• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 6580
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 3446روز قبل
ازدواج و همسرداری
همسر در سراى شوهر
نویسنده:محمدرضا غفوریان
ازدواج و همسردارى همپاى پیدایش انسانها در زمین بوده است. هرگز نمى توان برهه اى از تاریخ زندگى بشر را یافت كه ازدواج به گونه هاى مختلف آن در میان انسانها نبوده باشد; چرا كه برقرارى آرامش, داشتن زندگى بسامان و هماهنگ با نهاد بشرى و پایدار ماندن نسل, همگى در گرو این بنیاد پاك و ارزشمند است. در یك نگاه باید گفت همه انسانها با گوناگونى نژادها, باورها, فرهنگ ها و خواسته ها, همواره ازدواج را بنیادى مقدس و ضرورى مى شمرده اند. این نهاد, از همه نهادهاى اجتماعى دیگر بشر, چون قبیله, حكومت و… كهن تر است, گرچه در فرهنگها و سرزمینهاى گوناگون, ازدواج نیز شیوه ها و آداب متفاوتى داشته است.
دین نیز, آن را بنیادى پاك و خدایى به شمار آورده و مهر همسران را از نشانه هاى خداوند مهربان مى داند1 و ازدواج را سنت پیامبران, بویژه, پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) مى انگارد.2 شاید بتوان گفت, كم تر مسأله اى در قرآن به اندازه زناشویى و احكام آن, با گستردگى و پرداختن به ریزه كاریهاى گوناگونش, مطرح گردیده است; چرا كه استوارى بنیاد خانواده و فراهم آمدن آرامش روانى همسران و فرزندان, سلامت و امنیت همگانى را در پى خواهد داشت و هرگز نمى توان به جامعه اى سالم رسید, مگر آن كه افراد آن جامعه در خانواده هایى سالم پرورش یابند.
ازدواج و زناشویى, همان گونه كه از بهترین نمودهاى زیبایى آفرینش و دل انگیزترین جلوه هاى هنرمندى دست تواناى آفریننده مهربان است, اگر به ناكامى و ناسازگارى انجامد, از تلخ ترین و جانفرساترین مشكلات انسانها خواهد بود, زناشویى, همراه با درگیرى و ناسازگارى, دوزخى است كه بسیارى از همسران, كم وبیش با آن دست به گریبانند; از این روى, بررسى حقوق دو سویه زن و شوهرو احكام ازدواج از دیرباز, همواره, مهم بوده و در شرع نیز بدان بسیار توجه شده است.
در این نوشته بر آنیم تا مسأله اى فقهى را در این باره بررسى كنیم. بسیارى از فقیهان متأخر و نیز صاحبان رساله هاى عملیه در روزگار ما چنین نگاشته اند كه: زن, اگر در عقد دائم كسى باشد, نمى تواند بى اجازه شوهرش از خانه بیرون رود. از نگاه اینان, شوهر حق دارد همسر دائم خویش را از بیرون رفتن باز دارد و زن نیز, باید فرمان او را در این باره گردن نهد.
براى بررسى این مسأله, نخست, باید مقصود این فقیهان را نیك دریابیم و سپس دلیلهاى آنان را بكاویم. آنچه در این مسأله مهم مى نماید این است كه: آیا زن مى تواندبى اجازه شوهر دائم خویش, حتى در صورتى كه با حق كامجویى شوهر برخوردى پیش نیاید, از خانه بیرون رود یا خیر؟ این كه هم زن و هم شوهر حق بهره جویى زناشویى از یكدیگر دارند, امر پذیرفته شده اى است و یكى از بنیادى ترین حقوق همسران پس از پیمان ازدواج به شمار مى آید. چه شوهر و چه زن, نمى توانند از اداى این حق سرباز زنند. البته براى هر كدام از همسران مرزهایى در این حق وجود دارد كه مى توانند در چارچوب آن, خواستار حق خویش باشند. بدین سان, نه شوهر مى تواند مدتى همسر خویش را تنها رها كند كه از حق كامجویى خود بازماند و نه زن مى تواند از پذیرش خواست شویش در چارچوب حق او, سرباز زند. بنابراین, هرگاه بیرون رفتن زن از خانه, شوهر را از حق زناشویى محروم سازد, بى تردید باید با اجازه شوهر باشد, چنانكه مسافرت یا بیرون رفتن شوهر نیز, اگر با حق كامجویى همسرش ناسازگار باشد, باید با اجازه زن باشد. پس حق بهره ورى جنسى همسران, امرى است دو سویه و سرباز زدن از آن, از هیچ سوى روا نیست. آرى, معناى این سخن آن نیست كه حق زن و شوهر در این باره, همانند یكدیگر است, بلكه با توجه به ساختار بدنى و روانى زن و مرد و نیازهاى این دو جنس, حق هر كدام متناسب با خودش مقرر گردیده است.
سخن در این مسأله آن است كه آیا افزون بر حق كامجویى جنسى, مرد را حق دیگرى است و زن باید براى بیرون رفتن از خانه, جز در چیزهاى واجب, مانند سفر حج, از او اجازه بگیرد یا خیر؟ به بیان دیگر, این كه زن باید براى بیرون رفتن از خانه, در جایى كه با حق زناشویى همسرش برخورد دارد, از او اجازه بگیرد, امر پذیرفته شده اى است و به زبان فقیهان, قدر متیقن در حق شوهر است. اما آیا در جایى كه حق او, پایمال نمى شود, باز هم به همین گونه است؟ اگر شوهرى بخواهد به مسافرت برود و چند روز از شهر خود دور باشد, مى تواند به همسرش بگوید كه نباید از خانه بیرون رود؟ یا هر روز كه براى رفتن به سر كار خویش از خانه بیرون مى رود, مى تواند زن را از بیرون رفتن باز دارد؟ بسیارى از فقیهان چنین حقى را براى مرد پذیرفته اند.
مرحوم شهید ثانى در (مسالك) مى نویسد:
(ومنه عدم الخروج من منزله بغیر إذنه ولو إلى بیت أهلها, حتى عیادة مرضاهم و حضور میّتهم و تعزیتهم.)3
ییكى از حقوق مرد بر همسرش, این است كه زن بى اجازه او از خانه اش بیرون نرود, هر چند نزد كسان خود باشد, حتى اگر بخواهد به عیادت بیمارى از كسان خویش, یا در تشییع, یا سوگوارى مرده اى از آنان برود.
گزینش این عبارت از آن روست كه در آن آمده است: زن, حتى پس براى دیدار پدرى بیمار, یا سوگوارى او نیز نباید بى اجازه شوهرش از خانه بیرون رود. این مطلب, برگرفته از روایتى است كه در بخش بررسى روایات, از آن سخن خواهیم گفت.
اگر استناد به این روایت, درست باشد, حق شوهر در مورد بیرون نرفتن زن از خانه, جز با اجازه او, تنها در جایى نخواهد بود كه با حق كامجویى او برخوردى داشته باشد; چرا كه این شوهر در مسافرت است و بود و نبود زن در خانه اش از این جهت, یكسان است. بدین سان, فقیهانى كه چنین عبارتى را در نوشته هاى خود آورده اند, اجازه خواستن زن را در بیرون رفتن از خانه, تنها در جایى كه با حق كامجویى شوهر ناسازگار باشد, نمى دانند. فقیهانى چون سبزوارى در (كفایة الأحكام)4 و صاحب جواهر5 نیز همین گونه نوشته اند, بلكه مرحوم صاحب جواهر این نكته را آشكارا گوشزد مى كند. او, پس از آوردن روایت عبداللّه بن سنان, كه از آن سخن خواهیم گفت, مى نویسد:
(بل منه یستفاد أنّ له منعها عن الخروج لغیر الحق الواجب وإن لم یكن منافیاً لاستمتاعه المفروض امتناعه علیه بسفر أو غیره.)
بلكه از این روایت مى توان دریافت كه شوهر مى تواند همسرش را از بیرون رفتن, در جایى كه حق واجبى بر عهده زن نباشد, باز دارد, هر چند با حق كامجویى شوهر هم ناسازگار نباشد, چرا كه در فرض روایت, شوهر به خاطر مسافر بودن نمى تواند از این حق بهره جوید.
پیش از پرداختن به دلیلهاى فقیهانى كه چنین حقى را براى شوهر پذیرفته اند, خوب است بدانیم كه این مسأله به گونه اى كه گفته ایم و به این روشنى در نوشته هاى فقیهان پیشین نیامده است. تا آن جا كه ما جست و جو كرده ایم, فقیهان گذشته كه نوشته هایشان نشانگر اجماعى بودن یا نبودن مسائل فقهى است, از این حق نامى نبرده اند. بدین سان, نمى توان آن را اجماعى و پذیرفته شده و یا حتى مشهور درمیان فقیهان پیشین دانست, بلكه این گونه مسائل, فرعهایى است كه در پى گسترش بررسیها و موشكافیهاى بیش تر در گذر تاریخ پر نشیب و فراز فقه, پدیدار گشته و برگزیدن دیدگاهى جز آنچه در نوشته هاى پسینیان آمده, با اجماع یا شهرتى ناسازگار نخواهد بود.

بررسى دلیلها

نخست

در این بخش به بررسى روایاتى مى پردازیم كه براى اثبات حق شوهر در بازداشتن همسر از بیرون رفتن, بدانها استدلال كرده اند. این بخش مهم ترین دلیلى را كه در نوشته هاى فقیهان آمده در بر مى گیرد; زیرا خواهیم دید كه دو استدلال دیگر توان اثبات مطلب را ندارند و از سویى دیگر, تا آن جا كه ما جست وجو كرده ایم. بیش تر فقیهانى كه چنین حقى را براى شوهر پذیرفته اند, نگاهشان, به همین روایات بوده و در سخنان خویش بدانها استدلال كرده اند.
پیش از آوردن روایات, یادآور مى شویم كه شمار اینها تا آن اندازه نیست كه نیازمند بررسى سندى نباشند. آنچه در كتابهاى روایت آمده, نه به اندازه اى است كه متواتر باشد و نه حتى مستفیض. بنابراین, بررسى سندهاى آنها نیز باید انجام گیرد. گذشته از این, متواتر یا مستفیض بودن یك یا چند روایت, هرگز ما را از بررسى دلالت نیز بى نیاز نمى كند. بدین سان, حتى اگر بپذیریم كه این روایات, بررسى سندى نمى خواهند, دلالت آنها را بررسى كرده مى بینیم كه آیا چنین حقى را براى شوهر اثبات مى كنند یا خیر.
1. (عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: جاءت امرأة إلى النبی(صلی الله علیه واله) فقالت: یا رسول اللّه(صلی الله علیه واله): ما حق الزوج على المرأة؟ فقال: … ولاتخرج من بیتها إلاّ بإذنه وإن خرجت بغیر إذنه لعنتها ملائكة السماء وملائكة الأرض وملائكة الغضب وملائكة الرحمة حتى ترجع إلى بیتها…)6
از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: زنى نزد پیامبر آمد وگفت: اى فرستاده خداوند, حق شوهر بر زن چیست؟ فرمود: … و از خانه اش بیرون نرود, مگر با اجازه شوهرش و اگر بى اجازه او بیرون رود, فرشتگان آسمان, فرشتگان زمین, فرشتگان خشم و فرشتگان مهر و رحمت, او را نفرین كنند, تا به خانه اش بازگردد…
این روایت, هم به سند مرحوم كلینى و هم مرحوم صدوق داراى سند معتبرى است. البته درباره دلالت آن سخنى است كه پس از آوردن چند روایت همانند, خواهیم گفت.
2. (عن أبی عبداللّه(علیه السلام) قال: جاءت امرأة إلى رسول اللّه(صلی الله علیه واله) فقالت: یا رسول اللّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال أكثر من ذلك. قالت: فخبّرنی عن شیءٍ منه. قال: … ولاتخرج من بیتها بغیر إذنه…)7
از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده اندكه فرمود: زنى نزد پیامبر آمد و گفت: اى فرستاده خداوند! حق شوهر بر زن چیست؟
فرمود: بیش از این اندازه است. گفت: اندكى را برایم بازگوى. فرمود: … از خانه اش بى اجازه شوهر بیرون نرود…. در سند این روایت, محمد بن احمد جامورانى آمده كه اهل رجال او را ضعیف شمرده اند.8 راوى دیگرى هم در این سند مى بینیم كه عمرو بن جبیر العزرمى نام دارد و در رجال ناشناخته است.9 گذشته از این, ابن أبى حمزه نیز, در این سند هست كه جاى سخن بسیار دارد.
3. (علی بن جعفر فی كتابه عن أخیه قال: سألته عن المرأة ألها أن تخرج بغیر إذن زوجها؟ قال: لا.)10
على بن جعفر در كتاب خویش از برادرش [امام هفتم(علیه السلام)] آورده است كه از آن حضرت پرسیدم آیا زن مى تواند بى اجازه شوهرش بیرون رود؟ فرمود: نه.
این روایت نیز, سند استوارى ندارد; چرا كه روایات كتاب على بن جعفر در (وسائل) گاهى با سند مشخصى از راه كتابهاى چهارگانه حدیثى و مانند آن نقل مى شود كه سند متصل ومعتبرى است و گاهى واسطه هاى سند ناشناخته اند و در كتابهاى چهارگانه حدیثى, نیز نیامده است. این دسته را نمى توان معتبر شمرد; چرا كه سند معین و معتبرى ندارد و دست كم این كه ناشناخته است. صاحب (وسائل) خود نیز, این مطلب را به گونه اى گوشزد مى كند.
این نكته را نیز باید یادآور شویم: روایت یاد شده از آن دسته روایاتى است كه به نام (مسائل على بن جعفر) شناخته شده و در كتاب (بحارالانوار) آمده است و نه كتابهاى چهارگانه اصلى حدیثى و سند مرحوم مجلسى به این كتاب جاى سخن دارد و بررسى رجالى گسترده اى را مى طلبد.
براى بررسى این مطلب كه در جاهاى گوناگونى در فقه سودمند خواهد بود, مى توان به واپسین جلد (وسائل) و (بحار) مراجعه كرد.11
4. (محمد بن علی بن الحسین بإسناده عن شعیب بن واقد عن الحسین بن زید عن الصادق(علیه السلام) عن ابائه(علیهم السلام) عن النبی(صلی الله علیه واله) فی حدیث المناهی, قال: ونهى أن تخرج المرأة من بیتها بغیر إذن زوجها; فإن خرجت لعنها كل ملك فی السماء وكل شیءٍ تمرّ علیه من الجنّ والإنس حتى ترجع إلى بیتها…)12
مرحوم صدوق با سندش از شعیب بن واقد, از حسین بن زید از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است: آن حضرت از پدرانش(علیهم السلام) و در پایان از پیامبر(صلی الله علیه واله) در حدیثى كه در بردارنده برخى كارهاى نارواست نقل كرده: پیامبر(صلی الله علیه واله) از این كه زن, بى اجازه از خانه اش بیرون رود نهى فرموده است و اگر چنین كند, همه فرشتگان آسمان و هر چه كه بر آن مى گذرد از جنیان و آدمیان, بر او نفرین كنند, تا به خانه اش باز گردد.
سند این حدیث نیز, از چند سوى داراى اشكال است; چرا كه در سند شیخ صدوق به شعیب بن واقد, حمزة بن محمد علوى و عبدالعزیز بن محمد بن عیسى ابهرى هستند كه در رجال به عنوان ثقه شناخته نشده اند و راوى دوم را تنها برخى از نویسندگان رجال نام برده اند. حسین بن زید نیز, در نوشته هاى اهل رجال توثیق ندارد و تنها به آوردن نام و اندكى از زندگى او بسنده كرده اند.13 روایت دیگرى نیز نزدیك به همین مضمون در همین باب از (وسائل) آمده كه سندش ضعیف است.
5. (فی عیون الأخبار عن علی بن عبداللّه الورّاق عن محمّد بن أبی عبداللّه عن سهل بن زیاد عن عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنی عن محمّد بن علی الرضا عن ابائه عن علی(علیه السلام) قال: دخلت أنا وفاطمه على رسول اللّه(صلی الله علیه واله) فوجدته یبكی بكاءً شدیداً. فقلت له: فداك أبی و اُمّی یا رسول اللّه! ما الذی أبكاك؟ فقال: یا علی لیلة اُسری بی إلى السماء رأیت نساءً من اُمتی فى عذاب شدید فأنكرت شأنهن فبكیت لمّا رأیت من شدة عذابهنّ. ثم ذكر حالهنّ… فقالت فاطمة(علیها السلام): حبیبی وقرّة عینی! أخبرنی ما كان عملهنّ. فقال: … وأمّا المعلّقة برجلیها فإنّها كانت تخرج من بیتها بغیر إذن زوجها…)14
شیخ صدوق در (عیون الاخبار) از امام رضا(علیه السلام) از پدرانش از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: من و فاطمه نزد پیامبر رفتیم. پیامبر را دیدم كه سخت مى گریست. به او گفتم: پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا! چرا چنین گریه مى كنید؟
فرمود: اى على! شبى كه مرا به آسمانها بالا بردند, زنانى رااز امت خویش دیدم كه درعذابى سخت بودند كه حالشان بر من گران آمد و از دیدن عذاب آنان گریستم. آن گاه حال ایشان را باز گفت:
فاطمه(علیها السلام) بدو گفت: اى عزیز و اى روشنایى دیده ام! كار آنان را برایم بازگوى.
فرمود: زنانى كه ایشان را از پاها آویخته بودند, همان كسانى بودند كه از خانه خویش بى اجازه شوهر بیرون مى رفتند.
سند این روایت هم جاى سخن بسیار دارد. راوى نخست, على بن عبداللّه در سخن هیچ یك از اهل رجال توثیق نشده و تنها شیخ صدوق از او روایات اندكى نقل كرده و در باب دهم از كتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام), گفته است: (رضى اللّه عنه) و همین جمله را دلیل بر نیكویى این راوى گرفته اند.
محمد بن ابى عبداللّه هم, جاى سخن دارد و مشترك بین دو تن است كه مرحوم مامقانى در رجال خویش از آن بحث كرده است.

بررسى روایات:

درباره این روایات باید بگوییم كه: جز یك روایت, همگى داراى سندى نامعتبرند. پیش تر گفته ایم كه شمار این روایات به اندازه اى نیست كه ما را از بررسى سندى بى نیاز كند; زیرا نه متواترند و نه حتى مستفیض. با این همه, در این جا به بررسى دلالت این روایات مى پردازیم و در این باره دو نكته را یادآور مى شویم:
نكته نخست: ناهماهنگى میان كار ناپسند بیرون رفتن از خانه با كیفرى كه در روایات آمده, مى رساند كه یا باید ازاین روایات دست كشید و یا باید مقصود از بیرون رفتن را نیك دریافت. به راستى باید گفت: حتى اگر بپذیریم كه بیرون رفتن زن از خانه اش بى اجازه شوهر, بى هیچ قید وشرطى نارواست, آیا مى توان باور كرد كه این كار كیفرى چون نفرین خداوند بزرگ و فرشتگان مهر و خشم را در پى دارد و آیا نفرین هر چه بر آن مى گذرد و آویخته شدن با پاها در روز رستاخیز و مانند آن با این كار تناسبى دارد؟ مردى كه خود در خانه نیست و درخواست كامجویى زناشویى هم نكرده و زنش را از رفتن به دیدار پدر و مادرش باز داشته است, اگر زن به دیدار آنان برود, نفرین خداوند و فرشتگان و كیفر سخت دوزخ را خواهد چشید؟ چنین انگاره اى با انبوه آموزشهاى اخلاقى و حقوقى دین ناسازگار است و در اساس, همین روایات را مى توان گواه آن گرفت كه مقصود از بیرون رفتن, همان رها كردن تعهّد و التزام خانوادگى و تلاش در پاشیده شدن بنیاد پاك پیوند زناشویى و مانند آن است. آرى اگر زنى با كژرفتارى و بهانه جویى زندگى را تلخ و تباه كند و از پذیرش تعهدهاى این پیوند سرباز زند و راه را براى برهم خوردن این پیوند ارزشمند, هموار سازد, شایسته نفرین خداوند و كیفر سخت دوزخ خواهد بود, نه این كه اگر به دیدار پدر و مادر بیمار خویش بشتابد و یا در سوگوارى آنان به خانه پدرش رود, شایسته آن كیفرهاست. بنابراین, خود این روایات, گذشته از نامعتبر بودن سند آن به خوبى مى رساند كه مقصود, ناروا شمردن بى قید و شرط بیرون رفتن زن از خانه شوهر نیست.
آنچه گفته ایم, با در نظر گرفتن جایگاه اجتماعى زن در گذشته و سطح فرهنگ و خلق و خوى حاكم بر بخش گسترده اى از زنان در سرزمینهاى گوناگون و حتى سرزمنیهاى اسلامى, پذیرفتنى تر مى نماید. هر چند با پیدایش اسلام, دگرگونى ژرفى در جایگاه فرهنگى و اجتماعى و… زنان پدیدار شد, ولى روحیات و شیوه هاى برخوردى این جنس در نتیجه ستمها و شرایط ناشایست گذشته, زمینه را براى واكنش هاى نابجاتر آنان دربرابر دشواریهاى زندگى فراهم مى ساخت و چه بسا با شتابزدگى, شیرازه زندگى كهن و پایدارى را بر هم مى زدند و نگاه این روایات به چنین مسائلى است, نه بیرون رفتن معمولى و بخردانه همسر از خانه شوهر.
نكته دوم: در این جا نیز باز هم بر همان نكته پیشین پاى مى فشاریم كه سخن روایات درباره زنانى است كه خانه و زندگى زناشویى را رها مى كنند و راه را براى پاشیده شدن این بنیاد ارزشمند هموار مى سازند و نه هرگونه بیرون رفتن. این بار روایتى را دلیل سخن خویش گرفته ایم كه شایسته درنگ بسیار است.
(محمدبن یعقوب, عن علی بن إبراهیم, عن أبیه, عن النوفلی, عن السكونی, عن أبى عبداللّه(علیه السلام) قال: قال رسول اللّه(صلی الله علیه واله): أیّما امرأة خرجت من بیتها بغیر إذن زوجها فلانفقة لهاحتى ترجع.)15
از امام صادق(علیه السلام) كه فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود:هر زنى كه از خانه شوهرش بى اجازه او بیرون رود, نفقه اى براى آن زن نیست تا هنگامى كه باز گردد.
سند این روایت از سندهاى شناخته شده اى است كه بویژه در كتاب ارزشمند (كافى) بارها آمده و فقیهان ما نیز از گذشته تاكنون, در بابهاى گوناگون فقهى و غیر آن, این سند را پذیرفته و به روایاتى این گونه عمل كرده اند,گرچه نوفلى و سكونى را از امامیه به شمار نیاورده اند. مرحوم شیخ صدوق نیز در (فقیه)16 این روایت را آورده است.
دلالت حدیث نیز بسیار روشن است و از رهگذر همین روشنى مى توان آن را گواهى بر مطلب ما گرفت. مى دانیم كه پس از پیمان زناشویى همیشگى, هزینه هاى زندگى زن بر عهده شوهر است و این هزینه ها, حتى پس از طلاق رجعى نیز, تا هنگامى كه زن در عدّه باشد, بر مرد واجب است. فقیهان ما در جاى خودش بحث گسترده اى را درباره نفقه و شرایط آن دارند كه جاى آن همه در این نوشته نیست. نكته مهم این است كه اگر زن از انجام تكلیف خویش در امور زناشویى سرباز زند, حق دریافت نفقه را هم ندارد. چنین زنى را در زبان فقه (ناشزه) مى نامند. بنابراین, روایت یاد شده از امام صادق(علیه السلام), درباره زنى سخن مى گوید كه از انجام وظیفه خود سرباز زده و خانه و زندگى خویش را رها كرده است. به دیگر سخن, زنى كه با قهر و رها كردن پیمانهاى استوار زندگى زناشویى, خانه و خانواده را در سراشیبى از هم پاشیده شدن قرار داده است.
بدین سان مى توان این روایت را گواه روشنى گرفت كه مقصود از بیرون رفتن زن, كه آن همه كیفر و نفرین خداوندى را در پى داشت, این گونه قهر و رها كردن خانواده است, نه بیرون رفتن بخردانه زنى كه با حقوق زناشویى شوهرش سرناسازگارى هم ندارد و تنها دلخواه شوهر است كه او را چونان بندیان در خانه نگاه دارد.
فقیهانى كه بیرون رفتن زن را از خانه همواره در گرو اجازه شوهر مى دانند, هرگز نگفته اند كه اگر زنى گناه كرد و از خانه بیرون رفت, نفقه او واجب نیست, مگر این كه به ناشزه بودن برسد كه سخنى دیگر است. بنابراین, چرا این روایات را یكدست و هماهنگ معنى نكنیم؟ وقتى از میان رفتن حق نفقه را تنها در صورت (نشوز) مى دانیم, در حالى كه روایت یاد شده از همین مطلب به نام بیرون رفتن از خانه یاد كرده است, چرا بیرون رفتن از خانه را در روایات دیگرى كه آن را گناهى بزرگ و در پى دارنده كیفرهایى سخت و دردناك مى داند, به همین معنى نگیریم.

بررسى روایتى دیگر

در مسأله ما روایت دیگرى است كه به دلیل ویژگیهایش, شایسته است كه جداگانه بررسى شود. این روایت را هم مرحوم كلینى و هم مرحوم صدوق آورده اند:
(عن أبی عبداللّه(علیه السلام) قال: إنّ رجلاً من الأنصار على عهد رسول اللّه(صلی الله علیه واله) خرج فی بعض حوائجه فعهد إلى امرأته أن لاتخرج من بیتها حتى یقدم. قال: وإنّ أباها قد مرض فبعثت المرأة إلى رسول اللّه(صلی الله علیه واله) تستأذنه أن تعوده. فقال: لا, اجلسی فی بیتك وأطیعی زوجك. قال: فثقل فأرسلت إلیه ثانیاً بذلك. فقال: اجلسی فى بیتك واطیعی زوجك. قال: فمات أبوها فبعثت إلیه أنّ أبی قد مات فتأمرنی أن اُصلّی علیه, فقال: لا, اجلسی فی بیتك وأطیعی زوجك. قال: فدفن الرجل, فبعث إلیها رسول اللّه(صلی الله علیه واله) أنّ اللّه قد غفر لك ولأبیك بطاعتك لزوجك.)17
از امام صادق(ع) نقل كرده اند كه فرمود: در روزگار پیامبر(صلی الله علیه واله) مردى از انصار به سفرى رفت و با همسر خویش پیمان بست كه تا هنگام بازگشت, زن از خانه اش بیرون نرود. [درهمان روزها] پدرش بیمار شد و او كسى را نزد پیامبر(صلی الله علیه واله) فرستاد تا از او براى دیدار با پدر بیمارش اجازه بگیرد.
پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: خیر, در خانه ات بنشین و از [پیمان] شوهرت پیروى كن.
بیمارى پدر نیز سخت شد و او دوباره كسى را نزد پیامبر فرستاد تا به دیدار پدر برود.
پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: نه, در خانه ات بنشین و از شوهرت پیروى كند. اندكى بعد پدرش مُرد و او باز كسى را فرستاد كه پدرم مُرد آیا دستور مى دهى كه بر او نماز گزارم؟
پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: نه در خانه ات بنشین و از شوهرت پیروى كن.
امام صادق فرمود: پس از آن كه پدرش را به خاك سپردند, پیامبر كسى را نزد آن زن فرستاد كه خداوند تو و پدرت را در برابر پیروى تو از شوهر, آمرزیده است.
سند این روایت, به نقل مرحوم كلینى ضعیف است; زیرا عبداللّه بن قاسم الحضرمى در آن آمده و در رجال او را دروغ پرداز و اهل غلو كه خیرى در او نیست و به روایت او اعتنایى نمى شود, به شمار آورده اند.18 البته سند مرحوم صدوق صحیح است و بر این اساس اشكالى ازجنبه سند در روایت نیست.
ویژگى مهمى كه در این روایت یافت مى شود كه آن را از روایات پیشین جدا مى سازد, آن است كه این روایت را دیگر نمى توان به معناى قهر و رها كردن خانه و خانواده از سوى زن گرفت; چرا كه شوهرش به مسافرت رفته و او تنها مى خواهد به دیدار و سوگوارى پدر بیمارش برود. برخورد پیامبر نیز بسیار مهم است; زیرا برابر این روایت, اگر بیرون رفتن زن از خانه براى سركشى به پدر بیمار یا سوگوارى براى او ناروا باشد, دیگر براى هیچ چیز دیگرى نمى توان آن را روا شمرد. بدین سان این روایت را جداگانه آورده ایم.

بررسى:

نخستین نكته اى كه در این روایت مى یابیم موردى و شخصى بودن آن است و به آسانى نمى توان حكمى كلى را از آن دریافت, ما چه مى دانیم كه آن زن و شوهر كه بوده اند و چه ویژگیهاى روحى و اخلاقى بر زندگى آنان سایه افكنده بوده است. شاید برخورد پیامبر براساس ویژگیهاى آنان بوده و نتوان آن را بر جاى دیگر منطبق كرد. امام صادق(علیه السلام) نیز اگر در پاسخ به پرسش كسى این سخنان را مى فرمود, مى توانستیم بگوییم كه شیوه بیان حضرت به معناى آن است كه این حكم در جاى دیگر نیز جارى است, ولى این روایت گفتار ابتدایى امام است و چه بسا حضرت در پى بازگویى رخدادى خاص بوده و هدف دیگرى از آن داشته است.
گذشته از این, مطلب مهم دیگر در این روایت, پیمانى است كه شوهر به هنگام مسافرت با همسر خویش مى بندد. چرا پاى چنین پیمانى به میان آمد؟ آیا نمى توان احتمال داد كه مسائل خاصى در آن خانواده, میان زن و شوهر و پدر بیمار بوده كه شوهر را به بستن پیمان با همسرش كشانده بود؟ آیا این حكم در جایى است كه زن, پیمان شوهرش را پذیرفته باشد, یا در همه جا به همین گونه است؟ و اگر پاسخ دوم را بدهیم دلیل این گستردگى به همه جا چیست؟ كوتاه سخن این كه تنها مى توان در جایى كه پیمانى در كار باشد به این روایت استناد جست و این نكته مهمى است كه استدلال به این روایت را براى اثبات حق گسترده شوهر در زندانى كردن زن, دچار مشكل مى كند.
از همه این نكته ها هم كه بگذریم, آیا پذیرش این روایت با روح بسیارى از آموزشهاى دیگر اسلام سازگار نیست؟ همان گونه كه در پاسخ به دلیلهاى دوم و سوم خواهیم گفت, نمى توان پذیرفت كه اسلام نسبت به بنیاد خانواده و شیوه رفتار همسران با یكدیگر چنین روشى را مى پسندد. در این جا یادآور مى شویم كه این گونه رفتارها در مسأله ما با آیه شریفه (وعاشروهن بالمعروف)19 نیز ناسازگار است. پیام این آیه كه (رفتار شایسته و پسندیده) است, به معناى رفتارى است كه خردمندان در زندگى بهنجار, آن را مى پسندند. به راستى نمى توان پذیرفت كه اسلام با آن همه سفارشهاى اخلاقى و رهبران دین با آن رفتار پسندیده و نرم كه زبانزد تاریخ شده اند, زنان را از دیدار یا سوگوارى بر نزدیك ترین كسان خویش باز دارند و جوشش احساس آنان را در چنین هنگامه هایى به هیچ انگارند. به راستى, اگر روایاتى چون آن دسته كه ربا را روا مى شمارند و در نگاه امام خمینى, رضوان اللّه تعالى علیه, با جایگاه اجتماعى امامان ناسازگارند و باید, حتى با سندهاى صحیح, رهایشان كنیم,20 با این كه در بر دارنده مسأله اى پیچیده در اقتصادند, آیا این روایت را نمى توان با اخلاق و جایگاه اجتماعى و رهبرى پیامبر ناسازگار دانست.

* دوم:

دلیل دیگرى را كه مى توان براى اثبات این حق یادآور شد آن است كه پیمان زناشویى همیشگى [=نگاح دائم] به خودى خود, اقتضاى چنین حقى را دارد. همان گونه كه در پى پیمان زناشویى, برخى چیزها چون: محرم بودن, پرداخت هزینه هاى زندگى, ارث بردن از همدیگر, حق كامجویى جنسى, بر عهده آمدن مهر و… بر عهده همسران مى آید و آن دو باید به این حقها و بایدها گردن نهند, حق بازداشتن زن از بیرون رفتن, جز در سفرهاى واجب, مانند سفر حج یا سفر براى دفاع واجب, براى شوهر ثابت است. همان گونه كه پس از ازدواج, شوهر باید كابین همسر و هزینه هاى زندگى او را بپردازد, زن نیز باید پس از ازدواج در بیرون رفتن از خانه از شوهرش اجازه بگیرد.
بررسى:
باید بدانیم كه هر عقدى پیامدهایى دارد كه دو سوى عقد, پیش از بستن قرارداد با آزادى و گزینش خود آنها را مى پذیرند و سپس عقد را بر پایه آن مى بندند. احكام و پیامدهاى هر عقد باید با دلیلهاى رسا اثبات شده باشد, تا دو سوى قرارداد با آگاهى بدان گردن نهند. این كه در عقد ازدواج, چیزهایى چون: مهر, هزینه هاى زندگى زن و حق كامجویى همسران بر عهده آنان مى آید, در جاى خود و با دلیلهاى روشن اثبات شده است و هر كس به این عقد تن در مى دهد, این احكام را نیز مى پذیرد. آیا دلیل دیگرى در جاى خودش مى توان یافت كه بگوید عقد نكاح خود به خود چنین حقى را براى مرد و چنین حكمى را براى زن مى آورد؟ به دیگر سخن, اثبات حقوق و احكام در رتبه اى پیش از عقد قرار دارند و تا با دلیلى دیگر اثبات نشود كه چه چیزى بر عهده همسران مى آید, هرگز خود عقد ازدواج چیزى را بر عهده نمى آورد. ما در ادامه سخن مطالب دیگر را نیز برسى خواهیم كرد, ولى در این جا همین اندازه مى گوییم كه حتى اگر دلیل دیگرى بر روا بودن این حق داشته باشیم, خود آن دلیل اثبات كننده خواهد بود و اقتضاى عقد سخنى نادرست است.
از این گذشته, زن و مرد بیگانه تا پیش از ازدواج, هیچ گونه حق یا تكلیف ویژه اى بر هم ندارند, جز آنچه همه مسلمانان یا انسانها نسبت به یكدیگر باید رعایت كنند. ازدواج نیز قراردادى است كه مانند آن را در عقدهاى دیگر, هم در شرع و هم نزد خردمندان, بسیار داریم. اساس و پایه پیمانها و از جمله ازدواج, قرار دادى است دو سویه كه براى دستیابى به هدفهایى مشخص و روا انجام مى گیرد. تا پیش از انجام عقد, نه زن و نه مرد, هیچ تسلط و برترى بر یكدیگر ندارند و با ازدواج است كه هر كدام نسبت به حق خویش و خواستار شدن آن از دیگرى اختیارى تازه مى یابد. شیوه خردمندان و روش شرع همواره در قراردادهاى دوسویه بدین گونه است كه راه را بر سودجویى و خلافكارى هر دو طرف, ببندد و یا دست كم زمینه آن را فراهم نسازد.
اكنون با توجه به این نكته ها آیا نمى توان گفت: سرشت و بناى ازدواج, بویژه با نگاهى كه اسلام بدان كرده است, با داشتن چنین حقى از سوى مرد ناسازگار است؟ اگر ازدواج قراردادى است دو سویه, چرا مرد بتواند حتى در جایى كه با كامجویى او نیز برخوردى نداشته باشد, زن را از بیرون رفتن بازدارد؟ مگر پذیرش ازدواج, چه تعهدى را براى زنان مى آورد كه باید در همه حال براى بیرون رفتن از خانه از شوهران خود اجازه بگیرند. سخن در این است كه طبیعت ازدواج چنین چیزى را با خود ندارد و یا دست كم, به این روشنى كه در متن دلیل آمده نمى باشد. مگر این كه دلیل دیگرى آن را اثبات كند كه بدان خواهیم پرداخت.

* سوم:

دلیل سوم براى اثبات حق شوهر, كه در نوشته هاى بسیارى از فقیهان نیز آمده, این است كه حق كامجویى شوهر, مطلق است و هیچ قید و شرطى آن را محدود نمى كند. بر پایه این حق است كه شوهر مى تواند همسرش را از بیرون رفتن باز دارد و بر زن نیز واجب است كه از دستور او پیروى كند, بلكه مى توان گفت: بر این اساس, اگر شوهر نیز او را از بیرون رفتن باز ندارد, خود او باید براى این كار از مرد اجازه بگیرد; چرا كه وقت و بهره هاى جنسى او از آنِ شوهر است و او با بیرون رفتن از خانه, زمینه بهره جویى مرد را از میان مى برد.
مرحوم شهید ثانى در این باره مى نویسد:
(قد عرفت أنّ حق الاستمتاع واجب علیها و هو غیر مختصّ بزمان ولامكان, فلیس لها فعل ماینافیه إلاّ بإذنه ومنه الخروج من بیته ولو إلى بیت أهلها و عیادتهم و شهادة جنائزهم; لأنّ غایة ذلك الاستحباب أو الإباحة, فتقدیم الواجب أولى.)21
دانستید كه [رعایت] حق كامجویى بر زن واجب است و این حق محدود به هیچ زمان و مكانى نمى شود. بنابراین, زن نمى تواند كارى كند كه با این حق ناسازگار باشد, مگر با اجازه همسرش. از چیزهایى كه با این حق ناسازگارى دارد, بیرون رفتن از خانه است, هر چند به خانه كسان و دیدار بیماران و یا تشییع مردگان از اهل خود برود, چرا كه این گونه كارها یا مستحب اند و یا مباح, در حالى كه نگهداشت حق واجب شایسته تر است.
صاحب جواهر نیز عبارتى به همین گونه دارد:
(له منعها عن عیادة أبیها و اُمّها فضلاً عن غیرهما و عن الخروج من منزله إلاّ لحقّ واجب; لأنّ له الاستمتاع بها فی كلّ زمان و مكان, فلیس لها فعل ماینافیه بدون إذنه. ومنه الخروج إلى بیت أهلها ولو لعیادتهم وشهادة جنائزهم).22
شوهر مى تواند همسرش را از دیدار با پدر و مادرش بازدارد, چه رسد به دیگران. و نیز مى تواند او را از بیرون رفتن باز دارد, مگر براى حقى واجب; چرا كه شوهر حق كامجویى از همسر خویش را در هر زمان و در هر جا دارد, پس زن نمى تواند بى اجازه او كارى كند كه با این حق ناسازگار باشد. رفتن به خانه كسان خود, هر چند براى دیدار از بیمار یا تشییع مردگان, با این حق سازگار نیست.

بررسى:

نكته نخست درباره این دلیل آن است كه همه مطلوب گویندگان خود را اثبات نمى كند و به اصطلاح منطق (دلیل اخصّ از مدعا) است. بر پایه این دلیل, چرا شوهر بتواند به هنگام مسافرت نیز زن را از رفتن به خانه پدرش باز دارد و این بیرون رفتن چگونه با حق كامجویى او ناسازگار است؟ بر پایه این دلیل, حق شوهر در بازداشتن زن از بیرون رفتن, از حق مطلق او بر كامجویى سرچشمه مى گیرد. اكنون ببینیم گستره حق كامجویى شوهر تاكجاست؟ آیا آن قدر گسترده است كه بتواند همسرش را از دیدار پدر و مادرش و سوگوارى بر مرده آنان در بیرون از خانه باز دارد؟ به یقین باید گفت: هیچ دلیلى بر چنین حق گسترده نداریم و بلكه موارد بسیارى كه محدوده هاى حق كامجویى است, به روشنى مى رساند كه این حق, در چارچوب خردپسند و مشروع, ثابت است.
از برخى دیدگاههاى غیر مشهور در محدودیتهاى كامجویى همسران كه بگذریم, این موارد را همگان پذیرفته اند كه كامجویى جنسى از زن در روزهاى عادت ماهانه محدود است و در زمان احرام براى حج و عمره, یكسره ممنوع. در هنگام روزه نیز محدودیتهایى وجود دارد كه بسیارى از موارد آن به اجازه شوهر بستگى ندارد. از همه این موارد مهم تر در مسأله ما, محدودیت حق كامجویى درجایى است كه بهره جویى جنسى از زن براى او زیان آور باشد. كدام فقیه را مى توان یافت كه حتى در صورت بیمارى یا زیان براى زن, باز هم كامجویى جنسى از او را روا شمارد؟ به راستى آیا بهره جویى جنسى تنهاحق مرد است یاحق همسران؟ بى گمان زن را نیز حقى است كه فقیهان از آن به حق (قَسْم) یاد كرده آند. شوهر باید در هر چهار شب, یك شب را با همسرش باشد كه به آن حق (همخوابگى) مى گویند. آمیزش جنسى نیز هر چهار ماه یك بار بر مرد واجب است, مگر این كه با خرسندى همسرش آن را ترك كند. اینها و موارد دیگرى كه در سفارشهاى گوناگون فقهى و اخلاقى آمده, همگى گواه بر دو سویه بودن این حق اند. اگر چنین است, زن نیز حق دارد براى بهره جویى از حق خویش, شوهر را در خانه نگاه دارد!
اما باید با نگاهى بنیادین دید كه گستره حق زن و شوهر در كامجویى از یكدیگر تا كجاست؟ براى روشن شدن این مطلب, اندكى توجه بیش تر به دیدگاه یك سویه حق گسترده مرد و پیامدهاى آن كافى است. برابر این دیدگاه, پس از ازدواجِ همیشگى میان مرد و همسرش, شوهر حق دارد هرگاه و در هر جا, هرگونه بهره جویى جنسى از همسر خویش داشته باشد, تا جایى كه اگر زن را به همین جهت در خانه زندانى كند و اجازه هیچ گونه فعالیت سازنده اى را هم به او ندهد, باكى بر شوهر نیست. تنها محدود كننده حق شوهر, دسته اى از احكام شرعى است كه در روزهاى عادت ماهانه یا روزه هاى واجب, برخى از كامجوییها را ناروا مى شمارد. اگر این حق قید و شرط دیگرى ندارد, مرد مى تواند براى مدت عمر زن خود را درخانه اى نگاه دارد و جز براى سفر واجبى چون حج, اجازه بیرون رفتن به وى ندهد. زمینه انجام وظایفى چون غسل را در خانه فراهم كند و اگر نیاز به پزشك هم بود, او را به خانه آورد و…. اینها پیامدهاى دیدگاه گسترش حق شوهر است, هر چند گویندگان آن, خود, به همه اینها توجه نكرده باشند.
اما آیا به راستى مى توان پذیرفت كه اسلام به ازدواج این گونه مى نگرد, اسلام كه آن را دوست داشتنى ترین بنیادها مى نامد, زن و مرد را لباس یكدیگر و مهر آنان را از نشانه هاى خداوند و مایه آرامش؟ آیا سكون و آرامش كه در قرآن هدف زناشویى نام گرفته است, هیچ گونه حكم و راهنمایى و پیامى با خود ندارد؟ اگر روابط جنسى همسران این گونه مقرر گردیده كه در این دیدگاه آمده, پس روشن ترین جلوه زناشویى كه همین روابط است, خود مایه از میان رفتن آرامش و اسارت نزدیك به نیمى از انسانها در چنگال نیمى دیگر است. آیااین همه سفارشهاى اخلاقى اسلام درباره نیك خُلقى و فروتنى و قدرشناسى و… كه درباره مردان و زنان مؤمن آمده, همگى درباره بیگانگان است و همسر از همه این حقوق محروم؟ اگر مسلمان كسى است كه دیگر مسلمانان از دست و زبان او در آرامش و دور از گزند باشند, پذیرفتنى است كه این درباره دیگران است و همسر باید زندانى كامجویى او باشد و حتى از دیدار كسان خویش محروم. به راستى چرا فقیهان دارنده این دیگاه چنین مطلبى را درباره زن نیز درمحدوده حق او نگفته اند؟ چرا زن هم نتواند هر چهار شب, یك شب همسرش را زندانى كند و هر چهار ماه یك بار؟
حقیقت آن است كه نمى توان این پیامدها را پذیرفت و آن را با اصول بنیادین اخلاقى اسلام سازگار دانست. ازدواج چیزى است كه پیش از اسلام هم بوده و همه اركانش تأسیسى نیست. آنچه خردمندان مى پسندند و شرع نیز, هم در سخنان پیشوایان و هم در شیوه زندگى آنان مى پذیرد, چنین چهره ناپسندى نیست, بویژه آن كه هم پیامبر و هم امامان ما با برخى همسران ناسازگار مى زیستند.
نكته بسیار مهى كه در این باره بر آن پاى مى فشریم این است كه حقوق همسران, یا در خود پیمان ازدواج با شرط و مانند آن معین مى گردد و یا اگر شرط ویژه اى نباشد به وسیله عرف و شیوه هاى پسندیده خردمندان مشخص مى گردد. چگونه است كه هزینه هاى زندگى زن از خوراك و پوشاك گرفته تا خانه و نیازمندیهاى آن, همه و همه را عرف معین مى كند, ولى چگونگى كامجویى همسران این گونه نیست؟ اگر مهر معینى قرارداد نكنند باید (مهرالمثل) را در عرف جست, ولى در حقوق شوهر نباید از عرف یارى جست؟ آیامى توان از همه پرسشهاى این گونه چشم پوشید و حق بى مرز و شرطى را براى شوهران رواشمرد؟
سخن پایانى ما این است كه حق كامجویى جنسى, تنها براى مرد یا زن نیست, بلكه حقى است دو سویه و آموزشهاى فقهى و اخلاقى اسلام در این باره به گونه اى است كه براى هر كدام از همسران, هماهنگ با نیازهاى آنان, راهنمایى و سفارش ویژه دارد. بهره جویى هر یك از همسران تنها در محدوده اى است كه شرع و شیوه پذیرفته شده خردمندان مى پسندند. هم احكام شرعى, چون ناروا بودن كامجویى جنسى در احرام, روزه, عادت ماهانه و…, حق همسران را محدود مى كند و هم شیوه خردمندان كه آن را عرف مى نامیم. هر جا پاى (زیان) یا (ستم) به میان آید, هیچ یك از همسران را حقى فراتر از این عنوانها نیست. بنابراین, بازداشتن زن از دیدار پدر و مادر یا سر زدن به كسان بیمار خویش و یا سوگوارى در بیرون از خانه, ستمى آشكار است كه نه شرع مى پسندد و نه خرد مى پذیرد. ناگفته نماند كه همه این سخنان درباره این دلیل است كه از نگاه شرع مردان چنین حقى را در كامجویى از همسران خویش دارند, بى آن كه به روایت خاصى در این باره تمسك كنیم, بلكه بخواهیم از آموزشهاى كلّى دین درباره ازدواج چنین نتیجه گیریهایى داشته باشیم و پاسخ ما نیز بر همین پایه است.

سخن پایانى

در پایان این نوشتار, چكیده سخن خویش را بار دیگر بازگومى كنیم كه ازدواج پیمانى است دو سویه و هر یك از زن و شوهر در برابر آنچه بر عهده دارند باید پاسخ گویند. البته نمى خواهیم بگوییم حقوق شوهر از هر جهت همانند حقوق زن است, ولى آنچه در این مسأله انگیزه شده تا فقیهان ما حق گسترده اى را براى شوهر در زندانى كردن همسر خویش بپذیرند, حق كامجویى شوهر و برخى روایات است. سخن ما در حق كامجویى شوهر آن است كه این حق دو سویه است, به اندازه خردپسند و شایسته در نگاه عرف و نه بیش تر و تازه اگر این حق را زیربناى حق شوهر در بازداشتن زن از بیرون رفتن بدانیم, حق شوهر تنها در جایى خواهد بود كه براى كامجویى و بهره ورى جنسى او را در خانه نگاه دارد, در حالى كه سخن فقیهان ما عام است.
روایات هم, جز روایت اخیر كه سخن در آن به گونه اى دیگر بود, سخن از زنى مى گویند كه خانه و خانواده را رها كرده است و این بنیاد پاك را در سراشیبى از هم پاشیدگى نهاده و نه زنى كه در نبود و یا حتى بود شوهرش به كسانش سركشى مى كند.
در پایان, این نكته نیز ناگفته نماند كه چون بیرون رفتن زن بى اجازه شوهر در بسیارى از موارد دشواریهایى را براى خانواده به همراه خواهد داشت, بسیار بخردانه است كه همسران, با هماهنگى و همدلى این موضوع را حلّ كنند. در این باره عبارتى گویا, رسا و پرمغز از شهید بزرگوار, علامه مطهرى یافته ایم كه ما را از هر گونه توضیحى بى نیاز مى كند و آشكارا مى رساند كه او با دیدگاه فقیهانى كه سخن آنان را آوردیم, موافق نیست.
(مصلحت خانوادگى ایجاب مى كند كه خارج شدن زن از خانه توأم با جلب رضایت شوهر و مصلحت اندیشى او باشد. البته مرد هم باید در حدود مصالح خانوادگى نظر بدهد و نه بیش تر. گاهى ممكن است رفتن زن به خانه اقوام و فامیل خودش هم مصلحت نباشد. فرض كنیم زن مى خواهد به خانه خواهر خود برود و فى المثل خواهرش فرد مفسد و فتنه انگیزى است كه زنرا علیه مصالح خانوادگى تحریك مى كند. تجربه هم نشان مى دهد كه این گونه قضایا كم نظیر نیست. گاهى هست كه رفتن زن حتى به خانه مادرش نیز برخلاف مصلحت خانوادگى است. همین كه نفس مادر به او برسد. تا یك هفته در خانه ناراحتى مى كند, بهانه مى گیرد, زندگى را تلخ و غیرقابل تحمل مى سازد. در چنین مواردى شوهر حق دارد كه از این معاشرتهاى زیان بخش, كه زیانش نه تنها مرد است, متوجه زن و فرزندان ایشان نیز مى باشد, جلوگیرى كند, ولى درمسائلى كه مربوط به مصالح خانواده نیست, دخالت مرد مورد ندارد.)23

پی نوشت ها

1. آیه 21 از سوره روم, به روشنى و رسایى این پیام را مى رساند, چنانكه آیات و روایات بسیار دیگرى نیز در این باره داریم.
2. (وسائل الشیعه), شیخ حرّ عاملى, ج14, بابهاى 1, 2, 48 و 49 از ابواب مقدمات و آداب نكاح, دار إحیاءالتراث العربی, بیروت.
3. (مسالك الأفهام), شهید ثانى, ج1/448, دارالهدى, قم.
4. (كفایة الاحكام), محقق سبزوارى/186, انتشارات مهدوى, اصفهان.
5. (جواهر الكلام), شیخ محمد حسن نجفى, ج31/ 147 و 184 دار إحیاء التراث العربی, بیروت, 1981م.
6. (وسائل الشیعه), ج14/111, ح1.
7. همان مدرك, ج14/ 112, ح2.
8, (معجم رجال الحدیث), آیت اللّه خویى, ج15/51, مركز نشر آثار شیعه, قم, 1369ش.
9. همان مدرك, ج13/80.
10. (وسائل الشیعه)ج14/113, ح5.
11. همان مدرك, ج39/20, 47, 51 همراه با پاورقیهاى/39; (بحار الانوار), ج249/10.
12. همان مدرك, ج154/14, ح5.
13. (جامع الرواة), محمد بن على اردبیلى, ج535/2 و ج240/1, مصطفوى, قم, 1331; (معجم رجال الحدیث), ج281/6; ج34/10; ج239/5.
14. (وسائل الشیعه), ج155/14, ح7.
15. همان مدرك, ج229/15, ح1.
16. (من لایحضره الفقیه), شیخ صدوق, ج278/3, دارالكتب الاسلامیة, تهران.
17. (وسائل الشیعه), ج125/14.
18. (معجم رجال الحدیث), ج284/10 ـ 285.
19. سوره (نساء), آیه 19.
20. مجله (فقه) شماره یازدهم و دوازدهم, بهار و تابستان 76, مقاله (راههاى گریز از ربا در نگاه امام خمینى و شهید صدر).
21. (مسالك الافهام), شهید ثانى, ج452/1, دارالهدى, قم.
22. (جواهر الكلام), شیخ محمد حسن نجفى, ج183/31, بیروت.
23. (مسأله حجاب) شهید مطهرى88/, انتشارات جامعه مدرسین, قم, 1361هـ.ش.

منبع:گنجینه معرفت
دوشنبه 15/7/1392 - 12:41
ازدواج و همسرداری
 ازدواج با فاطمه دختر پیامبر(ص)
پیامبر خدا پس از سیزده سال سخت كوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى‏ها ، شكنجه‏ها و آزارها به مدینه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنیاد نهاد.

على ‏علیه السلام از آغازین روزهاى رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله، همگام و همراه پیامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بیست و چهار سال داشت. او باید ازدواج مى‏كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى‏كرد.

فاطمه‏علیها السلام نُه ساله است. (1) او دختر پیامبر خداست و در جایگاهى بلند از فضایل انسانى و ویژگى‏هاى والاى ملكوتى، كه پیامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود نامیده است.

موقعیت پیامبرصلى الله علیه وآله در جایگاه زعامت امّت از یك‏سوى، و شخصیت والاى فاطمه‏علیها السلام از سوى دیگر، زمینه‏اى بود تا كسانِ بسیارى - بویژه آنان‏كه از این‏گونه پیوندها بیشتر در فكر رقم زدن آینده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پیامبرصلى الله علیه وآله، یكسر جواب رد مى‏داد و گاه، تصریح مى‏كرد كه منتظر «قضاى الهى» است. (2)

برخى از دوستان على‏علیه السلام و صحابیان پیامبر خدا به وى پیشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه علیها السلام برود.
على‏علیه السلام، قلبى دارد سرشار از ایمان و سینه‏اى آكنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پیراسته از درهم و دینار. على‏علیه السلام به خانه پیامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پیامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آمیخته با آزرم، نگاهى به پیامبرصلى الله علیه وآله داشت و نگاهى دیگر به زمین.

پیامبرصلى الله علیه وآله با تمهیداتى على‏علیه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على‏علیه السلام سخن گفت، فرمود: «چیزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏علیها السلام را همسانى جز على‏علیه السلام و همسرى لایق جز او بود؟!

ازدواج (و به تعبیر پیامبر خدا: امر الهى) تحقّق یافت (3) و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلین سال هجرت، (4) با مهریه‏اى بسیار اندك (5) و مراسمى بس ساده (6) و جهیزیه‏اى ساده‏تر (7) آغاز كردند و بدین سان، شكوهمندترین خانه و نقش‏آفرین‏ترین زندگانى مشترك در تاریخ اسلام، رقم خورد.

در كنار خانه پیامبرصلى الله علیه وآله، خانه‏اى خُرد - كه به راستى از همه تاریخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرین عرشیان و زمینیان بود -، بر پا شد. این خانه، سرچشمه فضیلت‏ها، مكرمت‏ها، عشق، ایمان، ایثار ، جهاد، ساده زیستى، ... بود و به راستى خانه‏اى بود كه سر بر عرش مى‏سایید.

على‏علیه السلام - این پارساى شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاى آن -، شیر بیشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاى نشسته بر پیكرش التیام نیافته، در جنگى دیگر حاضر بود و رزم‏آورترین و بزرگ‏ترین هماوردجوىِ میدان.

و فاطمه‏علیها السلام، آرام و پرشكیب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كم‏ترین امكانات مى‏ساخت، زخم‏هاى همسر و پدر را مى‏شست (8) و افزون بر همسرى على‏علیه السلام، به تعبیر لطیف پیامبر خدا، «براى پدر، مادرى مى‏كرد». (9)

اوّلین ثمر این پیوند الهى به سال سوم هجرى دیده به جهان گشود كه حسن‏علیه السلام نام گرفت. (10) و دومین آن، حسین علیه السلام بود كه در سال چهارم به دنیا آمد. (11) زینب و امّ كلثوم‏علیهما السلام پس از برادرها پاى به دنیا گذاردند و آخرین آنها، محسن، سقط گردید و شهد شهادت نوشید. (12)
 
1.سنن النسائى - به نقل از بریده - : ابوبكر و عمر، از فاطمه‏علیها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پیامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس على‏علیه السلام از او خواستگارى كرد و پیامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. (13)

2.الطبقات الكبرى - به نقل از علباء بن احمر یشكرى - : ابوبكر، فاطمه‏علیها السلام را از پیامبرصلى الله علیه وآله خواستگارى كرد؛ امّا پیامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدیر الهى هستم».  ابوبكر، این را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است. سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پیامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد. پیامبرصلى الله علیه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدیر الهى هستم». (14)

3.الطبقات الكبرى - به نقل از عطا - : على‏علیه السلام، از فاطمه‏علیها السلام خواستگارى كرد. پس پیامبر خدا به فاطمه‏علیها السلام فرمود: «على تو را یاد مى‏كند!». فاطمه‏علیها السلام ساكت ماند. پس پیامبر خدا او را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد. (15)

4.پیامبر خداصلى الله علیه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم. (16)

5.پیامبر خداصلى الله علیه وآله: من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مى‏گیرم و به شما زن مى‏دهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است. (17)

6.پیامبر خداصلى الله علیه وآله
- خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : به خدا سوگند، در این‏كه تو را به ازدواج بهترینِ خاندانم درآورم، كوتاهى نكردم! (18)
7.پیامبر خداصلى الله علیه وآله - خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : آگاه باش كه براى این كه تو را به ازدواج بهترینِ خاندانم درآورم، از هیچ كوششى فروگذار نكردم! (19)

8.پیامبر خداصلى الله علیه وآله - خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : به جان و دل كوشیدم و برایت بهترینِ خاندانم را یافتم. (20)

9.امام صادق‏علیه السلام:
اگر نبود كه خداوند - تبارك و تعالى - على‏علیه السلام را براى فاطمه‏علیها السلام آفریده بود، برایش هیچ همسرى بر روى زمین نبود، از آدم تا كنون. (21)

10.امام على‏علیه السلام:
پیامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قریش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كردیم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ایشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شكوه مى‏گوید: اگر على را نیافریده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمین نبود، از آدم تا كنون». (22)

11.امام على‏علیه السلام:
چون فاطمه‏علیها السلام بالغ شد، بزرگان قریش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قریش كه خواستگارى مى‏كرد، پیامبر خدا از او روى بر مى‏تافت، به گونه‏اى كه برخى از آنان، در پیش خود گمان مى‏بردند كه پیامبر خدا از ایشان ناراحت شده و یا وحى آسمانى درباره ایشان بر پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شده است. (23)

12.السنن الكبرى - به نقل از مجاهد، از امام على‏علیه السلام -: از فاطمه‏علیها السلام دختر پیامبرصلى الله علیه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آیا مى‏دانى كه فاطمه‏علیها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - یا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آیا من چیزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟
پس به خدا سوگند، هماره مرا امید داد تا این‏كه به حضور پیامبرصلى الله علیه وآله رسیدم و چون او را بزرگ و گرامى مى‏داشتیم، هنگام نشستن در پیش روى ایشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چیزى بگویم.
پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «آیا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شاید به خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟».
گفتم: آرى، اى پیامبرخدا. فرمود: «آیا چیزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پیامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشیره حُطَم است و بیش از چهار صد درهم نمى‏ارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برایش بفرست». (24)

13.الأمالى - به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنیدم على بن ابى طالب‏علیه السلام مى‏گوید كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پیامبر خدا نمى‏روى تا فاطمه‏علیها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پیامبر خدا رفتم. چون مرا دید، خندید. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمده‏اى و حاجتت چیست؟».
على‏علیه السلام [در ادامه] گفت: خویشاوندى و سابقه‏ام در اسلام و یارى كردن او و جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چیزهایى هستى كه مى‏گویى». پس گفتم: اى پیامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مى‏آورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پیش از تو خواستگارى كردند و به فاطمه‏علیها السلام گفتم؛ ولى در چهره‏اش كراهت دیدم؛ امّا منتظر باش تا به سویت باز گردم».

پس پیامبر خدا بر فاطمه‏علیها السلام وارد شد. فاطمه‏علیها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش‏هایش را درآورد و آبْ‏دست برایش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.

پس پیامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مى‏خواهى، اى پیامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خویشاوندى و فضیلت و اسلامش را مى‏شناسى و من از خدا خواسته‏ام كه تو را به ازدواج بهترینِ آفریدگانش و محبوب‏ترینِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».

فاطمه‏علیها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پیامبر خدا كراهتى در چهره‏اش ندید. پس برخاست، در حالى كه مى‏گفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضایت اوست». پس جبرئیل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب‏علیه السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسندیده است. (25)

14.الكافى
- به نقل از سعید بن مسیّب - : به على بن حسین‏علیه السلام گفتم: چه هنگام پیامبر خدا، فاطمه‏علیها السلام را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدینه، یك‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏علیها السلام در آن زمان، نُه ساله بود». (26)
 

15.تاریخ الیعقوبى - در ذكر ازدواج فاطمه‏علیها السلام - : پیامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏علیها السلام را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پیامبر خدا خواستگارى كرده بودند. پس چون پیامبرصلى الله علیه وآله او را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد، خرده‏گیرى كردند. پیامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نیاوردم، بلكه خداوند درآورد». (27)

16.الأمالى: روایت شده كه امیر مؤمنان، فاطمه‏علیها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقیّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و این، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روایت شده است كه او را سه‏شنبه، شش روز از ذى‏حجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است. (28)

17.المعجم الأوسط
- به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب‏علیه السلام و فاطمه‏علیها السلام دختر پیامبر خدا حاضر شدیم. پس بهترین «حیس» (29) را در آن عروسى خوردیم و پیامبر خدا، روغن و خرما برایمان آماده ساخت و ما خوردیم و تشك آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود. (30)

18.الطبقات الكبرى
- به نقل از اسماء بنت عُمَیس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّه‏ات فاطمه‏علیها السلام براى جدّت على‏علیه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى‏هایشان، جز لیف خرما نبود.
على‏علیه السلام، در عروسى فاطمه‏علیها السلام، ولیمه‏اى داد كه در آن زمان، ولیمه‏اى برتر از آن نبود. زرهش را نزد یك یهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت. (31)

19.سنن ابن ماجة
- به نقل از عایشه و امّ سلمه - : پیامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه‏علیها السلام را آماده كنیم تا او را به خانه على‏علیه السلام بفرستیم. پس به سراغ خانه رفتیم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسیل، فرش كردیم. سپس دو بالش را از لیف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بودیم، پر كردیم.

سپس پیامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب كردیم تا بر آن، لباس آویزان كنند و مشك آب بیاویزند. پس بهتر از عروسى فاطمه‏علیها السلام عروسى‏اى ندیدیم (32). (33)

20.امام على‏علیه السلام: چون خواستم فاطمه‏علیها السلام را به خانه بیاورم، پیامبر خدا، ظرف زرّینى (34) به من داد و فرمود: «با [پول] این ظرف، خوراكى براى ولیمه عروسى‏ات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جایگاه خشك كردن خرماهایش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر این ظرف، خوراكى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو كیستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.

گفت: پسرعموى پیامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با این خوراك چه مى‏كنى؟ گفتم: عروسى مى‏كنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پیامبر خدا. گفت: پس این خوراك و این ظرف زرّین را بگیر و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پیش خود آوردم.

و خانه فاطمه‏علیها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه‏علیها السلام از پیامبرصلى الله علیه وآله خواست كه جایش را تغییر دهد؛ امّا پیامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغییر مكان داده است كه من از او شرم مى‏كنم». چون حارثه این را شنید، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه‏ علیها السلام را در آن جاى داد. (35)

21.المصنّف
- به نقل از ابن عبّاس - : [پیامبرصلى الله علیه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمویم درآورده‏ام و دوست مى‏دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاى امّتم شود. پس به پیش گلّه برو و گوسفندى و چهار یا پنج مُد (36) بگیر و كاسه‏اى برایم بگذار تا شاید مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى، مرا آگاه كن».

پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پیامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پیامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هیچ دسته‏اى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مى‏شدند و هرگاه دسته‏اى غذایش را تمام مى‏كرد، دسته‏اى دیگر وارد مى‏شد تا آن كه همه فارغ شدند.

سپس پیامبرصلى الله علیه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان مبارك خود را در آن ریخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پیامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخورید و به كسانى هم كه بر شما وارد مى‏شوند، بخورانید». (37)

22.كتاب من لایحضره الفقیه
- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذكر ازدواج فاطمه‏علیها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ پیامبرصلى الله علیه وآله را برایش آوردند و بر رویش روپوشى از مخمل انداخته شد. پیامبرصلى الله علیه وآله به فاطمه‏علیها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پیامبرصلى الله علیه وآله، خود از پى، آن را مى‏راند.

در همین حال كه در میان راه بودند، پیامبرصلى الله علیه وآله صداى فرود آمدن چیزى را شنید، كه جبرئیل بود با هفتاد هزار فرشته، و میكائیل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «چه چیزْ شما را به زمین فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ایم تا فاطمه‏علیها السلام را به خانه همسرش ببریم. و جبرئیل، تكبیر گفت و میكائیل، تكبیر گفت و فرشتگان، تكبیر گفتند و محمّدصلى الله علیه وآله، تكبیر گفت. پس، از همان شب، تكبیر گفتن در عروسى‏ها رسم شد. (38)

23.امام على‏علیه السلام
- در ذكر ازدواجش با فاطمه‏علیها السلام -: سپس پیامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پیامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطیف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مى‏دهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان مى‏كند . شما را به خداوند مى‏سپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مى‏گمارم». (39)

ر. ك: ج 8، ص 102 (برگزیده خدا).
ج 8، ص 80 (از فاطمه براى من عزیزتر) .
پاورقى

1. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نیز، ر . ك : إعلام الورى : 1/290 .
2. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30.
3. المعجم الكبیر : 10/ 156 / 10305، تاریخ دمشق : 42/ 125 / 8494 .
4. الطبقات الكبرى: 8/22، تاریخ الیعقوبى: 2/41، ر. ك: الكافى: 8/340/536، الأمالى، طوسى: 43/47.
از منابع تاریخى استفاده مى‏شود كه میان عقد و زفاف على‏علیه السلام بافاطمه‏علیها السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسیدن به مدینه منوره و زفاف، پس از جنگ بدر بوده است و توجه به این نكته مى‏تواند تعارض میان روایت‏هاى موجود را حل نماید.
5. مسند ابن حنبل: 1/174/603، السنن الكبرى: 7/383/1435214350 .
6. الطبقات الكبرى: 8 / 23، الأمالى، طوسى: 43 / 47، بشارة المصطفى: 267.
7. سنن النسائى: 6 / 135، مسند ابن حنبل: 1 / 183 / 643، المستدرك على الصحیحین: 2 / 202 / 2755، الأمالى، طوسى: 40 / 45.
8. الإرشاد: 1 / 89، إعلام الورى: 1 / 378، المغازى: 1 / 249.
9. شاید بدین جهت، یكى از كنیه‏هاى ایشان، «اُمّ أبیها» است، ر. ك : مقاتل الطالبیّین: 57، مناقب آل أبى طالب: 3 / 357، الاستیعاب: 4 / 452 / 3491، تهذیب الكمال: 35 / 247 / 7899.
10. تاریخ الطبرى: 2 / 537، تاریخ دمشق: 13 / 167 - 168 و 173، تهذیب التهذیب: 1 / 560 / 1490.
11. مروج الذهب: 2/ 295، تاریخ دمشق: 14/ 115 و 121.
12. معانى الأخبار: 206، الاحتجاج: 1/ 212 / 38، الاختصاص: 185.
13. سنن النسائى: 6/62، المستدرك على الصحیحین: 2/181/2705.
14. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30 .
15. الطبقات الكبرى: 8/20، ذخائر العقبى: 69، كشف الغمّة: 1/365.
16. المعجم الكبیر: 10/156/10305 ، ذخائر العقبى: 70 .
17. الكافى: 5/568/54 ، كتاب من لا یحضره الفقیه: 3/393/4382.
18. خصائص أمیرالمؤمنین: 233/125 ، الطبقات الكبرى: 8/24 .
19. الطبقات الكبرى: 8/24 ، كنز العمّال: 11/606/32930.
20. المعجم الكبیر: 22/412/1022، كفایة الطالب: 306، كنز العمّال: 11/606/32928.
21. الكافى: 1/461/10 ، تهذیب الأحكام: 7/470/1882 .
22. عیون أخبار الرضا: 1/225/3 .
23. المناقب: 343/364، كشف الغمّة: 1/353.
24. السنن الكبرى: 7/383/14351، المناقب: 335/356.
25. الأمالى ، طوسى: 39/44، بشارة المصطفى: 261.
26. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نیز، ر. ك : كشف الغمّة: 1/364.
27. تاریخ الیعقوبى: 2/41.
28. الأمالى ، طوسى: 43/47، بشارة المصطفى: 267.
29. حیس به خرمایى گفته مى‏شود كه با روغن و پنیر تُرش آمیخته و شورانیده شود تا هسته آن بیرون آید و همچون تَرید گردد (فرهنگ لاروس، ذیل واژه «حیس»).
30. المعجم الأوسط : 6/290/6441 ، مجمع الزوائد : 9/336/15215 .
31. الطبقات الكبرى: 8/23، ذخائر العقبى: 74 .
32. سنن ابن ماجة: 1/616/1911.
33. با مراجعه به زندگى نامه راویان این احادیث یعنى اسماء بنت عمیس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مى‏یابیم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه بوده، ام سلمه هنوز همسر پیامبرصلى الله علیه وآله نشده و سلمان به مدینه نیامده است . از این رو، روایت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعلیها السلام مورد تردید است.
34. به احتمال فراوان، این ظرف، جزو سهم پیامبرصلى الله علیه وآله از غنیمت بوده است. (م)
35. الأخبار الموفّقیّات: 375/231 .
36. هر «مُدّ»، برابر ده سیر، یعنى 750 گرم است.
37. المصنّف: 5/487/9782، المعجم الكبیر: 22/411/1022 .
38. كتاب من لا یحضره الفقیه: 3/401/4402، الأمالى ، طوسى: 258/464 .
39. المناقب: 353/364، كشف الغمّة: 1/363.

دوشنبه 15/7/1392 - 12:39
ازدواج و همسرداری
جشن عروسى


یـك مـاه گذشت ومن هر صبح وشام به مسجد مى رفتم وبا پیامبر خدا(ص ) نمازمى گزاردم وبه مـنـزل بـاز مـى گشتم . اما در این مدت صحبتى از فاطمه به میان نیامد. تااینكه همسران رسول خـدا(ص ) به من گفتند: آیا نمى خواهى كه ما با رسول خداسخن بگوییم ودر باره انتقال زهرا به خانه شوهر, با حضرتش گفتگو كنیم ؟

گفتم : آرى چنین كنید.

آنها نزد پیامبر خدا(ص ) رفتند, واز آن میان ام ایمن گفت : اى فرستاده خدا! اگرخدیجه زنده بـود چشمانش به جشن عروسى فاطمه روشن مى شد. چه خوب است شما فاطمه را به خانه شوهر بـفـرستید تا هم دیده زهرا به جمال شویش روشن گرددوسروسامانى بگیرد وهم ما از این پیوند فرخنده شادمان گردیم ؟

اتفاقا على هم چنین خواسته است .

پیغمبر فرمود: پس چرا على چیزى نگفت ؟

ما منتظر بودیم تا او خود همسرش رابخواهد.

من گفتم : اى رسول خدا! شرم مانع من بود.

پس رو به زنان خود كرد وفرمود: چه كسانى اینجا حاضرند؟

ام سلمه گفت :من وزینب وفلانى وفلانى ...

فرمود: پس هم اكنون حجره اى براى دختر وپسر عمویم آماده كنید. ام سلمه پرسید:كدام حجره ؟

فـرمـود: حـجـره خودت مناسبتر است . به زنها هم فرمود كه برخیزندومقدمات جشن عروسى را آماده كنند.

قـال عـلى (ع ):... فاقمت بعد ذلك شهرا اصلى مع رسول اللّه (ص ) و ارجع الى منزلى و لااذكر شیئا مـن امر فاطمة (س ) ثم قلن ازواج رسول اللّه (ص ) الا نطلب لك من رسول اللّه (ص ) دخول فاطمة عـلـیك ؟

فقلت افعلن , فدخلن علیه فقالت ام ایمن : یا رسول اللّه ! لو ان خدیجة باقیة لقرت عینها بزفاف فاطمة و ان علیا یرید اهله , فقر عین فاطمة ببعلهاو اجمع شملها و قر عیوننا بذلك .

فقال (ص ): فما بال على لا یطلب منى زوجته ؟

فقد كنا نتوقع ذلك منه ...

فقلت : الحیاء یمنعنى یا رسول اللّه .

فـالـتـفـت (ص ) الى النساء فقال : من ههنا؟

فقالت ام سلمة : انا ام سلمة و هذه زینب و هذه فلانة و فلانة , فقال رسول اللّه (ص ) هیئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرى بیتا.

فقالت ام سلمة : فى اى حجرة یا رسول اللّه ؟

فقال رسول اللّه (ص ): فى حجرتك و امرنساءه ان یزین و یصلحن من شاءنها.... (1)

 

عطر ویژه

ام سلمه نزد فاطمه رفت واز وى پرسید: آیا از عطریات وبوى خوش چیزى اندوخته دارى ؟

فرمود: آرى , سپس برخاست ورفت و با خود شیشه اى همراه آورد وقدرى ازمحتواى آن را در كف دسـت ام سـلـمـه ریـخـت . ام سلمه گفت : بوى خوشى از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن نبوییده بودم . از فاطمه پرسیدم : این بوى خوش را ازكجا تهیه كردى ؟

فـرمـود: هنگامى كه دحیه كلبى به دیدار پدرم مى آمد, پدرم مى فرمود زیر اندازى براى عموى خود بگسترم , دحیه بر آن مى نشست وچون بر مى خاست از لباسهایش چیزى فرو مى ریخت ومن به امر پدرم آنها را جمع كرده ودرون این شیشه نگهدارى مى نمودم .

(بـعدها) این جهت را از رسول خدا پرسیدم , فرمود: او دحیه كلبى نبود, بلكه جبرئیل بود كه شبیه او به دیدارم مى آمد. وآنچه از بالهاى او فرو مى ریخت , عنبر بود.

قال علی (ع ): ... قالت ام سلمة : فسالت فاطمة , هل عندك طیب ادخرتیه لنفسك ؟

قالت : نعم , فاتت بـقـارورة فسكبت منها فى راحتى فشممت منها رائحة ما شممت مثلهاقط, فقلت : ما هذا؟

فقالت : كان دحیة الكلبى یدخل على رسول اللّه (ص ) فیقول لى یافاطمة ! هات الوسادة فاطرحیها لعمك فـاطـرح لـه الـوسـادة فـیجلس علیها, فاذا نهض سقط من بین ثیابه شى ء فیامرنى بجمعه , فسال على (ع ) رسول اللّه (ص ) عن ذلك ,فقال (ص ): هو عنبر یسقط من اجنحة جبرئیل . (2)
 

ولیمه

(شبى كه مى خواستند عروس را به خانه شویش ببرند پیامبر خدا فرمود:) على ! براى همسرت ولیمه اى نیكو فراهم كن . سپس فرمود: گوشت ونان نزد ماهست , شما فق ط روغن وخرما تهیه كنید.

مـن روغـن وخـرمـا تـهـیه كردم وحضرت هم گوسفندى به همراه نان فراوان فرستادوخود نیز آسـتینها را بالا زد وبا دست مبارك خرماها را از میان مى شكافت و(پس ازجدا كردن هسته ) آنها را درون روغـن مـى ریخت . هنگامى كه خوراك حیس (غذایى آمیخته از آرد و خرما وروغن ) آماده شد به من فرمود: هر كه را مى خواهى دعوت كن .

قـال على (ع ): ثم قال لى رسول اللّه : یا على ! اصنع لا هلك طعاما فاضلا ثم قال : من عندنا اللحم و الخبز و علیك التمر و السمن .

فـاشتریت تمرا و سمنا فحسر رسول اللّه (ص ) عن ذراعه وجعل یشدخ التمر فى السمن حتى اتخذه حـیـسـا و بـعـث الـیـنـا كـبـشـا سـمینا فذبح وخبز لنا خبز كثیر, ثم قال لى رسول اللّه : ادع من احببت .... (3)
 

میهمانى

من به مسجد آمدم (تا كسانى را براى شركت در ولیمه فاطمه دعوت كنم ) دیدم مسجداز جمعیت موج مى زند. خواستم از آن میان عده اى را به میهمانى بخوانم وبقیه راواگذارم اما از این كار شرم كـردم وتـبـعـیـض را روا نـدانـستم بناچار بر بالاى بلندى مسجد ایستادم وبانگ برداشتم كه : به میهمانى ولیمه فاطمه حاضر شوید.

مردم دسته دسته به راه افتادند. من از كثرت مردم واندك بودن غذا خجالت كشیدم وترسیدم كه با كمبود غذا مواجه شوم . رسول خدا(ص ) متوجه نگرانى من شدوفرمود: على ! من دعا مى كنم تا غذا بابركت شود.

شـمـار مـیـهـمـانـان بـیش از چهار هزار نفر بود كه به بركت دعاى پیغمبر(ص ) همه ازخوراكى ونوشیدنى سیر شدند ودر حالى كه دعا گوى ما بودند, خانه را ترك كردند,وبا این همه , چیزى از اصـل غـذا كـاسته نشد. در پایان رسول گرامى (ص ) كاسه هاى متعدد خواست وآنها را از خوراكى انـباشت وبه خانه هاى همسران خویش فرستاد.سپس فرمود تا كاسه دیگرى آوردند, آن را هم پر از غذا كرد وگفت : این ظرف هم ازفاطمه وشویش باشد.

قـال على (ع ):...فاتیت المسجد و هو مشحن بالصحابة فاحییت (4)

ان اشخص قوما و ادع قوما, ثم صعدت على ربوة هناك و نادیت : اجیبوا الى ولیمة فاطمة , فاقبل الناس ارسالا, فاستحییت من كـثـرة الناس و قلة الطعام , فعلم رسول اللّه (ص ) ماتداخلنى , فقال یا على ! انى سادعو اللّه بالبركة ...

فاكل القوم عن آخرهم طعامى وشربواشرابى و دعوا لى بالبركة و صدروا و هم اكثر من اربعة آلاف رجـل و لـم یـنقص من الطعام شى ء, ثم دعا رسول اللّه (ص ) بالصحاف فملئت و وجه بها الى منازل ازواجه ثم اخذصحفة و جعل فیها طعاما و قال : هذا لفاطمة و بعلها. (5)

چـون آفتاب غروب كرد, رسول خدا(ص ) به ام سلمه فرمود كه فاطمه را نزد اوبیاورد. ام سلمه , فاطمه را در حالى كه پیراهنش بر زمین كشیده مى شد, آورد. (حجب وحیاى او از پدر به حدى بود كـه سـراپا خیس عرق گشته بود و) دانه هاى عرق از چهره او بر زمین مى چكید. چون نزدیك پدر رسـید پاى وى لغزید (وبر زمین افتاد). رسول خدا فرمود: دخترم : خداوند تو را در دنیا وآخرت از لغزش حفظ كند همین كه دربرابر پدر ایستاد, حضرت پرده از رخسار منورش برگرفت ودست او را در دست شویش گذارد و گفت : خداوند پیوند تو را با دخت پیامبر مبارك گرداند.

على ! فاطمه نیكو همسرى است , فاطمه ! على هم نیكو شوهرى است .

سپس فرمود: به اتاق خود روید ومنتظر من بمانید.

قـال عـلـى (ع ): ... حتى اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول اللّه (ص ): یا ام سلمة هلمى فاطمة فـانـطـلـقت فاتت بها و هى تسحب اذیالها و قد تصببت عرقا حیاء من رسول اللّه (ص ) فعثرت فقال رسـول اللّه (ص ): اقـالك اللّه العثرة فى الدنیا و الاخرة . فلماوقفت بین یدیه كشف الرداء عن وجهها حـتـى رآهـا على (ع ) ثم اخذ یدها فوضعها فى یدعلى (ع ) و قال : بارك اللّه لك فى ابنة رسول اللّه یا عـلـى ! نـعـم الـزوجة فاطمة , و یا فاطمة !نعم البعل على , انطلقا الى منزلكما و لا تحدثا امرا حتى آتیكما. (6)
 

دعا

مـن دسـت فـاطـمـه را گرفتم و (به اتاق خود آوردم ) و در گوشه اى به انتظار رسول خدا(ص ) نـشـسـتیم . چشمان فاطمه از شرم بر زمین دوخته شده بود ومن نیز ازخجالت سر به زیر داشتم .

دیـرى نـپـایید كه رسول خدا تشریف آورد وفاطمه را در كنارخود نشانید. سپس فرمود: فاطمه ! ظرف آبى بیاور. فاطمه برخاست وظرفى آب آوردوبه دست پدر داد. رسول گرامى (ص ) قدرى از آن آب در دهان كرد وپس از مزه مزه كردن آب را درون ظرف ریخت . سپس از دخترش خواست تا نـزدیـكتر رود. فاطمه چنین كرد وپیامبر(ص ) اندكى از آب میان سینه او پاشید. سپس مقدارى از همان آب بر پشت وشانه او پاشید. آنگاه دست به نیایش گشود و گفت : پروردگارا! این دخترمن اسـت , عـزیـزتـرین كس در دیده من , پروردگارا! واین هم برادر من ومحبوبترین خلق تو نزد من است , خداوندا او را ولى وفرمانبر خود گردان واهل او را بروى مبارك گردان ....

قال على (ع ):... فاخذت بید فاطمة و انطلقت بها حتى جلست فى جانب الصفة وجلست فى جانبها و هـى مـطرقة الى الارض حیاء منى و انا مطرق الى الارض حیاءمنها, ثم جاء رسول اللّه (ص ) فقال : من ههنا؟

فقلنا: ادخل یا رسول اللّه مرحبا بك زائراو داخلا فدخل فاجلس فاطمة من جانبه ثم قال : یا فاطمة ایتینى بماء, فقامت الى قعب فى البیت فملا ته ماء ثم اتته به فاخذ جرعة فتمضمض بها ثم مـجـها فى القعب ثم صب منها على راسها ثم قال اقبلى , فلما اقبلت نضح منه بین ثدییها, ثم قال : ادبرى , فادبرت فنضح منه بین كتفیها ثم قال : اللهم هذه ابنتى و احب الخلق الى , اللهم و هذا اخى و احب الخلق الى , اللهم اجعله لك ولیا و بك حفیا و بارك له فى اهله .... (7)

پی نوشت
1- بحار, ج 43, ص 95.
2- بحار, ج 43, ص 95.
3- بحار, ج 43, ص 95.
4- در مصدر چنین است ولى ظاهرا صحیح آن فاستحییت باشد.
5- بحار, ج 43, ص 96.
6- بحار, ج 43, ص 96.
7- بحار, ج 43, ص 6
دوشنبه 15/7/1392 - 12:39
ازدواج و همسرداری
خواستگارى
روزى خدمتكارم از من پرسید: آیا از خواستگارى فاطمه خبر دارى ؟

گفتم :نه . (1)

گفت : كسانى وى را از پدرش خواسته اند. اما از تو تعجب است كه پا پیش نمى گذارى وفاطمه را از رسول خدا(ص ) نمى خواهى ؟

گفتم : من چیزى ندارم كه با آن تشكیل خانواده دهم .

گفت : اگر تو نزد رسول خدا(ص ) شوى (من مطمئنم كه ) فاطمه را به تو تزویج خواهدكرد.

به خدا سوگند, آن كنیز, چندان در گوش من خواند تا جرات اقدام را در من پدید آورد.ومرا وادار ساخت كه نزد رسول خدا(ص ) بروم .

قال على (ع ): خطبت فاطمة الى رسول اللّه (ص ) فقالت لى مولاة : هل علمت ان فاطمة قد خطبت الى رسول اللّه (ص )؟

قلت : لا.

قـالـت : فقد خطبت , فما یمنعك ان تاتى رسول اللّه (ص ) فیزوجك ؟

فقلت وعندى شى ءاتزوج به ؟

قالت : انك ان جئت الى رسول اللّه زوجك . فواللّه ما زالت ترجینى .... (2)
كابین

... هنگامى كه براى خواستگارى فاطمه رفتم , مجذوب حشمت وحرمت رسول خداشدم وخاموش در برابر او نشستم , بخدا قسم , كلمه اى بر زبانم جارى نشد.

رسول خدا(ص ) كه چنین دید پرسید: چه مى خواهى ؟

آیا حاجتى دارى ؟

مـن هـمـچنان خاموش ماندم وچیزى نگفتم . دوباره پرسید, ومن باز ساكت بودم . تااینكه براى بار سوم گفت : شاید براى خواستگارى فاطمه آمده اى ؟

گفتم : آرى , فرمود: آیا چیزى دارى كه آن را كابین زهرا سازى ؟

گفتم : نه , یا رسول اللّه .

فرمود: زرهى را كه به تو داده بودم , چه كردى ؟

گفتم : دارم , اما چندان ارزشى ندارد وبیش از چهار صد درهم بها ندارد.

فرمود: همان را كابین فاطمه قرار بده وبهایش را نزد من بفرست .

قـال عـلـى (ع ): ... حـتى دخلت على رسول اللّه (ص ) و كانت له جلالة و هیبة فلما قعدت بین یدیه افحمت فو اللّه ما استطعت ان اتكلم .

فقال (ص ): ما جاء بك ؟

الك حاجة ؟

فسكت .

فقال (ص ): لعلك جئت تخطب فاطمة ؟

قلت : نعم , قال : فهل عندك من شى ء تستحلهابه ؟

قلت : لا و اللّه یـا رسـول اللّه ! فـقـال : مـا فعلت الدرع التى سلحتكها؟

فقلت : عندى والذى نفسى بیده انها لحطیمیة , ما ثمنها الا اربعمائة درهم .

قال : قد زوجتكها, فابعث بها فانها كانت لصداق بنت رسول اللّه (ص ). (3)

جهاز مختصر

... مـن بـرخـاستم وزره را فروختم وپول آن را به خدمت آوردم ودر دامنش ریختم .حضرت از من نـپرسید كه چند درهم است ومن نیز چیزى نگفتم . سپس بلال را صدازد ومشتى از آن درهمها را بـه او داد وفـرمـود: بـا ایـن پول براى فاطمه عطریات تهیه كن .بعد با هر دو دست خود مشتى را برگرفت وبه ابوبكر داد وفرمود: از لباس واثاث منزل آنچه مورد نیاز است خریدارى كن . عمار یاسر وتـنـى چـنـد از اصـحـاب را هـم هـمـراه او روانه كرد. آنها وارد بازار شدند وهر یك كه چیزى را مـى پسندید وضرورى مى دانست , به ابوبكر نشان مى داد وبا موافقت او مى خرید. از چیزهایى كه آن روزخریدند: پـیـراهـنـى به بهاى هفت درهم وچارقدى به چهار درهم , قطیفه مشكى بافت خیبر,تخت خوابى بافته از برگ خرما. دو تشك كه از كتان مصرى رویه شده بود كه یكى رااز لیف خرما ودیگرى را از پـشم گوسفند پركرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از علف اذخر (گیاه مخصوصى است در مكه ) پر شده بود. وپرده اى پشمین ویك قطعه حصیر, بافت هجر (مركز بحرین آن روز) وآسیاب دسـتـى وكـاسـه اى براى دوشیدن شیر ومشكى براى آب وابریقى قیر اندود. وسبویى بزرگ وسبز رنگ وتعدادى كوزه گلى .

اشیاء خریدارى شده را نزد رسول خدا(ص ) آوردند. حضرت همین طور كه جهازدخترش را مى دید وآنها را بررسى و ورنداز مى نمود گفت : خدا به اهل بیت بركت دهد.

قال على (ع ):... قال رسول اللّه (ص ) قم فبع الدرع , فقمت فبعته واخذت الثمن ودخلت على رسول اللّه (ص ) فسكبت الدراهم فى حجره فلم یسالنى كم هى ؟

و لا انااخبرته , ثم قبض قبضة و دعا بلالا فـاعـطـاه فـقال : ابتع لفاطمة طیبا, ثم قبض رسول اللّه (ص ) من الدراهم بكلتا یدیه فاعطاه ابابكر وقـال : ابـتع لفاطمة ما یصلحها من ثیاب و اثاث البیت و اردفه بعمار بن یاسر و بعدة من اصحابه .

فـحـضـروا الـسـوق فـكانوایعترضون الشئ مما یصلح فلا یشترونه حتى یعرضوه على ابى بكر فان استصلحه اشتروه .

فـكان مما اشتروه : قمیص بسبعة دراهم و خمار باربعة دراهم و قطیفة سوداء خیبریة وسریر مزمل بـشـریط و فراشین من خیش مصر حشو احدهما لیف و حشو الاخر من صوف واربع مرافق من ادم الـطائف حشوها اذخر وستر من صوف و حصیر هجرى ورحى للید و مخضب من نحاس و سقاء من ادم و قعب للبن و شن للماء و مطهرة مزفتة وجرة خضراء و كیزان خزف .

حـتـى اذا اسـتكمل الشراء حمل ابوبكر بعض المتاع وحمل اصحاب رسول اللّه (ص )الذین كانوا معه الـبـاقـى فـلـمـا عـرض الـمـتـاع عـلى رسول اللّه (ص ) جعل یقلبه بیده و یقول :بارك اللّه لاهل البیت . (4)

پی نوشت
1- در باب تزویج آن حضرت روایات دیگرى هم وارد شده , مراجعه شود.
2- كشف الغمه , ج 1, ص 357.
3- ذخائر العقبى , ص 27, كشف الغمه , ج 1, ص 358, بحار, ج 43, ص 136.
4- بحار, ج 43, ص
دوشنبه 15/7/1392 - 12:38
اهل بیت
 زندگانى زهرا (س) در خانه شوهر

«زشتى این جهان را دیدى و خود را از دنیا برید» (ابو نعیم اصفهانى)

زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است، چون سراسر زندگانى او نمونه است، چون خود او نمونه است، چون شوى او، پدر او و فرزندان او نمونه ‏اند.

نمونه مسلمان‏هایى آراسته بفضیلت و خوى انسانى. انسان‏هایى كه از میان مردم، برمى‏خیزند، با مردم زندگى مى‏كنند، چون دیگر مردم راه مى‏روند، مى‏خورند، مى‏پوشند، اما از آن سوى این غریزه ‏ها سرشتى دارند، برتر از فرشته، سرشتى پیوسته بخدا.

انسانهائى كه درد دیگران را دارند،یا درد مردم را مى‏دانند و مى‏كوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ایشان شریك شوند.و گاه درد مى‏كشند تا دیگران درمان یابند.چنین كسان طبیبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل این بیت كه:

كل یرید رجاله لحیاته یا من یرید حیاته لرجاله (1)
برترى را در بزرگى روح مى‏دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است، و اگر به تن زنده ‏اند براى آنست كه زندگى درست را به دیگران بیاموزند.

به آنها مى‏گویند هنگامى كه با مردم زندگى مى‏كنى دیگر تو نیستى. این مردمند كه باید براى خدمت آنان زنده بمانى. در انسان دوستى تا آنجا پیش مى‏روند كه مى‏گویند چگونه سیر بخوابم و در دور دست‏ ترین نقطه‏ ها انسانى گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2)

زهرا (ع) پرورده چنین مدرسه‏ اى است. نو عروسى كه جهاز او بهاى یكى زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وى چند كاسه و كوزه سفالین باشد، پیداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد.
 
اكنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است. پدرش آخرین درس را بدو مى‏دهد. او پیش از این، درسهائى نظیر این درس را آموخته است. اما درس‏هاى اخلاقى باید پى در پى تكرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملكه نفسانى در آید هر چند او نیازى به تمرین ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:
 
-دخترم به سخنان مردم گوش مده! مبادا نگران باشى كه شوهرت فقیر است! فقر براى دیگران سرشكستگى دارد! براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.

-دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمین را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختیار كرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنیا در دیده‏ات زشت مینمود. (3)
من در باره تو كوتاهى نكردم! تو را به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده ‏ام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4).

خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.

پیامبر سه روز پس از عروسى به دیدن دخترش مى‏رود. درباره زن و شوهر دعا مى‏كند. دیگر بار فضیلت‏هاى على (ع) را بر مى‏شمارد و بخانه بر مى‏گردد.
اما چنان مى‏نماید كه دورى دختر را، حتى در این مسافت كوتاه نمى‏تواند تحمل كند.

سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود، یاد خدیجه را براى او زنده نگاه میداشت. «چه كسى جاى خدیجه را مى‏گیرد؟!
روزی كه مردم مرا دروغ‏گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دین خدا را با ایمان و مال خود یارى كرد» (5) مى‏خواست‏ یادگار خدیجه پیوسته در كنارش باشد، اما او اكنون همسر على است و باید در خانه او بماند.
اگر حجره‏ اى نزدیك خانه خود براى آنان آماده كند، خاطرش آسوده خواهد بود، اما ممكن است مسلمانان مدینه در زحمت‏ بیفتند، سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.
ولى این كارى دشوار است، چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر مى‏برند.حارثة بن نعمان آگاه مى‏شود و نزد پیغمبر مى‏آید:

-خانه ‏هاى من همه به تو نزدیك است؛ ‏خود و هر چه دارم از آن توست. به خدا دوست‏ دارم كه مالم را بگیرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى.

-خدا تو را پاداش بدهد.

از این روز فاطمه و على به یكى از خانه‏هاى حارثه منتقل میشوند. (6)
 
سال هاى دوم هجرت و چند سال پس از آن براى پیغمبر و مسلمانان، سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سیاسى و چه از جهت‏شرائط اجتماعى و اقتصادى. روزى كه پیمان مدینه بسته شد (7)، یهودیان با آنكه از حقوق سیاسى و اجتماعى برخوردار بودند، به عللى كه این كتاب تاب تفصیل آنرا ندارد، (8) دشمنى خود را با پیغمبر آغاز كردند و تا آنجا پیش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به یكباره رابطه خود را با آنان بریدند.

تغییر قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كینه آنان را با پیغمبر بیشتر كرد.دسته دیگرى نیز در یثرب بسر مى‏بردند كه زیر پوشش مسلمانى بزیان مسلمانان كار میكردند.
سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود. این عبد الله پیش از رسیدن پیغمبر به مدینه سوداى حكومت‏ شهر را در سر داشت و مقدمات ریاست او را نیز آماده كرده بودند لیكن هجرت پیغمبر از مكه بدانجا او را از این بزرگى محروم ساخت.

عبد الله و كسان او به ظاهر مسلمان شدند و جانب پیغمبر را گرفتند، لیكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبدالله كه هر گاه فرصتى دست مى‏داد ضربتى كارى به اسلام و مسلمانان مى‏زد، چنان كه با عقب نشینى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.
حادثه رجیع و بئر معونه (9) را نیز كه در آن بیش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسیدند، زبان دشمنان را دراز ساخت. و قبیله‏ هاى دنیا طلب خود را به دشمنان اسلام بستند.

شرایط اقتصادى نیز دشوار بود، مسلمانان مدینه و انصار تا آنجا كه مى‏توانستند از همراهى با مهاجران دریغ نمى‏كردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم می داشتند. اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنیمت‏هاى جنگى هم رقمى نبود كه نیاز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (ص) كه هدایت و ریاست این مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خویشاوندان و بستگان خود مقدم مى‏داشت.

اگر گشایشى در كار پیدا مى‏شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.این درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مى‏دارند باید لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدایان،یتیمان و اسیران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه این لقمه حق آن مستمندان است.

«حقى كه خدا براى آنان معین فرموده در مقابل پرداخت این حق نباید چشم پاداش و یا سپاس داشته باشند.پاداش این كار نیك را در جهان دیگر خواهند گرفت.روزی كه همه چهره‏ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ایشان خندان خواهد بود.» (10)

مسلم است كه على پسر عموى پیغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن این فرمان سزاوارتر از دیگران بودند.این آیه‏ ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همین دستور اخلاقى بود كه این زن و شوهر بیش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.
چهل سال پس از این تاریخ هنگامى كه على دیده از این جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنج سال آخر زندگانى را در حكومت‏ بر جهان اسلام بسر برده بود.

فرزندش حسن (ع) در نخستین خطبه خود او را چنین ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پیشینیان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسینیان كسى بپاى او نخواهد رسید.چون پیغمبر او را به ماموریتى مى‏فرستاد جبرئیل از سوى راست و میكائیل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پیروز برگردد. آنچه از او به جا مانده هفتصد درهم است‏»
این سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قدیم‏ترین اسناد تاریخى و مورد استناد همه تاریخ نویسان است.
ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پایان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سیصد درهم نوشته است (11)
 
بسیار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و یا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه، كتابى بنویسد و بخواهد اسلام را از دیدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمه‏اى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمایه‏دار زمان خود معرفى كند.

این بى انصافان كه به راهنمائى اندیشه كوتاه بین مى‏خواهند هر حادثه‏اى را با تاویل‏هاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دریافت‏هاى غلط خویش منطبق سازند،این رنج مختصر را هم بر خود هموار نمى‏كنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمایند آنگاه آنرا طبقه ‏بندى كنند و سپس با روشى كه همه تاریخ نویسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمى‏توانند یا نمى‏خواهند خدا مى‏داند.

«و من یضلل الله فماله من هاد» (12) .

پى‏نوشتها:
1.همگان دیگر كسان را براى خود مى‏خواهند جز تو كه خود را براى دیگر كسان مى‏خواهى. (متنبى.دیوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه كنید به نامه امیر المؤمنین على علیه السلام به عثمان بن حنیف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.كشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان كتاب 351.
5.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 این كتاب.
6.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش یك و الاخبار الموفقیات ص 376.
7.رجوع كنید به تحلیلى از تاریخ اسلام،از نویسنده.ص 39-53.
8.رجوع شود به تحلیلى از تاریخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
9.خلاصه حادثه رجیع اینكه نمایندگانى از طائفه كنانه نزد پیغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبیله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بدیشان بیاموزند پیغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجیع بر این شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن دیگر را به مشركان مكه تسلیم كردند و آن دو تن در آنجا بكین كشتگان قریش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمایندگان پیغمبر به شهادت رسیدند.
10.سوره دهر آیات 8-11.
11.الطبقات ج 3 ص 26.
12.الرعد:
دوشنبه 15/7/1392 - 12:37
اهل بیت
 خواستگاران فاطمه (س)


 «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (1)

دو سال،یا اندكى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشم گیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریه‏ها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندك در كار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیله‏هاى مخالف بود.نیز قبیله‏هایى چند كه پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مى‏بردند،كم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.
مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه‏اى مكه را در هم ریخت،و شمت‏خیره كننده سران قریش را از میان برد.و آنانكه هنوز هم نمى‏خواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قریش و بازرگانان آنان هم شكست پذیرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد. سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مى‏بردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یك از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمی كردند اما بهر حال هر یك از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت.عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.
سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت‏به مكه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.

مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذكر روایات نداریم.پدرش پیش از آنكه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمى‏شد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى‏خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیكن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.

این زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یكى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر كردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.
بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را كه دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و دیگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت‏بیم و احتیاط بسر مى‏برد،طبیعى است كه كسانى با موقعیت‏بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.
و اگر زینب و ام كلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانكه نوشتیم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات این كتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر یك خواهان فاطمه بودند،لیكن چون خواست ‏خود را با پیغمبر در میان نهادند، وى گفت منتظر قضاء الهى هستم. (7)

نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى كه بعنوان‏«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آن جهت نوشته‏ اند كه از لحاظ شخصیت‏ سرشناس‏تر از دیگران‏ند، نه آنكه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند. (9)

آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على علیه السلام خواهیم نوشت، در كتاب‏هاى شیعه و سنى آمده است.
روایت‏هاى دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است كه در این روایت‏ها خواهید دید.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روایت‏ها دیده شود.این روایت‏ها و نیز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون كلینى و مفید و شیخ طوسى نوشته‏ اند، تنها سند نویسندگان پس از آنهاست. شیعه یا سنى، شرقى یا غربى، هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم كتابى بنویسد یا تحقیقى كند، باید به همین كتاب‏ها مراجعه كند، و این كارى است كه نویسنده این كتاب كرده است.

اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان دیده شود كه در هیچ یك از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت، و یا لااقل در درستى آن تردید كرد، نه آنكه بگوئیم آنها مداركى داشته‏ اند كه در اختیار ما نیست...

چنانكه نوشتیم و آنچنانكه كتاب‏هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شیعه و سنى به صراحت تمام نوشته‏اند،و آنچنانكه قرینه‏هاى خارجى نوشته این مورخان را تایید مى‏كند،دختر پیغمبر خواستگارانى داشت،لیكن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مى‏دهم كه از همه نیكو خوى‏تر و در مسلمانى پیش قدم‏تر است. (10)

ابن سعد نویسد:چون ابو بكر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو !و هم او نویسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن! وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:
 
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (11) گویا این اختصاص كه نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول كه در خواستگارى فاطمه یافت‏ بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:
پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند كه چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این كار به اراده خدا بوده است. كسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (12)

بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:

على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمى‏كنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمده‏اى؟ من پیوندم را با او، و سبقت‏ خود را در اسلام، و جهادم را در راه دین بر شمردم.
فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على! پیش از تو كسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مى‏گوید.

سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضیلت او آگاهى. زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.
پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (13)

شیخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفت ‏بخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او كسى بود ترا بدو میدادم. (14)

و نیز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:
 
-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیت‏ خود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مى‏خواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟

ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى كه مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبكش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى‏خواهى همان زره را مهر قرار مى‏دهم (15) .ولى چنانكه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.

زبیر بكار كه كتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (16) چه مى‏خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت:

-گویا فاطمه را مى‏خواهى؟

-آرى!

-آن زره كه بتو دادم چه شد؟

-دارم!

-همان زره را كابین فاطمه قرار بده (17)

در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.

و بعضى گویند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این كابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (18) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته‏اند.

ابن سعد در یكى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (19) نوشته است،كه گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مى‏نویسد (20) .

بارى كابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندكى بیشتر و یا كمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید.پیوندى مقدس است كه باید دو تن شریك غم و شادى زندگانى یكدیگر باشند. كالائى بفروش نمى‏رفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یكدیگر گفتگو كنند. زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند.

رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت‏ با این پول براى دخترم بوى خوش بخر! سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت ‏با این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز. عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صواب دید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:

پیراهنى به بهاى هفت درهم. چارقدى به بهاى چهار درهم. قطیفه مشكى بافت ‏خیبر، تخت‏خوابى بافته از برگ خرما. دو گستردنى (تشك) كه رویهاى آن كتان ستبر بود یكى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر (21) پر شده بود.پرده‏ اى از پشم. یك تخته بوریاى بافت هجر (22) آسیاى دستى. لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبین، كاسه ‏اى گود براى دوشیدن شیر در آن، مشكى براى آب، مطهره‏ اى (23) اندوده به زفت، سبوئى سبز، چند كوزه گلى. (24)

چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بیت ‏بركت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و بصورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند. از میان آنها این صورت كه بیشتر محدثان آنرا ضبط كرده‏اند،انتخاب شد.كسیكه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع كند:

سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستایش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرمان‏اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست ‏خواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.
خدائى كه آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یك را تكلیفى فرمود كه در خود او مى‏دید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.
مى‏فرماید:«اوست كه آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست‏». (25) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على! راضى هستى.

-آرى یا رسول الله.
چنانكه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (26) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از كشف الغمه نقل كرده است (27) و پس از آن یك سطر دیگر اضافه دارد.

پى‏نوشتها:
1.احزاب:21.
2.دسته اعزامى بجنگ كه پیغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت.
3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.
4.همان كتاب ص 409.
5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.
6.انساب الاشراف ص 397.
7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.
8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
9.ج 2 ص 31.
10.الریاض النضرة ج 2 ص 182.الغدیر ج 3 ص 20 و رجوع كنید به فصل‏«گزیده‏اى از شعراى عربى‏».
11.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنید به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.
12.بحار ص 92 و رجوع كنید به فصل‏«گزیده‏اى از شعراى عربى‏».
13.بحار ص 93.
14.امالى ج 1 ص 39.
15.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.
16.این تعبیر (ابو الحسن) در بعض روایات دیگر نیز دیده مى‏شود معمولا كنیه از نام نخستین فرزند گرفته مى‏شود .
(هر چند شرط اساسى نیست) و ممكن است على (ع) هنگام روایت‏بجاى نام خویش كنیه را آورده باشد و یا راویان چنین تعبیرى كرده‏اند.
17.الاخبار الموفقیات ص 375 و رجوع كنید به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.
18.بحار ج 43 ص 105.
19.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.
20.عیون الاخبار ج 4 ص 70.
21.كاه مكى.گیاه بوریا.گیاهى است‏با برگ ریز كه برگ آن خاصیت داروئى نیز دارد.
22.گویا مقصود از این هجر،مركز بحرین است.نیز هجر،دهى بوده است نزدیك مدینه.
23.ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند.
24.امالى ج 1 ص 39.
25.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب الیه فیما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و میزهم باحكامه و اعزهم بدینه.و اكرمهم بنبیه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده‏«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .
26.ج 3 ص 350.
27.بحار ج 43 ص 119.
دوشنبه 15/7/1392 - 12:36
اخلاق
حجاب اسلامى

زن و مرد گر چه در بسیارى از امور اشتراك دارند لیكن امتیازات‏ویژه‏اى نیز دارند.یكى از امتیازات مهم آنان اینست كه زن موجودى است‏ظریف و لطیف و زیبا و محبوب.زن دلبر است و مرد دلداده زن جاذب‏است و مرد مجذوب،مرد دوستدار است و زن دوست داشتنى. هنگامیكه‏مرد با زنى ازدواج میكند مى‏خواهد تمام خوبیها و زیبائیهاى این موجودظریف را در انحصار خویش ببیند.زنى را دوست دارد كه زیبائیها،دلبریهاو طنازیها،شوخیها و خوشمزه‏گیها،و همه چیزش را در انحصار شوهرش‏قرار دهد و نسبت‏به مردان بیگانه جدا اجتناب نماید.

مرد بسیار غیور است و نمى‏تواند تحمل كند كه مرد بیگانه‏اى به همسرش نگاه كند یا با او درارتباط و آمیزش باشد،بگوید و شوخى كند و بخندد و چنین عملى راتجاوز به حق مشروع خویش میداند.و از همسرش انتظار دارد كه بارعایت پوشش و حجاب اسلامى و با تقید به ضوابط شرعى و قوانین‏اخلاقى و با حفظ متانت و حجب و حیاء اسلامى شوهرش را در این‏خواسته مشروع كمك و یارى نماید.هر مرد مؤمن و غیورى چنین‏خواسته‏اى را دارد.

اگر همسرش به این وظیفه اسلامى و اجتماعى عمل‏كرد او نیز با آرامش خاطر زندگى میكند و براى تامین نیازمندیهاى‏خانواده‏اش تلاش مینماید و بر محبتش اضافه میگردد.و همین صفا ومحبت‏ سبب میشود كه او نیز به زنان بیگانه بى‏توجه باشد.اما اگر مردمشاهده كرد كه همسرش تقیدى به حجاب و پوشش اسلامى ندارد وزیبائیهایش را در معرض دید مردان بیگانه قرار میدهد و با آنها نیز درارتباط و تماس است‏شدیدا ناراحت میشود زیرا حق انحصارى خویش راتضییع شده و در معرض دید دیگران مى‏بیند.و مسؤولیت این امر را برعهده همسرش مى‏داند.چنین مردى همواره پریشان خاطر و بدبین است.

محبت و صفایش نسبت‏به خانواده تدریجا كم میشود.

بنابراین صلاح جامعه و بانوان در این است كه پوشیده و محجوب‏باشند و متین و بدون آرایش از منزل خارج شوند و زیبائیهاى خودشان رادر معرض دید همگان قرار ندهند.

رعایت‏حجاب یك وظیفه اسلامى است.خدا در قرآن مى‏فرماید:

به زنان مؤمن بگو:از مردان بیگانه چشم بپوشند.و فروج و اندام خویشتن‏را از نگاه دیگران محفوظ بدارند،و محل زیبائیها و زینتهاى خویش را براى اجانب آشكار نسازند،مگر آنچه را كه طبعا آشكار است (مانندصورت و دستها) و روسریهاى خودشان را بر سینه‏ها بیندازند (تا خوب‏پوشیده شود) و زینت و جمالشان را جز براى شوهر و پدر و پدر شوهر وپسران خود و پسران شوهر،و برادران و فرزندان برادر و فرزندان خواهر...آشكار نسازند (14)

آرى رعایت‏حجاب و پوشش اسلامى از جهات مختلف به نفع‏بانوان است:

1-بهتر مى‏توانند مقام و منزلت و ارزش وجودى خودشان را دراجتماع محفوظ بدارند،و خویشتن را از معرض دید چشمهاى بیگانگان‏نگه دارند.

2-بانوان با رعایت پوشش اسلامى بهتر مى‏توانند مراتب‏وفادارى و علاقه خودشان را نسبت‏به همسرشان باثبات رسانند و درآرامش و صفا و گرمى خانواده كمك نمایند و از بوجود آمدن بدبینى واختلافات و مشاجرات جلوگیرى بعمل آورند.و در یك كلام،بهترمى‏توانند دل شوهر را بدست آورند و جایگاه خویش را تثبیت نمایند.

3-با رعایت‏حجاب اسلامى جلو چشم چرانیها و لذتجوئیهاى‏غیر مشروع بصرى مردان بیگانه را میگیرند و بدین وسیله از اختلافات وبدبینیهاى خانواده‏ها مى‏كاهند و به استحكام و ثبات و آرامش آنها كمك‏مینمایند.

4-با رعایت پوشش اسلامى بهترین كمك را به نسل جوان ومردان مجردى كه امكان ازدواج ندارند انجام میدهند و از فسادها و انحرافها و ضعف اعصابهاى جوانان كه نتائج‏سوئش در نتیجه عائد خودبانوان خواهد شد جلوگیرى میكنند.

5-اگر همه بانوان حجاب اسلامى را كاملا رعایت نمایند،هرزنى كه همسرش از منزل خارج میشود اطمینان دارد كه در برابر بد حجابیهاو طنازیها و خودنمائیهاى زنان كوچه و بازار قرار نمیگیرد-تا دلش راببرند و از محبت و علاقه‏اش نسبت‏به خانواده بكاهند.

آرى اسلام چون از آفرینش ویژه زن آگاه است و او را یك ركن‏مهم اجتماع میداند كه نسبت‏به صلاح و فساد جامعه نیز مسؤلیت دارد،ازاو مى‏خواهد كه در انجام این مسؤلیت‏بزرگ فداكارى نماید و با رعایت‏حجاب اسلامى از مفاسد و انحرافهاى اجتماعى جلوگیرى كند و در ثبات‏و آرامش و عظمت ملت‏خویش بكوشد.و یقین بداند كه در انجام این‏مسؤولیت‏بزرگ الهى بهترین پاداش را از خداوند بزرگ دریافت‏خواهدنمود.خانم گرامى!اگر به آرامش و ثبات خانواده و اعتماد و اطمینان‏شوهرت علاقه دارى، اگر به مصالح واقعى جامعه بانوان مى‏اندیشى،اگر به‏سلامت روانى جوانان و جلوگیرى از انحراف و لغزش آنان فكر مى‏كنى،اگر مى‏خواهى بانوان را از معرض چشم چرانى بیگانگان و فریب دادن وبانحراف كشیدن آنان نجات دهى،و اگر مى‏خواهى رضایت‏خدا را جلب‏كنى و یك مسلمان مؤمن و فداكار باشى، پوشش و حجاب اسلامى راهمواره رعایت كن.و زیبائیها و آرایش خودت را در معرض دید بیگانگان‏قرار نده.

گر چه در داخل منزل و با خویشان نزدیك باشد.داخل منزل وخارج آن،در مجالس مهمانى و در خارج فرقى ندارد.برادر شوهر،پسربرادر شوهر،شوهر خواهر شوهر، شوهر خواهر خودت شوهر عمه‏ات، شوهر خاله‏ات،پسر عمه‏ها،پسر دائیها،همه اینها به تو نامحرم هستندواجب است‏حجاب اسلامى را رعایت كنى گر چه در منزل خودتان یا درمجلس مهمانى باشید.اگر نسبت‏باینها حجاب را رعایت نكنى هم مرتكب‏گناه میشوى هم شوهرت را قلبا ناراحت میكنى.ممكن است‏شوهرت برزبان نیاورد ولى یقین داشته باش كه ناراحت میشود و به صفا و صمیمیت‏خانوادگى شما لطمه وارد میگردد.

اما نسبت‏به محارم مانند،پدر شوهر و پدر خودت برادر خودت،فرزندان برادر،فرزندان خواهر، رعایت‏حجاب لازم نیست.لیكن تذكراین نكته لازم است كه بهتر است نسبت‏باینها هم تا حدى حریم قائل‏شوى.و آرایش كرده و با لباسهائى كه براى شوهرت مى‏پوشى،نزد اینهانیز ظاهر نشوى.گر چه شرعا جایز باشد.زیرا اكثر مردها حتى در این‏موارد ناراحت میشوند،و حفظ اعتماد و آرامش قلبى آنها لازم و مفیداست و براى بقاء و ثبات و آرامش خانواده سودمند میباشد.

دوشنبه 15/7/1392 - 12:35
ازدواج و همسرداری
از غیر شوهرت چشم بپوش

خانم محترم،ممكن است قبل از ازدواج براى خواستگارى شماآمده باشند،ممكن است افرادى را در نظر داشته در انتظار خواستگارى آنها بوده‏اید،شاید آرزو داشته‏اید شوهرتان ثروتمند باشد،داراى فلان‏شغل باشد،تحصیل كرده باشد،زیبا و خوشگل باشد ووووو.

این قبیل آرزوها قبل از ازدواج مانعى نداشت لیكن اكنون كه‏مردى را براى همسرى برگزیده‏اى و پیمان مقدس زناشویى را امضاكرده‏اید كه تا آخر عمر با هم باشید،یار و مونس و غمخوار هم باشید بایدگذشته را یكسره فراموش كنى،بر افكار و آرزوهاى گذشته خط بطلان‏بكشى و از غیر شوهرت بطور كلى چشم بپوشى،دلت را از اضطراب وپریشانى نجات بده،غیر شوهرت را از دل بیرون كن و ششدانگ آنرا دراختیار او قرار بده،خواستگار سابقت را فراموش كن،باو نگاه نكن،بفكرش نباش،چكار دارى ناراحت‏شده یا نه؟اصلا چرا از احوالش جویامى‏شوى؟این حالت دو دلى جز پریشانى روح چه نتیجه‏اى دارد؟و بسااوقات اسباب بدبختى ترا فراهم مى‏سازد.

بعد از اینكه با مردى پیمان زناشویى بستید و قول و قرار گذاشتیدتا آخر عمر با هم باشید چرا چشم چرانى میكنى،به این مرد و آن مرد نگاه‏میكنى و شوهرت را با آنها مقایسه مى‏نمایى؟این چشم چرانیهاى غلط جزپریشانى و اضطراب روح و آه و حسرت دائم چه سودى دارد؟

حضرت على علیه السلام فرمود:«هر كس چشم خویش را آزادبگذارد همیشه اعصابش ناراحت‏خواهد بود و به آه و حسرت دائم گرفتارخواهد شد (11) ».

وقتى با نظر خریدارى به مردها نگاه كردى و شوهرت را با آنهامقایسه نمودى ناچار به مردهایى برخورد میكنى كه عیب شوهرت را ندارند خیال میكنى افراد برگزیده و بى‏عیبى هستند كه از آسمان نازل شده‏اند بااینكه ممكن است آنها داراى دهها عیب باشند كه اگر از آنها اطلاع داشتى‏شوهر خودت را بر آنها ترجیح میدادى.اما چون از عیوب مخفى آنهااطلاع ندارى و فقط خوبیهایشان را مشاهده مینمایى خودت را شكست‏خورده و مغبون در ازدواج مى‏پندارى و اسباب بدبختى خویشتن را فراهم‏مى‏سازى.

«زن 18 ساله‏اى به نام...كه از خانه فرار كرده بود دیشب به وسیله‏ماموران پاسگاه ژاندارمرى نعمت آباد دستگیر شد.در پاسگاه گفت:سه‏سال پیش به عقد...در آمدم ولى به تدریج احساس كردم كه او را دوست‏ندارم.چهره شوهرم را با قیافه بعضى از مردها مقایسه مى‏كردم و افسوس‏مى‏خوردم كه چرا زن این مرد شدم‏» (12) .

خانم گرامى،اگر مى‏خواهى بدبخت و سیه روز نشوى،به ضعف‏اعصاب و پریشانى روح مبتلا نگردى،با خوشى و آسایش زندگى كنى‏دست از هوسبازى و چشم چرانى و آرزوهاى خام بردار.غیر از شوهرت‏همه را ندیده بگیر،از مردهاى دیگر تعریف نكن،به فكر آنها نباش.دردلت نگو:كاش فلان شخص بخواستگاریم آمده بود،كاش با فلان شخص‏ازدواج كرده بودم،كاش شوهرم داراى فلان شغل بود،كاش فلان قیافه راداشت.كاش و كاش و كاش.نمیدانم این افكار غلط و آرزوهاى خام چه‏نتیجه‏اى به حال تو دارد؟چرا زندگى را به خودت و شوهرت تلخ میكنى؟

چرا مهر و صفا را از بین مى‏برى و بنیاد ازدواج را متزلزل مى‏سازى؟ازكجا میدانى اگر با فلان مرد ازدواج كرده بودى صد در صد راضى بودى؟تو از ظاهر او بیش از این خبر ندارى شاید داراى عیوبى باشد كه اگر مطلع‏بودى شوهر خودت را بر او ترجیح میدادى.از كجا میدانى كه خانم آن‏مردها كاملا راضى هستند؟

خانم محترم،اگر شوهرت احساس كند كه به مردهاى دیگر نظردارى بدبین میشود،مهر و علاقه‏اش كم میشود به زندگى و خانواده‏بى‏علاقه میگردد،مواظب باش از مردهاى دیگر تعریف نكنى با آنها گرم‏نگیرى،خنده و شوخى نكنى،مرد اینقدر حساس است كه نمیتواند تحمل‏كند كه همسرش حتى به تصویر مرد بیگانه‏اى اظهار علاقه كند.

پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:«هر زن شوهرداریكه‏چشمش را از نگاه كردن به غیر شوهرش پر كند مورد غضب شدیدپروردگار جهان واقع خواهد شد
دوشنبه 15/7/1392 - 12:35
ازدواج و همسرداری
عیبجویى نكن

هیچكس بى‏عیب نیست،یا كوتاه است‏یا دراز،یا سیاه رنگ است‏یا رنگ پریده،یا چاق است‏یا لاغر اندام یا دهانش بزرگ است‏یاچشمهایش كوچك،یا بینى‏اش بزرگ است‏یا سرش طاس،یا تندخواست‏یا ترسو،یا كم حرف است‏یا پر مدعا،یا دهانش بدبو است‏یا پاهایش،یا بیمار است‏یا پر خور،یا ندار است‏یا بخیل،یا آداب زندگى را بلد نیست‏یا بد زبان است،یا كثیف است‏یا بى‏ادب.

از این قبیل عیوب در هر مرد و زنى وجود دارد.

آرزوى هر مرد و زنى اینست كه همسر ایده‏آلى پیدا كند كه از تمام‏عیوب و نواقص خالى بوده نقطه ضعفى نداشته باشد.لیكن كمتر اتفاق‏میافتد كه به مطلوب خیالى خویش دست‏یابد.

گمان نمیكنم در دنیا زنى پیدا شود كه شوهرش را صد در صد كامل‏و بى‏عیب بداند.

زنهاییكه در صدد عیبجویى باشند خواه ناخواه عیب یا عیبهایى رادر شوهرانشان پیدا میكنند،یك عیب كوچك و بى‏اهمیت را كه نباید آنراعیب شمرد در نظر خودشان مجسم میسازند و آنقدر درباره‏اش فكر میكنند كه كم كم به صورت یك عیب بزرگى كه قابل تحمل نیست.
جلوه‏گر میشود،خوبیهاى شوهر را یكسره نادیده گرفته همیشه به آن عیب كوچك توجه‏دارند، چشمشان به هر مردى بیفتد دقت میكنند كه داراى آن عیب هست‏یانه، آنها مرد باصطلاح ایده‏آلى را در مغز خویش مجسم مینمایند كه حتى‏كوچكترین عیبى هم نداشته باشد و چون شوهرشان با آن صورت خیالى‏تطابق كامل ندارد، همیشه آه و ناله دارند، از ازدواجشان اظهار پشیمانى‏میكنند،خودشان را شكست‏ خورده و بدبخت میشمارند.كم كم مطلب راعلنى كرده گاه و بیگاه از شوهرشان عیبجویى مینمایند، ایراد و بهانه‏میگیرند،غرغر میكنند،
طعنه مى‏زنند:آداب معاشرت را بلد نیستى،من‏خجالت میكشم با تو در مجالس شركت كنم،برو با این بینى گنده‏ات،دهانت‏بوى لاشه گندیده میدهد،چقدر سیاه و زشتى!

ممكن است مرد عاقل و بردبار باشد و در مقابل بى‏ادبیهاى زن‏سكوت كند لیكن قلبا مكدر میشود،كینه‏اش را در دل میگیرد،بالاخره‏كاسه صبرش لبریز میشود و در صدد انتقام بر مى‏آید،یا به زد و خوردمى‏كشد یا مقابل به مثل میكند،او هم در صدد بر مى‏آید از همسرش كه‏به طور حتم بى‏عیب نیست عیبجویى كند،او بگو و این بگو،این بگو و اوبگو،اگر محبت و صفائى در میانشان بود به كلى زائل میگردد.كینه یكدیگررا در دل میگیرند،دائما در صدد عیبجویى هستند، پیوسته جنگ و جدال‏دارند.

در نتیجه، اگر با همین وضع به زندگى ادامه بدهند بدترین زندگى راخواهند داشت،در شكنجه و عذاب خواهند بود تا یكى از آنها بمیرد و این‏زندگى ننگین از هم بپاشد،و اگر یكى از آنها یا هر دو لجاجت‏بخرج بدهندو به دادگاه حمایت‏خانواده و طلاق متوسل شوند گر چه عقده‏هاى درونى خود را حل كرده و انتقام گرفته‏اند لیكن هر دو متضرر میشوند،پیمان‏زناشویى را برهم میزنند ولى معلوم نیست‏بعدا بتوانند با دیگرى ازدواج‏كنند و بر فرض وقوع معلوم نیست زن یا شوهر بهترى نصیبشان شود.

امان از نادانى و لجاجت‏بعضى خانمها!در بعضى از امور بسیارجزئى به قدرى پافشارى میكنند كه حاضر میشوند زندگى خودشان رامتلاشى سازند.براى اینكه به سبك مغزى و كوتاه فكرى آنها پى‏ببرید به‏داستانهاى زیر توجه فرمایید:

«زنى بنام...از شوهرش بنام...شكایت كرد كه شوهرم در موقع‏خواب انگشتش را مى‏مكد. چون حاضر نیست دست از این كارش برداردتقاضاى طلاق میكنم (5) ».

«زنى به بهانه اینكه دهان شوهرش بوى بد میدهد به خانه پدرش‏مراجعت نمود و اظهار داشت تا بوى دهانش را برطرف نكند به خانه‏نخواهد رفت ولى با شكایت‏شوهر دادگاه زن و شوهر را سازش داد ولى‏وقتى به خانه رفت دید هنوز دهانش بو میدهد لذا به اتاق دیگر رفت. شوهركه ناراحت‏شده بود زنش را بقتل رسانید (6) ».

«خانم دندان پزشك از شوهرش طلاق میگیرد.میگوید هم شان من‏نیست.زیرا سه سال بعد از من درجه دكترا گرفته است‏» (7) .

«یك زن 27 ساله‏اى كه از خانه شوهرش قهر كرده در پاسخ به‏عرضحال او نوشت:شوهرم زیاد مى‏خورد من قادر نیستم غذاى مورد نیاز او را تهیه كنم (8) ».

«زنى به این علت كه شوهرش روى زمین مى‏نشیند،با دست غذامى‏خورد،از آداب معاشرت بى‏اطلاع است،صورتش را هر روز اصلاح‏نمیكند درخواست طلاق كرد (9) ».

لیكن همه خانمها چنین نیستند.در بین آنها افراد فهمیده و باهوشى هست كه واقعیات زندگى را حساب میكنند و هرگز در صددعیبجویى بر نمیآیند.

خانم محترم،شوهر شما یك بشر عادى است ممكن است‏بى‏عیب‏نباشد اما در مقابل، خوبیهاى فراوانى نیز دارد.اگر به زندگى و خانواده‏ات‏علاقه‏مندى در صدد عیبجوئى بر نیا. عیبهاى كوچك او را نادیده بگیر،بلكه‏اصلا عیبشان مشمار،شوهرت را با یك مرد خیالى كه در خارج وجودندارد مقایسه نكن بلكه او را من حیث المجموع با سایر مردها مقایسه كن،ممكن است مردى عیب مخصوص شوهرت را نداشته باشد لیكن داراى‏عیوب دیگرى است كه شاید بمراتب بدتر از او باشد،اصولا عینك بدبینى‏را از چشم خویش بردار و خوبیهاى شوهرت را ببین،آنوقت‏خواهى دیدكه خوبیهاى او بمراتب بیشتر از بدیهایش میباشد،اگر یك عیب دارد و درعوض صدها خوبى دارد.

محاسن و خوبیهایش را مورد نظر قرار بده و خرسند باش،مگرخودت بى‏عیب هستى كه انتظار دارى شوهرت بى‏عیب باشد،نهایت اینكه‏خودخواهى و خودپسندى اجازه نمیدهد عیبهاى خودت را ببینى،اگر شك دارى از دیگران بپرس.

رسولخدا فرمود:«عیبى بالاتر از این نیست كه انسان عیوب‏دیگران را ببیند اما از عیبهاى خودش غافل باشد (10) ».

چرا یك عیب كوچك را به قدرى بزرگ میكنى و درباره‏اش‏غصه میخورى كه بنیاد زندگى و كانون انس و مودت را بر هم مى‏زنى؟

عاقل و با هوش باش،دست از هوسبازى و سبك مغزى بردار،عیبهاى‏كوچك را ندیده بگیر،با اظهار محبت كانون خانوادگى را گرم كن تا ازنعمت انس و محبت‏برخوردار گردى،مواظب باش عیب شوهرت را نه درحضور و نه در غیابش بزبان نیاورى زیرا رنجیده خاطر و مكدر میگردد،در صدد عیبجویى بر میآید،محبت و علاقه‏اش كم میشود،پیوسته در حال‏جدال و ستیزه خواهید بود،اگر با همین وضع بزندگى ادامه دهید زندگى‏ناگوارى خواهید داشت،و اگر كار به طلاق و جدایى خاتمه یابد كه بد ازبدتر.

البته اگر عیب قابل اصلاحى داشته باشد میتوانى در صدداصلاحش بر آیى،لیكن در صورتى امكان موفقیت دارى كه با نرمى و مداراو صبر و حوصله و بصورت خیرخواهى و خواهش و تمنا رفتار كنى،نه به‏عنوان عیبجویى و اعتراض،سرزنش و ایراد،قهر و دعوا.

دوشنبه 15/7/1392 - 12:34
ازدواج و همسرداری
سپاسگزار باش

پول پیدا كردن كار آسانى نیست،هزاران زحمت و دردسر دارد،انسان مال را براى رفاه و آسایش خویش میخواهد و ذاتا بدان علاقه‏منداست،اگر به كسى احسان كرد و مالى را كه به ریشه جانش بسته است دراختیار او قرار داد انتظار دارد قدردانى كند،اگر مورد سپاسگزارى قرارگرفت تشویق میشود،به احسان و نیكوكارى راغب میگردد،نه تنها نسبت‏ باین شخص احسان بیشترى خواهد كرد.

بلكه به مطلق نیكى علاقه‏مندمیگردد، به حدی كه ممكن است كم كم به صورت یك عادت ثانوى و یك خوى طبیعى تبدیل شود و مشتاق احسان و كار خیر گردد، اما اگر قدرش رانشناختند و احسانش را نادیده گرفتند به كار خیر بى‏رغبت میشود، پیش‏خود میگوید:حیف نیست كه به این مردم نمك نشناس احسان كنم و اموالم‏را در اختیارشان بگذارم؟

حق شناسى و شكرگزارى یكى از اخلاق‏پسندیده است،و بزرگترین رمز جلب احسان میباشد،حتى خداوند بزرگ‏هم كه نیازى به دیگران ندارد سپاسگزارى از نعمتهایش را شرط ادامه‏نعمت‏شمرده میفرماید:«اگر سپاسگزارى كنید نعمتهایم را افزون میكنم (1) ».

خانم محترم،شوهر شما نیز یك بشر عادى است،از قدردانى ‏خوشش میآید، هزینه زندگى را تامین میكند،حاصل دسترنج‏خویش را درطبق اخلاص نهاده رایگان تقدیم شما میكند،این عمل را یك وظیفه‏اخلاقى و شرعى محسوب میدارد،و از انجام دادن آن لذت مى‏برد، لیكن ازشما انتظار دارد كه وجودش را مغتنم شمرده از كارهایش قدردانى كنید،هر گاه اسباب و لوازم زندگى را خریدارى نموده به منزل آورد اظهار سرور و خوشحالى نمایید،و سپاسگزارى كنید،هر گاه براى تو یا فرزندانت‏كفش و لباس یا چیز دیگرى آورد فورا از دستش بگیر و اظهار خورسندى‏كن،چه مانع دارد بگویى:متشكرم؟

اگر میوه و شیرینى یا چیز دیگرى به ‏خانه آورد زود از دستش بگیر و در جاى خود بگذار، اگر بیمار شدى وبراى معالجه‏ات كوشش كرد تا شفا یافتى تشكر كن،اگر ترا به تفریح ومسافرت برد سپاسگزارى كن.اگر پول توجیبى گرفتى قدردانى كن،مواظب باش كارهایش را كوچك مشمارى، بى‏اعتنائى و مذمت نكنى، نادیده نگیرى، اگر كارهایش را مورد توجه قرار داده تشكر كردى احساس غرور و شخصیت میكند،به زندگى و خرج كردن تشویق می شود،باز هم‏سعى میكند توجه شما را بسوى خویش جلب كند و به وسیله احسان دلتان‏را بدست آورد.

اما اگر كارهایش را كوچك شمردى و به نظر بى‏اعتنائى‏نگاه كردى دلسرد میشود،پیش خود میگوید:حیف نیست زحمت‏بكشم وحاصل دسترنجم را خرج افراد نمك نشناسى كنم كه قدرم را نمیدانند واحسانهایم را كوچك میشمارند،رفته رفته به خانه و زندگى بى‏علاقه‏میگردد،تا بتواند از زیر بار خرج كردن شانه خالى میكند،به كسب و كاربى‏رغبت میشود،ممكن است‏به فكر خوشگذرانى بیفتد،اموالش را خرج‏دیگران كند،مرد بیچاره بیك تعریف خالى و تشكر مفت و مجانى دلخوش‏است از این هم دریغ دارید؟!

اگر یكى از خویشان یا دوستان یك جفت جوراب بى‏ارزش یادسته گل بى‏قابلیت‏بشما تقدیم نمود صدها مرسى متشكرم را نثارش میكنیدلیكن احسانهاى دائمى شوهرتان را به روى مبارك نیاورده از یك اظهارتشكر بى‏مایه هم دریغ میكنید؟!

راه و رسم شوهردارى چنین نیست.اصلا منافع شخصى خودتان‏را تشخیص نمیدهید،تكبر و خودخواهى بلاى بزرگى است،گمان میكنیداگر تشكر كنید كوچك میشوید در صورتى كه بر محبوبیت‏شما افزوده‏میشود،حق شناس و با ادب شناخته میشود.

امام صادق علیه السلام فرمود:«بهترین زنهاى شما زنى است كه‏وقتى شوهرش چیزى آورد سپاسگزارى كند و اگر نیاورد راضى باشد (2) ».

حضرت صادق علیه السلام فرمود:«هر زنى كه به شوهرش بگوید:

از تو خیرى ندیدم تمام اعمالش باطل و از درجه اعتبار ساقط میگردد. (3) »

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«كسى كه از احسان مردم ‏قدردانى نكند شكر خداى را نیز بجاى نمیآورد (4) ».

دوشنبه 15/7/1392 - 12:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته