• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 227
تعداد نظرات : 6
زمان آخرین مطلب : 4050روز قبل
اهل بیت

بررسی حقوق مالی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات و پس از رحلت ایشان

بررسی حقوق مالی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات و پس از رحلت ایشان

نویسنده: عدنان درخشان



 
در تدوین کلیات این فصل، از تعالیم ارزنده ی محقق نستوه حضرت آیت الله شیخ محمدرضا جعفری بهره های بسیار برده ایم.

اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

برای دستیابی به یک تحلیل درست و عمیق ـ از آنچه در این مقاله به طور مبهم و گذرا مطرح شده است ـ باید نخست جایگاه تمامی اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین شده و سپس نحوه ی واگذاری و انتقال هر یک از آنها به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا پس از رحلت ایشان مشخص شود.
فهرست اموال غیر منقول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
1 ـ آنچه از طریق ارث به ایشان رسید

(ارث):

1 ـ 1 ) منزل مادر بزرگوارشان آمنه بنت وهب (علیه السلام) در مکه.
2 ـ 1 )
خانه همسرشان ام المومنین خدیجه بنت خویلد (سلام الله علیها) در مکه.
2 ـ آنچه از طریق داد و ستد در اختیار ایشان بود.
(خرید):
1 ـ 2 )
زمین منزل شخصی ایشان در مدینه، در کنار مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم)
2 ـ 2 )
زمین منزل همسرانشان در مدینه، در اطراف مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم).
3 ـ آنچه از طریق هبه یا هدیه به ایشان تقدیم گردید
(هبه و هدایا):
1 ـ 3 )
اموال «مخیریق» یهودی که در تاریخ به «حوائط سعبه» یا «باغ های هفت گانه» مشهور است.
2 ـ 3 )
زمین هایی که انصار به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه دادند، که در مدینه و اطراف آن بوده است.
4 ـ آنچه از طریق خمس به آن حضرت رسید.
(خمس):
«و اعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل... » (3)
طبق بیان آیه ی فوق ـ که درباره ی انواع سود حاصل شده برای مسلمانان سخن می راند ـ هر آنچه در جنگ ها به دست می آمد (غنائم جنگی که یکی از مصادیق غنائم مطرح شده در آیه ی 41 انفال است)، به صورت 1/5 و 4/5 تقسیم می گردید و سپس خمس یا 1/5 آن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلیم می گردید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این «خمس» را به شش سهم تقسیم می فرمودند. سهم اول و دوم به خدای متعال و رسولش تعلق داشت که هر دو، در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار می گرفت تا مطابق نظر ایشان به مصرف برسد. ( مالک این دو سهم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بود).
سهم سوم به ذی القربا (خویشاوند) تعلق داشت که در اختیار اهل بیت (علیه السلام) به ویژه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) قرار می گرفت. (4)
(مالک سهم ذی القربا، صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها) بود).
سه سهم آخر هم به یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان از بنی هاشم تعلق می گرفت و در اختیار آنان نهاده می شد.(5)
(مالک این سه سهم، نیازمندان بنی هاشم بودند.
در ضمن در 4/5 باقی مانده از غنائم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همانند دیگر مسلمانان سهم داشتند.
اموالی که موجب خمس به آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلیم گردید، بدین شرح است:
1 ـ 4 )
خمس دژهای خیبر که از طریق جنگ فتح شد = دژ القموص واقع در الکتیبه.
کل دژهای خیبر ـ که اراضی اطراف آن را نیز در برداشت ـ، عبارت بودند از:
الف ) دژهای منطقه «النطاه» شامل:
1 ـ دژ «ناعم».
2 ـ دژ «صعب بن معاذ».
3 ـ قلعه ی «زبیر».
ب ) دژهای منطقه «الشق» شامل:
1 ـ دژ «ابی».
2 ـ دژ «النزار».
ج ) دژهای منطقه «الکتیبه» شامل: (6)
1 ـ دژ «القموص» (که به عنوان خمس دژها جدا گردید).
2 و 3 ـ دژهای «الوطیح» و «السلالم»
(که از طریق مصالحه فتح شدند و در نتیجه «فیء» می باشند).
2 ـ 4 )
خمس غنائم جنگ های مختلف که بیشتر از اموال منقول بود.
5 ـ آنچه از طریق بخشش خاص الهی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید
( فی ء ):
«فیء» اموال و زمین هایی است که به وسیله ی جنگ و نزاع به دست مسلمانان نرسیده و بر آن سرزمین ها، اسب و شتر نتاخته باشند. (7)
این اموال و زمین ها به تصریح آیات الهی، ملک خاص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است: (8)
«و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء و الله علی کل شیء قدیر» (9)
و آنچه خداوند از [اموال] آن ها در اختیار رسولش قرار داد به این خاطر بود که این اموال، زمین هایی است که بر آن اسب و شتر نتاختید؛ اما خداوند است که فرستادگانش را بر هر که خواهد چیره می گرداند و خداوند بر هر چیزی تواناست.
مطابق این آیه، خدای متعال، امر«فی ء» را به پیامبرش واگذار نموده است که هر گونه می خواهد، آن را به مصرف برساند؛ سپس او را به موارد مصرف فیء راهنمایی فرموده است. (10)
زمین هایی که از طریق فیء ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شده است؛ عبارتند از:
1 ـ 5 )
زمین های «بنی نضیر» واقع در اطراف شهر مدینه.
2 ـ 5 )
قلعه و حصن «وطیح»؛ از قلعه های منطقه «الکتیبه» واقع در خیبر.
3 ـ 5 )
قلعه ی «سلالم»؛ از منطقه «الکتیبه» واقع در میان دژهای خیبر.
4 ـ 5 )
زمین های «وادی القری»؛ شامل آبادی های فراوانی واقع در منطقه ی وسیعی بین خیبر و شام.
5 ـ 5 )
سرزمین «تیماء» منطقه ای بین خیبر و شام.
6 ـ 5 )
بازار «مهزور» زمین وسیعی واقع در اطراف مدینه.
7 ـ 5 )
«فدک».
جدول بندی اموال غیر منقول و با ارزشی که به شخص رسول خدا(ص) تعلق داشت.(11)
نام اموال ــــــ نحوه تملک رسول خدا(ص) ـــــــ ارزش تقریبی* ــــــــــــــــ محل استقرار
1ــ باغ های هفتگانه ـــــــــ هبه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متوسط ــــــــــــ مدینه
2- بخشی از دژ القموص ــــ سهم خدا ورسول از خمس غنائم(12) ـــــ زیاد ـــــ خیبر
3- زمین های بنی نضیرــــــ فیء ـــــــــــــــــــــــ متوسط ــــــــــــــ مدینه
4- بازار مهزورـــــــــــــــــــ فیء ـــــــــــــــــــــــ متوسط ــــــــــــــ مدینه
5- دژ سلالم ـــــــــــــــــــــــ فیءــــــــــــــــــــــــ بسیارزیاد ــــــــــــــ خیبر
6- دژ وطیع ــــــــــــــــــــــــ فیءـــــــــــــــــــــــــ زیاد ــــــــــــــ خیبر
7- فدک ــــــــــــــــــــــــــــــ فیءـــــــــــــــــــــــــ زیاد ــــــــــــــ هم جوارخیبر
8- وادی القری ــــــــــــــــــــــ فیء ـــــــــــــــــــــــ بسیار زیاد ـــــــــــــ بین خیبر وشام
9- تیماءـــــــــــــــــــــــــــــــــ فیءـــــــــــــــــــــــــ زیاد ــــــــــــــ بین خیبروشام
* این ارزش گذاری در مقایسه با درآمد سالیانه ی فدک در حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (48000 دینار) (13) انجام شده است و کاملا «جنبه ی حدسی و تقریبی» دارد.
آشنایی تفصیلی با اموال غیر منقول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
1 ـ ارث:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همانند دیگر انسان ها، از بستگان خویش اموالی را به صورت ارث، مالک شدند که در این میان می توان به دو مورد اشاره کرد:
1 ـ 1 )
منزل مادر بزرگوارشان آمنه بنت وهب (سلام الله علیها) در شهر مکه.
منزل مادر بزرگوار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شعب و دره «بنی علی» قرار داشت، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این خانه به دنیا آمده بود.
2 ـ 1 )
خانه همسر بزرگوارشان، ام المومنین خدیجه بنت خویلد (سلام الله علیها) در شهر مکه.
منزل همسر با وفای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در مکه، بین کوه صفا و مروه، پشت بازار عطرفروشان واقع بود.
پس از مهاجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، پسرعموی آن حضرت ـ عقیل ـ آن جا را فروخت و بعدها رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهای آن را به عقیل بخشید. (14)
خاطرا نشان می شود که در ماجرای مصادره ی اموال خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از رحلت آن حضرت، این دو ملک ـ به جهت ارزش ناچیز آنها ـ مورد منازعه نبوده است.
2 ـ خرید:
آنچه از طریق داد و ستد در اختیار ایشان بود؛ از جمله:
1 ـ 2)
زمین منزل شخصی ایشان در مدینه، در کنار مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)(15)
2ـ 2)
زمین منزل همسرانشان در مدینه، در اطراف مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم) که شامل نه حجره بود.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زمین مسجد را که متعلق به دو یتیم از خزرجیان بود، خرید.
سپس در کنار مسجد، منزل شخصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ساخته شد و منزل همسران آن حضرت نیز به تدریج آماده گردید.
منزل ایشان و خانه های همسرانشان در جوار هم و در کنار مسجد بود و بدن مقدس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از رحلت در منزل شخصی ایشان دفن شد. (16)
بر اساس مشهور فقه اهل بیت (علیه السلام) زوجه از زمین خانه، زمین باغ، زمین زراعی و نیز سایر زمین های شوهرش ارث نمی برد (نه از خود زمین ها و نه از قیمت آنها) و تنها از 1/8 «قیمت» بنا و ساختمان و نیزتنها از 1/8 « قیمت» درختان و 1/8 «قیمت» محصول موجود در باغ و زمین های زراعی، ارث می برد. (17)
لذا، وارث اصلی و مالک اموال غیر منقول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها) می باشد و هر یک از زنان پیامبر، تنها مستحق دریافت 1/72 قیمت موارد مذکور، از جانب وارث اصلی این اموال بودند.
بر این اساس، سکونت هر کدام از زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در منزلش، منوط به کسب اجازه از وراث اصلی آن، یعنی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بوده است. (18)
مشاهده خواهیم کرد که ابوبکر با جعل روایت از «از پیامبران ارث برده نمی شود» ـ مدعی بود آن را از پیامبر شنیده است!ـ اموال به جا مانده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که صدیقه طاهره (سلام الله علیها) وارث اصلی آن بودند ـ را مصادره کرد.
البته این قانون شامل همسران آن حضرت نشد و زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از جمله «عایشه دختر ابوبکر» نه تنها از ارث بهره مند شدند؛ بلکه خانه هایی که در آن سکونت داشتند را تصاحب کردند (19) و حتی برخی از آنان به دلیل نفوذ سیاسی در دستگاه حاکم، قادر به خرید و فروش این حجره ها هم بودند.
برای مثال:
عایشه حجره و خانه ی خویش را به قیمت 180 هزار درهم ـ و به روایت دیگر 200 هزار درهم ـ فروخت که البته اجازه ی سکونت در آنجا را تا زمان مرگ خود، محفوظ داشت. (20)
عایشه دختر خلیفه اول، پس از شهادت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) مدعی مالکیت منزل شخصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شد و آن را به سادگی در اختیار خود گرفت و با سکونتی نمایشی در آن مکان مقدس، (21)
آن جا را ـ چنانچه تا به امروز نامیده می شود ـ «بیت عایشه» خواند.
با رضایت عایشه، در زمین حجره ی شخصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در کنار قبر شریف ایشان، پدر عایشه (ابوبکر) و پدر حفصه (عمر) دفن شدند، اما عایشه از دفن بدن پاک و مطهر امام مجتبی (علیه السلام) در آنجا جلوگیری کرد. (22)
3 ـ هبه و هدایا:
آنچه از طریق هبه، بخشش و هدیه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقدیم گردید:
1 ـ 3 )
باغ های هفت گانه ی متعلق به «مخیریق یهودی» که در منطقه ای خوش آب و هوا در اطراف مدینه (عوالی) واقع بود.
جنگ احد روز شنبه هفدهم شوال سال سوم هجری به وقوع پیوست. «مخیریق» که از بزرگان یهود بود به یهودیان گفت: امروز پیامبری داعیه توحید دارد، در مقابل مشرکان تنهاست و ما یهودیان ـ که می دانیم حق با اوست ـ باید یاری اش کنیم.
یهودیان در پاسخ گفتند: امروز، وز شنبه است و کار کردن در آن ـ برای یهودیان ـ جایز نیست.
« مخیریق » گفت:
حکمت تعطیل کسب و کار در روز شنبه، اشتغال به عبادت است و امروز یاری این پیامبر، برترین عبادات محسوب می شود.
یهودیان نپذیرفتند و در نتیجه «مخیریق» صبح روز شنبه 17 شوال شخصاً نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر گردید و یاری خود را اعلام داشت و گفت:
در صورتی که در این راه کشته شدم. هفت باغ که در تملک من است، به پیامبر بخشیدم تا به دست یهودیان نیفتد.
حضار نیز بر این ماجرا شاهد بودند.
«مخیریق» در حین نبرد و قبل از ظهر شهید شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او فرمود:
اگر می خواهید کسی را ببینید که بدون خواندن رکعتی نماز به بهشت می رود، به مخیریق بنگرید.
در نتیجه، این باغ ها به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلق گرفت.(23)
نام این باغ ها چنین است:
1 ـ الاعراف
(نام دیگر آن به صورت «مثلب» یا «مثیب» گزارش شده است).
2 ـ الاعواف.
3 ـ الصافیه.
4 ـ الدلال.
5 ـ برقه.
6 ـ حسنی.
7 ـ مشربه ام ابراهیم (یا:) ما لام ابراهیم.
(علت این نامگذاری به جهت آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از ازدواج با «ماریه قبطیه» و به جهت حسادت برخی از دیگر زنانشان به وی، او را در این باغ ساکن کردند و چون ماریه قبطیه، مادر ابراهیم فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، این مکان به «مشربه ام ابراهیم» معروف شد).
طبق شواهد تاریخی که مورد تأیید اهل سنت نیزمی باشد، این باغ ها، در منطقه ای خوش آب و هوا در مدینه به نام « عوالی» قرار داشت و از ارزش بالایی برخوردار بود.
درآمد این باغ ها ـ از سال سوم تا هفتم هجری ـ به تصریح منابع مختلف، میان نیازمندان از بین هاشم و فرزندان جناب عبدالمطلب تقسیم می گردید؛ (24)؛ تا سال هفتم هجری که در آن سال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «حوائط سبعه » را به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) اهدا فرمود. (25)
ایشان نیز پس از تملک آن، همانند گذشته، از محل درآمد باغ های هفت گانه، بر بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب بخشش و عطا می فرمود. (26)
به احتمال زیاد، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستگاه خلافت این باغ ها را ـ بر خلاف دیگر موال حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) مصادره نکرد. (27) چرا که می ترسید با تصرف این باغ ها، بنی هاشم که از عایدات این باغ ها بهره مند می شدند، از پوسته ی مخالفت ضمنی درآمده، به ستیز علنی با حکومت وقت بپردازید و در نتیجه، بیم آن می رفت که به بهانه حمایت از امیرمومنان (علیه السلام) دست به شمشیر نیز ببرند.
چنین اتفاقی هرگز به مصلحت نظام نوپا و شکننده ی حاکم نبود؛ به ویژه که دستگاه خلافت تصمیم داشت تا بنی هاشم را برای همیشه از «سهم ذوی القربا: سهم خویشاوندان (28) محروم سازد؛ چنانچه نوشته اند:
ان ابابکر منع فاطمه و بنی هاشم سهم ذوی القربی و جعله فی سبیل الله فی السلاح و الکراع. (29)
ابوبکر از اینکه سهم ذی القربا را به فاطمه (سلام الله علیها) و سهم ذوی القربا را به بنی هاشم بدهد امتناع کرد و آن را در راه خدا و تهیه ی اسلحه و چهارپا [برای جنگ و فتوحات] خرج نمود. (30)
2-3)
زمین هایی که انصار به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه کردند.
این زمین ها در نزدیکی مدینه بود. از آن جا که به این زمین ها آب نمی رسید، زمین های مرغوب و حاصل خیزی نبودند (31) و امیرمومنان (علیه السلام) مسئول رسیدگی به این زمین ها بود.
پس از تشکیل سقیفه و غصب خلافت، به جهت کم ارزش بودن این زمین ها و حاصل خیز نبودن این مزارع، در آن زمان، به این اموال از طرف خلیفه توجهی نشد.
این زمین ها، مدت ها پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تلا شهای فراوان امیرمومنان (علیه السلام) و حفر چاه و قنات، به زمین های حاصل خیز و آبادی تبدیل گردید.
4 ـ خمس:
آنچه به موجب خمس به آن حضرت (علیه السلام) تسلیم گردید، عبارت است از:
1 ـ 4 )
یکی از دژهای خیبر به نام «القموص» واقع در الکتیبه.
غزوه ی خیبر در محرم یا صفر و یا جمادی الاول از سال هفتم هجری و در یکصد و شصت کیلومتری مدینه، به وقوع پیوست که در جریان آن:
دژهای «النطاه» شامل: دژ «ناعم»، دژ « صعب بن معاذ» و قلعه ی «زبیر»؛ دژهای «الشق» شامل: دژهای «ابی» و « النزار»؛
یکی از دژهای بخش «الکتیبه» یعنی: دژ «القموص»؛ همگی با جنگ (به ویژه با پایمردی امیرمومنان (علیه السلام) (32) ) به تسخیر سپاه اسلام درآمدند. (33)
دو قلعه ی دیگر در ناحیه ی «الکتیبه» یعنی «و طیح» و «سلالم» با «مصالحه» (34) فتح شدند؛ لذا حکم «فی ء» را پیدا کردند و در مالکیت شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفتند.
همان گونه که اشاره شد، غنائمی که در جنگ ها به تصرف مسلمانان در می آمد، به فرمان الهی (35) به صورت 1/5 و 4/5 تقسیم می شد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)خمس دژهای خیبر را دژ «القموص» از منطقه «الکتیبه» (36) انتخاب کرد.
در نتیجه، کل دژهای منطقه «الکتیبه» در اختیار شخص سول خدا (ص) قرار گرفت؛ چرا که دژ «القموص» خمس غنائم خیبر بود و دژهای «وطیح» و «سلاسلم به این جهت که با جنگ فتح نشدند، حکم «فیء» را داشتند.
اسناد تاریخی حاکی از آن است که:
ان اهل الوطیح و السلالم صالحوا علیهما النبی صلی الله علیه [آله] و سلم فقال ذلک له خاصه و خرجت الکتبیه فی الخمس و هی مما یلی الوطیح و السلالم، فجمعت شیئا واحدا. (37)
ساکنان دژهای وطیح و سلالم با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از در صلح، درآمدند؛
پس راوی گفت که این دو دژ، ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
[آنگاه] منطقه ی کتیبه جزو خمس قرار گرفت [که همان دژ القموص است] و در نتیجه، این سه قلعه، که در یک راستا بود، به صورت واحد [در اختیار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)] قرار گرفت.
بقیه قلعه های خیبر نیزبه عنوان «سهم مسلمانان» جدا گردید؛ چنانچه نوشته اند:
لما قسمت خیبر کان القسم علی نطاه و الشق و الکتیبه فکانت نطاه و الشق فی سهام المسلمین. (38)
زمانی که خیبر تقسیم می شد، به [سه قسمت] نطاه، شق و کتیبه تقسیم گردید که نطاه و شق سهم کل مسلمانان بود.
پس از تشکیل سقیفه، از جمله ی اولین اقدامات دستگاه خلافت، تصرف تمامی زمین های متعلق به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در منطقه ی خیبر ( الکتیبه ) بود؛ چه زمین هایی که در قلعه ی «القموص» واقع بود و به موجب « خمس» به مالکیت آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمده بود و چه دژهای «وطیح» و «سلالم» که «فیء» محسوب می گردید. (39)

در نتیجه:

از جمله مطالبات حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) از ابوبکر، میراث ایشان از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خمس زمین های خیبر و نیز سهم ذی القربا از خمس این اراضی بود که به مصادره ی عاملان خلیفه درآمد و هرگز مسترد نشد.
پس از ابوبکر، خلیفه ی دوم نیز چند سالی به همان شیوه عمل کرد تا اینکه تصمیم به اخراج یهودیانی گرفت که مطابق «مصالحه» در این بخش از زمین های خیبر (دژهای «وطیح» و «سلالم» کار و فعالیت می کردند.
این یهودیان ـ که شاهدان ماجرای خیبر بودند ـ زیرکانه به شام و فلسطین کوچ داده شدند و پس از اخراج آنان، زمین ها میان اطرافیان نظام خلافت تقسیم شد.
اسناد تاریخی حاکی اند:
غزا رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم خیبر فی سنه سبع... فلما کانت خلافه عمر بن الخطاب... فاجلاهم عمر و قسم خیبر بین من کان له فیها سهم من المسلمین. (40)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درسال هفتم به جنگ یهودیان خیبر رفت...
زمانی که خلافت عمر بن خطاب فرا رسید... او [یهودیان] را از خیبر کوچ داد و زمین های آن را بین مسلمانانی که از غنائم خیبر سهم داشتند، تقسیم کرد.
علیرغم اصرار بنی هاشم برگرفتن سهم مصادره شده خود ا زمین های خیبر ( سهم ذوی القربا) خلیفه ی دوم از استرداد مالکیت آنها خودداری کرد و تنها حاضر شد بخشی از درآمد آن را پس دهد که با مخالفت بنی هاشم رو به رو گردید.
چنانچه نوشته اند:
فکان ابن عباس یقول: قد دعانا عمر الی ان ینکح فیه ایامانا و یخدم منه عائلنا و یقضی منه غارمنا، فابینا علیه الا ان یسلمه کله و ابی ذلک علینا. (41)
ابن عباس [که از بنی هاشم است] می گوید: خلیفه ی دوم به ما پیشنهاد کرد که از [درآمد] آن، افراد بی همسر ما را همسر دهد و برای فقرای ما خدمتکار بیاورد و قرض بدهکاران ما را بپردازد، ما راضی نشدیم مگر این که او تمام [ سهم نیازمندان بنی هاشم از] این زمین ها را پس بدهد و او هم از این کار سر باز زد.
به همین دلیل، در تقسیم خمس زمین های خیبر در زمان خلیفه ی دوم، بنی هاشم از قبول سهم اعطایی خلیفه امتناع کردند.
تازه مسلمانان، از جمله اسرای ایرانی، به دستور مستقیم خلیفه و به جهت غیر عرب (عجم) بودن، حتی از دریافت بیت المال نیز محروم بودند.
در نتیجه امید دریافت سهم از خمس زمین های خیبر برای آنان نیز منتفی بود.
بنابراین، به خواست خلیفه، تنها برخی از اطرافیان او صاحب سهم ( زمین یا محصول) آن شدند که از جمله آنها می توان به برخی زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد.
عمر بن خطاب این بخش از زمین های خیبر (خمس خیبر) را تقسیم کرد و به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)این اختیار را داد که هر کس از آنان زمین خیبر را می خواهد، به او داده شود و هر کس به خرمای خیبر (درآمد زمین ها) نیازمند است، آن را انتخاب کند.
بدین ترتیب، عایشه زمین خیبر را انتخاب کرد. (42)

در نتیجه:

خمس زمین های خیبر توسط ابوبکر از صاحبان اصلی آن گرفته شد و توسط عمر به کسانی تعلق گرفت که از لحاظ شرعی هرگز مجاز به استفاده از «خمس» نبودند.
به هر صورت این زمین ها با تقسیم بندی های فوق نزد برخی باقی ماند و گویا در زمان عبدالملک بن مروان تمامی این زمین ها به خزانه ی خلفای بنی امیه تعلق گرفت. (43)
خمس غنائم جنگ های مختلف.
غیر از خمس خیبر، خمس غنائمی که در جنگ های مختلف به دست می آمد، بر طبق آیه خمس (انفال: 41) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلیم می گردید؛ مانند خمس غنائم جنگ های بدر ، حنین و...
در برخی موارد، نحوه ی مصرف این خمس توسط آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در تاریخ به ثبت رسیده است.
برای مثال:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از تقسیم 4/5 غنائم بین مسلمانان در جنگ حنین، سهم خویش از خمس غنائم را ـ که متعلق به شخص ایشان بود ـ بین سران قریش که تازه اسلام آورده بودند، تقسیم کردند.
این مطلب در فقه با نام « تالیف قلوب » مطرح شده است.
« ابن سعد » صریحاً اعلام کرده است:
این بخشش ها همگی از خمسی بود که به شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلق داشت و هرگز دیناری از حقوق و سهام دیگران در راه تألیف قلوب این گروه خرج نگردید. (44)
به هر روی آنچه روشن است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت های خود از « خمس » را که ملک خاص ایشان بود، به هر نحو که صلاح می دیدند، خرج می کردند و در مواقع متعددی از این بودجه، سهمی اضافه برای برخی اصحاب در نظر می گرفتند.
به هر حال با غصب خلافت، از پرداخت خمس به صاحبان اصلی آن ممانعت شد ؛ هر چند که شواهد تاریخی گویای آن است که پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برخی از اطرافیان خلیفه، از خمس غنائم جنگ های دوران خلافت ابوبکر و عمر بهره مند بودند؛ چنانچه نوشته اند:
و اعطی رسول الله صلی الله علیه و [ آله ] و سلم ازواجه الخمس فکانوا علی ذلک زمان النبی و ابی بکر و بعض زمان عمر . (45)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)[ به صلاح دید خویش گاهی سهم خود از ] خمس را بین همسران خویش تقسیم می نمود و روال کار در زمان پیامبر چنین بود و در زمان خلافت ابوبکر و چند سالی از خلافت عمر نیز به همین منوال گذشت.
( یعنی در زمان خلفا، علیرغم منع خمس از صاحبان اصلی آن، برخی همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دریافت « سهمی از خمس غنائم » محروم نگردیدند! ).
5 ـ فی ء:
1 ـ 5 )
زمین های « بنی نضیر »:
تاریخ، ماجرای یهود بنی نضیر را شش ماه بعد از واقعه ی احد، در ابتدای سال چهارم بعد از هجرت می داند. (46)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت همکاری و عدم خیانت، با یهودیان مدینه پیامان نامه ای بسته بودند. آنان با عمل نکردن به پیمان و خیانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و در عین حال با عدم قبول اسلام ـ به کوچ و عزیمت اجباری ازآن منطقه محکوم شدند.
بدین ترتیب تمام زمین های بنی نضیر که بدون جنگ به دست آمده بود، « فی ء » محسوب می شد و ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. (47)
این « حکم الهی » مورد اعتراض برخی قرار گرفت ؛ چنانچه نوشته اند:
فقال عمر: یا رسول الله ! الا تخمس ما اصبت من بنی نضیر کما خمست ما اصبت من بدر؟
فقال صلی الله علیه [ و آله ] و سلم: لا اجعل شیئا جعله الله لی دون المومنین بقوله: « و ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول... » کهیئه ما وقع فیه السهمان للمسلمین. (48)
عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! آیا در مورد اموال بنی نضیر، همانند غنائم جنگ بدر عمل نمی کنی؟ [ تا مانند بدر، 1/5 آن را خودت برداری و 4/5باقی مانده را بین ما تقسیم کنی ؟ ]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)(ص ) فرمود:
چیزی را که خداوند برای من قرار داده است، برای مومنان قرار نمی دهم، چرا که خداوند فرمود: « آنچه را که خداوند از سرزمین ها [ ی مشرکان ] برای پیامبرش قرار داده است ؛ پس برای خدا و رسول است... »[ و من چنین چیزی را ] همانند آنچه مسلمانان در آن دو سهم دارند قرار نمی دهم.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، قسمت زیادی (49) از زمین های بنی نضیر را به صلاحدید خویش به مهاجرین اعطا فرمودند، زیرا تا سال سوم هجرت ـ زمان ماجرای بنی نضیر ـ مهاجرین به جهت ضعف مالی در خانه های انصار زندگی می کردند.
البته در تقسیم این اموال، دو نفر از انصار فقیر نیز بهره مند شدند ؛ چنانچه نوشته اند:
فقسمها رسول الله صلی الله علیه و [آله ] و سلم علی المهاجرین دون الانصار الا ان « سهل بن حنیف » و « ابادجانه سماک بن خرشه » ذکرا فقرا. فاعطاهما رسول الله صلی الله علیه و [آله ] و سلم. (50)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زمین ها [ ی بنی نضیر ] را بین مهاجرین تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد مگر به سهل بن حنیف و ابو دجانه که از فقر خویش سخن به میان آوردند.
پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن دو نیز عطا فرمود.
تاریخ نام برخی افراد را که به لطف رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از فی ء و اموال متعلق به آن حضرت در بنی نضیر سهم دریافت کردند، ذکر کرده است.
از مهاجرین کسانی که سهم به آنان اعطا شد، ابوبکر است که منطقه ی « چاه حجر » به او عطا شد و نیزبه عمر بن خطاب قسمت « چاه جرم » داده شد، عبدالرحمان بن عوف قسمت « سلیم » را دریافت کرد و به صهیب بن سنان منطقه ی « ضراطه » رسید و زبیر ابن عوام و اباسلمه زمین های « بویله » را دریافت کردند... (51)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از درآمد بقیه ی زمین ها، به اندازه ی نفقه ی یک سال خود و خانواده شان بر می داشتند (52) و باقی مانده را میان مسلمانان تقسیم می نمودند و یا در تجهیز سپاه یا مشکلاتی که به مسلمانان می رسید از آن خرج می کردند. (53)
پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام زمین های بنی نضیر ـ که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم)آنها را به کسی عطا نکرده بودند ـ از طریق ارث به تنها فرزندشان حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می رسید. (54)
ابوبکر، این قسمت از زمین ها را که مختص به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بود، غاصبانه تصرف کرد و باقی زمین های بنی نضیر را که در اختیار دیگران بود، به حال خودش رها نمود.
2 ـ 5 )
قلعه و حصن « وطیح » از قلعه های خیبر.
3 ـ 5 )
قلعه ی « سلالم » از دژهای خیبر.
( دژ « سلالم »، همان دژ « ابی الحقیق » است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) « گنج آل ابی الحقیق » را هم تملک کردند ).
یهودیان این دو قلعه، با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از در « مصالحه » وارد شدند.
در نتیجه، اموال و زمین هایی که از این دو قلعه به دست آمد، ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد؛ چرا که مسلمانان اسب و شتری بر آن نتاختند و از باب « فی ء » در تملک خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واقع گردید. (55)
« بیهقی » در این باره چنین می نویسد:
و العله فیما لم یقسم منها بین المسلمین انه فتح صلحا و کان لرسول الله صلی الله علیه و [ آله ] و سلم خاصه. (56)
علت این که [ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دژهای وطیح و سلالم را مانند بقیه ی دژهای خیبر ] بین مسلمانان تقسیم نکرد، این بود که آنها با مصالحه به تصرف درآمده و در نتیجه ملک خاص وی بود.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از درآمد سالیانه ی این دو قلعه، قسمتی را برای ارتزاق همسران خود جدا می کرد و بقیه ی درآمد، بین فقرای بنی عبدالمطلب و دیگر قبایل تقسیم می شد (57) و هر گاه که مسلمانان در گرفتاری قرار می گرفتند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از درآمد آن برای رفع مشکلات مسلمانان هزینه می فرمود. (58)
این اموال پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وارث ایشان، یعنی حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) رسید که این اموال به همراه سایر دارایی های آن بانو در خیبر، غاصبانه تصرف گردید و سرانجام، همانند دیگر زمین های خیبر، در زمان خلیفه ی دوم تقسیم شد و به دیگران عطا گردید !
4 ـ 5 )
زمین های « وادی القری »
« وادی القری » سرزمینی بین خیبر و شام، که در آن روستاها و قریه های فراوانی بود ؛ در نتیجه به آن وادی القری یا سرزمین قریه ها و روستاها می گفتند. (59)
به احتمال زیاد، پس از فتح خیبر، یهودیان وادی القری و دیگر ساکنان آن منطقه با
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)« مصالحه» کردند (60) و تمامی زمین های وادی القری به صورت « فی ء » مخصوص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گردید.
این زمین ها به علت همجواری با منطقه ی خیبر، همانند دیگر زمین های این منطقه توسط خلیفه ی اول مصادره شد.
خلیفه ی دوم نیز با اخراج یهودیان این منطقه، زمین های آن را بین اطرافیانش تقسیم کرد.
چنانچه نوشته اند:
فلما اجلی عمر الیهود من جزیره العرب، اجلاهم معهم. (61)
زمانی که عمر یهودیان شبه جزیره ی عربستان را کوچ داد، یهودیان وادی القری را نیز با آنان مجبور به مهاجرت کرد.
5 ـ 5 )
سرزمین « تیماء »
« تیماء » منطقه ای وسیع در مجاورت زمین های « وادی القری »، در مکانی بین خیبر و شام بوده است. یهودیان این منطقه پس از آگاهی از وضعیت دیگر یهودیان، باپیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) « مصالحه » کردند و در نتیجه، این سرزمین ها به صورت « فی ء » در تصرف شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرارگرفت؛ چنانچه نوشته اند: فلما بلغ یهود تیماء ما وطی ء به رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم خیبر و فدک و وادی القری، صالحوا رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم... (62)
زمانی که به یهودیان تیماء خبر رسید که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خیبر، فدک و وادی القری را تصرف کردند، آنان از در مصالحه باپیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند...
این زمین ها نیز توسط خلیفه ی اول مصادره شد و خلیفه دوم با کوچانیدن یهودیان از این مناطق، آن زمین ها را بین برخی از صحابه (!) تقسیم کرد.
و لما بلغ اهل تیماء... وطی ء النبی صلی الله علیه [ و آله ] و سلم وادی القری ارسلوا الیه و صالحوه علی الجزیه... فلما اجلی عمر الیهود من جزیره العرب اجلاهم معهم. (63)
زماین که خبر تصرف وادی القری به ساکنان [ یهودی ] تیماء رسید، با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر پرداخت جزیه مصالحه کردند... پس آنگاه که عمر [ خلیفه دوم ] یهود را از عربستان کوچ داد، آنان را نیز کوچانید.
عمر بن الخطاب اجلی اهل فدک و تیماء و خیبر(64)
عمر بن خطاب، یهودیان ساکن در فدک، تیماء و خیبر را به کوچ وادار کرد.
6 ـ 5 )
بازار « مهزور » (65)
از دیگر اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه، بازار « مهزور » بوده است.
« مهزور » زمینی وسیع، در ناحیه ی « عالیه » ـ از مناطق اطراف مدینه ـ، که یهودیان بنی قریظه در آن سکنی گزیده بودند و گویا پس از گسترش مدینه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این قسمت به صورت بازار درآمده بود.
این زمین که بدون جنگ به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده بود، مخصوص آن حضرت گردید و پس از ایشان، به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) می رسید که توسط دستگاه حاکم مصادره شد.
در زمان عثمان، وی این زمین ها را به مروان بخشید. (66)
7 ـ 5 )

« فدک »

یکی دیگر از مصادیق « فی ء » فدک است که به دلیل اهمیت اعتقادی ـ و نه صرفاً مالی ـ این پرونده، به صورت خاص و در فصل های بعدی مورد بررسی قرار می گیرد.
جدول بندی اموال غیر منقول وبا ارزشی که به صدیقه طاهره(سلام الله علیه و آله وسلم) تعلق گرفت.
نام اموال ـــــــــ نحوه تملک صدیقه طاهره(س)ــــــــ ارزش تقریبی ـــــــــــــــــ محل استقرار
1- فدک ــــــــــــــ هبه ــــــــــــــ زیاد ــــــــــــــ هم جوارخیبر
2- باغ های هفتگانه هبه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متوسط ـــــــــــــــــــــــــــــ مدینه
3- بخش هایی از دژ القموص ـــــ1-ارث ـــــــــــــــ زیاد ـــــــــــــــــــــــــــــ خیبر
از منطقه الکتیبه 2- سهم ذی القربا
از خمس
4-باقی مانده زمین های ــــــــــــ ارث ــــــــــــــــــــ متوسط ــــــــــــــــــــ مدینه
بنی نضیر
5- بازار مهزور ــــــــــــــــــــ ارث ــــــــــــــــــ متوسط ــــــــــــــــــــ مدینه
6- دژ سلالم ـــــــــــــــــــــ ارث ـــــــــــــــــ بسیارزیادــــــــــــــــ خیبر
7- دژوطیع ــــــــــــــــــــــــــ ارث ـــــــــــــــــ زیاد ــــــــــــــــــ خیبر
8-وادی القری ـــــــــــــــــــــ ارث ــــــــــــــــ بسیار زیاد ــــــــــــــ بین خیبر وشام
9- تیماء ــــــــــــــــــــــــ ارث ـــــــــــــــ زیاد ـــــــــــــــــــ بین خیبر وشام

پی نوشت ها :

1 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 33
این مقاله به قلم « خدا رحم لکزایی بهادری » می باشد که خود را « استاد دارالعلوم زاهدان، مدیر مسئول و صاحب امتیاز مجله » معرفی کرده است.
2 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 30
3 ـ انفال / 41
4 ـ در مکتب اهل بیت (علیه السلام)، این سه سهم از خمس، امروز به حضرت صاحب الزمان (عج) تعلق دارد و از آن به « سهم امام (علیه السلام) » یاد می شود.
5 ـ در مکتب اهل بیت (علیه السلام)، این سه سهم از خمس را « سهم سادات » می نامند.
در برخی اسناد تاریخی اهل سنت، به این سه سهم از خمس، « سهم ذوی القربا: سهم خویشاوندان » اطلاق شده است و با «سهم ذی القربا: سهم خویشاوند» ـ که سهم صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و ائمه اطهار (علیه السلام) از خمس ( بخشی از سهم امام ) می باشد ـ تفاوت دارد.
همچنین در برخی اسناد تاریخی اهل سنت ، هنگام اشاره هم زمان به سهم صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و سهم بنی هاشم از خمس، از عبارت « سهم ذوی القربا » استفاده شده است.
گاهی نیز در اسناد تاریخی سنی، از « سهم ذی القربا » ( به اشتباه ) با واژه ی « سهم ذوی القربا » یاد گردیده است !!
6 ـ طبقات ابن سعد، ( ج 2 ـ 1 )، ص 77
برخی منابع، « الکتیبه » را قلعه ی مستقلی در نظر گرفته و « القموص » را از قلعه های تحت پوشش آن بر شمرده اند . بر این اساس، خمس غنائم خیبر، « الکتیبه » ذکر گردیده است.
7 ـ از تعابیر لغت نامه نویسان ـ همانند ابن منظور در لسان العرب، ج 2، ص 1152 ـ نباید هیچ گونه پیش داوری نسبت به مصادیق فی ء نمود.
8 ـ فی ء و انفال در حکم و عمل همانند هم می باشند. ر. ک: البرهان ( سید هاشم بحرانی(قدس سره) )، ج 5، ص 334 ـ 335 تفسیر کنزالدقائق (: شیخ محمد رضا قمی مشهدی (قدس سره)، ج 13، ص 161.
9 ـ حشر / 6
10 ـ ر. ک: حشر / 7
11 ـ بر موارد مندرج در این جدول، سهم رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) از 4/5 غنائم خیبر را باید افزود ؛ چرا که ایشان نیز همانند سایر مسلمانان، از این بخش از غنائم نیز سهم می بردند.
12 ـ بخش های دیگر از « دژالقموص در الکتیبه »، طبق آیه 41 سوره انفال، میان صدیقه طاهره (سلام الله علیها) (سهم ذی القربا) و نیازمندان بنی هاشم (سهم سادات : سهم ذوی القربا) تقسیم گردید.بخش مذکور در جدول فوق، پس از رحلت رسول خدا( صلی الله علیه و اله و سلم) به حضرت صدیقه (سلام الله علیها) ارث رسید.
13 ـ ر.ک:فدک و العوالی فی الکتاب و السنه (:السید محمد باقرالحسینی الجلالی )، ص114
14 ـ احکام السلطانیه (: ماوردی )، ص 171 ؛ احکام السلطانیه (: ابی یعلی )، ص 185 ـ 186
15 ـ گاهی این مکان ( بیت النبی ( صلی الله علیه و اله و سلم))، همانند منزل مسکونی امیرمومنان(علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، « بیت فاطمه» نامیده شد که پس از خلافت ابوبکر، نام آن، به « بیت عایشه » شهرت یافت.
این مکان (حجره النبی ( صلی الله علیه و اله و سلم))، از آن رو « بیت فاطمه (سلام الله علیها)» نام گرفته بود که قبل از ازدواج و انتقال حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به منزل مجاور، آن بانوی بزرگوار (علیه السلام) در آن مکان زندگی می کردند.
16 ـ ر. ک: مصادره قبر پیامبر ( صلی الله علیه و اله و سلم)(:علی الکورانی)
17 ـ این سهم، میان همه زوجات تقسیم می گردد.
18 ـ در مدارک اهل تسنن قطعی است که خانه همسران پیامبر( صلی الله علیه و اله و سلم) در تملک آنها نبوده است.
برای مثال، ر. ک: فتح الباری (: ابن حجر )، ج 6، ص148؛ طبقات ابن سعد، ج8، ص 164؛ عمده القاری (:عینی )، ج15، ص29: ارشاد الساری (:قسطلانی)، ج5، ص190
19 ـ در این راستا احادیثی نیز جعل گردیده است ؛ برای مثال، ر. ک: مشکل الآثار (: طحاوی )، ج1، ص 420 ؛ طبقات ابن سعد، ج (2 ـ 1) ،ص87
20 ـ حلیه الاولیاء (:ابونعیم )، ج 2،ص49
21 ـ ر.ک: دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام(:السید جعفر مرتضی العاملی )،ج1، ص 169 ـ 181 ؛ مصادره قبر پیامبر ( صلی الله علیه و اله و سلم)(:علی الکورانی).
22 ـ تهذیب الکلام (: تفتازانی )، ج2، ص 272(نسخه خطی دارالکتب مصر)؛ طبقات ابن سعد، ج8، حدیث 152 و 184؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص225
23 ـ سیره ابن هشام، ج2، ص 164 ـ165 و ج 3، ص94؛ مغازی واقدی، ج1، ص262ـ 263؛ تاریخ طبری، ج2،ص531 ؛ الاکتفاء(:کلاعی)، ج1، ص472ـ473؛ وفاءالوفاء، ج1، ص283؛ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص162؛ تاریخ ابن کثیر، ج4، ص36
24 ـ سنن الکبری (:بیهقی) (الوقف)، ج6، ص160
در مراجعه به منابع، توجه به این نکته ضروری است که:« وقف»و«صدقه» در کاربرد لغوی آن، به « بخشش، تملیک و تخصیص مال » به فرد یا افرادی اطلاق می گردد.
25 ـ شواهد التنزیل (:حاکم حسکانی)،ج1،ص441؛ (: فاعطاها فدکا و العوالی)
اسناد حاکی از«وقف» عوالی در سال هفتم هجری نیز بر همین « بخشش » ناظر می باشند.
(ر.ک: وفاءالوفاء،ج2،ص989)
26 ـ سنن الکبری (:بیهقی )، ج7، ص32؛ الام(:شافعی)،ج8،ص133
27 ـ الام (:شافعی)،ج4،ص59
28 ـ بخشی از خمس که به« نیازمندان بنی هاشم» تعلق می گیرد.
29ـ جامع البیان (:طبری) (انفال)،ج10،ص6؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 231.مدارک دیگری از اهل تسنن که اشاره دارد« ابوبکر سهم نزدیکان را نداد» عبارتند از: سنن الکبری، ج6، ص 342 ـ 343؛ سنن ابی داود (الخراج)، ج3، ص 145 ـ 146 ؛ مسند احمد ابن حنبل، ج4، ص 83؛ مجمع الزوائد (:هیثمی)،ج 5، ص341؛تاریخ المدینه المنوره(:ابن شبه)،ج1،ص217 و ج 2،ص645؛الاموال (:حمید بن زنجویه)،ج2،ص730؛الاموال (:ابوعبید)،ص22ـ23 و ص 462ـ463؛مصنف (:عبدالرزاق)،ج5،ص238ـ239؛شرح معانی الاخبار (:طحاوی)،ج3،ص234ـ235 و ص 277 و ص 309
30 ـ تاریخ المدینه المنوره،ج1،ص211؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج16،ص231
31 ـ الاموال (:ابوعبید)،ص282
32 ـ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1292 ؛ خلاصه الوفاء (: سمهودی )، ص 598 ؛ عمده الاخبار (: احمد العباسی )، ص 406
33 ـ معجم البلدان (: یاقوت حموی )، ج 4، ص 437 ؛ المغانم المطابه (: فیروزآبادی )، ص 356 ؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1293 ـ 1294 ؛ خلاصه الوفاء، ص 599 ؛ عمده الاخبار، ص 409 ؛ مراصد الاطلاع (: بغدادی )، ج 3، ص 1149 ؛ معجم ما استعجم (: بکری )، ج 4، ص 1115.
34 ـ « مصالحه » با یهود به این صورت انجام می گرفت:
یهودیان اجازه ی سکونت و کار بر روی این زمین ها ـ که به رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) تعلق داشت ـ را می یافتند و نیمی از محصول و درآمد سالیانه ی این زمین ها را به عنوان « مزد » دریافت می نمودند. ( مصالحه بر نصف اموال به همین معنا است که برخی به اشتباه ان را مصالحه بر نصف زمین ها پنداشته اند ).
35 ـ طبق آیه 41 سوره انفال
36 ـ در همان زمان، بخش هایی از این دژ، به موجب « سهم ذی القربا » به تملیک حضرت صدقه (سلام الله علیها) درآمد و بخش های دیگری از آن، به موجب « سهم ذوی القربا » به نیازمندان بنی هاشم اختصاص یافت. همچنین بخش هایی که به رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) تعلق داشت، پس از رحلت ایشان به حضرت صدیقه (سلام الله علیها) ارث رسید.
37 ـ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1209 ـ 1210
38 ـ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1293 ـ 1294 ؛ خلاصه الوفاء، ص 599 ؛ عمده الاخبار، ص 409 ؛ معجم ما استعجم، ج 4، ص 1115 ؛ معجم البلدان، ج 4، ص 437 ؛ المغائم المطابه (: فیروزآبادی ) ( قسم المواضع )، ص 356
39 ـ همچنین دستگاه خلافت، بخش های دیگر از خمس زمین های خیبر ـ که به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) ( سهم ذی القربا ) و نیازمندان بنی هاشم ( سهم سادات: سهم ذوی القربا ) تعلق داشت ـ را مصادره نمود و لذا، خمس زمین های خیبر « یک پارچه » غصب شد.
40 ـ معجم البلدان، ج2، ص 410؛ المغانم المطابه، ص 135؛ فتوح البلدان ( : بلاذری )، ج1، ص 25ـ 27؛ سیره ابن سید الناس، ج2، ص138؛دلائل النبوه (:بیهقی)،ج6،ص236-237؛سنن الکبری، ج9،ص137ـ138؛تاریخ الاسلام(:ذهبی)،ج2،ص423ـ425؛تاریخ ابن کثیر،ج4،ص199ـ200؛سنن ابی داود،ج3،ص157ـ158؛مصنف(:عبدالرزاق)،ج4،ص124ـ125
41 ـ مغازی واقدی،ج2،ص697؛سنن ابی داود،ج3،ص146؛سنن الکبری،ج6،ص344ـ345؛تاریخ المدینه المنوره،ج2،ص647ـ650؛سنن نسائی،ج7،ص128ـ129؛مسند احمد بن حنبل،ج1،ص320؛الاموال (:حمید بن زنجویه)،ج2،ص735ـ736؛ الاموال(:ابوعبید)، ص466؛ مصنف(:عبدالرزاق)،ج6،ص238؛الخراج(: ابویوسف)،ص19ـ 21؛مصنف (:ابن ابی شیبه)،ج12،ص471؛شرح معانی الآثار(:طحاوی)،ج3،ص303؛ انساب الاشراف(:بلاذری)،ج1،ص517؛مسند ابی یعلی،ج4،ص423ـ 424 و ج5، ص41 و ص123ـ 124؛صحیح ابن حبان،ج7،ص157.
42 ـ صحیح بخاری ( المزارعه )،ج3،ص137ـ138
43ـ مغازی واقدی،ج2،ص699
44 ـ طبقات ابن سعد،ج3،ص153
45 ـ تاریخ المدینه المنوره،ج1،ص188
46 ـ فتوح البلدان، ج 1، ص 18 ؛ البته ، قول دیگری نی زدر این زمینه وجود درد .
( ر. ک: دلائل النبوه، ج 3، ص176 )
47 ـ مغازی واقدی، ج 1، ص 366 ؛ طبقات ابن سعد ( غزوه بنی النضیر )، ج 2، ص 58 ؛ سیره ابن سید الناس، ج 1، ص 50 ـ 51 ؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 21 ؛ الخراج، ص 33ـ 35 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 4، ص 203 ؛ سیره ابن کثیر، ج 3، ص 384 ـ 385 ؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 339
48 ـ مغازی واقدی، ج 1، ص 377
49 ـ فتوح البلدان، ج1، ص 21 ؛ سیره ابن هشام، ج3، ص 201 ـ 202 (: فاعطی النبی اکثرها المهاجرین )
50 ـ سیره ابن هشام، ج3، ص 201 ـ 202 ؛ دلائل النبوه ؛ ج3، ص 180 ـ 182 ؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 21 ؛ عیون التواریخ (: ابن شاکر ) ج1، ص 187 ـ 188 ( مکتبه النهضه المصریه، قاهره، 1980 ).
51 ـ مغازی واقدی، ج1، ص 378 ـ 380 ؛ فتوح البلدان، ج1، ص 18 ؛ سیره ابن سید الناس، ج1، ص 50 ؛ طبقات ابن سعد، ج ( 2ـ 1 )، ص 41 ـ 42.
52 ـ سنن بیهقی، ج 6، ص 296 ؛ سنن نسایی، ج7، ص 132
53 ـ صحیح بخاری ( الجهاد و السیر )، ج4، ص 64 ؛ صحیح مسلم ( الجهاد و السیر )، ج5، ص 151 ؛ سنن ابی داود ( صفایا رسول الله )، ج3، ص 141.
54 ـ وفاء الوفاء، ج3، ص 998
55 ـ سیره ابن هشام، ج 3، ص 351 ـ 352 ؛ تاریخ طبری، ج3، ص 14 ـ 15 ؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص 221 ؛ دلائل النبوه ؛ ج4، ص 225 ـ 226 ؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ج1، ص 50 ـ 51 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج4، ص 198 ؛ سیره ابن کثیر، ج3، ص 375 ؛ معجم ما استعجم، ج2، ص 523 ـ 524 ؛ ثقات (: ابن حبان )، ج2، ص 14 ؛ روض المعطار،(: ابن عبدالمنعم )، ص 490 ؛ الاکتفاء، ج2، ص 259 ؛ وفاء الوفاء، ج4، ص 1209 ـ 1210 ؛ تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 192 ؛ سنن الکبری، ج9، ص 138
56 ـ سنن الکبری، ج6، ص317
57 ـ المناسک (: حربی )، ص 539 ـ 541.
58 ـ عیون الاثر (: ابن سید الناس )، ج 2، ص 139 ـ 140
59 ـ معجم البلدان ( قری )، ج4، ص 338 ؛ مراصد الاطلاع (: بغدادی )، ج3، ص 187 ؛ المغانم المطابه ( المواضع )، ص 423 ـ 424
60 ـ به احتمال زیاد، بر اساس این « مصالحه »، 2/3 درآمد سالیانه وادی القری به عنوان « مزد » به یهودیان تعلق گرفت.
61 ـ معجم البلدان، ج2، ص 67 ؛ فتوح البلدان، ج1، ص 39
62 ـ مغازی واقدی، ج2، ص 710 ـ 711 ؛ دلائل النبوه، ج4، ص 270 ـ 271، تاریخ الاسلام (: ذهبی )، ج2، ص 422 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج4، ص 218 ؛ سیره ی ابن کثیر، ج3، ص 413 ؛ وفاء الوفاء، ج4، ص 1328 ـ 1329 ؛ خلاصه الوفاء (: سمهودی )، ص 619 ، فتوح البلدان، ج1، ص 40 ؛ سیره ی ابن سید الناس، ج2، ص 145، معجم ما استعجم، ج1، ص 329
63 ـ معجم البلدان، ج2، ص 67
64 ـ فتوح البلدان،ج1، ص 40 ؛ سیره ابن سید الناس،ج2، ص 145
65 ـ برای بررسی بیشتر، ر. ک: وفاء الوفاء، ج3، ص989 ؛ عمده الاخبار، ص 444
66 ـ احکام السلطانیه، (: ماوردی )، ص170 ـ 171 ؛ احکام السلطانیه، (: ابی یعلی )، ص 185

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385

پنج شنبه 1/1/1392 - 16:3
اهل بیت

بررسی هایی در حاشیه مطالبه ی فدک



نویسنده: علی لباف



 
علت عدم استرداد فدک به نقل از « ابن ابی الحدید » شافعی مذهب
یکی از دلایل بازگردانده نشدن فدک نکته ای است که شارح سنی کتاب نهج البلاغه ، « ابن ابی الحدید » معتزلی، متذکر می شود.
تامل در این سند کوتاه و گویا، حاکی از اهمیت مطالبه ی فدم و نقش آن در دفاع از خلافت منصوصه ی امیرمومنان (علیه السلام) می باشد.
او می گوید:
سالت علی بن الفارقی مدرس المدرسه الغربیه ببغداد، فقلت له: اکانت فاطمه صادقه ؟
قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع الیها ابوبکر فدک و هی عنده صادقه ؟
فتبسم، ثم قال کلاما لطیفا...
قال: لو اعطاها الیوم فدک بمجرد دعواها ، لجاءت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافه و زحزحته عن مقامه، و لم یکن
یمنکه الاعتذار و الموافقه بشیء لانه یکون قد اسجل علی نفسه انها صادقه فیما تدعی کائنا ما کان من غیر حاجه الی بینه و لاشهود.
از علی بن فارقی، مدرس و استاد مدرسه ی غربیه در شهر بغداد پرسیدم: آیا فاطمه [ در ادعای خویش در ماجرای فدک ] صادق بود ؟
علی بن فارقی پاسخ داد: آری.
گفتم: پس چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد در حالی که می دانست او راستگو می باشد؟
استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت:
اگر آن روز ابوبکر به محض ادعای [ حضرت ] فاطمه (سلام الله علیها)فدک را مسترد می ساخت [ و به راستگویی وی اعتراف می کرد ]، فاطمه (سلام الله علیها)فردا [ روزی ] می آمد و خلافت همسرش را مطرح می کرد و ابوبکر را از مقامش دور می کرد و ابوبکر نیزدر عدم قبول گفتار او عذر و بهانه ای نداشت ، زیرا خودش از قبل، به صداقت آن بانو اعتراف کرده و بدون گواه و بینه، ادعای وی را پذیرفته بود.
« ابن ابی الحدید » در انتهای این داستان می نویسد:
و هذا کلام صحیح. (1)
و این سخن، مطلبی درست و صحیح است .
اهمیت بررسی ماجرای فدک
گفتگوی پیشین، حاکی از آن است که در ورای مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها)هدف مهمی نهفته بود که ابوبکر نیز از آن به خوبی آگاه بود.
طرح و اثبات مالکیت فدک و مطالبه ی آن از اهمیت ویژه ای برخوردار بود ؛ چرا که به هیچ روی نمی توانست مشمول « لا نورث » گردد و ابوبکر برای غصب آن، هیچ راه حلی جز « تکذیب » صدیقه طاهره (سلام الله علیها) نداشت ؛ تکذیبی که تنها به رسوایی دستگاه حاکم می انجامید.
در نتیجه « فدک » وسیله ای کارآمد برای اعلان نامشروع بودن نظام حاکم و اعلام غصب خلافت منصوصه امیرمومنان (علیه السلام) محسوب می گشت.
به همین دلیل باید گفت:
در طول تاریخ تشیع، بررسی ماجرای فدک، همواره مورد توجه ویژه مدافعان حریم امامت امیرمومنان (علیه السلام) قرار داشته و تاکید خاصی بر طرح و ترویج آن صورت گرفته است.
سرنوشت فدک تا سال 40 هجری
ابوبکر فدک را مصادره کرد و عمر بن خطاب نیز پس از وی، به همان روش عمل نمود.
اینکه برخی با استناد به حدیثی در کتاب « صحیح بخاری » گمان کرده اند که عمر در زمان خلافت خود، فدک را به امیرمومنان (علیه السلام) و عباس تسلیم کرد ؛ توهمی بیش نیست.
زیرا ـ ظاهرا ـ آن نقل، ناظر بر باقی مانده زمین های بنی نضیر بوده و متن و محتوای آن به قدری متناقض است که « ابن حجر عسقلانی » در ذیل آن می نویسد :
و فی ذلک اشکال شدید. (2)
در آن [ حکایت ] ابهام شدیدی است.
منابع تاریخی در این باره نوشته اند:
و اما خیبر و فدک فامسکهما عمر. (3)
عمر بن خطاب، فدک و خیبر را در تصرف خود نگه داشت.
در زمان عثمان بن عفان، وی فدک را به مروان بن حکم که از بستگانش بود، بخشید.
بعد از سپری شدن دوران 25 ساله سه خلیفه، امیرمومنان علی (علیه السلام) عهده دار مسند حاکمیت گردید.
در این دوران، آن حضرت که می توانست حق غصب شده اهل بیت (علیه السلام) را باز ستاند، چنین نکرد.
علت این مطلب را می توان در نامه امیرمومنان (علیه السلام) به یکی از عاملان خویش یافت:
بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین و نعم الحکم الله و ما اصنع بفدک و غیر فدک و النفس مظانها فی غد جدث تنقطع فی ظلمته آثارها و تغیب اخبارها. (4)
آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهی [ دستگاه خلافت ] بر آن دیده حرص و طمع دوختند و گروهی دیگر [ اهل بیت (علیه السلام) ] سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حکم خدا است.
مرا با فدک و غیر فدک چه کار، در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثارش محو می شود و اخبارش ناپدید می گردد.
این سخن به آن معناست که واگذاری فدک در دوران حکومت امیرمومنان (علیه السلام)،نه از روی خشنودی، بلکه به دلیل زهد و بی رغبتی به دنیا و اعراض از آن است.
همچنین این کلام نشانگر آن است که فدک ، آن زمان که لازم بود، به خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داده نشد و اینک ارزش و اهمیت قبلی خود ( وسیله ی برای اعلان غصب خلافت ) را از دست داده است.
« ابن ابی الحدید » معتزطلی شافعی مذهب در شرح این نامه چنین می نویسد:
و لیس یعنی هاهنا بالسخاء الا هذا، لا السخاء الحقیقی، لانه (علیه السلام) و اهله لم یسمحوا بفدک الا غضبا و قسرا و قد قال هذه الالفاظ فی موضع آخر فیما تقدم، و هو یعنی الخلافه بعد وفاه رسول الله.
سخاوت در اینجا به معنای صرف نظر کردن از فدک نیست ؛ زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند مگر از روی غضب و زور.
آن حضرت نظیر این الفاظ را درباره غصب خلافت هم فرموده و پس از آنها گفته است: « نعم الحکم الله ». بهترین داور خداوند است.
در پایان این نقل، ابن ابی الحدید می نویسد:
و هذا الکلام، کلام شاک متظلم. (5)
و این کلام، سخن کسی است که شکایت دارد و تظلم می کند.

نگاهی به بخشش های خلیفه

«بخاری » در کتاب خویش ـ که اهل سنت این کتاب را از زمره برترین کتب خود می دانند ـ نقل می کند که:
پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که، اموال بحرین را نزد ابوبکر آوردند، جابربن عبدالله انصاری به نزد خلیفه می رود و به او می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من گفته بود: هر گاه اموال بحرین بیاید، مقداری از آن را به تو می بخشم.
ابوبکر نیز هزار و پانصد درهم به وی عطا کرد. (6)
« کرمانی » از علمای اهل تسنن در شرح این حدیث می نویسد:
تصدیق جابر در این ادعایش از سوی ابوبکر به دلیل این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که فرمود: « هر کس که از روی عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جایگاه خویش ساخته است» و گمان نمی رود کسی چون جابر اقدام به چنین کاری کند. (7)
« ابن حجر عسقلانی » در شرح خود بر این حدیث می نگارد:
این حدیث، دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد ؛ اگر چه این سخن سود مادی برای او در پی بیاورد. (8)
« عینی » از دیگر اندیشمندان سنی می نویسد:
چون جابر به دلیل قرآن و سنت عادل است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواست ... گمان نمی رود مسلمانی از روی عمد به رسول خدا دروغ ببندد تا چه رسد به یک صحابی. (9)
به راستی تفاوت درخواست صدیقه طاهره (سلام الله علیها)با درخواست جابربن عبدالله انصاری در چه بود ؟
این سوالی است که پاسخی صریح می طلبد.
بخشش خلیفه ا زبیت المال، در مورد دیگران هم مشاهده شده است.
برای مثال:
عبدالله فرزند زبیر ( که نوه دختری ابوبکر است و در زمان خلافت وی نوجوانی بیش نبود ) به نزد ابوبکر می آید و تقاضا می کند که خلیفه، منطقه ای در مدینه به نام « سلع » ( که کوهی در آن واقع است ) را به او ببخشد.
ابوبکر از او می پرسد: این کوه را برای چه میخواهی ؟
او پاسخ می گوید: ما در مکه چنین کوهی داشتیم. دوست داریم در مدینه هم چنین منطقه ای داشته باشیم !
ابوبکر هم آن منطقه را مشخص می کند و به او می بخشد. (10)

خلیفه در محکمه اهل سنت

در جنگ بدر، « ابوالعاص » شوهر زینب ( داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) )، از جمله اسرای مشرکان بود. زینب، برای آزادی شوهر خود، گردنبندی را که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در شب ازدواج به او بخشیده بود، فرستاد.
چون چشمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به گردنبند افتاد، به یاد فداکاری های خدیجه (سلام الله علیها)سخت گریست ؛ آنگاه رو به مسلمانان کرد و فرمود:
این گردنبند متعلق به شما و در اختیار شماست. اگر مایل هستید گردنبند او را رد کنید و « ابوالعاص » را بدون پرداخت فدیه آزاد نمایید.
یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) موافقت کردند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوالعاص پیمان گرفت که بگذارد زینب به مدینه بیاید ؛ او نیز به پیمان خود عمل کرد و خود نیز اسلام آورد.
« ابن ابی الحدید » می گوید:
داستان فوق را برای استادم « ابو [ یحیی ] جعفر بصری علوی » خواندم. او آن را تصدیق کرد و افزود:
آیا مقام فاطمه (سلام الله علیها) از زینب بالاتر نبود ؟
آیا شایسته نبود که خلفا، با پس دادن فدک رضایت فاطمه (سلام الله علیها)را به دست آورند؟ حتی بر فرض اینکه فدک متعلق به مسلمانان باشد.
گفتم: فدک طبق روایت « از پیامبران ارث برده نمی شود» برای مسلمانان بود، چگونه ممکن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند ؟
استاد گفت: مگر گردنبند زینب که برای آزادی « ابوالعاص » فرستاده بود، متعلق به مسلمانان نبود؟
گفتم: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب شریعت بود و زمام امور در دست وی قرار داشت [ و می توانست تنفیز حکم نماید ] ؛ اما خلفا چنین اختیاری نداشتند.
استاد در پاسخ گفت: من نمی گویم خلفا به زور فدک را از مسلمانان می گرفتند و به فاطمه (سلام الله علیها)می دادند، من می گویم: چرا خلیفه، رضایت مسلمانان را در پس دادن فدک جلب نکرد؟
چرا بسان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برنخاست و در میان اصحاب او نگفت:
مردم !زهرا دختر پیامبر شماست! و می خواهد همانند زمان پیامبر، نخلستان های فدک در اختیار او باشد؛ آیا حاضرید با طیب خاطر فدک را پس دهید؟

پی نوشت ها :

1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 284
2 ـ فتح الباری، ج 6، ص 255
3 ـ مسند احمد، ج1،ص6 ؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 42 ؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 155 ؟؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 24 ؛ سنن بیهقی، ج 6، ص 301
4 ـ نهج البلاغه، نامه 45
5 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16،ص 208 ـ 209
6 ـ صحیح بخاری، ج 2، ص 953 و ج 6، ص 237
7 ـ الکواکب الداری فی شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 125 ( این کتاب از شرح های معتبر بر صحیح بخاری است )
8 ـ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 4، ص 375 ( این کتاب نیز از شرح های مهم بر صحیح بخاری است ).
9 ـ عمده القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 12، ص 121(این کتاب هم از شرح های مهم بر صحیح بخاری است) .
10 ـ تاریخ مدینه دمشق (: ابن عساکر ) ج 28، ص 200

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:1
اهل بیت

انتقال فدک به اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهدای آن به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)



نویسنده: عدنان درخشان



 
فدک، دهی است در حجاز که میان آن و مدینه دو روز راه بود ( نزدیک به 160 کیلومتر ) و در آن مزارع و چشمه ی آبی قرار داشت.
در آن منطقه، دژی نیزوجود داشته است که به آن « شمروخ » می گفتند. (1) امروز نام این منطقه « حائط » است که از بزرگ ترین روستاهای نزدیک به خیبر می باشد و در آن نخل های فراوانی به چشم می خورد. (2)
« ابن منظور » و « حموی » در توصیف فدک می نویسند:
فیها عین و نخل. (3)
در آن چشمه و درختان نخل وجود داشت.
و فیها عین فواره و نخیل کثیره. (4)
در زمین های آن، چشمه ی جوشان و نخل های زیادی بود.
انتقال فدک به اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، یهودیان ساکن در فدک و مناطق اطراف ان که از شکست پایگاه اصلی خویش در خیبر آگاه شدند، از در صلح وارد گشتند و به این صورت، تمامی قریه فدک، تحت عنوان « فی ء » به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلق گرفت.
از آن جایی که این مطلب در تاریخ اسلام قطعی است، تنها به نقل یک مدرک کوتاه بسنده می کنیم:
فکانت فدک لرسول صلی الله علیه [ و آله ] و سلم خالصه له لانه لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب. (5)
پس فدک به طور کامل برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود ؛ چرا که اسب و استری بر آن تاخته نشده بود.
بخشش فدک به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) از مدارک سنی
عن ابی سعید الخدری: لما نزلت ( و آت ذا القربی حقه ) (6) اعطی رسول الله صلی الله علیه [ و آله] و سلم فاطمه فدکا. (7)
از ابوسعید خدری: هنگامی که آیه ی « و به خویشاوندت حق وی را ببخش » نازل شد، رسول خدا فدک را به فاطمه (سلام الله علیها) بخشید.
لما نزلت هذه الایه ( و آت القربی حقه ) دعا النبی صلی الله علیه [ و آله ] و سلم فاطمه و اعطاها فدکا. (8)
وقتی آیه ی « 26: اسراء » نازل شد، نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را خواست و فدک را به او عطا کرد.
لما نزلت علی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم « و آت ذا القربی حقه » دعا فاطمه فاعطاها فدکا و العوالی و قال هذا قسم قسمه الله لک و لعقبک. (9)
زمانی که بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه ی « و به ذی القربا [ ی خود ] حقش را اعطا کن » نازل شد، آن حضرت، فاطمه (سلام الله علیها) را خواستند و فدک و عوالی را به ایشان عطا فرموده و گفتند: این قسمتی است که خداوند برای تو و [ نسل ] پس از تو قرار داده است.
لما نزلت « و آت ذا القربی حقه » دعا رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم فاطمه فاعطاها فدکا. (10)
پس از نزول آیه ی« 26 / اسراء » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را طلبیدند و فدک را به ایشان بخشیدند.
« حاکم حسکانی » در شان نزول آیه ی 38 سوره روم « فات ذا القربی حقه » مطلبی مشابه را نقل می کند:
عن ابن عباس قال: لما انزل الله « فات ذا القربی حقه » دعا رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم فاطمه و اعطاها فدکا و ذلک لصله القرابه. (11) انتقال فدک به اموال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهدای آن به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
ابن عباس می گوید: وقتی آیه ی « پس به خویشاوندت حق وی را ادا کن » نازل گردید، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را خواست و فدک را به او عطا کرد و این به جهت صله ی رحم [ نزدیکی و خویشاوندی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمل به آیه مذکور ] بود.
« خوارزمی » نیز به بخشش فدک اشاره دارد:
لما نزلت آیه « و آت ذاالقربی حقه » دعا رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم فاطمه فاعطاها فدکا. (12)
چون آیه ی « 26 / اسراء » نازل گردید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را خواست و فدک را به وی بخشید.
« سیوطی » در تفسیر خویش از دو صحابی « ابوسعید خدری » و « عبدالله بن عباس»، بخشش فدک را متذکر می شود:
عن ابی سعید الخدری قال: لما نزلت هذه الایه « و آت ذالقربی حقه » دعا رسول الله صلی الله علیه و [ آله ] و سلم فاطمه فاعطاها فدکا.
ابوسعید خدری می گوید: وقتی آیه ی « 26 / اسراء » نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را خواست و فدک را به او داد .
عن ابن عباس قال: لما نزلت « و آت ذالقربی حقه » اقطع رسول الله صلی الله علیه و [ آله ] و سلم فاطمه فدکا. (13)
عبدالله بن عباس می گوید: وقتی آیه « 26 / اسراء » نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به فاطمه اعطا نمود.
« سیوطی » از « مسند بزاز »، « مسند ابی یعلی »، « ابن ابی حاتم » (14) و « ابن مردویه » نقل می کند:
پس از نزول آیه ی « و آت ذا القربی حقه » پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بخشید. (15)
عن ابی سعید الخدری قال: لما نزلت « و آت ذا القربی حقه » قال النبی صلی الله علیه [ و آله ] و سلم یا فاطمه لک فدک. (16)
از ابوسعید خدری: زمانی که آیه ی « و به خویشاوندت حق وی را اعطا کن » نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای فاطمه ! فدک برای توست.
« آلوسی » در تفسیر خود مشابه روایت مندرج در کتاب « در المنثور » را می آورد:
لما نزل جبرئیل الی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم بقوله تعالی « و آت ذا القربی حقه » قال رسول الله من ذوالقربی ؟ و ما حقه ؟ قال: هو فاطمه فاعطها فدکا. (17)
زمانی که جبرئیل آیه ی « و به ذی القربای خود حقش را اعطا کن » را نازل کرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: [ ای جبرئیل ] منظور از ذی القربا و خویشاوند من، کیست ؟ و حق او چیست ؟ [ جبرئیل ] پاسخ داد: او فاطمه است، پس فدک را [ به عنوان حق وی ] به او عطا کن.
« ذهبی » در کتاب خویش مشابه روایت « خوارزمی » در کتاب « مقتل الحسین » را ذکر کرده است. (18)
شواهد دیگر بر اعطای فدک به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) از مدارک سنی در کنار شأن نزول های فراوانی که آیات « و آت ذاالقربی حقه » و « فات ذالقربی حقه » را مورد بررسی قرار می دهند، شواهد و اسناد دیگری در تاریخ وجود دارد که حکایت از تملک قدک توسط صدیقه طاهره (سلام الله علیها) دارند.
هر گاه تاریخ نویسی به واقعه ی خیبر می پردازد و یا به ماجرای سقیفه اشاره می کند ؛ یا ادیبی در قالب شعر، وصف فضائل خاندان عصمت (علیه السلام) را می گوید و یا پژوهشگری جغرافیای کشورهای مسلمان را بررسی می کند و از « خیبر » و « فدک » سخن می راند ؛ به گونه ای این مطلب را یادآور می شود .
برای مثال به چند نمونه اشاره می شود:

شاهد اول: امیرمومنان (علیه السلام)

امیرمومنان (علیه السلام) به صراحت، سخن از این می رانند که فدک دراختیار اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است:
بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء. (19)
آری، از هر آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده بود (20)، فدک در دستان ما بود.

شاهد دوم: یاقوت حموی

« یاقوت بن عبدالله حموی » نیز چون به واژه ی « فدک » می رسد، در مقام توضیح چنین می نویسد:
فهی مما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب، فکانت خالصه لرسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم... و هی التی قالت فاطمه: ان رسول الله نحلنیها، فقال ابوبکر ارید لذلک شهودا، و لها قصه. (21)
« فدک » از چیزهایی است که بدون تاخت و تاز به دست آمده است، پس ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
آن همان چیزی است که فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشیده و ابوبکر [ از او ] برای آن، شاهد خواست و آن را داستانی است.
شاهد سوم: بلاذری و حکایت مامون عباسی
« بلاذری » نیز در کتاب خود، سندی از دوران خلافت « مامون عباسی » ثبت می کند:
و لما کانت سنه عشر و مئتین امر امیرالمومنین المامون عبدالله بن هارون الرشید، فدفعها الی ولد فاطمه و کتب بذلک الی قثم بن جعفر عامله فی المدینه:
اما بعد، فان امیرالمومنین بمکانه من دین الله و خلافه رسول الله و القرابه اولی... و قد کان رسول الله اعطی فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه[و آله] و سلم فدک و تصدق (22)
بها علیها و کان ذلک امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فیه بین آل الرسول، فرای امیرالمومنین ان یردها الی ورثتها و یسلمها الیهم تقربا الی الله تعالی. (23)
در سال 210 هجری، خلیفه ی وقت مامون عباسی ( عبدالله، فرزند هارون الرشید ) امر کرد تا فدک را به فرزندان فاطمه [ س] پس دهند و طی حکمی به فرماندار خویش در مدینه « قثم بن جعفر » چنین نوشت: « پس از حمد و ثنای الهی ، امیرمومنان [ مامون!] به سبب جایگاهش نسبت به دین خدا و خلافت پیامبر خدا و خویشان آن حضرت، [ برای این که رسم و سنت نیکویی را پایه ریزی کند ]، لایق تر است...
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به دختر خویش عطا کرده بوده و این مطلب، امری روشن و مشهور است و خاندان آن حضرت در این مورد اختلافی ندارند.
پس نظر امیرمومنان [ مامون عباسی ] بر این است که آن را به وارثان [ آن حضرت (علیه السلام) ] برگرداند و به آنان تسلیم کند ؛ به جهت تقرب و نزدیکی به خداوند متعال ».

شاهد چهارم: دعبل خزاعی

سپس « دعبل خزاعی » که در همان مجلس حضور داشته است، بر می خیزد و در حضور مامون چنین می سراید:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مامون هاشما فدکا (24)
چهره ی روزگار خندان شد چرا که مامون ( خلیفه ی وقت عباسی ) فدک را به بنی هاشم ( صاحبان اصلی آن ) برگرداند.
آخرین شاهد و بهترین گواه: صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
در منابع دیگر نیز صدیقه طاهره (سلام الله علیها) خود درباره ی در اختیار داشتن فدک سخن می رانند:
قالت فاطمه لابی بکر: ان رسول الله جعل لی فدک فاعطنی ایاها. شهد لها علی بن ابی طالب. (25)
فاطمه (سلام الله علیها) به ابوبکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را برای من قرار داده، پس آن را به من بازگردان.
علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز بر صحت این مطلب گواهی داد.
عن مالک بن جعونه عن ابیه قال: قالت فاطمه لابی بکر ان رسول الله جعل لی فدک فاعطنی ایاها. (26)
مالک بن جعونه از پدرش نقل می کند که : فاطمه (سلام الله علیها) به ابوبکر ( که فدک را مصادره کرده بود ) گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را برای من قرار داده است، پس آن را به من بازگردان.
و فیها [ فدک ] عین فواره و نخیل کثیره و هی التی قالت فاطمه ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نحلنیها. (27)
و در فدک چشمه ی جوشان و نخل های فراوانی بود و آن همان جا بود که فاطمه (سلام الله علیها) گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشیده است.
جالب است که علیرغم فراوانی شواهد و مدارک موجود در منابع اهل سنت، نویسنده ی مقاله ی مندرج در مجله ی « ندای اسلام » مدعی شده است:
« در کتاب های معتبر اهل سنت حدیث صحیحی روایت نشده است که ثابت کند رسول الله فدک را به حضرت فاطمه هدیه کرد ». (28)
بدین ترتیب خاطر نشان می گردد که « نویسنده مقاله ی مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام » یا احادیث ارائه شده را صحیح نمی داند و یا منابع ذیل را فاقد اعتبار و ارزش علمی می انگارد:
1 ـ الجرح و التعدیل (: رازی )
2 ـ حیاه الصحابه (: کاند هلوی )
3 ـ در المنثور (: سیوطی )
4 ـ روح المعانی (: آلوسی )
5 ـ شرح نهج البلاغه (: ابن ابی الحدید )
6 ـ شواهد التنزیل (: حاکم حسکانی )
7 ـ عمده الاخبار (: العباسی )
8 ـ فتوح البلدان (: بلاذری )
ز العمال (: متقی هندی )
10 ـ مسند (: ابی یعلی )
11ـ المطالب العالیه (: ابن حجر )
12 ـ معجم البلدان (: حموی )
13 ـ المغانم المطابه (: فیروز آبادی )
14ـ مقتل الحسین (: خوارزمی )
15 ـ میزان العتدال (: ذهبی )
16 ـ وفاء الوفاء (: سمهودی )
17 ـ ینابیع الموده (: قندوزی )

پی نوشت ها :

1 ـ معجم البلدان، ج4، ص 238 ؛ مراصد الاطلاع، ج3، ص 1020 ؛ لسان العرب (: ابن منظور ) ج10، ص 437
2 ـ معجم معالم الحجاز (: دولت عربستان ): ( الحائظ )، ج2، ص 205 ـ 206 و ( فدک ) ج7، ص 23
3 ـ لسان العرب، ج1، ص 437
4 ـ معجم البلدان، ج4، ص 238
5 ـ سیره ابن هشام، ج3، ص 368 ؛ تاریخ المدینه المنوره، ج1،ص 194 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16 ، ص 210
به همین مضمون: تاریخ ابن کثیر، ج4، ص 203 ؛ سیره ابن کثیر، ج3، ص 384 ـ 385 ؛ مغازی واقدی، ج2، ص 706 ـ 707 ؛ دلائل النبوه، ج4، ص 226 ؛ تاریخ الاسلام (: ذهبی )، ج2، ص 421 ـ 422 ؛ الاموال (: قاسم بن سلام )، ص 9 ؛ الاموال (: ابوعبید )، ص 16 ؛ الاموال (: حمید ابن زنجویه ) ، ج1، ص 93 ـ 94 ؛ فتوح البلدان، ج1 ، ص 36 ؛ الخراج، ص 50 ـ 51
6 ـ اسراء، 26 ؛ این آیه، مدنی است. از مدارک سنی: تفسیر جلالین (: سیوطی ـ محلی )، ص 364
7 ـ شواهد التنزیل (: حاکم حسکانی )، ج1، ص 438 ؛ ذیل آیه 26 سوره اسراء ، حیاه الصاحبه (: کاندهلوی )، ج2، ص 519 ؛ الجرح و التعدیل (: رازی )، ج1، ص 257 ؛ ینابیع الموده (: قندوزی )، ص 119
8 ـ ینابیع الموده، ص 439
9 ـ ینابیع الموده، ص 441
10 ـ شواهد التنزیل، ج1، ص 442
11 ـ شواهد التنزیل، ج1، ص 570
12 ـ مقتل الحسین (: خوارزمی )، ج1، ص 70
13 ـ در المنثور (: سیوطی )، ج2، ص 158 و ج5، ص 273 ـ 274
14 ـ « ابن ابی حاتم » این حدیث را در تفسیرش روایت می کند ؛ کتابی که « ابن تیمیه » آن را خالی از هر حدیث جعلی می داند. ( منهاج السنه، ج7، ص 13 )
15 ـ ر. ک: مسند ابی یعلی، ج2، ص 534، حدیث 436 ؛ المطالب العالیه (: ابن حجر عسقلانی )، ج 3، ص 367
16 ـ کنز المعال (: متقی هندی )، ج2، ص 158 و ج 3، ص 767 ؛ « متقی هندی » اشاره می کند که « حاکم نیشابوری » در تاریخ خود و « ابن نجار » در کتابش، این حدیث را نقل کرده اند.
در منتخب کنز العمال هم این روایت ذکر شده است ؛ ر. ک: منتخب کنز المعال ( چاپ در حاشیه مسند احمد بن حنیل )، ج1، ص 228
17 ـ تفسیر روح المعانی (: آلوسی )، ج5، ص 58
18 ـ میزان الاعتدال (: ذهبی )، ج2، ص 228 ( چاپ السعاده )
19- نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 45، ص 417 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 208 ـ 209
20 ـ ظاهر اشاره به مقطع زمانی مصادره فدک دارد ؛ زیرا در آن زمان همه دارایی های با ارزش اهل بیت (علیه السلام) ( به ویژه میراث ) غصب شده بود و ایشان در محاضره اقتصادی شدیدی قرار داشتند. بر طبق برخی شواهد تاریخی، تحقق مصادره ی فدک پانزده روز پس از رحلت رسول خدا( صلی الله علیه و اله و سلم) صورت گرفته است.
ر. ک: عده الاکیاس (: احمد بن محمد الشرفی الزیدی )، ج2، ص 176
21 ـ معج البلدان، ج4، ص 238
22 ـ الصدقه ما اعطی الغیر تبرعا و تصدقت بکذا، ای اعطیته
23 ـ فتوح البلدان، ج2، ص 46
24 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 217
25 ـ فتوح البلدان، ج1، ص 35 ؛ المغانم المطابه، ص 312 ؛ عمده الاخبار، ص 394 ؛ وفاء الوفا، ج3، ص 999
26 ـ فتوح البلدان، ج1، ص 44
27 ـ معجم البلدان، ج4،، ص 238
28 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام ، شماره 5، بهار 1380، ص 33

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:0
اهل بیت

بررسی هایی در حاشیه مطالبه ارث

بررسی هایی در حاشیه مطالبه ارث

نویسنده: علی لباف

 
 

 

اهل بیت (علیه السلام) و حدیث ارث نبردن از پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)

 

علی رغم اصرار فراوان خلیفه ی اول مبنی بر شنیدن حدیث « از پیامبران ارث برده نمی شود » از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خاندان آن بزرگوار از چنین حدیثی بی اطلاع بوده و حتی به مخالفت شدید با آن برخاسته اند. این مخالفت تا بدان جاست که ردپای آن در منابع و مدارک سنی نیز به وفور یافت می شود ؛ چنانچه نوشته اند:
فقال ابوبکر: قال رسول الله: « لا نورث ما ترکنا صدقه »
فقال علی: ( و ورث سلیمان داود ) (1) و قال زکریا ( یرثنی و یرث من آل یعقوب ) (2)
قال ابوبکر: هو هکذا.
فقال علی: هذا کتاب الله ینطق. (3)
ابوبکر گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است: « از ما پیامبران ارث برده نمی شود و آنچه از ما باقی می ماند، صدقه است [ و به عموم مسلمانان متعلق است ].
پس علی (علیه السلام) گفت: [ چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که قرآن درباره پیامبران الهی (علیه السلام) می فرماید: ] سلیمان از داود ارث برد و زکریا می گوید: [ خداوندا فرزندی به من عطا کن ] که از من و آل یعقوب ارث برد . [ یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف قرآن سخن نمی گوید ].
ابوبکر گفت: روایت همان بود که گفتم.
حضرت علی (علیه السلام) پاسخ فرمود: این هم کتاب خداست که سخن می گوید [ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف قرآن سخن نمی گوید ].
همان طور که اشاره شد، حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)نیز در خطبه ی مشهور به فدکیه، با مضمون حدیث ابوبکر به شدت مخالفت کرده و آن را مخالف قرآن اعلان کردند.
شواهد دیگری نیز نشان می دهد که خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را در نقل این حدیث دروغگو می دانند.
از جمله ی این موارد، ماجرای مشهور زیر است:
... فقال عمر:... فلما توفی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم، قال ابوبکر : انا ولی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم ؛ فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراثامراته من ابیها، فقال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله
علیه و آله و سلم: « ما نورث ما ترکناه صدقه ».
فرایتماه کاذبا اثما غادرا خائنا. (4)
عمر گفت: زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات، یافت، ابوبکر خود را جانشین آن حضرت دانست.
شما دو نفر ( امیرمومنان (علیه السلام) و عباس ) آمده اید و تو ( عباس ) میراث خود را که از پسر برادرت ( = رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ) به ارث می بری، می خواهی (5) و این علی (علی (علیه السلام) میراث همسرش ( = حضرت زهرا (سلام الله علیها)را که از پدرش به ارث می برد، طلب می کند.
پس ابوبکر گفت: از پیامبر شنیده است:
از ما ( انبیاء ) ارث برده نمی شود و هر چه از ما باقی بماند صدقه است.
پس شما دو نفر او را درغگو، گناهکار، حیله گر و خائن دانستید. (6)
نکات دیگری نیز در این زمینه قابل طرح است:
«1»
مضمون این حکم با امیرمومنان (علیه السلام) و حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)ارتباط مستقیم دارد و آنان باید از این حکم اگاهی داشته باشند: قبول این مطلب که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این حکم را به ابوبکر گفته باشند، اما وارثان اصلی خویش را از آن مطلع نساخته باشند، بعید و بلکه باور نکردنی است.
«2»
این روایت به گفته ی دانشمندان اهل تسنن ، فقط ابوبکر روایت شده و هیچ شخص دیگری ادعا نکرده که آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده است، (7) همچنین بعید است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مطلب را در یک مجلس خصوصی و تنها به یک نفر بگویند؛ آن هم به کسی که حکم، هیچ ارتباطی با او ندارد.
«3»
از سوی دیگر اگر ابوبکر معتقد بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین فرموده است، پس چرا آن حکم را در حق همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجرا نکرد ؟
چرا صحابه ی دیگری که از خمس یا بخشش های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهره مند شده بودند مانند شخص خلیفه ی اول و دوم که از اموال بنی نضیر سهم اضافه گرفتند و یا دختران خلیفه ی اول و دوم که محل سکونت خود را ـ که متعلق به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود ـ به عنوان میراث تملک کردند؛ همانند حضرت صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها)از خمس، بخشش و میراث محروم نشدند ؟
اهل تسنن و حدیث ارث نبردن از پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)
نه تنها اهل بیت (علیه السلام) ادعای ابوبکر مبنی بر « ارث نبردن از پیامبران » را با قرآن معارض می دانند، بلکه شماری از علمای سرشناس سنی مذهب نیزهنگام تفسیر آیات قرآن درباره ی حضرت زکریا و حضرت داوود (علیه السلام)، این سخن خلیفه ی اول را به صراحت نقض کرده اند.
برخی از عالمان سنی، با این که مدعی هستند اعتقاد به « ارث مالی انبیاء » اعتقاد شیعیان است ؛ نه تنها روایات مختلفی را « در ارث مالی انبیاء » از اهل سنت می آورند؛ بلکه اذعان دارند:
اکثر مفسران، ارث زکریا و داود (علیه السلام) را ارث مالی می دانند. (8)
ارث حضرت سلیمان (علیه السلام) از حضرت داود (علیه السلام) در مدارک سنی
« فخر رازی » از اندیشمندان بزرگ اهل تسنن و صاحب تفسیر معروف « کبیر » در ذیل آیه ی « و ورث سلیمان داود » (9) می نویسد:
فقد اختلفوا فیه، فقال الحسن: المال؛ لان النبوه عطیه مبتداه و لانورث، الله تعالی جعل سبب الارث فیمن یرث الموت علی شرائط و لیس کذلک النبوه لان الموت لایکون سببا لنبوه الولد، فمن هذا الوجه یفترقان. (10)
در مورد ارث سلیمان از داود (علیه السلام) اختلاف شده است. حسن [ بصری ] گفته است: مقصوداز ارث، مال است ؛ چرا که نبوت و پیامبری موهبت و عطای الهی بوده و قابل توارث نیست. خدای متعال مرگ فرد را سبب ارث بردن از او قرار داده است.
ولی نبوت و علم به مجرد مرگ، به وارث منتقل نمی شود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد. پس از این جهت، مال و نبوت با یکدیگر تفاوت دارند.
عالم مشهور سنی، « جارالله زمخشری » در ذیل آیه ( اذ عرض علیه بالعشی الصافنات الجیاد ) (11) می نویسد:
ان سلیمان (علیه السلام) غزا اهل دمشق و نصیبین، فاصاب الف فرس.
و قیل: ورثها من ابیه و اصابها ابوه من العمالقه. (12)
سلیمان (علیه السلام) با اهالی دمشق و نصیبین جنگید و هزار اسب را به غنیمت برد.
همچنین گفته می شود: [ حضرت سلیمان (علیه السلام) ] آن اسب ها را ازپدر خویش [ حضرت داود (علیه السلام) ] به ارث برده بود که حضرت داود (علیه السلام)، آن اسب ها را در جنگ با [ قبیله ی ] عمالقه به دست آورده بود.
همان طور که ملاحظه می شود، این نقل نیز به روشنی بیانگر اعتقاد « زمخشری » به وجود ارث مادی انبیاء (علیه السلام) از جمله ارث حضرت سلیمان (علیه السلام) از پدرش حضرت داود (علیه السلام) می باشد.
« بیضاوی » یکی دیگر از علمای اهل تسنن در ذیل آیه ی ( اذ عرض علیه بالعشی الصافنات الجیاد ) (13) چنین می نویسد:
اصابها ابوه من العمالقه فورثها منه فاستعرضها، فلم تزل تعرض علیه حتی غربت الشمس. (14)
حضرت داود (پدر حضرت سلیمان (علیه السلام) ) این اسب ها را از قبیله [ قبیله ] عمالقه به غنیمت برده بود که حضرت سلیمان (علیه السلام) آنها را از وی ارث برد ؛ و حضرت سلیمان (علیه السلام) دستور داد که آن اسب ها بر او عرضه شوند و این عرضه تا هنگام غروب آفتاب ادامه داشت.
ارث حضرت یحیی (علیه السلام) از حضرت زکریا (علیه السلام) در مدارک سنی
عالم معروف سنی مذهب، « محمد بن جریر بن یزید طبری شافعی » در کتاب مشهور خویش به نام « جامع البیان » که به « تفسیر طبری » نیز شهرت دارد ؛ ابتدا به آیه ی « یرثنی و یرث من آل یعقوب » (15) اشاره می کند ؛ وی سپس در مقام تفسیر این آیه شریفه، با اشاره به چهار سند مختلف می نویسد:
یرثنی من بعد وفاتی مالی و یرث من آل یعقوب النبوه. (16)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) گفت: خدایا به من فرزندی عطا کن ] پس از وفاتم مال مرا به ارث برد و وارث [ مقام ] نبوت آل یعقوب گردد.
یرث مالی و یرث من آل یعقوب النبوه. (17)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) چنین دعا کرد: خدایا به من فرزندی عطا کن، تا ] مال مرا به ارث برد و وارث [ مقام ] نبوت آل یعقوب گردد.
در این تفسیر، « طبری » به روشنی به احادیث حاکی از ارث مادی انبیاء (علیه السلام) اشاره می کند که در تعارضی انکارناپذیر با ادعای خلیفه اول قرار دارند .
« بغوی » عالم دیگری از اهل تسنن، در مقام تفسیر آیه « یرثنی و یرث من آل یعقوب » چنین روایت می کند:
یرثنی من مالی. (18)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) دعا کرده و می گوید: خداوندا فرزندی به من عطا فرما تا ] از من، اموالم را به ارث برد.
بنابراین، این عالم سنی مذهب نیز در تفسیر خود، به ارث مالی انبیاء (علیه السلام) اشاره می کند و از میراث مادی آنان سخن به میان می آورد.
عالم مشهور سنی « جلال الدین سیوطی » در تفسیر معروف خویش به نام « درالمنثور » می نویسد:
اخرج الفریابی عن ابن عباس قال: کان زکریا لایولد له فسال ربه فقال « فهب لی من لدنک ولیا * یرثنی... » (19) قال: یرثنی مالی. (20)
فریابی از ابن عباس نقل می کند: زکریا (علیه السلام) فرزندی نداشت و از پروردگارش خواست: « خدایا برای من از نزد خودت ولی [ و وارثی ] مرحمت فرما تا از من ارث برد... »
ابن عباس گوید: [ منظور زکریا (علیه السلام) این بود که ] از مال او ارث برد ؛ [ تا مال وی در راه باطل قرار نگیرد ].
« ابو حیان » از علمای سنی مذهب در تفسیر « و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا » (21) می نویسد:
قال ابن عباس و مجاهد و ابوصالح: الموالی هنا الکلاله، خاف ان یرثوا ماله و ان یرثه الکلاله. و روی قتاده و الحسن عن النبی (علیه السلام) یرحم الله اخی زکریا ما کان علیه ممن یرث ماله. (22)
ابن عباس و مجاهد و ابوصالح [ از بزرگان تفسیر قرآن نزد اهل تسنن ] گفتند : موالی در اینجا [ که حضرت زکریا (علیه السلام) در ایات سوره مریم به آنها اشاره می کند و می فرماید: « من از موالی و اطرافیانم بیمناکم » ] پسر عموها و فامیل های دورتر می باشند و زکریا (علیه السلام) ترسید از این که مال او را [ چنین افرادی ] ارث برند.
قتاده و حسن بصری [ هر دو از بزرگان علم تفسیر اهل تسنن ] از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که فرمود: « خدا رحمت کند برادرم زکریا را که وارثی نداشت تا مال او را ارث برد ».
این تفسیر نیز بیانگر تایید « ابوحیان» در مورد ارث مادی انبیاء است.
« فخر رازی » در ذیل آیات 5 و 6 سوره مریم، پس از ذکر روایاتی همانند روایات «تفسیر طبری » ـ که مقصود از ارث را ارث مالی بیان می کند ـ می نویسد:
و احتج من حمل اللفظ علی وراثه المال بالخبر و المعقول ؛ اما الخبر فقوله: « رحم الله زکریا ما کان له من یرثه » و ظاهره یدل علی ان المراد ارث المال. و اما المعقل فمن وجهین ؛ الاول: ان العلم و السیره و النبوه لاتورث بل لاتحصل الا بالاکتساب، فوجب حمله علی المال. و الثانی: انه قال: « واجعله رب رضیا » (23) و لوکان المراد من الارث
ارث النبوه، لکان قد سال جعل النبی رضیا و هو غیر جائز لان النبی لایکون الا رضیا معصوما. (24)
کسی که لفظ ارث را حمل بر مال [ ارث مادی ] کرده است، به نقل و عقل استدلال می کند.
اما نقل [ که تایید بر ارث مادی است ] ؛ سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد که فرمود: خدا رحمت کند زکریا را که فرزندی نداشت تا از او ارث برد.
ظاهر این حدیث دلالت می کند که مقصد از ارث، مال است [ نه علم و نبوت ].
اما عقل [ در تایید بر این که این آیه به ارث مادی انبیاء اشاره می کند ] ؛ از دو وجه دلالت دارد.
وجه اول: این که « علم، سیره و نبوت » موروثی نیست ؛ پس واجب است که ارث، حمل بر مال [ و ارث مادی ] گردد .
وجه دوم: حضرت زکریا (علیه السلام) گفته است: « خدایا او را مورد رضایت قرار ده ! ».
اگر مقصود از ارث، نبوت باشد ؛ در این صورت مثل این است که گفته شود: « خدایا ً پیامبری را مورد رضایت و پسند قرار ده » که این سخن جایز نیست ؛ زیرا تمام پیامبران مورد رضایت الهی و معصوم هستند.
این دو استدلال « فخر رازی » همچنین روایاتی که آورده است، همگی بیانگر دیدگاه این عالم سنی مذهب در تایید ارث مادی انبیاء (علیه السلام) می باشد.

بررسی سخن « ابن تیمیه »

مولف مقاله، از قول « ابن تیمیه » نقل می کند:
« این حدیث را تنها حضرت ابوبکر روایت نکرده، حضرت عمرو عقمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن بن عوف و عباس ابن عبدالمطلب و ازواج مطهرات و حضرت ابوهریره نیز روایت کرده اند » (25)
نویسنده مقاله، منبعی برای سخن مزبور معرفی نمی کند تا اصالت این سخن از جانب ابن تیمیه ـ فردی که به انکار فضائل اهل بیت (علیه السلام) شهرت دارد ـ قابل تحقیق و بررسی باشد.
پس از پیگیری های لازم، این ادعا را در کتاب « منهاج السنه » (26) پیدا نمودیم ؛ در آنجا نیز این ادعا فاقد هرگونه سند و مدرک بود.
« ابن تیمیه » در این کتاب، هیچ ذکری از منابع سخن خویش نمی نماید و به هیچ روایتی اشاره نمی کند که حاکی از تایید ادعای ابوبکر از سوی دیگرانی همانند عمر، عثمان، طلحه، زبیر و... باشد.
همان گونه که اشاره شد جالب است که در منابع معتبر اهل سنت، مدارکی وجود دارد که حاکی است:
شخص امیرمومنان (علیه السلام) صدیقه طاهره (سلام الله علیها)عباس (27) عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جمعی از همسران (28) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مضمون این سخن ابوبکر، به شدت مخالفت کرده اند.
از جانب دیگر، دلایلی وجود دارد که نشان می دهد تنها راوی این حدیث ابهام برانگیز، « شخص ابوبکر » است و نه هیچ کس دیگر !
« ابن ابی الحدید معتزلی شافعی » در کتاب مشهور خویش، « شرح نهج البلاغه » چنین می نویسد:
مشهور آن است که حدیث نفی ارث انبیاء را به جز شخص ابوبکر، کس دیگری روایت نکرده است. (29)
او در چند صفحه بعد، مطلب را چنین ادامه می دهد:
بیشتر روایات حاکی از آن است که آن حدیث را به جز شخص ابوبکر کس دیگری روایت نکرده است و این مطلب را گروه بسیاری از علمای حدیث گفته اند و حتی فقها [ی اهل تسنن ] در استدلالشان در مورد « خبر به روایت یک نفر صحابی » ( = عمل به خبر واحدد )، به این روایتی که تنها ابوبکر گوینده ی آن است، استناد می کنند. (30)
حتی « ابن ابی الحدید » در ادامه می گوید:
استاد و شیخ او « ابوعلی » نیز بر این اعتقاد است که تنها راوی این حدیث ابوبکر است.
« سیوطی » در کتاب « تاریخ الخلفا » و « ابن حجر » در کتاب « الصواعق المحرقه » تصریح می کنند که:
تنها صحابه ای که این حدیث را از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است، ابوبکر می باشد. (31)
البته نباید فراموش کرد که جاعلان حدیث و دروغ پردازان، احادیثی از همین دست ساخته اند و به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده اند و جالب آن که حتی علمای اهل تسنن نیز این دروغ گویان را شناسایی کرده و گفته اند:
با این همه، احادیثی در همین زمینه ساختند و نقل آن را به غیر ابوبکر نسبت دادند تا تصور شود چنین روایتی را آنان نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده و نقل کرده اند. (32)
اما با وجود چنین تصریحاتی، امثال « ابن تیمیه » که به دنبال حقیقت نیستند ؛ به سخن این دروغ گویان استناد می کنند و با افترا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنبال رفع اتهام از خلیفه هستند !؟
برداشتی غلط از حدیثی درست
نویسنده مقاله، « خدا رحم لکزایی بهادری » مدعی شده است که:
« در کتب شیعیان حدیث ارث نگذاشتن انبیاء وجود دارد. » (33)
در پاسخ باید گفت:
در کتب شیعیان از جمله « اصول کافی » چنین روایتی آمده است:
ان العلماء ورثه الانبیاء ان الانبیا لم یورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم.
همانا علما وارثان انبیاء هستند ؛ از انبیاء در هم و دیناری به ارث برده نمی شود ؛ بلکه ارث آنان علم [ ایشان ] است.
همان طور که ملاحظه می فرمایید، این روایت ـ بر خلاف حدیث جعلی مورد بحث ـ نمی گوید « انبیاء از نظر مالی هیچ ارثی ندارند و یا اصولا برای ازدحام و خویشان خود ارثی به جا نمی گذارند» ؛
لذا این روایت شریف، موید ادعای ابوبکر نمی باشد. زیرا حدیث ساختگی مورد بحث، درصدد « نفی ارث مادی انبیاء از ارحام و خویشان ایشان و اثبات آن برای فقرای امت « می باشد ؛ اما این روایت شریف ـ اگر به ظاهر آن استناد شود ـ بیان می دارد که اساساً انبیاء ارث مادی نمی گذارند و در واقع بر این نکته تاکید می ورزد که میراث اصلی و مهم انبیاء « علم » است و این میراث به هیچ روی با « میراث مادی آنان » قابل قیاس نمی باشد .
دقت در نکات ذیل به روشنی حاکی از آن است که در این حدیث، تکیه سخن بر « وارث معنوی » است نه بر« اصل ارث مادی ».
نکته الف ):
ثقه ی الاسلام « کلینی (قدس سره) در کتاب شریف « اصول کافی » این حدیث را در باب « ثواب العالم و المتعلم » آورده اند ؛ چرا که سیاق حدیث، بیان فضیلت علم و عالم است و این روایت « عالمان را وارثان پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی می نماید و ناظر به آن است که عالی ترین و بهترین چیزی که بعد از انبیاء (علیه السلام) می تواند مورد استفاده ی دیگران قرار بگیرد، « علم و حکمت آنان » است.
نکته ب ):
اموالی که بعد از وفات فردی به دیگران منتقل می شود، « ارث » نام دارد ؛ خواه این اموال به ارحام و خویشان آن فرد منتقل شود، یا به بیگانگان ؛ چنانچه خدای متعال درآیات 25 ـ 28 از سوره مبارکه دخان، بنی اسرائیل را وارث فرعونیان می نامد.
بنابراین، اگر این حدیث درصدد بیان این نکته بود که « ماترک مادی انبیاء به فقرای امت می رسد » نبایستی از « عدم ارث گذاری انبیاء « سخن به میان می آورد؛ بلکه بایستی به جای آن، تصریح می کرد: « وارثان انبیاء، فقرای امت اند ؛ نه ارحام و خویشان پیامبران » !
( و این خود دلیل دیگری است بر کذب ادعای ابوبکر ) (34)
نکته ج ):
آری ! سخن در این است که ؛ شان انبیاء برتر از این است که ارث آنها منحصر در مال دنیوی ( میراث مادی ) باشد » ؛ آنچه از انبیاء به یادگار می ماند « علم و حکمت » ( میراث معنوی ) است.

میراث پدر خواهی علم پدر آموز

کاین مال پدر خرج توان کرد به یک روز
پس بر طبق این حدیث، اصل، عمده و اکثر آنچه از پیامبران به یادگار باقی می ماند، میراث معنوی آنها، یعنی « علم دین » است.
این مطلب که آن را عقل هر فرد آزاداندیشی تصدیق می کند،
پاسخ علمای شیعه (قدس سرهم) در طول تاریخ، به این شبهه می باشد ؛ کما این که از آن بزرگواران نقل شده است:
روایت کتاب شریف « کافی » و نظایر آن ، مانند این است که گویند: میراث دهقان ، گاو و گوسفند و شتر است و میراث بازرگان، الماس و مروارید و گوهر.
یعنی عمده و اکثر میراث اینان چنین است ؛ نه آن که از بازرگان هیچ گاه حیوان و مرکبی باز نمی ماند و دهقان هیچ گاه گوهر و جواهر به ارث نمی گذارد. (35)
مواجهه ابوبکر با ارث معنوی انبیاء (علیه السلام)
بر فرض هم که ابوبکر ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را منحصر در « علم و حدیث » بداند و ادعا نماید که « انبیاء (علیه السلام) ارث مادی ندارند و ارث ایشان تنها و تنها امور معنوی از جمله علم و حدیث است»، حال چگونه است که او از این میراث با ارزش نیز بیزار می باشد ؟!
قالت عائشه: جمع ابی الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم و کانت خمسائه حدیث.
فبات لیلته یتقلب کثیرا. قالت: فغمنی... فلما اصبح قال: ای بنیه ! هلمی الاحادیث التی عندک، فجئته بها، فدعا بنار فحرقها. (36)
عایشه می گوید: پدرم [ ابوبکر ] پانصد حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جمع کرده بود. شبی دیدم در میان رختخوابش ناراحت است، به طوری که ناراحتی او مرا هم دچار نگرانی کرد.
[ چون صبح شد، علت را جویا شدم ].
او گفت: دخترم ! آن احادیث را که پیش توست بیاور. بعد دستور داد آتشی افروختند و تمام آن احادیث را سوزاند.
عجیب آن جاست که نه تنها ابوبکر احادیث موجود در نزد خویش را می سوزاند، بلکه دستور می دهد دیگران نیز از نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودداری کنند !
چنانچه نوشته اند:
ان الصدیق جمع الناس بعد وفاه نبیهم فقال :
... فلا تحدثوا عن رسول الله شیئا فمن سالکم فقولوا بیننا و ینکم کتاب الله. (37)
ابوبکر پس از وفات رسول خدا مردم را جمع کرد و گفت:
از رسول خدا حدیثی نقل نکنید و اگر کسی از شما مطلبی سوال کرد، بگویید که میان ما و شما همین قرآن بس.
گویا ابوبکر که خود را خلیفه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می داند ، دنبال آن است که تمامی ارث مادی و معنوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به فراموشی بسپارد و تنها « خلافت » را به عنوان ارث می پسندد.

نکته جالب ماجرا در اینجاست:

خلیفه ای که دیروز برای غصب اموال صدیقه طاهره (سلام الله علیها)به حدیث نبوی (!) استناد می جست و از پذیرش آیات قرآن درباره ی « میراث انبیاء » اجتناب می نمود، امروز از « کفایت قرآن » دم می زند !
مغلطه ای که « نویسنده مقاله » آن را استدلال عقلی می شمارد.
در ادامه، نویسنده مقاله بر بنیان سست این حدیث جعلی، بنایی لغزان می سازد و به گمان خویش، از استدلالی عقلی سود می جوید:
« عقلا هم ارث گذاشتن انبیاء برای بازماندگان سبب مشکل و سوء ظن می گردد، زیرا اگر انبیاء برای بازماندگان و خویشاوندان متاع و مال دنیوی به ارث گذارند، مورد اتهام قرار می گیرند... مخالفان خواهند گفت که او برای جمع آوری مال و منافع دنیوی ادعای پیغمبری نموده است.
اما اگر مال پیغمبر در منافع امتش قرار گیرد و پیغمبر منافع مسلمانان را بر منافع خود ترجیح دهد... در چنین صورتی برپیامبر اعتراض وارد نخواهد بود. » (38)
نویسنده مقاله به گونه ای سخن می گوید که گویا حکمت فرمان های الهی و ملاک احکام خداوندی این است که:
« کسی سوء ظن به خداوند و رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا نکند
و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد اعتراض واقع نشوند». چرا که می نویسد:
« عقلا هم ارث گذاشتن انبیاء برای بازماندگان، سبب مشکل و سوء ظن می گردد، زیرا اگر انبیاء... ارث گذارند، مورد اتهام و اعتراض قرار می گیرند... ». (39)
کدام عقل سلیمی حکم می کند که زن و فرزندان انبیاء (علیه السلام) که در این جهان زندگی می کنند، پس از درگذشت انبیاء (علیه السلام) به متاع دنیوی نیاز ندارند و محتاج هیچ مال دنیوی نیستند و پیامبران نباید برای آنان هیچ گونه ارثی بگذارند.
هر انسان عاقلی می یابد که زندگی در این جهان، وسایل و اسباب این جهانی را می طلبد و اسلام با تاکید بر این حقیقت، مسلمانان را از ایجاد فقر اضطراری برای بازماندگانشان بر حذر داشته است.
در همین زمینه، ماجرایی را از زبان شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن هم به روایت اهل تسنن بازگو می نماییم:
عامر بن سعد از پدرش نقل می کند که در سال فتح مکه، سعد پدر عامر آنچنان در بستر بیماری افتاد که نزدیکی مرگ را احساس کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت او آمدند. سعد پرسید: آیا می توانم دو ثلث از اموالم را در راه خدا صدقه دهم ؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: خیر.
پرسید: نصف آن را چطور ؟
پاسخ فرمودند: خیر.
گفت: یک سوم آن را چطور ؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه فرمودند و در عین حال گفتند:
این یک سوم هم زیاد است، چرا که اگر وارثان تو بی نیاز باشند [ نزد خدا ] بهتر است از این که دست سوی مردم دراز کنند. (40)
به راستی می توان پذیرفت پیامبری که چنین حکم می نماید، در مورد فرزندان خویش آنچنان عمل کند ؟
آن هم تنها به دلیل که مورد سوء ظن واقع نشود ؟!
کدام را باید انتخاب کرد:
حکم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا طرز تفکر به ظاهر عقلی نویسنده و میل شخصی او را ؟
در مجموع باید گفت:
محدود نمودن احکام الهی به « عدم ایجاد سوء ظن » در حالی توسط نویسنده مقاله مطرح می شود که به تصریح شیعیان و سنیان، یکی از اختصاصات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اختیار آن حضرت در داشتن بیش از چهار همسر است ـ که البته خود نویسنده هم در بخشی از مقاله اش به این مساله اشاره می نماید (41) ـ تا آنجا که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم)، به فرمان الهی در اواخر حیات خویش، نه همسر داشتند.
حال با منطق نویسنده، آیا این حکم الهی نمی تواند باعث ایجاد سوء ظن شده و در نتیجه، گروهی مغرض، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد اتهام و اعتراض قرار دهند ؟
آیا عقل و هم انگیز نویسنده مقاله، خدا و رسولش را در این حکم اسلامی، هدف نقد قرار نمی دهد ؟!
همچنین، بر اساس دیدگاه مولف مقاله باید گفت:
« چون حکمرانی و سلطنت انبیاء، سبب بروز سوء ظن می شود و مردم گمان می کنند که انبیاء می خواهند سلطنت و حکمرانی نمایند و در نتیجه مورد اتهام، سوء ظن و اعتراض قرار می گیرند ؛ پس خداوند متعال نباید حکومت را به پیامبران بسپارد !».
حال باید پرسید:
فردی که احکام الهی را به دلیل « ایجاد سوء ظن در میان مردم » مردود می انگارد، با قرآن که به صراحت از سلطنت حضرت سلیمان (علیه السلام) و پدرش حضرت داود (علیه السلام) سخن می گوید، چگونه برخورد می کند ؟

پی نوشت ها :

1 ـ نمل / 16
2 ـ مریم / 6
3 ـ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 315 ؛ مسند فاطمه (: سیوطی )، ص 33 ( چاپ الکتب الثقافیه )؛ کنز العمال، ج 5 ، ص 365
4 ـ صحیح مسلم ( الجهاد و السیر )، ج 5، ص 151 ـ 153 ؛ لازم به اشاره است که کتاب « صحیح مسلم » از مهمترین کتب اهل تسنن می باشد.
5 ـ صحیح آن است که عباس، سهم بنی هاشم از خمس خیبر ( سهم ذوی القربا ) را مطالبه می نمود. ( جامع البیان (: طبری)، ج 10، ص 9 )
6 ـ نقل مشابه از سایر مدارک: تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 203 ـ 204 (: تزعمان ان ابابکر فیها ظالم فاجر )
« ابن شبه» در مدرک دیگری عبارت « غادر فاجر: حیله گر و ستمگر » را به کار برد.
( تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 208 ـ 209 )
در بسیاری از منابع اهل سنت، تلقی امیرمومنان (علیه السلام) و عباس از عملکرد ابوبکر که به نقل از خلیفه دوم آمده، حذف شده است.
برای مثال: « بخاری » در کتاب صحیح خود، «فصل الجهاد و السیر» ( فرض الخمس )، ج4، ص 96 ـ 98 و فصل « بدءالخلق» ( المغازی، حدیث بنی النضیر )، ج 5، ص 113 ـ 115و فصل « النفقات » ج7، ص 81 ـ 83 و فصل « الاعتصام بالکتاب و السنه » ج 9 ، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را می آورد و به جای عبارت های « ظالم فاجر » و « کاذبا اثما غادر اخائنا » عبارات دیگری مانند: « کذا و کذا: چنین و چنان » « کما تقولان: آنچنان که می گویند: می آورد.
نویسندگانی همچون « بیهقی » در « سنن الکبری » ج 6، ص 298 ـ 299 ؛ « سمهودی » در « وفاء الوفاء »، ج 3، ص 996، 998 ؛ « ابن زنجویه » در « الاموال » ج1، ص 96 ـ 97 و نویسندگان کتاب های « الاموال » (: ابوعبید )، ص 17 ـ 7 ؛ « مسند » (: احمد بن حنبل )، ج1، ص 447 ؛ « سنن » (: ترمذی )، فصل « کتاب السیر »، ج4، حدیث 161 ؛ نیز چنین عمل کرده اند.
جالب آن است که برخی صراحتا به این تحریف اذعان کرده اند.
ر. ک: شرح معانی الآثار (: طحاوی ) ج3، ص 306 ـ 307
علاقمندانی که مایلند بهترین نوع تحریف ، تغییر و سانسور حکومتی را در این زمینه مشاهده کنند ؛ به تفسیر جامع البیان (: طبری )، ذیل آیات سوره حشر مراجعه نمایند.
8 ـ تاریخ الخلفا (: سیوطی ) ص 68؛ الصواعق المحرقه (: ابن حجر )، ص 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 227 و ص 245
9 ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن (: قرطبی )، ج11، ص 78
10 ـ نمل / 16
11 ـ تفسیر کبیر، ج 24، ص 186
12 ـ صاد / 31. آن هنگام که اسب های تندرو و نیکو در هنگام عصر بر او ارائه شد.
13 ـ تفسیر کشاف، ج4، ص 91 ( چاپ دارالکتاب العربی، لبنان )، همچنین « زمخشری » در باب 29 از کتاب دیگرش به نام « ربیع الابرار » به همین مطلب اشاره می کند که حاکی از اعتبار نقل های فوق از نظر وی می باشد.
14 ـ صاد: 31. آن هنگام که اسب های تندرو و نیکو در هنگام عصر بر او ارائه شد.
15 ـ انوار التنزیل، ج2، ص 309
16 ـ مریم : 6. او از من ارث برد و از آل یعقوب [ نیز ] ارث برد.
17 ـ تفسیر طبری، ج 8، ص 308، حدیث شماره 23491 ( چاپ دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان ).
18 ـ تفسیر طبری، ج 8، ص 308 ؛ احادیث شماره 23492 ـ 23493 ـ 23494
19 ـ معالم التنزیل، ج2، ص 50
20 ـ مریم / 5 و 6
21 ـ درالمنثور، ج 4، ص 259
22 ـ مریم / 5
23 ـ تفسیر بحر المحیط، ج 6، ص 173
24 ـ مریم / 6
25 ـ تفسیر کبیر، ج 21، ص 184
26 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 30
27 ـ (: ابن تیمیه )، ج 2، ص 158
28 ـ صحیح مسلم، ج 5، ص 151 ـ 153
29 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص 520 ؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 347
30 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 82
31 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 85
32 ـ تاریخ الخلفاء، ص 68 ؛ الصواعق المحرقه، ص 19
33 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 85
34 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 30 ـ 31
35 ـ بر اساس توضیحات فوق، عبارت « لا نورث » در ادعای ابوبکر، در تعارض شدیدی با ادامه آن، یعنی عبارت « ما ترکنا صدقه » قرار دارد.
36 ـ شرح تجرید الاعتقاد (: خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) علامه حلی (قدس سره)) ص 521 ( ترجمه: ابوالحسن شعرانی (قدس سره))
37 ـ تذکره الحفاظ (: ذهبی ) ج1، ص 5 ؛ کنز العمال،ج10، ص 174
38 ـ تذکره الحفاظ، ج1، ص 2ـ 3
39 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 31
40 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 31
41 ـ سنن ابن ماجه، ج2، ص 904 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 112 ؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 36
42 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 32

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:0
اهل بیت

حضرت فاطمه (س) و دفاع از ولایت (1)



 

نویسندگان:
دکتر قاسم بستانی*
نصرة باجی**



 

چکیده

فاطمه (ع) از جمله شخصیت های اسلامی ویژه، با فضیلت ها و خصوصیت های ویژه است. او فرزند بسیار عزیز و نزدیک پیامبر اکرم (ص) و تربیت شده اوست. از سویی دیگر، همسر یکی از بزرگ مردان تاریخ اسلام، علی (ع) است... . ویژگی های ممتاز این سرور بانوان، او را مقامی بسیار والا بخشیده و نظر رأی ایشان نسبت به مسائل و موضوعات، حجت و ملاک عمل متدینان قرار گرفته است. از جمله موضوعاتی که پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد. امر جانشینی او بود که در نهایت، به تقسیم مسلمانان به دو گروه موافق وضع موجود و مخالف آن (و طرف داران علی (ع)) انجامید. اما موضع فاطمه (ع) در این خصوص چه بوده است؟ آیا ایشان ساکت از کنار این اختلافات گذشتند یا آنکه در دفاع از فرد یا جریان خاصی تلاش کردند؟ این تلاش ها چگونه بوده است؟
در این مقاله، که به روش کتابخانه ای و تجزیه و تحلیل داده ها تدوین گردیده، سعی می شود ابعاد فعالیت ها و اقدامات مختلف دخت گرامی پیامبر اکرم (ص) حضرت فاطمه (ع) در خصوص ماجرای خلافت و جانشینی پس از پیامبر (ص) ترسیم شود. در نهایت، آشکار می گردد که ایشان از هیچ اقدامی برای رساندن حق خلافت به محق آن یعنی علی (ع)، فرو گذاری نکرده اند.
کلید واژه ها: فاطمه (ع)، علی (ع)، خلافت، ولایت.

مقدمه

حضرت فاطمه (ع) از جمله بزرگانی است که ز نزدیک شاهد حوادث تلخ و شیرین صدر اسلام بود و خود نیز در برخی از آنها نقش اساسی و حساس داشت. از جمله حوادث تلخ صدر اسلام، موضوع جانشینی پیامبر (ص) است که علی رغم نص صریح قرآن و حدیث (که محل بحث آن در این نوشتار نیست)، گروهی با اقدام خودسرانه خود، هم موجبات زحمت اهل بیت (ع) و مسلمانان را فراهم آوردند و هم تأثیراتی منفی بر جای گذاشتند که آثار آن تاکنون ادامه دارد. فاطمه (ع) از آن رو که تربیت شده خاص پیامبر (ص) بودند و بر عصمت و صداقتشان تردیدی نیست، در خصوص علی (ع)، ولایت ایشان و حوادث صدر اسلام، موضوع گیری ها و نظرات خود را علاوه بر اقدامات عملی، در بیاناتی متعدد آورده اند. این مقاله می کوشد به بررسی بخشی از این موضع گیری ها و نظرهای و اقدامات ایشان در خصوص موضوعات مطرح شده بپردازد.

الف. یادآوری اوصاف علی (ع)

فاطمه (ع) اوصاف چندی را برای علی (ع) ذکر می کند که نشان از شناخت عمیق از ایشان و شایستگی آن حضرت برای خلافت دارد. در ذیل، به برخی از این اوصاف، که اغلب در خطبه «فدک» ذکر شده اند اشاره می شود:

1.دلاوری در جنگ

«کلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله»(مائده:64)؛ «او نجم قرن للشیطان او فغرت فاغره من المشرکین قذف اخاه فی لهواتها، فلا ینکفی حتی یطا اخاه فی لهواتها، فلا ینکفی حتی یطا باخصمه و یخمد لهبها بسیفه»: هر گاه صف های دشمنان متشکل شده یا در صدد روشن کردن آتش جنگ بر می آمدند، خدا آن را خاموش می ساخت؛ یا هر هنگام، گردن فرازی از شیاطین سر بر می داشت یا یکی از مشرکان دهان باز می کرد، رسول خدا (ص) برادرش را در کام اژدها و گلوگاه آن می افکند. او هم تا سرهای دشمن را لگدکوب و آتش جنگ را با شمشیر خود خاموش نمی کرد. از جبهه جنگ بر نمی گشت. (مغربی، [بی تا]، ج3، ص35/ طبری شیعی، 1413 ق، ص15/ طبرسی، 1316ق، ج1، ص143/ ابن ابی الحدید، 1387ق، ج16، ص250/ ابن طیفور، [بی تا]، ص13/ جوهری، 1413ق، ص143/ اربلی، [بی تا]، ج2، ص111/ ابن طاووس، 1399، ص264/ ابن مردوبه، 1424ق، ص 202/ ابن دمشقی، 1415، ج1، ص159/ متن به نقل از طبرسی است.)

2.رنج پذیری در راه خدا

«مکدوداً فی ذات الله»؛ در راه خدا رنج پذیر بود. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

3.تلاشگر در راه خدا

«مجتهدا فی امر الله»؛ در راه خدا کوشا بود. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته) «مشمرا، مجدا، کادحا»؛ تلاشگر، مجد و کوشا. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

4. نزدیک بودن به رسول خدا (ص)

«قریباً من رسول الله»؛ به پیامبر (ص) نزدیک بود. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

5. بزرگ اولیای خدا

«سیداً فی اولیاء الله»؛ سرور و بزرگی از اولیای خدا بود. (از خطبه فدک. منابع پیش گفته)

6. نصحیت کننده و خیر خواه

«ناصحا»؛ نصیحت کننده و خیر خواه بود. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

ب. بیان اوصاف جامعه و مسلمانان بعد از پیامبر (ص)

از بیانات فاطمه (ص) به خوبی آشکار می شد که ایشان شناخت صحیحی از حوادث پس از رحلت پیامبر (ص) و عواملی که به کنار زدن علی (ع) انجامید، دارند. این حوادث چنین می باشند:

1.ظهور نقاق و دورویی

«فلما اختار الله لنبیه دار انبیائه و مأوی اصفیائه، ظهر فیکم حسکه النفاق»؛ وقتی که خدا برای پیامبرش، خانه انبیا و منزلگاه اصفیا را برگزید، خار و خاشاک نفاق که در دل ها بود، آشکار شد. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

2.آسیب دیدن دین و از راه به در شدن مسلمانان

«و سمل جلباب الدین و نطق کاظم الغاوین و نبغ خامل الأقلین و هدر فنیق المبطلین فخطر فی عرصاتکم و اطلع الشیطان رأسه من مغرزه ها تقابکم فالفا کم لدعوته مستجیبین، و للغره فیه ملاحظین ثم استنهضکم فوجدکم خفافا واحشمکم فالفالکم غضاباً فوسمتم غیر ابلکم و اورد کم غیر شربکم هذا والعهد قریب و الکلم رحیب و الجرح لما یندمل و الرسول لما یقبر، ابتداراً زعمتم خوف
الفتنه "ألا فی الفتنة سقطوا إن جهنم لمحیطة بالکافرین" (توبه:9)»: و لباس دین پوسیده شد و گمراهان ساکت زبان گشودند، فرومایگان با قدر و منزلت شدند و اهل باطل به صدا در آمدند و در خانه ها و قلمرو شما به تکاپو پرداختند و شیطان سر خویش را از مخفی گاه خود بیرون آورد و شما را به سوی خود فرا خواند و شما را به دعوت خود پذیرا یافت، و برای اینکه فریب او را بخورید آماده اید. خواست که قیام نمایید، دید که شما راحت و سبک این کار را می کنید. شما را به هیجان در آورد، دید که در راه او چه خشمناک می باشید، پس بر شتران دیگر داغ و نشانه زدید و بر آبی وارد شدید که سهم شما نبود. در حالی که از عهد و قرار چیزی نگذشته بود، این شتاب زدگی ها انجام گرفت. هنوز زمانی از رحلت پیامبر نگذشته بود و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم (ص) التیام نپذیرفته بود و هنوز به قبر سپرده نشده بود. برای عمل خود بهانه آوردید که از فتنه می ترسیدیم، «ولی به راستی که در فتنه افتادند و راستی که جهنم محیط بر کافران است.» (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

3.انتقاد شدید نسبت به روحیات مسلمانان

هنگامی که فاطمه (ع) بیمار شدند (همان بیماری که منجر به وفات آن حضرت شد)، عده ای از زنان مهاجر و انصار به عیادت ایشان آمدند. حضرت در جواب آنها که پرسیده بودند: بیماری بر تو چگونه است، بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر (ص) می فرماید: «أصبحت-والله- عائفه لدنیا کن، قالیه لرجالکن، لفظتم بعد أن عجمتهم و سئمتهم بعد أن سبرتهم فقبحا لفلول الحد و اللعب بعد الجد و قرع الصفات و صدع القنات و خطل الأراء و ذلل الاهواء "لبئس ما قدمت لهم أنفسهم أن سخط الله علیهم و فی العذاب هم خالدون" (مائده: 80) لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و حملتها أوقتها و شننت علیهم غارتها فجدعاً و عقراً و بعداً للقوم الظالمین»؛ در شرایطی صبح کردم که از دنیای شما منتفرم و از مردانتان غضبناکم، پس از آنکه آنان را امتحان کردم، به دور افکندم. چه زشت است کندی شمشیرها و سستی و بازی آنها پس از جدیتشان و ترک خوردن نیزه و پیدا شدن افکار نیرنگ آمیز و لغزش و هواهای نفسانی. «چه عمل زشت و ذخیره بدی برای خود اندوختند و گرفتار غضب الهی و عذاب بی پایان شدند.» بدون شک، طناب و ریسمان این مسئولیت در گردنشان خواهد بود و سنگینی و مسئولیت آن را به دوش آنان انداختم و ننگ و عار را بر آنها ریختم. پس بینی آنها بریده و زخم خورده، و دور از رحمت خدا باشند. (شیخ طوسی، 1414ق، ص375/ شیخ صدوق، 1379ق، ص354/ طبری شیعی، 1413ق، ص 125/ طبرسی، 1386ق، ج1، ص147/ ابن طیفور، [بی تا]، ص19/ جوهری، 1413ق، ص120/ ابن ابی الحدید، 1387ق، ج16، ص233/ اربلی، [بی تا]، ج2، ص114/ ابن دمشقی، 1415 ق، ج1، ص 165/ ابن جبر، 1418ق، ص 621/ متن از طبرسی است.)

پی‌نوشت‌ها:

* دانشیار دانشگاه شهید چمران
** دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث

منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-
پنج شنبه 1/1/1392 - 15:59
اهل بیت

حضرت فاطمه (س) و دفاع از ولایت (2)

حضرت فاطمه (س) و دفاع از ولایت (2)

 

نویسندگان:
دکتر قاسم بستانی*
نصرة باجی**



 

ج. موضع گیری نسبت به خلافت غصب شده

فاطمه (ع) به اشکال مختلفی نسبت به ماجرای غصب خلافت و بازیگران این عرصه و مستندات و دلایل آنها، موضع گیری کرده است و تحلیلی روشن از ماوقع ارائه می دهد. به گوشه ای از این موضع گیری ها اشاره می شود:

1. تحلیلی بر غصب خلافت و اهداف آن

حضرت فاطمه (ع) در خصوص فعالیت ها و اقدامات عصب کنندگان خلافت و اهدافشان می فرماید: «ثم لم تلبثوا إلا ریث أن تسکن نفرتها و یسلس قیادها ثم أخذتم تورون وقدتها و تهیجون جمرتها و تستجیبون لهتاف الشیطان الغوی و إطفاء انوار الدین الجلی و إخماد سنن النبی الصفی، تسرون حسوا فی ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فی الخمر و الضراء و نصبر منکم علی مثل حز المدی و وخز السنان فی الحشاء»؛ آنگاه شما درنگ نکردید، مگر به مقداری که چموشی خلافت ساکت شود و افسار شترش، آرام و روان گردد (و در اختیار شما قرار گیرد و خلافت را در دست گرفتید)، پس آتش گیره ها را افروخته تر کردید و به آتش دامن زدید تا آتش را شعله ور کنید. با جان و دل به نداهای گمراه کننده شیطان پاسخ داده و به خاموش کردن انوار روشن دین و از بین بردن سنت های پیامبر مطهر پرداختید و به بهانه خوردن کف و رویه شیر، خود شیر را پنهان تو دزدکی می نوشید (کنایه از تظاهر به چیزی و اداره چیز دیگری)، برای خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان کمین گرفته و راه می رفتید و بر صدمه هایی از شما که مثل خنجر بران است و بر فرو رفتن سر نیزه در میان شکم باید صبر کنیم. (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

2.تحلیلی بر رفتار انصار و توبیخ آنها

از جمله گروه هایی که در رابطه با غصب خلافت نقش ایفا نمود و در کنار غاصبان ایستاد، گروه انصار بود. ایشان با توجه به تعداد و جایگاهشان و نیز اقداماتی که صورت دادند، توانستند به غاصبان مشروعیت خاصی ببخشند. فاطمه (ع) در فرازی درباره آنها می فرماید: «فهیهات منکم و کیف بکم و انی توفکون و کتاب الله بین اظهرکم، اموره ظاهره و احکامه زاهره و اعلامه باهره و زواجره لایحه و اوامره واضحه و قد خلفتموه وراء ظهورکم، ارغبه عنه تریدون؟ ام بغیره تحکمون؟ بئس للظالمین بدلا "و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین" (آل عمران:85)؛ چه دور شدید، و چطور این کار را کردید، و به کجا می روید در حالی که کتاب خدا در میان دست و پای شماست، نشانه های آن پیداست، نواهی و اوامر آن آشکار است، ولی آن را پشت سر انداختید، آیا به آن رغبتی ندارید؟ یا به غیر قرآن حکم می کنید؟ برای ظالمان حکم مخالف قرآن جایگزین بدی است «و هر کسی غیر از اسلام دینی را طلب کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.» (از خطبه فدک، منابع پیش گفته)

3.رد ادعای ابوبکر در امر خلافت

حضرت زهرا (ع) پس از شنیدن سخن ابوبکر که با دخیل دانستن مسلمانان در انتخاب خود، گفت: «هؤلاء المسلمون و بینی و بینک قلدونی ما تقلدت» (مردم مرا برای خلافت انتخاب کردند)، خطاب به مسلمانان می فرماید: «معاشر المسلمون المسرعه الی القیل الباطل، المغضیه علی الفعل القبیح الخاسر "افلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب اقفالها" (محمد:2) و "کلا بل ران علی قلوبهم" (مطفقین:14) ما أساتم من أعمالکم فأخذ بسمعکم و
أبصارهم و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شر ما منه اغتصبتم لتجدن - والله - محمله ثقیلا و غبه وبیلا إذا کشف لکم الغطاء و بان بأورائه الضراء "و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون" (زمر:47)، "و خسر هنالک المبطلون" (غافر: 78)؛ ای مسلمانان که برای شنیدن حرف بیهوده شتابان هستید و اعمال ناروای زیان آور را نادیده می گیرید، «آیا در قرآن نمی اندیشند یا آنکه بر دل هایتان مهر زده شده است؟» و «چنین نیست، بلکه ظلمت ظلم و بدکاری هایشان بر دل های تیره آنها غلبه کرده است» بلکه آنچه از اعمال زشت انجام داده اید تیرگی بر دل های شما زده شده است و چشم و گوش دلتان کور شده است، آیات قرآن را به بد موضعی تأویل می کنید و بد راهی به او نشان دادید و بد معاوضه کردید. به خدا قسم تحمل این بار برایتان سنگین و سرانجام این ظلم بزرگ را وخیم خواهید یافت و وقتی که پرده برداشته شود و زیان های این امر برایتان روشن گردد و «آنچه را که حساب نمی کردید بر شما آشکار گردد»، «آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند.» (طبرسی، 1386ق، ج1، ص144/طبری شیعی، 1413ق، ص119/ ابن شهر آشوب، 1376 ق، ج 2، ص49/ تبریزی انصاری، 1418ق، ص694/نقوی، 1404ق، ص300/مجلسی، 1403ق، ج29، ص232/قمی، 1412ق، ص 148، متن به نقل از طبرسی است)

4.موضع گیری نسبت به گرفتن بیعت اجباری از علی (ع)

هنگامی که سرانجام پس از فراز و نشیب هایی دردناک، قرار شد از علی (ع) به زور بیعت بگیرند، فاطمه (ع) این صحنه دردناک را چنین فریاد آورد: «والله لا أدعکم تجرون ابن عمی ظلما ویلکم ما أسرع ما خنتم الله و رسوله فینا أهل البیت و قد أوصاکم رسول الله (ص) با تباعنا و مودتنا و التمسک بنا. فقال الله تعالی "قل لا اسالکم أجرا إلا المودة فی القربی" (شوری:23) وا أسفا علیک یا ابتاه و اثکل حبیبک ابو الحسن الموتمن و ابو سبیطک الحسن و الحسین (ع) و من ربیته صغیرا و آخیته کبیرا و أجل أحبائک لدیک و أحب أصحابک علیک أولهم سبقا الی الاسلام و مهاجره إلیک یا خیر الأنام فها هو یساق فی الأسر کما یقاد البعیر»؛ به خدا قسم، نمی گذارم پسر عمویم را اینچنین ظالمانه بر روی زمین بکشید. وای بر شما، چقدر سریع در مورد ما به خدا و رسولش خیانت کردید! مگر رسول خدا (ص) شما را به تبعیت از ما و دوستی با ما و تمسک بر ما اهل البیت سفارش نکرد؟ و مگر خداوند در قرآن نفرمود: «وای پیامبر، به مردم بگو من مزد و پاداشی بر رسالت خویش نمی خواهم مگر دوستی اهل البیت»؟ افسوس بر خیانتی که این مردم نسبت به تو نمودند پدر! و افسوس به تنهایی حبیبت، ابوالحسن امین و پدر نوه هایت حسن و حسین (ع). کسی که در کودکی پرستارش و در بزرگی برادرش بودی! عزیزترین دوست و نزدیک ترین یار تو بود! و آنکه جلوتر از همه اسلام آورده و جلوتر از همه در راه اسلام مهاجرت کرد! هم اکنون او در بند به جلو رانده می شود، همچنان که شتر به جلو رانده می شود. (رحمانی همدانی، 1417ق، ص709/قمی، 1412ق، ص117/لجنة الحدیث فی معهد باقر العلوم، 1380، ج1، ص168/متن به نقل از قمی (عباس)است)

5. یادآوری عهد شکنی مسلمانان در خصوص ولایت علی (ع)

فاطمه (ع) در سخنانی، به عهد شکنی مردم نسبت به عهدی که با پیامبر (ص) در خصوص خلافت علی (ع) بسته بودند، اشاره کرده، می فرماید: «لا عهد لی بقوم حضروا أسوء محضر منکم أترکتم رسول الله (ص) جنازه بین أیدینا و أمرکم فیما بینکم، لم تستامرونا و لم تردوا لنا حقاً کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم! والله لقد عقد له یومئذ الولاء، لیقطع منکم بذلک منها الرجاء و لکنکم قطعتم الاسباب بینکم و الله حسیب بیننا و بینکم فی الدنیا و الآخره»؛ همانا مردمانی از شما بدتر در عهد شکنی و بی وفایی نشناخته ام ! شما جنازه رسول خدا (ص) را در بین ما رها کرده و عهد وپیمانتان را شکستید، اطلاعات ما را نکردید و حق ما را به ما باز نگرداندید، گویا که شما نمی دانید که در روز غدیر خم (پیامبر) چه گفت! به خدا قسم که در آن روز (غدیر) پیامبر ولایت را به علی سپرد و آرزوی آنهایی را که به خاطر مقام و قدرت به رسول پیوسته بودند برید. شما امروز پیوند بین خود و پیامبر را شکستید و خداوند بین ما و شما داور است و در دنیا و آخرت برای ما کافی است. (طبرسی، 1386ق، ج1، ص105/ابن قتیبه دینوری، [بی تا]، ج1، ص 19/ مجلسی، 1403ق، ج28، ص105/قمی،1412ق، ص38، متن به نقل از طبرسی است)

6.اشاره به تغییر جایگاه خلافت و زیان ناشی از آن

حضرت زهرا (ع) پس از غصب خلافت، نسبت به زیانی که این کار به همراه دارد، می فرماید: «ویحهم! أنی زعزعوها؟ عن رواسی الرساله و قواعد النبوة و الدلاله و مهبط الروح الأمین و الطبین بأمور الدنیا و الدین، الا ذلک هو الخسران المبین»؛ وای بر آنان! آیا می دانند که خلافت را از کدام جایگاهی حرکت دادند؟ از کوه های بلند و استوار رسالت و پایگاه های پیامبری و روشنگری و فرودگاه روح الامین و آگاه به امور دنیا و دین. بدانید که این زیان بزرگی است.(طبرسی، 1386ق، ج1، ص147/مجلسی، 1403ق، ج43، ص160)

7.تحلیلی بر ماهیت کودتای سقیفه
حضرت فاطمه زهرا (ع) در کلامی خطاب به أم سلمه، با بیان گوشه ای دیگر از ماجراهای پشت پرده کودتای سقیفه، و عوامل و اسباب پنهان این توطئه را بر ملا می سازد. سخنانی اینچنین از سویی، نشان از حضور فعال فاطمه (ع) در عرصه اجتماعی است و از سوی دیگر، ژرف نگری و پیگیری و تحلیل سازی بر حوادث. ایشان می فرماید: «أصبحت بین کمد و کرب: فقد النبی (ص) و ظلم الوصی هتک الله حجبه، فأصحبت إمامته و أحکامه مقتضبة علی غیر ما شرعها الله فی التنزیل و سنها النبی (ص)فی التأویل و لکنها أحقاد بدریة و تراث أحدیة، کانت علیها قلوب النفاق مکتمنة لإمکان الوشاة، فلما استهدف الأمر [أرسلت علینا شآبیب الآشار] من مخیلة الشقاق و لیس [علی] ما وعد الله من حفظ الرساله و کفاله المؤمنین أحرزوا عائدتهم من غرور الدنیا بعد انتصار ممن فتک بآبائهم فی مواطن الکروب و منازل الشهادات»؛ صبح کردم در حالی که در میان غم و اندوه بودم، پیامبر (ص) از دست رفت و وصی او مظلوم واقع شد! به خدا قسم گویا چادر از سرش کشیده شده است؛ آنکه امامش به گونه ای مظلوم شود که نه طبق دستور خدا با او عمل شود و نه طبق توصیه پیامبر. آنچه (این قوم) با علی (ع) کردند، تنها با کینه های جنگ بدر و احد سازگاری داشت که در دل های منافقان تا به حال پنهان بود و هر لحظه احتمال این فتنه می رفت و اکنون که پیامبر خدا (ص) از دنیا رفته، آن کینه ها علنی شده اند و چه مصیبت ها که از بدبختی خودشان بر سر ما می آورند! آنان رشته عهد و پیمان خود را (با پیامبر) پاره کردند و چه بد موضعی در برابر وعده الهی بر حفظ رسالت و سرپرستی مؤمنان نشان دادند! و چه بد فریب دنیای فانی را خوردند. پس از پیروزی اسلام و مسلمین، دوباره از امیرالمؤمنین اعراض نمودند؛ چرا که علی دلیرانه پدران و اجداد مشرک و کافر آنها را در عرصه های مختلف جنگ و دلیری به هلاکت رسانده است.(ابن شهر آشوب، 1376ق، ج2، ص49/تبریز انصاری/1418ق، ص849/قمی، 1423ق، ص191/مجلسی، 1403ق، ج43، ص156/رحمانی همدانی، 1417ق، ص745/شاهرودی، 1419ق، ج6، ص145.متن از قمی (محمد)است)

8.ذکر اسباب عدم تمایل قریش به علی (ع)

به طور قطع، از مخالفان سر سخت خلافت علی (ع) قریشیان بودند و فاطمه (ع) در تحلیل این رفتار می فرماید: «ما الذی نقموا من ابی الحسن؟ نقموا والله منه نکیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه و شدة وطاته و نکال وقعته و تنمره فی ذات الله»؛ چه چیزی از علی را ناخشنود داشتند؟ به خدا سوگند! ناخشنودی و خشمی که آنان از شمشیر برانش و بی اعتنایی اش به مرگ و سختی حمله و جنگش و شدت ضرباتش و خشم و غضبش در راه خدا داشتند. (طبرسی، 1386ق، ج1، ص148).

پی‌نوشت‌ها:

* دانشیار دانشگاه شهید چمران
** دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث

منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-
پنج شنبه 1/1/1392 - 15:59
اهل بیت

حضرت فاطمه (س) و دفاع از ولایت (3)



 

نویسندگان:
دکتر قاسم بستانی*
نصرة باجی**



 

د)دفاع صریح فاطمه (ع) از خلافت علی (ع)

فاطمه (ع) علاوه بر رد خلافت دیگران، در مواردی، به دفاع از خلافت علی (ع) پرداخته و با دلیل و برهان حقانیت علی (ع) را بر این امر روشن ساخته است. در ذیل، به برخی از این سخنان اشاره می شود:

1.استدلال فاطمه (ع) به حدیث غدیر و منزلت در دفاع از ولایت

بی تردید، پیامبر (ص) پیش از رحلتشان به تصریح و تلویح، جانشین پس از خود را به مردم معرفی کرده بود. خطبه غدیر به صراحت، و حدیث منزلت به تلویح بر این امر دلالت دارند. فاطمه (ع) نیز در دفاع از ولایت بر حق علی (ع) به این دو حدیث گران بها استناد کرده و می فرماید: «أنسیتم قول رسول الله (ص) یوم غدیر خم: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ و قوله (ع): أنت منی بمنزلة هارون من موسی (ع)»؛ آیا گفتار رسول خدا (ص) را در روز غدیر که گفت: هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست و گفته ایشان را که فرمود: تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، فراموش کردید؟ (طبری، 1413ق، ص124/نقوی، 1404ق، ج7، ص188/ امینی، 1379ق، ج1، ص197/ری شهر، 1425ق، ص318/رحامنی همدانی، 1417ق، ص 132/بحرانی، [بی تا]، ج6، ص 122/ مجلسی، 1403ق، ج20، ص 94. متن به نقل از امینی است)

2. فواید زمام داری علی (ع)

اعتقاد به مدیریت و دیانت علی (ع)چنان در فاطمه (ع) راسخ بود که ایشان در فواید زمام داری علی (ع) چنین پیش گویی می کند: «و تا لله لو مالو عن المحجة اللائحة و زالو عن قبول الحجة الواضحة لردهم الیها و حملهم علیها و سار بهم سیرا سجحا لا یکلم حشاشه و لا یکل سائره و لا یمل راکبه و لا وردهم منهلا نمیرا صافیا رویاً تطفح ضفتاه و لا یترنق جانباه و لا صدرهم بطاناً و نصح لهم سراً و اعلاناً و لم یکن یتحلی من الدنیا بطائل و لا یحظی منها بنایل غیر ری و شبعة الکافل و لبان لهم الزاهد من الراغب و الصادق من الکاذب "و لو ان أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون" (اعراف:96)، "والذین ظلموا من هولاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا و ما هم بمعجزین» (زم:51)؛ به خدا سوگند! اگر او را در جایگاه خلافت قرار می دادند و از قبول حجت روشن سر باز نمی زدند، آنان را به ملایمت و سهولت راه می برد و آنچنان آنان را آرام در این راه می راند که کوچک ترین آسیبی از راه بر آنان نمی رسید و از قدم زدن در راه خسته و ملول نمی شدند و آنان را بر چشمه ای از حقیقت با آبی سیراب کننده، صاف و گوارا و فراوان، آنچنان که از دو طرفش سرریز می شود، وارد کرد و اجازه نمی داد آب را گل آلود کنند و باطن آنان را از این آب حیات پر می کرد و در پنهان و آشکار آنان را پند و اندرز می داد. اگر وی در محل زمام داری می نشست هیچ گاه بهره فراوانی از بیت المال برای خویش بر نمی داشت و از ثروت دنیا جز به اندازه نیاز برداشت نمی کرد؛ جز به اندازه آبی که رفع تشنگی و طعامی که رفع گرسنگی نماید و در چنین خلافتی، زاهد واقعی از دنیا پرست و راستگو از دروغگو جدا می شد. «اگر اهل قریه (جوامع بشری) ایمان و تقوا را پیشه سازد، برکات آسمان و زمین را بر آنان می گشایم، ولی آنان دروغ می گویند و آنان را به آنچه عمل می کند کیفر می دهیم»، «و کسانی که از اینان ظلم کردند نتایج سوء کرده ها و دستاوردهایشان به زودی به آنان خواهد رسید و آنان هرگز بر ما غلبه نخواهند یافت.»(طبرسی، 1386ق، ج1، ص148)

3.پیامد کنار گذاشتن علی (ع) از خلافت

فاطمه (ع) با علم و دانش خدادادی و با نگرشی ژرف به امور و بصیرت الهی، آینده جامعه مسلمانان را در صورت کنار گذاشتن علی (ع)، به عیان مشاهده می کرد. او به حق در این باره می فرماید: «ویحهم! "أفمن یهدی إلی الحق أن یتبع أمن لا یهدی إلا أن یهدی فما لکم کیف تحکمون" (یونس:35) أما لعمری لقد لقحت فنظره ریثما تنتجوا ثم احتلبوا ملاقع القعب دما عبیطا و ذعافا مبیدا، هنا لک یخسر المبطلون و یعرف البطالون غب ما أسس الأولون ثم طیبوا عن دنیا کم أنفسا و اطمانوا للفتنه جاشا و ابشروا بسیف صارم و سطوه معتد غاشم و هرج شامل و استبداد من الظالمین، یدع فیئکم زهیدا و جمعکم حصیدا. فیا حسره لکم و أنی بکم! و قد عمیت علیکم "أنلزمکموها و أنتم لها کارهون"»؛ وای بر آنان «آیا آن کسی که به حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا کسی که هدایت نمی شود جز اینکه هدایتش کنند؟ پس شما را چه شده که این قضاوت (نادرست)را می کنید؟» اما سوگند به جانم! زمان آبستن حوادثی است که به زودی نتیجه آن را خواهید دید. از پستان شتر پس از این، خون بدوشید و زهری که به سرعت هلاک می کند. آن هنگام است که خسران باطل گرایان و چهره دروغ گویان در پی آنچه گذشتگان اساس آن را نهادند ظاهر می شود و شما هم برای دنیای خودتان به این کار راضی شدید و با آرامش، دل به این فتنه دادید و شما را به شمشیرهای کشیده و حمله جائر ظالم و متجاوز ستمکار و به هم ریختن امور همگان و استبداد و دیکتاتوری از سوی ستمگران، بشارت می دهم. غنایم و حقوق شمارا اندک خواهند داد و جمعتان را به وسیله شمشیرهایشان درو خواهند کرد. پس در آن هنگام بر شماست پشیمانی و حسرت! ولی دیگر فرصت سپری، و افق ها تاریک شده است. «آیا شما را به هدایت وا داریم، در حالی که شما از پذیرش آن کراهت دارید؟» (شیخ صدوق، 1379ق، ص 355/شیخ طوسی، 1414ق، ص376)

4.اتمام حجت فاطمه با مسلمانان در خصوص خلافت علی (ع)

بعد از وفات پیامبر (ص)، فاطمه (ع) اولین مدافع از نبوت پیامبر و سپس خلافت علی (ع) بود. عمر شریفشان را بعد از پیامبر (ص)، در دفاع از حق علی (ع) گذراند. علی (ع) در چهل شب فاطمه (ع) را بر روی چهارپایی می نشاند و ایشان را به مجالس انصار و مهاجر برای یاری از آنان می برد. آنان در جواب در خواست کمک حضرت می گفتند: ما با ابوبکر بیعت کردیم و اگر همسر و پس عموی تو زودتر از این اقدام می کرد، ما از او پیروی می کردیم و حضرت فاطمه (ع) در جواب می فرمود: «ما صنع أبوالحسن ألا ما کان ینبغی له و لقد صنعوا ما لله حسیبهم و طالبهم»؛ آنچه را سزاوار و شایسته بود ابوالحسن انجام داد و آنان کارهایی کردند که تنها خدا از آنان حساب خواهد کشید. (جوهری، 1413ق، ص64/ ابن شهر آشوب، 1376ق، ص404/ این قتیبه دینوری، [بی تا]، ج1، ص19/ قمی، 1412ق، ص82/بحرانی، [بی تا]، ج6، ص 18/ این ابی الحدید، 1387ق، ج6، ص 13/ امینی، 1397ق، ج5، ص372)

نتیجه

یکی از مهم ترین رویدادهای صدر اسلام که می توان گفت در سرنوشت اسلام، تأثیر بسیار و غیر قابل انکاری داشت، امر خلافت و جانشینی پس از پیامبر (ص) بود که در این رویداد پیچیده و پر فراز و نشیب، شایسته ترین فرد از حیث نص و شخصیت، از این مقام کنار گذاشته شد. فاطمه (ع) هر چند پس از رحلت پیامبر (ص)، چندان عمری در همراهی با علی (ع) نداشتند و از فراق پدر و از اندوه مصائب وارده به اسلام، دار فانی را خیلی زود وداع گفتند، اما بنا بر شواهد و مدارک موجود، در همین مدت کوتاه، در گفتار و در عمل، از علی (ع) و خلافت بر حق ایشان دفاع کردند و بدین گونه، برای آیندگان مدرکی غیر قابل انکار از حقانیت ولایت علی (ع) بر مسلمانان پس از پیامبر (ص) بر جای نهادند.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشیار دانشگاه شهید چمران
** دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث

منابع
1. ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه؛ چ2، [بی جا]: دار إحیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی و شرکاه، 1387ق.
2. ابن جبر، علی بن یوسف؛ نهج الایمان؛ مشهد: مجتمع امام هادی (ع)، 1418ق.
3.ابن شهر آشوب، محمد بن علی؛ مناقب آل ابی طالب؛ نجف اشرف: المکتبة الحیدریة، 1376ق.
4.این دمشقی، شمس الدین ابی برکات؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی (ع)؛ قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، 1415ق.
5.این طیفور، أبی الفضل بن أبی طاهر؛ بلاغات النساء؛ قم: مکتبة بصیرتی، [بی تا].
6.ابن طاووس حلی، علی بن موسی؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف؛ [بی جا]: [ بی نا]، 1399 ق.
7. ابن قتیبه دینوری، عبدالله ابن مسلم؛ الامامه و السیاسه؛ [بی جا]: مؤسسه الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، [بی تا].
8.ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی؛ مناقب علی ابن أبی طالب و مانزل من القرآن فی علی لملک الحافظ؛ چ2، [بی جا]: دار الحدیث، 1424ق.
9.اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة؛ بیروت: دار الأضواء، [بی تا].
10.امینی، عبدالحسین احمد؛ الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب؛ چ4، بیروت؛ دارالکتاب العربی، 1397ق.
11.بحرانی، سید هاشم؛ مدینة المعاجز الأئمة الثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر؛ قم: مؤسسه المعارف الإسلامیة، 1413ق.
12.ــــــــ غایة المرام و حجة الخصام فی تعیین الإمام من طریق الخاص و العام [بی جا]: [بی نا]، [بی تا].
13.تبریزی انصاری، محمد بن علی؛ اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء(ع) قم: دفتر نشر الهادی 1418ق.
14.جوهری، احمد بن عبدالعزیر؛ السقیفة و الفدک؛ چ2،بیروت: شرکة الکتبی للطباعة و النشر،1413ق.
15.رحمانی همدانی، احمد؛ الإمام علی بن أبی طالب(ع)؛ تهران: المنیر للطباعة و النشر، 1417ق.
16.ری شهری، محمد؛ موسوعة الإمام علی بن أبی طالب (ع) فی الکتاب و السنة و التاریخ؛ چ2، [بی جا]: دارالحدیث للطباعة و النشر، 1425ق.
17. نمازی شاهرودی، علی؛ مستدرک سفینة البحار؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1419ق.
18.شیخ صدوق، محمد بن علی؛معانی الأخبار؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1379ق.
19.شیخ طوسی، محمد بن حسن؛ الامالی؛ قم: دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.
20.طبرسی، احمد بن علی؛ الاحتجاج؛ نجف اشرف: دارالنعمان للطباعة و النشر،1386ق.
21.طبری (شیعی)، محمد بن جریر؛ دلائل الامامة؛ [بی جا]: مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسه البعثة،1413ق.
22. قمی، محمد بن حسن؛ العقد النضید و الدر الغرید فی فضائل امیرالمؤمنین و اهل بیت النبی؛ [بی جا]، دار الحدیث للطباعة و النشر،1423ق.
23.قمی، عباس؛ بیت الاحزان فی ذکر احوالات سیدة نساء العالمین فاطمة الزهراء (ع)؛ قم: دار الحکمة، 1412ق.
24. لجنة الحدیث فی معهد باقر العلوم (ع)؛ موسوعة شهادة المعصومین؛ [بی جا]: نور السجاد،1380ق.
25.مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الأئمة الأطهار؛ بیروت: دارالرضا،1403 ق.
26.مغربی، قاضی نعمان؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار؛ تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم: مؤسسه النشر الإسلامی التابعة المدرسین، [بی تا].
27.نقوی، سید حامد؛ خلاصة عبقات الانوار؛ تهران: مؤسسه البعثة، قسم الدراسات الاسلامیة، 1404ق.
فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24

پنج شنبه 1/1/1392 - 15:58
اهل بیت

حضرت زهرا (ع) و ولایت مداری(1)

حضرت زهرا (ع) و ولایت مداری(1)

 

نویسندگان:
سیده شیدا سالاری*
زهرا امی**



 

چکیده

ولایت از معانی حقیقی است که در طول تاریخ بشر جریان دارد؛ چرا که ولایت بالذات مختص پروردگار سبحان است و اوست که سر پرست کل عالم هستی است، و از آن روی که باید اوامر و نواهی حضرتش اطاعت شود تا دین الهی حیات جاودان یابد و بشر به سعادت و کمال حقیقی اش دست پیدا کند، انبیا و اولیای الهی (ع) را به عنوان مصداق و مظهر ولایت خویش قرار داده است.
وجود نازنین بانوی دو عالم حضرت زهرای مرضیه (ع) که ملک و ملکوت ستایشگر کمالات، فضایل و وجود نورانی اویند، مدافع حقیقی ولایت و والاترین مقتدا برای اطاعت و دفاع از حریم مقدس ولایت است. دفاع آگاهانه، جانانه و همه جانبه او در واقع، دفاع از ولایت خداوند و دین حق بود، اما خفتگان و نامردمان از این مهم سرباز زدند. از این رو، بر هر کس که داعیه اسلام و مسلمانی دارد، لازم و ضروری است که با نگاهی- هر چند کوتاه- به مشی سیاسی حضرت زهرا (ع)، حقیقت والای حریم مقدس ولایت در عالم هستی را دریابند، تا مسیر پر فراز و نشیب پذیرش، اطاعت و دفاع از ولایت را با اقتدا به بزرگ بانوی آفرینش، دلاورانه و با بصیرت بپیماید.
آشنایی با حقیقت ولایت (به طوری کلی) و اهمیت آن و آشنایی با چگونگی دفاع حضرت صدیقه (ع) از مقام ولایت، و الگوگیری از ایشان در دفاع از این حریم مقدس، اهداف این پژوهش می باشد. پژوهش حاضر از طریق جمع آوری اطلاعات مبتنی بر مطالعه کتابخانه ای و تنظیم آنها به روش بنیادی، و با تحلیل منطقی بر متون موثق روایی و تاریخی تدوین گردیده است.
کلید واژه ها: ولایت، پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه زهرا(ع)

مقدمه

ولایت امری الهی است که بالذات مختص حق- جل و علی- است، و انبیاء و اولیای الهی (ع) از سوی خداوند متعال نشانه و مظهر ولایت الهی اند؛ از این رو؛ پذیرش اطاعت و دفاع از آنان امری واجب و ضروری است.
پذیرش ولایت معصومان(ع) و جانشینان ایشان در عصر غیبت و اطاعت و دفاع از آنان که مبین و مجری حقیقی فرامین الهی هستند، تنها راه دوام و جاودانگی آیین سعادت بخش اسلام در جهان است؛ امری که دشمنان دیروز و امروز اسلام از آن هراسناکند. از آن رو که معصومان (ع) الگویی جامع هستند و چگونگی دفاع از ولایت زمان، در زندگانی حضرت زهرای مرضیه (ع) به خوبی پاسخ داده شده است، موظفیم ایشان را اسوه خویش قرار دهیم تا از مدافعات حقیقی دین و ولایت گردیم.

1.سلاله یاسین (ع) سر چشمه فضیلت

مخدره دو عالم، صدیقه کبری (ع)، اسوه کامل مدافعی حقیقی از ولایت می باشند که بهره مندی از نحوه دفاعی حضرتش نیازمند شناخت ایشان است؛ و تنها کلام نور قادر بر بیان وجود نورانی زهرای مرضیه (ع) است، اما صد اندوه که این مقاله را گنجایش شناسایی حضرتش از منظر آیات و روایات نیست؛ لکن گذری بر کلام وحی، گویای آن است که منظور از آیات: تطهیر، مودت، نور، لیلة القدر، ذی القربی، شجرة طیبه، مباهله و کوثر و نیز مفاهیم: احدی الکبر، البحرین، کلمات و عالین، وجود مقدس حضرت زهرای اطهر (ع) می باشد. و پاکی نیاکان، شرافت سلاله، هم سرشتی با رسول خدا (ص)، طینت بهشتی داشتن، نورانیت، مایه افتخار حضرت حق، عصمت، سروری زنان عالم، هم سخنی با قدسیان، بهره مندی از وحی، برتری بر اهل زمین، عالم به علم ربانی، روشنی بخش بهشت، شفیع دوستان اهل بیت (ع)، نخستین شخصی که وارد بهشت می شود و ...اندک فضایلی است که روایات از اقیانوس وجودش بیان کرده اند. خداوند عزوجل، جبرئیل، حضرت رسالت و ائمه طاهرین (ع)، بسیار او را ستوده اند. فضایل و کمالات حضرتش چنان چشمگیر و گسترده است که نه تنها در کتب روایی شیعی نقل گردید. بلکه در کتب عامه هم از این دست روایات بسیار به چشم می خورد؛ به گونه ای که پژوهشگران و دانشمندان اهل سنت را به تعجب و تکریم حضرتش وا داشته است.
دفاع چنین مقامی از حریم مقدس ولایت، دفاع سطحی زنی از یک جایگاه اعتباری حکومتی دنیایی نیست، بلکه دفاع یک مقام ولایت و انسان کامل آگاه از کنه و حقیقت ولایت، از مقام ولایت است. از این رو، سزاوار است چنین بانویی را مقتدای خویش قرار دهیم.

2.ولایت و جایگاه آن

واژه های ولی، ولایت، ولاء، اولیاء، اولی و امثال آن، از ماده «ولی»-و، ل، ی- اشتقاق یافته. و از پر استعمال ترین واژه های قرآن کریم می باشد که به صورت های گوناگون به کار رفته است. کثرت استعمال این واژه در قرآن از جانب بازی تعالی، دلیل بر اهمیت آن است.

1-2، ولایت در لغت

ولاء و توالی بدین معناست که دو چیز یا بیشتر، حصولی پیدا کنند که چیزی غیر از جنس خودشان بین آنها قرار نگیرد. این کلمه برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، یاری و اعتقاد به استعاره گرفته می شود.(راغب اصفهانی، 1421ق، ماده «ولی»)از این رو، ولایت به معنای اتصال و قرب است. این کلمه گاهی در امور معنوی به کار گرفته می شود و گاهی در امور مادی و جسمانی؛ دو امری که پس از یکدیگر واقع شوند و بینشان توالی وجود دارد. وجود ارتباط بین امور متوالی ضروری است، به گونه ای که اگر بین دو شیء هیچ گونه ارتباطی وجود نداشته باشد، رابطه ولایی بین آن دو بی معناست. از آن رو که ولایت امری اضافی است، اگر به فتح «واو» باشد، ارتباط و تأثیر آن یک جانبه است و از کسی که ولی است به عنوان «والی» یاد می شود. اما اگر دوجانبه بود، از آن به «ولایت» به کسر «واو» تعبیر می شود، و خدا ولی و والی است؛ یعنی خدا سر پرست است و موجودات و مخلوقات تحت ولایت و سرپرستی او قرار دارند. (نک: جوادی آملی،1381 ، ص36-37)

2-2ولایت در اصطلاح

ولایت عبارت است از یک رابطه نزدیک بین ولی و مولی علیه که سبب و مجوزی است که ولی در امورات مولی علیه تصرف کند و سرپرستی و تدبیر امر او را بر عهده بگیرد.(طباطبایی، 1391، ص12)

3.اقسام ولایت

ولایت از جنبه ای به دو قسم تقسیم می گردد: ولایت تکوینی و ولایت تشریعی «ولایت تکوینی»یعنی: سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج وتصرف داشتن در آنها؛ مانند ولایت نفس انسان بر قوای درونی خودش، به گونه ای که هر گاه چیزی را اراده کند و بخواهد باشد، آن چیز با همین اراده در حیطه نفس، موجود و محقق شود؛ و «ولایت تشریعی» یعنی: نوعی سرپرستی که در محدوده تشریع و تابع قانون الهی است و طبق قانون، کسی ولی دیگری است.(نک:جوادی آملی،1381، ص92)

1-3، ولایت انبیا و اولیای الهی

مقتضای برهان عقلی در نیازمندی انسان به قانون الهی، که قرآن کریم نیز آن را تأکید می کند، آن است که کمال انسان، در اطاعت از کسی است که او آفریده و بر حقیقت او و جهان (دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسی جز ذات اقدس باری تعالی نیست. بر این اساس، عبودیت و ولایت، منحصر به «الله» است؛ یعنی انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است فقط عید خداوند باشد و تنها ولایت او را بپذیرد.
قرآن کریم، در عین حال که عزت، قوت، رزق، شفاعت و ولایت را به خدا و غیر خدا اسناد می دهد. در نهایت و در جمع بندی، همه آن اوصاف کمالی را منحصر به ذات اقدس خداوند می داند. برای نمونه، درباره عزت می فرماید: «والله العزة و لرسوله و للمؤمنین»(منافقون:8)؛ عزت از آن خدا و از آن رسول او و از آن مؤمنان است. اما در جای دیگر می فرماید: «فان العزة لله جمیعا»(نساء:139)؛ به یقین، هر چه عزت است از آن خداست. یعنی تمام عزت از آن خداوند است و با اسمیه آوردن جمله، عزت را منحصر در خداوند می داند. در بقیه اوصاف هم به همین صورت بیان فرموده است.
در مورد ولایت نیز می فرماید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»(مائده:55)؛ ولی و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. این آیه کریمه، ولایت را برای خدا و پیامبر اکرم (ص) و برای اهل بیت (ع)- به استناد روایات- اثبات می نماید و در آیه ای دیگر بیان می فرماید که ولایت وجود مبارک پیامبر (ص) بر جان و مال مؤمنان، از خود آنان بالاتر است: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»(احزاب:6)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان مقدم تر است. از این رو، درکریمه ای دیگر می فرماید: وقتی که خدا و رسولش درباره مطلبی حکم کردند، احدی حق سرپیچی از این دستور را ندارد: «ما کن لمؤمن و لا مؤمنة أذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة»(احزاب:36)؛ و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد (نسزد) که چون خدا و رسولش به کاری فرمان دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد؛ و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند، قطعاً دچار گمراهی آشکاری گردیده است. اما در عین حال که ولایت بر مردم را به پیامبر اکرم (ص) و وجود مبارک امیرالمؤمنین و اهل بیت(ع) نسبت می دهد، در مقامی دیگر، ولایت را در ذات اقدس خداوند منحصر می داند و می فرماید: «فالله هو الولی»(شوری:9)؛ خداست که ولی (حقیقی) است.
بر این اساس، معنای آیاتی که خدا و رسول و ائمه (ع) را ولی دانسته اند این نیست که انسان ها چند سرپرست متفاوت دارند که یکی از آنها و یا برترین آنها خداوند است، بلکه با توجه به آیه حصر ولایت (فالله هو الولی)، تنها ولی حقیقی و بالذات، خدای متعال است و پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، ولی بالعرض و مظهر ولایت خداوند هستند و به تعبیر لطیف قرآن کریم، آیه و نشانه ولایت الهی اند. از این رو، ولایت انان نمی تواند در عرض ولایت خداوند که اصیل و مستقل است قرار گیرد. همچنین ولایت آنان در طول ولایت خداوند هم نیست؛ چرا که ولایت خداوندی که احد و صمد است، نا متناهی و خارج از حد و حصر است، و چون نا متناهی است، به مقطع خاصی محدود نمی شود تا از آن مقطع به بعد نوبت به ولایت دیگری برسد.
ولایت در غیر خدا را این گونه می توان تبیین نمود: «ولایت تکوینی یا ولایت در تصرف» کمال و واقعیتی است اکتسابی و راه کسب آن به روی همه باز است؛ و در سایه عمل به سنن دینی و قوانین شرعی و اخلاقی، به اذن خداوند در درون انسان پدید می آید. مقصود از «ولایت تشریعی»، مقام و منصب قانونی است که از طرف خداوند به فردی از افراد به عنوان یک مقام رسمی عطا شده است. این مقامات همگی موهبت خداوندی است که جز خواسته خدای متعال چیزی در آن دخالت ندارد.(نک: جوادی آملی، 1379، ص122-134/سبحانی، 1377، ص187-204/جوادی آملی، 1381، ص91-106)

پی‌نوشت‌ها:

* طلبه سطح سه حوزه حضرت عبدالعظیم (ع)
** دانشجوی دکتری رشته فلسفه و کلام دانشگاه علامه طباطبائی (ره)

منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24


پنج شنبه 1/1/1392 - 15:57
اهل بیت

حضرت زهرا (ع) و ولایت مداری(2)



نویسندگان:
سیده شیدا سالاری*
زهرا امی**



 

4.جایگاه و اهمیت ولایت در عالم هستی

از آن رو که بحث ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) با رحلت نبی مکرم اسلام (ص)، ماجرای سقیفه و خلافت بر مسلمانان، همراه و هم سو شد، در نظر عموم، ولایت از حقیقت و مرتبه والای خود، در حد حاکمیت و جایگاه اعتباری حکومت تنزل یافت. غالب مردم و حتی اندیشمندان، تنها این جایگاه را به دید یک مقام اعتباری اجتماعی نگاه کرده و غصب آن را در حد غصب یک مقام دنیایی تلقی نمودند؛ و فقط تبعات ابعاد اجتماعی و عدالت اجتماعی آن را در نظر گرفتند. حال آنکه تأثیر این جابه جایی نه تنها در جامعه کوچک مدینه، بلکه در هستی قابل توجه و پیگیری است.
دایره مقام ولایت از دایره نبوت بزرگ تر و تمام تر است، و نیز «ولی» اسمی از اسماء خداوند متعال است، حال آنکه نبی این گونه نیست. از این رو، نبوت ختم می گردد، ولی ولایت ادامه دارد؛ به همین دلیل که مقام ولایت از نظر حیطه از نبوت بزرگ تر، و باطن نبوت است، و همه انبیا و اولیا را در بر می گیرد. مرتبه ولایت انبیا از مرتبه نبوت انبیا بالاتر است و نیز مرتبه نبوت آنها از مرتبه رسالتشان؛ زیرا ولایت انبیا جنبه حق بودن آنها به واسطه فنائشان در حق است و نبوتشان جهت ملکوتی آنها، که باعث مناسبتشان با عالم ملائکه می شود تا وحی را دریافت کنند، و رسالتشان جهت بشری آنهاست که مناسب عالم انسانی است. (قیصری،1382،ص169 و170)

5.حقیقت ولایت

آقا میرزا محمد رضا قمشه ای (ره) بیان می دارد که ولایت به معنای قرب، و بر دو قسم است: ولایت عامه و ولایت خاصه.

ولایت عامه:

این ولایت بنا بر آیه «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظمات إلی النور»(بقره:257)، بر جمیع مؤمنان تعمیم داده می شود و از آن رو که خداوند ولی مؤمنان است، پس افراد اولیای الهی اند؛ چرا که قرب، امر اضافی و دو طرفه است، و چون درجات ایمان متفاوت است، درجات اولیای الله نیز متفاوت می باشد.

ولایت خاصه:

این ولایت به موحدان حقیقی، اصحاب قلوب و اهل اللهی دارد که در ذات الهی فانی شده و به بقای او باقی اند. یکی از مراتب ولایت خاصه، فناء عبد در ذات باری تعالی و بقائش به کنده شدن از وجود امکانی و پوشیدن وجود حقانی است و این مقام «قاب قوسین» است. این ولایت به حضرت محمد (ص) و محمدیین از اوصیا و ورثه تابعین ایشان اختصاص دارد.
ولایت خاصه «ولایت محمدیه» خود بر دو قسم است: «ولایت خاصه مقیده» که مقید است به اسمی از اسماء الهی؛ یعنی صاحب این نوع ولایت تجلی یکی از اسماء الهی است؛ و «ولایت خاصه مطلقه» که مطلق از هر نوع قیدی است و جامع برای ظهور جمیع اسماء و صفات می باشد. از آن رو که هر یک از این دو قسم (مقیده و مطلقه) دارای مراتب است، پس برای هر یک خاتمی است، بنابراین، ممکن است عالمی از علمای امت رسول خدا (ص) خاتم ولایت محمدیه مقیده و وصی از اوصیای آن حضرت (ص) خاتم ولایت محمدیه مطلقه باشد.
سپس می فرماید: «ان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه الصلاة و السلام، خاتم الاولیاء بالولایة المطلقة المحمدیه.» لیکن منظور از خاتم الاولیا بودن این نیست که بعد از او در زمان خودش ولی نباشد، بلکه مراد آن است که چنین شخصی دارای بالاترین مراتب ولایت و برترین درجات مقام قرب الهی است، به گونه ای که نزدیک تر از مقام او مقام قربی به خداوند نمی باشد و بالاتر از مرتبه ولایی او مرتبه ای نیست.(نک: آشتیانی، 1386، ص44)
مطلب دیگر آنکه این ولایت در نبوت مستور است، چرا که عالم شهادت مطابق عالم غیب است و این ولایت در عالم غیب در نبوت مستور است. این ولایت بعد ازنبوت با نفس او ظهور می یابد که همانا امیرالمؤمنین (ع) نفس رسول (ص) است و ولایت با او ظاهر می شود. دلیل بر آن، قول خداوند باری تعالی است که فرمود: «أنفسنا و أنفسکم»(آل عمران:59)(1)
سپس در هر روز شأنی از شئون این ولایت و در هر مظهری با صفتی از صفاتش ظاهر می شود و آنها حجج الله و خلفاءالله و خلفای رسول خدا (ص) می شوند؛ تا اینکه ولایت با جمیع اوصافش ظاهر می گردد و او قائم اولیا و مظهر ایشان و مظهر اوصاف ایشان است. همه ایشان نور و حقیقت واحدند و اختلافشان در ظهور اوصاف حقیقت ایشان است؛ و این ولایت مطلقه الاهیه محمدیه است. (برای آگاهی بیشتر، نک: همان، ص440-453)

6.علی بن ابی طالب(ع) مصداق مسلم ولایت

ابن عربی معتقد است: مقام خلافت در صورتی درست است که خلیفه به صورت کسی باشد که او را خلیفه خودش قرار داده است و از آن رو که خداوند انسان را خلیفه خود قرار داده است، خلافت فقط در انسان کامل صحیح است.(نک: قیصری، 1382، ص299) بدین ترتیب، ولی الله که انسان کامل است خلیفه خداوند قرار می گیرد.
انسان کامل، کامل ترین کتاب تکوینی خدای سبحان است تفسیر عمیق و تعریف راستین چنین کتابی همانند تبیین کتاب تدوینی خداوند، تنها میسور نگارنده آن و سفیران برگزیده اوست.(اسلامی، 1379، ص13)
«ولایت» حقیقت والایی است که بالذات مختص ذات اقدس ربوبی- جل و علی- است و از همین رو، هرگز منقطع نمی گردد و انبیا و اولیای خدا، در واقع، مظهر و مصداق این ولایت الهی اند. به استناد آیات و روایات معتبر (از جمله: آیات ولایت و اکمال دین و احادیث غدیر، منزلت و یوم الدار)، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) مصداق «ولی الله» پس از رسول خدا (ص) می باشد که پذیرش، اطاعت و دفاع
از وی و ائمه طاهرین (ع) از نسلش امری واجب و ضروری است؛ چرا که ولایت آنان در واقع همان ولایت رب- جل عزه- است.

7.فلسفه و چگونگی دفاع زهرای مرضیه (ع)از مقام ولایت

حرکت انقلابی حضرت صدیقه طاهره(ع) و دفاع مقدس ایشان ازصراط مستقیم الهی و ولایت زمان از همان روزهای اولیه رحلت رسول خدا (ص) شروع شد؛ آنگاه که حضرت ختمی مرتبت(ص) دار فانی را وداع نمود و مسلمانان، تاری به نام «خلافت» گرد خویش تنیدند و از پذیرش رهبری امیرالمؤمنین علی (ع) سر باز زدند. عمق این ظلم بزرگ و فاجعه عظیم را که بر همه بشر رفته است، تنها فاطمه (ع) در می یابد. تنها او بود که فهمید مردم از چه هدایت و ظرفیت رشدی محروم شدند؛ از چشمه حکمتی که خالی از هر گونه غش و ناپاکی، رهروان را سیراب می نمود و هر آنچه می گفت خود در عمل به آنها جلوتر بود؛ از کسی که نفس پیامبر (ص) و مدار و محور خلافت بود.
امت، زمانی می تواند ایمانش را حفظ کند که تحت حکومت و رهبری «الله» زندگی کند. این رهبری هرگز از میان انسان ها رخت بر نمی بندد، حتی با رحلت خاتم انبیا (ص)، یقینا آنگه که «الله» را رهبر حقیقی خویش بدانیم و در انتحاب مصداق ولایتش به انتخاب او چشم بدوزیم، با این معنا، تداوم رهبری خداوند در جامعه، همیشگی و یقینی است.
در شرایطی که دین و ایمان مردم در خطر است، همه باید برای دفاع از آن بپا خیزند. اینجاست که باید از آنچه داری بگذری؛ جان، مال، فرزند و آبرو، و با هر چه داری جهاد کنی و از اسلام عزیز دفاع نمایی. از این روست که حضرت زهرای مرضیه (ع) با تمام قوا می خواهد اعوجاج پدید آمده در خط اصیل اسلام را اصلاح نماید، تا مسلمانان به ریسمان محکم اسلام چنگ زنند و دین الهی مصون بماند.

8.گام های دفاعی حضرت صدیقه(ع)

هشدار نبی مکرم اسلام(ص) بر پناهنده شدن و دست بر نداشتن از امیرمؤمنان علی (ع) در فتنه ای که پس از رحلت حضرتش بپا خواهد شد.(2) کافی است تا مردم از حضرت علی (ع) فاطمه نگیرند؛ اما نفس حضور زهرای مرضیه (ع) در کنار علی (ع) و در جبهه مخالفان، خود نشانه ای بر حقانیت حضرت علی (ع) است؛ زیرا سفارش ها و تأکیدات مکرر رسول خدا (ص) در مورد شأن و مقام بانوی دو عالم، در مکان ها و زمان های متعدد و در حضور مردم، آن حضرت را میزان و ملاکی برای شناخت حق از باطل قرار داده بود. اما آن اسوه همیشه بیدار که تنها حضورش نشانه است، در راه دفاع از ولایت حق، تنها به همین مقدار اکتفا نمی کند، بلکه از همه امکانات و امتیازات خود بهره می گیرد و گام بر می دارد.

1- 8. اتمام حجت اصحاب کساء

چون غاصبان با توطئه قبلی، خلافت امیرالمؤمنین (ع) را غصب نمودند، حضرت فاطمه (ع) در کنار ولی زمانه (همسر) و فرزندانش به یک تلاش همه جانبه دست زدند. شبانه بر در خانه های مهاجران و انصار می رفتند و آنها را به یاد بیعتشان در عقبه، غدیر و سفارش ها و وصایای رسول خدا (ص) و دریای فضایل علی (ع) می انداختند، شاید چلچراغی بر افروزند.
سلمان می گوید: «وقتی شب شد علی (ع) حضرت زهرا (ع) را بر چهارپایی سوار نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین (ع) را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر، (3) از مهاجرین و انصار را باقی نگذاشت، مگر آنکه به خانه هایشان آمد و حق خود را برایشان یادآور شد و آنان را برای یاری خویش فراخواند. ولی جز چهل و چهار نفر، کسی از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهای تراشیده و در حالی که اسلحه هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتی صبح شد جز چهار نفر کسی از آنان نزد او نیامد. سلیم می گوید: به سلمان گفتم: چهار نفر چه کسانی بودند؟ گفت: من، ابوذر، مقداد و زبیر بن عوام.»(هلالی عامری، 1380، ص221-222)
این ماجرا چندین روز تکرار شد، اما نتیجه ای جز آنچه در روز اول اتفاق افتاد نداشت؛ حجت بر مردم تمام شد.

8-2. بذل جان خویش و فرزندش

وقتی امیرالمؤمنین (ع )متحد شدن مردم با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را مشاهده نمود، خانه نشینی را اختیار کرد. عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی دارد که سراغ علی بفرستی تا بیعت کند؛ چرا که کسی جز اهل این خانه و این چهار نفر باقی نمانده، مگر آنکه بیعت کرده اند... عمر به عده ای که در مسجد، اطراف او ابوبکر بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند و خود او نیز همراه آنان هیزم برداشت و اطراف خانه علی و فاطمه و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا کرد: «به خدا قسم ای علی، باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر بیعت کنی، وگرنه خانه را با خودتان به آتش می کشیم.» حضرت زهرا (ع) فرمود: «ای عمر، ما را با تو چه کار است؟» جواب داد: در را باز کن، وگرنه خانه تان را به آتش می کشم. فرمود: «ای عمر، از خدا نمی ترسی که به خانه من وارد می شوی؟» عمر آتش طلبید و آن را بر خانه شعله ور ساخت. سپس در را فشار داد و باز کرد. حضرت زهرا (ع) در مقابل او در آمد و فریاد زد: «یا ابتاه! یا رسول الله!» عمر شمشیر را در حالی که در غلافش بود، بلند کرد و به پهلوی حضرت زد. قنفذ، فاطمه (ع )را با تازیانه زد، آن هنگام که خود را بین او و همسرش قرار داد، و عمر پیغام فرستاد که اگر بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهار چوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد، به طوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد؛ و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.(نک: همان، ص225-230)
پی نوشت:

پی‌نوشت‌ها:

* طلبه سطح سه حوزه حضرت عبدالعظیم (ع)
** دانشجوی دکتری رشته فلسفه و کلام دانشگاه علامه طباطبائی (ره)
1- اشاره به آیه مباهله که در جریان مباهله، پیامبر (ص ) به عنوان نفس خود، امیرالمؤمنین (ع) را به همراه بردند.
2- ابی لیلی غفاریه می گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: «به زودی بعد از من فتنه ای به پا خواهد شد؛ بر شماست که در این هنگام به علی بن ابی طالب پناهنده شوید و از او دست برندارید، که اولین کسی است که ایمان آورده و در قیامت هم اولین کسی است که با من مصافحه می کند؛ و او صدیق اکبر است و او فاروق این امت و یعسوب دین است.»(متقی هندی، 1405ق، ص405)
3- منظور اهل بدر کسانی هستند که در جنگ بدر (اولین جنگ اسلام) شرکت داشته اند.

منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24

پنج شنبه 1/1/1392 - 15:57
اهل بیت

حضرت زهرا (ع) و ولایت مداری(3)


نویسندگان:
سیده شیدا سالاری*
زهرا امی**



 

3- 8. سوگواری و سرشک از مصائب

بنا بر روایت امام صادق (ع)، یکی از پنج نفری که در دنیا بسیار گریسته اند حضرت صدیقه (ع) می باشند. قطعا از اسوه شکیبایی و تسلیم رضای حق- فاطمه اطهر (ع)-که در مقابل فقدان مادر در سن کودکی آن همه صبوری نمود، این همه بی تابی و گریه تنها برای رحلت جانگداز پیامبر اکرم (ص ) شگفت انگیز است.
این گریه های علنی، نمود یک رفتار سیاسی در مقابل حکومت غاصب می باشد؛ زیرا این گریه و حزن ها اولا، در فراق رسول خدا (ص) و مقام رسالت و منزلت الهی ایشان بوده است؛ ثانیا، به خاطر از دست رفتن نتیجه زحمات آن حضرت و انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی خویش؛ ثالثا، به دلیل ابراز خشم و ناراحتی از حکومت انحرافی و نشان دادن نگرانی خویش از وضع موجود، و بیان این نکته که معیار خشم خدا، خشم حضرت زهرا (ع) می باشد. حضرت با توجه به بینش عمیق خود می داند که این گریه ها باید به گوش تاریخ برسد، تا تاریخ عقلا را به فکر وادارد که چرا حضرت فاطمه (ع) که می فرمود: «الجار ثم الدار»(مجلسی، 1403ق، ج43، ص81) و در صدد آزردن مردم مدینه و همسایگان خویش نبود، گریه و اندوهش روز و شب در فضای مدینه می پیچید؟ (باباکریم، 1383، ص195)
گریه ها و ناله های دخت نبی خدا (ص) در مجمع مسلمانان(1) باعث شد تا مردم مدینه ابتدا از خویش و سپس از یکدیگر و حتی از خود حضرت سبب آن همه بی تابی را جویا شوند، و بدین وسیله، فرصتی به دست زهرای اطهر (ع) بیفتد تا مظالم مخالفان و خطر بزرگی را پیش آمده بود، بازگو نماید. ایشان در پاسخ به ام سلمه در بیان حال خویش، این گونه فرمودند: «اصحبت بین کمد و کرب: فقد النبی و ظلم الوصی؛ هتک والله حجابه من اصبحت امامته مقتضبه علی غیر ما شرع الله فی تنزیل و سنها النبی (ص )فی التأویل...»؛ صبح کردم میان غم و اندوه شدید؛ فقدان نبی و ستم بر وصی، به خدا سوگند، دریدند پرده او را؛ کسی که امامتش آشکار بود؛ لیکن آنان به چیزی چنگ زدند غیر آنچه خداوند در کتابش تشریع کرده بود و نبی در تأویل کتاب خداوند سنت نموده بود.(مجلسی، 1403ق، ج43، ص156)

4- 8. افشاگری

اولین خلیفه پس از وی، با مشورت و صلاحدید اطرافیان تصمیم گرفت فدک، سرمایه چشمگیر، قریه آباد و پر محصول را از حضرت زهرا (ع) بگیرد، تا به گفته خودشان آن را در راه تأمین مخارج جنگ مصرف کنند. غصب فدک شاید انتقامی بود که از دخت نبی مکرم (ص) در مقابل حمایت هایش از امیرالؤمنین گرفته می شد.
حضرت صدیقه طاهره (ع) از این موقعیت استفاده نمود و به افشاگری علیه جو حاکم بر جامعه و غاصبان خلافت پرداخت. حضرت فاطمه (ع) به مسجد رفت، با گام هایی استوار و با وقار، بدون اضطراب و با اطمینان؛ چونان که راه رفتنش، قدم برداشتن حضرت رسالت (ص) را برای مردمان تداعی می کرد. حضرت زهرا (ع) پس از حمد خدا و بیان توحید و نبوت فرمود:
اکنون که خدای تعالی پیامبر خود را به سرای انبیا و برگزیدگان خود نقل مکان فرمود؛ میانتان کینه های باطنی ظاهر گشت، و جامه دین کهنه و بی رونق شد و گمراه بی زبان به سخن آمد، و فرد بی نام و نشان معروف گشت، و سر کرده اهل باطل صدای زشت خویش بلند نمود ...هنوز جسم شریف پیامبر در قبر مستقر نشده بود که حریصانه آشوب کردید و اعمال خود را جلوگیر از فتنه می پنداشتید...«و تستجیبون لهتاف الشیطان الغوی، و اطفاء أنوار الدین الجلی، و إهماد سنن النبی الصفی»؛ دعوت شیطان را اجابت نموده و گمراه شدید، و انوار دین مبین حق را خاموش و احکام و سنت های رسول خدا را ترک نمودید. شما به بهانه های واهی اهداف شوم خود را به اجرا گذاشتید و در واقع، به اهل بیت پیامبر (ص) خیانت و ستم نموده و هر چه خواستید کردید، و ما در مقابل شما صبر می کنیم...و حال شما می پندارید که مرا هیچ ارثی نیست؛ مگر از احکام جاهلیت پیروی می کنید؟ حال اینکه در نزد اهل یقین هیچ حکمی بهتر از حکم خدا نیست، مگر فهم ندارید؟!...ای پسر ابوقحانه!(2)آیا در قرآن است که تو از پدرت ارث بری و من نه؟! به تحقیق، از نزد خود حکم تازه و دروغی در آوردی! «أفعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم»؛ مگر کتاب خدا را عمداً ترک کرده و احکام آن را پشت سر انداختی؟ خداوند در قرآن می فرماید: «و ورث سلیمان داود»(نمل: 16)؛ و سلیمان از داود ارث برد و...(طبرسی، 1381، ص232-234)
در ادامه، اینچنین به غاصبان خطاب می نماید: «اکنون بگیرید و ببرید این شتری که به ناحق غصب نمودید و این دابه خلافت و فدک را بگیرید، و او را آرام و منقاد خود شمارید و به آسودگی سوار شوید، اما بدانید که پای این دابه مجروح و پشت او زخم دارد، ...پیوسته و متصل به اتش غضب خداوندگار، و کشاننده است راکب خود را به سوی آتشی که شکافنده قلب فاجران و کفار نابکار است. همانا خداوند نگران است بدانچه می کنید و می داند ظالمان به کجا می روند و جای می گیرند.» (همان،ص238)
تمامی حالات و کلمات زهرا مرضیه(ع)-راه رفتن و ورود به مسجد، صلابت و ایستادگی، انتخاب خاص و حماسی- همه نشان از آن است که این سخنان ناشی از احساسات و هیجان و عواطف فقدان پدر نیست، بلکه حرکتی از روی شعور، آگاهی و بصیرت، براساس تصمیم قبلی و برای بیان هدفی بسیار مهم است.
اگر خلیفه ای در چند روز اول حکومت که روزهای طلایی است و تازه پیامبر اسلام(ص) از دنیا رحلت نموده، چنین مخالفتی با قرآن بکند، وقتی اولین مظلوم، شخصی سرشناس، فداکار، محترم در زمین و آسمان و یگانه فرزند رسول خدا (ص)باشد، چنین حکومتی پس از استقرار و پس از قرار گرفتن در مقام و منال، نسبت به مردم عادی و مجهول الهویه چه رفتاری خواهد داشت؟ وقتی آیات محکم و روشن خداوند متعال که امهات کتابند، سهواً یا عمداً مورد مخالفت واقع می شوند، دیگر از کتاب خدا چیزی باقی خواهد ماند؟ (نک: عابدینی، 1386، ص21)

5- 8. انذار مردم

حضرت زهرای اطهر (ع) در چند جای مختلف این مردمان مردم نما را مورد انذار و هشدار قرار دادند، که چگونه میل به رفاه و آسایش دنیا، چشم و گوش آنها را بسته است و انتخابی شوم و ظلم بزرگی را برای خود برگزیده اند.
حضرت در خطبه خویش، که در مسجد ایراد نمودند، خطاب به مردم فرمودند:
آری، می بینیم که شما میل به رفاه و آسایش دنیا نموده و دست از آنچه شایسته تولیت و امامت است برداشته اید، و خود را از مسئولیت تکالیف و حدود و وظایف دینی رها نموده و آزاد ساختید؛ و هر آنچه را دیده و شنیده و می دانستید به دور انداختید، حال اینکه اگر شما و اهل زمین کافر شوند، به راستی که خداوند بی نیاز و ستوده است...ای جماعت مسلمین که عجولانه مبادرت به انتخاب امری باطل و ناصواب نمودید، آیا پیرامون آیات قرآن هیچ تدبر و تأمل نمی کنید؟ یا اینکه دل های شما در حجاب و پوشیده شده؟ نه! اینطور نیست، بلکه بدی کردار و اعمالتان بر دل های شما غالب گردید و توان شنیدن و دیدن را از گوش و چشم شما گرفت؛ و چه بد تأویل نمودید و چه راه زشتی را پیش گرفتید و بدتر از همه، آن وجهی است که به سبب آن حق دیگران را غصب کردید. سوگند به خداوند! «اذا کشف الغطاء، و بان ما وراء الضراء»؛ چون پرده از برابر دیدگان شما برداشته شود منظره بسیار هولناکی را خواهید دید.(طبرسی، 1381، ص241-242)
در بستر بیماری ، هنگامی که زنان مهاجر و انصار برای عیادت به خدمت ایشان رسیده بودند. حضرت هشدار سنگینی به آنان دادند: «...رویشان به خاک باد! مرگ بر آنان! لعنت بر قوم ستمکار! وای بر این امت! چه چیز آنان را از ستون های استوار رسالت و اساس نبوت و راهنمایی و مهبط فرشته وحی، و دانا به تمام امور دنیا و آخرت، گمراه ساخت؟ آگاه باشید که این انحراف خسران مبین است...» (همان، ص247)
البته پس از آنکه زنان این سخنان را به گوش مردان رساندند، سران مهاجر و انصار به جانب آن حضرت شتافتند تا شاید بتوانند برای این کارهای نابجای خویش عذری بیاورند. گفتند: «ای بانوی زنان جهان، اگر علی بن ابی طالب پیش از آنکه ما با ابوبکر بیعت کنیم و پیمان متابعت محکم کنیم، حاضر می شد و این سخنان را می فرمود، هرگز سر از اطاعت او بیرون نمی کردیم! حضرت فاطمه (ع) فرمود: از من دور شوید! "فلا عذر بعد تعذیرکم و لا أمر بعد تقصیرکم"؛ پس از اتمام حجت بر شما، دیگر جایی برای عذر و بهانه شما نیست، و هیچ چیز چاره تقصیر و کوتاهی شما نکند.» (همان، ص249 و 250)

6- 8. بیان موقعیت و جایگاه خویش

یکی از دستگیره های محکمی که حضرت صدیقه (ع) در حمایت از ولایت بدان بارها چنگ زد، نسبت برجسته ای بود که تنها مختص او بود. او تنها یادگار و فرزند بلاواسطه نبی مکرم اسلام (ص) بود، و این موقعیت بسیار مهم، برای هیچ کس جز او نبود. این در حالی بود که اعراب در آن زمان برای نسبت اشخاص و قبیله و تبار آنها جایگاه ویژه ای قایل بودند. در جریان حمله به خانه امیرالمؤمنین (ع) و آتش زدن آن، حضرت صدیقه (ع) با بلندترین صدا ین طور ندا می فرمود: «ای پدر! ابوبکر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتاری کردند.» (هلالی عامری،1380،ص227) همچنین حضرت در خطبه خویش در مسجد فرمودند: «ایها الناس اعلموا: انی فاطمه و ابی محمد (ص) ...فان تعزوه و تعرفوه، تجدوه أبی دون نسائکم.» (طبرسی،1381،ص 231)؛ ای مردم! آگاه باشید که من و پدرم محمد (ص) است...این رسولی که از جانب خدا آمده، اگر تحقیق کنید، پدر من بود نه پدر زنان شما.
اما گویا نه چشم ها می دید و نه گوش ها می شنید؛ به مصلحت دانسته بودند که پیامبر خدا (ص) و سفارش های حضرتش در مورد اهل بیت (ع) و بخصوص یگانه دخترش را به فراموشی سپرده و به یاد نیاورند.

پی‌نوشت‌ها:

* طلبه سطح سه حوزه حضرت عبدالعظیم (ع)
** دانشجوی دکتری رشته فلسفه و کلام دانشگاه علامه طباطبائی (ره)
1- حضرت زهرا (س) گاهی بر سر قبر رسول خدا (ص) گاهی بر سر قبر شهدای احد و زمانی به قبرستان بقیع می رفتند وهمه این مراکز محل تجمع مسلمانان بود.
2- منظور، ابوبکر (خلیفه اول) است.

منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24
پنج شنبه 1/1/1392 - 15:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته