• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4106روز قبل
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:7
شعر و قطعات ادبی

چهل شب است که آسمان براى صورت خونین آینه مى گرید؛ درست مانند دیده مرطوب فرشتگانى که از نداى نصرت خواهى امامشان جا ماندند و حسرت حمایت از ولىّ خدا، بر سپیدى بال هایشان، گرد اندوه و بى قرارى پاشیده است.


شاید کربلا دیگر هیچ زمان قرص کامل ماه را نبیند؛ از وقتى سر بریده خورشید بالاى نیزه رفت، شرم دارد لبانش را بر جاى بوسه زینب بگذارد.
امشب، اربعین واقعه است و زمین، حزین تر از همیشه، از طنین نوحه آدم علیه السلام در خود مچاله شده است.
این شب ها مدام نغمه آدم در گوش «صفا» پرپر مى زند. گویى چهل روز است سر بر سجده توبه دارد و آهنگ غم زده مویه هایش، چهار ستون کائنات را به لرزه وامى دارد. او توبه مى کند، ولى فرزندان مطرود قابیل، سر بریده یحیى علیه السلام را در میان تشت زرین نهاده است.
او ضجه مى زند، ولى نسل شیطان زده اى ننگ کشتن سرور جوانان بهشت را بر دامن شرافت آدمى نشانده اند.
به این مى اندیشم که اگر حضرت آدم علیه السلام تنها به سبب یک لحظه وسوسه انگشتانش براى چیدن میوه ممنوعه، از بهشت خدا بیرون شد و تا چهل روز به درگاهش استغاثه برد، پس تاوان کشتن ولىّ خدا و پسر رسولش را چگونه مى توان پرداخت؟!
کاروان بى حسین علیه السلام
اربعین، موعد بازگشت قافله خوبان عالم، به آغوش مهربان مدینه است؛ همان قافله کوچکى که هفتاد و دو ستاره اش را میان دستان خالى کربلا کاشت تا نور آزادگى و شرافت، در تاریک خانه تزویر یزیدیان گم نشود.
حالا که کاروان اربعین، نه حسین فاطمه را در خود دارد و نه عباس على را، رسالت روشنگرى بر زانوان خسته زینب علیهاالسلام قد مى کشد و جان سرخ شهیدان عاشورایى، بر لبان سبز زین العابدین علیه السلام شکوفه مى زند.
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «امام حسین علیه السلام گفت: من کشته اشکم، اندوهگین و دلتنگ کشته شدم، بر خدا شایسته است که هر دلتنگى که به زیارتم مى آید، دلتنگى اش را برطرف کند و او را شاد به خانواده اش برگرداند».

شنبه 30/10/1391 - 22:5
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:3
شعر و قطعات ادبی

فریادى بلند از فراسوى زمان به گوش مى رسد. کسى انگار بر مرگ فرزند آدم مى گرید...!
بمان تا ابد!
نینوا! هم دردى کن با کودکانى ناآرام؛ با زنانى که به خود مى پیچند از درد فراق؛ با زینب علیهاالسلام ، که در این چهل روز، مرگ را هزار باره، با چشم خود دید و صبورى پیشه کرد.
نینوا! امانت دارى کن. خون مقدسى از شاهرگ هستى، بر خاک تو ریخته است.
بدن مقدسى از عرشى ترین پاکان، بر خاک تو، زیر سم سنگى اسبان، لگدمال شده است. امانت دارى کن و مگذار طوفان فراموشى و مرگ، خاطراتت را برباید!
نینوا! فریادت را آزاد کن؛ بگذار همه آدمیان بدانند این، کاروان حسین علیه السلام است که پس از چهل روز، آمده است به زیارت مولا؛ آمده است تا شکایت خود را در گوش تو زمزمه کند.
نینوا! از این پس تو خاک خونین و رمزآلودى هستى که پرچم جاودانگى را بر آن نصب کرده اند... بمان تا ابد!
جاى رقیه خالى
جاى رقیه خالى. نیست که به هواى بابا، سرتاسر بیابان تفتیده کربلا را بدود و «بابا بابا» بگوید.
نیست که روى خاک تشنه بیفتد و یاد عموى سقا، سینه اش را بخراشد. دخترک نازنین حسین، کبوتر سپید «ارجعى» را زودتر از دیگران دید و به دنبالش پرید... و چه خوب! حالا که کاروان، به نقطه صفر زمین برگشته، نیست که از غصه نبودن بابا، دوباره دق کند!
چه خوب که نیست تا صداى ناله زمین و زمان را بشنود و دوباره آتش به جان شود!

شنبه 30/10/1391 - 21:59
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 21:57
شعر و قطعات ادبی

کاروان بازگشته است؛ با تمام دردها و داغ ها.
کاروانى که اشک هایش عطش على اصغر علیه السلام را تازه مى کند؛ کاروانى که خیمه هاى سوخته اش را به بادها سپرد تا شعله بیدارى همیشگى جهان باشد.
کاروانیان، بازماندگان آن حادثه تلخ اند. از شام رسیده اند تا جراحت گلوهاى بریده شده را با فریادهاى بیدارگرشان مرهم شوند؛ تا با قامتى خمیده، استوارى کوه را به سخره بگیرند در زمینى که چهل روز است طعم تازیانه، لب هاى ترک خورده اش را به خون کشیده.


چیزى عوض نشده است
هنوز از خاک، صداى شیون کودکان زخم خورده مى آید.
هنوز شیهه اسبان بى سوار، از زیر سنگ ریزه ها به گوش مى رسد.
زمین، رقص خون بر شمشیر را از یاد نبرده است.
خاک، عَلَم هاى افتاده را بر دوش مى کشد؛ با سینه اى گدازان از داغ هفتاد و دو بهار در خون تپیده.
اینجا سرزمین لاله هاى سیلى خورده آفتاب است؛ سرزمین دشنام هاى پیاپى، فرود آمده در تاروپود خاک.
صداى «هل من ناصر ینصرنى»، هنوز در گوش ریگ هاى بیابان جارى است.
حماسه هنوز به پایان نرسیده است.
دنبال گمشده
وادى به وادى، گستره صبر را دویده و چهل روز رنج آوارگى و اسارت را به دوش کشیده است.
بازگشته است تا گمشده اش را از بین نیزه ها، از میان خیمه هاى خاکستر به تاراج داده، از لابه لاى بدن هاى به سم اسبان کوبیده شده بیابد.
آمده است تا مظلومیت چهل ساله اش را بر سینه کبود دشت مویه کند با قامتى از کمان خمیده تر و چهره اى از مصیبت درهم شکسته.
زینب علیهاالسلام است که این چنین گودال ها را جست وجو مى کند.
بانویى که چهل غروب، زخم هزار ساله اش را ضجه زده است و اکنون با اشک هایش، فرات را به تکاپو درآورده. بغض فریادهایش، سکوت را به فراموشى مى سپارد و خواب تاریخ را مى آشوبد.
هر چند دیگر نایى برایش باقى نمانده است، آمده تا عاشورا را با خطبه هاى همیشه جاویدش ماندگار کند. مى خواهد از تمام شمشیرها، از تمام نیزه هاى در گلو رفته انتقام بگیرد.
کربلا مى مرد، اگر زینب نبود
وقتش رسیده است که حقیقت آشکار شود؛ با رساترین فریاد.
چهل روز از خاموشى لب هاى عطشناک مى گذرد و اکنون وارثان آن داغ را باید که منادى حق شوند.
خاطره اى تلخ، روى دست تاریخ شعله مى کشد و حرف هاى ناگفته، گلوى لحظه ها را در هم مى فشارد. اکنون باید پیراهن چاک چاک خورشید را علم کرد، تا قلب ها را بسوزاند، تا چشم هاى به خواب غفلت رفته را بیدار کند.
زینب علیهاالسلام برمى خیزد و غبار فراموشى از شانه عاشورا، به زمین مى ریزد.

شنبه 30/10/1391 - 21:55
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 21:54
شعر و قطعات ادبی

شاید ریختن و آویختن کمترین کارى است که اشک براى جبران آبروى از دست رفته آب مى کند؛ مى ریزد و مى ریزد و مى ریزد... تا فرات، بیش از این شرمنده نباشد!


شاید اگر اشک نبود، تمام فرات ها از خجالت خشک شده بودند!
شاید اگر اشک نبود، سیلاب غم و غصه، در کربلا مرداب شده بود!
شاید اگر اشک نبود، عشق و عطش، همان جا دفن شده بود!
شاید اگر اشک نبود، با بغض هاى اسیران در آن روز، جهنمى بر پا شده بود!
شاید اگر اشک نبود، کینه آتش مى گرفت و محشر همان جا بر پا مى شد و قیامت مى شد و تمام مى شد!
شاید اگر اشک نبود، غم در گلوى زینب مى ماند و کسى را خبردار نمى کرد!
و شاید اگر اشک نبود، آن وقت «یا حسین» را با هق هق ضعیف و در دل سر مى دادیم!
آن وقت «یااباالفضل» را دیگر به واسطه چه چیز مى خواندیم؛ وقتى که شورى اشک، شورى را به دامانمان نمى ریخت؟
... و چهل روز گذشت و چهل سال و صدها سال.
و اشک هنوز در سوگ و ماتم آن یکه تاز عرصه عشق و ایمان، سید و سالار شهیدان، امام حسین علیه السلام همچنان مى ریزد و مى ریزد و مى ریزد... .
و شاید اگر اشک نبود، شور حماسه عاشورا را هیچ شور دیگرى ایجاد نمى کرد... .

شنبه 30/10/1391 - 21:51
شعر و قطعات ادبی

چهل شبانه گذر کرد بر زمین بى تو
چهل شبانه بى عشق، بى یقین، بى تو
پس از تو پیرهن سوگوار تا به ابد
چه گریه ها که ندارد در آستین بى تو


مرا که چله نشینِ خرابه ها شده ام
مرا که با غم هر ثانیه عجین بى تو،
کسى نبرد به مهمانى دعا و درود
که عشق بى کس و کار است این چنین بى تو
به سر سلامتى من چه تلخ آمده اند
ستاره هاى پریشان هر پسین بى تو
چهل شب است که خواب غروب مى بینند
پرندگان غزل مرده زمین بى تو...

شنبه 30/10/1391 - 21:51
شعر و قطعات ادبی
شنبه 30/10/1391 - 21:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته