• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 221
زمان آخرین مطلب : 5076روز قبل
دانستنی های علمی
 دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم ...   "حضرت عیسی مسیح"
پنج شنبه 3/11/1387 - 23:18
دانستنی های علمی

پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد


صدای تیک تیکش قطع شده بود


جلو رفتم خروسک من دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟


فریاد زد: آری خسته شده ام

  ...خسته شده ام از بس داد زدم زمان را دریابید!!!  
پنج شنبه 3/11/1387 - 23:16
دانستنی های علمی
خدایا:   همواره ،تو را سپاس می گزارم که هر چه در راه تو ،و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم ،آنها که باید مرا بنوازند ،میزنند ،آنها که باید همگامم باشند ،سد راهم می شوند ، آنها که باید حقشناسی کنند ،حقکشی می کنند ، آنها که باید دستم را بفشارند ،سیلی می زنند ، آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنند ،پیش از دشمن حمله می کنند و آنها که باید در برابر سمپاشی های بیگانه ،ستایشم کنند ،تقویتم کنند ،امیدوارم کنند ،تبرئه ام کنند ،سرزنشم می کنند ،تضعیفم می کنند ،نومیدم می کنند ،متهمم می کنند تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری دارم نومید شوم ،چشم ببندم ،رانده شوم...!     دکتر شریعتی
يکشنبه 29/10/1387 - 18:1
دانستنی های علمی
 آرزوی دراز خدا ،انسان است.

خیال نازک و لطیف و شکننده ی خدا ،انسان است

 و انسان نمی داند...!    دکتر شریعتی
يکشنبه 29/10/1387 - 18:0
دانستنی های علمی
دنیا به اندازه ای که مرا برای همیشه پر کند ،ندارد.    دکتر شریعتی
يکشنبه 29/10/1387 - 17:58
دانستنی های علمی
نابینایان تصادف نمی کنند درست مثل بینایان.کوربینانند که همیشه فاجعه به بار می آورند.

دکتر شریعتی
جمعه 27/10/1387 - 22:5
محبت و عاطفه
شب بود؛ اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود .  حسنک مدتهای زیادیست که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تیشرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلو آینه به موهای خود ژل می زند . موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست ! دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است، کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد . پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چت می کند . روزی پتروس دید که سد سوراخ شده، اما انگشت او درد می کرد، چون زیاد چت کرده بود؛ او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد . برای مراسم دفن او، کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود ؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود ، ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد ؛ ریزعلی چراغ قوه داشت، اما حوصله ی درد سر نداشت . قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد ، کبری و مسافران قطار مردند ، اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت . خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالیست که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد ؛ او حتی مهمان خوانده هم ندارد؛ او اصلا حوصله ی مهمان ندارد ؛ او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند؛ او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد ، اما گوشت ندارد . او آخرین باری که گوشت قرمز خرید ،چوپان دروغ گو به او گوشت خر فروخت ؛ اما او از چوپان دروغ گو هم گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغ گو دارد ؛ به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان ، آن داستان های قشنگ وجود ندارند .   

 

پنج شنبه 26/10/1387 - 19:5
دانستنی های علمی
آدمها یا دایره اند یا خط ،می تونی دایره باشی و تا آخر عمر دور خودت بچرخیویا خط باشی و تا بی نهایت بری...!
چهارشنبه 25/10/1387 - 22:24
دانستنی های علمی
 آن که عاشق است ،دعا می کند    

 

 

      برصندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید؛ بی خیال.فنجان چای اما از خاطره پر بود و انگار حکایت می کرد از مزرعه ی چای و دختر چایکار و حکایت می کرد از لبخندش که چه نمکین بود وچشم هایش که چه برقی می زد و دست هایش که چه خسته بود و دامنش که چقدر گل داشت. چای ،خوش طعم بود. پس آن دختر چایکار عاشق بوده و آن که عاشق است دلشوره دارد و آن که دلشوره  دارد ،دعا می کند و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد.پس دختر چایکار خدایی داشت.ژاکت پشمی گرم بود و او از گرمای ژاکت تا گرمای آغل رفت و تا گوسفندان و تا آن کوه بلند و آن روستای دور و آن چوپان که هر گرگ و میش و خروس خوان ،راهی می شد. و تنها بود و چشم می دوخت به دور دست ها و نی می زد و سوز دل داشت.آن که سوز دل دارد و نی می زند و چشم می دوزد و تنهاست ،دعا می کند و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد.پس چوپان خدایی داشت.دست بر دسته ی صندلی گذاشت. دست بر حافظه چوب و چوب ،نجار را به یاد آورد و نجار درخت را و درخت دهقان را و دهقان همان بود که سال های سال نهال کوچک را آب داد و کود داد و هرس کرد و پیوند زد. و دل به هر جوانه بست و دل به هر برگ کوچک.و آن که می کارد و دل می بندد و پیوند می زند ،امیدوار است و آن که امید دارد ،حتما عاشق است  و آن که عاشق است ،دعا می کند و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد.پس دهقان خدایی داشت.و او که بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی به تن داشت و چای می نوشید ،با خود گفت :"حال که دختر چایکار و چوپان جوان و دهقان پیر خدایی دارند ،پس برای من هم خدایی است."و چه لحظه ای بود آن لحظه که دانست از صندلی چوبی و ژاکت پشمی و فنجان چای هم به خدا راهی است! 

   عرفان نظر آهاری

پنج شنبه 19/10/1387 - 22:33
دانستنی های علمی

 سیاه کوچکم! بخوان

 

 کلاغ لکه ای بود بر دامن آسمان و وصله ای ناجور بر لباس هستی. صدای ناهموار و نا موزونش ،خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید.کلاغ خودش را دوست نداشت. بودنش راهم . کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت نازیبایی تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود و با خودش گفت :" کاش خداوند این لکه ی زشت را از هستی می زدود." پس بال هایش را بست و دیگر آواز نخواند.خدا گفت :"عزیز من! صدایت ترنمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشته ها منتظرند."ولی کلاغ هیچ نگفت. خدا گفت :"تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و زیباییت را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن."و کلاغ باز خاموش بود.خدا گفت :"بخوان ،برای من بخوان ،این منم که دوستت دارم. سیاهیت را و خواندنت را."و کلاغ خواند. این بارعاشقانه ترین آوازش را.خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.   

 

عرفان نظر آهاری 

سه شنبه 17/10/1387 - 21:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته