• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 150
زمان آخرین مطلب : 4029روز قبل
خانواده
اگر آینه نبود...

بارها دیده بودمت
آنچنان که آب را در آب
و آسمان را در آبی
و سبز را در عشق.
غبار، آینه را تهمت بست
وگرنه
زمانِ ما بی امام نیست.
ای سکوت بلند
گوشهایمان کر باد
اگر خاموشی ات را نشنویم.
کجائی که دیدارت محض است
پاهایمان خشت است و دستهایمان بی تکلیف.
اگر می دانستم از کدام سمت می رویی
پیامبر گلها را وحی می دادم
تا گلها را به مقدّس ترین خاک بشارت دهد.
درختان برگ ریزان دوری تواند
و قرنهاست که ایستاده اند
تا جمالت را زانو زنند
شاخه ها سلامتی ات را هر لحظه در قنوت اند
بیابانها فراق ترا ترک خورده اند
و خروش می کنند دریاها اضطراب دوری ات را.
زمین آینه دار حضور توست
تا عظمت را بر کهکشانها ناز بَرَد.

چشمهایمان را فرشی ساخته ایم
تا هر چشمی گلی باشد بر قالی قدمهایت،
اگر که نیائی
گلها را آفت می گیرد
و زالوها به تخت می نشینند
شب ماه را می بلعد
و نور واژه ای می شود بی نور
پنجره ها دیوار می شوند
و بصیرت را اسیری می برند
زنجیرها طویل می شوند و رودخانه ها پر سنگ.
اگر که نیائی
من گریه می کنم ای بزرگوار
من هرگز کودکی ام را نفروخته ام
من در غربت
چون طفلی بازی می کنم خیال ترا در کوچه های شهر،
ای نور مرا با توست گفتگو
که زالوها به تخت می نشینند
و شب ماه را می بلعد.

بلند نیست شب بی تو بودن
عمر ما کوتاه است
زبانمان چربِ شیطان است
وگرنه دوست، نشانی ات را به ما می داد.
اگرچه کفشهایمان آلوده ست
و ابلیس خشنود
امّا بی نصیب باد، قلبی که بی تو آب خورد.

فراموشی هدیه دشمنان توست
تا بشریّت را به خنده فریب دهند.
ما چراغانی می کنیم یادت را
تا پادشاه شهر کوران بداند
که چشمهایمان را فرشی ساخته ایم
تا هر چشمی چراغی باشد بر مقدم ظهور تو
و در چراغانی ات می زدائیم یاد خویش را.
هر روز روزِ تولد توست
و هر که بی تو قدم زند
کوچه اش بن بست است
و مسیرش تب آلود.
اگر کسی نیست میان غلامانت که شعر بدوزد بر بلندای

قامتت
من فدای تو می شوم،
هرچند، غلام تو خود معشوق شعر ماست.

کدام سقف
آسمان را سقفی نیست
معمار تمنّایت چنین خواسته است
تا فرشتگان هر روز
زمین را خیره شوند
تا ذکرشان قبول گردد.
اگر که دیر کنی
پرستوها بال می ریزند
و کرکس ها درختها را فتح می کنند
مارها تخم ریزی می کنند
زمستان طولانی می شود
و یتیمان بی پناه
اگر که دیر کنی
فرصت نمی دهند هوای صاف را
دود جای ابرها را می گیرد
و دیگر بغضی نمی ترکد
آب را می بندند
و زخم می شود احساس
درد زیاد می شود و بی دردی زیادتر.

ای سکوت بلند
کلاغها هرگز، صدایشان رسا نخواهد بود
قناری ها هرچند در قفس
امّا قناری اند
و کلاغها هرچند قشنگ تر
سیاه تر.
سکوتت رساترین فریاد
و غیبتت ازل را به ابد پیوند می دهد
ما در این میان
شمشیرت را به انتظار نشسته ایم
که حکم کنی
که دشمنانت را تیغ
و دوستانت را عشق.

محرابت کجاست
تا پیامبران اشارت کنند بشریت را به راستی.
منظومه ها قافیه باز نام تواند
کتابها نام ترا ورق می زنند و قلمها نام ترا در نوبتند.
در کدام مسجد نماز می گذاری
که دیریست کبوتران بی دانه مانده اند
و زیبا نشستن را تجربه نکرده اند.

عصمت خالِ خاندان توست
و تو، خالِ خاندان عصمتی،
پیچ زلف تو صراط المستقیم ماست
تو پیداترین گنج پنهان مائی
اگر آینه نبود فهم تو غیرممکن بود
غبار آینه را تهمت بست
وگرنه زمانِ ما بی امام نیست.
اگر حیا نبود
می شکستند آینه ها هرچه زشت را.

تو روزه دار قرنهایی
و تنها کسی که بیشترین نماز را اقامه کرده است.
تو تنها شب نشین غم تنهائی خویشی
که غصه ات باران را آفرید
اگر که اشک ما گرانبهاست، به حرمت باران توست
وگرنه شوری اشکهایمان را دلیلی نیست.

ای بلند قامت
ظهورت قیامتی است
که خفاشها هرگز
تصور اینهمه روشنی را نخواهند داشت.
اگر که دیر کنی
چراغها امیدشان تاریک می شود
و دستها گره می خورد بر زانوانِ غم
خورشید به امید تو روشن است
و ماه به امید تو می چرخد
که شاید دیگر خوف را از یاد برده باشد.


ما بزرگتر از قلبمان می تپیم
چون تو، وارث آن ظهری که لاله ها
مشقِ عشق کردند
و آغاز شد خشم ستارگان با سیاه چاله ها.


نگاه می کنی و می گذری
و ما همچنان
فرو می رویم گریبانِ غفلت خویش را
تو کشفِ حقیقتی
تو آتش بس آشوبی
اشاره می کنی و تاریخ تمام می شود
سلام می دهی و می روی
.

دوشنبه 19/12/1387 - 15:52
دعا و زیارت
آقای ما!

در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه

زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له

میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی

هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت، دست بر

آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه،

ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقای ما!
بیا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به

امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و

روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند و لطافت

باران را به جاده های عشق می پاشد، بلکه گلستانی بسازد

از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه

ی انتظار ایستاده است.........
.



دوشنبه 19/12/1387 - 15:51
دانستنی های علمی
چهارشنبه آخر سال ( چهار شنبه سوری ) یکی از آیینهای نوروزی امروز - که بایستی آمیزه ای از چند رسم متفاوت باشد - " مراسم چهارشنبه سوری " است که در برخی از شهرها آن را چهارشنبه آخر سال گویند. دربارهً چهارشنبه سوری، کتاب ها و سندهای تاریخی، مطلبی یا اشاره ای نمی یابیم و تنها در این قرن اخیر، یا دقیق تر، در این نیم قرن اخیر است که مقاله ها و پژوهشهای متعددی در این باره منتشر شده و یا در نوشته های مربوط به نوروز به چهارشنبه سوری نیز پرداخته اند.
برگزاری چهارشنبه سوری، که در همهً شهرها و روستاهای ایران سراغ داریم، بدین صورت است که شب آخرین چهارشنبهً سال ( یعنی نزدیک غروب آفتاب روز سه شنبه )، بیرون از خانه، جلو در، در فضایی مناسب، آتشی می افروزند، و اهل خانه، زن و مرد و کودک از روی آتش می پرند و با گفتن : " زردی من از تو، سرخی تو از من "، بیماری ها و ناراحتی ها و نگرانی های سال کهنه را به آتش می سپارند، تا سال نو را با آسودگی و شادی آغاز کنند. تا زمانی که از ظرف های سفالین چون، کاسه و بشقاب و کوزه، در خانه استفاده می شد، پس از خانه تکانی، کوزهً کهنه ای از پشت بام خانه به کوچه می انداختند؛ کوزه ای که در آن آب و چند سکه ریخته بودند. اسفند دود کردن و آجیل خودرن، فال گرفتن، " فال گوش " ( در کوی و گذر به حرف عابران گوش دادن و از مضمون آن ها برای نیت خود تفاًول زدن. ) و " قاشق زنی " ( معمولا زنان روی خود را می پوشانند و با قاشق، یا کلید به خانه ها در می زنند، صاحب خانه شیرینی، میوه و یا پول در ظرف آنها می گذارد. ) نیز از باورها و رسم هایی است که به ویژه در بین نوجوانان، هنوز به کلی فراموش نشده است؛ و این رسم ها و باورها در شهرهای مختلف با یکدیگر متفاوت اند.
بی گمان چهارشنبه سوری از رسم های کهن پیش از اسلام نیست. در آن زمان هر یک از روزهای ماه را نامی بود، نه روزهای هفته را. استاد پورداود در این باره می نویسد : آتش افروزی ایرانیان در پیشانی نوروز از آیین های دیرین است ( ... ) شک نیست که افتادن این آتش افروزی به شب آخرین چهارشنبهً سال، پس از اسلام رسم شده است. چه ایرانیان شنبه و آدینه نداشتند ( ... ) روز چهارشنبه یا یوم الاربعاء نزد عرب ها روز شوم و نحسی است. جاحظ در المحاسن و الاضداد آورده : والاربعاء یوم ضنک و نحس. این است که ایرانیان آیین آتش افروزی پایان سال خود را به شب آخرین چهارشنبه انداختند تا پیش آمدهای سال نو از آسیب روز پلیدی چون چهارشنبه بر کنار ماند.
در باورهای عامیانه، چهارشنبه روزی نامبارک است. سفر نبایستی کردن شب چهارشنبه، به احوال پرسی مریض نبایستی رفت. و منوچهری گوید:
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور به ساتکین می خور تا به عافیت گذرد
آتش افروختن شب چهارشنبهً آخر سال، یا چهارشنبه آخر صفر را، برخی به قیام مختار نسبت می دهند : مختار سردار معروف عرب وقتی از زندان خلاصی یافت و به خونخواهی شهیدان کربلا قیام کرد، برای این که موافق و مخالف را از هم تمیز دهد و بر کفار بتازد، دستور داد شیعیان بر بام خانه خود آتش روشن کنند و این شب مصادف با شب چهارشنبه آخر سال بود. و از آن به بعد مرسوم شد.
در برخی از شهرهای آذربایجان چون ارومیه، اردبیل و زنجان، همه چهارشنبه های ماه اسفند هر یک نقش و نام معینی دارند، که از جمله در منطقهً زنجان بدین شرح است: نخستین چهارشنبه را موله گویند و به شستن و تمیز کردن فرش های خانه اختصاص دارد. دومین چهارشنبه را سوله گویند، در این روز به خرید وسیله ها و نیازمندیهای عید می روند. سومین چهارشنبه را گوله گویند و به خیس کردن و کاشتن گندم و عدس و غیره برای سبزه های نوروزی اختصاص دارد. چهارمین و آخرین چهارشنبه سال ( چهارشنبه سوری ) را کوله گویند؛ ( کوله در ترکی به معنی کهنه و فرسوده است). در برخی از شهرهای ایران، از جمله ایلام (نوروز آباد)، تویسرکان، کاشان، زاهدان (قصبه مود) و ... مراسم چهارشنبه سوری را آخرین چهارشنبه ماه صفر برگزار می کنند. و آخرین آتش نیز از رسم ها است. بنابر نوشته تذکره صفویه کرمان نیز، چهارشنبه سوری در ماه صفر بوده است.
در اصفهان چهارشنبه سوری را " چهار شنبه سرخی " نیز می گویند. یکی از دلیل ها و سندهای دیگری که نشان می دهد چهارشنبه سوری از آیین های پیش از اسلام نیست، می تواند این باشد که مراسم آن در غروب آفتاب روز سه شنبه برگزار می شود. در گاهشماری قمری آغاز بیست و چهار ساعت یک شبانه روز از غروب آفتاب روز پیش است؛ و چهارشنبه سوری، مانند بسیاری از آیین ها، جشن ها و سوگواری های مذهبی همچون عید غدیر، نیمه شعبان، رحلت حضرت پیامبر ( ص ) که بر اساس گاهشماری قمری است، در غروب روز پیش برگزار می شود. نحس بودن چهارشنبه در باورهای عامیانه باعث شده، که هنوز بعدازظهر سه شنبه ( یعنی شب چهارشنبه ) به احوال پرسی بیمار نمی روند، و پنجشنبه را عامه " شب جمعه " می گویند. در صورتی که آیین های کهن مثل نوروز، مهرگان، سده و ... که بر اساس گاهشماری خورشیدی است، آغاز بیست و چهار ساعت روز، از سپیده دم و یا از نیمه شب است. آن چه که چهارشنبه سوری را به جشن ها و آیین های کهن ایران پیوند می زند، می تواند برگزاری رسم و جشنی به نام " سور "، در روز پنجه ( خمسه مسترقه ) باشد که از آن تا سدهً چهارم، دوره سامانیان، آگاهی در دست است : صاحب تاریخ بخارا از برگزاری رسمی که " عادت قدیم " و با افروختن آتش در " شب سوری " ( پیش از نوروز ) همراه بوده خبر می دهد : ... آنگاه امیر سدید ( منصور بن نوح ) به سرای نشست، هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری، چنان که عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند و پاره ای آتش بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت و ...
امروز، با رسمیت یافتن تقویم مصوب 1304، دیگر از جشن های پنجه ( که در خوارزم، آغاز سال، و در پارس پایان سال بود ) کمتر نشانی میتوان یافت. چهار شنبه سوری پایان ماه صفر نیز - تا آن جا که آگاهی در دست است - فراموش شده، و تنها با برگزاری مراسم چهار شنبه آخر سال یا چهارشنبه سوری، که در بر دارندهً رسم هایی از فرهنگ عامه است، مردم به پیشواز نوروز می روند. این یادآوری لازم است که با وجود تکنولوژی های جدید خانه سازی، ایجاد مجموعه های مسکونی، آپارتمان نشینی، در دسترس نبودن " بوته و هیمه " ( به علت استفاده از گاز و برق به عنوان وسیلهً حرارتی )، در اختیار نداشتن کوزه و پشت بام و فضای مناسب جلوی در خانه، و دگرگونی های دیگر فرهنگی، مراسم چهارشنبه سوری هنوز چهرهً نمادین خود را - با دشواری، به ویژه در شهرها و محله های سنتی - نگه داشته است.


دوشنبه 19/12/1387 - 15:32
خواستگاری و نامزدی
ناراحت بودم کفشهایم کهنه است تا اینکه چشمم به آدم بدون پایی افتاد
چون کوه مقاوم باش چون آب جاری شو
انسان خردمند فرمانروای ذهن خویش است و انسان بی خرد بنده آن
چیزی به اسم شکست وجود ندارد بلکه هر شکستی شروع یک پیروزی است
خود را برای پرواز سبکبال کنید
اقدام ترس را ازبین می برد
ایمان قادر است کوه را از جابرکند
اگر کسی رهایت کرد هرگز به دنبالش نرو چرا که اگر دوستت داشت تنهایت نمی گذاشت
بزرگترین ریسک زندگی انسان ازدواج است
آنکس که در عشقت پا برجا نیست لیاقت تورا ندارد
اجازه ندهید افراد کوچک اندیش و بد بین با سطح فکری پایین شما را از اهداف عالی دور کنند
عشق بدون صداقت زود به پایان میرسد
با اعتماد به نفس و توکل به خدا به اهداف خود میرسید
هرگزخدا و خود را فراموش نکنید
با افراد سطحی نگر مشورت نکنید به خصوص اکر بی سواد یا بدبین باشند
صبر در مصیبت و دردعشق یکسان است
پشتکار و سرعت عمل سنجیده از رموز موفقیت است


دوشنبه 19/12/1387 - 15:30
شعر و قطعات ادبی
زمستان غمی غمناك
شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهانی.
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر، سحر نزدیك است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریك است!
خنده ای كو كه به دل انگیزم؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم؟
صخره ای كو كه بدان آویزم؟
مثل این است كه شب نمناك است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیك، غمی غمناك است
چهارشنبه 14/12/1387 - 16:29
دانستنی های علمی

به نام خدا       زمستان           
ازیکی ازفیلسوفان و مرتاضان هندی پرسیدند: آیا پس ازاین همه دانش و فرزانگی و ریاضت هنوزهم به ریاضت مشغولی؟

گفت: آری. گفتند: چگونه؟

گفت: وقتی غذا می خورم صرفاً غذا می خورم و وقتی می خوابم فقط می خوابم.

این شاید بزرگ ترین ثمره ی تمرکز است. آیا شما هم هنگام غذا خوردن می توانید تمام توجهتان را روی غذا خوردن و لذت و مزه ی غذا معطوف کنید، یا اینکه معمولاً از افکار مربوط به گذشته و آینده آشفته اید و چون به خود می آیید می بینید غذایتان تمام شده و جز امتلا و پری معده هیچ نفهمیده اید.

تمرکز واقعی یعنی اینکه اگرشما درطول روزبه پنج فعالیت مختلف مشغولید، درهرفعالیت صرفاً به آن فکرکنید و از افکار مربوط به کارهای دیگرآسوده باشید.

موفقیت زندگی روزانه ی ما تماماًً به میزان تمرکز ما برامور روزانه ارتباط دارد. اگر شما قادر باشید به هنگام کار فقط روی کارخود، به هنگام ورزش صرفاً روی انجام حرکات، درهنگام مطالعه فقط روی موضوع کتاب و به هنگام انجام فعالیت هنری ازقبیل موسیقی، نقاشی، خطاطی و . . . به فعالیت هنری خود توجه و تمرکز کنید، عملاً موفقیت شما به میزان چشمگیری افزایش می یابد.

تمام نوابغ جهان کسانی بودند که از قدرت تمرکز فوق العاده ای برخوردار بودند. آشفتگی و شوریدگی ذهنی، عملاً شما را به هیچ عنوان موفق نمی کند. وقتی کارمی کنید به خانواده می اندیشید، وقتی درخانواده به سرمی برید ازشغل خود نگرانید و وقتی ورزش می- کنید در اندیشه ی تحصیل هستید و وقتی درس می خوانید فکرتان هزارسو می رود. این عملاً اتلاف وقت و مؤثر نبودن است.

موفقیت یعنی تمرکز، تمرکزو تمرکز.


خواننده ی عزیز

 

همه ی فعالیت های انسان برای توفیق، نیازمند تمرکزاست. اما ازسلسله فعالیت های نیازمند تمرکز، مطالعه جدی ترین فعالیتی است که تمرکزدرآن نقش اساسی و محوری دارد.

خود شما بارها متوجه شده اید که پس ازمدتی که ازمطالعه تان گذشت چشمانتان روی کلمات و خطوط می دود بی آنکه حواستان به آن باشد وهمین طورشاید چند خط و یا چند صفحه را دنبال کنید و یکباره متوجه شوید حرکت چشمانتان صرفاً از زوی غریزه و عادت بوده، فوراً به عقب برمی گردید و شروع به خواندن دوباره می کنید، اما کمی جلوترمشکل تکرار می شود. این موضوع شما را بسیارخسته و کسل می کند، وقت زیادی را ازشما می- گیرد و کم کم میل به مطالعه درشما کم می شود. گاهی اوقات هم به کلمه ای از کتاب خیره می شوید و درافکارخود غوطه می خورید. پیش ازهرچیزمطمئن باشید که این مشکل و مسئله ی شما نیست و همه ی افرادی که به نوعی با مطالعه و کتاب سروکاردارند ازاین موضوع دررنجند.

برهمین اساس بخش عمده ای ازاین کتاب به راه های بهبود تمرکز درهنگام مطالعه وهنگام حضوردرکلاس می پردازد که صد البته مطالعه و عمل به آن برای تمرکز، آرامش، و شادمانی و موفقیت به همراه خواهد داشت.

درآخرذکراین نکته ضروری است که تمرکزحواس یک مهارت بی چون و چراست که نیازبه فراگیری تکنیک ها و تمرین مستمر دارد.

اینکه شما روش های کاربردی این کتاب را چند روزی تمرین کنید و بعد رهایش کنید نتیجه همان می شود که اکنون به آن گرفتارید: " عدم تمرکزحواس". تمرینات را با صبر و حوصله و متانت کافی انجام دهید. شتاب زده عمل نکنید و منظم و آرام به پیش بروید.

" لرد بایرون" می گوید: برای پیشرفت و پیروزی سه چیزلازم است: اول پشتکار، دوم پشتکار و سوم پشتکار.

این کتاب را بخوانید اگر:

مصمم هستید و اراده ی راسخ کرده اید تمرکزتان بهترشود.

تمرین ها را انجام می دهید.

و به پیشرفت خود یقین دارید.

فصل اول
واقعیت ها در: تمرکز حواس
تمرکز چیست ؟

 

مهم ترین علت عدم دستیابی به یک تمرکز فکرعالی، تعاریف نادرستی است که درذهن شما برای تمرکز حواس وجود دارد.

بیشتر شما تمرکز را فکرکردن به یک موضوع ویژه به صورت مطلق و کامل و صد درصد می دانید درحالی که چنین چیزی نه تنها برای شما که برای هیچ انسانی درهیچ شرایطی به هیچ عنوان ممکن نیست.

شما ابداً قادرنیستید تمام ذهن خود را به طورکامل و مطلق در اختیاریک موضوع بگذارید و بقیه ی افکار را درآن زمان از ذهن خود کاملاً حذف کنید.

زمانی که یک انسان می تواند چنین تمرکزی داشته باشد، حداکثرسه الی چهارثانیه است. یعنی تاکنون کسی نبوده که پنج ثانیه متوالی به طورمطلق، تنها و تنها به یک چیزبیاندیشد.

بنابراین، منطقی نیست که شما تعریف بالا را برای تمرکزحواس قبول کنید. چنین تعریفی، سطح توقع شما را بالا می برد. وقتی که فکردیگری به جزموضوع اصلی به ذهنتان راه می یابد و یا کوچک ترین عامل حواس پرتی را ازمحیط اطراف خود دریافت می کنید. احساس سرخوردگی می کنید و گمان می کنید که قدرت تمرکز ندارید. حال آنکه این تصور فقط ناشی از برداشت اولیه ی نادرستی است که از تمرکزداشته اید وهمین تصورعملاً شما را در تلاش برای بهبود تمرکز ناکام می سازد.

پس، اولین و مهم ترین قدم را در راه افزایش تمرکز ذهنی خود بردارید: تعریف نادرستی را که از تمرکز حواس درذهن خود دارید دگرگون کنید.


اما تعریف درست تمرکز


تمرکزحواس همان قدرمی تواند واقعی باشد که عوامل حواس پرتی واقعیت دارند.

یعنی: شما باید بپذیرید که به هرحال، همیشه عواملی حواس شما را پرت می کنند که بعضی ازآن ها منشأ ذهنی و درونی دارند و ازاندیشه ی خود شما ناشی می شوند و بعضی دیگرمنشأ محیطی و بیرونی دارند و از محیط اطراف شما نشأت می گیرند. عواملی مثل یادآوری خاطرات و تخیلات گوناگون وتجزیه وتحلیل مسائلی خارج ازچارچوب موضوع مطالعه، ازعوامل حواس پرتی درونی و عواملی مانند سروصدا، حضورمزاحم دیگران و آشفتگی مکان مطالعه ازعوامل بیرونی به حساب می آیند.

شاید بتوان ذهن انسان را به یک سیستم ارتباطی بسیارپیچیده تشبیه کرد. درهرلحظه هزاران پیام ازمحیط داخلی بدن و ازمحیط اطراف به آن مخابره می شود و درعین حال هزاران پیام ازاین مرکز به محیط داخلی بدن و محیط اطراف ارسال می گردد. اگرچه بسیاری از این مبادله ها درحوزه ی ناخودآگاه ما صورت می گیرد، بعضی از این پیام ها وارد حوزه ی آگاهی ما می شوند و ذهن ما را از موضوع مطالعه منحرف می کنند.

گفتیم که برای دستیابی به تمرکز حواس عالی، باید آن را درست تعریف کرد. برای تعریف درست هم ابتدا باید حواس پرتی را به عنوان یک واقعیت انکارنشدنی بپذیریم و بعد بگوییم : تمرکزحواس یعنی" عوامل حواس پرتی را به حداقل رساندن". با تمرین هایی که جلوتر شرح خواهیم داد، شما می توانید عوامل حواس پرتی خود را کمترو در نتیجه تمرکز حواس خود را بیشتر کنید.

 


تمرکز حواس نسبی است

 

درتعریفی که برای تمرکزحواس ارائه دادیم نسبی بودن تمرکزکاملاً نشان داده شده است. گفتیم که تمرکز هرشخص به نسبت کاهش عوامل حواس پرتی او افزایش می یابد و بنا به تغییرات موقعیت ذهنی و محیطی اوتغییرمی کند. درنتیجه شما هیچ گاه ازیک میزان مشخص وثابت تمرکز برخوردارنیستند. به محض آنکه محیط شما عوض شود و یا شرایط ذهنی شما تغییرکند، میزان تمرکزشما بریک مطلب تغییرمی کند.

همچنین تمرکزحواس افراد مختلف نسبت به یکدیگر، کاملاً فرق می کند. بنابراین شما هرگزنباید خود را فرد حواس پرت و فاقد تمرکزی بدانید یا معرفی کنید، چرا که چنین چیزی حقیقت ندارد.

درست ترآن است که بگویید در این لحظه، با ذهنیت کنونی و در محیط فعلی عوامل حواس پرتی من بیشترو میزان تمرکزم کمتراست.

گفتن" من کاملاً آدم حواس پرتی هستم" و عباراتی ازاین دست، کاملاً نادرست است. این قضاوت شما درباره ی تمرکز حواستان به هیچ وجه منصفانه نیست چرا که خود شما بارها و بارها درشرایط متفاوت تمرکزهای عالی گوناگونی را تجربه کرده اید.

همیشه به خاطر داشته باشید که به هنگام قضاوت درمورد خودتان یا دیگران، واقع بین بودن با بدبین بودن خیلی فرق می کند. کسی که واقع بین است همه ی جنبه ها چه خوب و چه بد را درنظر می گیرد. به سرعت داوری نمی کند. جزئیات را می بیند و کلی گویی نمی-

کند. پس: درمورد تمرکزحواس خود واقع بینانه قضاوت کنید و واقع بینانه حرف بزنید یعنی همیشه توجه کنید که: تمرکزحواس نسبی است.


تمرکز حواس اکتسابی است

 

بسیاری ازشما در مواردی که نمی توانید تمرکز حواس عالی داشته باشید، می گویید: "من ذاتاً آدم حواس پرتی هستم" . همین ذهنیت نادرست باعث می شود که نتوانید ازچنین تمرکزی برخوردار گردید.

تمرکز حواس به هیچ وجه ذاتی نیست. ما ژن مشخصی برای تمرکزدرمغزنداریم و هیچ یک ازما با تمرکز مادرزاد به دنیا نیامده ایم. اگرچه برخی از والدین، رفتارنوزاد خود را هنگامی که محکم شیشه ی شیررا در دست گرفته، به آن نگاه می کند و شیر را می مکد، تمرکز حواس تلقی می کنند و می پندارند که کودکشان ازتمرکز ذاتی برخورداراست. رفتار کودک صرفاً پاسخی بازتابی به محرک که شیشه ی شیر یا سینه ی مادراست، می باشد و هیج نوع تفکری درآن صورت نمی گیرد چرا که هنوز مراکزعالی مغز، کنترل رفتارکودک را به دست نگرفته اند و بنابراین تعبیر رفتارکودک به تمرکز حواس کاملاً بی اساس است.

آنچه مسلم است استعداد بالقوه ی تمرکزحواس درهمگان وجود دارد و مانند هراستعداد دیگر می توان آن را درخود رشد داد و پروراند. شما به راحتی می توانید این خصلت همگانی را درخود تربیت کنید و به عالی ترین مراتب خویش برسانید.

همه توانایی های همگانی را به عضله ای تشبیه می کنند. قوی ترین و عضلانی ترین افراد را هم که در نظربگیرید، وقتی به دنیا آمدند ازعضلاتی ساده و نرم و طبیعی مانند دیگران برخورداربودند اما تمرین و ممارست و به کارگرفتن عضلات باعث شده که آن ها به مرور در رشد عضلانی خود پیشرفت کنند و به بالاترین مرتبه ی آن که مهارت های ویژه دراستفاده ازعضلات است، برسند.

تمام استعدادهای بالقوه ی انسانی را می توان به صورت بالفعل درآورد و پرورش داد و به عالی ترین درجه ی خود را رساند.

مثلاً یک بند باز ماهر را درنظربگیرید. اوهم وقتی متولد شد مانند همه ی کودکان طبیعی دیگر، توانایی حفظ تعادل را به دست نیاورده بود. مدت ها طول کشید تا او بتواند بنشیند و دروضعیت نشسته تعادل به دست آورد، بایستد و در وضعیت ایستاده تعادل به دست بیاورد. راه برود و درحال راه رفتن تعادل خود را حفظ کند. درست مانند همه ی کودکان طبیعی دیگر. اما او با تمرینات مداوم و مکرر، استعداد حفظ تعادل خود را آن قدرپرورش داد که به یک مهارت تبدیل کرد. حالا او آنقدرتوانایی حفظ تعادل دارد که می تواند به راحتی روی یک بند حرکات پیچیده انجام دهد و تعادل خود را حفظ کند و ما را به وجد بیاورد.

حافظه و تمرکزهم دو استعداد همگانی هستند که می توانند پرورش پیدا کنند و به مهارت های ویژه تبدیل شوند.

کسانی که قادرند ضرب و تقسیم اعداد چند رقمی را درکوتاه ترین زمان ممکن انجام دهند، کسانی که می توانند با یک باردیدن، شنیدن، حس کردن یا خواندن، آنچه را که آموخته اند، تا زنده اند به خاطر داشته باشند و همه ی کسانی که ما آن ها را استثنائی و عجیب و غریب می دانیم، افرادی کاملاً معمولی هستند که یک یا چند استعداد طبیعی وهمگانی خود را تا این سطح پرورش داده اند. امروز حتی خلاقیت، که حدود صد سال پیش یک استعداد کاملاً ذاتی تصورمی شد، یک استعداد کاملاً پرورش یافته محسوب می شود.

دکتر" اسبورن" در کتاب " پرورش استعداد همگانی ابداع و خلاقیت" براین موضوع بسیارتأکید می کند و تمرینات زیادی را برای پرورش این استعداد بالقوه به خوانندگان کتاب خود می آموزند.

علت رشد روزافزون مؤسسه های پرورش نیروهای ذهنی دردنیا همین قابلیت پرورش یافتن نیروهای ذهنی و اکتسابی بودن آن هاست.

پس کاملاً ایمان بیاورید و باورکنید که به راحتی قادرید استعداد خدادادی تمرکزفکر را در خودتان پرورش دهید و نسبت به وضعیت کنونی، آن را بهبود بخشید. حتی اگرامروز فکرمی کنید که سن شما بیشترشده و یا درزندگی خود مشکلات جسمی، عاطفی و محیطی فراوان دارید، بازهم مطمئن باشید که می توانید ازقدرت تمرکزعالی برخوردارشوید به شرط آنکه روش به کارگیری صحیح این استعداد بالقوه را فرا گیرید.

به خاطرداشته باشید که اگرازیک کلید مدتی استفاده نکنید، زنگ می زند ولی تا هنگامی که کلید در قفلِِِ ِ در می چرخد و به کارگرفته می شود، هرروزبراق ترو درخشان ترمی شود.

تمام استعدادهای ما مصداق این کلید را دارند. باید آن ها را به کاراندازیم تا به استعداد های درخشان تبدیل شوند. درغیراین صورت به مرور زنگ خواهند زد.

فصل دوم
اساس تمرینات در: تمرکز حواس

 

تمرکزحواس دروهله ی اول یک تلاش ذهنی است برای انسجام بخشیدن به فکر و جمع وجورکردن آن.

هرچه بیشتربه این تلاش ادامه دهید، تمرکز شما بهبود می یابد و هرچه ازاین تلاش بازبمانید، تمرکز شما کاهش پیدا می کند.

امروزه تمام استعدادهای ذهنی را به تلاش و کوشش فردی وابسته می کنند. حافظه، تمرکز، خلاقیت، توانایی تدبیرو چاره اندیشی و سایرفرایندهای ذهنی هیچ یک به سن، جنس و تحصیلات بستگی ندارند.

اینکه شما دخترید یا پسر، مرد یا زن، سالمند یا جوان و . . . به هیچ عنوان دلیلی برای عدم توانایی شما درپرورش برخی ازنیروهای ذهنی نیست.

همان طورکه گفتیم، همه ی این ها به تلاش و کوشش فردی شما بستگی دارند. هم اکنون به یک شاخه ی گل فکرکنید. مسلماً پس ازچند لحظه عوامل حواس پرتی به سراغ شما می آیند که کاملاً طبیعی است.

اما کاری که شما باید انجام دهید این است که خیلی سریع افکارخود را جمع و جورکنید و به فکراول یعنی شاخه ی گل برگردید.

بعد از این تلاش دوباره لحظاتی بیش نمی گذرد که فکرشما منحرف می شود و شما باید مجدداً به شاخه ی گل برگردید.

شاید دریک تمرین پنج دقیقه ای، ده ها یا حتی صدها بارفکرتان منحرف شود. خسته نشوید و فکرخود را به هرسو رها نکنید. به محض این که متوجه شدید که از مسیر قبلی منحرف شده اید، به موضوع اصلی بازگردید.

" ملوین پاورز" درکتاب " راهنمای تمرکز بهتر" به شدت تأکید می کند که استمراریک ماهه دراین تمرین به صورت روزی پنج الی ده دقیقه ، تأثیرفوق العاده ای درتمرکزفکرشما دارد.


تمرین

 

زمان مشخصی را انتخاب کنید. هرزمانی که دوست دارید. مثلاً ساعت ده شب.

ازامروزهرشب ساعت ده تا ده و ده دقیقه به مدت یک ماه تمام به یک موضوع ویژه فکر کنید. توجه داشته باشید که دست کم باید چهارالی پنچ شب متوالی به یک تصویرثابت فکرکنید. تصویری که مورد علاقه ی شما باشد. زمانی تصویررا عوض کنید که احساس کنید این تصویردیگردرشما انگیزه ایجاد نمی کند و تکراری شده است.

تلاش کنید که فکرتان منحرف نشود. به همان روشی که گفتیم به محض انحراف ذهن از موضوع اصلی، به آن بازگردید. به مرورمی بینید که رفته رفته میزان انحراف های ذهنی شما کاهش می یابد. به طوری که در روزبیستم حتی کمترازپنج بار درطول ده دقیقه فکرتان منحرف می شود.

فراموش نکنید که استمراربک ماهه دراین تمرین بسیارحائزاهمیت است. نکته ی دیگر این که حتماً به موضوع مورد علاقه ی خود فکرکنید، به ویژه درروزهای اول تمرین. چرا که هرآنچه مورد علاقه است خود به خود ایجاد تمرکزمی کند. بعداً دراین باره بیشترشرح خواهیم داد.


نگاه کردن به یک جسم


برای شروع تمرین به هیچ عنوان با چشم بسته تمرین نکنید. چون دیدن یک تصویر عینی و ملموس، بسیارساده ترازتماشای یک تصویرذهنی است.

مثلاً سیبی را جلوی خود بگذارید وهمان گونه که دقیقاً به آن نگاه می کنید به آن فکر کنید. هربارکه متوجه شدید به اصطلاح ماتتان برده وذهنتان منحرف شده، دوباره توجه خود را به سیب معطوف کنید تا زمانی که ده دقیقه تمام شود.


دیدن یک جسم با چشم بسته


پس ازچند روز دیدن اشیاء با چشم بازو فکرکردن به آن، وقتی که احساس کردید دراین کارمهارت یافتید، همان جسم، یا شیئی دیگر را درذهن خود ببینید و به آن فکرکنید.

درجایی آسوده بنشینید. چشمان خود را ببندید و به تصویرذهنی خود توجه کنید. هربارکه ذهنتان فرارمی کند و به تصویرها و افکاردیگرمتمایل می شود با تلاشی ساده و آرام به تصویرذهنی خود برگردید.


نگاه کردن به یک اسم معنی با چشم بسته یا باز


بعد ازچند روزمداومت در مرحله ی دوم تمرین، کمی آن را برای خود دشوارترکنید. اینک به اسامی معنی توجه کنید. به محبت، فداکاری، خشم، شادی، هیجان و . . .

چون اسم های معنی تصویرعینی ندارند، بهترآن است که آن ها را دروجود یک شخص مورد علاقه ببینید. مثلاً شادی وهیجان را درچهره ی دوست صمیمی خود و یا فداکاری و محبت را درچهره ی مادریا پرستاری که شب هنگام بربالین کودکی بیمارایستاده است واز او مراقبت می کند ببینید.

تمرکزپیدا کردن براسامی معنی، قدرت تمرکز فکرشما را بسیارعالی می کند، به شرط آنکه درمراحل 1 و 2 تمرین مهارت کسب کرده باشید.

در روزهای آخرشما می توانید به مفاهیم گسترده تروعمیق تری که تصاویردنباله داری را شامل می شوند فکرکنید البته به صورت منظم و منسجم.

مثلاً جنگ، مفهوم گسترده ای است که تصاویرفراوانی را درذهن شما تداعی می کند. این تصاویررا با یک نظم خاص دنبال کنید. مثلاً ابتدا حمله ی هواپیماها، بعد بمباران مناطق نظامی، بعد خشم افراد، تشکل نظامی، حمله بردشمن، تیراندازی، جنگ تن به تن وسپس غلبه وفتح وپیروزی.

این تصاویردنباله دار را همیشه با یک نظم ثابت و مشخص درذهن خود بیاورید و دنبال کنید.


چگونه فکرکنیم ؟


شاید شما هم با این مشکل مواجه باشید که نمی دانید چگونه فکرکنید و یا وقتی که به فکر کردن مشغول هستید، مطمئن نیستید که دارید فکرمی کنید یا نه.

" کوین ترودا" رییس مؤسسه ی حافظه ی آمریکا و نویسنده ی کتاب " تکنیک های تقویت حافظه" در کتاب خود می نویسد: تصاویر، پایه های فکری ما هستند، یعنی همیشه تصاویرافکار را می سازند. تا تصویری نباشد فکری نیست و هروقت تصویرایجاد شد تفکر صورت می گیرد. پس بهترین راه برای آن که مطمئن شوید درحال فکرکردن هستید این است که ببینید تصویردارید یا نه. اگرتصویردارید، مسلماً درحال فکرکردن هستید.


اگردرتجسم مشکل دارید


درمرحله ی اول تمرین، شما جسمی را با چشم بازمی بینید. بنا براین تصویرعینی دارید که به دنبال آن اندیشه خواهد بود.

اما درمرحله ی دوم تمرین، گاهی احساس می کنید که درساختن تصاویرذهنی مشکلات فراوان دارید یا ادعا می کنید که تصویری نمی بینید و فقط احساسی ازیک تصویر دارید.

بهترین راه برای ایجاد مهارت در دیدن تصاویرذهنی، توالی انجام مراحل 1 و 2 است یعنی اینکه ابتدا تصویری را با چشم بازببینید و سپس آن را فوراً با چشم بسته ببینید. هروقت تصویرمحو یا کمرنگ شد دوباره چشم را بازکنید و تصویرواقعی را ببینید و پس ازنگاه دقیق، مجدداً چشم خود را ببندید و تصویرذهنی آن را مشاهده کنید.

این عمل خیلی زود نتیجه می دهد و شما درساختن تصویرذهنی مهارت پیدا می کنید.

خوانندگان کتاب های روان شناسی موفقیت، معمولاً خیلی با مشکل دیدن تصویرذهنی مواجه می شوند. وقتی به شخصی گفته می شود که مثلاً " خودت را دریک باغ پرازگل ببین" می گوید: " من قادرنیستم خودم را ببینم" . به همین علت است که خیلی ازخوانندگان این کتاب ها نمی توانند این تمرین مؤثر را که پایه و اساس " تجسم خلاق" است انجام دهند. به این افراد توصیه می کنیم که تصویرخود را به دقت درآینه نگاه کنند. سپس با چشم بسته خود را مجسم نمایند و به همان صورت که درمورد اشیاء شرح دادیم، هروقت تصویرکم رنگ یا محو شد دوباره چشمان خود را بازکنند و تصویرواقعی خودشان را ببینند.

بعد ازمدتی به راحتی می توانند خودشان را مجسم کنند و تمرینات این کتاب ها یا کلاس ها را به خوبی انجام دهند.


یک سؤال دیگر


درمرحله ی اول تمرین ممکن است با این سؤال مواجه شوید که مثلاً وقتی سیب را می- بینیم به چه چیزآن فکرکنیم؟

ما مؤکداً پاسخ می دهیم: به هیچ چیز. فقط تصویر را ببینید، فکرخود به خود ایجاد می- شود. رنگ، شکل، لکه های کوچک، اندازه، نوع و . . .


چند روز تمرین کنیم؟


قراربود که تلاشی ذهنی به مدت یک ماه و هرروز ده دقیقه برای انسجام بخشیدن به افکارخود داشته باشید. می توانید هرهفته ازاین ماه را به انجام یک مرحله اختصاص دهید. هفته ی اول: مرحله ی اول، هفته ی دوم : مرحله ی دوم، هفته ی سوم: مرحله ی سوم ( فکر کردن به اسم معنی )، هفته ی چهارم: مرحله ی چهارم ( فکرکردن به مفاهیم گسترده و دنباله دار) .

شما می توانید بیشترتمرین کنید مثلاً ده دقیقه صبح و ده دقیقه شب. اما ما معمولاً تمرینات فراوان را توصیه نمی کنیم تا شما علاقه و استمرارخود را ازدست ندهید و زود خسته نشوید. بهتراست ازهرگونه شتاب و فشارزیاد که ناشی ازاشتیاق فراوان شما در روزهای اول است، بپرهیزید. " استمرار" شرط اول موفقیت دراین تمرین است و " وارد شدن درهرمرحله به شرط موفق شدن درمرحله ی قبل" شرط دوم.


فصل سوم
علاقه: مهم ترین شرط در تمرکز حواس
علاقه و تمرکزحواس

 

به یقین می توان گفت که علاقه مهم ترین شرط درایجاد تمرکزحواس است. هر چه علاقه ی شما به یک موضوع بیشترباشد، تمرکزفکرشما برآن بیشترمی شود. متخصصان حافظه ویادگیری، وقتی که شخصی می گوید: " من اصلاً حافظه ندارم"، به او می گویند: "نشانی منزلت را بلدی؟ " و چون شخص پاسخ مثبت می دهد می گویند پس توحافظه داری. اگزحافظه نداشتی، نباید هیچ نمود و تظاهری را ازحافظه نشان می دادی.

شخص اصرار می کند: " من حافظه ندارم" یا " حافظه ام خیلی بد است" چون درس تاریخی را که دیشب خوانده بودم اصلاً به خاطر نمی آورم.

به زندگی همین شخص وارد می شویم. متوجه می شویم که به فوتبال علاقه ی زیادی دارد. ازاو سؤالی دراین زمینه می کنیم، سؤالاتی خیلی جزئی و حاشیه ای. ملاحظه می کنیم که اوحتی شماره ی پیراهن بازیکنان، باشگاه آنها، و نتایج دقیق مسابقات قبلی آنها را به خاطر دارد. چه حافظه ی توانایی !

وقتی شما به موضوعی علاقه داشته باشید، خود به خود برآن متمرکزمی شوید. بیشتر دقت می کنید وبه راحتی به حافظه می سپارید و بعداً هم خیلی راحت به خاطرمی آورید.

اساساً تمرکزحواس و حافظه لازم و ملزوم یکدیگرند:

علاقه ی بیشتر>> تمرکز بیشتر>> مرورذهنی بیشتر>> به خاطرسپاری بهتر>> یاد آوری سریع تر

حلقه ی اول این زنجیر، علاقه است. تا علاقه نباشد، تمرکزنیست و تا تمرکزنباشد، حافظه نیست و تا حافظه نباشد، یادگیری و موفقیت تحصیلی نیست. پس می بینید که اساس تمام موفقیت های تحصیلی و همین طورشغلی و موفقیت های دیگرعلاقه است. علاقه، علاقه، علاقه = موفقیت، موفقیت، موفقیت. آنجا که شما علاقه دارید، قطعاً موفقیت و پیشرفت دارید.

همین شما که ازعدم تمرکزحواس خود گله دارید، وقتی غرق دیدن یک فیلم مهیج یا تماشای مسابقه ی ورزشی مورد علاقه ی خود یا بازی شطرنج یا خواندن یک رمان جالب یا حل جدول و یا مطالعه ی یک درس مورد علاقه ی خود هسنید، نسبت به سروصدا، حضور دیگران یا عوامل حواس پرتی دیگری که درمحیط اطرافتان هست، هیچ واکنشی نشان نمی- دهید یعنی : تمرکزی عالی دارید.

وقتی شما به موضوعی علاقه دارید، دوست دارید درباره ی آن بیشتربدانید و میل به فرا گیری بیشترباعث می شود که تمرکزبهتری داشته باشید. ازطرفی هرچه بیشترفرا بگیرید و بیشتربدانید، علاقه ی شما به مطلب هم بیشتر می شود و بازعلاقه ی بیشتر، میل فراگیری بیشترو . . .

اما ما باید درس های زیادی را مطالعه کنیم و دراین مطالعه تمرکز حواس داشته باشیم تا بتوانیم یاد بگیریم و به خاطربسپاریم و به موفقیت تحصیلی دست یابیم. طبیعتاً خیلی از این درس ها مورد علاقه ی ما نیستند. با آن ها چه کارکنیم؟ مسلماً نمی توانیم مطالعه ی این درس ها را کناربگذاریم و فقط درس های مورد علاقه را بخوانیم. تنها راه حل این است:

باید به طریقی خودمان را به آن درس ها علاقمند کنیم.


چگونه درس بخوانیم؟


این سؤالی است که اکنون مسلماً درذهن شما ایجاد شده است. شما که مجبورید درس- هایی را بخوانید که هیچ علاقه ای به آن ها ندارید و واقعاً نمی دانید که با این بی علاقگی و درنتیجه عدم تمرکز و در نتیجه عدم یادگیری در آن درس چه کنید.

یکی به مثلثات علاقه ندارد، یکی به شیمی، یکی به فلسفه، یکی به زمین شناسی، یکی به تاریخ و . . .

به هرحال هرکس ممکن است ازیک یا چند درس اصلاً خوشش نیاید اما درعین حال که این بی علاقگی را حس می کند، ضرورت ایجاد علاقه را هم احساس می نماید.

ما هم اکنون زمینه های بسیارمؤثری را برای ایجاد علاقه به شما معرفی می کنیم.

" اطلاعات اولیه"


شاید مهم ترین راه ایجاد علاقه ، کسب اطلاعات اولیه درباره ی موضوع مورد نظر باشد. هرچه اطلاعات اولیه ی شما و دانسته های ابتدایی شما درزمینه ی موضوع بیشتر باشد، خود به خود کشش بیشتری برای فراگیری آن خواهید داشت و درنتیجه تمرکز بهتری درآن به دست خواهید آورد. این همان ارتباط علاقه و میل به فراگیری است.

هرچه می توانید اطلاعات اولیه، سطحی و ابتدایی خود را افزایش دهید، چه این اطلاعات در راستای موضوع باشند چه نباشند. مثلاً قبل از این که فرمول های پیچیده ی اصطکاک را درفیزیک مطالعه کنید، به کسب اطلاعات اولیه و ابتدایی درمورد اصطکاک بپردازید. اگرچه این مطالب پیش پا افتاده، سطحی و بی ارتباط با آن فرمول های پیچیده به نظرمی رسند، شوق و شورو میل به فراگیری و در نتیجه تمرکز حواس شما را افزایش خواهند داد.


اهمیت مطالعه قبل از ورود به کلاس

 

شاید تا به حال به این موضوع فکرکرده باشید که چرا دبیران واستادان شما اینقدر به شما تأکید می کنند که قبل از ورود به کلاس جلسه ی بعد، مطالعه ی سطحی و اجمالی و سریعی برآنچه که قراراست تدریس شود داشته باشید. علت این تأکیدعمدتاً به خاطرهمین تأثیراطلاعات اولیه است. با دانستن اطلاعات اولیه شوق یادگیری و جذبتان فراوان تر می- گردد و به یقین درک بهتری ازصحبت های مدرس خواهید داشت.

و ما درجای خود شیوه ی مطالعه ی قبل از ورود به کلاس را توضیح خواهیم داد.


اطلاعات اولیه چگونه باشند؟

 

برای کسب اطلاعات اولیه باید دقت کنید که این اطلاعات، ویژگی های لازم را داشته باشند. هرمطلبی نمی تواند اطلاعات اولیه تلقی شود. باید به خاطرداشته باشیم که اطلاعات اولیه قرار است در ما شوق و رغبت ایجاد کند و ما را به فراگیری بیشتر وادارد. بنا براین:

 

اول - اطلاعات اولیه باید ساده باشند: اگرشما درابتدا مطالب دشوار و سخت را جستجو کنید و به آن ها توجه نشان دهید، به جای علاقمند شدن به آن ها از آن ها بیزار می شوید. اطلاعات اولیه باید ساده ترین مطالب باشند.

 

دوم - اطلاعات اولیه باید کم حجم باشند: با وجود آن که اطلاعات اولیه ی فراوانی در اختیار شماست که همگی ساده اند، توصیه می کنیم همه ی این اطلاعات را یکجا نگیرید. یکی ازاین اصول مهم یادگیری و قوانین پایه ای حافظه این است: یادگیری تدریجی است. اگزشم 9 ساعت مطالعه ی مستمرجغرافی را دریک روز، به یک ساعت مطالعه در 9 روز تبدیل کنید و یا 18 ساعت مطالعه ی پشت سرهم دریک روز را به 6 ساعت مطالعه در 3 روز تقسیم کنید، بازده فوق العاده بیشتری خواهیم داشت.

یادگیری یکباره ی مطالب شما را زود خسته و بی علاقه می کند. درست مثل آنکه بخواهید دریک روز ازصبح تا شب نیمی از کتاب را یاد بگیرید. اصل یادگیری تدریجی هم برایجاد علاقه استوار است. اطلاعات فراوان و یکباره به راحتی شما را ازآن درس بیزار می کند.

 

سوم - اطلاعات اولیه باید به شکل خوبی ارائه شوند: انتقال اطلاعات اولیه به شکلی خوب و دوست داشتنی، شوق شما را برای فراگیری بیشترافزایش می دهد. معلمی را به خاطر بیاورید که مطالب را به زبانی خوشایند به شما انتقال می دهد و درهمان روزاول آنچنان تأثیری بر شما می گذارد که شیفته ی آن درس می شوید.

وقتی که مشغول درس خواندن هستید، مانند همان معلم مطالب را به شکلی زیبا برای خود بیان کنید و در خود علاقه ایجاد کنید، به خصوص دردرس هایی که معلم شما مطلب را خشک و جدی و نه چندان خوب ارائه می دهد، حتماً ازاین روش استفاده کنید.

 

چهارم - به کاربردهای علمی مطالب علمی فکرکنید: کاربرد مطالب را درزندگی خود جستجو کنید. قبل ازآنکه به سراغ مفاهیم پیچیده ی اصطکاک بروید به این فکرکنید که زمستان ها درهوای سرد، دستان خود را به هم می مالید تا گرم شوند.

قبل ازاین که مثلثات بخوانید به این فکرکنید که تمام حرکات کشتی ها روی اقیانوس ها براساس نسبت های مثلثاتی انجام می گیرد.

قبل ازاین که شیمی بخوانید و واکنش های گرمازا و گرماگیر را بفهمید به این فکرکنید که اخیراً چیزی به نام بخاری جیبی اختراع شده است که درزمستان دست های شما را گرم می کند.

قبل ازاین که گرانیگاه و مرکز ثقل چیزی بیاموزید به این فکرکنید که چرا برج معروف پیزا درایتالیا با همه ی کج بودنش فرو نمی ریزد.

بعضی ازمطالب هم کاربرد های رفتاری دارند. می توانیم قبل ازخواندن این مطالب به این کاربردهایشان فکرکنیم. مثلاً قبل ازاین که بخوانیم هفته ی دوم تا ششم زندگی جنینی مقارن با رشد سریع و اختصاصی شدن اندام ها و دستگاه های مختلف بدن است، به این فکر کنیم که سلامت یا عدم سلامت جسمی و روانی مادروپدرچه تأثیری برجنین دارد و رفتارهای مناسب والدین و اطرافیان آن ها چگونه می تواند باشد.

قبل ازاین که قانون عمل وعکس العمل نیوتن را بخوانیم به این فکرکنیم که تمام اعمال ما به خود ما باز می گردد و به قول شاعر: " هرچه کنی به خود کنی، گرهمه نیک و بد کنی" .

قبل ازاین که قاعده ی " هوند" را درشیمی بخوانیم که " تا زمانی که هریک از اربیتال- های هم انرژی، یک الکترون نگرفته باشد، هیچ یک ازآن ها پرنمی شود" به این فکر کنیم که ما هم باید درهمه ی زمینه های زندگی به موازات هم پیشرفت کنیم.

رشد یک جانبه، قانون طبیعت نیست و به همین خاطرمحکوم به شکست است. اگر در زمینه ی مالی داریم پیشرفت می کنیم درزمینه ی معنوی هم باید با همان سرعت به پیش رویم. اگردرزمینه ی علمی موفقیت کسب می کنیم، باید درعمل هم به همان اندازه موفق شویم. اگردرزندگی اجتماعی به مراتب عالی می رسیم باید درزندگی خصوصی هم خود را به همین مراتب عالی برسانیم. خلاصه آن که اجازه ندهیم که دریک زمینه ازسایرزمینه ها عقب بیفتیم درست مانند اتم های عناصرکه قاعده ی هوند را اجرا می کنند.

و قبل ازاین که . . .

اگرکمی دقیق شوید، اگرذهن خود را به کاربیاندازید به کاربرد تمامی علوم را درلحظه لحظه ی زندگی خود حس می کنید وهرکه بیشترآمیختگی دانش را با زندگی روزمره درک می کنید علاقمند ترومشتاق تر می شوید.

درواقع دانش بشری ازدقت کردن به زندگی ساده و طبیعی پدیدارشده است.


اطلاعات اولیه مهم ترین قانون علاقمندی است

 

نقش اطلاعات اولیه بسیارمهم است. شما وقتی که به تماشای مسابقه ی فوتبال مشغولید، همین که اطلاعات مختصری درباره ی آن داشته باشید، مثلاً بدانید که خطا درمحوطه ی 18 قدم، ضربه ی پنالتی را برای تیم مقابل به ارمغان می آورد، با تمرکزوعلاقه ی بیشتری آن را دنبال می کنید تا مادربزرگ شما که هیچ اطلاعات اولیه ای ازفوتبال ندارد و تصورمی- کند 22 نفربیهوده به دنبال توپ ازاین سوبه آن سومی دوند.

ومسلماً مادربزرگ شما خیلی متعجب می شود وقتی شما را آنچنان غرق تماشا می بیند که ازاطراف خود کاملاً بی خبرشده اید.

یا وقتی که شما بدانید حرکت هرکدام ازمهره های شطرنج چگونه است و همین اطلاعات مختصرواولیه را داشته باشید، خیلی مشتاق ترو با دقت و تمرکزبیشتربه بازی شطرنج نگاه می کنید تا کسی که ازشطرنج هیچ چیزنمی داند.

امروزه ازاین روش برای علاقمند کردن افراد به موضوعات خاص استفاده می کنند. مثلاً تصویریک فوتبالیست مشهوررا داخل یک بسته ی آدامس می گذارند و زیرآن نامش را می نویسند. هیچ وقت سوابق ورزشی او را به صورت اطلاعیه دربسته ی آدامس نمی- نویسند چرا که همین قدرکافی است. به همین سادگی و کم حجمی و به خوشایندی شیرینی آدامس کافی است که شما خود به خود به هرخبری درباره ی او متمرکزوحساس شوید.

دقت کنید که درسی که الان قراراست بخوانید چه اطلاعات اولیه ای ازدروس قبل، از گفته های معلم و یا از صحبت دوستان یا اززندگی خودتان به شما کمک می کند. درجستجوی یافتن این اطلاعات اولیه و آموختن درس، با کمک آن ها باشید.

این همان چیزی است که می گویند درهردرس باید ازپایه قوی باشید و دروس را اساسی بخوانید. قبل از فراگیری انتگرال، مفهوم مشتق را دریابید. قبل ازآن که حد را بفهمید نمی- توانید مشتق را درک کنید و برای فهمیدن حد باید تصاعد هندسی را خوب یاد گرفته باشید که پایه ی آن هم تصاعد عددی است.

بعضی وقتی می خواهند درسی را بخوانند یکباره به سراغ فرمول ها وحفظ آن ها می- روند وچون کاری را ازوسط شروع کرده اند واطلاعات زمینه ای و پایه ای ندارند، درست و حسابی یاد نمی گیرند و بی علاقه و کلافه می شوند.

درست مثل این که شما بخواهید یک سریال تلویزیونی را ازقسمت دهم تماشا کنید. تا کسی به شما توضیحاتی درمورد نه قسمت گذشته ندهد ( والبته ساده و مختصرو کم حجم) شما علاقه ی چندانی به تماشای به تماشای قسمت دهم پیدا نمی کنید.

پیش ازمطالعه ی هردرس ازاین به بعد، دانسته های قبلی خود را مرورکنید. اطلاعات اولیه بگیرید و خود را علاقمند و متمرکز سازید.


" دانستن قوانین "

 

شناخت قانون هرچیزی شما را به آن علاقمند می کند. اگرخیلی ها ازتماشای تنیس لذت نمی برند به خاطرآن است که ازقانون شمارش امتیازها درآن آگاهی ندارند.

قانون ورزش ها، قانون بازی ها، قانون برقراری یک ارتباط مؤثر، مقررات اجتماعی و قانون کتاب را کشف کنید.

قبل ازشروع مطالعه کشف کنید محوری که مطالب کتاب حول آن دورمی زند چیست؟ این کتاب برچه موضوعی تأکید می کند؟ چه سبک و ساختاری دارد؟ چگونه می خواهید به من یاد بدهید؟

یکی ازموارد بسیارمهم که شما معمولاً نادیده می گیرید، قانون و روش مطالعه است. درخواندن هرکتاب ومطالعه نیزبرای آن که تمرکزعالی پیدا کنید و روش و قانونی وجود دارد که آن را بعداً بررسی خواهیم کرد. اکنون فقط به این نکته توجه کنید که برای یک مطالعه ی متمرکزباید به روش صحیح مطالعه کرد. اگرشما ندانید قانون بازی والیبال چیست نمی توانید آن را بازی کنید. درمورد مطالعه هم همین طوراست. ابتدا باید روش مطالعه را فرا بگیرید.


" زبان گردانی"

 

وقتی شما چند دوست دارید، دوستی را که به شما بیشترشبیه است، عاطفه و روحیه ی شما را دارد و به زبان شما سخن می گوید، بیشتردوست دارید. به حرف هایش بیشترتوجه می کنید و حتی بیشتراورا به خاطرمی سپارید. زبان کتاب، بک زبان ساده، عمومی و همگانی است و باید هم چنین باشد. این شما هستید که باید پس ازمطالعه، کتاب و متن و نموداروفرمول ها را به زبان خود بیان کنید.

زبان گردانی، یکی ازاصول مطالعه است. فرمول انیشتین را به زبان خود تعریف کنید. ببینید که آن درزبان شما چه مفهومی دارد؟ یادتان می آید که وقتی سال اول دبستان بودید، باران را چگونه برای خود زبان گردانی کردید؟ نعلبکی را درلوله ی کتری برگرداندید و برای خود ابروباران ساختید.

پیچیده ترین مطالب علمی را همین طورکه مطالعه می کنید وجلومی روید به زبان ساده، قابل فهم و بیان خوشایند خودتان برگردانید. ازخود مثال بزنید وحتی آن متن را یک باردیگر به زبان ساده ی خودتان بنویسید. اگربخواهید عیناً مطالب کتاب را بخوانید وحفظ کنید عملاً نمی توانید یادگیری عمیقی داشته باشید. اما اگربا زبان گردانی مطالب را یاد بگیرید، خیلی راحت ترعین مطالب کتاب را بیان خواهید کرد و به خاطرخواهید سپرد. پس یادتان باشد:

زبان گردانی یعنی بیان مطالب دشوارکتاب به زبان ساده وخوشایند خودتان.


" با کتاب شوخی کنید "

 

وقتی تلویزیون تماشا می کنید یا با دوستتان صحبت می کنید، لبخندی برلب دارید و راحتید، اما وقتی ازکتاب و مطالعه صحبت می شود و به سراغ درس ها می روید جدی و محکم و اخمو می شوید.

در روان شناسی حافظه و یادگیری گفته می شود: مطالبی که بارهیجانی بیشتری دارند، بیشتر درحافظه می مانند و بهتربه خاطرآورده می شوند چرا که هیجان، علاقه، تمرکز، و ورود مطلب به حافظه را موجب می شود. مثالی بزنیم: من به شما می گویم: همسایه ی 18 سال قبلتان یادتان می آید؟ شما می گویید: نه. می گویم: همان که دو بچه ی کوچک داشت. می گویید: نه، به خاطرنمی آورم. می گویم: همان که پدرش فروشنده ی لباس بود. و شما باز هم به خاطرنمی آورید. می گویم: همان که خانه شان آتش گرفت. یک مرتبه همه چیز در ذهنتان زنده می شود چرا که آتش گرفتن، بارهیجانی مؤثری داشته است.

اگرچه آتش گرفتن، یک هیجان منفی درشما ایجاد کرده بود، درهرحال هیجان انگیزبود وهمین هیجان باعث شده بود که شما خاطره ی آن را به خوبی به خاطربسپارید.

با کتاب خود شوخی کنید. مثال هایی مهیج، شادی آفرین وحتی خنده داربزنید. این موضوع به علاقه و تمرکزشما کمک زیادی می کند.

بعد ازاین که خواندید الکترون درسیم حرکت می کند و به مقاومتی مثل لامپ برخوردار می کند و لامپ را روشن می نماید، به زبان خودتان بگویید: موتورسوار( الکترون) در خیابانی خلوت ( سیم ) به سرعت حرکت می کند که ناگهان به دیواری ( مقاومت ) برخورد می کند و آن وقت احساس می کند که پروانه ها دورسرش می چرخند ( روشن می شود ).

هرچه می توانید به سخت ترین مطالب کتاب بارهیجانی مثبت بدهید و آن را بخوانید. وقتی که سدیم روی آب شناوراست، به شدت حل می شود و اگرکبریتی بزنیم، بالای آن شعله ورمی شود. تصورکنید اگرکسی درحال آب خوردن باشد و سدیمی درآب بیندازیم و به آن کبریت بزنیم، سبیل هایش می سوزد.

اگربخواهید می توانید با زبان خوشایند خودتان با تمام مفاهیم کتاب شوخی کنید. اگردر بحث گشتاورمثالی ازالاکلنگ می آورند فقط به خاطرآن است که بازی مهیج الاکلنگ، گشتاور را درذهن شما وارد کند. شما باید زرنگی کنید و مثالی مهیج بزنید.

با کتاب آنچنان شاد و مهیج برخورد کنید که گویی به دوست داشتنی ترین دوست خود رسیده اید.


" توجه به لذت های نهایی، نه دشواری مسیر"

 

برای شروع هرکارباید این را بپذیرید که دشواری های درمسیروجود دارد و تلاش لازم است. پذیرش دشواری مسیرو رنج راهی که درپیش دارید شما را برای مقابله با این دشواری ها و پیشرفت آماده می کند. عدم پذیرش این که هرمسیری با دشواری روبه روست به ویژه درآغاز راه، شما را افسرده و ناراحت می کند.

همین تمرینات تمرکز را درنظربگیرید. ممکن است درابتدا برایتان خیلی مشکل باشد ولی به تدریج که جلوترمی روید، تمرینات ، ساده تروقابل قبول ترمی شود. برای میل پیدا کردن به انجام هرکار، باید به لذت های پایان کارتوجه کنید و به هیچ عنوان به دشواری های مسیرفکرنکنید.

اگرباید روزی بیست صفحه مطالعه کنید، فکرخود را به رنج روزی بیست صفحه مطالعه تمرکز نکنید بلکه به لذت های نهایی که نصیبتان می شود توجه کنید. آنچه شما را به تلاش پیگیرومستمروا می دارد، میل به جذب لذت هاست. کسانی ازکوه بالا می روند و قله را فتح می کنند که لذت رسیدن به قله را درذهن می پرورانند. این افراد درطول مسیرهرگز به دشواری راه نمی اندیشند بلکه خود را درآن بالا مجسم می کنند و به این فکرمی کنند که ازآن بالا همه چیززیباست. همین شوق ذهنی باعث می شود که آن ها به راحتی دشواری مسیررا بپذیرند و پیش بروند. حال آنکه اگرآنان تمام ذهنشان را معطوف به دشواری مسیر می کردند و مدام به این فکر می کردند که چقدرتا پایان راه باقی است، این رنج که در ذهنشان مجسم می شد، به سرعت آن ها را خسته می ساخت.

همین که فکرخود را بر این متمرکزکنید که درپایان امتحانات چه نمرات درخشانی می- گیرید و به لذت شکوه آن لحظه فکرکنید، این قدرت را پیدا می کنید که سختی هایی را که از ساعت ها مطالعه و درس خواندن متحمل می شوید، به راحتی پشت سربگذارید.

مدام درذهن خود موفقیت های نهایی را مجسم کنید. همچون ورزشکاری که به شوق لذتِ داشتن بدنی ورزیده وجسمی آماده درپایان کار، رنج زود بیدارشدن وسختی تمرینات را متحمل می شود.

یادتان باشد همیشه این توجه به لذت هاست که تمرکز وعلاقه ایجاد می کند.


اشتباه در برنامه ریزی

 

همین جا لازم است که به برنامه ریزی غلط و پیگیری نادرست برنامه های درسی اشاره کنیم. برنامه هایی که برای یک روزحجم زیادی ازمطالب را دربرمی گیرد، عملاً به خاطرهمین حجم زیاد، تنفرایجاد می کند.

عده ای، وقتی برنامه ریزی می کنند که مثلاً ازفلان کتاب، روزی یک صفحه مطالعه کنند، به جای آن که برنامه ی همان روز را اجرا کنند، مدام کتاب را ورق می زنند که چه راه زیادی باقی مانده است و همین توجه به دشواری مسیرطولانی بودن راه، شوق و علاقه و تمرکز را درآن ها ازبین می برد.

ازاجرای برنامه های روزانه فقط برنامه ی همان روز را انجام دهید و مطلقاً به این که " چند صفحه مانده " فکرنکنید.

اشتباه بیشتر داوطلبان کنکورکه باید تمام کتاب های چهارسال دبیرستان را بخوانند این است که پس ازمدتی درذهن خود به طولانی بودن راه فکرمی کنند.

باید همیشه به خاطرداشته باشید که هرروزفقط برنامه ی همان روز را اجرا کنید.


تعیین هدف

 

یکی ازعوامل مهم درایجاد تمرکزحواس و افزایش دقت درهنگام مطالعه آگاهی ازهدف مطالعه است. حتماً پیش از مطالعه برای خود مشخص کنید که هدفتان چیست. گفتن" هدف من یادگیری این فصل است " یا " هدفم این است که نمره ی خوبی بگیرم" و . . . بسیار نادرست است چرا که این ها هیچ کدام هدف نیستند. اهداف، وقتی قابل دسترسی اند که مشخص، دقیق، روشن و واضح باشند. شما باید هدف ها را ازداخل فصل ها استخراج کنید. مثلاً بگویید:

هدف من این است که بدانم چرا انقلاب مشروطه شکست خورد.

هدف من این است که بدانم فرق توندرا و تایگا چیست.

هدف من این است که بدانم درآینه های مقعر، افزایش فاصله ی کانونی چه تغییراتی در تصویرایجاد می کند.

و . . .

همه ی این اهداف مشخص، جزیی و روشن هستند و به ذهن برنامه می دهند. اشخاصی که قبل ازمطالعه با طرح پرسش هایی برای خود، ذهنشان را مشتاق و جستجوگرمی کنند. درتمام لحظات مطالعه به دنبال جواب هستند و این هدفمندی ذهن باعث می شود که به راحتی تمرکزحواس داشته باشید.

باید همیشه به خاطر داشته باشید که هرروز فقط برنامه ی همان روز را دنبال کنید. هنگامی که شما درجستجوی یک هدف هستید، به اهداف دیگر نیزدست پیدا می کنید.

شاید خیلی ازشما تگران باشید که اگربا یک هدف مشخص و جزیی پیش بروید، از مطالب دیگرکه باید یاد بگیرید، بازبمانید. اما چنین اتفاقی نمی افتد. شما چند سؤال طرح می- کنید تا ذهن خود را مشتاق و جستجوگرو متمرکزکنید. اهداف دیگرخود به خود جذب شما می شود.

هدفداربودن ذهن هنگام مطالعه خیلی مهم است. آنقدرکه ما می گوییم :

یا مطالعه نکنید یا قبل ازآن برای ایجاد تمرکزحواس درمطالعه، هدف خود را تعیین کنید.
فصل چهارم
روش مطالعه ی متمرکز


حواس پرتی چیست؟

 

ما می خواستیم روش صحیح مطالعه ی متمرکز را برای شما توضیح دهیم، دیدیم که باید ابتدا حواس پرتی را تعریف کنیم.

شاید شما تا به حال خیلی به " حواس پرتی" فکرکرده باشید و بارها از خود پرسیده باشید که چرا گاهی به هنگام مطالعه حواس آدم پرت می شود؟

ما نمی دانیم که شما برای این سؤال خود چه جوابی پیدا کرده اید اما پاسخ صحیح این پرسش را به شما می کوییم:

" حواس پرتی چیزی نیست جزتمایل ذاتی ذهن به درگیری و فعالیت."

ذهن شما همواره می خواهد درگیرو مشغول باشد. بنابراین اگرآنچه که اکنون انجام می-دهید درشما درگیری و مشغولیت ذهنی ایجاد کند، فکرشما دیگر لزومی احساس نمی کند که به جای دیگر برود و درآنجا درگیرشود. اما اگردرانجام این کار، درگیری ذهنی ایجاد نشود، ذهن شما شتابان به جایی می رود که خود را درآنجا مشغول کند. و این همان حواس پرتی است. برای روشن ترشدن موضوع، مثالی بزنیم:

وقتی دوستتان با شما صحبت می کند، اگربتواند با بیان خود درشما مشغولیت ذهنی و توجه و علاقمندی ایجاد کند، شما با تمرکزفراوان به تمام حرف هایش گوش می دهید. اما اگر او نتواند چنین تأثیری درشما بگذارد چون ذهن شما درگیرنمی شود به سرعت فکردیگری به ذهنتان راه می یابد و شما درحالی که به مخاطب خود خیره شده اید، دارید به چیز دیگری فکرمی کنید. چیزی که درشما درگیری ذهنی ایجاد می کند.

ذهن شما مدام به فعالیت نیازمند است و این نیازمندی را هنگامی که شما مشغول مطالعه کردن هستید، هم دارد. بنابراین اگرآنچه که می خوانید، درشما درگیری ذهنی ایجاد کند، شما مشتاق و متمرکزپیش می روید. درغیراین صورت چشمتان خطوط را دنبال می کند و ذهنتان درجایی دیگرمشغول می شود. به عبارت دیگر، حواستان پرت می شود.


راه چاره

 

پیش ازهرچیز، باید به خاطرداشته باشید که این شما هستید که باید ذهن خود را با موضوع مطالعه درگیرکنید.

معمولاً سبک نوشتاری کتاب تلاش می کند که درشما درگیری ذهنی ایجاد کند اما عمده- ی کاربا خود شماست.

ما اکنون می خواهیم روش مطالعه ی متمرکز را به شما آموزش دهیم، برای آن که درگیری ذهنی شما پایدار بماند. می خواهیم ذهن شما با جمله جمله ی کتاب درگیرشود. می- خواهیم که شما یک مطالعه کننده ی فعال باشید. روش های سنتی مطالعه که شما پیش از این داشته اید، شما را از یک مطالعه ی متمرکزبازمی دارد و باعث می شود که حواس شما مدام پرت شود.


روش های مطالعه ی متمرکز


" تند خواندن"

 

راننده ای را درنظربگیرید که با سرعت بسیارکمی مثلاً 20 کیلومتردرساعت درحرکت است. وقتی سرعت این راننده تا این حد کم است، دیگربه توجه و تمرکزفوق العاده ای نیاز ندارد و چون ذهن درگیرنمی شود، مدام درجایی دیگرمشغول می شود. راننده می تواند از داشبورد چیزی بردارد، شیشه را پاک کند، به مناظربیرون نگاه کند و حتی غرق در تخیل شود. اما وقتی سرعت زیاد شد، خود به خود درگیری ذهنی بیشترمی شود و ذهن بیشتر به رانندگی متمرکزمی شود و راننده دیگرفرصت ندارد به چپ و راست نگاه کند و یا مشغولیت های ذهنی دیگری داشته باشد. اساساً ذهن چنان درگیراست که تمایلی برای درگیرشدن در جای دیگر ندارد.

درمطالعه هم دقیقاً همین حالت وجود دارد. وقتی شما به بهانه ی بهترفهمیدن بسیارکند پیش می روید و کلمه به کلمه می خوانید، درگیری ذهنی مطلوبی را ایجاد نمی کنید و ذهن شما که ازاین ساکن بودن کلافه می شود، خود را درجایی دیگرمشغول می کند و حواستان پرت می شود.

ما نمی گوییم آنقدرتند بخوانید که هیچ چیزنفهمید، بلکه می گوییم سرعت مطالعه ی خود را تا آنجا افزایش دهید که یک درگیری ذهنی مطلوب ایجاد شود. دراین سرعت، ذهن متمرکزاست. می بینید که اگرکمی غفلت کنید، سانحه ای رخ می دهد.

حتی اگربتوانید سرعت مطالعه ی خود را به دو برابرافزایش دهید بسیارعالی است چرا که هم دروقت خود صرفه جویی نموده اید وهم با درگیری ذهنی و تمرکز بیشتری خوانده اید.

تا می توانید سرعت مطالعه ی خود را افزایش دهید و سریع ترازآنچه که قبلاً می خوانده اید بخوانید. البته خوب می دانید که این سرعت، نسبی است و درمتون مختلف مانند رمان، ادبیات، شیمی، فیزیک و . . . متفاوت است. مسلماً شما متون ساده تررابا سرعت بیشتر می- خوانید. ما می گوییم سرعت خود را با توجه به سرعت قبلی خود سریع تربخوانید. یکی دیگرازمعایب تند خواندن این است که شما وقتی آرام و لغت به لغت می خوانید، درک ذهنی کمتری دارید چرا که ذهن با مفاهیم سروکاردارد نه با کلمات. یادتان باشد مفهوم، همیشه در یک عبارت است نه یک واژه.

وقتی شما کلمه ی شیررا می خوانید، ذهن نمی داند منظورشیرگاواست یا شیرجنگل یا شیرآب. اما وقتی جمله ی " شیرآب را بستم" سریعاً خوانده می شود، درک بهتروسریع تری حاصل می شود.


" مطالعه ی اولیه"

 

مطالعه ی اولیه همان گرفتن اطلاعات ابتدایی است. درمطالعه ی اولیه قصد شما کنجکاوکردن ذهن با گرفتن اطلاعات ساده و کم حجم و مقدماتی است.

درمطالعه ی اولیه شما متن را خط به خط نمی خوانید بلکه نگاهی گذرا به متن می- اندارید ویک سری مفاهیم اولیه را ازمتن می گیرید که مثلاً متن حول وحوش چه موضوعی است. پس ازآن باید به خود رجوع کنید و ببینید که خودتان ازپیش چه اطلاعاتی درباره ی موضوع دارید و یا این که ازقبل، ازکسی چیزی شنیده اید یا مطالعه کرده اید. اطلاعات اولیه خودتان را به اطلاعات اولیه ی کتاب، در این بررسی اجمالی بیافزایید.


" سؤال کردن"

 

یادتان باشد که پیش ازمطالعه، با یکی دوسؤال، ذهن خود را هدفدارکنید. وقتی می- گوییم هنگام مطالعه مدام ازخودتان سؤال کنید، منظورمان این است که پیش ازمطالعه، در حین مطالعه و پس ازآن، می توانید ازخود بپرسید.

شما معمولاً برای طرح سؤالات ازخود یک سری سؤالات حافظه ای کم ارزش می- پرسید. مثلاً " بوعلی سینا کی متولد شد؟" ، " جنگ جهانی دوم درچه تاریخی شروع شد؟ " ، " هیمالیا کجاست؟" و. . . این سؤالات معمول، کم ارزش ترین سؤالاتی است که شما می- توانید ازخود بپرسید.

درکتاب " روش های مطالعه" نوشته ی " کی پی بالدریج" و ترجمه ی دکترعلی اکبر سیف به طرح سؤالات هفت گانه ی " گانیه" اشاره شده است. این سؤالات هفت نوع می- باشد.

طرح این سؤالات بسیارارزشمند ومفید است و فوق العاده درایجاد تمرکزحواس مؤثر است. ما درزیربه اختصار، این سؤالات هفت گانه را توضیح می دهیم. (در  بند های  دیگر مقاله)

سه شنبه 13/12/1387 - 13:13
دانستنی های علمی

                               به نام خدا                   مقدمه:

این کتاب سعی بر این دارد تا ما را با ویژگیهای یک رهبر موثر آشنا سازد،

ویژگیهایی که هر شخص در هر مقام و منصب، نه فقط بعنوان رهبر یک

جامعه بزرگ بلکه حتی بعنوان یک مدیر لایق و توانا در یک شرکت کوچک

هم به آنها نیاز دارد تا بتواند حداکثر توانمندی های خود را بروز دهد.

در این کتاب با 21 ویژگی رهبران برجسته آشنا می شویم، خصوصیاتی

که اگر آنها را در خود پرورش داده و درونی سازی کنیم بهتر و سریعتر

می توانیم به آرزوهای خود جامه عمل بپوشانیم. این ویژگیها تنها

ابزارهایی هستند که به ما می گویند رهبران چگونه کار می کنند، اما درک

کردن رهبری و رهبری کردن در عمل دو مقوله کاملاً متفاوتند.

درباره نویسنده

جان ماکسول یکی از بزرگترین متخصصان امریکایی در زمینه مدیریت و

رهبری است او همه ساله برای صدها هزار نفر سخنرانی می کند.

موسسه fortune 500 و بسیاری از نهادها  و سازمان های

ورزشی از توصیه های جان ماکسول بهره گرفته و می گیرند. ماکسول

بنیانگذار موسسات و نهادهای مختلفی است که هدفشان تقویت توانمندیهای

بالقوه رهبری است. جان ماکسول تاکنون بیش از 30 کتاب به رشته

تحریر درآورده است. 

فصل  1                               شخصیت:

قطعه ای از یک تخته سنگ باشید

رهبران بزرگ در بحرانها و سختی ها با کمال میل به استقبال خطر می

روند و از خود منشی عالی نشان می دهند البته باید گفت که بحران ها

لزوماً منش سازی نمی کنند، اما منش و شخصیت را نشان می دهند و

هرگاه در یکی از این شرایط بحرانی قرار بگیریم دو راه در پیش رو

داریم: استفاده از منش و شخصیت  و یا سازش و مصالحه.منش و

شخصیت یک رهبر را نمی توانیم از اعمال و رفتارش جدا کنیم و هرگاه

گفتار و کردار یک رهبر با هم تناقض داشته باشد بایستی علت را در

شخصیت او بیابیم. برای بهبود شخصیتی خود باید به دنبال شکاف ها و

اشکالات شخصیتی خود در زمینه های مختلف (کار، ازدواج، خانواده،

.... ) بگردیم و آنها را فهرست کرده و بدنبال راه حل مناسب

برای آنها باشیم. سعی کنیم اشتباهات خود را تکرار نکنیم. فهرستی از

همه کسانی که به سبب رفتارمان به آنها یک عذر خواهی بدهکاریم تهیه

کرده وصمیمانه از آنها عذرخواهی کنیم تا اگر در شخصیت و منش ما

شکافی بوجود آمده و یا در حال تخریب است آن را ترمیم و بازسازی

کنیم.

فصل 2                                   جذبه:

تأثیر اول می تواند معامله را جوش دهد

ما همه فکر می کنیم که جذبه داشتن یک ویژگی مادرزادی است که در همه

وجود ندارد اما اینگونه نیست و جذبه یا توانایی جذب کردن را نیز میتوان

مانند سایر ویژگیهای شخصیتی رشد و پرورش داد. اما چگونه: اول

از همه عاشق زندگی باشیم، و روحیه ای شاداب، سرزنده و خنده رو داشته

باشیم. ما هنگامی که میخواهیم با کسی صحبت کنیم یا روز خود را

بگذرانیم به سراغ چه کسی می رویم یک شخص بد خلق افسرده و تلخ یا یک

انسان خوش رو و خوش رفتار ؟ پس ما نیز اگر می خواهیم یک رهبر یا

مدیر موثر باشیم باید بتوانیم دیگران را جذب کنیم و این امر از طریق

خوشرویی و خوش رفتاری با مردم میسر است. نکته دیگر اینکه نقاط

مثبت طرف مقابل خود را ببینیم و آنها را پر رنگ کنیم. به دیگران امید

بدهیم. ناپلئون بنا پارت رهبران را «دلالان امید» توصیف کرده

است. سرمایه های وجودی و تجربه های شخصی خود را (خرد،

درایت، منابع و حتی فرصت های استثنایی) با دیگران قسمت کنیم. به

این ترتیب می توانیم ارزش وجودی دیگران را ارتقا داده و آنها را نیز به

رشد و تعالی برسانیم. اگر می بینیم که اشخاص از ما دوری می کنند

احتمالاً یکی از مشکلات زیر در شخصیت ما وجود دارد. غرور، عدم

امنیت خاطر، دمدمی مزاج بودن، بدبینی و عیب جویی .پس باید جذبه

شخصی را در خود پرورش دهیم.

فصل 3                                   تعهد:

مفهومی که اهل عمل را از رویایی ها جدا می کند

دنیا تا کنون رهبر بزرگی که تعهد نداشته باشد به خود ندیده است و اصولاً

بدون تعهد و احساس مسئولیت نمی توان رهبری کرد. تعهد به ما قدرتی

می دهد که در همه شرایط و سختیها مقاومت کرده و چشم از هدف خود بر

نداریم. باید بدانیم که تنها معیار تعهد عمل است. آرتور گوردون می

گوید: « کاری از حرف زدن ساده تر نیست و کاری دشوارتر از این

نیست که روز بعد حرفتان را به مرحله عمل در آورید.» تعهد تنها

عاملی است که به هنگام مشکلات و بحرانها ما را به جلو حرکت می دهد.

دیوید مک نالی می گوید: «تعهد سبب می شود هربار که نقش زمین شدید

از جای برخیزید و روی پا بایستید». اگر بخواهیم میزان تعهد خود را

بالا ببریم باید از خود بپرسیم برای چه کاری حاضرم جانم را بدهم؟ و

سپس ببینیم که آیا اعمال و رفتارمان با این ایده آل ها همخوانی دارد یا

خیر؟ پس بهترین کار برای ایجاد تعهد در خود این است که برنامه های

خود را عملی کنیم، تا زمانیکه فقط به آن فکر می کنیم هیچگونه کار مفیدی

نمی توانیم انجام دهیم. تنها زمانی که آنرا به اجرا در آوریم به تعهد خود

عمل کرده ایم. روش ادیسون در این زمینه روش مناسبی است. او

وقتی که ایده مناسبی برای یک اختراع پیدا می کرد. از خبرنگاران

مطبوعات می خواست با او جلسه ای تشکیل بدهند و بعد خبر را به همه

اعلام کنند و سپس به آزمایشگاه می رفت و آن را اختراع می کرد.

عملی کردن ایده ها راه حل بسیار مناسبی برای ایجاد تعهد است.

فصل 4                                 ارتباط:

بدون آن تنها سفر می کنید

ما اگر حتی نخواهیم رهبر یک کشور یا مدیر یک شرکت باشیم باز هم

بایستی توانای ایجاد ارتباط با دیگران را داشته باشیم. موفقیت در

بسیاری از امور از جمله ازدواج، کار، حرفه و روابط شخصی ما تا حدود

زیادی به ارتباطات ما بستگی دارد و هر چقدر مهارت ایجاد ارتباط را در

خود بیشتر تقویت کنیم به موفقیت بیشتری نائل خواهیم شد. بهترین نکته

در برقراری یک ارتباط مناسب این است که پیام خود را ساده کنیم.

مطلب خود را به شکل ساده، کوتاه، مستقیم و بدون عبارات پیچیده و دشوار

بیان کنیم، بطوری که برای مخاطب کاملاً قابل درک باشد. ناپلئون

بناپارت به وزیران خود قویاً توصیه می کرد: «حرفتان را واضح بیان

کنید.» نکته دیگر اینکه به هنگام برقراری ارتباط دقیق و متمرکز باشیم

یعنی به موضوع مورد بحث بها داده و روی آن تمرکز کنیم نه روی

حواشی موضوع، نسبت به موضوع شناخت کافی داشته باشیم که مخاطب

احساس کند با یک کارشناس سروکار دارد تا اعتماد و اطمینان او افزایش

یابد.

فصل 5                               صلاحیت:

با داشتن صلاحیت موفق می شوید

همه ما کسانی را که از خود لیاقت فراوان نشان می دهند، تحسین می

کنیم. مهم نیست که این افراد در چه زمینه هایی از صلاحیت و شایستگی

برخوردارند مهم این است که آنها با جدیت زیاد به آنچه که می خواسته اند

دست یافته اند. پس برای اینکه بتوانیم صلاحیت خود را افزایش دهیم

بایستی پیوسته در جستجوی راههایی برای یادگیری، رشد و ترقی باشیم و

همواره به پیشرفت خود ادامه دهیم. همچنین در انجام کارها پیگیر، کوشا

و جدی بوده و تا رسیدن به نتیجه مورد نظر، کار خود را دنبال کنیم.

دیگر اینکه همیشه یک قدم جلوتر از هدف نهایی خویش باشیم و بیش از حدی

که از ما انتظار دارند ظاهر شویم. زیرا از نظر افراد با صلاحیت، «به

اندازه کافی خوب» هیچگاه خوب نیست آنها همیشه  می خواهند کارشان

را به نحو احسن انجام دهند. استعدادهای خود را پنهان نکنیم، دل به کار

بدهیم تا آنها را شکوفا کنیم و به صلاحیت و شایستگی برسیم. جان

گاردنر می گوید: «جامعه ای که مهارتی چون لوله کشی را به این دلیل

که کاری پیش پا افتاده است تحقیر می کند و بعد هر سخن مبتذل فلسفی را

به این دلیل که فلسفه مقام شامخی دارد می پذیرد، نه لوله کش خوبی خواهد

داشت و نه فیلسوف متبحری»

فصل 6                                شجاعت:

شجاع در اکثریت است

یکی از صفات برجسته رهبران بزرگ شجاعت است. به واقع می توان

گفت که موقعیت رهبر بودن به شخص شجاعت نمی دهد، بلکه این شجاعت

است که او را به مقام رهبری می رساند. لاری آز بودن می گوید:

«رهبران ممکن است وجوه اشتراک چندانی با یکدیگر نداشته  باشند اما

همگی یک ویژگی مشترک دارند و آن تمایل به ریسک کردن است.»

شجاعت به معنای نبود ترس نیست بلکه به معنای انجام کارهایی است که

از آن می ترسیم. در واقع شجاعت با یک نبرد درونی برای غلبه به ترس

آغاز می گردد. بیلی گراهام روحانی مسیحی می گوید: «شجاعت

واگیردار است وقتی رهبر از خود شجاعت نشان می دهد. پیروان او هم

شجاعت پیدا می کنند.پس اگر قرار است بر هراس ها وتردیدهای خود

غلبه کنیم باید دل به دریا بزنیم و نگران مسائل جزئی و پیش پا افتاده

نباشیم، شجاعت ریسک کردن داشته باشیم و کارهایی را که خود را عاجز

از انجام آنها  می بینیم انجام دهیم. النور روز ولت می گفت: «هر جا

که در برابر ترس می ایستید به توانمندی، شجاعت و اعتماد به نفس می

رسید.» برای افزایش شجاعت خود باید کار متهورانه ای انجام دهیم

بطور مثال در یک نمایشنامه ایفای نقش کنیم و یا در برابر عده زیادی

حرف بزنیم. مهم خود آن کار نیست هدف این است که با ترسی واقعی

دست و پنجه نرم کنیم.

فصل 7                                  بصیرت:

به معماهای حل ناشده پایان بدهید

بصیرت را می توان دستیابی به کنه مسائل دانست. رهبران موثر به

بینش و بصیرت احتیاج دارند تا اثر بخشی خود را به حداکثر برسانند.

بصیرت تنها براساس شم و شهود نیست تنها متکی بر عقل و منطق هم

نیست، فراست حکم می کند که از هر دوی آنها با هم استفاده کنیم. اگر

هنگامی که با مباحث پیچیده روبرو می شویم بتوانیم به کنه مطلب پی ببریم

و یا بدون اینکه به همه اجزا مسئله بپردازیم بتوانیم ریشه های آن را پیدا

کنیم می توانیم به شم خود اعتماد کنیم. باید بدانیم شم مازمانی قوی می

شود که از آن استفاده کنیم و به اندازه عقل و شعور و منطق خود به آن نیز

بها بدهیم و این کار زمانی میسر می شود که به ندای درونی خود گوش فرا

دهیم و بپذیریم که گاهی اوقات بینش و بصیرت ما می تواند ما را در ریشه

یابی مسائل کمک کند نه عقل و هوش. روبرت هلر، مشاور مدیریت می

گوید: «هرگز از شم خود غافل نشوید اما در ضمن هرگز گمان نکنید که

این کافیست» برای بهبود بخشیدن به این ویژگی همچنین بایستی بیاموزیم

که دیگران چگونه فکر می کنند؛ کسانی که کار و حرفه و استعدادشان شبیه

ما باشد. وقتی یاد بگیریم که افراد بصیر و با کیاست چگونه فکر می کنند

می توانیم از فراست بیشتری برخوردار شویم.

فصل 8                                   توجه:

هر چه دقیق تر باشید، موفق تر می شوید

اگر در آن واحد دو خرگوش را تعقیب کنید هر دو از دستتان در می رود.

کلید اصلی موفقیت داشتن توجه و تمرکز حواس است. گاهی اوقات افراد

به موضوعات فرعی بیش از موضوعات اصلی توجه می کنند و این مساله

باعث عدم تمرکز و دقت می شود. رهبری که اولویت های خود را می

شناسد اما فاقد تمرکز است در واقع می داند چه کاری باید انجام دهد، اما

هرگز انجام نمی دهد چون تمرکز ندارد؛ اگر تمرکز داشته باشد اما اولویتی

نداشته باشد باز هم پیشرفت نمی کند. پس رعایت اولویت ها و داشتن

تمرکز دو ویژگی اساسی برای رسیدن به اهداف مهم است و تشتت و تقسیم

شدن، توجه ما را فلج می کند و تمرکز ما را از بین می برد. برای بهبود

توجه بایستی به نقاط قوت خود بپردازیم و 70 درصد توجه و تمرکز خود

را صرف کارهایی بکنیم که در آنها قوی هستیم به این ترتیب اعتماد به

نفس خود را نیز بالا می بریم. 25 درصد به چیزهای جدید توجه کنیم

زیرا برای پیشرفت پیوسته باید تغییر کرد و بهتر شد. 5 درصد به نقاط

ضعف خود توجه کنیم آنها را شناسایی کرده و به حداقل برسانیم.

فصل 9                                 سخاوت:

شمع شما وقتی شمع دیگری را روشن می کند چیزی را از دست نمی دهد

برای رهبر چیزی مهم تر از سخاوت نیست، سخاوت از دل بر می خیزد و

تمامی ابعاد زندگی رهبر را در بر می گیرد. رهبران موثر تنها برای

خود نمی اندوزند، آنها می اندوزند تا آن را به دیگران بدهند. برای کسی

که از آنچه دارند راضی نیست سخاوتمند بودن دشوار است. سخاوت از

رضایت نشأت می گیرد: همانگونه که جان راکفلر میلیونر معروف

اذعان کرد: «من میلیونها دلار درآمد داشته ام اما اینها برایم خوشبختی

نیاورده اند.» اگر به کم راضی نباشیم به زیاد هم راضی نخواهیم شد و

اگر با کم سخاوت نداشته باشیم با ثروت زیاد نیز یکباره تغییر نخواهیم کرد

و سخاوتمند نخواهیم شد. سخاوت حکم می کند که دیگران را در اولویت

قرار دهیم. نباید اجازه دهیم مال و منال سررشته زندگی ما را به دست

گیرد و ما را کنترل کند. تنها راه برخورد درست با پول این است که آن

را محکم نچسبیم و برای انجام کارهای درست و ارزشمند دست و دلبازانه

با آن برخورد کنیم. همانطور که استانلی جونز می گوید: «پول

خدمتگزاری بسیار خوب و در عین حال ارباب وحشتناکی است. اگر

پول بر شما مسلط گردد برده او می شوید.» ما باید به بذل و بخشش

عادت کنیم زیرا تنها راه سخی بودن عادت به بذل و بخشش است. اندرو

کارنگی صنعتگر میلیونر در مقاله ای با عنوان اصول ثروت می نویسد:

«زندگی ثروتمندان باید از دو دوره تشکیل شود بخشی کسب ثروت و بخش

دیگر توزیع مجدد آن»

فصل 10                              ابتکار عمل:

بدون آن خانه را ترک نکنید

یکی دیگر از ویژگیهای رهبران موثر ابتکار عمل است. اگر بخواهیم

رهبر موثری باشیم باید دقیقاً بدانیم که چه می خواهیم تا در فرصت مناسب

بتوانیم ابتکار عمل را در دست بگیریم و اقدام درستی انجام بدهیم. البته

باید اذعان کرد که یک مبتکر موفق پیوسته بدنبال فرصت های مناسب است

نه اینکه صبر کند تا فرصت ها به سراغ او بیایند. او خود جستجوگر و

خلاق است. ضرب المثلی قدیمی می گوید:

«خواستن توانستن است.» مبتکران منتظر نمی مانند تا دیگران به آنها

انگیزه بدهند آنها می دانند که این مسئولیت آنهاست که از آسایش و آرامش

خود بزنند تا بتوانند کار جدیدی انجام دهند. با آنکه رهبران متبکر

شکست بیشتری را تجربه می کنند اما خم به ابرو نمی آورند و تحت تأثیر

شکست ها قرار نگرفته و از راهی که در پیش گرفته اند پشیمان نمی

شوند. اگر فاقد ابتکار عمل هستیم باید بدانیم که این مسئله مربوط به

درون ماست و به دیگران ربطی ندارد. پس بایستی ذهنیت خود را تغییر

بدهیم. منتظر فرصت مناسب نباشیم بلکه خود به دنبال فرصتهای مناسب

برویم و از استعدادها و توانمندی های خود غافل نشویم. ترس از ریسک

کردن باعث عدم ابتکار عمل است. امروز باید گامی شجاعانه برداریم تا

فردا به اوج قابلیت و توانایی خود دست پیدا کنیم.

فصل   11                               گوش دادن:

برای برقرار کردن ارتباط با دل مردم از گوش هایتان استفاده کنید.

رهبران ضعیف تمایلی به گوش دادن ندارند. پیتر دروکر پدر مدیریت

آمریکا معتقد است که 60 درصد همه مشکلات ناشی از ارتباط برقرار

کردن نادرست است، اما جان ماکسول نویسنده کتاب می گوید بخش اعظم

مسائل ارتباطی ناشی از خوب گوش ندادن است. دو خدمتی که گوش

دادن به ما می کند این است: 1- تماس برقرار کردن با اشخاص 2-

یادگیری. به همین دلیل باید با گوشهای باز به اشخاص گوش داد زیرا

بسیاری از مردم ترجیح می دهند به جای اینکه درخواست آنها رابرآورده

کنیم به صحبت هایشان گوش دهیم. در میان جوامع سرخ پوستی ضرب

المثلی هست که می گوید: «به نجواها گوش دهید تا مجبور نباشید

فریادها را بشنوید.» مدیرانی که نگرانی ها، شکایات یا مشکلات

مشتریان خود را نمی شنوند در واقع برای خود اسباب دردسر و نگرانی

درست می کنند. راهکار چیست؟ اول اینکه باید با مشتریان، رقبا و

مشاوران خود جلسات منظم، روزانه یا هفتگی یا ماهانه گذاشت و به حرفها

و صحبت های آنان توجه کافی مبذول داشت. راه دیگر این است که

مستمع خوبی باشیم تا با دیگران زمینه های مشترک پیدا کنیم و آنها را بهتر

بشناسیم و با ایجاد علائق مشترک بین خود و آنها پیوندی ایجاد کنیم.

فصل 12                                اشتیاق:

به استقبال زندگی بروید و آن را عاشقانه دوست بدارید

دیوید سارنوف معتقد است کسی نمی تواند موفق شود مگر اینکه کارش را

دوست داشته باشد. اینکه اشخاص عادی می توانند به موقعیت های بزرگ

دست یابند فقط به دلیل شور و اشتیاق درونی آنهاست. هیچ چیز جای

اشتیاق را نمی گیرد اشتیاق در حکم سوخت اراده ماست. اگر چیزی را

با تمام وجود بخواهید اراده دستیابی به آن را پیدا می کنید. تنها راه

رسیدن به خواسته ایجاد شور و اشتیاق است. شور و اشتیاق غیر ممکن

را به ممکن تبدیل می کند و بهمین دلیل رهبرانی که دارای شور و اشتیاق

هستند موفق تر از رهبرانی هستند که مهارت کافی دارند اما شور و اشتیاق

ندارند. اگر ما نسبت به اشخاص شور و اشتیاق نداشته باشیم نمی توانیم

آنها را رهبری کنیم. پس باید این شور و اشتیاق را در خود ایجاد کنیم.

باید ببینیم چه عواملی ما را به نشاط می آورد؟ شور و اشتیاق واگیردار

است .پس با کسانی معاشرت کنیم که ما را به این بیماری خوشایند آلوده

کنند. اشتیاق قدم اول برای موفق شدن است. هرچه آتش اشتیاق ما

فروزان تر باشد،امکان موفقیت ما بیشتر است.

فصل          13                             نگرش مثبت:

اگر معتقد باشید که می توانید حتماً می توانید

دلیل این که بعضی از افراد در حرفه های مختلف همواره موفق هستند این

است که آنها همیشه در زندگی خود چشم انداز مثبتی دارند. پس اگر می

خواهیم رهبر موثری باشیم داشتن نگرش مثبت ضروری است. اشخاص

معمولی به دنبال این هستند که کسی به آنها انگیزه بدهد اما افراد موفق خود

دارای انگیزه و نگرش مثبت هستند. نگرش یعنی خلق موفقیت. باید

بدانیم موفقیت اشخاص به دلیل استعداد و بهره هوشی بالای آنها نیست بلکه

بخاطر نوع نگرش آنهاست. اگر دارای نگرش ضعیفی باشیم، این امر در

روحیه اطرافیان ما تأثیر گذاشته، آنها هم بی انگیزه می شوند و برعکس

اگر در کارها نگرش مثبت و اشتیاق داشته باشیم به دیگران نیز این روحیه

را انتقال می دهیم. برای بهتر کردن نگرش خود باید یاد بگیریم که به

خود تلقین مثبت بدهیم و از منفی بافی بپرهیزیم. هر چه منفی تر باشیم

سخت تر می توانیم نگرش خود را تغییر دهیم. موارد مثبت خود را

همواره برای خود یادآوری کنیم تا به انگاره ای از اندیشه مثبت برسیم و

البته این نگرش مثبت را همیشه حفظ کنیم و این ویژگی کوتاه مدت و دوره

ای نباشد.

فصل          14                              حل مسئله:

نمی توانید مسائل خود را به شکل مسئله به حال خود رها کنید.

موانع دست و پاگیر نباید سد راه ما برای رسیدن به رویاهایمان باشد.

یکی از ویژگیهایی که به تفاوت میان برندگان و بازندگان اشاره می کند حل

مسائل و مشکلات است. رهبران موثر همواره در مقابل مشکلات

ایستادگی کرده و با خلاقیت آنها را از میان بر می دارند. باید بدانیم در

راهی که قدم گذاشته ایم ممکن است با مسائل پیچیده ای روبرو شویم. اگر

فکر کنیم مسیرساده و راحتی در پیش رو داریم مطمئناً به دردسر خواهیم

افتاد. پس باید از قبل احتمال بروز مشکلات را پیش بینی کنیم. در این

صورت می توانیم با بدترین اتفاقات ممکنه درست برخورد کرده و آنها را

از میان برداریم. رهبران موثر سعی می کنند در مقابل مسائل اینگونه

واکنش نشان بدهند: آنها را پذیرفته و بدنبال شرایط بهتر باشند نه اینکه با

آنها کنار بیایند و به این دل خوش کنند که خود به خود از بین خواهد

رفت. مطلب دیگر اینکه اگر با مسائل و مشکلات مختلفی روبرو هستیم

بایستی به نوبت و یکی یکی به حل و فصل آنها بپردازیم. زیرا اغلب

آنهایی که تحت تأثیر انبوه مشکلات مختلف قرار می گیرند کلافه می شوند

و به دردسر می افتند. نکته دیگر اینکه از حل مسائل گریزان نباشیم بلکه

مشتاقانه به استقبال مسائل برویم، زیرا هر بار که مسئله ای را حل می کنیم

تجربه و مهارت بیشتری پیدا می کنیم و تا زمانی که بدنبال رو به رو شدن

با آنها و حل آنها نباشیم توانایی حل موثر مسائل را پیدا نخواهیم کرد.

فصل 15                                   روابط:

اگرشمابادیگران رابطه خوبی داشته باشیدآنها هم باشما رابطه خوبی

خواهند داشت

توانایی کار کردن با دیگران و ایجاد رابطه از ارکان رهبری موثر است.

بدون داشتن ارتباط مردمی خوب کسی نمی تواند رهبر خوبی باشد. پس

بایستی دیگران را درک کرده و بدانیم که آنها چه احساسی در دل و چه

فکری در سر دارند. توجه را از روی خودمان برداشته و به تک تک افراد

توجه کنیم. با آنها ارتباط برقرار کرده و با هر کس به اقتضای

خصوصیات و تفاوت های فردی او برخورد کنیم. باید بدانیم نقطه قوت

رهبران موثر علاقه بیش از حد آنها به مردم است. پس نمی توانیم رهبر

موثری باشیم مگر اینکه دیگران را دوست بداریم. آلبرت انیشتین می

گوید: «ما آدم ها اینجا روی این کره خاکی وضعیت عجیبی داریم هر

کدام از ما برای ملاقات کوتاهی به این دنیا می آئیم اما نمی دانیم چرا به

دنیا می آئیم و با این حال بنظر می رسد که رسالتی الهی داریم. به لحاظ

زندگی روزانه از یک چیز مطمئن هستیم و آن اینکه انسان ها به خاطر

انسان ها خلق می شوند.» پس برای بهبود روابط خود نباید منتظر باشیم

تا میل به کمک کردن در ما ایجاد شود. با کمک کردن به مردم خود به

خود این میل در ما بوجود می آید و با این کار محبت خود را تقویت می

کنیم. دیگر اینکه اگر روابط ما با نزدیکان، دوستان و همکاران دچار

اشکال شده و یا محو و کم رنگ شده است سعی کنیم پیوند دوباره ای برقرار

سازیم و اگر اشکال از طرف ماست در مقام عذرخواهی برآئیم. اگر

مهارت های رابطه ای ما ضعیف باشد رهبری ماهمواره آسیب پذیر

خواهدبود پس هرگز قدرت روابط را بر زندگی مردم دست کم نگیریم.

فصل 16                               مسئوولیت

اگر وارد گود نشوید نمی توانید دیگران را رهبری کنید

اشخاص موفق و مسئول احساس می کنند که برای خودشان کار می کنند

پس کار را به انجام می رسانند و در انجام کارها عذر و بهانه نمی آورند،

یا توجیه نمی کنند و اینگونه حس مسئولیت پذیری را در خود تقویت می

کنند. آنها هرگز نمی گویند این وظیفه من نیست. اگر بخواهیم موفق

شویم باید همیشه رفتار مسئوولانه ای داشته باشیم. با تمامی وجود از

خود مایه بگذاریم تا کاری را که برعهده ما گذاشته اند به انجام برسانیم و

اینگونه احساس آرامش می کنیم. جیم رون کارشناس موفقیت می گوید:

«استرس وقتی به سراغتان می آید که کمتر از حد خود عمل کنید».

اگر کیفیت عالی را هدف خود قرار دهیم مسئوولیت خود به خود از راه

خواهد رسید. برای اینکه حس مسئوولیت پذیری را در خود تقویت کنیم

بایستی مداومت به خرج دهیم و کارها را نیمه تمام رها نکنیم. برای

رسیدن به بهترین ها تغییراتی ایجاد کرده و سطح معیارهای خود را بالا

ببریم.

فصل  17                              امنیت خاطر:

لیاقت و شایستگی هرگز جبران عدم امنیت را نمی کند

رهبران بزرگ نسبت به باورهای خود کمترین تردیدی ندارند و به همین

دلیل از امنیت خاطر فراوانی برخوردارند. اگر کسی خود را بازنده ببیند

راهی هم برای باختن پیدا می کند. رهبرانی که امنیت خاطر ندارند هم

برای خود و هم برای پیروان خود خطرناکند. زیرا به دیگران هم

احساس عدم امنیت خاطر می دهند. کسانی که فاقد احساس امنیت

خاطرند پیوسته دنبال تأئید و تصدیق دیگران هستند و همه تلاش آنها این

است که از دیگران احساس امنیت خاطر بگیرند نه اینکه این احساس را به

آنها بدهند و اینگونه افراد رهبران خوبی از کار در نمی آیند. رهبران

موفق، موفقیت زیردستان خود را جشن می گیرند و رهبران ناموفق که

همان رهبرانی هستند که فاقد احساس امنیت خاطر هستند حتی اسبابی

فراهم می کنند که دیگران نتوانند به موفقیت برسند زیرا هر چقدر افرادشان

بهتر ظاهر شوند آنها احساس تهدید موقعیت و عدم امنیت خاطر بیشتری

می کنند. چگونه می توانیم این ویژگی را در خود بهبود بخشیم؟ بایستی

خود و شخصیت خود را بخوبی بشناسیم. از استعدادها و نقاط ضعف

خود با خبر شویم و درباره آنها فکر کنیم. از اینکه گروه دوستان و

همکاران ما بخاطر موفقیتی که بدست آورده اند تشویق می شوند ناراحت

نشویم و موفقیت آنها را موفقیت خود بدانیم، زیرا در غیر اینصورت هم

خودمان و هم گروهمان تضعیف می شوند. به دیگران اعتقاد داشته باشیم

و از آنها حمایت کنیم نه اینکه ایده های آنها بدلیل اینکه ایده خود را برتر

می دانیم سرکوب کنیم. خودرأی، خودبین و متکبر نباشیم.

فصل             18                       نظم و انضباط شخصی

اولین کسی که او را رهبری می کنید خودتان هستید

جکسون براون نویسنده معتقد است: «استعداد بدون نظم و ترتیب شبیه به

هشت پایی ست که روی اسکیت رفته است. حرکت ها زیاد است اما

هرگز متوجه نمی شوید قرار است به کدام سمت به جلو، عقب، چپ یا

راست حرکت کنید». پس رهبر هر قدر هم با استعداد باشد بدون نظم و

انضباط شخصی راه به جایی نمی برد.می دانیم که رهبران معمولاً وقت

بسیار کمی دارند بنابراین تنها چیزی که می تواند به آنها کمک کند برنامه

ریزی بر اساس اولویت بندی هاست. اگر بتوانیم اولویت های خود را

مشخص کنیم و دیگر مسائل حاشیه ای را حذف کنیم به راحتی می توانیم

کارهای مهم خود را انجام دهیم و این همان جوهر نظم و انضباط شخصی

است. ضمناً باید گفت که نظم و انضباط شخصی نبایستی حادثه ای

موقتی و یکبار مصرف در زندگی ما باشد بلکه  باید جزئی از زندگی

همیشگی ما شود. برای ایجاد این نظم و انضباط باید اولویت های خود را

مشخص کنیم و طبق برنامه عمل نمائیم.هر نوع توجیه و عذر و بهانه را

از میان برداریم و بخاطر سخت بودن بعضی از کارها آنها را به تعویق

نیندازیم. پس بیائیم از همین امروز درخت نظم و ترتیب را در زندگی

خود بکاریم.

فصل 19                             خدمتگزاری

برای اینکه پیشرفت کنید دیگران را مقدم بشمارید

بهترین رهبران کسانی هستند که می خواهند به جای اینکه به خود خدمت

کنند به دیگران خدمت کنند. آلبرت شوایتزر مدبرانه می گوید: «نمی

دانم چه سرنوشتی انتظارتان را می کشد اما یک چیز را حتم دارم و آن اینکه

کسانی در میان شما به واقع خوشبخت خواهند شد که راه خدمتگزاری را

آموخته باشند. اگر می خواهید رهبر خوبی باشید به پائین ترین اقشار

جامعه خدمت کنید.» خدمتگزاری ارتباطی با مقام و منصب ندارد.

هر کس در هر مقام و منصبی اگر روحیه خدمتگزاری داشته باشد می تواند

به همنوع خود خدمت کند. اگر بخواهیم روحیه خدمتگزاری را در خود

تقویت کنیم قبل از هر چیز بایستی دیگران را به خود مقدم بداریم و خواسته

های آنها را محترم بشماریم. ضمناً باید از امنیت خاطر خوبی

برخوردار باشیم تا بتوانیم خدمت کنیم زیرا اگر کسی فکر می کند مهم تر از

آن است که خدمتگزار دیگران باشد فاقد احساس امنیت خاطر است. بدون

هیچ چشمداشتی و نه به خاطر مزایای اجتماعی به دیگران خدمت کنیم. و

در رفع نیاز آنها بکوشیم. از روی عشق و محبت خدمت کنیم و نه از

روی سلطه جویی و تکبر. به هر صورت که می توانیم به دیگران خدمت

کنیم تا این ویژگی ملکه ذهنمان شود.

فصل           20                            آموزش پذیری:

برای ادامه رهبری، به یادگیری ادامه دهید

رهبران موفق پیوسته در جهت رشد، یادگیری و کامل شدن تلاش می کنند

و هیچ گاه به وضع موجود رضایت نمی دهند. میل به رشد و بالندگی در

آنها زیاد است. به مقصد رسیدگی از نظر آنها یک بیماری است. به

عقیده رهبران روزی که فکر کنند به حداکثر توانمندی خود رسیده اند روز

سقوط آنهاست. ری کراک می گوید: «تا زمانی که سبز هستید رشد

می کنید اما به محض آنکه رسیدید می پوسید». باید گفت شرط آموزش

پذیری این است که بدانیم که همه چیز را نمی دانیم، پس غرور را کنار

گذاشته و بدنبال ندانسته ها برویم و هیچگاه خود را دانای مطلق ندانیم.

اگر به راستی می خواهیم رشد کنیم باید چالش های جدید را به بخشی از

زندگی خود مبدل سازیم تا برای رفع آن چالشها مجبور شویم مطالب

جدیدتری بیاموزیم. اگر بخواهیم سازمان خود را ارتقا بخشیم بایستی

آموزش پذیری و فراگیرندگی خود را حفظ کنیم زیرا برای هر چیز

ارزشمند در زندگی باید بهایی پرداخت.

فصل              21                           دور نمای ذهنی

تنها آنچه را که می بینید می توانید اندازه بگیرید

دور نمای ذهنی برای یک رهبر در حکم همه چیز است و رهبری که فاقد آن

است به جایی نمی رسد این ویژگی بشدت ضروری است زیرا این دور

نماست که رهبر را راهنمایی می کند، هدفش را مشخص می سازد. آتش

درون را جرقه می زند و او را به جلو حرکت می دهد. این دورنمای

ذهنی چگونه بوجود می آید؟ نارضایتی از شرایط حاضر و وضعیت

موجود یکی از مهم ترین عوامل رسیدن به دورنمای ذهنی است. زیرا

می خواهیم دنیای پیرامون خود را عوض کنیم. باید گفت دورنمای ذهنی

را کسی نمی تواند برای ما تعیین کند. دورنمای ذهنی باید از درون ما

نشأت بگیرد. اگر فاقد این دورنما هستیم بایستی به رهبران موفق دیگر

رجوع کنیم و ببینیم افق دید کدامیک مناسب ماست تا از آن استفاده کنیم.

هر چه دورنمای ذهنی ما بزرگتر باشد امکان اینکه موفقیت بیشتری نصیب

ما بشود بیشتر است و همچنین هر چقدر این دورنما چالشی تر باشد برای

تحقق آن بیشتر تلاش می کنیم. پس بایستی به دور نمای ذهنی خود فکر

کنیم، اگر ارزش آن را دارد که زندگی خود را وقف آن کنیم، با تمام وجود

آن را تعقیب کنیم. نکته دیگر اینکه دورنمای ذهنی خود را مکتوب کنیم

زیرا با نوشتن اندیشه ما شفاف می شود و بهتر و سریعتر به اهداف خود

می رسیم.

سه شنبه 13/12/1387 - 12:41
ادبی هنری

یكی بود؛ یكی نبود؛ توی این بود و اون نبود دختر كوچولویی بود به اسم مهرناز كه مادرش مرده بود و چون نمی توانست خوب به كار و بار خانه برسد, پدرش زن دیگری گرفته بود.

یك سال گذشت. زن بابای مهرناز دختری به دنیا آورد و اسمش را گذاشت فرحناز.

فرحناز كمی كه بزرگ شد, معلوم شد به خوشگلی مهرناز نیست. زن بابا حسودیش شد و بنای ناسازگاری با او را گذاشت و هر روز برای اذیت و آزارش بهانه تازه ای پیدا می كرد.

یك روز تو چله زمستان به مهرناز گفت «پاشو برو یك دسته گل سرخ از صحرا بچین بیار, می خواهم گل قند درست كنم

مهرناز گفت «تو این هوا كه سنگ از سرما می تركد گل سرخ پیدا نمی شود

زن بابا به مهرناز تشر زد كه «فضولی نكن! تا از خانه بیرونت نكرده ام زود برو به صحرا یك دسته گل سرخ بچین بیار

مهرناز راه افتاد و در باد و بوران از خانه رفت بیرون. به صحرا كه رسید دید پای تپه ای چهارتا پیرمرد آتش روشن كرده اند و نشسته اند دورش.

یكی از پیرمردها كه سراندرپا لباس سفید تنش بود او را دید و صدا زد «دخترجان! تو این برف و بوران از خانه آمدی بیرون چه كنی؟»

مهرناز گفت «زن بابام گل سرخ خواسته. گفته اگر بدون گل سرخ به خانه برگردم, راهم نمی دهد

پیرمرد رو كرد به پیرمرد سبزپوشی كه بغل دستش بود و گفت «داداش بهار! به این دختر كمك كن و نگذار ناامید برگردد خانه

بهار گفت «به چشم

و پاشد دور خودش چرخی زد. باد و بوران بند آمد. ابرها كنار رفتند. خورشید تابید. برف ها آب شد. بوته ها جوانه زدند. جوانه ها غنچه درآوردند و غنچه ها گل شدند.

مهرناز یك دسته گل سرخ چید و برگشت خانه.

زن بابا از دیدن گل ها تعجب كرد و به جای اینكه خوشحال شود, مهرناز را گرفت به باد كتك كه چرا بیشتر از این گل نچیدی و باز اذیت و آزار او را از سر گرفت.

زمستان تازه رفته بود و بهار از راه رسیده بود كه زن بابای مهرناز سبدی داد دستش و گفت «پاشو برو یك سبد سیب سرخ تر و تازه بچین بیار كه هوس سیب سرخ كرده ام

مهرناز گفت «درخت ها تازه شكوفه كرده اند. از كجا سیب سرخ بیارم؟»

زن بابا گفت «فضولی موقوف! هر چه گفتم زود انجام بده و لال مونی بگیر والا از خانه می اندازمت بیرون و در را پشت سرت می بندم

مهرناز توی باران راه افتاد؛ رفت به صحرا و دید همان چهار تا پیرمرد آتش روشن كرده اند و نشسته اند دور آتش.

بهار او را دید و صدا زد «آی دخترجان! برای چی تو باران آمده ای به صحرا؟»

مهرناز جواب داد «چه كار كنم؟ زن بابام سیب سرخ خواسته و گفته اگر بدون سیب سرخ به خانه برگردم راهم نمی دهد

بهار رو كرد به پیرمردی كه سراپا لباس سرخ تنش بود و گفت «داداش تابستان! حالا نوبت رسیده به تو كه به این دختر كمك كنی و نگذاری ناامید برگردد خانه

تابستان گفت «به چشم

و پا شد دور خودش چرخی زد. باران بند آمد. ابرها از جلو خورشید كنار رفتند. هوا گرم شد. شكوفه ها ریختند زمین و درخت های سیب پر شد از سیب های سرخ.

مهرناز سبدش را پر كرد از سیب سرخ و برگشت خانه.

زن بابا از دیدن یك سبد سیب سرخ تازه نزدیك بود از تعجب شاخ دربیاورد. اما, به جای اینكه خوشحال شود, كتك مفصلی به مهرناز زد و گفت «چرا بیشتر نیاوردی؟»

مهرناز گفت «سبد بیشتر از این جا نمی گرفت

زن بابا گفت «این فضولی ها به تو نیامده

و باز به اذیت و آزار مهرناز ادامه داد تا بهار گذشت و تابستان آمد و یك دفعه به كله اش زد كه برف و شیره بخورد. به مهرناز گفت «پاشو برو برف بیار

مهرناز گفت «چله تابستان برف پیدا نمی شود

زن بابا گفت «باز هم فضولی كردی و رو حرف بزرگتر از خودت حرف زدی. پاشو مثل باد برو برف پیدا كن بیار و تا نیاری برنگرد خانه

مهرناز باز هم رفت به صحرا و زیر آفتاب داغ تابستان آن قدر راه رفت كه از زور گرما عرق كرد و بی طاقت شد. در این موقع باز چشمش به همان چهار نفر افتاد كه نشسته بودند زیر سایه درختی و خودشان را باد می زدند.

مهرناز خوشحال شد. رفت جلو و سلام كرد.

تابستان كه سراندرپا لباس سرخ تنش بود, گفت «برای چه تو این گرما آمدی به صحرا؟»

مهرناز گفت «زن بابام باز هم به زور از خانه بیرونم كرده, گفته برو برف بیار و بدون برف برنگرد

تابستان رو كرد به زمستان و گفت «داداش زمستان! باز هم به این دختر كمك كن و نگذار دست خالی برگردد

زمستان پاشد چرخی زد. خورشید كم زور شد. باد سر و صدا كنان از راه رسید. با خودش ابر آورد و آسمان را ابری كرد. هوا سرد شد و برف شروع كرد به باریدن.

مهرناز برف برداشت و راه افتاد سمت خانه.

در راه پسر پادشاه او را دید و یك دل نه صد دل عاشق او شد و مادرش را فرستاد خواستگاری و با شادی و سرور مهرناز را بردند به خانه پادشاه.

وقتی مهرناز رفت به خانه پادشاه, شرح حالش را برای پسر پادشاه تعریف كرد و پسر پادشاه هم فرستاد زن بابای بدجنس را آوردند و مجازات كردند.

 

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:8
رويا و خيال

روزی بود؛ روزی نبود. زن پادشاهی بود كه بچه دار نمی شد. یك روز نذر كرد اگر بچه دار شود یك من عسل و یك من روغن بخرد بدهد به بچه اش ببرد برای ماهی های دریا.

از قضا زد و زن آبستن شد و پس از نه ماه و نه روز پسری زایید. پادشاه خیلی خوشحال شد؛ داد همه جا را چراغانی كردند و جشن بزرگی راه انداخت.

یك سال, دو سال, پنج سال گذشت و زن نذر و نیازش را به كلی فراموش كرد.

روزها همین طور آمدند و رفتند تا یك روز زن نگاهی انداخت به قد و بالای پسرش و به فكر فرو رفت. با خودش گفت «ای دل غافل! پسرم بیست و یك ساله شده و من هنوز نذرم را ادا نكرده ام

پسر وقتی دید مادرش به فكر فرو رفته پرسید «مادرجان! چه شده؟ انگار خیلی تو فكری

زن گفت «پسرم! نذر كرده بودم اگر بچه دار شدم یك من روغن و یك من عسل بخرم و بدهم به بچه ام ببرد برای ماهی های دریا

پسر گفت «اینكه غصه ندارد؛ بخر بده من ببرم

زن رفت یك من عسل و یك من روغن خرید داد به پسرش.

پسر عسل و روغن را ورداشت برد كنار دریا. دید پیرزنی نشسته آنجا. پیرزن پرسید «پسرجان داری كجا می روی؟»

پسر جواب داد «مادرم نذر كرده یك من عسل و یك من روغن بیارم برای ماهی های دریا

پیرزن گفت «ننه جان! ماهی عسل و روغن می خواهد چه كار! آن ها را بده به من پیرزن تا بخورم و به جانت دعا كنم

پسر دید پیرزن حرف درستی می زند و گفت «باشد

و عسل و روغن را داد به پیرزن و خواست برگردد كه پیرزن گفت «الهی كه دختران انار نصیبت بشود پسرجان

پسر پرسید «ننه جان! دختران انار كی ها هستند؟»

پیرزن جواب داد «سر راهت به باغی می رسی؛ همین كه پایت را گذاشتی تو باغ صداهای عجیب و غریبی به گوشت می رسد. یكی می گوید نیا تو می كشمت! دیگری می گوید نیا تو می زنمت! پسرجان! از این حرف ها نترس. به پشت سرت نگاه نكن و یكراست برو جلو, چند تا انار بچین و برگرد

پسر راه افتاد و در راه رسید به باغ. رفت چهل تا انار چید و برگشت. در راه یكی از انارها پاره شد؛ دختر قشنگی از توی آن درآمد و گفت «نان بده به من! آب بده به من

پسر آب و نان نداشت كه به او بدهد و دختر افتاد و مرد.

كمی بعد یك انار دیگر پاره شد. دختر قشنگی از توی آن در آمد و گفت «نان بده به من! آب بده به من

این یكی هم افتاد و مرد.

در طول راه دختر ها یكی یكی از انار آمدند بیرون و گفتند «نان بده به من! آب بده به من!» و مردند.

پسر رفت و رفت تا رسید كنار چشمه ای. انار آخری پاره شد, دختر قشنگی از توش درآمد و نان و آب خواست.

پسر زود به دختر آب داد و با خود گفت «این دختر سراپا برهنه را كه فقط یك گردنبند به گردن دارد نمی توانم ببرم به شهر. باید اول بروم و برایش لباس بیارم

هر قدر دختر اصرار كرد كه او را با خود ببرد, پسر قبول نكرد. به دختر گفت «همین جا بمان زود می روم و بر می گردم

و تنها راه افتاد سمت شهر.

درخت نارنجی كنار چشمه بود. دختر گفت «درخت نارنجم! سرت را خم كن

درخت نارنج سرش را خم كرد. دختر پا گذاشت رو شاخه هاش و رفت بالا درخت نشست.

كمی كه گذشت دده سیاهی كه چشم هاش لوچ بود آمد سر چشمه كوزه اش را آب كند و عكس دختر را در آب دید, خیال كرد عكس خودش است. گفت «من این قدر خوشگل باشم, آن وقت بیایم برای خانم كوزه آب كنم

و كوزه را زد به سنگ شكست و برگشت خانه.

خانم پرسید «كوزه را چی كار كردی؟»

دده سیاه جواب داد «از دستم افتاد و شكست

خانم گفت «كهنه های بچه را وردار ببر بشور

دده سیاه كهنه ها ورداشت رفت لب چشمه. باز عكس دختر را در چشمه دید و با خودش گفت «حیف نیست من این قدر قشنگ باشم, آن وقت بیایم برای خانم كهنه بشورم

بعد كهنه ها را داد دم آب و برگشت خانه.

خانم پرسید «كهنه ها را چی كار كردی؟»

دده سیاه جواب داد «خانم! من این قدر خوشگل و قشنگ باشم, آن وقت بیایم برای تو كهنه بچه بشورم؟ حیف نیست؟»

خانم گفت «مرده شور تركیبت را ببرد با آن چشم های باباقوری و لب های كلفتت. برو تو آینه ببین چقدر خوشگلی و حظ كن. حالا بیا بچه را ببر بشور

دده سیاه بچه را گرفت برد لب چشمه. تا خواست بچه را بشورد باز عكس دختر را در آب دید گفت من این قدر قشنگ باشم, آن وقت بیایم برای خانم بچه بشورم

بعد بچه را بلند كرد سر دست؛ خواست پرتش كند تو چشمه كه دختر انار دلش سوخت و به صدا درآمد كه «آهای دختر! چه كار داری می كنی؟ كاریش نداشته باش

دده سیاه سر بلند كرد دید دختری مثل پنجه آفتاب نشسته بالا درخت نارنج.

زود بچه را برد سپرد به خانم و برگشت لب چشمه. گفت «خانم بگذار من هم بیایم پهلوی تو

دختر انار جوابش را نداد.

دده سیاه آن قدر التماس كرد و قربان صدقه اش رفت كه دل دختر انار به حالش سوخت و موهاش را از درخت آویزان كرد. دده سیاه موهای دختر انار را گرفت و از درخت رفت بالا. گفت «خانم جان! تو كی هستی؟»

«من دختر انارم.»«

اینجا چه می كنی تك و تنها؟»

«شوهرم رفته لباس بیاورد تنم كند و من را ببرد.»«

این چه جور گردن بندی است كه بسته ای به گردنت؟»

«جان من توی همین گردن بند است. اگر آن را از گردنم باز كنند می میرم.»«

خانم جان! قربانت برم بیا سرت را بجویم

«توس سر ما آن جور چیزهایی كه تو فكر می كنی پیدا نمی شود

دده سیاه دست ورنداشت. آن قدر التماس كرد كه آخر سر دختر نخواست دلش را بشكند و رضا داد.

دده سیاه دزدكی گردن بند را از گردن دختر انار واكرد و او را هل داد و انداخت توی آب. دختر شد یك بوته نسترن و ایستاد لب چشمه.

كمی بعد پسر برگشت و گفت «بیا پایین

دده سیاه گفت «از این درخت به این بلندی چطوری بیایم پایین

پسر گفت «وقتی می خواستی بری بالا مگر خودت نگفتی درخت نارنجم سرت را خم كن و درخت خودش خم شد؟»

دده سیاه گفت «آن وقت خم می شد؛ حالا دلش نمی خواهد خم بشود

پسر رفت بالا درخت او را آورد پایین. گفت «این لباس ها را از كجا پیدا كردی؟»

«از یك دده سیاه امانت گرفتم.»«

رنگ و رویت چرا این قدر سیاه شده؟»

«از بس كه توی باد و زیر آفتاب ایستادم.»«

چشم هات چرا چپ شده؟»

«از بس كه چشم به راه تو دوختم.»«

پاهات چرا این جور پت و پهن شده؟»

«از بس كه بلند شدم و نشستم

پسر دیگر چیزی نگفت. یك دسته گل نسترن چید و دده سیاه را ورداشت و افتاد به راه.

دده سیاه دید هوش و حواس پسر همه اش به گل های نسترن است و مرتب با آن ها بازی می كند و هیچ اعتنایی به او نمی كند و از لجش گل ها را گرفت و پرپر كرد. پسر خم شد آن ها را جمع كند, دید عرقچینی افتاده رو زمین. عرقچین را ورداششت و راه افتاد.

دده سیاه دید پسر همه اش با غرقچین ور می رود و هیچ اعتنایی به او نمی كند. عرقچین را از دستش گرفت و پرت كرد. پسر خم شد عرقچین را وردارد, دید كبوتر قشنگی نشسته جای آن, كبوتر را ورداشت و رفتند و رفتند تا رسیدند به خانه.

هر كس چشمش افتاد به دده سیاه, گفت «یك دده سیاه و این همه افاده

پسر به روی خود نیاورد و بی سر و صدا عروسیش را راه انداخت.

چند روز بعد, وقتی دختر دید پسر همیشه سرش به كبوتر بند است و هیچ اعتنایی به او ندارد, گفت «من ویار دارم؛ كبوترت را سر ببر گوشتش را بخورم

پسر گفت «هر چند تا كبوتر كه بخواهی می گویم برایت بیارند

دده سیاه گفت «هوس كرده ام گوشت این كبوتر را بخورم

پسر قبول نكرد و سر حرفش ایستاد.

این گذشت, تا یك روز كه پسر در خانه نبود دده سیاه با ناز و غمزه به پادشاه گفت «من ویار دارم؛ اما پسرت نمی گذارد این كبوتر را سر ببرم

پادشاه داد سر كبوتر را بریدند. از جایی كه خون كبوتر به زمین ریخت درخت چناری رویید و قد كشید.

وقتی پسر برگشت خانه از درخت خیلی خوشش آمد. از آن به بعد, همیشه هوش و حواسش به چنار بود و دور و برش می پلكید.

دده سیاه هر دو پایش را كرد تو یك كفش كه «باید این درخت را ببری و با چوبش برای بچه ام گهواره درست كنی

پسر گفت «قحطی چوب كه نیست. از هر درخت دیگری كه بخواهی می دهم گهواره درست كنند

این هم گذشت؛ تا یك روز كه پسر رفته بود شكار, دده سیاه رفت پیش پادشاه و ماجرا را برایش تعریف كرد. پادشاه بی معطلی داد چنار را بریدند و با چوبش گهواره درست كردند.

از آن چنار زیبا فقط یك تكه چوب باقی ماند كه آن را به گوشه ای انداختند. تكه چوب همان جا ماند و ماند تا پیرزنی كه به خانه پادشاه رفت و آمد داشت و خانه را آب و جارو می كرد, روزی تكه چوب را دید؛ از آن خوشش آمد و گفت «خانم! این را بده ببرم بگذارم زیر دوكم

دده سیاه گفت «وردار ببر

پیرزن تكه چوب را برد گذاشت زیر دوكش. روز بعد, وقتی برگشت خانه دید خانه اش آب و جارو شده و همه چیز مثل دسته گل تر و تمیز است.

پیرزن گوشه و كنار خانه را گشت و آخر سر با خودش گفت «حتماً كاسه ای زیر نمی كاسه است

فردا از خانه بیرون نرفت و پشت پرده ای پنهان شد. دید دختری از چوب زیر دوك آمد بیرون و همه جا را آب و جارو و تر و تمیز كرد. بعد, خواست برود توی تكه چوب كه پیرزن از پشت پرده درآمد و گفت «تو را به خدا نرو. من هم هیچ كس را ندارم؛ بیا دختر من بشو

دختر دیگر نرفت توی چوب و در خانه پیرزن ماندگار شد.

روزی جارچی ها در شهر جار زدند «هر كس می تواند بیاید از ایلخی بان پادشاه اسب بگیرد و پرورش بدهد

دختر به پیرزن گفت «ننه جان! تو هم برو یكی بگیر

پیرزن گفت «ما كه علوفه نداریم بدهیم به اسب

دختر گفت «تو برو بگیر. كارت نباشد

پیرزن رفت پیش پادشاه. گفت «ای پادشاه! بفرما یكی از اسب هایت را بدهند به من پرورش بدهم

پادشاه گفت «ننه! تو كه حال و حوصله پرورش اسب نداری

پیرزن گفت «دختر یكی یك دانه ام خیلی دلش می خواهد اسبی داشته باشد

پادشاه برای اینكه دل پیرزن را نشكند به ایلخلی بانش گفت «اسب مردنی و چلاقی بدهد به پیرزن كه زنده ماندن و مردنش چندان فرقی نداشته باشد

پیرزن اسب را گرفت برد خانه. دختر خوشحال شد و تا دست كشید پشت اسب, اسب جوان و قبراق شد. دختر آب زد به زلف هاش و پاشید تو حیاط و همه جا علف درآمد.

چند ماه بعد, پادشاه امر كرد «بروید اسب ها را جمع كنید

غلام های پادشاه شروع كردند به جمع كردن اسب ها به خانه پیرزن هم سری زدند كه ببینند اسبش مرده یا زنده است. اسب چنان شیهه ای كشید كه چیزی نمانده بود زهره همه آب شود. رفتند به طویله درش بیاورند كه اسب هر كه را آمد جلو زد شل و پل كرد و هر كس را كه پشت سرش ایستاده بود به لگد بست.

غلام ها گفتند «ننه جان! ما كه حریف این اسب نمی شویم؛ بگو یكی بیاید این را از طویله بكشد بیرون تا ما آن را ببریم

دختر رفت دستی كشید پشت اسب و گفت «حیوان زبان بسته, بیا برو. از صاحب چه وفایی دیدم كه از تو ببینم

اسب از طویله آمد بیرون و غلام های پادشاه آن را گرفتند و بردند.

روزی از روزها, گردن بند مروارید دده سیاه پاره شد و هیچ كس نتوانست آن را به نخ بكشد.

دختر گفت «ننه! برو به پادشاه بگو من می توانم مرواریدها را نخ كنم

پیرزن گفت «دختر جان! این كار از تو ساخته نیست. از خیرش بگذر

دختر اصرار كرد. پیرزن آخر سر قبول كرد و با ترس و لرز رفت پیش پادشاه گفت «قبله عالم به سلامت! من نمی گویم, دخترم می گوید می توانم مرواریدها را به نخ بكشم

پادشاه گفت «برو دخترت را بیار اینجا ببینم

دختر رفت پیش پادشاه, پادشاه گفت «این تو هستی كه گفته ای می توانم مرواریدها را نخ كنم؟»

دختر گفت «بله! اما به شرطی كه تا همه را نخ نكرده ام هیچ كس از اتاق بیرون نرود

پسر پادشاه امر كرد «هر كس می خواهد به حیاط برود, زودتر برود و هر كس در اتاق می ماند بداند تا این دختر مرواریدها را نخ نكرده نمی تواند قدم بگذارد بیرون

بعد, در را قفل كرد و همه به تماشا نشستند.

دختر مرواریدها را چید جلوش. نخ را گرفت تو دستش و شروع كرد «من اناری بودم بالای درختی. آهای! آهای! مرواریدهایم! یك روز پسر پادشاه آمد و من را چید. آهای! آهای! مرواریدهایم! من را برد و رو درخت نارنجی گذاشت. آهای! آهای! مرواریدهایم! دده سیاهی آمد و گردن بند مرواریدم را باز كرد. آهای! آهای! مرواریدهایم!.»

به اینجا كه رسید دده سیاه گفت «دیگر بس است! از خیر گردن بند گذشتیم

دختر اعتنایی نكرد و ادامه داد و با هر آهای! آهایی كه می گفت چند تا از مرواریدها كنار هم قرار می گرفت و می رفت به نخ.

«من را توی آب انداخت و شدم یك بوته نسترن. آهای! آهای! مرواریدهایم! پسر پادشاه گل هایم را چید. آهای! آهای! مرواریدهایم! دده سیاه دید پسر پادشاه همه هوش و حواسش به من است و گل ها را پرپر كرد. آهای! آهای! مرواریدهایم! شدم یك عرقچین. آهای! آهای! مرواریدهایم! دده سیاه من را از دست پسر گرفت و انداخت زمین. شدم كبوتر. آهای! آهای! مرواریدهایم! بعد, این دده سیاه ویار كرد و داد سرم را بریدند. آهای! آهای! مرواریدهایم! شدم یك چنار. آهای! آهای! مرواریدهایم

دده سیاه باز هم پرید تو حرف دختر و گفت «ول كن دیگر! گردن بند نخواستیم

دختر اعتنایی نكرد و ادامه داد «چنار را بریدند برای بچه اش گهواره درست كردند. آهای! آهای! مرواریدهایم! پیرزنی یك تكه از چوب چنار را برداشت برد خانه اش. آهای! آهای! مرواریدهایم! شدم دختر پیرزن. آهای! آهای! مرواریدهایم! روزی پادشاه یك اسب لاغر و مردنی داد به ما. آهای! آهای! مرواریدهایم! اسب را پرورش دادیم و غلام ها آمدند و بردنش. آهای! آهای! مرواریدهایم! بعد, گردن بند مروارید دده سیاه پاره شد

دده سیاه داد كشید «وای دلم! در را وا كنید برم بیرون. مردم از دل درد

پسر پادشاه گفت «تا همه مرواریدها نخ نشده هیچ كس نباید برود بیرون

دختر دنبال حرفش را گرفت «هیچ كس نتوانست آن ها را به نخ بكشد. آهای! آهای! مرواریدهایم! پادشاه دختر را خواست و از او پرسید تو می توانی مرواریدها را نخ كنی. آهای! آهای! مرواریدهایم! دختر گفت بله, اما به شرطی كه تا آن ها را نخ نكرده ام هیچ كس از اتاق نرود بیرون. آهای! آهای! مرواریدهایم

به اینجا كه رسید كار نخ كشیدن مرواریدها تمام شد و دختر گردن بند را پرت كرد به طرف دده سیاه و گفت «برش دار! به صاحبش چه وفایی كرده كه به تو بكند

پسر پادشاه دید این همان دختر انار است. پیشانیش را بوسید و داد دده سیاه را بستند به دم اسب چموش و اسب را ول كردند به كوه و بیابان.

بعد, هفت شبانه روز جشن گرفتند و همه به مراد دلشان رسیدند.

 

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:5
شعر و قطعات ادبی
غمی غمناك
شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهانی.
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر، سحر نزدیك است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریك است!
خنده ای كو كه به دل انگیزم؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم؟
صخره ای كو كه بدان آویزم؟
مثل این است كه شب نمناك است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیك، غمی غمناك است
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته