• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 85
تعداد نظرات : 145
زمان آخرین مطلب : 4427روز قبل
موفقیت و مدیریت
آیا دین برای خوشبختی دستوری دارد؟

 

سپیده سخن

 

«خوشبختی» واژه ای زرّین، زیبا و دلپذیر است که در هر فرهنگ و تمدنی، آرمانی ارزشمند و محبوب شمرده می شود. نگاه افراد به آفرینش و دیدگاه انسانها به هستی، مبنای تفسیر خوشبختی (سعادت) است.

آنان که فقط زندگی را دامنه ای سرسبز و با صفا و ساحلی دل پسند و زیبا می دانند که باید در آن خوب نوشید و خوب پوشید و خوب گردید، خوشبختی را در جلوه هایی همچون جمال و زیبایی، مال و دارایی، قدرت و توانایی، رفاه و تن آسایی و مقام اجتماعی خلاصه می کنند، و کسانی که آفرینش را آموزشگاهی شایسته برای آموزه های آسمانی می دانند، که فرصت یک بار حضور در آن فراهم می شود و در پی آن ، ابدیت و جاودانگی نهفته است، نگاهی فراتر از رخسارهای ظاهری و جلوه های فریبا و زیبا دارند ؛ هستی را هدفمند دانسته، انسانها را ارزشمند دیده و خود را وظیفه مند در تمامی عرصه ها و صحنه ها، و شادیها و شیونها می بینند.

خوشبختی در نگاه اینان، رهیایی دست نیافتنی، ارمغانی آسمانی و شانسی بی معیار و بی ضابطه نیست؛ بلکه دستاورد تلاش و کوشش و محصول رنج و زحمت آدمی خواهد بود.(1)

 

تعریف خوشبختی

برای خوشبختی دو تعریف کلّی بیان شده است: 1) خوشبختی یعنی رسیدن به لذت بسیار ویا رسیدن به لذتهای دائمی در زندگی ؛ 2) خوشبختی عبارت است از: رضایت کلی از زندگی و خشنودی از وضعیت خویشتن.(2)

معتقدان به تعریف دوم، بر این باورند که دستیابی به خوشبختی به وسیله جستجو کردنِ ثبات هیجانی و تعادل حیاتی، سودمندتر از زندگی در منتها درجات هیجان غیرقابل پیش بینی و لذتهای اندک زودگذر است.(3) به طور کلی، خوشبختی یا سعادت، حالت و وضعیتی است که با: لذت، آسایش، موفقیت و نیل به آرزوها، و همچنین: سُرور، بهجت، و رضایت و خشنودی از جریان امور، همراه است.(4)

 

در تکاپوی خوشبختی

اگر بخواهیم در یک کلام بگوییم که انگیزه آدمی در کنش و کوششی که دارد چه چیز است، طبعا «خوشبختی» به ذهن می آید. برای انسان، سعادت و خوشبختی هدفی بسیار مهم در زندگی است. مردم انرژی قابل توجهی را صرف جستجوی خوشبختی و همچنین در صورت به دست آوردن آن، صَرف حفظ کردن آن می کنند. اهمیّت خاصی که خوشبختی به عنوان یک ارزش انسانی داراست، حسّ ما را برمی انگیزد تا برای نیل به آن، وقت و همّت گماریم.

نکته شایان توجه، اینکه باید باور کرد: «هر کس خود ، عامل خوشبختی خویش است». خوشبختی خریدنی نیست ؛ بلکه دریافتنی است. رسیدن به خوشبختی به قابلیت فردی بستگی دارد. تو می توانی از امکانات مادی و غیرمادی خود طوری استفاده کنی که زندگی ات به جهنم تبدیل شود ، یا طوری که زندگی ات آکنده از زیبایی، عشق، شادی و خوشبختی و صفات بهشتی گردد. این ، به تو بستگی دارد.

دلیل اینکه در دنیا این همه بدبختی و رنج و عذاب وجود دارد، این است که آدمها در فضای غفلتْ سرگرم هستند و نمی دانند بر روی بوم نقاشیِ وجود خویش، چه نقاشی کنند. زندگی به خودی خود، مانند یک بوم سفید نقاشی است. هرچه بر روی آن رسم کنی، همان رخ می نماید. می توانی فلاکت و بدبختی و بیچارگی بر آن نقاشی کنی، و یا می توانی نقش شادی و خوشبختی بر آن بیفکنی؛ تمام شکوه و عظمت وجود انسانیِ تو در این آزادی و انتخاب، خلاصه می شود.

خوشبختی در فرآیند رشد

خوشبختی، شادکامی و کامیابی، آرزوی دیرینه تمامی انسانها بوده است. همه ما محرومیت، درد، رنج، اندوه و مصیبت را پدیده هایی تلخ در زندگی می دانیم و با تلاش بیشتر خود، در پی رفاه و آسایش بیشتر خودمان هستیم، دنبال روزی هستیم که هر آنچه را دوست داریم تهیه نماییم و به جاهایی که علاقه مندیم، به راحتی سفر کنیم، محفلی خوش و شاد، زندگی لبریز از موفقیت، و صفا و صمیمیت فراهم نماییم و سالیان سال، خوشبختی و سعادت را در آغوش خود بگیریم.

این آرزو در سالهای مختلف زندگی، جلوه های خاص خود را به همراه دارد. از این رو، در دوران کودکی، شیرین ترین خواسته ما، بهره مندی از خوراکیهای لذیذ، لباسهای زیبا و بازیهای گوناگون است، و در ایام نوجوانی و جوانی، جلب اعتماد دیگران، مطرح ساختن خود و کسب محبوبیت و معروفیت (با آراستن قیافه و تنظیم رنگ لباس و کسب موفقیتهای شُهرت آور و...)، موضوع خوشبختی، خواهد بود، و در مقاطع سنّی بالاتر، در جلوه های جدید دیگری این آرمان شیرین، رخ خواهد نمود.(5)

 

راز خوشبختی

از آنجا که انسانها افکار و اندیشه های خود را برمی گزینند، خود، تعیین کننده میزان خوشبختی در زندگی خویش هستند. برای خوشبختْ زندگی کردن باید بر افکار مثبت و خوب، تمرکز و تسلّط داشت. حال آنکه بسیاری از افراد، بر عکس عمل می نمایند. این گونه افراد، تمجیدها و تحسینها از خود را نشنیده می گیرند، امّا حرفهای ناخوشایند و افکار منفی را مدتها در ذهن خویش تکرار می کنند.

خوشبخت زیستن، هنری است که به توانایی فایق آمدن بر مشکلات در کوتاه ترین زمان ممکن بستگی دارد. راز خوشبختی صرفا دانستن و اندوختن راه حلها نیست ؛ بلکه به کارگیری این راه حلها و استفاده مناسب و به موقع از آنهاست. همه آدمها خواهان زندگی راحت و بدون دغدغه هستند ؛ امّا زندگی پر از مسائل و مشکلات است، به طوری که هر مشکل که حل شود، مشکل دیگر رخ می نماید. از این رو، اگر افراد بدانند و به خود بباورانند که مشکلات، بخشی از زندگی در این جهان اند و باید آنها را به عنوان امکانات مبارزه و رشد و محرّکهای زندگی قلمداد کرد، قدرت و کنترل بیشتری بر زندگی خود پیدا خواهند کرد.

از طرفی، هر یک از افراد برای «خوشبخت شدن» به یک تصمیم و اراده جدی نیازمندند ؛ تصمیمی مبنی بر اینکه هر روز از وقت محدودی که در اختیار دارند، بیشترین و بهترین بهره را ببرند. دوران زندگی انسان بر روی زمین، کوتاه است. زمان می گذرد و همه چیز تغییر می کند. شما اختیارات و انتخابهایی دارید که در جریان آنها، رهیاها و اهداف شما به تحقّق می پیوندند.

افکار خود را اصلاح کنید

نوع نگاه آدمی به حوادث، رابطه مستقیم با میزان درد و عذاب ناشی از آن حوادث دارد؛ به گونه ای که اگر با دیدی روشن و مثبت به یک حادثه نگریسته شود، نکات مثبت و آموزنده ای در آن می توان یافت که تسکین بخش و آرامش دهنده انسانهاست. به عنوان نمونه، توجیه زیبایی که برای یک واقعه می کنیم، از شدّت و عمق ناراحتی و استمرار رنج، جلوگیری می کند.

برخی افکار غلط، بزرگ ترین دشمن زندگی افرادند و خسارت و زیان فراوانی بر زندگی وارد می سازند. پاره ای از این باورهای غلط و مخرّب، عبارت اند از: نیاز شدید و غیر اصولی به تأییدشدن از طرف اطرافیان و دیگران، نیاز شدید به جلب توجه بیش از اندازه و نیاز شدید به قدردانی و همچنین اعتقاداتی از قبیل اینکه ما قدرت مقابله با غم و غصه و اندوه و آلام و رنجها را نداریم، و محکوم جبرِ سرنوشتیم.

در مقابل، اعتقادات و باورهای سازنده ای وجود دارند که باعث آرامش و آسایش زندگی می شوند، به طور مثال: اعتقاد به اینکه خدا، پشت و پناه انسانهاست و با تکیه بر قدرت و حمایت او انسانها به پیش می روند، اعتقاد به اینکه آنچه در زندگی رخ می دهد، حکمتی دارد و موجب رشد و تکامل در این جهان و اجر و پاداش در آخرت می شود، باور به اینکه انسانْ ارزشمند است و با تکیه بر ارزشهای درونی خود می تواند بهترین باشد و سرانجام، باور به اینکه: «خواستن، توانستن است» و اینکه افراد، آنچه را که بخواهند، می توانند روزی به دست آورند.

انسانهای عاشق خوشبختی، از خوشحال سازیِ دیگران و انجام دادن کار و خدمت به دیگران دریغ نمی ورزند، ترحّم بیش از اندازه بر حال خود، روا نمی دارند، از اشتغال بیش از حد به خویشتن پرهیز دارند، در دوستی و محبت ورزی پیش گام اند، از کینه توزی و خشونت به دورند، و دارای نگرش مثبت و عزّت نفس بالایی هستند.

خوشبختی از نگاه افراد

دیدگاههای متفاوت و گاه متضاد درباره زندگی، خوشبختی و عوامل سعادت و بهره وری، به گونه ای است که پاره ای از آنها تعجب آفرین، برخی حیرت افزا و بعضی موجب استهزا می شوند.

آنانی که با دانش و بینش روشن، حقیقت هستی و راز آفرینش را دریافته اند، به خوبی می دانند که با تخیلات، و رهیاهای رمانتیک، با افکار و تصوّرات موهوم نمی توان به ساحل خوشبختی و سعادت رسید. خوشبختی از آنِ کسی است که نخست، ارزش والای انسانیِ خود را بیابد و از شرافت رفیع خویش در آفرینش آگاه باشد، خود را برده نان و نام نسازد، و هیچ گاه شخصیت خویش را تنها در زیباییهای زودگذر و جلوه های ناپایدار دنیا، خلاصه نکند.

پرسشهای کلیدی

در تفسیر خوشبختی پرسشهایی وجود دارد که عبارت اند از:

1 . آیا اساسا عامل و یا عواملی که واقعا انسان را خوشبخت و سعادتمند کند، وجود دارد و یا سعادت، خواب و خیالی بیش نیست و در این جهان، آنچه خلق شده است، درد و رنج و شقاوت و بدبختی است و بس؟

چنانچه می دانیم گروهی از فیلسوفان قدیم و جدید جهان، بدبینی را شعار خود قرار داده بودند و این طور فکر می کردند که جهان، سراسر، تلخی و درد و رنج است. پر واضح است که این طرز تفکر، با تعالیم الهی به هیچ وجه، قابل تطبیق نیست (البته این مجال را گنجایش تفصیل در این باره نیست).(6)

2 . آیا عامل سعادت و خوشبختی فقط یک چیز است و انسان باید تنها در جستجوی آن یک چیز باشد و یا اینکه سعادت در گرو مجموعه ای از عوامل است؟

3 . آیا آن یک عامل یا چند عامل، در وجود خود انسانْ نهان است یا در جهان بیرون است و انسان باید آن را از خارج وجود خود به دست آورد؟ و یا پاره ای از عوامل خوشبختی، درونی است و بخشی بیرونی؟

4 . اگر همه آن عوامل یا بعضی از آنها در خودِ انسانْ نهفته است، آیا در جسم و نیروی جسمانی است و یا در روح و روان آدمی، و یا برخی در جسم و بعضی در روح است؟

اینها پاره ای از پرسشهای کلیدی است که در این موضوع، قابل بحث و بررسی است. البته در این زمینه سخنهای فراوان گفته شده است که خلاصه همه، این پرسش است که: «سرچشمه خوشبختی» کجاست؟

سرچشمه خوشبختی

برخی معتقدند که سرچشمه سعادت (خوشبختی) را در درون خود باید جستجو کرد . آنهایی که تفسیر سعادت را «آسایش از آلام» می دانند، بر این باورند که آلودگی با دنیای بیرون، موجب درد و رنج است و هرچه انسان، بیشتر خود را از جهان بیرونْ بی نیاز سازد و رابطه اش را با بیرونْ قطع کند، از سعادت (که چیزی جز خلاصی از رنج نیست) بیشتر بهره مند می شود. نشانه هایی از این طرز تفکر را در تصوف هندی و افکار بودا و مانی و پیروان ایشان می توان مشاهده کرد.

دسته دیگر، سرچشمه خوشبختی را در جهان بیرون می دانند و معتقدند انسان، موجودی اینْ جهانی است و تحت تأثیر عوامل این جهان است. این دیدگاهِ مادّی مَسلک، سعادت را فقط وابسته به عوامل خارجی می داند.

نظر سوم، این است که سرچشمه سعادت را تنها از درون یا از بیرون دانستن، مبالغه است. انسان نه آن چنان است که بتواند از عوامل بیرونی بی نیاز گردد و بدون استمداد از آنها به کمال و سعادت نائل شود، و نه آن طور که تمام خوشیهایش منبع بیرونی داشته باشد. بلکه کانون توانمندیهای درونی انسان، در کنار منابع محیطی و بیرونی، بروز و ظهور پیدا می کند و به شکوفایی و خوشبختی می رسد.

از این رو، اکثر فرهیختگان، سرچشمه خوشبختی را همزمان هم وابسته به عوامل درونی و هم عوامل بیرونی می دانند. البته سهم هر یک و کیفیت تأثیر هر کدام و نقش ثابت یا متغیّر آنها، متفاوت خواهد بود.(7)

 

نقش دین در خوشبختی

گرچه معارف وحی و آموزه های دینی، پدیدآورنده نگاه درست به هستی و ارمغان آور الگوهای آسمانی است ، امّا استعداد و ظرفیت افراد در بهره گیری از این منبع سعادت آفرین، به سان مشعلهای شعله ور و فروزانی است که آدمی را به سرمنزل مقصود (که همانا سعادت واقعی است)، هدایت می کند.(8)

دین، هدیه ای الهی است که آرامش خاطر و آسایش وجود تمامی پیروان و شیفتگان را در دوری از نگون بختی و بدبختی فراهم می سازد و راه روشنِ خوشبختی را فرا روی تمامی علاقه مندان می گشاید.

بی گمان، دستیابی به تمام معیارها و پرداختن به همه شیوه های خوشبختی از این رویکرد، در این مجال مختصر نمی گنجد. از این رو، با اشاره به پاره ای از صفات و ویژگیهای بنیادین، تحقیق و بررسی افزون تر به فرصتی مناسب موکول می گردد.

1 . شناخت و معرفت به دین: آگاهی از دین، اولین قدم در راه رسیدن به موفقیت کامل و خوشبختی واقعی است. لذا بر هر انسانی لازم است دین را به طور کامل بشناسد، تا بهتر بتواند مسیر زندگیِ خود را، بر طبق دستورالعملهای سعادتبخش دین اداره کند؛ چرا که بدون شناخت دین، هرگز عرصه زندگی نمی تواند از توطئه شیاطین ایمن باشد، و از آلوده شدن به امورات ضد خوشبختی در امان باشد.

2 . صبر، تحمل و توکل: صبر و تحمل در برابر تلخیها و ناراحتیهای دوران زندگی، رمز موفقیت و خوشبختی است. استقامت در مسیر سعادت، آن گاه استمرار دارد که طالب خوشبختی، در اثر ایمان، روح و روان خویش را به صبر و تحمّلْ عادت دهد. انسانی که به چیدن گل زیبا و خوشبویی عشق می ورزد باید در مقابل نیش خارهای اطراف گل ، صبر و تحمل نماید تا بتواند به خواسته والای خود نایل آید. و این همه در شرایطی است که بداند هیچ پناهگاهی در برابر حوادث ناگوار روزگار، ایمن تر از پناهندگی به خدای مهربان نیست. انسان متوکل، ضمن تلاش و تکاپوی بسیار ، خود را صاحب تمام توانها و صلاحیتها نمی داند، با دیده ای فراتر از چشمان ظاهری، کارهای خود را به دست کارسازِ آفرینش و توفیق آفرین هستی می سپارد و با نشاط روحی و قوت قلب در عرصه سعادت و سلامت فعالیت می کند.

3 . نیت الهی داشتن درکارها: خلوص نیت به پروردگار متعال، راه وصول به خواستها و اهداف است ؛ زیرا جهان هستی با تمام خصوصیاتش تحت سیطره و اراده اوست و هیچ عاملی نمی تواند بدون اراده خداوند، مفید یا مضر به حال کسی باشد، و خداوند، اراده کرده است آنانی را که با نیت خالص عمل کنند، سعادتمند سازد.

4 . دانش و بینش: دانش، مشعل فروزان دیدن است، و بینش، روشنگرِ خوب دیدن، درست دیدن و به جا دیدن . انواع داراییهای مادی و معنوی و تمامی امکانات رهیایی، در صورتی زمینه ساز نیکْ انجامی و خوشبختی خواهند بود که در مسیر انسانی و انگیزه الهی به کار گرفته شوند. دانش و بینش، لحظه های زندگی را صفحات زرّینی می کنند که همه نعمتها، به کیمیایی ارزشمند، تبدیل شده، در راه رسیدن به خوشبختی و سعادت رقم می خورند.

5 . رهایی از اسارتهای لذّت بار: غبارروبی ضریح وجود از دلبستگیهای پوچ و بی محتوا و پاک کردن آیینه نفس از وابستگیهای پست، زمینه ساز رویش زلال عشق و معرفت بر صفحه دل و رواق دیده می شود. ارمغان هدایتی که رسولان الهی نخستین وظیفه خود را در انجام دادن آن بیان کرده اند، تهذیب نفس و رهایی از اسارت ذلت بار است. بی شک، هرچه زنجیرهای وابستگی به تعلقات مادی و هوسهای حیوانی کمتر باشد، قدرت پرواز و شکوفایی بیشتر خواهد شد، و این، رمز سعادت و راز خوشبختی حقیقی در گذر زندگی دنیوی است.

6 . اخلاق شایسته: گام دیگر در دستیابی به قلّه رفیع خوشبختی آن است که در عرصه زندگی در مدار حق و بندگی، اخلاق شایسته پیدا کنیم، رویی گشاده، اخلاقی ملایم و سخنانی زیبا و مهدبانه داشته باشیم، از سلیقه های شخصی ای که آنها را به نام دین جا می زنیم، دوری کنیم، خودسازی را در خمودی، بی حالی، بداخلاقی و سکوت بی جا ندانیم، و از آن سو، خوش اخلاقی را در شکستن حریم الهی و دریدن مرزهای دین نبینیم.

اخلاق در نگاه پاکِ معصومان(ع) خوشبختی جاودان معرفی شده است. رسول اکرم(ص) فرمود: «کسی که این ویژگیهای شایسته را دارا باشد، نیکبختی دنیا و آخرت را از آنِ خود کرده است: اخلاق نیک که با آن در بین مردم و با آنان زندگی کند ؛ قلب خاشع و سپاسگزار از تمامی نعمتهای الهی ؛ زبانی که به ذکر خداوند مشغول است».(9)

و چون شخصی از رسول اللّه (ص) دستورالعملی خواست تا با عمل بدان محبت خدا، خلق خدا، افزایش مال و دارایی، طولانی شدن عمر و محشورشدن با پیامبر را ـ که دستاوردی جز خوشبختی دنیا و نیکبختی آخرت نخواهد داشت ـ به دست آورد، حضرت فرمود: «اگر محبت خداوند می خواهی، پرهیزکار و متقی باش، اگر علاقه مردم را می جویی به آنان نیکی کن و از آنچه در دستشان می بینی، روی بگردان، اگر افزایش داراییِ خود را طلب می کنی، آن را از حقوق الهی و مردم، پاک کن، اگر سلامت تن می خواهی، بسیار صدقه بده، اگر بلندی عمر می جویی، صله رحم کن واگر به دنبال محشورشدن با من هستی، سجده هایت را طولانی نما».(10)

 

آفرینش برای خوشبخت شدن

امروزه تکنولوژی، ما را هم نسبت به درد خود بی احساس کرده است و هم نسبت به درد دیگران . بدین ترتیب که بیش از حد در معرض مسائل غامضِ سرگرم کننده قرار گرفته ایم.(11) صادقانه در مورد زندگی خود فکر کنید. آیا وقتتان را صرف کارهای پرمعنایی می کنید که باعث خوشبختی شما شود؟ یا اکثر وقت خود را صرف کارهایی می کنید که موجب رضایت شما نیست؟ اگر زندگی تان به پایان برسد آیا آرزو خواهید کرد که زمان بیشتری را به گونه ای متفاوت سپری می کردید؟ اگر تنها یک ماه از عمر شما باقی مانده باشد، چه چیزی را تغییر می دهید؟

داشتن خوشبختی یعنی توجه کردن به هر لحظه زندگی؛ در هر لحظه ای که کاملاً حضور دارید، یعنی فرصت حاضر را قدر دانستن و در زمان حال زیستن. برخی افراد، هنر در حالْ زیستن را ندارند، زمانِ حال خود را با اشتغال فکری به خاطرات گذشته یا انتظارات پوچ آینده تخریب می کنند. انسان خوشبخت، فرزند زمان حال است، در زمان حال زندگی می کند، گرچه زندگی در زمان حال را به معنای نادیده گرفتنِ غیر عقلانیِ گذشته و یا مهیا نشدن برای آینده تلقی نمی کند. او می داند برای خوشبخت شدن به دنیا آمده است، پس در این مسیر، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی ورزد.

آیین خوشبختی

شما نیز می توانید با رعایت نکات زیر، احساس آرامش و خوشبختی را در خود افزایش دهید:

1 . مرتب و منظم باشید و برای کارهایتان برنامه ریزی کنید.

2 . در کارهای هدفدار، بهره ور باشید.

3 . به افراد دیگر محبت بورزید، و روابط شخصی رضایت بخش را توسعه دهید.

4 . نگرش مثبت داشته باشید و تفکر مثبت و خوش بینانه را توسعه دهید و نگرشهای منفی خود را کنترل کنید.

5 . در زمان حال زندگی کنید و از آینده، استقبال نمایید، و اهداف شخصی برای خود تعیین کنید.

6 . هویتِ مربوط به شخص خودتان را کشف کنید.

7 . به وقایع شاد و خوش زندگی، ارج نهید.

8 . در روابط میانْ فردی، سعی کنید اهل گذشت و بخشندگی باشید.

نکته پایانی

لحظات خوشی و نیکبختی همیشه در دسترس هستند، به شرط آنکه:

به هستی خوشبین باشید، نَفَس عمیق بکشید و به آفتاب، سلام کنید. برای وقتتان ارزش قائل شوید، و آن را تلف نکنید ؛ برای زندگی و سلامت خود سپاسگزار باشید ؛ به یاد داشته باشید، هیچ گاه برای مهرورزیدن، دیر نیست ؛ به روح اطرافیان خود توجه کنید ؛ محبت خود را به دیگران ابراز کنید؛ برای زندگی روزمره سپاسگزار باشید؛ برای نعمتهای خداداد، شکرگزار باشید ؛ به یاد داشته باشید که خوشبختی، تنها امتداد شادی و سادگی است ؛ در هر حال، همواره به یاد خدا باشید ؛ در دوستی با خدا استوار باشید .

و مطمئن شوید که آفرینش برای خوشبختی شماست.(12)

 

 

 


 

1 . اشاره به آیه ای از قرآن کریم: «لَیْسَ لِلاْءنْسانِ إلاّ ما سَعی؛ جز تلاش و کوشش بهره ای برای انسان نیست». (سوره نجم، آیه 39)

2 . رویارویی با چالشهای زندگی و فن آوری، کریس. ال. کلینک، ترجمه: علی محمد گودرزی، ص 441 ؛ فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 680 .

3 . همانجا.

4 . برگرفته از کتاب: توحید و تکامل (به ضمیمه سعادت)، مرتضی مطهری، ص 29.

5 . برگرفته از: روانشناسی رشد، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.

6 . برای توضیح بیشتر، ر.ک به: توحید و تکامل(به ضمیمه سعادت)، مرتضی مطهری .

7 . همانجا.

8 . اشاره دارد به مضمون آیه 24 از سوره انفال .

9 . بحارالأنوار، ج 93، ص 311 .

10 . همان، ج 85 ، ص 164 .

11 . رویارویی با چالشهای زندگی و فن آوری، ص 443 .

12 . در تهیه این مقاله از کتاب: خوشبختی چیست و خوشبخت کیست؟ نوشته احمد لقمانی، استفاده شده است.

پدید آورنده : یداللّه کوثری
منبع: حوزه.نت
چهارشنبه 30/9/1390 - 16:1
موفقیت و مدیریت
خوشبخت کیست؟ خوشبختی چیست؟        خوشبخت یعنی بپذیری زندگی تو، مال توست و آزاد هستی تابا اعمالی که دوست داری آن را زندگی کنی. خوشبختی یعنی باور کنی که دیگران هم به اندازه تو امنیت، آرامش، محبت، عفو و آزادی نیاز دارند. خوشبختی یعنی کمی دلیرتر، مهربان تر، بخشنده تر، وفادار تر باشد. خوشبختی یعنی قلبی را نشکنی، دلی را نرنجانی، آبرویی را نریزی ودیگران از تو آسیبی نبینند. خوشبختی یعنی پذیرفتن این واقعیت که هیچ انسانی کامل نیست و انسان ممکنالخطاست. خوشبختی یعنی گذشته را ببخشی تا تجارب دردناک تکرارنگردند. خوشبختی یعنی شکرکنی که زنده ای، که احساس داری، که دوستت دارند، که عشقی در قلب داری و به یمن شاکر بودنت به هر آن چه آرزوی برحق دلت است، خواهی رسید. در روایتی از سعدی آمده است، به خاطر نداشتن کفش بسیار ناراحت بودم وازخداوند گله وشکایت می کردم، تا اینکه در شهر مردی را دیدم، که پانداشت، خجل شدم، دریافتم که ناسپاسی کردهام و بزرگترین نعمت خداوند یعنی سلامتی را فراموش کرده ام. می توان درباره ی احساس خوشبختی مدت های مدیدی اندیشید، بدون این که واقعا به یک نتیجه قطعی رسید. احساس شادی وخوشبختی، برداشتی ذهنی ودرونی است و عوامل متعددی در شکل دهی آن دخیل هستند که گاهی از کنترل ما خارج هستند. تجربه خوشبختی درنزد انسان ها متفاوت است هر کدام خوشبختی را با روش های مختلف و معانی متفاوت جستجو می کنند. بنا پارت معتقد بود که حتی شش روز خوش هم درزندگیش نداشته، در حالی که هلن کلر نابینا و کر و لال از زندگی احساس رضایت می کرد و می گفت: «زندگانی را بیش از حد تصورم زیبا یافتم» بزرگی می گوید: گاهی برای درک خوشبختی تنها کاری که باید بکنیم اندکی تامل و یه غبارروبی ساده از چشم هایی است که به رسم عادت، به سرعت وبه سادگی از نعمت های شگفت آور روزانه می گذشته.ما روزی واقعا احساس خوشبختی می کنیم که شب هنگام به این سوال جواب «نه» نداده باشیم،1) آیا من امروز روی تمام حوادث و اتفاقات روزمره کنجکاو بوده ام، روی هر آنچه روزگاری برایم به ارمغان آورده بود و یا ازمن طلب کرده بود؟2)  آیا من امروز را با خوشبختی و شور و شعف سپری کرده ام؟3)  آیا من روی هم رفته از امروزم راضی بودهام؟ درچنین شرایطی است که کشتی سفر وزندگی ما با احساس رضایت خاطر بامعنی سازنده ومفیدبه مقصد می رسد. ربابه درویش زاده  منبع: روزنامه ابتكار  
چهارشنبه 30/9/1390 - 15:58
شعر و قطعات ادبی
تقدیم به خانواده بزرگ‌وار و رنج‌کشیده امام سید موسی صدر (حفظه‌الله تعالی)  «بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند»/ سینه دارم چاک‌چاکِ درد صدر/ فرصتی خواهم بگویم شرح صدر/ «یاد باد آن روزگاران یاد باد»/ یاد محرومان دوران یاد باد/  یاد لبنان یاد چمران یاد صدر/ آن همه خدمت بدون مزد و اجر/  او به لبنان بود مردم را امام/ چون به همت کرد حجت را تمام/  صدر اما در وطن بیگانه است/ هرکه نامش می‌برد دیوانه است/  کس نباشد کو نداند نام او/ کو کسی آگاه از افکار او؟/  یک نفر نَبوَد به عالی همتی/ جست‌وجو بنماید این سبط نبی/  فخر ایران رمز لبنان صدر دین/ عزت شیعه به روی این زمین/  موسی کنعان به سینا سرزمین/ کی شود پایان تو را این اربعین؟/  وعده‌ها یک بار و صد بار و هزار/ ده شب و صد شب، هزاران شد شمار/  ای که از آمال تو حزب و حماس/ شر مطلق از حضورت در هراس/  کی کنی بند بلا بدرود تو؟/ چشم کم‌نور مرا مسرور تو؟/  شیعه از اندوه تو اندوهگین/ کفر را یاد تو هم بس سهمگین/  دوست از هجران تو در تاب و تب/ دشمن از نام تو هم اندر تعب/  دشمنان در دشمنی‌شان راستین/ عاشقان از عاشقی‌شان شرمگین/  عاشقیم و روز، نان را در طلب/ عاشقیم و شام، در شور و طرب/  یار ما در بند و ما در کار خویش/ صبح و شب در بند افکار پریش/  یوسفی در بند زندان حسد/ ما فقط دنبال اخبار و رصد/  عشق خواهی، عشق یعقوب نبی/ عشق یوسف کو ولی را بُد ولی/  عشق یوسف آن نبی رنجور/  کردچشم پرنورش همی کم‌نور کرد/  عشق چون باشد زلیخا می‌شود پیر و عجوز/ چون‌که دارد بر جگر صد آه و سوز/  آن‌چنان عشقی بباید تا که «صدر»/ بازگردد بر مقام خود به فخر/  این همه گفتیم از موسای صدر/ قطره آبی بود از دریای صدر/  بحر صدر و پهنه دریای آن/ قطره‌ای از بادهٔ مهدی بدان/  قطره‌ای از قطره‌های این شراب/ کرده مست و بی‌قرارم بی‌حساب/  یاد موسی را چنین باشد اثر/ نام مهدی را خدا داند ثمر/  ما زموسی نام خواندیم و بس/ قصه‌ای از کار او خواندیم و بس/  کی، کجا دیدیم رفتاری از او؟/ چشم‌مان کی دید سیمایی از او؟/  کی نوازش کرد دستانش به مهر؟/ ما خطاکارانِ مالامال، کبر؟/  از شمیم یاد او مدهوش ما/ عطر مهدی می‌کند بی‌هوش ما/  زین سبب گویم به آوای بلند/ مهدیا! بِرهان امام ما ز بند/  شاعر: جواد عنابستانی؛ آبان ۱۳۹۰ – ذی الحجه ۱۴۳۲
سه شنبه 29/9/1390 - 15:34
داستان و حکایت
داستان: شب یلدا و ستاره خاموشامید شمعی در شب تاریک انسان‌هاست. اگر نمی‌توانی برایش شمع باشی، شمعش را خاموش نکن؛ اگر‌چه به اندازه لحظه‌ای بیشتر روشن نماند. شب یلداست. هوا سرد و سنگین است. ابرهای سیاه آسمان را پوشانده‌اند؛ تنها در افق دوردست، ستاره‌ای چشمک می‌زند. درون اتاق کوچکی مرد بیمار روی تخت‌خواب فلزی کهنه‌ای خوابیده و همسرش بر بالین او نشسته است. بالای سر بیمار انواع شیشه‌های دارو و جعبه‌های قرص روی تاقچه چوبی ردیف شده. نجوایی آرام و محزون از اتاق کنار به گوش می‌رسد. مادر در حال خواندن قرآن و دعاست. روی تاقچه گچی دیوار، قاب عکسی از مرد جوان و زنی با سیمای روشن در لباس عروسی به چشم می‌خورد. در کنار آن تنگ آبی که روبان قرمز کاغذی دور آن پیچیده شده و در آن دو شاخه خشکیده گل مریم است. تیک‌تاکِ ساعت و اعلام ساعت دو. "ستاره"، دستانِ تکیده و سرد محسن را به آرامی تا نزدیک صورت خود می‌برد. گرمی صورت ستاره به محسن امید دوباره می‌بخشد. چشمان محسن در زیر پلک‌هایش می‌لرزد. هوا کمی سردتر شده؛ ناگهان صدای غرش رعد و برق، تنها پنجره اتاق را روشن می‌کند و هم‌زمان برق خانه قطع می‌شود. آب کتری روی بخاری نفتی در وسط اتاق در حال جوش و خروش است. شعله‌های لرزان بخاری تصویر وهم‌انگیزی را روی دیوارهای تاریک اتاق ایجاد می‌کند. قطرات درشت باران بر روی شیشه‌ی مه‌گرفته می‌بارد. ستاره، شمعی در دست وارد اتاق می‌شود؛ اما با وزش باد از کنار درب، شمع خاموش می‌شود. ستاره کبریتی را از کنار بخاری برمی‌دارد و دوباره شمع را روشن می‌کند و آن را کنار تخت محسن قرار می‌دهد. سایه‌ها چشمان و صورت محسن را تیره‌تر نشان می‌دهند. تمام موهای سر و صورت محسن در اثر شیمی‌درمانی ریخته شده است. ساعت روی تاقچه، پنج بار نواخته می‌شود؛ هوا هنوز تاریک است. نگاه محسن به ستاره خیره می‌شود. اشکی از چشمان بلوطی ولی خسته ستاره از روی گونه‌هایش سر می‌خورد و بر صورت او می‌ریزد. چشمان محسن نیز غرق اشک می‌شود؛ می‌خواهد چیزی بگوید و شاید از این همه فداکاری‌های او تشکر کند؛ اما گویی سخن در گلویش خفه شده است. ستاره که تاب دیدن آن صحنه را ندارد، خود را عقب می‌کشد تا اندوه خود را از چشمان امیدوار محسن دور کند. با این حرکت، اشکی از چشمانش بر روی آخرین بازمانده شمع می‌ریزد. شمع خاموش می‌شود. با ملحفه سفیدی، سراسر بدن محسن را پوشانده‌اند. دست محسن در دستان ستاره گره خورده؛ ستاره سرش را کنار تشک محسن گذاشته است. پیرزنی در کنار پنجره ایستاده و به حیاط و درخت خشکیده چشم دوخته است؛ صدای بم آژیر آمبولانس و هم‌همه‌ی مردم از کوچه به گوش می‌رسد. فاخته‌ای بر درخت بدون برگ، آوای سوزناکی می‌خواند. مادر پنجره را به آرامی باز می‌کند؛ هوا صاف شده است و اثری از ابرهای تیره نیست. خورشید از جایی که ستاره چشمک می‌زد، درحال طلوع کردن است. محسن سوار بر ماشین خود در راه بازگشت به خانه است. روی صندلی عقب ماشین در کنار یک دوربین فیلم‌برداری حرفه‌ای چند جعبه شیرینی، یک هندوانه بزرگ، پاکت‌های پراز میوه و آجیل دیده می‌شود. برخورد قطرات درشت باران و حرکت شاخه‌های درختان، نشانه دگرگونی هواست. لحظه به لحظه بر شدت باران اضافه می‌شود ، سیل از آسمان می‌بارد. برف‌پاك‌کن ماشین با تلاش زیاد خود سعی دارد دریای آب را کنار بزند. محسن می‌خواهد خود را زودتر به خانه برساند تا ستاره و سحر ـ دخترش ـ و دیگر مهمانان را بیشتر از آن منتظر نگذارد. ناگهان احساس می‌کند ماشینش با چیزی برخورد کرده از ماشین پیاده می‌شود. چند عدد نان روی زمین ریخته و کفش کتانی پاره، پسرکی که نقش بر زمین شده و باران بی‌وقفه بر پیکربی‌جانش می‌بارد. چشمانش سیاهی می‌رود. خیابان خلوت است. هیچ‌کس در آن نزدیکی‌ها نیست. می‌خواهد برود و پسرک را به حال خود رها کند؛ ولی .... صف نانوایی بیش از حد شلوغ بود و او آخرین نفر درصف نانوایی. دست‌های کوچک خود را از سرما به هم می‌سایید تا از کرختی در بیاید. صف آرام به جلو می‌رفت. نوبت که به او رسید، یک اسکناس سبز پنج تومانی مچاله‌ای را از گرم‌کن ورزشی آبی‌رنگ خود بیرون آورد و گفت: «پنج عدد نون لطفا» نانوا چشم‌غره‌ای به او کرد؛ سه تا نان و یك اسکناس دو تومانی به او داد و گفت: «باید به بقیه هم برسه یا نه؟» پسرک نگاهی به پشت سرش انداخت. مردی با پالتوی بلند سفیدرنگ و شیک پشت سرش ایستاده بود. معلوم بود که تازه رسیده؛ نانوا پس از کلی تعارف و تواضع، بقیه نان‌ها را که روی هم ده تا می‌شد، به آن مرد داد و گفت: «ببخشید بیشتر از این نمونده!» بغض گلوی پسرک را گرفته بود. به راحتی می‌توانستی خشم را از سرخی صورتش ببینی. نان‌ها را برداشت و بدون خداحافظی و با حالتی قهر به طرف خانه به راه افتاد. خانه‌شان چند کوچه پایین‌تر بود. کوچه تقریبا تاریک بود؛ چون اکثر چراغ‌های کوچه خامواش بودند و چاله‌چوله‌های کوچه خاکی از بارون شب قبل، پر از آب شده بود. با هر قدم اشتباهی که برمی‌داشت، کفش‌های سوراخش پر از آب می‌شد و لرزشی تمام بدنش را می‌گرفت. نور بالای یک ماشین از پیچ ته کوچه یك لحظه چشمانش را کور کرد. ماشین به سرعت به طرفش آمد. خودش را مثل یك گربه کنار دیوار چسباند. لاستیک ماشین توی یکی از چاله‌ها افتاد. هرچی آب و گل بود، پاشید به سر و صورت پسرک. ماشین بدون کوچک‌ترین توقفی به راهش ادامه داد. صدای قه‌قهه‌ی مستانه چند جوان از توی ماشین بلند بود که به پسرک بیچاره می‌خندیدند. درِ خانه را که زد، خواهرش نگین آمد و در را باز کرد. خانه کوچکی بود. تا چشم مادر پسرك به او افتاد، اول نان‌ها را گرفت و داد به نگین، بعد هم خودش با دل‌جویی و دل‌سوزی لباس‌های خیس پسرک را درآورد. پسرک دندان‌هایش از شدت سرما به هم می‌خورد. مادر، او را کنار بخاری برد و با یک حوله، سر و صورت بچه‌اش را خشک کرد. از آن سه تا نان، تنها یکی‌ش قابل خوردن بود. نان را سه‌تایی باهم خوردند، ولی سیر نشدند. فردای آن روز و روز بعدش پسرک بیچاره نتوانست برود سر کارش؛ چون سخت مریض شده بود. آن پسرک کسی جز خود محسن نبود و حالا .... سریع صندلی عقب ماشین را مرتب کرد و پسرک را روی صندلی خواباند. صورتش رنگ‌پریده بود. چهره معصومانه‌ای داشت. هر گاه چشمانش را باز می‌کرد، ناله ای سرمی‌داد و مادرش را صدا می‌کرد و دوباره چشمانش را می‌بست. تو مسیر هر بار محسن چشمش به او می‌افتاد، کودکی خودش و درد و رنج‌هایی که کشیده بود در ذهنش ترسیم می‌شد. باد سرد برگ‌های رنگارنگ پاییز را در هوا پخش می‌کرد و باران بی‌وقفه می‌بارید. ماشین را کنار بیمارستانی متوقف کرد؛ پسرک را بغل کرد و با سرعت وارد بیمارستان شد. دکتر کشیک و پرستارها مشغول معاینه و پانسمان زخم‌های پسرک شدند. زخم‌ها زیاد جدی نبود، ولی محسن اسرار داشت از سر پسرک عکس بگیرند تا خیالش راحت شود. پلیس با محسن صحبت می‌کرد و جزئیّات تصادف را ثبت می‌کرد. ندایی آشنا محسن را صدا زد . محسن [با حالتی مضطرب]: «سلام پری! من با یه بچه تصادف کردم.» پری: «سلام؛ حالا کجا بردنش؟» محسن: «گفتم از سرش هم عکس بگیرن» پری: «نگران نباش، چیز مهمی نیست [ و او را دل‌داری می‌دهد]. پری از دوستان قدیمی و صمیمی ستاره ـ زن محسن ـ است. در اتاق، جلوی تابلوی نور، پری و محسن و دکتر پژمان در حال گفت‌و‌گو هستند. دکتر: «خوش‌بختانه ضربه‌ای به سرش نخورده، ولی!» محسن: «ولی چی آقای دکتر؟» دکتر: «متأسفانه این عکس نشون میده که اون بچه تومور مغزی داره و باید هر چه زودتر عمل بشه و قسمت خاصی از عکس رو به پری و محسن نشون میده.» محسن آهی از ته دل می‌کشد. محسن گواهی‌نامه‌اش را به مأمور پلیس می‌دهد و پسرک را که حالش کمی بهتر شده، سوار ماشین خودش می‌کند و می‌خواهد او را به خانه‌اش برساند. پس از گذشت ربع ساعت کوچه به کوچه شدن، پسرک یک خانه قدیمی را نشان محسن می‌دهد. محسن متعجب به پسرک نگاه می‌کند و می‌گوید این‌جا خانه شماست؟ خانه، خانه کودکی محسن است! مدت‌هاست که از آن خانه رفته‌اند و حالا این پسرک آن‌جا زندگی می‌کند. صدای زنگ تلفن همراه. «الو سلام، مگه چند بار زنگ زدی؟، نه اتفاق خاصی که نه، نگران نباش، گوشی رو تو ماشین جا گذاشته بودم، دیر؟، الآن ساعت چنده مگه؟، سحر حالش خوبه؟، مهمونا رفتن؟، تا نیم ساعت دیگه خونه ام، بعدا تعریف می‌کنم، فعلا خداحافظ» درب خانه دو لنگه آبی‌رنگ و حاشیه سفید، خانه‌ای با دیواری از آجرهای فرسوده، تیر برق چوبی با چراغی که طبق معمول همیشه خاموش بود. خاطرات آن خانه و کوچه و کودکی، دوباره در ذهنش نقش می‌گیرد. زنگ خانه را می‌فشارد. پسرک کلیدی را از جیبش بیرون می‌آورد و به آرامی در را باز می‌کند. پسرک: «لطفا بفرمایید داخل» محسن پشت سر پسرک وارد خانه می‌شود. یک چراغ قسمت جلوی تراس را روشن کرده و درخت بزرگ و خشکیده نارنج، موزاییک حیاط زیر پاهایش بالا و پایین می‌روند، حوض چهارگوش که ترک‌های عمیق روی آن باعث می‌شد همیشه نیمه‌پر باشد و صدای برخورد باران به سطح آب حوض و ایجاد حباب‌های کوچک و بزرگ برای محسن آشنا و جذاب است. سطح تراس سه پله از حیاط بالاتر است. تراس از تقاطع دو اتاق به صورت عمودی افقی به وجود آمده است. دو اتاق با درب و پنچره‌های چوبی و شیشه‌های ساده؛ همان خانه بدون کوچک‌ترین تغییر. از پله بالا می‌روند؛ زن میان‌سالی در آستانه در اتاق ایستاده است. محسن سلام می‌کند، زن پس از سلام وتعارف، او را به اتاق راهنمایی می‌کند؛ روی بخاری داخل اتاق، ظرف آب که درون آن دو عدد تخم‌مرغ و سه عدد سیب‌زمینی با هم درگیر هستند. مادر از علت دیر آمدن پسرش و لباس‌های گلی و پاره‌اش می‌پرسد. محسن جواب می‌دهد و حادثه را برای او شرح می‌دهد. مادر با آرامش خاصی سرش را تکان می‌دهد و زیر لب چیزی می‌گوید و شاید دعایی می‌خواند. در گوشه اتاق، دختر کوچولویی کنار کیف مدرسه و دفتر و کتاب‌هایش به خواب رفته. مادر از اتاق خارج می‌شود. هوای داخل و خارج اتاق تقریبا به یک اندازه سرد است. در گوشه‌ای دیگر اتاق، چرخ خیاطی مشکی بر روی یک میز چوبی نارنجی قرارد دارد. گویی مادر پسرک با چرخ خیاطی خود چرخ زندگی را می‌چرخاند. محسن در افکار خود غرق گشته است. صدای ساعت شماته‌دار روی تاقچه گچی، محسن را به خود می‌آورد. مادر با سینی وارد می‌شود. مقداری سبزی، نمک و فلفل و چند تکه نان بیات. با دست‌گیره ظرف را کنار سینی می‌گذارد. دیگر آبی درون ظرف نمانده است. مادر تعارف می‌کند، پسرک از مادرش می‌خواهد که او هم چیزی بخورد، ولی می‌گوید که سیر است. محسن از نگاه مادر می‌داند که دروغ می‌گوید، محسن تکه‌ای سیب‌زمینی آب‌پز را بر‌می‌دارد و در دهان خود می‌گذارد و بعد هم بلند می‌شود. با دست خود اشاره می‌کند که الآن برمی‌گردد و از اتاق خارج می‌شود. با هندوانه‌ای در دست، بسته‌ای آجیل و یک جعبه شیرینی و کیسه‌ای از میوه به داخل اتاق برمی‌گردد و از پسرک می‌خواهد چاقو بیاورد. گویا قصد دارد شب یلدا را در کنار آن خانواده بگذراند. هندوانه را با ضربه چاقو به دو نیم می‌کند. هندوانه‌ای چون قند سفید که با لبخند مادر و پسرک و لبخند خود محسن شیرینی خاصی پیدا می‌کند. با خنده‌های آنها که حالا تقریبا شبیه قه‌قهه شده، خواهر پسرک نیز بیدار می‌شود. در حالت خواب و بیداری سلام می‌کند. محسن دست نوازشی بر سر او می‌کشد؛ دختر با چهره بهت‌زده به او نگاه می‌کند. از نگاه معصومانه او درمی‌یابد از مهر پدر محروم بوده است، قاب عکس کوچک و رنگ‌پریده روی دیوار، فرضیه‌اش را کامل می‌کند. عکسی که چهره آشنا دارد برای او، فکر می‌کند او را می‌شناسد و یا .... . زنگ تلفن همراه: «سلام، الآن حرکت می‌کنم، باشه، الآن میام، خداحافظ.» کنار در اتاق در حال پوشیدن کفش‌هایش است؛ از همه خداحافظی می‌کند. مادر از پسرش می‌خواهد محسن را تا بیرون منزل بدرقه کند. باران تقریبا بند آمده است. صدای شرشر آب از ناودان حلبی، آهنگ دل‌نشینی می‌نوازد. ابرها به سرعت از جلوی روی ماه در حرکتند. قطرات درشت آب روی شاخه‌های خشکیده درخت نارنج و بازتاب نور مهتاب در آن، مانند گردن‌بندی از الماس می‌درخشند. محسن سوار ماشین است. کارت ویزیت خود را با چند عدد اسکناس درشت به پسرک می‌دهد. پسرک به زحمت پول را می‌پذیرید. محسن از پسرک خداحافظی می‌کند. هر بار که لاستیک ماشین به چاله‌های کوچه خاکی می‌افتد، دریای آب به اطراف پخش می‌گردد. ماشین در سیاهی کوچه از نگاه پسرک گم می‌شود. صدای بسته شدن درمنزلخیابانِ خلوت شده، طبیعتِ شب، سکوت و بازتاب نورِ چراغ‌های شهر روی كف خیس خیابان، جلوه‌ای رؤیایی و رمانتیک را به نمایش گذاشته. محسن ماشینش را کناری پارک کرد و دوربین فیلم‌برداری خود را از صندلی عقب برداشت. از ماشین پیاده شد و مدتی از آن صحنه‌ها فیلم گرفت. جوی‌های کنار خیابان از آب لبریز بود و قوطی‌های خالی نوشابه و برخورد آنها با هم، سمفونی شادی را اجرا می‌کنند. برخورد دانه‌های ریز شبنم روی گونه‌هایش او را نوازش می‌دادند و بوی باران در شب مهتاب، او را مدهوش کرده. احساس آزادی احساس رهایی و آرامش تمام اتفاقات آن شب را فراموش کرد. تا خانه راهی نمانده بود. ماشین را روشن کرد. به خانه که رسید، جز چراغ جلوی دربِ ورودی، بقیه چراغ‌ها خاموش بودند. به آرامی وارد خانه شد. جعبه شیرینی و آجیل و پاکت میوه‌ها را روی میز اوپن آشپزخانه گذاشت. ستاره و سحر خوابیده بودند. کوهی از ظرف غذا روی ظرفشویی ایجاد شده بود! روی کاناپه کنار شومینه خود را ولو کرد. ساعت از دوی نیمه‌شب گذشته بود. پلک‌هایش سنگین شده بود. شعله‌های آتش شومینه با ریتم خاصی می‌رقصیدند. محسن بدون هیچ کوششی به خواب رفت. خوابی عمیق. انگار یک هفته بیداری کشیده بود. چشمانش زیر پلک‌هایش می‌لرزید. شاید کابوس می‌دید. پیشانیش عرق کرده بود. ضربان قلبش تندتر می‌زد. قطره آبی از بالا بر روی گونه‌اش ریخت. با خود اندیشید که شاید دوباره سقف خانه چکه می‌کند از باران دیشب. پاهایش لمس شده بود. احساس سرما می‌کرد. شاید شومینه خاموش شده. چشمانش را به سختی گشود. سیمای ستاره را با چشمانی غرق در اشک با شمعی در دست که نیم‌رخ صورتش روشن بود، بر بالین خود دید. دانست برق رفته است. ولی چرا ستاره گریه می‌کند؟! ناگهان به یاد سحر دخترش افتاد. شاید برایش اتفاقی افتاده! با صدایی خفه چند بار سحر را صدا کرد. ولی آن‌قدر بی‌صدا می‌گفت که حتی ستاره هم در کنارش نمی‌شنید. صدای باران را می‌شنید؛ ولی دیشب که هوا صاف شده بود! چرا دوباره باران می‌بارد؟! صدای مبهم قرآن می‌آمد. گوشش را تیز کرد... صدا آشنا بود! صدای مادر پسرک! ولی او در خانه آنها چه می‌کند؟ کی آمده و... ! در خانه خود احساس غریبی می‌کرد. فضای خانه برایش مرموز شده بودند. کم‌کم چشمانش به نور محیط عادت کرد. می‌خواست با تمام وجود جیغ بکشد. شاید از آن کابوس رهایی یابد. او در خانه آن پسرک چه می‌کرد؟ یا خانه کودکی خود. دستان گرم ستاره صورتش را نوازش می‌داد. می‌خواست از جایش برخیزد؛ ولی انگار به تخت بسته شده بود. اختیار پاهایش را از دست داده بود. حرکت سرما از سمتِ پاها به طرف بالا را احساس می‌کرد. شمع کنارش خاموش شده بود. دستش در دستان ستاره گره خورده بود. ناگهان نوری سفید اتاق را روشن کرد. هیچ‌چیز را نمی‌دید؛ هیچ‌چیز را نمی‌شندید؛ حتی نفس خودش را. سکوت مطلق و دیگر هیچ. پایان

عشق یعنی هست و هستی را در آتش سوختن/ عشق یعنی ساختن مانند شمعی سوختن

نویسنده: محسن بوتیمار

منبع: وبلاگ ستاره خاموش
سه شنبه 29/9/1390 - 11:22
اخلاق
آداب اسلامی ویژه شب یلدااشارهشب یلدا، نخستین شب زمستان و طولانی‌ترین شب سال است که ایرانی‌ها طی رسوم کهن خود، دور هم جمع می‌شوند و ضمن دید‌و‌بازدید، خوراکی‌های خاصی مانند هندوانه، انار، آجیل و... را مصرف می‌کنند. در این شب، جوانان پای صحبت‌ها و قصه‌های بزرگ‌سالان می‌نشینند و از لابه‌لای داستان‌ها و قصه‌هایی که از زبان این گنج‌های زندگی می‌شنوند، عبرت‌ها و درس‌های بی‌شماری برای خود می‌اندوزند. از جمله رسوم بسیار زیبا و پسندیده ایرانی در این شب که در اسلام نیز بسیار به آن سفارش شده، عیادت از سال‌مندان و بیماران است. ملاقات با خویشاوندان و دوستان و رسیدگی به احوال نیازمندان، به ویژه نیازمندان خویشاوند، از جمله آداب پسندیده و نیکویی است که در پرتو دستورات جامع و کامل اسلام، مردمان شریف ایرانی در شب یلدا و دیگر شب‌های طولانی و بلند زمستان به آن اهتمام می‌ورزند.اسراف نکنیم خداوند برای رفاه و آسایش بندگان خود، نعمت‌های بسیاری آفریده و به آنها امر فرموده از این نعمت‌ها استفاده کنند؛ ولی همواره بکوشند از اسراف کردن بپرهیزند. زیرا خداوند اسراف را دوست ندارد. امام علی علیه‌السلام اسراف کردن را موجب هلاکت دانسته و امام سجاد علیه‌السلام در دعا و مناجات‌های خود با خدا می‌فرماید: «و مرا از زیاده‌روی بازدار و روزی‌ام را از تلف شدن نگاه‌دار و دارایی‌ام را با برکت دادن به آن افزون کن و راه مصرف آن را در کارهای خیر به من بنمایان.» رسم زیبای دیدار یکدیگر در شب یلدا وقتی زیباتر می‌شود که با زیاده‌روی نکردن در مصرف خوراکی‌ها و تنقلات، بخشی از آنها را به مصرف یتیمان و افراد بی‌بضاعتی برسانیم که توانایی تهیه چنین اقلامی را در این شب ندارند.زمستان، بهار مؤمنان انسان‌هایی که عاشق عبادت هستند و از صمیم دل آن را دوست می‌دارند، تمام وجود خود را وقف عبادت می‌کنند و هر یک از اعمال و گفتار خود را با نیت تقرب به خداوند انجام می‌دهند. این‌گونه افراد جزء برترین‌های مردم شمرده می‌شوند و ترسی از سختی‌های دنیا ندارند. روزها و شب‌های زمستان، بهترین فرصت برای راز و نیاز و مناجات با خداوند است. امام صادق علیه‌السلام این فرصت نیکو را این‌گونه معرفی می‌کند: «زمستان، بهار مؤمن است. شب‌هایش طولانی است که برای عبادت نیمه‌شب از آن کمک می‌گیرد و روزهایش کوتاه است که برای روزه گرفتن از آن مدد می‌جوید». برخاستن از خواب شیرین در دل شب و اندیشیدن در ملکوت آسمان‌ها و زمین، خدا و قدرت او و نیز روزه گرفتن در روزهای کوتاه زمستانی، بهترین و خالص‌ترین عبادت خدای تعالی است. رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «روزه زمستان، غنیمتی فرح‌بخش است»دیدار با خویشاوندان خداوند در آیات بی‌شماری به بندگان خود دستور می‌دهد خویشاوندان و نزدیکان خود را فراموش نکرده و همواره جویای احوال آنها باشند و آنها را از قطع رحم و رسیدگی نکردن به خویشان برحذر می‌دارد. امام باقر علیه‌السلام در اهمیت این موضوع می‌فرماید: «صله رحم اعمال را پاک می‌کند، دارایی‌ها را فزونی می‌بخشد، بلا را برطرف می‌گرداند، کار حساب‌رسی در قیامت را آسان می‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد» صله رحم و دیدار با اقوام به قدری اهمیت دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله حتی یک سال پیاده‌روی برای آن را جایز می‌شمارد. شب‌های بلند زمستانی، فرصت بسیار خوبی است که می‌توان از آن بهره‌برداری صحیح کرده، به دیدار اقوام و نزدیکان شتافت و در اجرای این سنت پسندیده و نیک که ثواب بسیاری هم دارد، پیش‌قدم شد.بیان قصه‌های قرآنی خداوند در قرآن کریم بندگان خود را به قصه‌های قرآن توجه داده و هر یک از این سرگذشت‌ها را دارای حکمتی می‌داند که برای انسان‌ها هزاران پند و اندرز در خود نهفته دارد. امام علی علیه‌السلام نیز می‌فرماید: «بهترین داستان، رساترین اندرز و سودمندترین پند، کتاب خدای عزوجل است.» داستان‌ها و افسانه‌های زمینی، پس از چندبار تکرار، کم‌کم تازگی و جذابیت خود را از دست می‌دهد؛ ولی قرآن تنها کلامی است که هر اندازه هم تکرار شود، "کهنه‌شدنی" نیست. در شب یلدا و شب‌های زمستانی که دور هم جمع می‌شویم و پای صحبت بزرگ‌ترها می‌نشینیم، نیکو و شایسته است به جای داستان‌ها و قصه‌هایی که گاه با خرافات همراه است، به قصه‌های قرآنی توجه کنیم که هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود و خرافات در آن راه ندارد.دقت در آفرینش شب و روز شب، مایه آرامش و سکون است. با پایان روز و پس از به اتمام رسیدن ساعات تلاش و کوشش در راه کسب روزی، آدمیان در سکوت شب، آرامش خود را می‌یابند و استراحت می‌کنند. شب‌های طولانی زمستان، فرصت خوبی است تا با دقت در نظام آفرینش وگردش شب و روز، به بزرگی خدای تعالی و کوچکی خود در این نظام هستی اعتراف کنیم. زیبایی‌های شب و درخشش ستارگان در پرده‌های سیاه شب‌های فرو‌رفته در ظلمت و گسترش نور ماه در آسمان‌ها، همه نشان از قدرت بی‌پایان خداوند دارد. در این شب‌ها می‌توانیم به ستایش خدا بپردازیم. چنان‌که امام علی علیه‌السلام می‌فرمود: «خدای پاک! چه عظیم و پرشکوه است آن‌چه از آفرینش تو می‌بینیم، و چه خرد است هر بزرگی در برابر قدرت تو، و چه حقیر است آن‌چه ما می‌بینیم در برابر قدرت ناپیدای تو از دیدگان ما».حساب‌رسی اعمال روزانه محاسبه نفس و بررسی کارهای روزانه، ویژگی کسانی است که ایمان حقیقی در جان و دلشان راه یافته است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «پیش از آن‌که مورد حساب‌رسی قرار بگیرید، خود به حساب نفستان برسید و پیش از آن‌که سنجیده شوید، خود، نفس‌تان را در ترازوی سنجش بگذارید و برای آن روز حساب بزرگ آماده شوید.» کسانی که از فرصت‌های زندگی بهترین بهره‌ها را برده و نیک‌ترین ذخیره‌ها را می‌اندوزند، در راه اطاعت خدا و خویشتن‌داری از نافرمانی او شکیبایی می‌ورزند و روز قیامت بدون محاسبه اعمال به بهشت می‌روند؛ زیرا این افراد در این دنیای فانی، در لحظه‌لحظه زندگی دقت کرده‌اند تا دچار لغزش نشوند. طولانی بودن شب‌های زمستانی و آرامشی که در آن برای آدمی ایجاد می‌شود، بهترین فرصت برای مراقبت و رسیدگی به اعمال روزانه است.شب یلدا و دیوان حافظ از گذشته‌های دور در خانواده‌های ایرانی در کنار قرآن کریم، دیوان حافظ نیز مورد توجه و عنایت خاصی بوده است. ایرانیان همان‌گونه که با قرآن استخاره کرده، برای شروع کارهای خود از این کتاب آسمانی طلب خیر می‌کنند، به دیوان حافظ نیز تفأل می‌زنند و از خواجه شیراز دعای خیر می‌خواهند. یکی از رسم‌های جالب و زیبای ایرانی‌ها در شب یلدا، تفأل زدن به دیوان حافظ و خواندن اشعار عرفانی اوست که برگرفته از آیات قرآن است. شایسته است در این شب طولانی، با تفأل زدن به حافظ و خواندن اشعار عرفانی او، از خرافات و تفأل زدن به شیوه‌های خرافی دیگر پرهیز کنیم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «از ما نیست کسی که فال بد زند یا برایش فال بد زده شود». قرائت اشعار پسندیده و نیکو، به ویژه اشعاری که در مدح اهل بیت علیهم‌السلام سروده شده، از جمله کارهای خوب و نیکویی است که می‌توان در این شب انجام داد.انار و گردو بخورید خداوند مهربان در طبیعت بخشنده خود، در هر فصل نعمت‌ها و میوه‌هایی در دسترس ما گذاشته که سلامت ما را تأمین و قدرت دفاعی بدن را در مقابل بیماری‌ها افزون می‌سازد. در زمستان که به علت تغییر هوا و عوامل دیگر مانند باد و باران، سرماخوردگی و بیماری‌هایی نظیر آن زیاد می‌شود، وجود انار می‌تواند نه تنها شفا‌بخش بوده، بلکه در حفظ سلامت و جلوگیری از این‌گونه بیماری‌ها مؤثر باشد. شاید حکمت خوردن انار در نخستین شب زمستان همین مسأله باشد. گردو نیز از تنقلاتی است که در این شب مصرف می‌شود و فایده‌های بسیاری دارد. امام علی علیه‌السلام فرموده است: «خوردن گردو در زمستان و فصل سرما، کلیه‌ها را گرم و سردی را از بدن دفع می‌کند». رعایت این آداب و رسوم پسندیده و توجه به حکمت خوراکی‌هایی که در این شب مصرف می‌شود، می‌تواند راه‌گشای خوبی برای جوانان و نوجوانان باشد.به یکدیگر هدیه بدهید ایران کشوری گسترده با اقوام مختلف است که هر یک از آنها در پرتو رسم‌های ویژه منطقه خود، شب یلدا را به گونه‌ای خاص برگزار می‌کنند. از جمله رسم‌های ایرانی که در شب یلدا در میان اقوام مختلف برگزار می‌شود، رسم پسندیده هدیه دادن و هدیه گرفتن است. این سنت نیکو در اسلام بسیار مورد سفارش قرار گرفته و پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «به یکدیگر هدیه بدهید تا دل‌هایتان به هم مهربان شود. به یکدیگر هدیه دهید؛ زیرا کینه‌ها را از بین می‌برد». پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همواره به این امر نیکو اهتمام می‌ورزیدند و هر هدیه‌ای که به آن حضرت داده می‌شد، با روی باز می‌پذیرفتند؛ زیرا آن را نوعی احترام به شخص هدیه‌دهنده می‌دانستند. هدیه دادن به کوچک‌ترها در این شب، سبب می‌شود تا کودکان ونوجوانان به بزرگ‌ترها با دیده احترام نگریسته و محبت آنها را در دل خود نگاه دارند.برگرفته از مجله گلبرگ؛ آذر 1384، شماره 69نویسنده: زهرا رضاییان
سه شنبه 29/9/1390 - 10:18
شهدا و دفاع مقدس

گفتوگو با سیدمحمد جوزی مسئول خانه شهید بهشت زهرا (سلامالله علیها)

زندهترین شهر دنیا

سیدمحمد جوزی برادر دو شهید است و 17 سال از لحظات زندگیاش را در گلزار بهشت زهرای تهران، بهعنوان اولین مسئول خانه شهید گذارنده، مکانی مقدس که سرزمین زینب‎‎های مکرر است. قرارگاه مادرانی غریب که سالها با اشک دیده، غبار از سنگ مزار فرزندانشان رفتهاند و پدرانی که همراه با سنگ مزار عزیزشان قامتشان نیز شکست. آنچه میخوانید نمی است از یم عاشقانه‎‎های بهشت.


قصه راه اندازی خانه شهید در بهشت زهرا از کجا شروع شد؟
سال 71 بود که شهردار تهران آقای کرباسچی به بنیاد شهید نامه نوشت که ساختمان‎‎هایی که در اختیار بنیاد شهید قرار دارد، تخیله کرده و در اختیار شهرداری قرار داده شود آقای رحیمیان هم که رییس بنیاد شهید بود به ما که کارمند رسمی بنیاد بودیم، مأموریت داد تا برویم بهشت زهرا و ساختمان‎ها را ببینم اگر به درد نخور بود، بدهیم به شهرداری. سال 71 مصادف بود با بحث‎‎های حضرت آقا مبنی بر شبیخون فرهنگی، آمدیم دیدم سالن دعای ندبه تکمیل شده و سالن نمایش و کتابخانه هم آماده، گفتیم این‎جا سنگر ماست، آیا این سنگر را هم می‎خواهید بدهید به شهرداری. گفتند: شما برنامه بدهید که ما هم گفتیم این‎جا را می‎شود تبدیل به موزه کرد و کلی برنامه و طرح دیگر هم نوشتیم، اما هیچ‎کس حاضر نمی‎شد بیاید بهشت زهرا تا این‎که من قبول کردم، اول دوستان و خانواده موافق نبودند، می‎گفتند: «می‎خوای بری قبرستون چیکار کنی؟» خانه ما هم شمیران بود و به لحاظ مسافت خیلی برایم دور بود اما معتقد بودم شهدا زنده‎اند و این‎جا هم زنده‎ترین شهر دنیاست، بل احیاء عند ربهم یرزقون، بلکه قرآن درباره زنده‎ها می‎گوید: «اموات بین احیا فقط نفس می‎کشند» و اما درباره شهدا می‎فرماید: «این‎ها زنده‎اند و حیات طیبه دارند.» ما کجا را سراغ داریم که ساکنانش زنده‎ترین مردمان باشند.

کار در زنده ترین شهر دنیا چه حال و هوایی دارد؟
بازسازی مزار شهدا، برگزاری مراسم برای بزرگداشت شهدا، راه‎اندازی سالن نمایش برای پخش فیلم برای گروه‎‎هایی که برای بازدید می‎آمدند، حدود 2 هزار ساعت فیلم در مدت 17 سالی که من مسئول خانه شهید بودم، از مادران و پدران و خاطرات شهدا که به زیارت مزار عزیزان‎شان می‎آمدند، ثبت و ضبط شده است. راه‎اندازی سایت برای اطلاع‎رسانی از برنامه‎ها و آدرس مزار مطهر و خاطرات شهدا، جمع‎آوری آثار از خانواده شهدا که تا به امروز15 هزار اثر، عکس و وصیت‎نامه شهید که خود خانواده شهدا آورده‎اند و برای قرار دادن در موزه تحویل خانه شهید داداه‎اند. مدارس، دانشگاه‎ها و به‎خصوص گروه‎‎های خارجی از کشور‎های آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و به‎خصوص کشور‎های اسلامی که حجم وسیعی از گروه‎‎های بازدید‎کننده را تشکیل می‎دهند، بعد‎ها در شهر‎‎های دیگر فعالیت‎‎های خانه شهید بهشت زهرا الگو شد و الان همین فعالیت‎‎های خانه شهید در دیگر شهر‎ها اجرا می‎شود.

بحث بازسازی مزار شهدا که خیلی هم جنجالی بود و خیلی ها را هم نگران کرد به کجا ختم شد؟
الان مهم‎ترین بحثی که ما با آن درگیر هستیم بحث بازسازی گلزار شهداست که به‎نظر ما طرح بسیار حساس است و باید واقعا کارشناسی عمل کرد. مزار شهدای شهر‎های دیگر را به اسم بازسازی، تخریب کردند. بحث باز‎سازی را بنیاد شهید پیگیری می‎کند، اما مأمور انجام آن شهرداری است.

این طرح بر چه اساسی شکل گرفته است آیا معماری و اصول و قواعد خاصی دارد؟
اصلا طرحی وجود ندارد ما یک نقطه نظراتی داریم که آن‎ها اصلا توجهی ندارند، چندبار هم آمدند پای کار که درگیر شدیم و الان هم دادگاه دستور توقف باز‎سازی را داده‎اند این‎ها می‎خواهند به سبک قبرستان کشته‎‎های جنگ جهانی دوم، همه سنگ، سفید یک شکل و هم اندازه باشند. بی‎توجه به آن‎که هر کدام از این سنگ‎ها با عواطف و احساسات خاصی بنا شده است و هر کدام پیام خاصی را انتقال می‎دهند. بعضی از این ویترین‎ها به‎دست خود شهدا درست شده است. شهیدی بوده که ویترین دوست یا برادرش را درست کرده و بعد به جبهه رفته و شهید شده. در یک نمونه سنگ سیاهی هست که رویش هیچ‎چیز نوشته نشده، و آن سنگ مزار شهید محسن فیض‎آبادی است که در وصیت نامه‎اش نوشته من به احترام شهدای گمنام نمی‎خواهم اسم و عکسی بر روی سنگ مزارم باشد. خوب توی باز‎سازی با این وصیت شهید چه بایدکرد؟ ما حتی 50 هزار عکس از تمام سنگ مزار‎ها و ویترین‎ها گرفتیم که اگر یک روزی زورمان نرسید و مزار شهدا تخریب شد، این‎ها به‎عنوان یک سند باقی بمانند

از این گروه ‎‎های خارجی که به بهشت زهرا میآیند خاطرهای دارید؟ اینکه در محیط مزار شهدا قرار میگرفتند چه نگاه و حرف‎‎هایی داشتند؟
اتفاقا الان یک خاطره‎ای برای شما می‎گویم که مرتبط با بحث باز‎سازی هم هست، یک روز بهشت زهرا بودم که خانمی مسیحی از فرانسه آمده بود و می‎گفت: من فقط به‎خاطر شهید آوینی آمده‎ام، گفتم چرا حالا شهیدآوینی. گفت: من خبرنگار جنگی هستم و مستند‎‎های ایشان را دیده‎ام و جز ارادتمندان این شهید شده‎ام. من از این فرصت استفاده کردم و کل بهشت زهرا رو به این خبرنگار نشان دادم خیلی برایش جالب بود، این خانم فرانسوی می‎گفت: تنها هنرتان باید این باشد که این شکل منحصر به فرد را حفظ کنید. می‎گفت: من خیلی جا‎ها را در دنیا دیده‎ام که این‎جوری نیست و این تنوع را ندارد.

یک گروه 30 نفره از جوانان انگلیس از لندن با هزینه خودشان آمده بودند که با انقلاب و شهدای ما آشنا بشوند. یک آقایی به نام عباسی از آلمان آمده بود. خانه مادر بزرگش دیباجی بود. اما متولد آلمان بود. آمد مسجد و گفت من می‎خواهم با انقلاب آشنا بشوم. باهاش قرار گذاشتم رفتیم بهشت زهرا. فارسی هم خوب صحبت می‎کرد، می‎گفت: پدرم از اعضای سازمان مجاهدین بود و از ایران فرار کرده من چند سال است به پدرم می‎گویم برویم ایران، می‎گوید صبر کن امسال دیگر انقلاب سقوط می‎کند و با هم می‎رویم ایران. که به او گفتم اگر امسال سقوط نکرد من خودم می‎روم حالا هم خودم پا شده‎ام تنهایی آمده‎ام ایران. البته این قصه برای پنج شش سال پیش بود که من هم 200تایی عکس و تعدادی فیلم از مزار شهدا و... گرفتم و گفتم برو این‎ها را بده به پدرت بگو تا این‎ها هستند تا 500 سال دیگر هم انقلاب سقوط نمی‎کند.

مشتری کدام شهید بیشتر است؟
فعلا مشتری خرافات (با خنده)

چرا؟
شما اگر از صبح تا غروب قطعه 26 باشید مشاهده می‎کنید که حدود 200 نفر می‎آیند و سراغ مزار شهید پلارک را می‎گیرند و کسی سراغی از مزار شهید چمران، شهید فهمیده و آوینی نمی‎گیرد و این یک آفت و یک انحراف است. برخی هم که اصلا اسم شهید رو نمی‎دانند و فقط می‎گویند این شهید عطری یا شهید گلاب کجاست؟
ما منکر کرامات شهدا نیستیم. به اعتقاد ما همه مزار شهدا بوی عطر می‎دهند و همه‎‎شان با تو حرف می‎زنند. شاید هم یک مزار به‎طور خاص بوی عطر بدهد اما می‎گویم این مسائل را نمی‎شود اساس قرار داد و دامن زدن به این مسائل به‎دنبال خودش انحراف، غلو و بازداشتن از مسائل اصلی را در بر دارد.

یک‎بار پسری آمد خانه شهید و گفت من برادر ندارم و شهیدی رو به‎عنوان برادر انتخاب کرده‎ام که من هم تشویقش کردم، یک‎بار که مرا دید گفت: من پلارک شماره دو، درست کردم. رفتیم سر مزار شهید، دیدم این بنده خدا چیزی به سنگ قبر زده که تا یک هفته بوی عطر بدهد و به‎واسطه این کار دم و دستگاهی به راه انداخته بود و عده‎ای هم دورش جمع شده بودند که بعد من این بنده خدا را سرزنش کردم که این کار‎ها را ادامه ندهد.

خود مادر شهید، صبح زود چهارشنبه می‎آید سر مزار پسرش. یک روز که دوربین را روشن کردم که ازش مصاحبه بگیرم قبول نکرد. گفتم چرا؟ گفت: چون مردم یک کلاغ 40 کلاغ می‎کنند. گفتم: خب شما اگر از شهید پلارک صحبت کنید این شایعات درست نمی‎شود. بعد دید که من مسئول خانه شهید هستم (همیشه آن‎جا مرا می‎دید)، اعتماد کرد و توانستم از او تصویر بگیرم و مصاحبه کنم.

من از مادر بزرگوار شهید پلارک دو بار مصاحبه گرفته‎ام در دو مقطع متفاوت که در هر دو بار هیچ تناقضی در حرف‎هایش نیست.

مادر شهید پلارک می‎گوید: پسر من بچه هیأتی بود. در ایام محرم به یاد یتیم‎‎های امام حسین (علیه‎السلام) کفش پایش نمی‎‎کرد، اگر لباس نو برایش می‎گرفتیم، نمی‎پوشید و لباس‎هایش را می‎برد برای فقرا، حسین از بد حجاب بدش می‎آمد، در صورتی‎که خیلی‎‎هایی که سراغ قبر این شهید را می‎گیرند و سر مزار او می‎آیند، از پوشش و حجاب مناسبی برخوردار نیستند. مادرش می‎گفت: وقتی توی محل می‎آمد، اراذل خودشان ‎را جمع و جور می‎کردند و بار آخری که می‎خواست برود جبهه، آمد پیشم و گفت: مادر من این‎بار شهید می‎شوم، مادر غصه نخور من همه‎جا با تو هستم.

گفتم: چرا این حرف را می‎زنی، گفت: خواب دیدم. با برادرش رفته بودند مشهد و آن‎جا خواب دیده بود که شهید می‎شود.

خب ما باید مروج سیره شهدا باشیم، اگر ما از راه شهدا غافل شویم بعد پلارک شماره دو و سه هم درست می‎شود.

به نظر شما خواستهای که شهدا از ما داشتهاند و آرمان و هدفشان که بهصورت خاص در وصیتنامهشان نمود دارد، چیست؟
آقای رحیمیان، نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید، می‎گفت: بر اساس داده‎‎هایی که از تحقیق و پژوهش بر روی وصیت‎نامه‎‎های شهیدان ارائه شده، همه شهدا به‎طور میانگین چهار بار در وصایای خود الهام‎گیری از مکتب عاشورا و کربلا و نیز پیروی از ولایت فقیه را انگیزه اصلی رفتن به جبهه عنوان کرده‎اند و انگیزه اصلی تمامی آن‎ها دفاع از اسلام و نظام جمهوری اسلامی است؛ حتی در یک وصیت نامه شهید دفاع از تخت جمشید و یا ایران منهای اسلام مطرح نشده است و 90 درصد شهدا اسامی مذهبی داشتند. مهدی، حسین، علی و 10 درصد اسامی مانند اردشیر و بیژن، فرشید و داریوش داشتند که من در جواب حاج آقا رحیمیان گفتم: همان 10 درصد هم در وصیت‎نامه‎های‎شان گفته‎اند که ما را مهدی و حسین و علی خطاب کنید.

یک مزار در بهشت زهرا دیدم که اسم شهید آریا چهر بود، یک اسم 100 درصد ایرانی، اما شهید در وصیت‎نامه‎اش جلوی اسمش توی پرانتز نوشته بود: حسینی خصال. شهید داریوش لطیفی وصیت کرده بود به من بگویید مهدی. شهید فرشید صنعتی به من بگویید حسین.

شما بعد از ساخت فیلم اخراجیها نسبت به این فیلم موضع گرفتید و مستندی هم از زندگی شهید خدمت (مجید سوزوکی) در واکنش به این فیلم ساختید، جریان چی بود؟
برای فیلم 1359، مرا دعوت کرده بودند سینما فلسطین، در جلسه نقد تمام عوامل فیلم هم حضور داشته و سالن پر بود، من به‎عنوان اولین منتقد صحبت کردم. گفتم 1 ‎درصد از این فیلم منطبق با واقعیت نبود. چون من الان به‎عنوان کارمند رسمی در بنیاد شهید مشغول هستم و از نزدیک با فعالیت‎ها و روحیات جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس آشنا هستم. گفتم شما جامعه ایثارگری رو تقسیم کردید به معتاد، منزوی و ریاکار و آدم‎‎های بی‎دست و پا در صورتی که 90 درصد از ایثارگران ما تحصیلات عالیه دارند و نقش مؤثری رو در جامعه ایفا می‎کنند.

آقای پرویز پرستویی گفت: من یک روز هم جبهه نبودم و آقای سامان سالور هم گفت که من سنم به جبهه و جنگ نمی‎خورد، اما موشک‎باران تهران را حس کرده‎ام. خوب شلمچه کجا و تهران کجا؟ من آن‎جا یک مقایسه‎ایی کردم با فیلم اخراجی‎ها که آقای پرستویی خیلی شاکی شد (با خنده) گفت:‎ «ای کاش این حرف رو نمی‎زدی»، خیلی بهش برخورد.

فیلم اخراجی آقای ده‎نمکی هم اصلا آن چیزی نبود که درباره شهید خدمت گفته‎اند. شهید خدمت (مجید سوزوکی) كه یک برادرش هم در ارتفاعات «بازی‌دراز» به فیض شهادت نائل شد چهار پنج بار رفته بود جبهه و وصیت کرده بود اگر من شهید شدم، همه وسایل مغازه‎ام را بفروشید و خرج ازدواج جوان‎ها کنید. مجید کشتی‎گیر بود و اصلا اهل سیگار نبود. من خودم اولین‎بار روی تشک کشتی با مجید خدمت آشنا شدم. بعد که آقای مسعود ده‎نمکی در نشست خبری اخراجی‎ها عکس شهید را در آورد و گفت: شهید مجید خدمت قهرمان این فیلم بوده؛ چون اصلا این مقایسه درست نبود، تصمیم گرفتیم مستندی در مورد شهید خدمت بسازیم با خانواده شهید مصاحبه کردیم. من خودم دو ساعت با مسعود ده‎نمکی صحبت کردم و بهش گفتم شما عکس شهید رو از جیبت بیرون آوردی و گفتی قهرمان قصه من مجید خدمت است، در صورتی‎که این واقعیت ندارد. آقای ده‎نمکی گفت: من آن موقع تحت فشار بودم و قول داد که با رسانه‎‎ها مصاحبه کنند و از خانواده شهید خدمت عذرخواهی کند و فردایش این کار رو انجام داد و عذرخواهی هم کرد.

من می‎گویم چطور ممکن است که ما سریال در مورد قیام مختار که هزار و 400 سال پیش اتفاق افتاده می‎سازیم و می‎رویم تحقیق و پژوهش می‎کنیم و از منابع موجود و موثق شخصیت مختار و زندگی او را به تصویر می‎کشیم، اما در مورد شهدا و جنگ که چند سالی بیشتر از آن نگذشته است و این‎همه منابع، اعم از رزمندگان و کتاب‎ها و خانواده شهدا که حی و حاضر هستند، فیلم‎‎هایی درست می‎شود که 1 ‎درصد از واقعیت جنگ و شهدای ما را بیان نمی‎کند.

می گویند مادر شهیدی در بهشت زهرا قریب به 30 سال درکنار فرزندش سکونت دارد. داستان ننه علی واقعیت دارد؟
اگر به میان قطعه ۲۴، نزدیک مزار شهید ۱۳ ساله حسین فهمیده رفته باشید، احتمالا اتاقکی کوچک با دیوار‎‎های فلزی توجه‎تان را جلب کرده، چهار دیواری فلزی که محل سکونت مادر شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست یا ننه علی است، پسرش را زمان شاه در اهواز که مهماندار هواپیما بوده ساواکی‎ها به شهادت رساندند و شبانه جنازه‎اش را برای دفن، به قبرستان می‎برند که حتی نگهبان آن‎جا را هم کتک می‎زنند، بعد از این‎که ننه علی باخبر می‎شود فرزندش به شهادت رسیده و در شهر اهواز دفن شده است. راهی شهر اهواز می‎شود و در کنار مزار فرزندش بیتوته می‎کند. بعد از پیروزی انقلاب به حضرت امام اطلاع می‎دهند که مادری از تهران به اهواز آمده و در کنار مزار فرزند شهیدش زندگی می‎کند، البته بدون هیچ سرپناهی که او را در مقابل گرمای طاقت‎فرسای جنوب محافظت نماید، به‎دستور امام (رحمت‎الله‎علیه) پیکر این شهید از اهواز به بهشت زهرا (سلام‎الله‎علیها) تهران منتقل می‎شود. و از همان زمان تا همین دو، سه سال پیش نزدیک 30 سال بر سر مزار فرزندش در بهشت زهرا ماند که این اواخر دیگر مریض شد و الان هم در تهران خانه دخترش در بستر بیماری است اولین فیلم را من در سال 71 از ننه علی گرفتم که تازه کلبه‎اش را درست کرده بود که ما هم از طرف خانه شهید برایش برق کشیدیم

منبع: هفته‌نامه پنجره -31 شهریور 90

دوشنبه 21/9/1390 - 8:54
شهدا و دفاع مقدس
نامههای تکاندهنده یک شهید برای فرار از گناهچند روز مانده به عملیات کربلای 4، نامه‌ای از یک پسر هفده ساله به مجله «زن روز» می‌رسد. در آن نامه، جوانی که خود را «امیر» معرفی کرده و هیچ نشانی دیگری (عکس یا نام‌خانوادگی) از خود باقی نگذاشته، درد دلی از وضعیت خانواده خود با مسئولان این مجله کرده است. این نامه که اولین نامه امیر به مجله بود در سوم آذرماه 1365 نوشته شد. متن نامه اول: به نام خداوند بخشنده و مهربان خدمت خواهران عزیز و گرامی‌ام در مجله مفید و پربار زن روز سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می‌کنم که در تمام مراحل زندگی‌تان موفق و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به‌خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریه‌های مؤسسه کیهان است. اما دلیل این که امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو می‌کنم. من پسری هفده ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می‌کنم؛ اما چه ثروتی؟! که می‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می‌کنند؛ تازه وقتی هم به خانه می‌آیند، از بس خسته و کوفته هستند، زود می‌روند و می‌خوابند. اصلا در طول روز یک‌بار از خود سؤال نمی‌کنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه‌کار می‌کند؟ با چه کسی رفت‌وآمد می‌کند؟ اما خوش‌بختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت‌ها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بی‌توجهی‌ها عادت کرده‌ام و از این که اصلا به من کاری ندارند که کجا می‌روم و چه می‌پوشم و با کی می‌گردم، تعجب نمی‌کنم؛ بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد. پدر و مادرم به دلیل این که من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادی‌شان هم خوب است، دختر خاله‌ام را که در خانواده‌ای متوسط زندگی می‌کند، به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند. (البته لازم به تذکر است که دختر خاله‌ام هم هم‌سن خود من است.) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی‌کرد، تبدیل به زندگی پسری ـ که سعی در دور کردن هوای نفس دارد ـ با دخترخاله‌اش ـ که به مراتب از شیطان پست‌تر و گناه‌کارتر و حرفه‌ای‌تر است ـ ، شد. تنها کارهای دخترخاله‌ام را در یک جمله خلاصه می‌کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگ‌ترین گناه کبیره». می‌دانم که منظور من را حتما فهمیده‌اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همان‌طور که گفتم پدر و مادرم حدود هفده ساعت از روز را بیرون از منزل به‌سر می‌برند؛ یعنی از ساعت شش صبح تا یازده شب. من هم از ساعت هفت صبح تا یک بعدازظهر مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود ده ساعت از روز را با دخترخاله‌ام در خانه تنها هستم و همان‌طور که گفتم، دخترخاله‌ام یک لحظه من را تنها نمی‌گذارد. دائما در سرم فکر گناه می‌اندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه می‌کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف‌های او شوم. همیشه سعی می‌کنم خودم را از او دور کنم؛ ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می‌کند و برای همین است که من از او احتراز می‌کنم؛ ولی او دست از سرم برنمی‌دارد. تو را به خدا کمکم کنید. چه‌طور جواب حرف‌های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فکر می‌کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز کمکم کنید! من چه‌طور می‌توانم او را سر راه بیاورم؟ هرچه به او می‌گویم دست از سرم بردار، گوشش بده‌کار نیست. هرچه به او می‌گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می‌دهی، اصلا گوش نمی‌کند. می‌ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد. دوست ندارم که تسلیم او شوم. باور کنید حتی بعضی وقت‌ها من را تهدید هم می‌کند. البته فکر می‌کنم همه این بدبختی‌ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می‌کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتما این مشکل سرم نمی‌آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می‌کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده‌ای فقیر زندگی می‌کردم و زشت‌ترین پسر روی زمین بودم، ولی این دخترخاله شیطان‌صفت در راهم ظاهر نمی‌شد که نمی‌گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته من که تا حالا تسلیم خواهش‌های او نشده‌ام؛ ولی می‌ترسم بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چه‌طور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این‌همه آزار ندهد؟ چه‌طور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چه‌طور می‌توانم طرز فکر و رفتار و عقیده‌اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی‌کنم که درمیان گذاشتن این مسأله با پدر و مادرم فایده‌ای داشته باشد؛ چون آن‌ها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند، هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهند. چون رفتار آن‌ها هم در بیرون از خانه دستِ‌کمی از رفتار دخترخاله‌ام در خانه ندارد. امیدوارم که هرچه زودتر مرا کمک کنید. خواهران گرامی! جواب نامه‌ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلا تشکر و سپاس‌گزاری می‌کنم. با تشکر برادرتان امیر.... 3/9/65 - ساعت 5/3 بعدازظهر---------------------------------------------------حدود یک‌ماه از این ماجرا گذشت تا این که دومین نامه امیر در تاریخ یکم دی ماه 1365، در حالی که در آستانه اعزام به جبهه قرار داشت و تنها چهار روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای 4 بود، به مجله زن روز رسید. بسم رب الشهداء و الصدیقین خدمت خواهران عزیز و گرامی‌ام در مجله زن روز سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می‌فرستم. مدت‌هاست که منتظر نامه شما هستم؛ ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده‌ام. البته مطمئن هستم که شما نامه‌ام را جواب خواهید داد؛ ولی امیدوارم وقتی شما جواب بدهید، من در این دنیای فانی نباشم. حدود یک هفته بعد از این که برای شما نامه‌ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده‌ام مرا ترغیب به گناه کبیره زنا می‌کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت‌و‌شلوار سبز در خیابان مرا دید و به من گفت: «امیر برو به دانشگاه اصلی، وقت را تلف نکن.» من این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از این که خدا دست نیاز مرا گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می‌دهم تا اگر خوش‌بختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید. البته من نمی‌دانم حالا که این نامه را مطالعه می‌کنید، اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته‌ام یا این‌که کثرت نامه‌های رسیده شما موضوع نامه مرا در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان‌طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدم‌های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهرخوانده‌ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می‌شوم؛ ولی او کور خوانده است. من مدت‌ها با شیطان مبارزه کرده‌ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده‌ام. ولی فکر می‌کنید که تا کی می‌توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم و برای همین و باتوجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم. من می‌روم اما بگذار این دختر فاسد بماند. من فقط خوشحالم که حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‌ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می‌کنم. من می‌روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‌کنند، بمانند و به افکار غرب‌زده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته‌ام و نمی‌دانم حال و هوای آن‌جا چگونه است؛ ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خود قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست‌کننده شهادت به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی‌ای نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه‌های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی یا در مجلس‌های فسادانگیزی بودند که من از رفتن به آن‌ها همیشه تنفر داشته‌ام. هیچ‌وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلا آن‌ها را درست و حسابی ندیده‌ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه مرا تبدیل به توفان مبارزه با گناه کردند. با این همه همان‌طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهرخوانده‌ام مرا به آن تشویق می‌کرد، آلوده نشدم. ضمنا از طرف من خواهش می‌کنم به روان‌شناس مجله بگویید که در نوشته‌هایتان حتما این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه به دنیا بیاورید و آن‌وقت به امید خدا رها کنید؛ بلکه به آن‌ها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاق‌ها برایم می‌افتد. البته نمی‌دانم که این موضوع را خانم روان‌شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام را به هر کسی که مناسب می‌دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می‌زند و عطش پایان‌ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می‌کشد. همان‌طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می‌فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع نبودم و برگشتم، اگر نامه‌ای از شما دریافت کرده بودم، حتما جوابش را می‌دهم. البته امیدوارم برنگردم؛ چون آن‌وقت همان آش است و همان کاسه. بیشتر از این وقت شما را نمی‌گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‌کنم که همه انسان‌های خفته، مخصوصا پدر و مادر و خواهرخوانده‌ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادالله صالحین برادرتان امیر 1/10/65 همان‌طور که امیر در نامه دوم آرزویش را کرده بود، جواب مجله زن روز به اولین نامه او، زمانی به دست مدیر دبیرستانش رسید که ده روز قبل، امیر به آرزوی بزرگ‌ترش رسیده بود. جواب نامه این بود: بسمه‌تعالی برادر گرامی سلام علیکم حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانواده‌تان می‌تواند برای شما مؤثر باشد. موفق باشید این نامه بنا بر آدرسی که امیر در نامه خود نوشته بود، به دست مدیر دبیرستانش رسید و او نیز دو روز بعد در جواب، برای مسئولان مجله زن روز نوشت: بسمه‌تعالی مجله محترم زن‌ روز با سلام، برادر امیر در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده‌اند. نامه شهید ضمیمه می‌شود. با تشکر 

رئیس دبیرستان شهید - 16/10/65

چهارشنبه 16/9/1390 - 17:57
سينمای ایران و جهان
یادداشتی بر مجموعه تلویزیونی «شوق پرواز» به کارگردانی یدا... صمدیخاطرات شیرین یک قهرماناحمد صبریان ـ دوران دفاع مقدس به عنوان دوران شکوه، عظمت و سربلندی ایران زمین، در برگ برگ تاریخ این سرزمین به ثبت رسیده است. دورانی که بی تردید سرنوشت کشور را به حماسه آفرینی های وصف ناپذیر، دلاورمردی های بی مثال، فداکاری های بی چشمداشت و خاطراتی فراموش ناشدنی گره زده است. بی شک آرامش امروز ما مرهون جانبازی ها، رشادت ها و حماسه آفرینی شهیدان بزرگواری است که دست از جان شستند و عزت، سربلندی و افتخار را، به بهای خون پاکشان برای ایران و ایرانیان به ارمغان آوردند. جنگ با تمامی تلخی و شیرینی هایش، سرشار از لحظه ها و ثانیه هایی غرورآفرین است که قلم را توان وصف آن نیست. دورانی که هر برگ از دفتر آن می تواند منشاء خلق آثاری ماندگار در عرصه هنر باشد. اما متاسفانه دو رسانه تاثیرگذار سینما و تلویزیون، در به تصویر کشیدن سیمای حقیقی بزرگ مردان عرصه دفاع مقدس، سرداران شهید، دلاورمردان ارتشی، سپاهی و بسیجی کوتاهی کرده و به گونه ای بایسته و شایسته، تلاش قابل تاملی در این خصوص نداشته اند.باید اذعان کرد ساخت آثاری بر اساس زندگی این حماسه سازان بی همتا، دشواری هایی خاص برای کارگردانان سینما و برنامه سازان تلویزیون به همراه دارد. اما این دشواری هرگز نمی تواند بهانه ای برای کم کاری در این زمینه باشد.طی چند سال اخیر ساخت برخی فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی در خصوص زندگی حماسه آفرینان دفاع مقدس در دستور کار مسئولان سینما و تلویزیون کشور قرار گرفته است. اما تاکنون ره توشه این دو رسانه پرمخاطب و تاثیرگذار از دوران جنگ تحمیلی چندان چشمگیر، مناسب و کافی نبوده است.   یک اعتراف صادقانه ساخت سریال «سیمرغ» درباره زندگی خلبانان شهیدشیرودی و کشوری به کارگردانی «حسین قاسمی جامی»، فیلم های «به کبودی یاس» و «شور شیرین» جواد اردکانی در خصوص زندگی شهیدان برونسی و کاوه، فیلم «مرغابی دشت سرخ» علی اصغر شادروان و مجموعه تلویزیونی مستند «یوسف هور» در خصوص زندگی سردار شهیدعلی هاشمی و مستندهای «نورعلی» و «برای پنج شنبه ای که نیامدی» درباره سردار شهیدنورعلی شوشتری، مستند داستانی «سردار خیبر» محمد درمنش درباره زندگی شهید همت، مستند داستانی «آخرین پرواز» علی ناجی در خصوص زندگی شهیدعباس دوران، «پرواز در شب» درباره زندگی شهیدمهدی نریمان از جمله آثاری است که در آن ها به زندگی و مبارزات سرداران و فرماندهان شهید پرداخته شده است.علاوه بر این، ساخت سریال هایی درباره شهیدچمران توسط «ابراهیم حاتمی کیا»، زندگی ۱۰ سردار شهید دفاع مقدس به کارگردانی «رضا میرکریمی»، زندگی شهید مهدی باکری از سوی «احمد مرادپور»، «مسیح کردستان» به کارگردانی جمال شورجه درباره زندگی سردار شهید محمد بروجردی، «دولت مخفی» به کارگردانی عبدالحسن برزیده درباره شهیدابوترابی، سریالی بر اساس زندگی شهیدحسن باقری توسط حسین مهدویان، مستند «پرواز در هور» درباره زندگی، مبارزات و شهادت سردارشهید حاج مهدی نرمی و ...، در دستور کارگردانان سینما و مجموعه سازان تلویزیون قرار دارد. اما با این وجود باید اعتراف کرد سینما و سیما در معرفی چهره های ماندگار عرصه دفاع مقدس، برای الگوسازی نسل جوان، ترویج فرهنگ دفاع مقدس، ایثار و شهادت کوتاهی کرده اند. روایت لحظات تلخ و شیرین «یدا... صمدی» که ساخت فیلم های سینمایی «معجزه خنده»، «دو نفر و نصفی»، «ایستگاه»، «ساوالان»، «سارای»، «شهر آشوب» و ... را در کارنامه اش به ثبت رسانده است، جمعه شب ها با نخستین تجربه تلویزیونی اش «شوق پرواز» داستان زندگی پر فراز و نشیب خلبان شهید عباس بابایی را برایمان روایت می کند. این اثر هم چون بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی، کاستی هایی هم دارد. اما بی تردید کاری ارزشمند و تحسین برانگیز است. به ویژه این که تلاش دارد با روایتی سرراست از زندگی این شهید گرانقدر، به معرفی گوشه های پنهان زندگی این قهرمان ملی به نسل جوانی بپردازد که دوران دفاع مقدس را ندیده و از لحظات تلخ و شیرین آن، فقط حکایت هایی شنیده اند که بی شک به عنوان یادگارهایی جاودانه، در خاطر نسل دوران جنگ حک شده است. «شوق پرواز» در وانفسای انبوه فیلم ها و سریال های باری به هر جهت این روزها، غنیمتی کمیاب است و خدا کند صرفا یک اتفاق ساده نباشد! خاطراتی که فراموش نمی شوند «یدا... صمدی» در «شوق پرواز» با دستمایه قرار دادن زندگی خلبان شهید عباس بابایی، شیوه روایت اش را به گونه ای انتخاب کرده که همراهی مخاطب را در پی دارد.به تصویر کشیدن ملموس دوران کودکی، نوجوانی و جوانی شخصیت اصلی داستان (شهید عباس بابایی)، القای حس لازم در مخاطب برای باور لحظات سپری شده زندگی او و پرهیز از شعارزدگی، از ویژگی های قابل تامل «شوق پرواز» است.«صمدی» در «شوق پرواز» با بهره گیری درست و مناسب از بار دراماتیک داستان، تلاش دارد با ساختاری متفاوت، به ترسیم ابعاد شخصیتی، وجوه انسانی و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی «شهید بابایی» بپردازد. توجه وی به ساختار روایی، شخصیت پردازی ها، گره افکنی ها، امانت در تصویر کردن واقعیات و خلق باورپذیر اتفاق ها و حوادث زندگی قهرمان داستان صمدی، نشان از احترام او به مخاطب دارد. داستان «شوق پرواز» از زمان حال آغاز می شود و هنگام روایت، با فلاش بک هایی به گذشته می رویم. سرگرم دیگر زوایای پنهان زندگی شهید عباس بابایی می شویم و با آن همذات پنداری می کنیم. بی تردید انتخاب بخش هایی از زندگی عباس بابایی که بار دراماتیک و جذابیت بیشتری دارد، به انسجام خط روایی انجامیده است. فیلم نامه منسجم و انجام پژوهش  و تحقیقات لازم و مناسب برای بازتاب شخصیت  فردی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی شهید بابایی، پلی میان گذشته و اکنون زده است. از این رو نسل جدید که از فضای دوران دفاع مقدس خاطره ای در ذهن ندارد، تا حد زیادی با داستان صمدی و آدم هایش همگام می شود. خوشبختانه «شوق پرواز» با توجه به مضمون حساس اش به ورطه شعار نیفتاده و با بیان تصویری مناسب، کم تر لحظات اضافه و زائدی دارد. کارگردانی هوشمندانه «صمدی» سبب شده است داستان سریال از زاویه دید لیلی (ستاره اسکندری) خبرنگار جوان و جست وجوگری روایت شود که در پی ثبت وقایع زندگی و خاطرات عباس بابایی و به تصویر کشیدن آن ها است. «لیلی» به عنوان نماینده نسل جوان، به تحقیق و پژوهش درباره زندگی شهید بابایی می پردازد و به سبب حس کنجکاوی اش و برای آگاهی از زندگی «عباس» ، به همه جا سرک می کشد و از طریق همسر شهید بابایی، به خلوت زندگی شخصیت اصلی داستانش می رود. ویژگی منحصر به فرد «شوق پرواز» ساختار زندگی نامه ای آن است. زیرا از این طریق می توان به قهرمان داستان نزدیک تر شد. شخصیت چند لایه آدم های سریال اشتیاق مخاطب را برای همراهی با آن ها بیشتر می کند. «شوق پرواز» حکایت شور و شوق یک قهرمان ملی است که در لابه لای دفترچه خاطرات اش پنهان مانده است. خاطراتی که بی شک بخشی از حماسه دفاع مقدس و شکوه آن دوران را در خود جای داده و هیچ گاه رنگ فراموشی نمی گیرد. یک تلاش تحسین برانگیز انتخاب درست «زاویه دید روایت» از جمله امتیازاتی است که «شوق پرواز» را به عنوان داستانی امروزی از زندگی عباس بابایی، به مخاطب معرفی می کند. دقت در پرداخت جزئیات ، نحوه ارتباط شخصیت اصلی داستان با بستگان و خانواده اش و انتخاب فلاش بک برای نحوه روایت، پیگیری سرگذشت شهید بابایی را برای مخاطب جذاب تر و دلنشین تر می سازد. تلاش «یدا... صمدی» در فضاسازی موفق «شوق پرواز» ، به خوبی حال و هوای گذشته زندگی شهید بابایی را برای مخاطب تداعی می کند.طراحی صحنه و لباس، موسیقی ، تیتراژ آغازین و پایانی، بازی های باورپذیر و ملموس و در خور تحسین شهاب حسینی ، ستاره اسکندری، افسانه بایگان، کورش تهامی و الهام حمیدی، تدوین منسجم و فیلم نامه چفت و بست دار، سبب شده است «شوق پرواز» نسبت به سریال ها و آثاری که در خصوص زندگی فرماندهان و سرداران شهید و قهرمانان ملی بر پرده نقره ای سینما و قاب شیشه ای تلویزیون جای گرفته اند، چند سر و گردن بالاتر باشد.البته «شوق پرواز» از نبود تعلیق و گره افکنی های لازم، روایت چند داستان موازی بدون در نظر گرفتن نقطه پیوندی برای آن ها، پرسش های داستانی، نداشتن فراز و نشیب  داستانی، تعدد شخصیت ها، تصویربرداری نه چندان موزون و نبود پیچش های روایی در فیلم نامه، دکوپاژ و میزانسن نه چندان قابل تامل و دیالوگ نویسی دلنشین صدمه خورده است. اما با این وجود به عنوان نخستین تجربه یدا... صمدی ، جایگاه قابل قبولی در کارنامه وی کسب می کند. در برخی صحنه ها و سکانس های سریال نیز تداخل زمانی، لکنت در روایت و منطبق نبودن طراحی صحنه و لباس با زمان روایت داستان و تدوین نامناسب نماهایی که به فلاش بک ها مربوط می شود مشهود است.اما اگر قرار باشد قضاوت منصفانه ای درباره این اثر داشت باید گفت با در نظر گرفتن تمامی دشواری ها برای به تصویر کشیدن زندگی سرداران و فرماندهان دفاع مقدس «شوق پرواز» تلاش تحسین برانگیز صمدی برای بازتاب گوشه ای از حقیقت حماسه پرشکوه دفاع مقدس است. بی شک درخشش بیشتر این گونه آثار نیز در گرو استمرار این جریان از سوی دیگر کارگردانان سینما و مجموعه سازان تلویزیون و حمایت مدیران و مسئولان سینما و سیما از ساخت این آثار است. تنها در این صورت می توان چشم انداز روشنی برای تجلی تصویری حماسه بزرگ ملی و میهنی دفاع مقدس ترسیم کرد. اگر جز این باشد به بیراهه رفته ایم و «شوق پرواز» را باید فقط یک اتفاق دانست!

منبع: روزنامه خراسان ـ 3 آذر 1390

چهارشنبه 16/9/1390 - 10:51
آموزش و تحقيقات

یک فروشگاه، شرکت یا حتی سازمان برای معرفی خدمات و سرویس‌های خود به مردم و جذب آنها به خدماتش، از راه‌های گوناگونی استفاده می‌کند.

برای مثال یک فروشگاه شاید برای جذب خریداران بیشتر دست به حراج فصلی بزند؛ یا یک شرکت برای معرفی خود در جامعه از طریق تبلیغ گسترده در رسانه‌ها، توجه مردم را به خود جلب کند؛ اما همین شرکت‌ها، سازمان‌ها و فروشگاه‌ها کمتر به فکر معرفی خود در فضای وب و جذب مخاطبان به سوی خود از این راه هستند. در واقع در حال حاضر مدیران و صاحبان یک سایت معتقدند که طراحی یک سایت و فعال شدن آن در فضای مجازی پایان کار است و می‌توانند بعد از این مراحل منتظر بازخورد گسترده‌ای از سوی کاربران باشند، اما به باور کارشناسان و فعالان این حوزه، پایان کار طراحی یک سایت نیست. چرا که بسیاری از سایت‌های ایرانی در حال حاضر با بودجه‌ای کلان طراحی شده‌اند و شاید در ابتدای فعالیت، از بازدید خوبی هم از سوی کاربران مواجه بوده‌اند؛ اما به دلیل عدم توجه به محتوا و مخاطب به مرور زمان روبه فراموشی رفته‌اند.

بی‌توجه به بازدیدکننده

اگر نظر کوتاه به سایت‌های ایرانی فعال در فضای مجازی بیندازید، قطعا شاهد این موضوع خواهید شد که به غیر از چندین سایت مطرح که بازدیدکنندگان ثابت و بالایی دارند، سایر سایت‌ها تقریبا به شکل یک ویترین در فضای مجازی حضور دارند و بازدیدکنندگان آنها شاید شامل مدیران همان سایت باشد!

یکی از دغدغه‌های اصلی مدیران وب‌سایت‌ها، جذب بازدیدکننده برای وب‌سایتشان است. هر نوع وب‌سایتی که در نظر بگیرید، با هدف افزایش مخاطب، ایجاد شده است. از یک وب‌سایت شخصی تا وب‌سایت‌های بزرگ تجاری. اگر بخواهم در یک کلمه، مهم‌ترین دلیل افزایش بازدیدکننده یک وب‌سایت را بیان کنیم، چیزی نخواهد بود جز «محتوای وب‌سایت».

رضا لعالی مدیرعامل شرکت هایپر مدیا، یکی از طراحان تخصصی وب‌سایت در حوزه رسانه، محتوای سایت در ایران را به دو دسته سیاسی و غیرسیاسی (اجتماعی، اقتصادی، اطلاع‌رسانی، تفریحی و..) تقسیم می‌کند و می‌گوید: «در ایران یک سایت سیاسی که از یک جریان خاصی سیاسی هم پیروی می‌کند از بازدیدکنندگان بالایی برخوردار است، چرا که به دلیل دسترسی به یک سری منابع خاص می‌تواند خبر‌های داغ و دسته اولی را منتشر کند. همین خبر‌ها باعث می‌شود طرفداران این جریان خاص یا مخالفانش برای کسب یک خبر دسته اول به این سایت مراجعه کنند.» وی در ادامه می‌افزاید: «غیر از این سایت‌ها که از بازدیدکنندگان بالایی برخوردار هستند، سایت‌های دیگری مثل سایت‌های اطلاع‌رسانی ارگان‌های مهمی چون دولت، سازمان تامین اجتماعی و... نیز به دلیل انتشار اخبار مورد نیاز مردم، بازدیدکنندگان ثابتی دارند.»

به باور این فعال فضای مجازی، برخی از مدیران سایت‌ها هیچ‌گاه در برنامه طراحی سایت، مخاطب را در نظر ندارند و همیشه سعی می‌کنند آن چیزی که در ذهن دارند را پیاده کنند و اگر هم کمی حرفه‌ای باشند، به محتوا توجه می‌کنند. در پایان کار هم تازه به این نتیجه می‌رسند که باید به دنبال مخاطب یا بازدیدکننده از سایتشان باشند.

لعالی گفته‌های جالب دیگری هم در خصوص این‌که توجه به نظر بازدیدکننده بر عهده چه کسی است، دارد: «شرکت‌هایی که کار طراحی یک سایت را برعهده می‌گیرند، اگر کمی با تجربه باشند، باید قبل از طراحی سایت، راه‌های جذب مخاطب به یک سایت را به صاحبان آن سایت توضیح دهند؛ اما از آن‌جا که بیشتر شرکت‌های طراحی سایت در کشور به مسائل فنی بیشتر توجه دارند، تنها پیشنهادی که به مدیران یک سایت می‌دهند، پیشنهادات فنی برای بهبود کارآیی سایت است.» وی در ادامه تاکید می‌کند که اگر مدیران یک سایت هم نسبت به محتوای سایت خود برای جذب بازدیدکننده حساس باشند، شاید به دلیل این‌که نمی‌دانند از این محتوا کی و کجا استفاده کنند، نمی‌توانند در جذب بازدیدکننده موفق عمل کنند.

جذب بازدیدکننده برای یک سایت تنها مربوط به طراحی یا محتوای آن، خلاصه نمی‌شود؛ چرا که تقویت زیرساخت‌هایی مانند پهنای باند کافی و داشتن فضا و دامنه اینترنتی استاندارد هم در این زمینه تأثیرگذار است.

اوج و خیز بازدید از سایت

در حال حاضر به جز سایت‌های پربیننده و سایت‌های سازمانی که بازدیدکنندگان ثابتی دارند، سایت‌هایی هم هستند که در یک زمان با افزایش بازدیدکنندگان و در زمانی دیگر با کاهش بازدید مواجه هستند.

مهدی رودکی، متخصص در زمینه دانش seo، به وجود آمدن افت‌وخیز بازدیدکنندگان یک سایت را به مدیریت غلط یک سایت ارتباط می‌دهد و می‌گوید: «در ابتدای طراحی یک سایت اکثر مدیران انتظار دارند آن‌چه در ذهن دارند را پیاده کنند و بعد از پیاده‌سازی، وقتی سایت با مشکل مواجه می‌شود، دوباره می‌خواهند طراحی سایت را تغییر دهند. همین امر باعث فرار کاربران می‌شود. چون با یک طراحی ثابت و محتوای استاندارد روبه‌رو نیستند.»

رودكی می‌افزاید: «در فضای اینترنت سایت‌هایی هستند که مدیران آنها برای رقابت با سایت‌های پربیننده ممکن است یک خبر دست اول منتشر کنند و بازدیدکننده‌ای را هم به طرف خود جذب کنند؛ اما بعد از این حرکت، آنها به فکر محتوای جدیدتر و جذاب‌تر نیستند و همین امر باعث می‌شود که مراجعه به سایت‌ آنها با افت‌و‌خیز همراه باشد.» به باور وی این سایت‌ها تنها به فکر جذب بازدیدکننده با انتشار یک خبر هستند؛ چه دروغ و چه راست و به سایر بخش‌ها از جمله محتوای دیگر سایت توجه ندارند. براساس اظهارات فعالان این حوزه، در حال حاضر استاندارد مشخصی برای جذب بازدیدکنندگان از یک سایت وجود ندارد و در کل نمی‌توان برای آن هم استانداردی به وجود آورد. محمود بشّاش، محقق و کارآفرین حوزه وب، معتقد است که نمی‌توان استاندارد مشخصی در این خصوص تعریف کرد. به باور وی پارامترهایی هستند که قابل بررسی هستند؛ ولی این‌که بتوان براساس یک استاندارد، مثلا تعداد بازدیدکننده یک وب‌سایت را تخمین زد، وجود ندارد.

از جست‌وجوگرها کمک بگیرید

بر اساس آمارها، بیش از هشتاد درصد بازدیدکنندگان هر وب‌سایت، از طریق موتورهای جست‌وجو به وب‌سایت هدایت می‌شوند. در واقع همین موتور جست‌وجو‌ها هستند که می‌توانند مراجعه کاربران به یک وب‌سایت را افزایش یا کاهش دهند. براساس آمارها، کاربران در جست‌وجوهای خود به آن دسته از سایت‌هایی برای مراجعه اعتماد می‌کنند که در رده نخست تا دهم نتایج جست‌وجو باشند. رودکی به عنوان یک "SEOکار"، با بیان این‌که جذب کاربران به سایت از طریق موتور جست‌وجو در ایران مورد توجه قرار نمی‌گیرد، می‌گوید: «در حال حاضر می‌توان از طریق تبلیغات در سایت‌های پربیننده یا ارسال ای‌میل باعث جذب مخاطب به یک سایت شد؛ اما شاید یکی از مؤثرترین راه‌ها برای راهنمایی کاربر به یک سایت حضور در رتبه‌بندی‌های جست‌وجوگرها از جمله گوگل باشد. اما در ایران به این تخصص کمتر توجه می‌شود.»

به گفته وی در حال حاضر در کنار "برنامه‌نویس وب" و "گرافیک‌کار وب"، "سئوکار"هایی وجود دارند که کارشان مدیریت جذب مخاطب است! آنها با مجموعه فعالیت‌هایی که انجام می‌دهند، باعث می‌شوند یک سایت در بهترین رتبه جست‌وجوگر قرار بگیرد. اما متأسفانه در ایران بازار سئوکارها به دلیل نبود آموزشگاه‌های تخصصی برای آموزش این رشته، چندان رونق ندارد.

براساس اظهارات وی هر سایت هم به کمک سئو نمی‌تواند در رتبه‌های اول جست‌وجوگر قرار بگیرد و در این زمینه هم رقابت سختی وجود دارد و تنها کسانی می‌توانند در این رقابت پیروز باشند که ظاهر سایت استاندارد و محتوای قوی داشته باشند. محمود بشّاش، اما با مخالفت بر تمرکز روی رده‌بندی در موتور جست‌وجوها اظهار می‌کند که چرا ما می‌گوییم که محتوای یک وب‌سایت برای افزایش ترافیک آن حیاتی است؟ قطعا منظور این نیست که این محتوا خوراک موتورهای جست‌وجو باشد. اتفاقا اگر مدیر وب‌سایت هدف اصلی خود را موتورهای جست‌وجو قرار دهد، زشت‌ترین و نامقبول‌ترین وب‌سایت ممکن را ایجاد خواهد کرد. وی تصریح می‌کند که محتوای وب‌سایت برای بازدیدکننده وب‌سایت مهم است. بازدیدکننده‌ای که ببیند محتوای اصیل و به‌روز در یک وب‌سایت وجود دارد، حتما آن وب‌سایت را به طور مرتب بازدید خواهد کرد. پس مدیران وب‌سایت باید حتما این موضوع را سرلوحه تمامی فعالیت‌های افزایش بازدید وب‌سایت خود قرار دهند.

افزایش بازدید از یک سایت می‌تواند به عوامل زیر وابسته باشد:

نحوه طراحی وب‌سایت (User Experience)

زبان برنامه‌سازی وب‌سایت

پارامترهایی که به شرکت میزبانی‌کننده وب‌سایت مربوط است

میزان فعالیت وب‌سایت در شبکه‌های اجتماعی

محبوبیت وب‌سایت از نظر لینک‌های ورودی به وب‌سایت

قابلیت نمایش وب‌سایت در دستگاه‌های موبایل

نبود یک وب‌سایت در لیست فیلترینگ کشور

 

چهارشنبه 16/9/1390 - 10:16
آموزش و تحقيقات
 

روایت کارشناس آمریکایی از عاشورا

یک‏شبه عاشق محرم شدم/ شیفته شخصیت حضرت عباس (ع) هستم

 

توضیحی درباره پروفسور چلكوفسكی:

پروفسور پیتر ج. چلکوفسکی (Peter J. Chlkowski) دانشمند آمریکایی لهستانی‌تبار، از دانشمندان متخصص فرهنگ مشرق‏زمین است که هم‌اکنون استاد رشته‌های مطالعات خاورمیانه، شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی در گروه مطالعات اسلامی و خاورمیانه دانشگاه نیویورک است.

وی لیسانس خود را در سال 1958 در رشته واژه‌شناسی شرقی از "دانشگاه جگیلونیان" شهر کراکوف لهستان و فوق لیسانسش را در سال 1962 در رشته تاریخ خاورمیانه اسلامی از "مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی" لندن دریافت کرده است. چلکوفسکی همچنین در مدرسه درام کراکوف به تحصیل در رشته هنرهای تئاتری پرداخته است.

بخش عمده‌ای از تحقیقات و مطالعات 40ساله‏ی وی مربوط به اسلام شیعی و به‌طور خاص محرم و واقعه کربلا است و در این حوزه تاکنون ۳ کتاب و مقالات متعددی نوشته ‌است.

چلکوفسکی هم‏اکنون برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات زبان فارسی به ایران آمده است و خبرنگار بین‌الملل خبرگزاری فارس فرصت را غنیمت دانسته و با وی درباره داستان کربلا به گفتگو نشسته است:

 

به كوشش: مصطفی افضل‏زاده

 

ــ شما یکی از معروف‏ترین محققان غربی در حوزه محرم و عاشورا هستید. از آشنایی خود با محرم بگویید.

 

چلکوفسکی: درباره آشنایی با محرم و عاشورا باید بگویم که قبل از اینکه به ایران سفر کنم چیز زیادی درباره محرم نمی دانستم و زمانی که برای ادامه تحقیقاتم به شهر رشت سفر کردم مصادف بود با ماه محرم و آنجا با یک اجرای تعزیه مواجه شدم. آنجا خیلی شیفته این مراسم شدم و باید اعتراف کنم که یک شبه عاشق محرم شدم. این نمایش برای من که هنرهای نمایشی در لهستان خوانده بودم فوق‌العاده بود. از آن زمان شروع کردم به تحقیق و نوشتن درباره تعزیه و محرم. از این نمایش به قدری هیجان‌زده و شگفت‌زده شده بودم که از آن روز به تحقیق درباره عاشورا و محرم پرداختم.

 

چیزی که در ابتدا من را به عاشورا و محرم علاقه‌مند کرد ـ به دلیل اینکه اطلاعی از واقعه عاشورا نداشتم ـ هنر تعزیه بود. رسم و اجرای فوق العاده ای است. اینکه نقش‌ها دیالوگ خود را با شعر بیان می‌کردند و رنگ‌هایی به‌کار می‌رفت که آدم خوب‌ها و آدم بدها با آن تفکیک شده بودند. من درباره تعزیه تحقیقات گسترده‌ای در کشورهای مختلف دنیا کرده‌ام و ماحصل تحقیقاتم را در یکی از کتابهایم آورده‌ام.

 

ــ امکان دارد یکی از مواردی که در مورد تعزیه و محرم در کشورهای دیگر بررسی کرده‌اید، بگویید؟

 

چلکوفسکی: در قرن 19 میلادی در منطقه کارائیب، انگلیسی‌ها کارگران سیاه‌پوست را در مزرعه‌های نیشکر به خدمت گرفته بودند و آنها را استثتمار می‌کردند و این کارگران سیاه‏پوست با انگلیسی‏ها درگیر شدند ولی از ادامه کار زیر سلطه انگلیسی‏ها که برای آنها به معنای بردگی بود کنار کشیدند و فرار کردند. به همین خاطر انگلیسی ها برای جبران نیروی کار در مزرعه‏های نیشکر هزاران نفر را از هند به این منطقه آوردند. هندی‏هایی که به این منطقه آمده بودند مراسم عاشورا را برای دور هم جمع شدن و نشان دادن خود به مردم بومی منطقه انتخاب کردند با وجود اینکه اکثر آنها مسلمان و شیعه نبودند.

 

این مراسم در این منطقه رفته رفته بومی شد و به با نام "تجا" که شکل تغییر یافته تعزیه بود برگزار شده است. در این مراسم حسینیه‏های خاصی که ارتفاع سقف آن بسیار بلند بود برپا می شود و از رنگ های متنوعی استفاده میشود.

 

ــ تاثیر محرم را در میان مردم ایران چگونه دیده اید؟

 

چلکوفسکی: مردم ایران و در کل شیعیان، واقعه عاشورا را بزرگترین مصیبت تاریخ بشریت می‌دانند. در ایران علاوه بر اینکه فرهنگ عاشورا در تکیه ها و در ماه محرم گرامی داشته می شود در شئون مختلف زندگی مورد توجه قرار می‌گیرد. جمله "هر روز عاشوراست و همه جا کربلا است" در جنگ 8 ساله تاثیر زیادی در مبارزه سربازان ایرانی داشت و همین مساله باعث انگیزه آنها برای ادامه مبارزه میشد. و اتفاقا همین فرهنگ بود که باعث پیروزی سربازان ایرانی شد. من مسلمان یا شیعه نیستم ولی خیلی مجذوب این فرهنگ شده‌ام.

 

ــ آیا بررسی فرهنگ عاشورا تاثیری بر خود شما هم داشته؟

 

چلکوفسکی: با مرور واقعه کربلا بارها تحت تاثیر قرار گرفته‌ام و اشک درچشمانم جمع شده است؛ ولی به خود اجازه نداده‌ام که گریه کنم چراکه من محقق هستم و نباید تحت تاثیر احساساتم قرار بگیرم.

 

ــ چه کسی در واقعه عاشورا شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داده است؟

 

چلکوفسکی: من به‌صورت خاص شیفته شخصیت "حضرت عباس" هستم. من مقالات زیادی را درباره ایشان نوشته و چاپ کرده‌ام و متون زیادی را درباره مراسمی که به حضرت عباس مرتبط می‌شود، جمع‌آوری کرده‌ام.

 

ــ  اگر بخواهید حضرت عباس را برای مخاطبان آمریکایی معرفی کنید، چه می‌گویید؟

 

چلکوفسکی: عباس جنگ‌آور، آزادی‌خواه و مدافع شجاع و بی‌باکی است که از حسین و خانواده‌اش محافظت کرد.

 

عباس فردی است که شما در فارسی به آن می‌گویید پهلوان. عباس پهلوان واقعی بود. او از حسین و خانواده او تا آخرین لحظه محافظت می‌کند. او زمانی که می‌رود برای کودکان آب بیاورد دستانش را از دست می‌دهد بعد مشک را به دهان می‌گیرد و زمانی که می‌بینند او ایستادگی می کند و به راه خود ادامه می‌دهد، او را می‌کشند.

 

ــ دردناک‏ترین حادثه کربلا از نظر شما کدام حادثه است؟

 

چلکوفسکی: تشنگی کودکان در خیمه‌ها و طلب آب از عباس داستان دردناکی دارد که مرا واقعاً تحت تاثیر قرار می‌دهد.

 

ــ مردم ایران همه علاقه زیادی به حضرت عباس دارند و مراسم زیادی با نام ایشان برگزار می‌شود...

 

چلکوفسکی: من عاشق مراسمی هستم که نذر حضرت عباس می‌کنند. مانند سفره حضرت عباس. من بسیار در آیین سفره حضرت عباس دقت کرده‌ام و مشاهده کرده‌ام که چقدر زنان شیعه و زنان ایرانی اعتقاد به این رسم دارند ولی متاسفانه من هیچ‌گاه نتوانستم در این مراسم شرکت کنم چون این مراسم را زنان برپا می‌کنند. من شاهد بوده‌ام زنانی را که نذر سفره حضرت عباس کرده‌اند و حاجت گرفته‌اند. برای مثال زنی که بچه‌دار نمی‌شد و از این طریق توانست حاجت خود را بگیرد.

منبع: خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ‌ابنا ـ

يکشنبه 13/9/1390 - 11:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته