• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3808روز قبل
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 14:12
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 14:10
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 14:9
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

السلام علیک یا سیدالشهداء "ع "

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 14:8
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

ایام سوگواری شهادت سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین را به پیشگاه

مقدس آقا امام زمان "عج" و همه ی شما دوستان خوبم تسلیت می گم .

 

 

 

 

صلی الله علیک یا سیدالشهداء " ع "

 

 

زمین برای قدم هات آسمان شده بود

وَ ماه، روی سرت مثل سایه بان شده بود

دوباره کشتی نوح از پس زمان برخواست

وَ باز دست خدا بود، بادبان شده بود

تمام داغ تو را روی نیزه ها بردند

برای بردن تو نیزه ناتوان شده بود

بهار از سر نی عاشق نگاهت شد

از آن زمان همۀ روزها خزان شده بود

جدال آینه و سنگ بود، می دیدم

که مشت سنگ به پیشانیت نشان شده بود

تمام بغض سقیفه که جمع شد یک جا

به سرخی لب تو چوب خیزران شده بود

***

برای درک تو هر روزمان محرّم شد

محرّمی که به پا در دل جهان شده بود

شبیه سرخ ترین فصل سال می رفتی

زمین برای قدم هات آسمان شده بود


" حسین سنگری "

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 13:55
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 


 

السلام علیک یا ابوالفضل العباس "ع"

 

من آب را وقتی فراهم کرده بودم

دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم

نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دست هایم بود شمشیر

من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...

حیوان صفت ها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو

دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند

این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم

وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد

با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم


   " محسن مهدوی "

 

شنبه 4/9/1391 - 13:27
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

 

 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع

 

دنیا بدون روضه  ی آقا جهنم است

یعنی بهار نوکری ما محرم است

 

شکر خدا که خرج عزای تو می شوم

روضه به کار و زندگی ما مقدم است

 

ما نوکری به شرط نکردیم تا بحال

هر چند سینه از کم دنیا پر از غم است

 

ما را بدون کوثر اشکت رها نکن

گریه به زخم های شما عین مرهم است

 

تکلیف چشم های تمامی عاشقان

هر روز گریه به غم آقای عالم است

 

آقا بیا و نوکرتان را حساب کن

هر چند سهم نوکری این گدا کم است

 

من سینه چاک هر کس دیگر نمی شوم

تا نوکر توأم لقبم نام آدم است

  " حسن کردی "

محرم ماه عزای حسینی ؛
ماه شهادت امام حسین ع و یاران با وفایش

بر شیعیان امامت و پیروان ولایت تسلیت باد

   التماس دعا    آنیما

 

پنج شنبه 2/9/1391 - 19:26
مهدویت

 

 

یا غیاث المستغیثین

 

 

 

یااباصالح المهدی " عج"

 

پشت این لبهای بسته 

چهره ی از غم شکسته


یه نفر غمگین نشسته

تا تو بر گردی


می خونه نالون و خسته

تا تو برگردی


چشمای من در پی فردایی روشن

می ریزه اشکم به دامن


تا تو برگردی

تا تو برگردی


لبهای من داره فریاد از زمونه شعر دلتنگی می خونه

تا تو بر گردی

تا تو بر گردی

با نگاهم آسمون ها رو میگردم به امید روی ماهت


تا تو بر گردی


روح و جانم به فدای هر نگاهت می شینم بر خاک راهت

تا تو برگردی

تا تو بر گردی


مونده بر لب آه سردی اشک سرخ و رنگ زردی


از دو عالم بر ندارم

تا تو برگردی


لحظه ها رو می شمارم


تا تو برگردی


چشمای من در پی فردایی روشن


می ریزه اشکم به دامن


تا تو برگردی


تا تو برگردی


لبهای من داره فریاد از زمونه شعر دلتنگی می خونه


تا تو برگردی

تا تو برگردی


 

 

 

جمعه 26/8/1391 - 21:8
داستان و حکایت

 

اول خدا

 

چهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید…
شمع اول گفت: “من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می‌میرم…….”
سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: “من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم………”
سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: “من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،
انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند، آنها حتی فراموش
کرده‌اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند …………..”
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: “چرا شما خاموش شده‌اید، همه
 انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید ………”. سپس شروع به گریستن
کرد………..
پــــــــس…
شمع چهارم گفت:
“نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.
با چشمانی که از اشک و شوق می‌درخشید، کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن کرد.
نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود

 

جمعه 26/8/1391 - 15:28
مهدویت

 

 

پنج شنبه 25/8/1391 - 18:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته