• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5551روز قبل
دعا و زیارت
وفاى هفت نفر به عهد و پیمان  

وقتى كه آیه 23 سوره شورى قل لااسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى (بگو از شما پاداشى براى رسالت نمى خواهم جز دوستى با خویشان ) نازل شد.(75)
پیامبر(ص ) مردم را جمع كرد، و ایستاد و خطاب به آنها فرمود: (خداوند براى من بر شما چیزى را واجب كرده ، آیا آنرا ادا مى كنید؟
كسى پاسخ نداد، و این سخن پیامبر(ص ) سه بار تكرار شد و كسى جواب نداد، پیامبر(ص ) به آنها فرمود: آن چیز طلا و نقره و غذا نیست ، در این وقت گفتند بگو چیست ؟ فرمود: خداوند این آیه (23 شورى ) را نازل كرده است ، گفتند: ما آن را مى پذیریم .
امام صادق (ع ) مى فرماید: (سوگند به خدا از آنهمه جمیعت هیچكس جز هفت نفر به عهد خود وفا نكردند، آن هفت نفر عبارتند از: 1 - سلمان - 2 - ابوذر، 3 - مقداد 4 - عمار 5 - جابر بن عبدالله انصارى 6 - (بیت ) غلام رسول خدا 7 - زید بن ارقم .
(76

شنبه 7/10/1387 - 0:26
دعا و زیارت
چرچیل برنده شد! 

در جنگ جهانى دوم وقتى كه قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را كه جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریكا و شوروى ) بود، شكست دادند و در جولاى سال 1940 میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند، در پاریس كنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان ، و هیتلر رهبر آلمان ، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر (فونتن بلو) به وجود آمد، در این كنفرانس ، هیتلر به چرچیل گفت : حال كه سرنوشت جنگ ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شكست خورده است ، براى جلوگیرى از كشتار بیشتر بهتر است ، انگلستان قرداد شكست و تسلیم را امضاء كند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچیل در پاسخ گفت : بسیار متاءسفم كه من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء كنم ، زیرا هنوز انگلستان شكست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم ، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد كردند.
چرچیل با خونسردى گفت : (عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر كه برنده شد باید بپذیرد)، سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى ) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول كردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ كاخ نشسته بودند، چرچیل گفت : آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر كس آن ماهى را تصاحب كند، برنده جنگ است ، هیتلر فورا (پارابلوم ) خود را از كمر كشید و به این سو و آن سوى استخر پرید و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى كرد ولى ، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست ، و به موسولینى گفت : حالا نوبت تو است .
موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش كرد او نیز بى نتیجه ، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست .
وقتى كه نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را كنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت ، در حالى كه با تبسم سیگار برگ خود را دود مى كرد شروع به خالى كردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى كنى ؟ او در جواب گفت : (من عجله براى شكست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم ، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنكه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود
(7

شنبه 7/10/1387 - 0:25
دعا و زیارت
گناه خود را به گردن (روزها) نگذار 

حسن بن مسعود گوید: روزى به حضور امام هادى علیه السلام (امام دهم ) رسیدم ، آن روز انگشتم ضربه دیده بود، با سوارى تصادف كرده بودم و به دوشم آسیب رسانده بود، در جنجال و ازدحامى وارد شده بودم و لباسهایم را پاره كرده بودند، گفتم : خدا شر تو (روز) را از سر من كوتاه كند، عجب روز بدى هستى ؟!
امام هادى علیه السلام فرمود: تو هم این حرف را مى زنى ، با اینكه با ما رفت و آمد دارى ، گناه خود را به گردن بى گناهى مى افكنى ؟!
حسن گوید: با شنیدن این جمله ، عقل به سرم بازگشت و فهمیدم اشتباه كرده ام ، گفتم مولاى من ، استغفار و طلب آمرزش از خدا مى كنم .
فرمود: اى حسن ! گناه روزها چیست كه شما هر وقت به مكافات اعمال خود مى رسید، به آنها دشنام مى دهید، گفتم اى فرزند رسول خدا براى همیشه توبه مى كنم .
فرمود: بخدا این دشنامها سودى به شما نمى بخشد، بلكه خداوند بخاطر اینكه بى گناهى را سرزنش مى كنید، مجازاتتان مى كند، اى حسن ! مگر نمى دانى پاداش و كیفر در دنیا و آخرت بدست خدا است ، گفتم چرا مولاى من !
فرمود: دیگر تكرار نكن و براى روزها نقشى در حكم خدا قائل مشو، گفتم مولاى من به چشم
(73)

شنبه 7/10/1387 - 0:24
دعا و زیارت
نسیبه در جنگ یمامه  

در سال 11 هجرى كه چند ماهى از رحلت پیامبر(ص ) نگذشته بود، بین قواى اسلام و سپاه مسیلمه كذاب در یمامه (حدود یمن ) جنگ سختى درگرفت ، سرانجام مسیلمه و همیارانش به قلعه باغى پناهنده شدند، مسلمانان از جمله (ابودجانه انصارى ) با شجاعت بى نظیر، در باغ را گشودند و وارد باغ شدند و جنگیدند تا مسیلمه را به هلاكت رساندند.
نسیبه چون قهرمانى دلاور، دوش به دوش مردان در این جنگ شركت داشت و همراه جنگاوران دلیر اسلام وارد آن باغ و قلعه شد، و به جنگ پرداخت ، یكدستش قطع گردید، ولى سرانجام مسیلمه را كشتند، همان كسى را كه پسر نسیبه (حبیب ) را به شهادت رسانده بود
(72)
به این ترتیب این شیرزن شهید پرور قصاص جوانش را از مسیلمه كذاب گرفت و از اسلام دفاع كرد و نامش در تاریخ دلاوران سلحشور و پرصلابت روزگار ثبت گردید، و ثابت كرد كه زن مى تواند چنین باشد.

شنبه 7/10/1387 - 0:23
دعا و زیارت
شیرزنى به نام نسیبه  

در زمان پیامبر(ص ) زنى بود بنام (نسیبه ) دختر كعب ، به او (ام عماره ) نیز مى گفتند، او زنى كج نشین و عاجز نبود، بلكه به عكس با خواهرش همراه هفتاد نفر زن در بیعت عقبه با پیامبر(ص ) بیعت كردند، و در جنگها براى آب دادن به لشكر اسلام همواره در خط مقدم جبهه بود، با شوهرش زید و دو فرزندش عبدالله و حبیب در جنگ احد از آغاز تا انجام شركت كرد.
در اواخر جنگ كه سپاه كفر، لشكر اسلام را غافلگیر كردند، نسیبه مشك آب را به كنار انداخت ، و خود را سپر پیامبر(ص ) نمود، از هر سو در برابر دشمن ایستاد كه بدنش سیزده زخم برداشت ، و زخم عمیقى به شانه اش رسید كه تا یكسال مداوا مى كرد. در این جنگ عده اى از مسلمان نماها فرار كردند، پسر او عبدالله نیز خواست فرار كند، جلو او را گرفت و گفت : (پسرم به كجا مى گریزى آیا از خدا و رسولش فرار مى كنى ؟) او را برگردانید و به جنگ ادامه داد.
پیامبر(ص ) دید یكى از سپاهیانش سپر بر شانه گذاشته و فرار مى كند فرمود: حال كه فرار مى كنى ، سپر را بینداز، او سپر را انداخت ، نسیبه آن را برداشت ، كافرى رسید و شمشیرى به سوى او فرود آورد، نسیبه با سپر شمشیر را برگردانید و با یك ضربت تیغ ، اسبش را از پا درآورد پیامبر(ص ) به عبدالله فرمود: مادرت را كمك كن ، عبدالله شتافت و با كمك مادر، آن كافر را كشتند. سوارى بر عبدالله زخمى زد، نسیبه فورا با چالاكى زخم فرزند را بست و به آن سوار حمله كرد و زخمى بر پایش زد، پیامبر(ص ) با دیدن این منظره بگونه اى خندید كه دندانهاى آخر دهانش پیدا شد و فرمود: (آفرین بر تو كه خوب انتقام گرفتى )... و فرمود: (مقام نسیبه از فلان و فلان بالاتر است )
(70).
فرزند او عبدالله در این جنگ به شهادت رسید، با توجه به اینكه در اواخر جنگ احد از مسلمانان جز پیامبر و على (ع ) و نسیبه و دو فرزندش حبیب و عبدالله با چند نفر دیگر جمعا دوازده نفر بیشتر باقى نماند، بقیه پا به فرار گذاشتند.
(71)
پیامبر(ص ) مدتى بعد پسر دیگر نسیبه یعنى حبیب را به عنوان پیام رسان ، نزد مسیلمه كذاب (كه بدروغ ادعاى پیامبرى مى كرد) فرستاد، حبیب به سوى یمامه (بخشى از یمن ) نزد مسیلمه رفت و پیام پیامبر(ص ) را رساند، او از حبیب پرسید به پیامبرى من اقرار دارى ؟ گفت : گوشم كر است ، سه بار او تكرار كرد، و حبیب گفت گوشم نمى شنود، مسیلمه دستور داد تا حبیب را كشتند.
نسیبه وقتى خبر شهادت حبیب را شنید، سوگند خورد كه انتقامش را مسیلمه بكشد

شنبه 7/10/1387 - 0:22
دعا و زیارت
از عذاب الهى بترسید 

وقتى كه قوم لجوج نوح (ع ) پند و اندرز او را گوش نكردند، و دهها سال به گناه و فساد ادامه دادند، خداوند بر آنها خشم كرد، طوفان را فرستاد، طوفان همراه آب كه از زمین و هوا مى جوشید و مى بارید، همه را غرق كرد، مادرى كه خیلى كودك شیرخوارش را دوست داشت ، او را برداشت و ببالاى كوه رفت ، تا یك سوم بلندى كوه بالا رفت پس از مدتى آب به آنجا رسید، كم كم تا دو سوم كوه بالا رفت ، آب به آن نقطه رسید، كم كم با زحمت خود را به آخرین نقطه اوج كوه یعنى قله كوه رساند، آب به آنجا نیز رسید، كودكش را به گردنش انداخت ، آب همچنان بالا آمد تا به گردنش رسید، كودكش را با دو دست بلند كرد، آب از دستها نیز گذشت و آنها هلاك شدند. رسول اكرم پس از نقل این جریان فرمود: فلو رحم الله منهم احدا لرحم امّ الصبى : (اگر خداوند به كسى از قوم گنهكار نوح ، رحم مى كرد، به مادر آن كودك رحم مى كرد)(69) آرى مراقب باشیم ، توجه به عذاب الهى داشته باشیم كه اگر فرا رسید گاهى این چنین راه نجات بسته مى شود.


وقتى كه قوم لجوج نوح (ع ) پند و اندرز او را گوش نكردند، و دهها سال به گناه و فساد ادامه دادند، خداوند بر آنها خشم كرد، طوفان را فرستاد، طوفان همراه آب كه از زمین و هوا مى جوشید و مى بارید، همه را غرق كرد، مادرى كه خیلى كودك شیرخوارش را دوست داشت ، او را برداشت و ببالاى كوه رفت ، تا یك سوم بلندى كوه بالا رفت پس از مدتى آب به آنجا رسید، كم كم تا دو سوم كوه بالا رفت ، آب به آن نقطه رسید، كم كم با زحمت خود را به آخرین نقطه اوج كوه یعنى قله كوه رساند، آب به آنجا نیز رسید، كودكش را به گردنش انداخت ، آب همچنان بالا آمد تا به گردنش رسید، كودكش را با دو دست بلند كرد، آب از دستها نیز گذشت و آنها هلاك شدند. رسول اكرم پس از نقل این جریان فرمود: فلو رحم الله منهم احدا لرحم امّ الصبى : (اگر خداوند به كسى از قوم گنهكار نوح ، رحم مى كرد، به مادر آن كودك رحم مى كرد)(69) آرى مراقب باشیم ، توجه به عذاب الهى داشته باشیم كه اگر فرا رسید گاهى این چنین راه نجات بسته مى شود.

شنبه 7/10/1387 - 0:21
دعا و زیارت
دوستى حقیقى با خدا و رسول  

پیامبر(ص ) گرامى اسلام بجائى مى رفت ، شنید مردى با صداى بلند میگوید: (اى محمد(ص )) پیامبر(ص ) نیز با صداى بلند فرمود: (چه مى گوئى ؟!) او عرض كرد: (روز قیامت چه وقت است ؟!)
پیامبر(ص ) فرمود: براى آن روز چه آماده كرده اى ؟
او عرض كرد: (دوستى خدا و رسولش ).
پیامبر فرمود: تو با كسى هستى كه دوستش دارى )
(68)

شنبه 7/10/1387 - 0:19
دعا و زیارت
حقیقت زهد و پارسائى  

نقل مى كنند: مرحوم ملا احمد نراقى كاشانى صاحب كتاب (معراج السعاده )(65) كتابى است اخلاقى ، در كاشان بود، درویشى مثل اینكه كتاب معراج السعادة و بخش زهد و پارسائى آن كتاب را خوانده بود، نزد او آمده دید زندگى و دستگاه مرتبى دارد (چون مرجع بود و مردم به خانه ایشان رفت و آمد مى كردند) درویش وقتى آنهمه بیا و برو و شهرت و دستگاه محقق نراقى را دید، تعجب كرد كه این استاد اخلاق ، چرا خودش ‍ زاهد و پارسا نیست (با اینكه در كتاب معراج السعادة آنهمه راجع به زهد سخن گفته است ) بالاخره بعد از دو سه روز كه مى خواست مرخص شود، مرحوم نراقى فهمیده بود كه براى آن درویش ، معمائى پیش آمده است ، به او گفت كجا مى خواهى بروى ؟ او عرض كرد: مى خواهم به كربلا بروم ، محقق نراقى فرمود: من هم مى آیم ، او گفت : من باید چند روز صبر كنم تا مهیا شوى ، مرحوم نراقى فرمود: نه همین الان حاضرم ، به راه افتادند تا به قم رسیدند، در قم محقق نراقى دید رنگ درویش تغییر كرده از علت پرسید، او گفت : كشكولم را در كاشان جا گذاشته ام .
محقق نراقى فرمود: مانعى ندارد، مى رویم ، كشكول در جاى خود هست ، فعلا برویم بعد برمى گردیم كشكول شما را مى دهم .
درویش گفت : نه من بدون كشكول نمى توانم زندگى كنم ، علاقه به آن دارم باید برگردیم آنرا بردارم .
مرحوم نراقى همانجا (فرصت را بدست آورده ) به او فهماند كه زهد اسلام یعنى چه ؟ زاهد آن نیست كه در جامعه نباشد، شهرت نداشته باشد، یا ریاست نداشته باشد، زاهد آنست كه دلبستگى به چیزى یا به كسى جز خدا نداشته باشد، و این دلبستگى ولو به كشكول باشد، این زاهد نیست
(66) هدف از خلقت ، انقطاع الى الله (دل را به خدا دادن ) است و بقیه وسیله مى باشند(67)

شنبه 7/10/1387 - 0:18
دعا و زیارت
داروى معجون بوذرجمهر 

در بعضى از تواریخ آمده : بوذرجمهر (وزیر فرزانه انوشیروان ) به عللى مورد خشم شاه واقع شد، شاه دستور داد او را در خانه تاریكى زندانى كنند، او را به زندان انداختند، پس از مدتى ، شاه چند نفر از بزرگان دربارش را براى اطلاع از حال بوذرجمهر به زندان فرستاد، آنها وقتى به زندان رفتند، او را سرحال و شاداب یافتند، و به او گفتند: تو با اینكه در این وضع سخت هستى ، با نشاط و شاداب به نظر مى رسى ؟ در پاسخ گفت : من داروى معجونى درست كرده ام كه از شش چیز آمیخته شده ، از آن استفاده مى كنم ، از این رو چنین بانشاط هستم ، گفتند آن داروى معجون چیست ؟ تا ما نیز هنگام سختى از آن استفاده كنیم ؟ گفت : آن دارو از شش چیز است :
1 - اطمینان به خدا 2 - هر چیزى مقدر شده خواهد رسید 3 - صبر و استقامت بهترین چیز براى امتحان شدن است . 4 - اگر صبر نكنم چه كنم ؟ و با بى تابى چه كارى مى توان كرد؟ 5 - افرادى هستند كه كارشان از من سخت تر است ، باید به آنها نگاه كرد 6 - از این ساعت تا ساعت دیگر (و از این ستون تا ستون دیگر) فرج و راه گشایش است ، فرستادگان جریان را به شاه خبر دادند، شاه دستور داد او را آزاد كردند و از آن پس به او احترام میكرد.
(63)
در اینجا ذكر این نكته جالب است : از بوذرجمهر پرسیدند چه چیز تو را به مقام ارجمند رساند؟ در پاسخ گفت : 1 - سحرخیزى را از كلاغ آموختم 2- حرص (در تحصیل علم ) را از خوك 3 - تملق (از استاد) را از سگ یاد گرفتم (و در پرتو این سه صفت به این مقام رسیدم )(64)

شنبه 7/10/1387 - 0:17
دعا و زیارت

امام حسین (ع ) فرمود: (نزد من صحیح است كه پیامبر(ص ) فرمود: بهترین اعمال بعد از نماز خوشحال كردن مؤ من است به چیزى كه حرام نباشد) - و من غلامى را دیدم به سگى غذا مى داد، به او گفتم چرا این كار را مى كنى ؟ گفت : اى فرزند رسولخدا! من اندوهگین هستم ، با شاد كردن این سگ ، خواهان شادى هستم ، زیرا سرپرست من یك نفر یهودى است (و اندوهم از این جهت است ).
امام حسین (ع ) نزد آن یهودى رفت و آن غلام را به دویست دینار خرید، یهودى پول را نگرفت ، و گفت : این غلام فداى قدمهاى مبارك شما و این بوستان مال غلام باشد و اجازه بدهید، مبلغى پول هم به شما بدهم .
امام حسین (ع ) فرمود: (من به شما مبلغى پول مى دهم ).
یهودى پذیرفت ، مبلغى پول از امام حسین (ع ) گرفت و به غلام داد، آنگاه امام حسین (ع ) فرمود: غلام را آزاد كردم و همه این اموال را به او بخشیدم ، همسر آن یهودى (آنچنان مجذوب محبت امام حسین (ع ) شده بود كه ) گفت : من قبول اسلام كردم ، و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم ، شوهرش ‍ گفت : من نیز قبول اسلام كردم و این خانه را به همسرم بخشیدم
(62)

شنبه 7/10/1387 - 0:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته