• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 226
زمان آخرین مطلب : 5001روز قبل
شعر و قطعات ادبی

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم


يکشنبه 5/2/1389 - 17:38
محبت و عاطفه

...................................................................................................................................
 
تولد، تولد، تولدم مبارک، بیا شمعا رو فوت کن، تا 100 سال زنده باشی !!! 
 
 ...................................................................................................................................
 
والله مامانمینا میگن ساعت 2، روز 2 از ماه 2 سال 66 دنیا اومدی، اون موقع ها خونمه ما شهرستان تنگستان بود، البته من تو بوشهر دنیا اومدم، چون هیچ بیمارستانی اون نزدیکیا نبود، به هر حال ما ناخواسته وارد این دنیا شدیم و فی العجب که از آن خوشمان آمد!، تا 23 سال از زندگی ما گذشت .

 دیشب خواستیم یه شب متفاوت داشته باشیم، رفتیم ماهیگیری، ولی از شانس بد ما حتی یه ماهی هم شکار نکردیم، خوب البته دوستم یه خرچنگ گنده شکار کرد، ولی خوب ساعت 3 شب بود که دست از پا دراز تر به خونه برگشتیم!
................................................................................................................................
 
 
راستی من نمی دونم اگر بخوام سال تولدم و ماه و روزش رو به میلادی تبدیل کنم، چطوریه؟ اگه کسی سراغ داره لطف کنه و بهم بگه
اینم یه خورده فانتزی تر 
 

به هر حال ما وارد سن بیست و سه سالگی شدیم با کوله باری از مشکلات و دنیایی از امید ها و آرزوهای جوانی، آره مشکلات سخته ولی کسی از این مشکلات سربلند بیرون می آد که توکل به خدا رو فراموش نکنه. راستی، من تا حالا کادو تولد نگرفتم،، خیلی دلم می خواد حتی به اندازه یه چوب کبریت هم شده، یه چیزی بگیرم، دریغ از همان یک چوب کبریت!!
 
 

 دنیا می گذرد، چه بخواهی چه نخواهی، مطمئناً سخت خواهد گذشت، این قانون خداست، چون دنیا مملو از خوشی های مادی است، البته یه شانسی که آوردیم، خدا این وسط مارو تنها نذاشته، اصلاً هیچ کی رو تنها نمی ذاره، به قرآن خیلی دوست دارم خدا، شرمندتم که نتونستم اون جوری باشم که تو می خوای، شکرت بخاطر نفسی که می کشم، قدمی که برمی دارم، غذایی که می خورم، سلامتی که دارم و و و ..
 


پنج شنبه 2/2/1389 - 10:10
محبت و عاطفه

پشت كاجستان، برف.
برف، یك دسته كلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب.
شاخ پیچك و رسیدن، و حیاط.
<<<<>>>>
من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك.
<<<<>>>>
یك نفر دلتنگ است.
یك نفر می بافد.
یك نفر می شمرد.
یك نفر می خواند.
<<<<>>>>
زندگی یعنی: یك سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها كم نیست: مثلا این خورشید،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.

<<<<>>>>
یك نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
<<<<>>>>
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
 

 
چهارشنبه 1/2/1389 - 12:55
شهدا و دفاع مقدس

به خدا خجالت می کشم از روی تو

سه شنبه 31/1/1389 - 12:27
محبت و عاطفه

شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا
تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا
شبیه یك پرنده، خیس از باران كه می آیم
تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا
پس از طی كردن فرسنگها راهی كه می دانی
كنار خستگیها، تكیه گاهم می شوی آیا
شناكردن میان خاك را بد من بلد هستم
تو اقیانوس موج آماج راهم می شوی آیا
نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری
تو تصحیح تمام اشتباهم می شوی آیا
اگر بی روز و بی تقویم ماندم من
به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا
برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری
برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا
شب افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد
تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا
صبور و ساده ای اما، عمیق و ژرف، عشق من
برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا
پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردی نگاهم را
به پاس اشكهایم عذر خواهم می شوی آیا
تو شیرینتر از آن هستی كه شادابیت كم گردد
و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟؟؟؟؟؟


سه شنبه 31/1/1389 - 12:5
خانواده

 
هر کس که مرا میجوید می یابد، هر کس که مرا یافت می شناسد، هر کس که مرا شناخت عاشقم می شود و هر کسی که عاشقم شد عاشقش می شوم و هر کس را عاشق شدم او را می کشم و هر کسی که کشتم خودم خون برایش می شوم که چیزی جز من لایق او نیست.

 
دوشنبه 30/1/1389 - 22:43
خواستگاری و نامزدی

 
خداوند موجودی قوی خلق کرد و نامش را مرد گذاشت! از او پرسید: آیا راضی هستی؟ مرد جواب داد: هرگز ... خداوند پرسید: چه می‌خواهی؟ گفت: آیینه‌ای می‌خواهم که در آن بزرگی خود را ببینم. صندوقچه‌ای می‌خواهم که در آن جواهرات خود را پنهان کنم. بالشی می‌خواهم که به هنگام خستگی بر آن تکیه زنم‌. نقابی می‌خواهم که به هنگام ضرورت در پشت آن پنهان شوم. بازیچه‌ای می خواهم که با آن شاد باشم. مجسمه‌ای می‌خواهم که زیباییش چشم را نوازش دهد. اندیشه‌ای می‌خواهم که در آن غوطه ور گردم. و مشعلی می‌خواهم که با آن راهنمایی شوم ... پس خداوند زن را آفرید..

دوشنبه 30/1/1389 - 22:29
خانواده

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*


 

يکشنبه 29/1/1389 - 13:33
آلبوم تصاویر

يکشنبه 29/1/1389 - 13:5
خانواده

 
گفتنیها كم نیست، من و تو كم بودیم / خشك و پژمرده، تا روی زمین خم بودیم
گفتنیها كم نیست، من و تو كم گفتیم / مثل هذیان دم مرگ، از آغاز، چنین ‌درهم و برهم گفتیم
دیدنیها كم نیست، من و تو كم دیدیم / بی سبب از پاییز، جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم
چیدنیها كم نیست، من و تو كم چیدیم / وقت گل دادن عشق، روی دار قالی، بی‌سبب حتی، پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنی‌ها كم نیست، من و تو كم خواندیم / من و تو ساده ترین ‌شكل سرودن را در معبر باد، ‌با دهانی بسته واماندیم
من و تو كم بودیم
من و تو، اما در میدانها
اینك اندازه ‌ما می‌خوانیم
ما به اندازه‌ «ما» می‌گوییم، ‌ما به اندازه‌ «ما» می چینیم
‌ما به اندازه‌ «ما» می بوییم، ‌ما به اندازه‌ «ما» می روییم
من و تو كم نه، كه باید شب بی ‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه و كم نه، ‌كه می‌باید، ‌با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم كه به اندازه‌ «ما» هم شده
با هم باشیم
گفتنیها كم نیست...


 
يکشنبه 29/1/1389 - 9:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته