد فيزيكي ). اين گردابهاي انرژي چرخنده، جايگاه شعور، آگاهي روحي، شهود و تكامل معنوي هستند.

اگرچه هاله انسان حاوي صدها چاكراي فرعي و حداقل 12 چاكراي اصلي است، تمركز ما بيشتر روي 7 چاكرا از 12 چاكراي اصلي است: چاكراي ريشه، چاكراي طحال، شبكه‌ي خورشيدي، چاكراي قلب، چاكراي گلو، چشم سوم، و چاكراي تاج. علت توجه به اين چاكراها اين است كه اينها اساساً با وضعيت فيزيكي ما و سطوح بالاتر آگاهي در ارتباطند. هفت چاكراي اصلي در راستاي نخاع قرار گرفته‌اند. اين گردابهاي انرژي با يك خط انرژي به نام ساشومنا كه از مركزنخاع مي‌گذرد، اتصال دارند. در راستاي خط ساشومنا، دو كانال انرژي به نام آيدا ( زنانه ) و پينگالا ( مردانه ) قرار دارند، كه در هم تابيده شده، مانند شكل 8 چاكراها را در برگرفته‌اند و در بدن از ناحيه‌ي پرينه تا فرق سر امتداد دارند.

در سطح فيزيولوژيك، هرچاكرا با قسمتي از عقده‌هاي عصبي و غدد سيسم درون ريز در ارتباط است. چاكراها، جريان انرژي كيهاني و زميني را به داخل و خارج هاله تنظيم مي‌كنند و انرژي حياتي را براي حفظ و نگهداري كالبد فيزيكي تغيير و انتقال مي‌دهند.

در سطحي نامحسوس‌تر چاكراها به عنوان گذرگاههاي انرژي، به بعد متفاوتي از آگاهي عمل مي‌كنند، بعدي كه وراي دنياي سه بعدي ما است. هر چاكرا به عنوان يك مركز مستقل آگاهي عمل مي‌كند و بخشي ضروري براي تكامل معنوي ما است. همه‌ي احساسهايي كه در زندگي تجربه مي‌كنيم، همه‌ي افكار و همه‌ي احساسات ما، از جمله تلخ‌ترين خاطراتمان، در جايگاههاي ويژه‌اي در چاكراها و سيستم هاله‌اي يافت مي‌شوند. اين موضوع شامل همه‌ي تجربيات متافيزيك

ما در سطوح اختري در حين رؤياهايمان نيز هست. اگرچه هر چاكرا به عنوان يك مركز مستقل آگاهي عمل مي‌كند، همه‌ي چاكراها به هم مربوطند و سيستم يكپارچه‌اي را تشكيل مي‌دهند كه ذهن، بدن و روح را به هم ارتباط مي‌دهد. هدف اصلي از شناخت و كار با چاكراها كسب تكامل و يكپارچگي دروني است. به اين ترتيب ما بين جنبه‌هاي مختلف آگاهي خود، از فيزيكي تا معنوي، يك همبستگي هارمونيك برقرار مي‌كنيم. در نهايت ما در مي‌يابيم كه جنبه‌هاي مختلف وجود ما ( فيزيكي، عاطفي، ذهني و روحي ) همه با هم كار مي‌كنند و هر جنبه بخشي از يك مجموعه كامل است.

موضوع مهمي كه بايد درك كنيم، اين است كه چاكراها گذرگاههاي آگاهي ما هستند. چاكراها گذرگاههايي هستند كه از طريق آنها نيروهاي عاطفي، ذهني و روحي جريان يافته، به صورت فيزيكي بيان مي‌شوند.

انرژي ايجاد شده بوسيله‌ي افكار و عواطف ما، از سيستم چاكراها عبور كرده، در سلولها، بافتها و ارگانها توزيع مي‌شود. درك اين فرآيند به ما بصيرتي مي‌دهد كه دريابيم چگونه خود ما بر وضعيت جسم، ذهن و شرايط زندگيمان تأثير مي‌گذاريم.

چاكراي اول - مركز پايه

واژه‌ي سانسكريت براي چاكراي ريشه، مولادهارا به معني « ريشه» است. چاكراي پايه در انتهاي نخاع قرار گرفته و رنگ آن قرمز است. اين چاكرا بوسيله‌ي عنصر زمين كنترل مي‌شود. آگاهي همراه با اين چاكرا در ارتباط با موضوعات بقا، اصول و ارتباطهاي فيزيكي، الگوها، مادي‌گرايي و واكنش‌هاي ابتدايي جنگ و گريز است. اين چاكرا با الگوهاي زندگي جمعي نيز ارتباط دارد. چاكراي ريشه وظيفه‌ي تنظيم جريان انرژي حياتي ( انرژي كيهاني و زميني ) را نيز براي تغذيه و حيات كالبد فيزيكي به عهده دارد. اندامها و ارگانهايي كه با اين چاكرا در ارتباطند عبارتند از: پاها، روده‌ي بزرگ، ستون فقرات، راست روده، استخوانها و سيستم ايمني.

دكتر گربر عقيده دارد كه « چاكراي ريشه با غده‌هاي جنسي در ارتباط است… ممكن است غده‌هاي جنسي با هر دو چاكراي يك و دو مربوط باشند.‌»

چاكراي دوم - مركز طحال

واژه‌ي سانسكريت براي چاكراي دوم، سواديست‌هانا به معني « شيرين و مطبوع كردن » است. اين چاكرا حدوداً نزديك ناف قرار گرفته و رنگ آن نارنجي است. اين چاكرا بوسيله‌ي عنصر آب كنترل مي‌شود. آگاهي همراه با اين چاكرا در ارتباط با نمادگرايي ( سمبوليسم )، دوگانه گرايي ( تعادل قطب‌ها )، و ارتباطها ( چگونگي ارتباط ما با ديگران، عملكرد ما در رابطه با آنها و چگونگي برقراري و حفظ ارتباطهاي شخصي ) است. اين چاكرا بر ديدگاه شخصي و ارتباطهاي ما مؤثر است، زيرا نياز به رشد و تغيير را ايجاد مي‌كند. در سطح ناخودآگاه، چاكراي طحال

( خاجي) با اميال جنسي، احساسات سركوب شده و ضربه‌ها در ارتباط است. اين چاكرا همچنين در بيان عواطف، لذت، حركت، احساس و توانايي پرورش دادن، نقش دارد. اغلب اين بيان، بوسيلة ترسها و ضربه‌هاي نهفته كه در دوران كودكي شكل گرفته‌اند سركوب مي‌شود. بعضي از اين ترسها و ضربه‌ها ريشه در خاطرات گذشته زندگي دارد. اين چاكرا كنترل كننده‌ي ارگانهاي جنسي، لگن، قسمت پايين كمر، سيستم ادراري و تناسلي، كولون، روده‌ي كوچك و سيستم ايمني است. چاكراي طحال با غده‌هاي جنسي نيز مربوط است.

چاكراي سوم - شبكة خورشيدي

واژه‌ي سانسكريت اين چاكرا، ماني‌پورا به معني «‌گوهردرخشان» است، زيرا اين چاكرا روشن و درخشان است. اين چاكرا كه در شبكة خورشيدي واقع شده و محل آن بالاي غده‌هاي آدرنال ( فوق كليوي ) و درست زير جناغ است، نوساني با فركانس رنگ زرد دارد و توسط عنصر آتش كنترل مي‌شود. در سطح فيزيكي اين چاكرا كنترل كننده‌ي سيستم متابوليك ( سوخت و ساز ) است و مسؤوليت تنظيم و توزيع انرژي متابوليك در بدن را به عهده دارد، مثل احتراق مواد غذايي براي توليد انرژي. چاكراي سوم با ماهيچه‌ها، غده‌هاي آدرنال، كبد، طحال، كيسه‌ي صفرا، مهره‌هاي كمري و لوزالمعده ارتباط دارد. آگاهي همراه با شبكه‌ي خورشيدي در رابطه با اختيارات شخصي است. درباره‌ي توانايي شخصي خود چه احساسي داريد؟ آيا قادريد جهت زندگي خود را كنترل كنيد يا احساس مي‌كنيد كه در اين زمينه ناتوانيد؟ چگونگي بيان خواسته‌هاي شما تعيين كننده‌ي ميزان كنترل شما بر زندگيتان است.

چاكراي چهارم - مركز قلب

نام چاكراي قلب در زبان سانسكريت آناهاتا است. به معني « صدايي كه بدون برخورد دو چيز ايجاد مي‌شود ». اين معني نشان دهنده‌ي ارتباط انرژي بين شخص و ديگران است. چاكراي قلب كه در ناحيه‌ي قلب قرار گرفته است، بازتاب دهنده‌ي توانايي ما براي ابراز عشق است ( هم عشق به خود و هم عشق به ساير انسانها ).اين عشق مي‌تواند به روشهاي گوناگون بيان شود، مثلاً از طريق همدردي، توجه به افراد تيره بخت، رابطه‌ي عاشقانه بين اعضاي خانواده، يا يك ارتباط صميمي و دوستانه. اين چاكرا همچنين منعكس كننده‌ي توانايي و ظرفيت ما براي رسيدن از خودپرستي به عشق بي قيد و شرط است. چاكراي قلب به خاطر ارتباط متقابلي كه با عواطف و ادراكهاي ما دارد مهمترين چاكرا است. اين چاكرا انرژي‌هاي والا ( معنوي ) را با انرژي‌هاي سطح پايين ( فيزيكي ) متحد مي‌سازد. هماهنگي ذهن و بدن از طريق مركز قلب برقرار مي‌شود. از طريق تمايلات دروني قلب است كه ما قادريم نيازهاي دروني خود را درك كنيم. اين انرژي عشق نيازهاي روحي ما را با تكاپوي دنياي مادي تركيب مي‌كند تا ما واقعيت‌هاي سرنوشت خود را تجربه كنيم . رنگ اين چاكرا سبز ( و گاهي صورتي ) است، و كنترل آن توسط عنصر هوا صورت مي‌گيرد. چاكراي قلب كنترل كننده قلب، غده‌ي تيموس، سيستم ايمني درون ريز و سيستم گردش خون است.

چاكراي پنجم - مركز گلو

چاكراي گلو در زبان سانسكريت ويشودهي، ناميده مي‌شود كه به معني « تصفيه و پالايش » است. اين چاكرا در گلو قرار دارد و از لحاظ درك در سطح ناخودآگاه، يكي از آسانترين چاكراهاست.

انسداد اين چاكرا مستقيماً بر طنابهاي صوتي، دهان و ناحيه اطراف گردن اثر مي‌گذارد. چاكراي گلو بر حيطه‌ي ارتباطات و سطوح بالاي خلاقيت تأثير دارد. منظور از ارتباطات چگونگي ابراز وجود ما، تمايلات ما و چگونگي ارتباط ما با ديگران است. نوسان چاكراي گلو هم فركانس با رنگ آبي است و كنترل آن توسط عنصر اتر ( و صوت ) صورت مي‌گيرد. چاكراي گلو كنترل كننده‌ي گلو، طنابهاي صوتي، ناحيه‌ي گردن، غده‌هاي تيروئيد و پاراتيروئيد و همه‌ي اشكال ابراز وجود است.

چاكراي ششم - چشم سوم

نام چاكراي ششم در زبان سانسكريت آجنا است. واژه‌ي آجنا اصولاً به معني « درك كردن » يا « بطور كامل فهميدن » است، از طريق اين چاكرا ادراك و پيش بيني امكان پذير است. نوسان اين چاكرا به رنگ نيلي است. چاكراي چشم سوم داراي تقابل و قطبيت است. اين چاكرا توسط آكاشا كنترل مي‌شود. چشم سوم، مركز نور، رنگ، بينش، آينده‌نگري، روشن بيني و واقعيت‌هاي مكتوب است.چشم سوم همچنين بزرگترين آموزگار ما در زمينه‌ي ترس و عشق است. اين چاكرا با توانايي ما براي ديدن دنياي اطراف و درك واقعيت‌ها بدون پيش داوري، ارتباط دارد. چشم سوم يك گذرگاه ورودي است. اين چاكرا ما را با جهان بي‌كران كيهاني ارتباط مي‌دهد. اين گذرگاه پلي بين سطح فيزيكي و سطوح معنوي است. با باز كردن چشم سوم، راهي به سوي واقعيت‌ها و توانائي‌هاي يك دنياي چند بعدي گشوده مي‌شود. بنابراين چشم سوم مركز بينش است. اين چاكرا بوسيله‌ي عنصر نور كنترل مي‌شود، رنگ آن نيلي است، و كنترل غده‌ي پينه‌آل را بر عهده دارد. « در سطح فيزيكي، چاكراي پيشاني ( چشم سوم ) با غده‌ي پينه‌آل، غده‌ي هيپوفيز، نخاع، چشمها، گوشها، بيني، و سينوسها در ارتباط است. » ( دكتر گربر ) . در متون خاص، عملكرد غده‌ي هيپوفيز و غده‌ي پينه آل اغلب مبادله مي‌شود. بعضي مؤلفان معتقدند كه غده‌ي هيپوفيز كنترل چشم سوم و غده‌ي پينه‌آل كنترل چاكراي تاج را بر عهده دارد چون چشم سوم بوسيله‌ي عنصر نور و آكاشا كنترل مي‌شود، ما غده‌ي پينه آل را به چشم سوم ارتباط مي‌دهيم.

چاكراي هفتم - مركز تاج

نام اين چاكرا در زبان سانسكريت ساهاسرارا به معني « هزار گانه » است. اين چاكرا در فرق سر واقع شده، رنگ آن بنفش است و توسط عنصر فوهات كنترل مي‌شود. در سطح فيزيكي اين چاكرا با ذهن و مغز در ارتباط است. چاكراي هفتم نماينده‌ي اجزاي تفكر آگاهانه و ناخودآگاه ما، نحوه‌ي برخورد ما با عقايدمان در سطح كيهاني و توانايي ما براي دستيابي به شعور جمعي است. آگاهي همراه با چاكراي تاج مربوط به معنويت ما يا درك ارتباطي است كه ما به عنوان موجوداتي معنوي در دنياي فيزيكي داريم. چاكراي تاج، دروازه‌اي به سطوح بالاي آگاهي يا اراده‌ي الهي است. رنگ اين چاكرا بنفش است و كنترل قشر مخ، سيستم عصبي مركزي و غده‌ي هيپوفيز را بر عهده دارد. غده‌ي هيپوفيز يك غده‌ي اصلي است و به همين دليل است كه ما غده‌ي هيپوفيز را با چاكراي تاج ارتباط مي‌دهيم.

هفت چاكرا نماينده‌ي هفت مرحله ابتدايي تكامل متافيزيكي ما هستند. هر يك از مراحل، با عملكرد همان چاكرا مطابقت دارد.

 

چاكراي ريشه

تجربه‌ي دنياي مادي

چاكراي طحال

تجربه‌ي دنياي عاطفي

شبكه‌ي خورشيدي

تجربه‌ي اراده‌ي شخصي

چاكراي قلب

تجربه‌ي عشق بي قيد و شرط

چاكراي گلو

تجربه‌ي بيان حقيقت

چشم سوم

تجربه‌ي ادراك و بينش

چاكراي تاج

تجربه‌ي اراده‌ي الهي

سيستم چاكراها، عواطف و پاسخ‌هاي عاطفي ما را ذخيره و فعال مي‌كند. همه‌ي افكار، احساسات و عواطف ما كه همه روزه تجربه مي‌كنيم و همه‌ي خاطرات تجربه‌هاي گذشته ما، در سيستم انرژي ما ثبت و ذخيره مي‌شوند. هر لايه از كالبد هاله‌اي با يكي از چاكراها تطابق و همبستگي دارد. مثلاً سطح اول كالبد هاله‌اي (كالبد اتري( با چاكراي اول (چاكراي ريشه( همبستگي دارد. كالبد عاطفي با چاكراي طحال همبستگي دارد و به همين ترتيب تا كالبد كتري كه با چاكراي تاج همبستگي دارد. ( به مبحث هاله مراجعه كنيد ). هر گاه مي‌گوييم يك چاكرا دچار « عدم تعادل » شده است، به اين معني است كه در اين چاكرا انرژي كاهش يافته، يا مصرف انرژي بالا است. وضعيت اين چاكرا مي‌تواند بر وضعيت چاكراي بالا يا پايين آن تأثير بگذارد. دقيقاً همانطور كه هاله منعكس كننده‌ي وضعيت كلي سلامت ماست، چاكراها نيز همين حالت را دارند. چاكرا ها را مي‌توان به آيينه‌هاي كوچك تشبيه كرد، كه آنچه را كه در زندگي ما در زمينه‌ي شخصي يا معنوي در حال وقوع است نشان مي‌دهند. زيرا چاكراها نسبت به تحريكات داخلي( دورنماي ذهني و عاطفي ما ) و خارجي واكنش نشان مي‌دهند. چاكراها همه روزه در پاسخ به آنچه ما تجربه مي‌كنيم و اينكه چگونه با اين تجربيات كنار مي‌آييم، تغيير مي‌كنند. به هر حال توانايي ما براي كنار آمدن با هر وضعيت، بستگي به وضعيت داخلي هر چاكرا دارد. اگر يك چاكرا در تعادل باشد (يعني باز باشد و انرژي در آن جريان داشته باشد) ما خواهيم توانست نسبت به آنچه تجربه مي‌كنيم، واكنشي مطلوب و مؤثر نشان دهيم. اما هنگامي كه يك چاكرا مسدود يا دچار عدم تعادل باشد، اين توانايي نيز دچار اختلال مي‌شود، زيرا وضعيت نامطلوب چاكرا، ابعاد وجود ما را محدود مي‌كند.

  http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 22:44
فلسفه و عرفان
  لايه‌ي اتري ( لايه‌ي اول )

كالبد اتري ( تشكيل شده از اتر كه حالتي بين ماده و انرژي است ) از خطوط ظريف انرژي تشكيل شده است، مانند يك شبكه‌ي درخشان از پرتوهاي نور سفيد - آبي. ساختار شبكه مانند لايه‌ي اتري در حركت مداوم است. اين لايه تا فاصله حدود 5/0 تا 6 سانتيمتر از كالبد فيزيكي وسعت دارد. رنگ لايه اتري از آبي روشن تا آبي تيره متغيير است. ساختار اين لايه با كالبد فيزيكي يكسان بوده، تمام جزئيات آناتومي و ارگانها را در بر مي‌گيرد.

لايه‌ي عاطفي ( لايه‌ي دوم )

لايه‌ي احساسات، ساختار آن سيال تر از لايه‌ي اتري است و با كالبد فيزيكي يكسان نيست. اين لايه به صورت ابرهايي رنگين، از جنسي ظريف با حركت سيال و مداوم، ديده مي‌شود، كه نشان دهنده‌ي طيف كامل عواطف ما است. فاصله‌ي حاشيه‌ي اين لايه از كالبد فيزيكي 5/2 تا 5/7 سانتيمتر است.

لايه‌ي ذهني ( لايه‌ي سوم )

جنسي ظريفتر از كالبد عاطفي دارد. اين لايه به صورت نوري به رنگ زرد روشن كه اطراف سر و شانه مي‌تابد و اطراف كل بدن وسعت پيدا مي‌كند، ديده مي‌شود. حاشيه اين لايه 5/7 تا 20 سانتيمتر از كالبد فيزيكي فاصله دارد. كالبد ذهني، يك كالبد ساختاري نيز هست. اين كالبد حاوي ساختار انديشه‌هاي ما است… شكلهاي افكار در اين لايه قابل مشاهده‌اند.

لايه‌ي اثيري ( لايه‌ي چهارم )

كالبد اثيري فاقد شكل ثابت است و از ابرهايي از رنگ تشكيل شده است. وسعت آن تا فاصله‌ي حدود 15 تا 30 سانتيمتر از كالبد فيزيكي است. اين كالبد ما را با بعدهاي بالاتري از واقعيت ارتباط مي‌دهد. اين سطح، راه ورودي سطح اختري است.

لايه‌ي كليشه‌اي اتري ( لايه‌ي پنجم ) اين لايه حاوي طرح كليشه‌اي تمام اشكال موجود در سطح فيزيكي است. اين لايه الگوي كاملي براي لايه اتري است. وسعت آن تا فاصله 45 تا 60 سانتيمتر از كالبد فيزيكي است.اين سطحي است كه صوت تبديل به ماده مي‌شود. لايه‌ي كليشه‌اي اتري هاله، فضايي خالي يا منفي ايجاد مي‌كند، كه منشأ ساختار شبكه‌اي است كه كالبد فيزيكي در آن رشد مي‌كند.

لايه‌ي آسماني ( لايه‌ي ششم )

سطح ششم، كالبد آسماني نام دارد. وسعت آن حدود 60 تا 105 سانتيمتر از جسم فيزيكي است. در اين سطح است كه ما وجد و شعف معنوي را تجربه مي‌كنيم. از طريق كالبد آسماني است كه ما عشق بي قيد و شرط را مي‌آموزيم. كالبد آسماني به صورت نوري ديده مي‌شود كه از رنگهاي روشن و ملايم تشكيل شده است و درخشش زيبايي دارد. اين نور، درخشش طلايي - نقره‌اي و كيفيت رنگ به رنگ شونده دارد.

لايه‌ي كليشه‌اي كتري كالبد علّي ( لايه‌ي هفتم )

كالبد كتري حدود 75 تا 105 سانتيمتر از كالبد فيزيكي وسعت دارد، و در برگيرنده همه كالبدهاي هاله‌اي همراه باكالبد فيزيكي است. كالبدكتري از رشته‌هاي ظريف نور طلايي - نقره‌اي تشكيل شده كه فرم كلي هاله را حفظ مي‌كنند. كالبد كتري، حاوي يك ساختار شبكه‌اي طلايي از كالبد فيزيكي و همه‌ي چاكراها است.

  http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 22:41
فلسفه و عرفان
 كالبد علّي / كالبد معنوي

كالبد معنوي، كالبد آگاهي همراه با مسير واقعي معنوي و خط مشي زندگي ما است. كالبد معنوي والاترين سطح توانايي بالقوه و بازتاب توانايي ما براي آشكار ساختن استعدادهاي بالقوه روحي در زمين است. اصل و بنياد واقعيت وجود ما، ابراز « وجود » است، واين علت نهايي هستي ما است. كالبد معنوي كه كالبد علّي نيز ناميده مي‌شود، بالاترين نوسان را در بين كالبدهاي هاله‌اي دارد. بسته به ميزان تكامل روحي ما، اين كالبد مي‌تواند تا فاصله 90 سانتيمتري از كالبد فيزيكي وسعت داشته باشد. كالبد معنوي، سفيد رنگ و درخشان است و حاوي ماهيت واقعي روحي ما است. « آگاهي علّي در رابطه با ماهيت موضوع است، در حالي كه آگاهي ذهني جزئيات موضوع را مطالعه مي‌كند. كالبد علّي نشانگر ماهيت ماده و علل واقعي نهفته در پس توهم ظاهر است… سطح علّي دنياي واقعيت‌ها است… و با ماهيت و طبيعت بنيادي چيزها در ارتباط است. شفابخشي در اين سطح قويتر از كالبد ذهني است. » ( گربر )

كالبد ذهني

كالبد ذهني يك نقشه‌ي كلي از پتانسيل روحي ما است. به هر حال اين پتانسيل ( توان بالقوه ) براي بروز و به مرحله‌ي تجربه در آمدن، نياز به طرح‌هاي انرژي دارد. اين طرح‌هاي انرژي به صورت افكار ( آگاهانه و ناخودآگاه ) در كالبد ذهني ذخيره شده‌اند. طرح‌هاي ذخيره شده در كالبد ذهني، چارچوب مشخصي را براي بروز شخصيت دروني ايجاد مي‌كنند. « خود »، انديشه‌هاي واقعي را از طريق كالبد ذهني بيان مي‌كند و آشكار مي‌سازد. كالبد ذهني به صورت يك نور زرد طلايي ديده مي‌شود كه از ناحيه سر و شانه‌ها مي‌تابد و اطراف تمام بدن گسترش مي‌يابد. وقتي فرد روي يك فرآيند ذهني تمركز مي‌كند، كالبد ذهني بزرگتر و روشن‌تر مي‌شود. كالبد ذهني كه تا فاصله حدود 30 سانتيمتر از بدن امتداد دارد، افكار را به كالبد عاطفي انتقال مي‌دهد، كه نسبت به افكار، واكنشهاي عاطفي نشان مي‌دهد، مانند عشق، ترس، شادي، خشم و غيره. يك كالبد ذهني متعادل براي انسان، روشني و هدايت به ارمغان مي‌آورد.

كالبد عاطفي / اثيري

كالبد عاطفي نسبت به كالبد اتري سيال تر و داراي نوسان بالاتري است. كالبد عاطفي كه بازتاب كيفيت و شدت عواطف است، به صورت ابرهايي رنگين و متحرك ديده مي‌شود. در هنگام ضربه و شوك به نظر مي‌رسد كه اين بخش ناگهان از وجود ما بيرون مي‌پرد، و نوعي « بي حسي عاطفي » ايجاد مي‌كند، كه به ما فرصت مي‌دهد تا به تدريج خود را با حادثه تطبيق دهيم. كالبد عاطفي كه كالبد اثيري نيز ناميده مي‌شود، جايگاه عواطف ما است. كالبد عاطفي پل بين ذهن و كالبد فيزيكي است. انرژي عاطفي ما بر ترسها، اميدها، عشقها و دردهاي ما حاكميت دارد. كالبد عاطفي، شدت و طبيعت بروز شخصيت فرد را در سطح فيزيكي كنترل مي‌كند. كالبد عاطفي ( كالبد اثيري ) نمايشگر آرزوها، خلقيات،‌احساسات، تمايلات و ترسهاي ما است. « خود » عاطفي، بيان « خود » ذهني ما است. كالبد عاطفي بيان كالبد ذهني است. گرفتگي عاطفي مانع آشكار شدن و شفافيت افكار و خط مشي در كالبد فيزيكي مي‌شود.

انرژي كالبد عاطفي بر كالبد اتري تأثير مي‌گذارد، كه آن هم به نوبه‌ي خود بر كالبد فيزيكي تأثير دارد.

كالبد اتري

كالبد اتري به صورت رنگ يا ساية آبي - خاكستري ديده مي‌‌شود و تقريباً به فاصله 5/2 سانتي متر از كالبد فيزيكي وسعت دارد. كالبد اتري مسؤول انتقال انرژي حياتي از ميدان انرژي كيهاني به كالبد فيزيكي است. كالبد اتري از ماده‌ي اتري يا نامرئي تشكيل شده است و طرح بنيادي كالبد فيزيكي را تشكيل مي‌دهد. هر سلول كالبد فيزيكي، يك قرينه‌ي اتري دارد. كالبد اتري به عنوان يك فيلتر نيز عمل مي‌كند. انرژي كيهاني از طريق كالبد معنوي، ذهني،‌عاطفي و اتري به جسم فيزيكي مي‌رسد. كالبد اتري، سطح حد واسط بين كالبد فيزيكي و ساير كالبدهاي نامرئي هاله است. هرگاه جريان انرژي قطع شود، كالبد فيزيكي دچار اشكال مي‌شود و اگر اين عدم تعادل تصحيح نشود، بيماري در كالبد فيزيكي نمودار مي‌شود. هر يك از كالبدهاي نامرئي هاله، با ساير كالبدها در ارتباط است.

  http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 22:39
فلسفه و عرفان
  -  توان لذت بردن مااز زندگی ناشی ازانتخاب و اراده مااز لذت بردن ازآن است و نه ناشی از عوامل بیرونی .

- اعتقادبه نفس و تأکید خویشتن دلیل بر آمادگی شما برای انطباق و اتصال به نعمات است.

- داشتن طبع مستغنی، تفکر درقالب وفورنعمت و برکت، به معنی اعتقاد به نوازش خویشتن در درون است.

- سعادت،موفقیت و نیکبختی عبارت از واکنشهای درونی ماهستندکه به زندگی ما رنگ وبو می دهند وچیزهایی نیستندکه ازجهان برون کسب شوند.

- شما هم اکنون همه چیزهستید و دارای آنچه برای نیکبختی،موفقیت ورضایت خاطر مورد نیاز است می باشید و نیز هرچه را برای هدفهای بلندپایه شمالازم است دارید.اگرنیازهای اساسی شما برآورده شوند وآب وغذا وهوا دراختیار داشته باشید،توان زندگی باسعادت را خواهید داشت.

- خداوند بصورت غذا بر انسان گرسنه نازل می شود.  "گاندی".

- مامیتوانیم وجود خودرا ارزش نهیم و شکوه وجلا نفس خودرا به خویش تبریک بگوییم وهستی خودرا غنیمت شماریم و بودن خودرا دراین جهان جشن بگیریم.میتوانیم باآنچه بر سرراه ماقرار می گیرد بدون قضاوت درباره خوب یا بد آن برخورد فعالانه داشته باشیم و پندبیاموزیم و رتق و فتق کنیم.نعمات جهان فراوان و بی پایان است و برخورد ما باآنها دراختیار ماست و آزادهستیم که هرگونه که می خواهیم پیرامون آنهابیندیشیم.

- اگرما احساس پوچی میکنیم به این دلیل است که افکار پوچ و بی محتوی در سرداریم و این شیوه تفکر همواره به احساس خلأدرونی ما می افزاید.

- زندگی سرشار ازنعمت و برکت به معنی گردآوری،انباشتن و اندوختن نیست،درعوض،ایجادیک روح بزرگ و یک نگرش احترام آمیز به دریای بیکران و بی حد و مرز نعمات جهان است.

- آگاهانه یا ناآگاهانه هریک ازما به نحوی به دیگری خدمت میکند.اگر باعمد و ارداه عادت خدمتگذاری را درنهاد خود بپرورانیم و باورکنیم تمایل ما برای خدمت به خلق به تدریج افزون میشود و نه تنها به نیکبختی ما باکه به سعادت همه جهان می انجامد. "گاندی".

- البرت شوایتزر می گوید:"من ازهدف شما درزندگی اطلاعی ندارم اماهمین قدر میدانم تنها آن کسانی ازشما درواقع خوشبخت هستندکه خواست،اراده و راه خدمت به دیگران راآموخته اند".

- بر هر چیزی که ذهن خود را متمرکز کنیم آن چیز در نزد ما بزرگ می شود.

- والت وایتمن می گوید:" همه فرضیه کائنات به نحو خطاناپذیری متوجه یک نفر و دریکی خلاصه شده و آن شماهستید".

- اگر حق خود را تنها مختصری از نیکبختی و سعادت میدانید و درپی جزء کوچکی ازآن هستید،سهمی راکه دریافت میکنید درست به همان میزان است.اگر براین باور باشید که شایسته هیچ چیز نیستید و یابه قیمت محروم کردن دیگران خواهان همه چیز باشید،هردو حالت درحکم تخریب نفس است و شما رااز نعمت و برکت دور میسازد و بسوی کاستی پیش می برد.بدانیدکه شما شایستگی دریافت همه نعمات خدا را دارید و همین حق برای دیگران هم محفوظ است و در فرآیند کمک به دیگران درکسب آن،همه آنرا بدست می آورید و توأماً خود و دیگران رایاری میدهید.

- تنگ نظری و کم بینی ایجاد کمبود میکند و زندگی مارا زیر سلطه کمی ها و کاستیها می برد وبرکت راازما می برد.همین اصل درمورد وفور نعمت و برکت صادق است.

- همواره به لحاظ آزادی کمی که دارید شکرگزار باشید و بواسطه آنچه ندارید ناله و فریاد نکنید.

- روبرت لوئیزاستیونسن می گوید:"اگرانسان فارغ ازمسئله سرنوشت ویا موفقیت یاعدم موفقیت بدون قید و شرط عاشق حرفه خود باشد زیرسایه لطف خداوند جای گرفته است".

- نفرت ورزیدن ناشی از اراده و انتخاب شماست و از افکار آلوده به کینه شما نشئت میگیرد.

- نفرت و انزجار در درون شما جای دارد و نه در جهان برون.

- این مشاغل نیستند که مخرب روانها هستند،این انسانهاهستند که بانگرش منفی روان خود را ویران می سازند.

- آنچه راکه اکنون مخالف آن هستید میتوانید از نو تعریف کنید و پیرامون آن تفکری تازه بیابید تاوفور وبرکت به زندگی شما راه یابد.

- علیه هرچیزکه باشید همان علیه شما بکار می افتد.هرچه علیه آن هستید میتواند به شیوه ای مثبت بیان شودکه شمارا طرفدارچیزی کند.

- اگردر موضعی قرارگیرید که عشق را بعنوان  چراغ راهنمای خود درفعالیتهای روزانه خویش بکارببندید خواهیددید که وفور نعمت وبرکت درانتظار شماست تاخودرا به آن متصل کنید.

- اغلب اوقات آنچه موجب تیرگی روابط اجتماعی میشود و مسئله می آفریند اینست که طرف ذهن خودرا برمعایب وکاستیهای دیگری متمرکز می کند.

- خودرا نسبت به خویشتن متعهدکنید آنچه راکه به آن عشق می ورزید انجام دهید ونیزبه آنچه انجام میدهید عشق بورزید.

- شکرگزاری طمع و افزونخواهی رااز بین می برد وافکارشما را برنعمت و برکت متمرکز میکند.هنگامیکه ما شاکر و راضی هستیم بنظرمیرسد که نعمت بیشتری به ما روی می آورد.

- هرآنچه درزندگی نصیب شما میشود باخود بگویید که شایستگی دریافت آنرا دارم.براحترام و ارزشمندی نفس خود اعتقاد داشته باشید.

- استفاده از عبارات تأکیدی را جزئی اززندگی روزمره خودکنید.ازهر فن و شیوه ای برای جذب وفور و برکت به زندگی خویش استفاده کنید.عبارات تأکیدی را بنویسید و بر در و دیوار،داخل اتومبیل و بدنه یخچال خود بیاویزید و درمعرض دید خود قراردهید.عبارات تأکیدی مثبت شما را یاری میدهندکه به افکارخود شکل دهید و آنها را حول و حوش خواسته های خودمتمرکزکنید و خودرا با افکار خویشتن به نحوی استوار همسو نمائید.اعتقادات شما باید بطورمرتب مورد تأکید و تأئید وتصدیق قرارگیرند تا درعالم برون و درجهان مادی تحقق یابند.

- بانرمی و محبت خودرا قانع کنیدکه صاحب و مالک هیچ چیز نمی توانیدباشید،هیچ چیزارث پدرشما و ملک قطعی و حتمی شما نیست.

- هنگامیکه به واقع هشیار و رستگار میشوید بخوبی به بی اهمیتی وابستگی خودبه چیزهای مختلف آگاه می گردید.تصورکنیدکه پس از رفتن ازجهان (مرگ) به عقب می نگرید و به همه وابستگیهای خود چشم می دوزید و می بینیدکه چقدر بی اهمیت به نظر خواهندرسید.

اصل رهایش را هم ازهمین دیدگاه رؤیت کنید،خودرا ازنیاز به وابسته کردن خویشتن به اشیاء و مردمان برهانید.در واقع شما نمی توانید صاحب هیچکس یا هیچ چیز باشید.هر وابستگی مانعی است برای زندگی درسطح هشیارانه تر و عالی تر،و ازسوی دیگر وابستگی (که عکس رهایش است) باعث کاهش نیکبختی و موفقیت است. هرچه بیشتر بتوانید از مزدم و اشیاء دست بکشید وآزاد شوید بامشکلات کمتری درزندگی دست به گریبان هستید.

- توان رهایش ازهمه مردم و اشیاء و قطع وابستگی به آنها و درعین حال جزئی ازپیکر جامعه بشریت بودن یکی از بزرگترین حقایق به ظاهر متناقض دراعتلای نفس وبینش عرفانی است.دراین مرحله اززندگی خویشتن ازصمیم قلب احساس میکنیم که ازطریق وحدت وجودبه همه بشریت متصل و باآنها یکی هستیم و درعین حال میدانیم که دیگربه آن وابسته نیستیم(یعنی مجبوربه چسبیدن به افراد و اشیاء برای احساس کمال یافتگی و تشخّص نیستیم)و نه نیاز به گردآوری اشیاء برای احساس بزرگی و تمامیت داریم.

- رهایش پدیده ای است که درابعاد روحی ما تحقق می یابد و نوعی فرآیند تزکیه است که مارا بسوی آزادی از جسم خاکی و عالم مادی هدایت میکند وبیشتر متوجه جنبه های روحانی زندگی است وبه معنی رهاشدن ازبردگی و وابستگی به مایملک و داراییهای خویشتن و هرآنچه بصورت زر و زیور گردآوری کرده ایم می باشد وبه مفهوم زندگی درسایه آزادی و بی نیازی ازکشمکشهای جهان مادی است.درکل،رهایش نقطه مقابل گرایش است و به معنی سیر وسیاحت درجهت روند طبیعت و همسویی باجریان آن ونوعی تسلیم و رضا و احترام به جریان طبیعی کائنات و بازتابی از کمال آن است.

- هنگامیکه اصل رهایش را درزندگی روزمره خود بکار می بندید،کشف خواهیدکردکه آزادانه زندگی میکنید و همسو وهمراه وهمگام باهمان نظام انرژی(که کائنات نام دارد) قدم برمیدارید و حتی مهمترازآن کشف خواهید کردکه انرژی کل کائنات راآزاد میگذارید که ازطریق شما بدون مانع جریان یابد.

- هرچه بیشتر بتوانید بدون وابستگی،گرایش وچسبیدن به چیزی جریان یابیدزندگی شما شادتر خواهدبود و خشنودی خاطر بیشتری خواهید داشت،و علاوه برآن به اندازه معین ولازم برای گذراندن امورزندگی شما وآنهایی که موردعشق شماهستند نازل میشود.

- کارلوس کاستاندو میگوید: "یک مردعاقل ودانا همانند هرشخص عادی دیگر می جوشد و می خروشد،رنج میکشد وعرق میریزد بطوریکه هیچ تفاوتی بادیگران ندارد جزاینکه جنبه های زشت و دور ازخرد زندگی خودرا درکنترل دارد... جنبه های زشتی اززندگی که زیر کنترل اوست، اورا مجبور میکندکه بگوید آنچه انجام میدهد بریش مهم است و اورا به رفتاری که دارد مجبور میکند اما درعین حال میداندکه واقعیت امرچنین نیست ولذا هنگامیکه ازانجام کارها فارغ میشود درحالت صلح وآرامش است وبه پیامدهای آن اعتنایی ندارد وبه اینکه کارهای او خوب یا بد تلقی شده ویا به نتیجه رسیده یا بدون نتیجه مانده توجه نمی کند.

- اغلب ما برجنبه های زشت و نابخردانه زندگی خود کنترل نداریم ولذا ازپیامدهای کار و عقیده دیگران وقضاوت آنها پیرامون کارهای خود گران هستیم وذهن خودرا برآثار برونی رفتار خویش متمرکز می کنیم ولذا نمیتوانیم بااصالت هستی خود کناربیاییم و "بودن" را تجربه کنیم.

- رهایش به شماکمک میکندکه درعوض آنکه درفکر و وسوسه جمع آوری و تملک بیشتر باشید ازآنچه هم اکنون دارید لذت ببرید و ازبابت آن سپاسگذار باشید.

- اگر جنبه های نامعقول و ناسازگار زندگی را زیرکنترل بگیریم،تنها کاردیگری که بایدبکنیم فقط "حضور" و "بودن" است و نه به سازدیگران رقصیدن و مردم پسند بودن و خودآرایی برای جلب تحسین دیگران.

- رهایش حاصل کنید و ازجریان انرژی زندگی که ازطریق شما جاری میشود لذت ببرید.

- ما میتوانیم به همسرمان عشق بورزیم اما درعین حال میدانیم که مال او نیستیم.علم درونی ما میپذیرد که اومقام آدمیت و مسیر زندگی مخصوص به خودرا دارد و همسری آنفرد با ما بخشی ازاین مسیراست و دربخش زیادی اززندگی یکدیگر بااوشریک هستیم.عشق ورزیدن آگاهانه درزندگی زناشویی اینست که بگذاریم که آن شخص که موردعشق ماست خودش باشد ومقام انسانی خودرا دارا باشد هرچن متفاوت از ما و یا میل و سلیقه ماهست.یعنی  توانایی چشم پوشی ازاینکه همسرما چگونه بایدزندگی کند و شیوه زندگی او لزوماً باید مطابق خواسته ما باشد، وعشق ورزیدن به چنین شخصی بهمان صورتی که هست و این یک تمرین ارزشمند دررابطه با رهایش است.چشم پوشی ازقضاوت دررفتار طرف دیگر و خودداری ازاعمال سلیقه که طرف مربوطه باید چنین و چنان باشد،به معنی احترام گذاشتن و به رسمیت شناختن فردیت و احترام گذاشتن به نیازهای او وحرمت نهادن به حق اوست در انتخاب راه زندگی خویشتن برطبق رهنمودها وپیامهای درونی خویش بدون هرگونه دخالت خودسرانه ما ؛علاوه براین خودداری ازقضاوت به معنی احترام به نیازهای خویشتن و حق خود برای داشتن احساس بدون تقسم بندی آنها به احساسهای درست ونادرست. واینست معنی عشق بدون قیدوشرط برای خویشتن ومعشوق.درعشق بدون قیدوشرط چیزی به نام اینکه حق با ماست یا باطرف دیگر،ما درست میگوییم یا او ویا بالعکس وجودندارد.اگرشما قویاً به قضاوت پیرامون کسی گرایش داشته باشید خود وخواسته های خویشتن را توصیف می کنیدو نه اورا.

- جبران خلیل جبران میگوید: "فرزندان شما فرزندان شمانیستند.آنها پسران ودختران زندگی هستند،زندگی ای که درآن هدفها وآرزوهای خودرا دنبال می کنند.آنها ازطریق شما اما نه از برای شما پابه جهان میگذارند.هرچندکه باشما همراهند اما مایملک شما نیستند".

- بگاواد جیتا میگوید: "کسیکه بوسیله جریان پیوسته تمایلات و سیل آرزوهای خود آشفته خاطر وپریشان حال نمیشود همانند رودخانه ای است که وارد دریا میشود،هیچ گاه لبریز نمیشود وهمیشه آرام است.چنین شخصی مانند دریا متین و استوار است وبه صلح درون دست می یابد،برخلاف کسیکه برای برآوردن این آرزوها جنگ وستیز میکند ولذا همیشه آشفته و پریشان است.

- آرامش ماتنها هنگامی مختل میشود که خود به عمد باموضوعات تازه ای که بطوردائم به ذهن ماهجوم می آورند اسباب اختلال آنهارا فراهم کنیم.آشفتگی خیال ازگرایش به یک ایده ناشی میشود.

- رنجهای روحی به هرشکل و شمایلی که باشند مستقل از شکل وشمایل منحصراً عمل ذهن هستند وازذهن ما نشئت میگیرد.ذهنی که برخواسته های خود پافشاری میکند و افراد راآزاد نمی گذارد که آنچه هستند باشند.

- متداولترین انواع گرایشها عبارتنداز:گرایش به اشیاء اموال ومادیات،گرایش به پول،گرایش به افراد دیگرگرایش به آداب و سنن گذشته،گرایش به جسم خویشتن،گرایش به عقاید اکتسابی و وسواس در "حق به جانب بودن"،گرایش به پیروز شدن.

- از اعتمادبه نفس به میزانی برخوردار باشید که خودرا برطبق معیارهایی که دیگران ازبرای خود برمی گزینند ارزشیابی نکنید ونیز به دیگر اعضای خانواده از بابت آنچه هستند عشق بورزید و به درددل آنهاگوش فرادهید و ازارائه پندو اندرز خودداری کنید مگرهنگامیکه ازشما خواسته شود و درغیراینصورت عشق بدون قید و شرط ارائه دهید.

- در روابط پدرفرزندی یا مادرفرزندی رهایش به این معنی است که فرزندان شما راه زندگی خودرا درپیش دارند و دراین راه مختارهستند،نه آنکه به شیوه ای که شما برای آنها مقرّر کرده اید زندگی کنند و دراین خصوص تسلیم تصمیمات شما باشند و درطریق زندگی آنهارا راهنمایی کنید و یاری دهیدکه متکی به خویشتن باشند و بدانندکه همواره از عشق بدون قیدوشرط شما برخوردارند،حتی اگر رفتارآنها درجهتی باشدکه موجب شکست آنان گردد.

- رالف ولدو امرسون می گوید:"اسیر و برده گذشته خود نباشید.دردریای بیکران و باشکوه شیرجه روید وغوطه ور شوید،و در ژرفای آن غواصی نمائید وتا کرانه های دوردست آن شناکنید.به این ترتیب به عزت نفس و احترام به خویشتن و نیروی تازه در بازوان و تجربیات گرانبها بازخواهیدگشت و این بخوبی یه شما می نمایاندکه کهنه رابه دور بیندازید و ازگذشته ببرید".

- یوگانادا درکتاب افسانه غیبی می نویسد:"مقدسین میگویند باید باجسم خود بعنوان یک قفس موقت که روح شما را درخود جای داده بگونه ای رفتارکنیدکه هرگز به آن گرایش نیابید و وابسته نشوید و دل نبندید.قدرنیروی بی پایان غیرمادی و هشیاری جاویدان و همیشه زنده روح را بدانید،همان روحی که درفراسوی لاشه مادی و حواس پنجگانه و درسطحی عالی تر ازآن قراردارد".

- حضرت مسیح فرمود:"شما درجهان هستید اما ازجهان نیستید من هم درجسم خویش هستم اما ازآن نیستم".

- فیتز جرالد می گوید: "یکی ازنشانه های هوش وعقل ممتاز توانایی درحفظ توأم و همزمان دوعقیده متضاد درذهن خویش است بدون آنکه به ذهن خللی واردآید.مثلاً انسان ممکن است ازاین آگاه باشدکه وضع مأیوس کننده است و بااین حال خودرا متعهد بداند که برای بهبود آن بکوشد".

- میتوان به چیزهایی عشق ورزید اما وابسته نبود.دست کشیدن و رهاکردن وآزادگی وگذشت را تمرین کنید و بگذارید تا درمداری از هماهنگی وصلح و صفای درونی دوران یابید وغوطه ور شوید.به موازات فراروی به فراسوی گرایش وآزادی ازآن،می آموزیم که ذهن خودرا به مستوی کردن و بی طبقه کردن زندگی متوجه کنیم وقدرت را واگذارنماییم وبه آن وابسته نباشیم و ازاین طریق جلال و شکوه زندگی متافیزیکی وزیستن درسایه صلح وصفای و باروری راکشف می کنیم.

- رهایش به معنی اعتماد به کائنات است که مارا درپناه خود جای میدهد و درسفر بسوی روشن بینی یار و نگهبان ماست.

- رهایش ازافرادی که موردعشق و علاقه شماهستند ممکن است موجب نگرانی شما گردد.ممکن است احساس کنیدکه رهایش به منزله بی تفاوتی و بی قیدی  درعشق است.اما رهایش دررابطه عاشقانه درست عکس اینست و به معنی عشق ورزیدن عمیق وبدون قیدوشرط به دیگران است و دوست داشتن آنان بخاطرهمان چیزیکه هستند،بدون داوری پیرامون آنها،و نه بواسطه آن چیزیکه ما می خواهیم  باشند و احترام به آزادی آنهادر برگزیدن راه زندگی خویش است.

- کوشش کنید همکاری را جایگزین رقابت نمایید.

- بخاطر بسپارید محال است تازه ها قحط شوند،لذا نیاز به انبارکردن کهنه ها برای "روز مبادا" نیست.

- ازجسم خود فراتر روید، انرژی ذهن خودرا بر معنویات و بعدالهی خود یعنی روان متمرکز کنید.

- هدف درزندگی تنها لذت بردن ازهرآنچه موجود است بدون گرایش یا تعصب به اینکه اوضاع باید به نحو دیگری باشد.

- کارل یونگ می گوید:" درهرلحظه اززندگی خود برای ایجاد و حفظ حاکمیت نفس وتسلط شخصی برزندگی خویش درتلاشیم.اما درعین حال درگیر نیروهای حیاتی دریک زندگی بزرگتر ازخود هستیم و درحالیکه ممکن است بازیگر نمایشنامه زندگی خویش باشیم،علاوه برآن پرچمداران و سربازان لشکری درنمایشنامه بزرگتردیگری نیز می باشیم".

- درجهان (کائنات)هیچ چیز برحسب تصادف واتفاق نیست و درآینده هم هرگز چنین نخواهد بود.

- مفهوم فلسفی مکانیک کوانتوم(درعلم فیزیک) اینست که همه چیز درجهان ما(به انضمام خودما) که به ظاهر بنظر میرسد مستقل باشیم درواقع اجزائی ازنقش ونگار ساختار یک کلّیت بزرگ و فراگیرهستیم ولذا هیچ جزئی ازاین نقش ازکلّیت و یا از جزء دیگر آن جدانیست.

- دربین اجزاء کائنات، اگر نتوانیم کیفیت ارتباطها را ببینیم به این معنی نیست که ارتباطی وجود ندارد.

- اگر یکبار وبرای همیشه قانع شویدکه شما درچهارچوب یک نظام الهی بدون عیب و نقص و کامل موجودی آزاد ومختار هستید دیگر دچار وسوسه فکری دردناکی که برقسمت اعظم زندگی شما سایه افکنده نیستید.

- هنگامیکه اراده کنیدکه از بدبختیها واتفاقات سوء پندبیاموزید دیگر آنهارا تکرار نمی کنید.

- درجهت تقدیر و حرکت جهان باتسلیم ورضا پیش روید و درمقابل آن نایستید.

- با این اعتقادکه میتوانید درجهت هوشمندی بزرگ جهان(قدرت الهی) که یار ونگهبان جسم شماست حرکت کنید و درآفریدن آنچه برای خود می خواهید بدون هیچ محدودیتی با یاری این قدرت بزرگ سهیم شوید.اما نخست باید بدانیدکه توانایی شمادرتفکر محض بودن،نیروی محرکه شما برای ایجاد این تحوّل بزرگ درزندگی خویشتن است.فقط ازطریق تفکر وتنها تفکرمحض است که شما قادربه معجزه آفرینی درذهن خود میشوید،همان چیزیکه ممکن است تاکنون از پرداختن به آن طفره رفته باشید.

- به یادداشته باشید که تجزیه وتحلیل یک عمل مخلّ عقل است زیرا افکاررا متشتت وپریشان میکند و سیمای جهان راتحریف می نماید.

- رنج روانی شمار زیادی ازمردم ناشی ازعدم توانایی آنها در بخشش و گذشت است.

- تازمانیکه براین باوریم که هستی ما منحصر به همین جسم خاکی و عالم مادی است نمی توانیم ازیک زندگی سرشار ازبیداری وهشیاری وبینش برخوردارشویم. اگر رهایش را بیاموزیم و دقیقتربا همزمانی کائنات مرتبط شویم، امااگر گذشت و رحمت را نیاموزیم حتی اگر برتمامی اصول فوق(رهایش و همزمانی) مسلط شویم بازهم درزندگی آکنده از تاریکی خودرا زندانی میکنیم.

- اکثرما فاقد حس گذشت و رحمت هستیم وبه کینه های کهنه وقضاوتهای خود می چسبیم.

- کائنات مشتمل بریک سلسله رویدادهایی است که مستقل ازعقیده و سلیقه ما رخ میدهند.همه آنها همانی هستندکه هستند،کامل وبدون عیب ونقص.دراینجا عفو وبخششی وجودندارد،زیرا قضاوت ومتّهم و گناهکاری دربین نیست.

- اگربدانیم که این ماهستیم که الزامات درزندگی خویش را می آفرینیم خواهیم دانست که کینه و نفرت وخشمی که نسبت به دیگران داریم،ساخته و پرداخته خودماست و ازنفس ما می جوشد.نیازبه عفودیگران یک سوءتفاهم ودرک غلطی است که ازسالین متمادی بجامانده و به ما ارث رسیده است.

- اگر دائم عادت به داوری پیرامون رفتار دیگران نماییم و کردار آنهارا ارزشیابی کنیم و درباره آن داد سخن بدهیم،زندگی خودرا زیرکنترل آنها خواهیم برد.آموختن گذشت ورحمت به منزله آموختن تصحیح کردن سوءتفاهمات و ادراکهای غلطی است که درذهن خود آفریده ایم.

هنگامیکه افکار خودرا راست ودرست و ازآلودگیها پاک کنید،مسؤلیت کامل زندگی خود،ازجمله رفتاردیگران نسبت به خویشتن را خواهیدپذیرفت وبه مرحله ای خواهیدرسیدکه دیگرحتی نیازی به تمرین برای رحمت و گذشت ندارید،زیراهمه ادراکات غلط را تصحیح کرده و هرسه منشأ عدم رضایت ودلخوری راکه دراصل نیاز برای گذشت و رحمت را پیش می آورد حذف کرده اید.

- باید ازسه انحطاط فکری رهایش پیداکنیم: سرزنـش ، انتـقام، قضـاوت .

- اکرنتوانیم آنهایی راکه درگذشته درحق ما جفاکرده اند ببخشیم تنها راهیکه باقی می ماند اینست که آنان رامسئول بدبختیها وتلخیهای زندگی خودبدانیم و ازاین بایت سرزنش کنیم.

- میزان مسئولیت پذیری خودرا درزندگی خویش ارزشیابی کنید و میزان مقاومت خودرا درمقابل مسئولیت پذیری بسنجید،باایمان به اینکه درجهان کمال یافته چیزی به نام اتفاق وتصادف وجود ندارد.

- تازمانیکه ما دیگران رابرای احساسی که داریم سرزنش می کنیم مجبورهستیم برای بیرون آمدن ازحالت فلج روانی خود منتظر تغییرو تحول آنها شویم.

- گذشت و رحمت به معنی رفع سوءتفاهم واصلاح برداشت اشتباه آمیز است.

- حس انتقام جویی زاییده تفکر سرزنش آمیز است، سرزنش ناشی از عمل تفکر و انتقام جویی ناشی ازعمل جسم است.جنبه عملی(جسمی) آن کسانی راکه انتقام جویی راشعارزندگی خود قرارمیدهند فلج میکند .

- در انجیل نوین آمده است: "زیرسلطه شرّ قرارنگیرید و بوسیله نیکوکاری به شرّ غلبه کنید".

- یک ضرب المثل قدیمی چینی میگوید:"کسیکه درصدد انتقامجویی است باید دوقبر حفر کند".

- هنگامیکه کسی را بصورتیکه هست می پذیرید،دیگر دچار درد ورنجی که باقضاوت پیرامون او همراه است نمی شوید.

- پرهیزاز داوری به معنی پرهیز ازتفکر است که این عملی بسیار بی معنی ونابهنجاراست.اما میتوانید قضاوت منفی رابه میزان زیاد کاهش دهید و این خود نوعی گذشت و رحمت است که به شماکمک میکندکه کیفیت زندگی خویش رابهبود دهید.

- اگراطرافیان را موردقضاوت قرارندهید و درعوض آنهارا به همان صورتیکه هستند و به عنوان افرادی که راه مخصوص خودرا دارند بپذیرید و خشم پیرامون رفتارآنها رااز وجودخود بزدایید،دراین صورت گذشت و رحمت از خودنشان داده اید.گذشت و رحمت درواقع به منزله اصلاح کردن سوءبرداشت و سوءتعبیر خودشماست.

- کسانیکه بوسیله اعمال خود موجب  واردآوردن صدمه به شماشده اند درحقیقت خودشان هم نمیدانند چه برسر شما آورده اند ونسبت به اعمال خودجاهل هستند.آنها خودشان هم نمیتوانند بفهمند که نسبت به دیگران چه میکنند،زیرا هیچگونه توجه و اتصالی به کلّیت ندارند.آنها رفتار ناموزون وناهماهنگ به دیگران روا میدارند،زیرا این همان چیزیست که برای عرضه کردن دراختیاردارند.

- تنها واکنش عاقلانه درمقابل کینه ونفرت عشق ومحبت است و هرچیزدیگر غیرازاین شما رامجدداً به مهلکه ای که قبلاً بوده اید بازمیگرداند.

- با گذشت و رحمت دیگر دشمنی درصحنه باقی نمی ماند که نیاز به گذشت و رحمت باشد.

- گلدا اسمیت درنوشته خودبه نام پرانتزهای ابدیت می نویسد:"همسایگان خودرا همانندخویش دوست بدارید واین به منزله ارائه همان صفات خداگونگی درون خویش به همسایه فارغ از هرگونه ظواهر درلحظه است.این همسایه ممکن است یک زن زناکار ویا دزد درپای چوبه دار باشد،امااین محکومیتهابه ما مربوط نیست.آنچه به ماارتباط می یابد اینست که بادیدن طبیعت واقعی آنهابه آنان عشق بورزیم.حتی اگر درلحظه از ظواهر امر چیزدیگری مشهود باشد".

- بذل وبخشش به هرمیزانی که بتوانید بدون چشمداشت وتوقع برای پاداش یا قدرشناسی ازبابت آن بزرگترین گام برای واردکردن نعمت وبرکت به زندگی خویشتن و حذف نیازبرای گذشت ورحمت است.تازمانیکه انتظار دریافت چیزی را ندارید شاهد دریافت مقداربیشتری ازآن خواهیدبود.

- مرگ نه یک تنبیه بلکه یک تغییر وتحول است.تنهاچیزیکه می میرد جسم شماست،وفکرشماکه یک انرژی ابدی است باقی می ماند.شمایک تفکر ویک روان هستید که هرگز نمی میرید.راضی وتسلیم شوید بدون آنکه باچیزی ازجهان ویا تمامی کائنات درجنگ وستیز باشید.هنگامیکه این اعتماد رابیابیدازاینکه چرازودترازاین تسلیم نشدید درشگفت میشوید واین به دلیل صلح وصفایی است که ازبابت رضا وتسلیم دریافت می کنید.

  http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 22:37
خانواده
                                                     " دعای برکت"

بسم الله الرّحمن الرّحيم

يا حیّ و يا قيّوم.  يا حیّ و يا قيّوم. يا حیّ و يا قيّوم.

 

الهـی،ای که با منی،تسلیم وخدمتگذارم و روزوشب تورا می خوانم.

... الهی،باآنکه تورانمی شناسم اما به توعشق می ورزم وباتمام وجودم دوستت دارم

زيرا تو خدای دوست داشتنی منــــی

تو خوبترينی،توآن يگانه معشوقـــــي

ومن باهمه زندگيم تورا می پرستم و عاشق تو هستم.

الهی توهمه زندگی منی، تويگانه معبودمنی، توهمه عشق منی،

تسلیم تو هستم و تورا می پرستم.

... الهی،من صدای تورانمی شنوم،اماگوشهايم نام تورا درهرصدايی می جويند

و دهانم در روز و شب نام تورا می خواند.

الهی ای شاه من،سرور من، مولای من، اين منم،گدای تو،

اين منم محتاج تو،  این منم سرباز وفادار تو ،

الهی تسليم و خدمتگزار توام، مرا به حضور بپذير.

ای پروردگار بخشنده و آسمانيم دوستت دارم.

نيازهايم را برمن ببخش،  وبزرگترين نياز من حضورتواست.

گناهانم راببخش و مراتطهير کن، که بزرگترين گناه من فراموشی تواست.

آه الهـی، آه ِدل مرا بشنو و بسوی من آ

به من بازگرد زيراچه بسيار مشتاق بازگشت توام،

به من بازگرد فدايت شوم، جان مرااز حضورت لبريز کن

بگذار دلبستگی ها وخواسته هايم رادر توبسوزانم و قربانی کنم،

بگذار خودرا درتو قربانی کنم،

سروَرم فدايت شوم، بگذار هرلحظه درتو بميرم وهربار ازحضورتو زنده شوم،

عشق خودرا برمن بريز و تنهايی مرا با حضور خود پر کن،

بگذار درتو نفس بکشم ای نفس های من

الهـی ، الهی ، الهـی

ای که با منی و من بی توام،

ای يارمن که تورااز یادبرده ام، ای معشوقی که تورا گم کرده ام،

بگذار تورا بيابم، ای عزیزترينم، ای خوبترينم، ای محبوب من،

بگذار حضورت را تجربه کنم و در عشق ات بميرم.

اين زندگی جاودانه من است.

آمين  ياربّ العالمين

http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 22:31
خانواده
  به نام آنکه ظاهر است و باطن

بارانی پائيزی می باريد ، بارانی صافی و غسّال می باريد

مرواريد عَرش فرود می آمد ، خلعتِ پاکی بر تنِ شهر می کرد

شميم ِشبنم  دستِ سرزنش بر سر ما می کشيد

چکه بر در و پنجره می کوبيد انگار صدائی می زد

ناودان هم فرياد شُرشُر سر می داد ، انگار درگوشِ دل لالائی می سرود

سکوتی زيبا حکم فرما شد تا شُرشُرش را با گوش جان لمس کنيم

اين چکه از آفاق قربت، آکنده ازغم بر ساغر هُبوط  بَرنشت و هبوطی نمازوَش  گُزارد و سزاوارانه بر اين سِفله سَرا پای گزارد

گوهرِ ملکوتی سر به آسمان می کوبيد اما محکوم به هبوط بود

از طاق عرش به کفِ فرش ، فرودی که باخود بازگشتی بهمراه دارد

قطره انديشه به بازگشتی آگاهانه دارد، بازگشتی بهمراه معصوميتی ِآگاهانه

با این فراق به آگهی خواهد رسيد

 خواهد دانست معصوميتی، قربتی، سلامتی ناآگاهانه داشته بوده ، امّا

 اين سفر بهرِفهم ، کوچی  برای آگهی و دانستنِ قدر قربت بود

اينها رويشان بسوی دوست است ولی رفتنشان بوی فاصله می دهد

اين گوهر از کدامين مِی نوشيد که اينچنين مستانه به رقص درآمده ،

با کدامين باده سرمست گشته؟

تمام حُزن اش  فراق بود و بس

همه اين حِلم  بهر دیدار دوباره معشوق ازلی است ، آن يگانه مقصود ،

آن يگانه  مَه رُخ ، دنبال گوشه چشمی هستند ، پی خم ابروئی ،

اشاره چشمی ، که اينچنین گستاخ درطلب ِرضوانِ خُلد است

پيش از دیدارِ یار با زَر و زيور خود را زيب دهد

اين سکونت دراين محمل بهرِ ديدار به پيشگه محجوب بود

همه ضَجرَتِ اين مرواريدِ خاشع  بهرِ ميهمانی حضرت دوست بود

اين قطره ی زلال با قبای مَلَک سفر را آغاز کردند، با نخوت اين ره می پيمود

بهرِ لؤلؤ مأوائی نيست غير حق ، گوهر در طلب اشارت دوست بود .

 

بگذار مقال را ايجاز  نمايم و از تکلّف و تعريض بگذرم :

" اين قطره ی مفتون ، بهر ِحشرِ معهود  اين سفر می پيمود "

 

نوشته شده : 19/8/1384  ، ساعت: 23:30 

تايپ شده : 20/8/1384 

"حشر معهود"

امير. ن. 24 ساله.

   http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 19:40
خانواده
                               به نام آنکه ظاهر است و باطن

نيمه شبی در خواب خداوندگار صدايم زد ، از خواب برخاستم ، اضطراب شيرينی بود

بارانی آسمانی ، رحمتی ازلی ، شکوهی بی وصف

گوهرهای عَرش در فراق از قرب می گريستند و در غُرب فرود مي آمدند

در فرمانش سرپيچی نکردند ولی با محنت و گلايه از او فاصله گرفتند

آماده سفر به زمين خاکی بودند

اينجاست که همه عالم درکارند تاکه بنده به خواب غفلت نيارامد

شُرشُرش گوش را نوازش می داد، پنجره با صدای خدا می تپيد

غرّش آسمانش صدای القادر را صدا می زد، بوی بهشتی باران مشام را مجذوب می کرد

اصلا چيزی می سرود، چيزی می نواخت، حضور خدا را آواز می داد

برقِ نورش چشم را خيره کرد، آسمان شب را پربيننده کرد

چک چک می چکيد ، قطره قطره می رقصيد

اندک اندک می ريخت، ذره ذره می گريخت

چيزی درگوش زمزمه سر می داد، ترنّم رحمت و اميد سر می داد

بارانی سخن ور  می باريد، گوش فرا ده، با آهنگی ملکوتی می سُرايد

سرود دوستت دارم ای شَرر، عاشقت هستم ای بي وفا

سرودی ملموس، می توان حس کرد، فرياد الوفا می زد، نوای "اَلَستُ بِرَبِّکُم " سرمي داد(آياپروردگارتان من نيستم)

اين ها يادآور هستند، ای عهدشکن، اينها نشانه ها باشد برای اهل ايمان

آسمان می غرّيد، قطره می رقصيد، شب روشن می شد، شُرشرش فرياد بيدارباش سرمی داد

نجوای باران را گوش جان سپردم، او هم سرود می گفت و  هم در يادخدا بود، ذکر خدا می گفت، غافل ازمحبوب نمی شد ولی ازغُربتش می ناليد!

فرياد سرمی داد: چرا ای فراموشکار دوری اش را نمی فهمی؟ حواست کجاست؟

 "ای آدم زادگان آيا باشما عهد نبستم که شيطان رانپرستيد زيراکه اودشمن آشکار شماست "سوره يس آيه 60

 

امير. ن ،24 ساله از تهران ،  نيمه شب بارانی

 نوشته شده : نیمه شب 15/8/1384  ساعت : 1:30

تايپ شده :  15/8/1384   صبح

 http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 19:37
فلسفه و عرفان

گفتگوی عقل و عشق !

عقل گفت : من سبب کمالـاتم ، عشق گفت : من در بند خیالـاتم.

عقل گفت : من بوسم بوستان سلامت را ، عشق گفت : من یوسفم زندان ملامت را.

عقل گفت : من سکندر آگاهم ، عشق گفت : من قلندر درگاهم.

عقل گفت : من در شهر وجودم مهترم ، عشق گفت : من از بود و وجود بهترم.

عقل گفت : مرا علم وبلاغت است ، عشق گفت : مرا از هر دو عالم فراغت است.

عقل گفت : من آیینه مشورت هر بالغم ، عشق گفت : من از سود و زیان فارغم.

عقل گفت : مرا لطایف غرایب یاد است ، عشق گفت : جز دوست هر چه گویی باد است.

عقل گفت : من رقیب انسانم ، نقیب احسانم ، بسته تکلیفاتم ، شایسته تشریفاتم ، گشاینده در فهمم ، زداینده زنگ وهمم ، گلزار خردمندانم ، مستغفر هنرمندانم . ای عشق ! تو را کی رسد که دهان باز کنی و زبان به طعن دراز کنی؟ تو کیستی ؟ خرمن سوخته ای ، و من مخلص لباس تقوا دوخته ای .

عشق گفت : من دیوانه جرعه ذوقم ، برآرنده شعله شوقم ، زلف محبت را شانه ام ، زرع مودت را دانه ام . منصب ایالتم عبـودیت است ، متکای جلالتم جیرت است ، گنج خرابه بسطامم ، سنگ قرابه ننگ و نامم . ای عقل تو کیستی ؟ تو مودب راه ، و من مقرب درگاه .

   http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 19:32
خانواده
    مـن جويـبار خـردي (كوچكي) هستم كه از سرچشمه  ونفحت فيه من روحي مي جوشد و مي پويد و در درياي انا الـيه راجـعون غرق و محو مي شود .

   با همه خردي از همان سرچشمه كه مي جوشد از صخره هاي وحشي مي گذرد ، از دره هاي تنگ و تاريك عبور مي كند ، در بستر ريگهاي تفته فرومي غلتد و بي آنكه بداند كدام خط سير را در پيش دارد به درياي بي پايان هستـي ،كه در دور دستها برايش آغوش گشاده است فرو مي ريزد - و خودي جويـبار را به خودي دريا  تبديل مي كند . جويبـار در پايان راه از خودي مي رهد اما پيش از آنكه راه او به پايان آيد بارها مبدل مي شود و در هر قدم كه به سوي سرنوشت مي پويد چيز ديگري مي شود ، و آنگاه كه در دريا محو مي گردد همه خوديها را در ساحل مي شويد - و از رنگ خوديها كه در طول راه  وي را در ميان گرفته است رهايي مي يابد - و آنچه در پايان راه به دريا مي ريزد درياست جويبار نيست . خردي او در بزرگي دريـا محو مي شود و  آنجا كه درياست هرچه هست بزرگي است - خردي جويبار ديگـر در آنجا گنجايي ندارد و هيچ كس آن را به انديشه در نمي آورد.

   با وجود دريا جويبار از هستي نمي تواند دم بزند لاجرم ناديده مي ماند و به هيچ حساب نمي آيد گذرندگان هم جويبار را نمي بينند فقط عكس خود را مي بينند.

   من كه جويبار خردم ، چنان با شور وهيجان به دنبال سرنوشت خويش ، به دنبال دريا كه در دور دستها به رويم آغوش گشوده است مي شتابم كه شور و غوغاي اين گذرندگان را نمي شنوم و از بانگ وغلغـله آنها نه اندوه به دل راه مي دهم نه دچار بيم مي شوم. در طول راه گاه  گل آلودم ،گاه كف كرده ام ،گاه زلالم و گاه بيرنگ و اين دگرگونيهايي كه در راه براي من پيش مي آيد به تصوير ضمير آنها كاري ندارد.

   من انسانم ، جويبارم و اگر هستم و اگر نيستم ، هست و نيست من  از من نيست .

 نوشته های منصور حلاج

  http://nilofare-abi.persianblog.com
پنج شنبه 9/1/1386 - 19:28
خواستگاری و نامزدی
 

خداوند نخواهد پرسید ...

 1- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدی، بلکه خواهد پرسید که چند نفر راکه وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

 2- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود، بلکه خواهد پرسید به چندنفر در خانه ات خوشامد گفتی؟

 3- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباسهایی در کمد داشتی، بلکه خواهد پرسید به چندنفر لباس پوشاندی؟

 4- خداوند ازتو نخواهد پرسید بالاتـرین میزان حقوق تو چقدر بود، بلکه خواهد پرسید آیا سزاوار گرفتن آن بودی؟

 5- خداوند ازتو نخواهد پرسید عنوان ومقام شغلی توچه بود، بلکه خواهد پرسید آیا آنرا به بهترین نحو انجام دادی؟

 6- خداوند ازتو نخواهد پرسید چه تعداد دوست و رفیق داشتی، بلکه خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

 7- خداوند ازتو نخواهد پرسید درچه منطقه ای زندگی می کردی، بلکه خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

 8- خداوند ازتو نخواهد پرسید پوست تو چه رنگ بود، بلکه خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

 9- خداوند ازتو نخواهد پرسید که چرا این مقاله را برای دوستانت نخواندی، بلکه خواهد پرسید آیا ازخواندن آن برای دیگران، نزد وجدان خودت احساس شرمندگی می کردی؟

  http://nilofare-abi.persianblog.com

پنج شنبه 9/1/1386 - 19:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته