• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5547روز قبل
دعا و زیارت
یك داستان عجیب در عظمت پنج تن  

در كتاب ادریس پیامبر آمده : روزى حضرت ادریس اصحاب خود را دور خود جمع كرد و به آنها گفت : فرزندان آدم (ع ) روزى در محضر آدم (ع ) اختلاف كردند كه بهترین خلایق كیستند؟
بعضى گفتند: پدر ما آدم بهترین مخلوقات است ، چرا كه خدا او را با دست قدرتش آفرید و روحش را در او دمید و به فرشتگان امر كرد كه به عنوان احترام او را سجده كنند، او را معلم فرشتگان و خلیفه زمین قرار داد و از همه خلائق خواست از او اطاعت كنند.
بعضى گفتند: نه ، بهترین مخلوقات ، فرشتگانند كه هیچگاه گناه نمى كنند و همواره به انجام فرمان خدا مشغولند ولى آدم گناه (ترك اولى ) كرد و با همسرش از بهشت رانده شد، گرچه توبه كرد و خداوند توبه اش را پذیرفت .
بعضى گفتند: بهترین مخلوقات ، جبرئیل امین است .
بعضى و بعضى مطالب دیگرى گفتند، و در این باره بسیار سخن به درازا كشید، تا اینكه حضرت آدم به آنها رو كرد و فرمود: فرزندانم ، آنچه شما گفتید هیچكدام درست نیست ، وقتى كه خداوند مرا آفرید و روحش را در كالبد من دمید، برخاستم و نشستم و به عرش پروردگارم نگاه كردم دیدم (پنج نور) را كه در نهایت عزت و زیبائى و شكوه و كمال هستند به گونه اى كه مرا غرق و واله انوار و درخشش خود كردند.
به خدایم عرض كردم : اینها چه كسانى هستند؟!
فرمود: اینها بهترین مخلوقات من و بابهاى رحمت من و واسطه هاى بین من و خلق من هستند، اگر اینها نباشند، آسمانها و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمى آفریدم .
گفتم : خدایا نام اینها چیست ؟
فرمود: به عرش بنگر، نگاه كردم ناگهان این نامهاى پاك را دیدم :
بارقلیطا (محمد) ایلیا (على ) طیطه (فاطمه ) شبر (حسن ) شبیر (حسین ) اى خلائق من ، مرا تهلیل و تسبیح كنید، خداى یكتا جز من نیست و محمد (ص ) رسول من است
(61)

شنبه 7/10/1387 - 0:14
دعا و زیارت
شهادت عجیب مدرس (ره ) 

مدرس را بخاطر قاطعیت و صراحت لهجه و حقگوئى ، سرانجام بدستور رضاخان و اربابانش نخست او را در زندان شهر خواف (مرز خراسان و افغانستان ) و سپس در زندان كاشمر، زندانى كردند.
هوا كم كم تاریك مى شد، مردم شهر كاشمر بى خبر از حادثه هولناكى كه در شهر آنان در حال وقوع بود به خانه هاى خود مى رفتند، روز دهم آذرماه 1327 (27 رمضان 1356 ه‍ ق ) بود و مردم سعى داشتند كه هنگام اذان در خانه باشند و افطار كنند.
در این هنگام سه دژخیم رضاخانى بنامهاى 1 - جهانسوزى 2 - خلج 3 - مستوفیان به گورستان شهر نزدیك مى شدند، آنها به گورستان كارى نداشتند، آنها مى خواستند به خانه اى نزدیك مرده شورخانه بروند، همان خانه اى كه مدرس در آن زندانى بود، مدرس ده سال تمام در شهر خواف زندانى بود و بتازگى او را به كاشمر آورده بودند.
وقتى به خانه رسیدند، مدرس مشغول روشن كردن سماور (براى افطار) بود، جهانسوزى با روشى مؤ دبانه پرسید:
- حالت چطور است ؟
مدرس جواب داد: (خوبم شما چطور؟)
جهانسوزى كه لباس سرهنگى بر تن داشت ، جواب داد: ما هم خوبیم و بعد ناگهان بدون مقدمه پرسید: افطار نمى كنید؟
مدرس جواب داد: (چرا، ولى قبلا باید به شما كه امروز مهمان هستید چاى بدهم )
حبیب الله خلج با خشم گفت : (بسیار خوب ، اما بهتر است خودت زودتر چائى بخورى چرا افطار نمى كنى ؟)
مدرس سر برداشت و به چهره خلج كه مردم او را (شمر میرغضب ) مى گفتند نگریست و با دیدن چشمان سرخ خلج ، همه چیز را فهمید و در دل گفت : (براى كشتن من آمده اند).
جهانسوزى بار دیگر پرسید: افطار نمى كنید؟
مدرس گفت : چرا، اما بهتر است ببینم كه آیا وقت افطار شده است یا نه . مستوفیان با نگاه تند به او گفت : مى توانید تحقیق كنید.
مدرس برخاست و از اطاق بیرون رفت و نگاهى به آسمان انداخت و زیر لب دعا خواند و بعد برگشت ، چاى در قورى و آب جوش سماور را در آن كرد و روى سماور گذاشت .
خلج باز با تندى گفت : چرا معطلى ؟ چرا افطار نمى كنى ؟
مدرس گفت : مى دانم چه مى گوئید، ولى بگذارید نمازم را بخوانم ، او با وقار همیشگى به نماز ایستاد، خلیج پس از نماز، بدون اجازه از جا برخاست و براى مدرس ، چائى ریخت و در آن هنگام سمى را كه با خود آورده بود در چاى ریخت و جلو مدرس گذاشت و با خشونت گفت : افطار كن .
مدرس چاى را خورد، آدمكشها در انتظار بودند كه مدرس براى خود غذا بیاورد و بخورد، اما دیدند كه بار دگر رو به قبله نشست و به خواندن دعا پرداخت .
خلج زیر لب گفت : باز هم مى خواهد دعا بخواند.
مستوفیان اشاره كرد چند دقیقه صبر كن .
هنوز مدرس زنده بود، جهانسوزى اشاره به خلج كرد كه نباید وقت تلف شود، خلج با سرعت به سوى مدرس رفت و عمامه او را گرفت و به گردنش ‍ پیچید، به مستوفیان و جهانسوزى گفت : پاى او را بگیرید، سپس بى شرمانه دو سوى عمامه را همچنان مى كشید تا چهره مدرس به كبودى گرائید و در حالى كه مى گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله به شهادت رسید.
پس از شهادتش ، آدمكشان ، جیب او را گشتند و تمام سرمایه او بیش از 30 ریال نبود، جنازه اش را در نقطه نامعلوم دفن كردند و مردم بعد از چند سال توسط افرادى از اهل محل ، محل دفن او را پیدا كردند و امروز در شهر كاشمر مزار مسلمانان است .
همانگونه كه عادت پست فطرتان از خدا بى خبر است ، مخالفان مدرس ، براى سرپوش گذاشتن جنایت بى شرمانه و بزرگ خود، مرحوم آیت الله شهید مدرس را به انواع تهمتها و نسبتهاى ناروا، مورد هدف قرار دادند تا آنجا كه او را از متن اسلام برخاسته بود، مزدور انگلیس خواندند
(60)

شنبه 7/10/1387 - 0:12
دعا و زیارت
فرازهائى از گفتار شهید مدرس : 

در مورد قدرت مجلس :
او در مجلس شورا، خطاب به نمایندگان گفت : (شما مگر ضعف نفس ‍ دارید كه این حرفها را مى زنید و در پرده سخن مى گوئید، ما بر هر كس ‍ قدرت داریم ... قدرتى كه مجلس دارد، هیچ چیز نمى تواند در مقابلش ‍ بایستد).
در مورد اختلاف
(... باید اتحاد در غرض حفظ شود، نه اتحاد در سلیقه ... بنده خدمتگزارى مى كنم خرده گیرى از جزئیاتى كه ابدا به درد این ملت غرق شده نمى خورد چه فایده اى دارد؟...)
در دوره پنجم مجلس ، مدرس در مجلس در راءس فراكسیون اقلیت قرار داشت ، و سخت براى جلوگیرى از بقدرت رسیدن رضاخان تلاش مى كرد.
گویند یكى از محارم شاه بعد از انتخابات (دوره هفتم )، نزد او رفت و گفت كه شاه گفته در تهران كاندیدا نشوید، كاندیداى یكى از شهرستانها شوید تا دستور دهم كه انتخاب شوید.
مدرس در پاسخ با تندى گفت : (به سردار سپه (رضاخان ) بگو اگر مردى مردم را آزاد بگذار، تا ببینى من از چند شهر انتخاب مى شوم وگرنه مجلسى كه بدستور تو، من نماینده شوم باید درش را لجن گرفت .
سیاستبازان استعمارى خواستند با پیشنهاد جمهورى خواهى ، رضاخان را بروى كار آورند، مدرس به پشتیبانى ملت ، سرسختانه با این پیشنهاد مخالفت كرد (گر چه ملت بر اثر تنفر از رژیمهاى شاهنشاهى ، اصل جمهوریخواهى را انكار نمى كردند)
تنها كسى كه با كمال شجاعت در برابر رضاخان ایستاد، مدرس بود، در مجلس ، رضاخان را استیضاح كرد، و در این جلسه رضاخان قلدر به طرف مدرس حمله كرد و یقه آن پیرمرد لاغر و نهیف را گرفت و با خشم به كنج دیوارى هل داد و گفت : (آخر از من چه مى خواهى ؟)
او با كمال رشادت به لهجه اصفهانى گفت : (مى خواهم كه تو نباشى )
و هنگامى كه ماده واحده راجع به انقراض سلطنت قاجاریه و تشكیل حكومت موقت به رضاخان در مجلس خوانده شد، شهید مدرس با فریاد آنرا مخالف قانون اساسى خواند، و از مجلس بیرون رفت و در حال خروج مى گفت : (اگر صد هزار راءى هم بدهید خلاف قانون است ).

شنبه 7/10/1387 - 0:11
دعا و زیارت
ساده زیستى سید حسن مدرس  

آیة الله شهید سید حسن مدرس در سال 1287 ه‍ ق در (سرابه كچو) از توابع اردستان به دنیا آمد، پس از رشد و نمو، به تحصیل علوم دینى در قمشه و اصفهان و نجف اشرف پرداخت تا سرانجام در سال 1289 شمسى از طرف علماى نجف اشرف به عنوان مجتهد طراز اول (بر اساس متمم قانون اساسى ) براى نظارت به تصویبنامه هاى مجلس و تطبیق آن با اسلام ، وارد دوره دوم مجلس شورا شد.
او از این پس با اینكه در متن سیاست بود، و شخصیتها و رجال با او در رفت و آمد بودند، هرگز ساده زیستى و خوى طلبگى خود را از دست نداد.
در این باره (ملك الشعراء) مى نویسد:
(روزى وكلاى مجلس براى شركت در دوره دوم مجلس ، به طرف مجلس ‍ حركت مى كردند، دیده شد كه سیدى بظاهر ضعیف اثاثیه مختصر خود را بر گارى تك اسبه اى نهاده و خود هم بر آن مركب سوار است ، و به سوى طهران براى شركت در مجلس حركت كرد، این مرد عجیب سید حسن مدرس بود.
یحیى دولت آبادى مى نویسد: (مدرس روى گلیمى مى نشست و منتقل آتشى با چند كتاب در كنارش بود، و هر كس وارد مى شد و داراى هر مقامى بود، مى بایست روى همان گلیم بنشیند).
حسین مكى مى نویسد: (براى عزت نفس (مدرس ) همین بس كه در زندان مثل سایر زندانیان نبود كه از بستر زندان استفاده كند، بلكه در تمام مدت حبس ، هنگام خواب ، عمامه خود را به زیر سر مى نهاد و در زیر عباى خود مى خفت .)
او در عین اینكه پارسائى این چنین بود، در سیاست ، آنچنان در صحنه حضور داشت كه به عنوان ركن اصلى مجلس شورا به شمار مى رفت .
نوكران اجنبى همچون رضاخان ، خیلى درصدد بودند او را از صحنه خارج كنند، ولى او مثل كوه ایستادگى مى كرد و از صحنه خارج نمى شد.
گویند: وى در زندان خواف براى دوستانش چنین پیام فرستاد: (بزودى دوران حبس تمام و پس از آزادى ، مبارزات خود را با انگلیس و رضاخان از سر مى گیریم و این بار چنان پیش مى روم كه یا كار رضاخان را یكسره كنم ، یا جان خود را در این راه از دست بدهم )
همین پیام به گوش رضاخان رسید و دستور قتل آن قهرمان مبارز را صادر كرد.

شنبه 7/10/1387 - 0:10
دعا و زیارت
نتیجه دعا و التماس از خدا  

قوم حضرت یونس پیامبر، بیش از صد هزار نفر در شهر نینوى بودند، هر چه یونس آنها را دعوت به خدا و دین كرد، گوش ندادند، سرانجام یونس به ستوه آمد و براى آنها نفرین كرد، و نشانه هاى عذاب آشكار شد، و یونس از میان قوم خود بیرون آمد و به كنار دریا رفت و سوار بر كشتى شد تا از آن دیار به دیار دیگر برود، ولى اگر استقامت مى كرد و در میان قوم مى ماند، بهتر بود، اما او این ترك اولى را بجا آورد، هوا طوفانى شد، بار كشتى سنگین بود، طبق معمول آن زمان بنابراین شد كه شخصى را به دریا بیندازند تا كشتى سبك شود چند بار قرعه زدند، بنام یونس درآمد، او را به دریا انداختند، ماهى (بزرگى ) او را بلعید، و این كیفر او از طرف خدا بود كه چرا ترك اولى كرده است .
نقل شده امام باقر (علیه السلام ) فرمود: یونس (علیه السلام ) سه روز در شكم ماهى بود، و در میان تاریكیها (تاریكى شكم ماهى و تاریكى شب و تاریكى داخل آب دریا) راز و نیاز مى كرد و مى گفت : (خدائى جز خداى یكتا نیست ، اى خدا تو پاك و منزه هستى و من از ستمگرانم )
خداوند، دعاى او را به استجابت رساند، و آن ماهى او را به ساحل دریا آورد، و به خشكى انداخت ، خداوند درخت كدوئى در آنجا رویاند، و یونس از سایه و میوه آن استفاده مى كرد، و او شب و روز به ذكر و تسبیح خداوند اشتغال داشت ، وقتى كه یونس قوت پیدا كرد، خداوند كرمى را فرستاد، آن كرم برگهاى قسمت پائین آن درخت كدو را خورد و این باعث شد كه آن گیاه ، خشك گردید. این پیش آمد یونس را ناراحت و دلتنگ نمود، خداوند به او وحى كرد: چرا اندوهگین شدى ؟، عرض كرد: از این درخت استفاده مى كردم ، كرمى را بر آن مسلط كردى و آنرا خشك كرد، خداوند فرمود: اى یونس تو از خشك شدن درختى كه خودت آنرا نكاشتى و پرورش ندادى ، محزون شدى آن هم در زمانى كه دیگر نیازى به آن نداشتى ، - ولى براى ساكنان شهر نینوى كه بیش از صد هزار نفر بودند، اندوهگین نشدى كه عذاب بر آنها فرود آید، ولى (بدان ، آنها در غیاب تو بر اثر توبه و ایمان و تضرع از عذاب ایمن شدند) به سوى آنها برو
(58)
حضرت یونس به سوى نینوى رهسپار گردید، وقتى كه نزدیك شهر رسید، شرمنده شد كه چگونه وارد شهر شود، چوپانى را در بیابان دید، به او گفت : برو به مردم نینوى بگو: (یونس را دیدم به سوى شما مى آید)
چوپان گفت : خجالت نمى كشى چرا دروغ مى گوئى ، یونس در دریا غرق شد و از میان رفت .
حضرت یونس (ع ) به او گفت : به اذن خداوند این گوسفند گواهى مى دهد كه من یونس هستم ، آن گوسفند گواهى داد، چوپان یقین كرد كه او یونس ‍ است ، به سوى مردم آمد و جریانرا خبر داد، مردم او را گرفتند و كتك زدند كه این چه حرفى است مى زنى ؟ او گفت : من دلیل دارم ، گفتند: دلیل و گواه تو چیست ، گفت : این گوسفند گواهى مى دهد، آن گوسفند گواهى داد، مردم فهمیدند او راست مى گوید، و خداوند حضرت یونس را برگردانده است ، به استقبال یونس (ع ) از شهر بیرون آمدند، وقتى به او رسیدند ایمان آوردند و (با سلام و صلوات ) حضرت یونس (ع ) را وارد شهر كردند، و از آن پس ، از حضرت یونس پیروى نیك نمودند، و مراقب اعمال خود شدند، در نتیجه خداوند تا پایان عمرشان آنها را از مواهب و نعمتهاى سرشارش ‍ بهره مند ساخت ، و از عذاب ها دور نمود.
(59)
و به این ترتیب توبه و تضرع و راز و نیاز در درگاه خداى بى نیاز، هم یونس ‍ (ع ) و هم قومش را نجات بخشید.

شنبه 7/10/1387 - 0:8
دعا و زیارت
اتهام یكى از شیوه هاى معمول طاغوتها  

یكى از شیوه هاى معمول طاغوتها، متهم كردن مجاهدان راستین به فساد و اخلالگرى است ، اینك به این داستان توجه كنید:
وقتى كه هارون الرشید (پنجمین خلیفه مقتدر عباسى ) تصمیم بر دستگیرى و زندانى كردن حضرت امام موسى بن جعفر(ع ) گرفت ، در مدینه در برابر قبر رسول خدا(ص ) ایستاد و گفت : (اى رسول خدا! از محضرت ، عذر مى خواهم كه تصمیم گرفته ام موسى بن جعفر(ع ) را دستگیر و زندانى كنم ، زیرا ترس آن دارم كه او بین امت تو جنگ و خونریزى براه اندازد؟!!)
جالب اینكه طبق آیه 26 سوره مؤ من ، فرعون نیز گفت : بگذارید من موسى بن عمران را بكشم چرا كه ترس آن دارم دین شما (بت پرستى ) را تغییر دهد و فساد به راه اندازد)
آرى این چنین تاریخ تكرار مى شود.

شنبه 7/10/1387 - 0:7
دعا و زیارت
من از آن روز كه در بند توام ، آزادم  

از امام جواد(ع ) نقل شده ، امام صادق (ع ) داراى اسبى بود هر وقت به مسجد مى رفت بر آن سوار مى شد، غلامى داشت ، آن اسب را كنار مسجد نگه مى داشت ، روزى مردى خراسانى نزد غلام رفت و گفت : این اسب از كیست و نام آقاى تو چیست ؟ او گفت : من غلام امام صادق (ع ) هستم و این اسب از آنحضرت است ، آن مرد به غلام گفت : ممكن است با من یك معامله اى بكنى و آن اینكه همه ثروتم را به تو بدهم و این شغل خود را به من بدهى ، من ثروت بسیار در خراسان از ده و مزرعه دارم ، مى نویسم همه اموالم را بگیر و شغل خود را به من بده ، من مملوك شوم و تو آزاد.
غلام گفت : باید از مولاى خود اجازه بگیرم ، چون امام از مسجد بیرون آمد و بر حسب معمول سوار بر اسب شد و غلام در خدمت آنحضرت به منزل آمدند، غلام اسب را در بهار بند بست و به حضور امام شرفیاب شد، و عرض كرد: من مدتها در خدمت شمایم و از نوكرى مضایقه ندارم ، حال اگر اقبالى به من روى داد شما درباره آن مضایقه مى فرمائید؟!
آنحضرت فرمود: نه تنها مضایقه نمى كنم ، بلكه كمك هم مى كنم ، عرض ‍ كرد: مردى خراسانى آمده و چنین مى گوید (جریانرا گفت )
حضرت فرمود: اختیار با خود تو است آزادى ، اگر میل دارى برو.
غلام عرض كرد: منظورم مشورت با شما است .
صلاح من در چیست ؟
امام فرمود: نظر به اینكه مدت طولانى اینجا هستى و انس و محبت بین ما پیدا شده ، لازم مى دانم ترا نصیحت كنم ، این مرد كه راضى است آزادى خود را تبدیل به بندگى كند، و از آنهمه مال و ثروت خود بگذرد، و از شهر و وطن قطع علاقه كند و قبول خدمت كرده و غلام شود، دیوانه نیست ، مردى است شریف و بزرگوار و باایمان ، چون روز قیامت شود، پیامبر اكرم (ص ) بنور لطف خدا و عنایت حقتعالى مى پیوندد، و على (ع ) و همچنین حضرت صدیقه طاهره (س ) و پیشوایان دین و امامان معصوم همه با همند و جدائى از همدیگر ندارند و پیروان و خدمتگذاران ما نیز با ما هستند، و در مقامى كه در دنیا داشته اند، در عالم آخرت محفوظ است ، و همان ارتباط برقرار است ، غلام تاءملى كرد و گفت : یابن رسول الله نمى روم و به هیچ قیمت این مقام را از دست نمى دهم .

من از آن روز كه در بند توام آزادم
پادشاهم چو بدام تو اسیر افتادم
همه غمهاى جهان هیچ اثر مى نكند
ور من از بسكه بدیدار عزیزت شادم
خرم آن روز كه جان مى رود اندرطلبت
تا بیایند عزیزان به مبارك بادم
من كه در هیچ مقامى نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفكندم و دل بنهادم
دانى از دولت وصلت چه طمع من دارم
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
سخن راست نیاید كه چه شیرین سخنى
وین عجبتر كه تو شیرینى و من فرهادم

شنبه 7/10/1387 - 0:6
دعا و زیارت
گریه ابن عباس هنگام خواندن آیه از قرآن  

داستان (سبت ) كه در قرآن در آیه 163 تا 166 سوره اعراف آمده ، خلاصه اش این است جمعى از بنى اسرائیل در ساحل دریاى احمر در شهر ایله (بنقلى در زمان حضرت داود) زندگى مى كردند، خداوند خواست آنها را امتحان كند، توسط پیامبرشان به آنها صید ماهى در روز شنبه را حرام ، اعلام كرد، آنها به اصطلاح از راه كلاه شرعى وارد شده ، حوضچه هائى در كنار دریا درست كردند، وقتى ماهیها روزهاى شنبه به آن حوضچه ها مى آمدند، هنگام غروب ، سر بند آن حوضچه ها را مى بستند، ماهیهاى زیاد در آن حوضچه مى ماند، بعد در روز یكشنبه یا روزهاى بعد، آنها را صید مى كردند، و مى گفتند خدا ما را از صید ماهى در شنبه نهى كرده نه در روزهاى بعد.
قرآن در آیه 165 سوره اعراف مى فرماید: (آنها را كه ظلم (به خود) كردند و نافرمانى نمودند به عذاب سختى گرفتار كردیم ، ولى آنها را كه نهى از منكر مى نمودند، نجات دادیم .
اما سرنوشت دسته سوم (یعنى آنانكه این فرمان را گوش كردد ولى سكوت نمودند و نهى از منكر نمى كردند) در قرآن به خوبى روشن نیست
(54)
عكرمه مى گوید: نزد ابن عباس (55) رفتم و دیدم قرآن بدستش گرفته مى خواند و گریه مى كند (علت گریه اش را چنین ) گفت : مى دانم نهى از منكركنندگان نجات یافتند، و گنهكاران عذاب شدند ولى نمیدانم خداوند با سكونت كنندگان چه كرد؟ كه هم اكنون حال ما (كه ساكت هستیم ) چنین است .(56)
با توجه به اینكه طبق ظاهر آیه 166 سوره اعراف و روایات متعدد، گنهكاران به صورت میمون مسخ شدند و سپس به هلاكت رسیدند، میمون یك حیوانى است كه در تقلید كوركورانه ، بارز است ، شاید مسخ آنها به صورت میمون ، بخاطر همان تقلید كوركورانه آنها از همدیگر در صید ماهى بوده است .

شنبه 7/10/1387 - 0:4
دعا و زیارت
لقب (علم الهدى ) براى سید مرتضى  

سید مرتضى برادر سید رضى (مؤ لف نهج البلاغه ) از فقها و علماى بزرگ اسلام در قرن پنجم است كه بسال 436 در بغداد رحلت كرد و مطابق نقل صحیح نخست جسد پاكش را بطور امانت در بغداد مدفون نمودند و سپس ‍ همراه جسد برادرش سید رضى به كربلا منتقل داده و در آنجا دفن نمودند.
سید مرتضى معروف به (علم الهدى ) (پرچم هدایت ) بود، در وجه نامگذارى به این لقب گویند:
وزیر ابوسعید محمد بن اشین بن عبدالصمد، در سال 420 بیمار شد، در عالم خواب دید على (ع ) به او فرمود: به (علم الهدى ) بگو بر تو (از دعاها و...) بخواند تا خوب شوى ، عرض كرد: اى امیرمؤ منان ، علم الهدى كیست ؟ فرمود: على بن الحسین موسوى (یعنى سید مرتضى ) وزیر براى سید مرتضى نامه اى نوشت و در آن او را با لقب (علم الهدى ) یاد كرد، وقتى كه سید مرتضى این لقب را دید، گفت : خدا را خدا را، این لقب براى من نامناسب است (من لیاقت آنرا ندارم )، وزیر پس از اطلاع ، براى او نوشت ، این لقبى است كه جدت امیرمؤ منان على (ع ) براى تو برگزیده (قادربالله ) (بیست و پنجمین خلیفه عباسى ) براى سید مرتضى نامه نوشت : اى على بن الحسین ، قبول كن این لقبى را كه جدت امیرمؤ منان (ع ) براى تو برگزیده است ، آنگاه قبول كرد و مردم از ماجرا مطلع شدند
(53)

شنبه 7/10/1387 - 0:3
دعا و زیارت
دنیا از دیدگاه رسول خدا(ص )  

روزى پیامبر(ص ) از خانه بیرون آمد، ولى اندوهگین بود، فرشته اى از جانب خدا به سوى او آمد و عرض كرد: (اى رسولخدا تمام كلیدهاى خزینه ها و ثروتهاى دنیا نزد ما است ، خداوند مى فرماید: (این كلیدها هم مال تو باشد)، بوسیله اینها درهاى خزینه ها و ثروتها را بازكن و آنچه خواستى بردار، بى آنكه كم شود...
پیامبر(ص ) فرمود: الدنیا دار من لادار له ولها یجمع من لا عقل له : (دنیا خانه كسى است كه جز آن ، خانه دیگرى ندارد، و براى آن جمع و انباشته مى كند كسیكه عقل ندارد).
فرشته گفت : سوگند به خدائى كه تو را به حق به پیامبرى برانگیخت ، همین سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم - وقتى كه كلیدها را به او دادم - شنیدم ).
(52)

شنبه 7/10/1387 - 0:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته