• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 416
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 4570روز قبل
خاطرات و روز نوشت
همبازی علی

امام به بچه ها خیلی علاقه داشتند. به آنها خیلی محبت می كردند و سعی داشتند بچه ها را خوشحال كنند. یك روز داشتم دنبال علی می گشتم (علی، نوه امام است) اما پیدایش نكردم. با خودم گفتم حتماً رفته توی اتاق امام. رفتم جلوی در اتاق، در زدم و رفتم تو. دیدم علی توپ كوچكش را آورده توی اتاق به اصرار از امام می خواهد كه با او بازی كند! امام هم با خونسردی، آن طرف اتاق ایستاده بودند و به آرامی توپ را برای علی، قل می دادند. تعجب كردم و به خود گفتم : «امام با این همه كار و با این همه خستگی چه قدر حوصله دارند و چه قدر به بچه ها با محبت هستند»

شنبه 9/7/1390 - 13:3
خاطرات و روز نوشت
رفتار امام با بچه ها

 

خانم طباطبائی- همسر حاج سید احمد آقا (ره) – درباره رفتار امام با بچه های و بازی امام با نوه اش علی چنین می گوید: علی كوچك بود، گاهی كارهایی می كرد كه اصلا مناسب نبود، حتی ممكن بود برای آقا ایجاد ناراحتی كند، ولی آقا با كمال خوشحالی و خنده می گفتند: مساله ای نیست، بچه را آزاد بگذارید چون آقای تمام شبانه روز را در خانه بودند و علی هم در كنار ایشان بود لذا آقا با علی مانوس بودند و علی هم به آقا انس گرفته بود. یك بار من پیش آقا رفتم و دیدم علی در كنار ایشان نشسته است و از آقای تقاضای ساعتشان را دارد، ایشان فرمودند: «پدرجان! آخر ساعت رنجیرش می خورد به چشمت و اذیت می شوی» علی گفت: خوب عینكتان را بدهید . ایشان فرمودند: عینكم نیز همینطور، به چشمانت می زنی چشمانت اذیت می شود، چشم تو حالا ظریف است، گل است، علی اصرار كرد كه آقا، عینك را بدهید ایشان فرمودند: نه دسته اش را می شكنی و من دیگر عینك ندارم، نمی شه بچه به این چیزها دست بزند. چند دقیقه ای گذشت و علی در خانه چرخی زد و مجددا آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: «جانم » علی گفت: آقا: بیا تو بچه شو و من آقا می شود!! امام فرمودند خیلی خوب باشد. علی گفت: پس پا شو از این جا، بچه كه جای آقا نمی نشیند. امام بلند شدند و خودشان را كنار كشیدند و علی گفتند: پس عینك را بده، ساعت را بده بچه كه به عینك و ساعت دست نمی زند!! آقا فرمودند بیا، من به تو چه بگویم؟ راهش را درست كردن و عینك و ساعت را گرفتی. گاهی علی به آقا می گفتند: شما بنشینید من شما را حمام كنم، آنوقت ایشان می نشستند و علی سر و صورت ایشان را می شستند، علی دستش را به دیوار می كشید كه مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا می مالید. من به علی می گفتم: با این كار آقا را اذیت می كنی و آقا فرمودند: نه اذیت نمی كند بگذارید كارش را بكند.

شنبه 9/7/1390 - 13:3
موبایل
 http://cdn0.soyacincau.com/wp-content/uploads/2011/06/110622-nokia-n9-03.jpg
 
نوکیا N9 برای کسانی طراحی شده که طراحی استثنایی و استادانه و همچنین جدیدترین فناوری‌های گوشی‌های هوشمند را تحسین می‌کنند.

به گزارش پایگاه خبری فناوری اطلاعات برسام،  ایلاری نورمی، نایب رئیس ارشد بازاریابی نوکیا می‌گوید: «از ژوئن امسال که ما نوکیا N9 را معرفی کردیم، بازخوردی که از سوی کاربران گوشی‌های هوشمند مشتاق و آگاه سراسر دنیا دریافت کرده‌ایم خارق‌العاده بود.

نوکیا N9 با نوآوری در طراحی صنعتی، رابط کاربری و تجربه برنامه‌نویسی با Qt، معرف پیشگامی این گوشی در اثبات این حقیقت است که تکنولوژی چقدر می‌تواند طبیعی جلوه کند و این گوشی نمایانگر اولین محصولاتی از نوکیا است که به سبکی مشابه پا به عرصه می‌گذارد.»

نوکیا N9 که به زیبایی طراحی شده، یک رابط کاربری ساده و قابل درک دارد که تنها با یک لمس کششی (swap) کنترل می‌شود. به دلیل عدم وجود کلید خانه، فضای بیشتری برای درخشش نرم‌افزارها وجود دارد.

سه صفحه‌نمایش خانگی برای نرم‌افزارها، رخدادها و برنامه‌های زنده این امکان را به مردم می‌دهد تا در گوشی هوشمند به راحتی راهنمایی شوند و محتوای مورد علاقه خود را سریع‌تر به دست آورند.

امکانات دیگر این گوشی عبارتند از:صفحه‌نمایش ۳.۹ اینچ AMOLED ساخته شده از شیشه ضدخش منحنیلوازم جانبی مجهز به NFC که با یک ضربه آسان به گوشی متصل می‌شوند.

مانند بلندگوی بی‌سیم نوکیا Play 360° و اشتراک محتوا از طریق فناوری NFCحسگر ۸ مگاپیکسل دوربین با لنز کارل‌زایس و فوکوس اتوماتیک، لنز وسیع برای فیلم‌برداری و تصویربرداری با کیفیت HD، لنزی با دریچه دیافراگم بزرگ برای عملکرد عالی دوربین حتی در شرایط کم‌نور، تصویربرداری آسان و به اشتراک‌گذاری تصاویر و ویدئوها با شبکه‌های اجتماعیرادیوی اینترنتی، با مجموعه بزرگی از موسیقی و بدون نیاز به هزینه یا ایجاد حساب کاربری؛ تنها با فشردن کلید پخش. صدای بهتر موسیقی به عنوان اولین گوشی هوشمند مجهز به فناوری رمزگشایی Dolby Digital Plus و فناوری پس پردازش Dolby Headphonمسیریابی جهت‌به‌جهت برای رانندگان و عابران پیاده به همراه راهنمایی صوتی نقشه برای بیش از ۱۰۰ کشور و به بیش از ۵۰ زبان زنده دنیاسرگرمی و بازی‌های از پیش نصب‌شده برای تجربه بی‌دردسرنوکیا N9 در سه رنگ آبی، مشکی و قرمز با حافظه ۱۶ و ۶۴ گیگابایت در دسترس خواهد بود تا محتوای بسیاری را در خود جای دهد و در کشورهای سراسر دنیا به فروش رسد.

قیمت تخمین‌زده شده فروش برای نوکیا N9 در حافظه‌های ۱۶ گیگابایت و ۶۴ گیگابایت تقریباً ۴۸۰ و ۵۶۰ یورو قبل از مالیات است. 

قیمت نوکیا N9 و زمان ورودش در مناطق مختلف فرق می‌کند.

شنبه 9/7/1390 - 13:0
خاطرات و روز نوشت
"تواضع و بزرگوارى"

فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفى اصفهانى: نقل مى كند كه در حدود چهل سال پیش كه چهارده، پانزده ساله بودم روزى براى استحمام به گرمابه اى در قم رفته بودم. در بدو ورود مشاهده كردم یكى از آقایان كه سر خود را صابون زده و روى چشمانش نیز از كف صابون پوشیده است‏با دست‏به دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را كه نزدیكم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روى سر وى ریختم.

آن مرد نورانى نگاه تشكرآمیزى به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض كردم خیر تازه به حمام آمده ام.

بالاخره به گوشه اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم قبل از اینكه آب سر خود بریزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ریخته شد!

چشم خود را باز كردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با كمال بزرگوارى محبت كرده است. در خانه موضوع را به مرحوم پدرم گفتم، لكن چون او را نمى شناختم، نتوانستم معرفى كنم.

بعد از مدتى یكى از روزهاى عید مذهبى كه با پدرم به منزل علما مى رفتیم، ناگاه چشمم به ایشان افتاد و او را به پدرم نشان دادم.

پدرم فرمود:

عجب! ایشان حاج آقا روح الله خمینى است!

شنبه 9/7/1390 - 10:48
خاطرات و روز نوشت
خاطرات ما از امام "بردبارى و سعه صدر"

چند سال پیش از این یكى از آشنایان به منزل آمد و چون نسبت‏به مساله اى معترض بود، كمى بلند صحبت مى كرد و نظرهاى خود را ابراز مى نمود.

امام با اینكه در دوران كسالت و نقاهت‏به سر مى بردند، با آرامش و ملایمت‏به او فرمودند:

چرا ناراحتى مى كنید؟ حالا بیایید با هم صحبت كنیم بالاخره یك جورى با هم كنار مى آییم!

"نماز"

یكى از پزشكان قم نقل مى كرد:

هنگامى كه خبر دادند امام دچار ناراحتى قلبى شده اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم.

فشار ایشان عدد 5 را نشان مى داد، كه از نظر طبى خیلى خطرناك بود. كارهاى اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت كه قدرى وضع بهتر شده بود ولى قاعدتا نمى توانستند و نمى بایستى حركت كنند، آماده حركت‏شدند! عرض كردم آقاجان چرا برخاستید؟

فرمودند: نماز!

عرض كردم آقا شما در فقه مجتهدید و من در طب! حركت‏شما به فتواى طبى من حرام است! خوابیده نماز بخوانید.

ایشان نیز با دقت‏به نظر من عمل فرمودند.

شنبه 9/7/1390 - 10:47
خاطرات و روز نوشت
خاطرات حاج عیسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله بیت امام (س)

بسم الله الرحمن الرحیم

سال 60 من مشغول كاسبى بودم كه حاج احمد آقا به خواهرم كه از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتكار امام بودند، مى‏گوید كه به یك نفر خدمتكار نیاز دارند كه شب و روز در خدمتشان باشند. خواهر مرا پیشنهاد مى‏كند، حاج احمد آقا از كار و شغل من مى‏پرسد كه خواهر مى‏گوید كاسب است. پس از پرسش پیرامون كسب و كار من در گذشته و حال، آنوقت زنگ زدند كه به من احتیاج دارند و گفتند بیایید جماران.

حاج احمد آقا جورى با من رفتار مى‏كرد كه فراموش نشدنى است. اگر یك ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را مى‏گرفت كه حاج عیسى كجاست و روزهایى كه برف مى‏آمد، من سحر پا مى‏شدم، راه را باز مى‏كردم، براى اینكه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر كارشان و تاصبح كه برادران مى‏آمدند من راه را باز كرده بودم. یك روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایى گران قیمت را روى دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش كه سرما نخورى، این صحبتها كه مربوط به زمان حیات حضرت امام است و خاطرات زیادى است كه فرصت نیست همه را تعریف كنم. اما بعد از رحلت‏حضرت امام، حاج احمد آقا به من تكلیف كردند كه حاجى! اختیار دست‏خودت است، چنانچه دلت مى‏خواهد برو، و اگر مایلى بمان و من عرض كردم،اى آقا، كجا بروم. شما باید مرا بدست‏خود به خاك بسپارید. (گریه حاجى عیسى) از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش كردند به تمام بچه‏ها كه هواى حاج عیسى را داشته باشید و نگذارید كار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاردند، اما من نمى‏توانستم قرار بگیرم. هر كارى كه پیش مى‏آمد انجام مى‏دادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارك رمضان سال 73ایشان به قم رفت.

سه چهار روز در قم ماندند، وقتى كه برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندى، ما كه دلمان تنگ مى‏شود و او گفت كه دل ایشان هم تنگ مى‏شود و اضافه كرد كه در قم كار واجبى داشته است. وقتى رفتم جلو تا چایى جلوى ایشان بگذارم، به دست من چسبید (گریه حاج عیسى) و من علت این كار را از ایشان پرسیدم، حاج احمد آقا گفت، مى‏خواهد دست مرا ببوسد. گفتم آقا جان! این چه كارى است گفتم من سمت غلامى شما را دارم، من نوكر شما هستم، من باید پاهاى شما را ببوسم (گریه حاج عیسى) .

بارها مى‏شد كه خبر مرگ خودش را به من مى‏داد و مى‏گفت، "حاج عیسى من مى‏میرم، مواظب خانواده ما باش (با گریه) ، گفتم آقا جان! خدا نكند، من شاهد فوت شما بشوم، دو سه روز دیگر گذشت و دوباره حاج احمد آقا به من گفت كه شوخى نمى‏كند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود: "حاج عیسى من مى‏میرم مواظب على باش . . . (با گریه) .

اینجا دیگر، من خیلى ناراحت‏شدم و گفتم آقا جان! همه ما مى‏میریم و آنكه نمیرد خداست، آنكه تغییر نپذیرد خداست. و به آرامى از خدمتشان مرخص شدم.

این اواخر در را مى‏بست و كسى را اجازه نمى‏داد خدمتشان برسد ولى من چون كلید داشتم در را باز مى‏كردم و مزاحمش مى‏شدم و او مى‏فرمود: " ما حریف همه شدیم كه وارد اتاق نشوند ولى حریف حاج عیسى نشدیم". تا روزى كه این دنیا را وداع كردند، من روز قبل از آن ناهار برایشان بردم ولى پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبى بود كه رئیس جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح كه در حال بیمارى ایشان را دیدم كه به بیمارستان مى‏برند.

شنبه 9/7/1390 - 10:46
خاطرات و روز نوشت
قلب مطمئن

یكى از شبهاى سال 67 بود كه تهران مورد حملات موشكى دشمن قرارگرفته بود ساعت 11 و یا 5/11 بود كه ایشان معمولا مى‏خوابیدند مثل اینكه به خواب رفتند چون آن حالت آرامش و به اصطلاح پایین بودن ریتم قلبشان نشان مى‏داد كه الان در حالت آرامش و استراحت هستند در همان لحظه یك موشك به حوالى جماران - گویا فرمانیه - اصابت نموده، صداى بسیار مهیبى ایجاد كرد. بطورى كه ما واقعا حس كردیم كه به نزدیك بیت اصابت كرده است اما در همان لحظه چشمهایمان به مونیتور بود كه ببینیم حضرت امام چه وضعى دارند، ریتم قلبشان بالا مى‏رود یانه؟ خوب طبیعتا در مورد هرفردى این ریتم قلب بالا مى‏رود و یك حالت ترس ایجاد مى‏شود ولى براى من تعجب آور و واقعا جالب بود كه ایشان نمى‏ترسید. بارها پزشكان از ایشان خواسته بودند بعنوان یك تكلیف پزشكى - چون درك كرده بودند كه آقا حرف پزشكان را گوش مى‏دهند - آقا شما لطف كنید، مثلا اجازه‏اى بدهید كه برایتان سنگرى ساخته شود، یا جایتان را تغییر بدهیم. ایشان قبول نمى‏كردند.

حشمت الله رنجبر

امام بیدار بود

شبى كه فرداى آن روز، حكم اعدام سلمان رشدى را صادر كردندبراى ایشان بسیار شب بحرانى بود. كه البته ما فهمیدیم: ایشان چند شبى بود خواب نداشتند بسیار بى‏قرار بودند، دیرتر مى‏خوابیدند. تعداد ریتم قلبشان بالا بود. ما پیش خودمان برایمان سؤال پیش آمده بود كه چى شده، مشكل چیست؟ حضرت امام در این ساعت از شب باید خواب باشند و نباید قلبشان مثلا بیشتر از 60 تا 65 تا بزند. چطور است كه ریتم قلبشان بالاست این نوساناتى كه روى دستگاه ایجاد مى‏شد، جریان چیست؟

پزشكان هم معاینه مى‏كردند و مساله‏اى نبود. بعد از اینكه ایشان فتواى اعدام سلمان رشدى را اعلان كردند تازه ما فهمیدیم كه ایشان حدود یك هفته، واقعا اذیت مى‏شدند حالا یا مطالعه داشتند یا اینكه بهرحال چه بود، نمى‏دانم ولى بسیار آشفته و مضطرب بودند.

حشمت الله رنجبر

وقت نماز

بعد از عمل جراحى، هرلحظه كه ایشان هم مشكل خاصى نداشتند چشمشان را روى هم مى‏گذاشتند و مى‏خوابیدند به نحوى كه از این عالم جدا مى‏شدند. حتى پزشكان به این شك مى‏افتادند كه نكند اثر داروهاى بیهوشى است كه ایشان را به این صورت درمى آورد. اما زمانى كه وقت نماز مى‏شد خودشان بیدار مى‏شدند. اصلا وقتى آن لحظه مى‏رسید چشم باز مى‏كردند مى‏گفتند: وقت نماز است؟ مى‏گفتم: بله. آقاى انصارى تشریف داشتند به ایشان كمك مى‏كردند، وضو مى‏گرفتند و نمازشان را مى‏خواندند.

براى ما درك آن مسائل عمیق معنوى مشكل بود چون ما در آن عالم امام نبودیم تا آن مرحله را درك كنیم.

غلامرضا باطنى از اعضاى تیم پزشكى

شنبه 9/7/1390 - 10:45
خاطرات و روز نوشت
احترام همسر

برنامه نظم و ساعات آقا واقعا عجیب بود. حتى برنامه غذا خوردنشان. یك دفعه حاج احمدآقا مى‏گفتند: من گفتم آقا وقت ناهار شده. بگویم ناهار بیاورند؟ آقا نگاهى به ساعتشان كردند و گفتند: نه هنوز وقتش نشده است. مدت كمى گذشت و چند كلمه‏اى با آقا صحبت كردم، آمدم تا دم در، امام صدا زدند. برگشتم، گفتند مى‏خواهید بگویید ناهار بیاورند، بیاورند. حالا وقتش است، ببینید، شاید یك دقیقه نشده بود، اما آقا این قدر منظم بودند كه براى خود خانواده هم جاى تعجب داشت، و مى‏شود نتیجه گرفت كه آقا واقعا چقدر در كارشان منظم است اما یادم مى‏آید روزى كه حاج خانم (همسر حضرت امام) براى زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودند و بنده هم به عنوان راننده حضور داشتم، در موقع برگشت كه نزدیكهاى ظهر بود، خانم گفت زود برویم، من به آقا نگفتم كه ناهار بخورند، آقا صبر مى‏كنند تا من بروم. زودتر برویم كه آقا براى خوردن ناهار معطل نشوند. خلاصه راه بندان بود و ترافیك. تا ما رسیدیم 25 دقیقه‏اى - نیمساعتى از وقت ناهار گذشته بود. خانم گفتند: مثل اینكه آقا ناهار خورده باشند. ولى امام ناهار نخورده بودند و من پرسیدم، دیدم تازه سفره را انداخته‏اند و آن زمانى بود كه یكى از اعضاى بیت دیده بود كه خانم مى‏آیند. خانم به آقا گفته بودند "شما ناهار مى‏خوردید، ما مى‏آمدیم". آقا در جواب با ملاطفت و احترام گفته بودند "شما نفرمودید كه من نمى‏آیم. " درست‏با همین لفظ كه "شما نفرمودید كه من نمى‏آیم وگرنه ما ناهار مى‏خوردیم. ما منتظر شما بودیم. " خلاصه آن آقایى كه براى یك یا دو دقیقه به حاج سیداحمدآقا مى‏گوید هنوز وقت ناهار نشده. تا نیم ساعت صبر مى‏كنند تا حاج خانم بیاید.

محمد هاشمى (محافظ بیت)

تقاضاى آب

توى قم، زمانى كه تازه به سپاه آمده بودم، روى پشت‏بام منزل نگهبانى مى‏دادم. وقتى كه پاس بخش براى تعویض بعضى نگهبانها آمد، یكى از برادران نگهبان آن طرف پشت‏بام برادرى را كه نوبت نگهبانیش تمام شده و داشت‏به پایین مى‏رفت، صدا زد و گفت پایین كه مى‏روى، مقدارى آب براى ما بیاور كه تشنه ایم. ساعت‏یك یا 5/1 بعداز نصف شب بود، طرف مى‏خواست‏برود بخوابد، خوابش مى‏آمد و حالش را نداشت تا برود و از آسایشگاه آب بیاورد. لذا در جواب گفت; یك ساعت دیگر كه پستت تمام شد، خودت مى‏روى پایین و آب مى‏خورى. خلاصه نیمه شب بود و دیر وقت ولى چند دقیقه‏اى نگذشته بود كه دیدم حضرت امام یك پارچ آب و یك پیش دستى خرما دستشان است و دارند مى‏آیند بالا. از پله‏هاى پشت‏بام آمدند بالا، من هم سر در پشت‏بام نگهبانى مى‏دادم، حضرت امام آمدند جلو، من دست پاچه شدم، پریدم پایین و گفتم آقاجان چكار دارید؟ گفتند مثل اینكه یكى از برادرها تشنه بود، این آب را به او بدهید، خرما را هم دادند كه ما بخوریم. من اصلا زبانم بندآمده بود كه چه بگویم. آخر این موقع شب آقا خودشان را به زحمت انداخته بودند و گویا صداى برادرى را كه تقاضاى آب مى‏كردند، شنیده بودند.

محمدهاشمى (محافظ بیت)

شنبه 9/7/1390 - 10:44
خاطرات و روز نوشت
اختلاف بین مسؤولین

با وجود اینكه ضربان قلب حضرت امام (س) از دور تحت كنترل اینجانبان بود و هرنوع تغییرى در وضع ایشان براى ما قابل درك بود، و نیز با درنظر گرفتن اینكه در افراد بطورمعمول خبرهاى خوب یا بد باعث‏بروز عكس العمل در وضع بدنى افراد شده و اكثرا تغییرات بسیار زیادى در فشار خون و ضربان قلب و امثال ذلك مى‏شود. اما در مورد حضرت امام حتى در لحظاتى كه اخبار بسیار بدى از مسائل مملكت و جبهه‏ها مى‏رسید، ایشان با چنان صلابت و صبر و تحمل با قضایا برخورد مى‏كردند كه حتى كوچكترین تغییرى در علائم حیاتى ایشان نظیر فشارخون و ضربان قلب دیده نمى‏شد. تنها موردى كه از نظر پزشكى تغییراتى در وضع جسمانى ایشان ایجاد مى‏كرد، مواقعى بود كه اختلافاتى بین مسوولین كشور به وجود مى‏آمد.

دكتر محمدحسین نعمتى

دستورات پزشكى

باوجودى كه پزشكان معالج ایشان اكثرا حدود 50 سال جوان‏تر از حضرت امام (س) بودند، معهذا ایشان همواره بااحترام با پزشكان برخورد نموده و دستورات پزشكى را راحت قبول مى‏كردند. آن روزى كه براى تجویز عمل جراحى (چند روز قبل از ارتحال) خدمت ایشان رسیدیم، آقاى دكتر فاضل با احتیاط بسیار به ایشان گفت‏بایستى عمل جراحى انجام شود، همه پزشكان حاضر در جلسه فكر مى‏كردند كه ایشان امتناع نمایند و یا لااقل نظرشان را بعد از مدتى تفكر بیان بفرمایند، در حالیكه ایشان بلافاصله فرمودند، هرچه صلاح مى‏دانید انجام دهید. حتى لحظه‏اى مكث نفرمودند. در انجام دستورات پزشكى بسیار منظم و دقیق بودند. مثلا یكبار متخصص فیزیوتراپى از ایشان عیادت كرد و یك نوع نرمش خاصى را براى زانوى ایشان تجویز نمود كه با روزى 5 حركت‏شروع مى‏شد و باید هرروز 2 حركت‏به تعداد نرمش اضافه گردد. بعد از حدود یك ماه آن شخص فیزیوتراپ به حضور حضرت امام (س) رسید و از حال ایشان سؤال كرد. در جواب فرمودند نرمش زانوى من به حدود 70 حركت در روز رسیده است. شخص فیزیوتراپ دقایقى بعد براى من تعریف كرد كه من از این حرف ایشان بسیار شرمنده شدم و نیز تعجب كردم چون گمان مى‏كردم ایشان بعد از چند روز كه زانویشان بهتر شود، نرمش را قطع مى‏كنند. در حالیكه در نهایت نظم و دقت روزى 2 عدد به تمرین مذكور اضافه كرده بودند.

دكتر محمدحسین نعمتى

شنبه 9/7/1390 - 10:43
خاطرات و روز نوشت
رژیم شاه و مهلت احضاریه

نامه‏اى توسط ساواك به دفتر انرژى اتمى در ارلانگن آلمان وارد شده بود و از آنها خواسته بودند كه پنج نفر از بورسیه‏هایى كه برنامه‏هاى تظاهرات و اعتصابها را ترتیب داده‏اند ظرف مدت 15 روز به ایران برگردانده شوند.

این اخطاریه را نزد امام بردیم. اتاق كوچكى تقریبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروى هم با تشكچه‏اى دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام كردیم. به ما تعارف كردند كه بنشینیم; بلافاصله نامه را تقدیم كردیم، ایشان در چند جمله كوتاه خیال ما را راحت كردند:

"این رژیم به اندازه سررسید مهلت این اخطاریه دوام نمى‏آورد كه بخواهد شما را به ایران برگرداند. "

و واقعا چنین شد، رژیم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط كرد.

نماز جماعت و خطر سوء قصد

در اواخر اقامت امام در نوفل لوشاتو مصادف بود با دى و بهمن ماه كه پاریس هم به اوج سرماى خود مى‏رسید بعلاوه اینكه برف و باران هم پیوسته مى‏بارید. به همین دلیل براى اقامه نماز چادرى برپا شده بود.

در ایران به پیشنهاد رحیمى فرمانده هوانیروز تصمیم به ترور امام گرفته بودند. این خبر بلافاصله به نوفل لوشاتو رسید. روز عجیبى بود بیشتر شبكه‏هاى خبرى جهان در آنجا جمع شده بودند. نیروهاى پلیس فرانسه نیز به‏خاطر حفظ پرستیژ سیاسى خود با تجمع در اقامتگاه مى‏خواستند جلوى سؤ قصد احتمالى را بگیرند، لذا براى امام پیغام فرستادند كه امروز براى نماز جماعت و سخنرانى از خانه بیرون نیایند. اما امام اعلام كردند امروز با روزهاى دیگر فرقى ندارد و من نماز را میان مردم به جماعت‏برگزار خواهم كرد.

ملاقات كنندگان فاصله خانه تا مصلا را با دست‏به هم دادن راهرویى ساختند تا امكان سؤ قصد به حداقل برسد. امام از خانه بیرون آمد به اتفاق حاج احمد آقا در كمال خونسردى فاصله را پیمودند تا به چادر نماز رسیدند، وقتى امام براى اقامه نماز برخواست، تعدادى از نیروهاى پلیس با لباس شخصى كه وارد چادر شدند - جالب است كه در میان آنها یك پلیس زن وجود داشت كه با روسرى وارد اقامتگاه شده بود - امام به آنها اشاره كردند كه از چادر بیرون بروند تا نماز اقامه شود. اصرار پلیس‏ها براى ماندن و حفاظت از جان امام به جایى نرسید و آنها از چادر بیرون رفتند.

خونسردى و مقاوم بودن امام حتى در برابر خطر سؤ قصد كه ناشى از اعتقادات و ایمان قوى او بود، امید پیروزى انقلاب را در دل همگان افزایش داد و نیز ایمان و اعتقادات مذهبى گروه زیادى را فزونى بخشید.

شنبه 9/7/1390 - 10:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته