• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 226
زمان آخرین مطلب : 5007روز قبل
محبت و عاطفه

 



بدون تو نیست بودم
امشب می خوام هست بشم
یه جون ناقابلی هست
بذار فدای تو بشه
بیافته زیر قدمات
که خاک پای تو بشه




حرف نگفته خیلیه
جرات بیشترم بده
امشب می خوام حرف بزنم
خنده کنم گریه کنم
لطفی کن ای ساقی و می
چندین برابرم بده


 
امشب پرو بال دارم، شور دارم، حال دارم
امشب تو این سینه دلی خوشا بر احوال دارم


شنبه 22/3/1389 - 10:58
محبت و عاطفه

 


قبول نیست...

این بار تو چشم بگذار...

من فراموشت می کنم...

فقط تا صد بشمار...

آهسته آهسته...

راستی

من بازی را خوب میدانم...

خودم را باید بنهان کنم یا گذشته را؟؟؟

تو را باید فراموش کنم یا خاطره را؟؟؟

این بازی کی تمام می شود؟؟؟


 

 

 

سه شنبه 18/3/1389 - 10:25
شعر و قطعات ادبی

باورم کم کرده اند ای بهترین
اما تو باور کن مرا
اما تو باور کن مرا
زورقی در موج دریا باش و
ناگه یار و یاور کن مرا
یار و یاور کن مرا

سر بلند کن ، ماه من شو ، غرق حیرت کن مرا
عاشقم من پیش مردم درس عبرت کن مرا
سر بلند کن ، ماه من شو ، غرق حیرت کن مرا
عاشقم من پیش مردم درس عبرت کن مرا

دو چشم عاشقت دردی است که بر جان من افتادست
بنازم این قلندر را هنوز از پا نیافتادست
اگر عاشق کشی رسم و مرام خوبرویان است
بکش ما را بکش ما را که دائم عید قربانست
پریشان خاطر آن آواره در صحرای گیسویت
هزاران شب خراب افتاده در کنج سر مویت
من از سمت سپاه عشق بازان آمدم سویت
که بنویسم خجالت میکشد ماه از گل رویت
ماه از گل رویت

 
سه شنبه 18/3/1389 - 10:17
دعا و زیارت

 

 عزیزِ ما، ای وصیّ امام عشق!

آنان كه معنای «ولایت» را نمی‌دانند، در كارِ ما سخت درمانده‌اند؛ امّا شما خوب می‌دانید كه سرچشمه‌ی این تسلیم و اطاعت در كجاست.

خودتان خوب می‌دانید كه چقدر شما را دوست می‌داریم و چقدر دلمان می‌خواست آن روز كه به دیدارِ شما آمدیم، سر در بغلِ شما پنهان كنیم و بگرییم.

ما طلعتِ آن عنایتِ ازلی را در نگاهِ شما بازیافتیم. لبخندِ شما شفقتِ صبح را داشت و شبِ انزوای ما را شكست.

سرِ ما و قدمتان كه وصیّ امام عشق هستید و نایبِ امام زمان(ع)
 
سیّد شهیدانِ اهلِ قلم، شهید سیّد مرتضی آوینی
ببینیم کی جرأت داره یه دهی کجی به تو بکنه،
به قرآن قسم،
زمین و زمان را با یه یا زهرا به هم می ریزیم
سه شنبه 18/3/1389 - 9:22
محبت و عاطفه

 
با هزار و یک ترفند شاخه گلی مصنوعی را در میان گلهای شاداب گلدانت پنهان کردم، و در دفتر خاطراتت نوشتم: «تو را دوست دارم، خواهم داشت تا زمانی که آخرین گل پژمرده شود...»

 
پنج شنبه 13/3/1389 - 21:22
محبت و عاطفه

در گذر گاه زمان
خیمه‌ شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها، رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست نا خورده به جا می ماند

 

پنج شنبه 13/3/1389 - 21:13
دعا و زیارت

   زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط كوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاك غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار

قبلاً این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تكرار

آه سردی كشید، حس كردم
كوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر كوچكش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط كمی كمرم...

دست من را بگیر، گریه نكن
مرد گریه نمی كند پسرم

چادرش را تكاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
*
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش كن! این صدای روضه ی كیست

طرف كوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشكی است
*
با خودم فكر می كنم حالا
كوچه ما چقدر تاریك است

گریه، مادر، دوشنبه، در، كوچه
راستی! فاطمیه نزدیك است...
دوشنبه 27/2/1389 - 19:27
شعر و قطعات ادبی

از صدایم اشک می بارد 


آه من تنهاترین، تنهای این دنیام 
 

هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی  

نیست حتی سایه ای اینجا 

 

قلب من عمریست بغضش را فروخورده 

 

اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست  

هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا 

 

بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست



يکشنبه 26/2/1389 - 16:19
خاطرات و روز نوشت

 


 

 

سلام بابا. تولدت یک سالگیت مبارک. وقتی کیکتو دیدم که بچه های انجمن برات گرفتن، اشک تو چشام حلقه زد. می دونی یاد چی افتادم؟ یاد اون سختی هایی که می کشیدی، اصلا اون خاطرات تلخ رو نمی تونم فراموش کنم، خیلی خوشحالم که دیشب، یکسال از پاکیت گذشت. وقتی شمع کوچولویی رو که رو کیک زده بودن دیدم، بغضم گرفت، آخه شمعه شماره 1 بود، یعنی یک سال. مطمئنم خودت هم گریه ات گرفته. راستی بابا، تو یک سالته؟ مگه اون سالها کجا بودی؟ خودت می گی نبودم. خوشحالم که پاک شدی از این غول، بارک الله به همتت. ایشالا زندگی رو به معنای واقعی بچشی.

خیلی دوست دارم



 

سه شنبه 21/2/1389 - 13:38
خانواده


می‌دونی وقتی خدا داشت بدرقت می‌كرد ، بهت چی گفت :

جایی كه می‌ری مردمی داره كه می‌شكننت

نكنه غصه بخوری !!!

من همه جا باهاتم

تو تنها نیستی

تو كوله بارت

عشق می‌زارم كه بگذری

قلبی میدم كه جا بدی

اشك میدم  كه همراهی‌ات كنه

و مرگ

كه بدونی بر می‌گردی پیشم


 
شنبه 18/2/1389 - 10:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته