• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 150
زمان آخرین مطلب : 4035روز قبل
محبت و عاطفه
لبریز گلاب میشود گل ها کم گریه کن آب میشود چشمانت
هنگام خداحافظی ام اشک نریز
حیف است خراب میشود چشمانتگل ها
دوشنبه 4/8/1388 - 22:53
محبت و عاطفه

گل ها شبنم پاییز بی برگ است برگرد  و اینجا زندگی

ننگ است برگرد

خرامان میرود محل به محل بهارم رفتنت مرگ

است برگرد

دوشنبه 4/8/1388 - 22:51
ادبی هنری

جنگل
دریا و مرد

تنها، و روی ساحل،

مردی به راه می گذرد.

نزدیك پای او

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و در چشم های مرد

نقش خطر را پر رنگ می كند.

انگار

هی می زند كه: مرد! كجا می روی، كجا؟

و مرد می رود به ره خویش.

و باد سرگردان

هی می زند دوباره: كجا می روی؟

و مرد می رود.

و باد همچنان . . .

 

امواج، بی امان،

از راه می رسند

لبریز از غرور تهاجم.

موجی پر از نهیب

ره می كشد به ساحل و می بلعد

یك سایه را كه برده شب از پیكرش شكیب.

 

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و . . .

يکشنبه 26/7/1388 - 10:44
ادبی هنری

به مجموعهٔ معماری داخلی ساختمان و چینش اشیا و وسایل در محیط های اجتماعی دکوراسیون گفته می‌شود.
نقش

در شبی تاریك

كه صدایی با صدایی در نمی آمیخت

و كسی كس را نمی دید از ره نزدیك،

یك نفر از صخره های كوه بالا رفت

و به ناخن های خون آلود

روی سنگی كند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچكس دیگر.

شسته باران رنگ خونی را كه از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشكید.

از میان برده است طوفان نقش هایی را

كه بجا ماند از كف پایش.

گر نشان از هر كه پرسی باز

بر نخواهد آمد آوایش.

 

آن شب

هیچكس از ره نمی آمد.

تا خبر آرد از آن رنگی كه در كار شكفتن بود.

كوه: سنگین، سرگران، خونسرد.

باد می آمد، ولی خاموش.

ابر پر می زد، ولی آرام.

لیك آن لحظه كه ناخن های دست آشنای راز

رفت تا بر تخته سنگی كار كندن را كند آغاز،

رعد غرید،

كوه را لرزاند.

برق روشن كرد سنگی را كه حك شد روی آن در لحظه ای كوتاه

پیكر نقشی كه باید جاودان می ماند.

 

امشب

باد و باران هر دو می كوبند:

باد خواهد بر كند از جای سنگی را

و باران هم

خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.

هر دو می كوشند.

می خروشند.

لیك سنگ بی محابا در ستیغ كوه

مانده بر جا استوار، انگار با زنجیر پولادین.

سال ها آن را نفرسوده است.

كوشش هر چیز بیهوده است.

كوه اگر بر خویشتن پیچد،

سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند

و نمی فرساید آن نقشی كه رویش كند در یك فرصت باریك

یك نفر كز صخره های كوه بالا رفت

در شبی تاریك.

شنبه 25/7/1388 - 23:47
ادبی هنری

زمستان
در قیر شب

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیك پاهایم در قیر شب است.

 

رخنه ای نیست در این تاریكی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

 

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

 

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می كنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

 

نقش هایی كه كشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی كه فكندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

 

دیرگاهی است كه چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها در قیر شب است.

 

 

شنبه 25/7/1388 - 10:6
ادبی هنری

زمستان
دلسرد

قصه ام دیگر زنگار گرفت:

با نفس های شبم پیوندی است.

پرتویی لغزد اگر بر لب او،

گویدم دل: هوس لبخندی است.

 

خیره چشمانش با من گوید:

كو چراغی كه فروزد دل ما؟

هر كه افسرد به جان، با من گفت:

آتشی كو كه بسوزد دل ما؟

 

خشت می افتد از این دیوار.

رنج بیهوده نگهبانش برد.

دست باید نرود سوی كلنگ،

سیل اگر آمد آسانش برد.

 

باد نمناك زمان می گذرد،

رنگ می ریزد از پیكر ما.

خانه را نقش فساد است به سقف،

سر نگون خواهد شد بر سر ما.

 

گاه می لرزد با روی سكوت:

غول ها سر به زمین می سایند.

پای در پیش مبادا بنهید،

چشم ها در ره شب می پایند!


 

شنبه 25/7/1388 - 10:4
ادبی هنری


نقش

در شبی تاریك

كه صدایی با صدایی در نمی آمیخت

و كسی كس را نمی دید از ره نزدیك،

یك نفر از صخره های كوه بالا رفت

و به ناخن های خون آلود

روی سنگی كند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچكس دیگر.

شسته باران رنگ خونی را كه از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشكید.

از میان برده است طوفان نقش هایی را

كه بجا ماند از كف پایش.

گر نشان از هر كه پرسی باز

بر نخواهد آمد آوایش.

 

آن شب

هیچكس از ره نمی آمد.

تا خبر آرد از آن رنگی كه در كار شكفتن بود.

كوه: سنگین، سرگران، خونسرد.

باد می آمد، ولی خاموش.

ابر پر می زد، ولی آرام.

لیك آن لحظه كه ناخن های دست آشنای راز

رفت تا بر تخته سنگی كار كندن را كند آغاز،

رعد غرید،

كوه را لرزاند.

برق روشن كرد سنگی را كه حك شد روی آن در لحظه ای كوتاه

پیكر نقشی كه باید جاودان می ماند.

 

امشب

باد و باران هر دو می كوبند:

باد خواهد بر كند از جای سنگی را

و باران هم

خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.

هر دو می كوشند.

می خروشند.

لیك سنگ بی محابا در ستیغ كوه

مانده بر جا استوار، انگار با زنجیر پولادین.

سال ها آن را نفرسوده است.

كوشش هر چیز بیهوده است.

كوه اگر بر خویشتن پیچد،

سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند

و نمی فرساید آن نقشی كه رویش كند در یك فرصت باریك

یك نفر كز صخره های كوه بالا رفت

در شبی تاریك.

شنبه 25/7/1388 - 10:2
ادبی هنری


نایاب

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چارچوب پنجره من.

سر تا به پای پرسش، اما

اندیشناك مانده و خاموش:

شاید

از هیچ سو جواب نیاید.

 

دیری است مانده یك جسد سرد

در خلوت كبود اتاقم.

هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،

گویی كه قطعه، قطعه دیگر را

از خویش رانده است.

از یاد رفته در تن او وحدت.

بر چهره اش كه حیرت ماسیده روی آن

سه حفره كبود كه خالی است

از تابش زمان.

بویی فسادپرور و زهرآلود

تا مرزهای دور خیالم دویده است.

نقش زوال را

بر هر چه هست، روشن و خوانا كشیده است.

 

در اضطراب لحظه زنگار خورده ای

كه روزهای رفته در آن بود ناپدید،

با ناخن این جسد را

از هم شكافتم،

رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن

اما از آنچه در پی آن بودم

رنگی نیافتم.

 

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چارچوب پنجره من.

با جنبش است پیكر او گرم یك جدال.

بسته است نقش بر تن لب هایش

تصویر یك سؤال.

شنبه 25/7/1388 - 10:0
ادبی هنری

 

سرگذشت

می خروشد دریا.

هیچكس نیست به ساحل پیدا.

لكه ای نیست به دریا تاریك

كه شود قایق

اگر آید نزدیك.

 

مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او،

پیكرش را ز رهی ناروشن

برده در تلخی ادراك فرو.

هیچكس نیست كه آید از راه

و به آب افكندش.

و در این وقت كه هر كوهه آب

حرف با گوش نهان می زندش،

موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما

قصه یك شب طوفانی را.

 

رفته بود آن شب ماهی گیر

تا بگیرد از آب

آنچه پیوندی داشت.

با خیالی در خواب.

 

صبح آن شب، كه به دریا موجی

تن نمی كوفت به موجی دیگر،

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب كه داشت

بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر.

شظبه همان جای كه هست

در همین لحظه غمناك بجا

و به نزدیكی او

می خروشد دریا

وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز

از شبی طوفانی

داستانی نه دراز.

 

شنبه 25/7/1388 - 9:59
آموزش و تحقيقات

آموزش نصب ویندوز در 7 دقیقه

برای این کار شما به کمک CD Writer و نرم افزار Nero Burning Rom یک فایل بک آپ از تمام فایلهای ویندوز با پسوند exe می سازید به نحوی که بعدا میتوانید به سرعت با اجرای فایل exe ویندوزی آماده کار خلق نمایید.

 


نحوه انجام کار :
1.. قبل از هر چیز باید یک ویندوز مرتب بهمراه تمامی نرم افزارهای مفید تهیه کنید (نرم افزارهای اضافی رو رفع نصب کنید و اونهایی رو هم که ندارین نصب کنید، همه درایورها را نصب کنید، با ضد ویروس بروز شده سیستم را چک کنید)
نکته1: ویندوز شما بایستی روی درایو C نصب شده باشد و برنامه های همراهش هم روی همین درایو نصب شده باشند
2. همه فایلها و شاخه های ریشه اصلی درایو C را از حالت مخفی خارج کنید.
نکته2: اگر دو ویندوز بر روی سیستم دارید بهتر است بقیه عملیات را از روی ویندوزی که بر روی C نصب نشده دنبال کنید
3. نرم افزار Nero Burning Rom را اجرا کنید
4. از منوی file یا recorder گزینه Burn HD Backup... را انتخاب کنید
5. حالا پارتیشن 1 و یا همون درایو C رو به عنوان نشانی مبدا انتخاب کنید
6. در صفحه بعدی دکمه Write را بزنید تا سی دی ویندوز ? دقیقه ای شما آماده شود.
و اما نحوه استفاده از سی دی ویندوز ? دقیقه ای :
1: درایو C را فرمت کنید.
2: در خط فرمان DOS فایل nrestore.exe رو از سی دی ویندوز ? دقیقه ای اجرا کنید
3. زبان دلخواه را انتخاب کنید
4. مقصد کپی را درایو C قرار دهید (در غیر اینصورت ویندوز ? دقیقه ای کار نخواهد کرد)
5. و در آخر Restart
نکته 3: ویندوز ?ویندوز ? دقیقه ای که شما ساخته اید، در دیگر کامپیوترها نیز قابل استفاده است با این قید که در آنها بایستی سخت افزارهای جدید شناسایی و نصب شوند که این کار حدود 5 الی 10 دقیقه زمان می برد.
موفق باشید        من خودم هنوز امتحانش نکردم ولی امیدوارم جواب بده.

شنبه 25/7/1388 - 9:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته