• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 5366روز قبل
ایرانگردی

 درود بر همه ایرانیان

 

 از این که این همه تاخیر داشتم پوزش می خواهم.......

 

پنج شنبه 10 بهمن ماه سال 1387 برابر با روز مهر از ماه بهمن جشن بزرگی در کرمان بر پا شد در این جشن تمام اقشار جامعه (زرتشتیان و مسلمانان) حضور داشتند.بوی خوشی می آمد و همه خوشحال بودند و به هم جشن سده را تبریک می گفتند.مراسم در ساعت 2 پسین با آمدن صدای دف ها و به همراهی موبدان اغاز شد.بعد از آن موبدان به جایگاه خود رفتند و مراسم را شروع کردند. ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگ‌ترین بخشوده‌ی اهورامزدا، ای فروزنده‌ای که در خوری ستایش را، می‌ستاییم تو را، که در خانه‌مانمان افروخته‌ای... اوستا - آتش نیایش  بعد از آن دو خردسال زرتشتی قسمتی از گات ها را خواندند و سپس سرود ملی ایران نواخته شد.از جالبترین بخش مراسم ،شاهنامه خوانی ساقی عقیلی بود.دکتر وحیدی،پژوهشگر ایران باستان سخنانی را در مورد پیدایش آتش ایراد کردند.

 

سروده ای از ایران توسط آقای زندی خوانده شد....

وطن یعنی رود ،

دریاوطن یعنی شهر ،خانه

وطن یعنی خلیج همیشه فارس.................. 

 

 سرانجام  پس از خورنشست (غروب آفتاب)، سه تن از موبدان با جامه‌ی سپید به سوی توده‌ای از هیزم خشك كه از پیش آماده گردیده بود رفتند و گروهی از جوانان كه آنان هم جامه‌ی سپید بر تن داشتند با هموخ‌های (مشعل‌های) روشن، موبدان را همراهی کردند. موبدان بخشی از اوستا كه بیشتر آتش نیایش است را می خواندند و موبد بزرگ با آتشدان و جوانان سپید پوش با هموخ‌ها هیزم‌ها را افروختند. گروه نوازنده از آغاز تا پایان جشن، آهنگ می‌نواختند و همه با شادی، پیروزی روشن شدن آتش سده را جشن گرفتند و به امید آنكه تا جشن سال دیگر روشنایی و گرمی در دل‌هایشان باشد، به خانه باز گشتند.

به امید سال دیگر

 

بهاری باشید  

پنج شنبه 17/11/1387 - 21:57
خانواده
 حکایت دیده و دل،


تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که در نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،

اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که در نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!
  
پنج شنبه 17/11/1387 - 11:47
خواستگاری و نامزدی
بلبل را ببین که حتی در قفس هم می‌خواند.
پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمی‌کشد.
طاووس را ببین که زشتی پاهایش، افسرده‌اش نساخته.
زرافه را ببین که هرگز گردن‌کشی نمی‌کند.
کرم را ببین که بی‌دست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته.
جغد را ببین که شب‌ها چگونه به مراقبه مشغول است.
عقاب را ببین که چگونه چشمانش را به هدفش دوخته است.
سگ را ببین که تو نجس می‌خوانیَش اما او به تو وفادار مانده.
گوسفند را ببین که چگونه قربانی خوشی‌ها و ناخوشی‌های توست.
زنبور را ببین که چگونه از گل شهد برمی‌آورد و از دشمن دمار.
لاک‌پشت را ببین که چگونه شجاعانه به جای لاک دیگران در لاک خود پنهان شده.
پشه را ببین که چگونه غرور و عظمت تو را در هم می‌شکند و خشم نهفته‌ات را بیرون می‌ریزد.
ماهی را ببین که چگونه سودای کرمی کوچک او را به دام می‌اندازد.
اسب را ببین که چگونه از روی نجابت به ولی نعمت خود خدمت می‌کند.

و
کرکس را نبین که پیوسته در انتظار مرگ دیگران است.
طوطی را نبین چرا که بی‌اندیشه هر گفته‌ای را تکرار می‌کند.
کفتار را نبین چرا که خفت ریزه‌خواری می‌کشد.
ملخ را نبین چرا که تاراجگر زحمات دیگران است.
عنکبوت را نبین چرا که تنها به فکر بنای خانۀ خود است.
عقرب را نبین چرا که در دشواری‌ها به جای حل مسئله، حلال مسئله را می‌کشد
  
چهارشنبه 16/11/1387 - 10:43
خواستگاری و نامزدی
  نظر سنجی سازمان ملل در مورد درج
نوروز در تقویم بین المللی به
عنوان یکروز جهانی
 
تا الان فقط  151هزار نفر ثبت شده،
سریع اقدام کنید و به دیگران هم یا
آوری کنید. 
   
برای ثبت نوروز در تقویم سازمان
ملل امضا نمایید .....  
   
  Here"s a petition to United Nation
The Petition is self-explanatory, please distribute
worldwide.Lets make "Norouz - New Day on UN
Calendars"
> http://www.petitiononline.com/Norouz/ 

دوشنبه 14/11/1387 - 19:46
خواستگاری و نامزدی
 

مهمونی می دیم اونهایی که دوست داریم و نداریم رو دعوت می کنیم. یواشکی به لباسای اونهایی که دوست نداریم می خندیم. بعد که رفتند با دوستهای خودمونیمون می شینیم به حرفهاشون می خندیم! توی مهمونی واسه همدیگه جوک  می گیم!

پایین شهریها رو آدم حساب نمی کنیم! مرز بین پایین شهر و بالای شهر رو هم خودمون تعیین می کنیم! اونها که از قلهک پایینتر رو قبول ندارند شیک ترند! شهرستانی ها هم بهتره برند جلو بوق بزنند! وقتی یکی از فامیلهامون شهرستان زندگی می کنه و ما یهویی از دهنمون می پره فوری توضیح می دیم که طرف بخاطر شغلش که مدیر فلان کارخونه است اونجا زندگی می کنه!

بشقاب و لیوانهای فرانسوی می خریم! لوسترهای ساخت چین می خریم! شکلات آیدین هدیه نمی بریم چون ایرانیه کلاسش پایینه!

موقعی که اتوبوس میاد حمله می کنیم! اگه اوضاع بحرانی بشه با آرنجمون می زنیم به کناریها راه رو باز می کنیم! آخه خسته هستیم باید زودتر بریم خونه! وقتی کسی نباشه هم همین که می شینیم با ماژیک پشت صندلی ها یادگاری می نویسیم که دفعه دیگه که سوار شدیم به دوستامون هنرمون رو نشون بدیم!

شب چهارشنبه سوری ترقه پرت می کنیم پشت پای زن همسایه که وقتی پرید بخندیم! وقتی تیم فوتبال مورد علاقه امون توی مسابقه می بازه شیشه اتوبوس واحد رو می شکنیم! سیزده بدر گند می زنیم به طبیعت! یعنی همیشه اینکارو می کنیم نه فقط سیزده بدرها!

وقتی توی یوتیوب فیلم می بینیم (هر فیلمی باشه) بد و بیراه میگیم! به همدیگه! به  اما تا یه مشكلی پیش میاد میگیم یا حسین!!

ما همه مادرزادی سیاستمدار به دنیا اومدیم اما استراتژی تک تکمون با همدیگه و با تمام دنیا متفاوته برای همین در هیچ موردی باهم توافق نداریم و بازهم به هم بد و بیراه میگیم!

ما به اجدادمون خیلی احترام می ذاریم! مخصوصاً داریوش اینها! وقتی سر قبرشون میریم حتماً یه یادگاری هم با هرچی که دستمون باشه روی در و دیواراش می کنیم!

 

ما روز عاشورا تاسوعا نذری می دیم! اما برای اینکه زعفرون گرونه روی پلو گلرنگ می ریزیم!

ما احتمالاً غیر از رامسر و کلاردشت جای دیگه ای از ایران رو ندیدیم اما حتماً دوبی رفتیم و فروشگاه عرض الهدایا رو دیدیم! بی برو برگرد هم یه عکسی توی صحرا روی شنها گرفتیم که به همسایه ها نشون بدیم!

ما رانندگیمون حرف نداره! رانندگی بدون... برامون معنی نداره! چراغ راهنمایی عابرپیاده موتورسوار .... فقط یک کلمه از هر مورد کافیه !

ما دزدی می کنیم زورگیری می کنیم  آدم می کشیم ... بخاطر اینکه پول نداریم!

بعضی هامون حتی پول داریم اما می خوایم انتقام بگیریم!

ماها سینما نمی ریم و عوضش عشق می کنیم قبل از اینکه فیلم روی پرده سینما بره ما سی دیشو ببریم خونه! درضمن ما عاشق پرویز پرستویی هم هستیم!

ما - مخصوصاً لوس آنجلسی هامون- وقتی کانال تلویزیونی درست می کنیم یا هیمنطوری آب دوغ خیاری میارندمون توی یه برنامه ای مجری بشیم یا گزارش بدیم یا خدای نکرده به عنوان کارشناس حرف بزنیم از هر سه تا کلمه ای که می گیم چهار تاش انگلیسیه اونهم با هزار تا عشوه و ناز و غمزه شتری و صد البته تلفظ غلط غولوط!ا

 

اما دوچیز برای ما خیلی مهمه:

یک: ما هیچ وقت اجازه نخواهیم داد که روی هیچ نقشه ای خلیج فارس به خلیج عربی تبدیل بشه!

دو: حواسمون هست که هرجا اسمی از فیلم کارتونی سیصد برده شد اعتراض کنیم نامه بنویسیم طوماراینترنتی امضا کنیم که چرا قیافه ما ایرانیها رو اینقدر وحشتناک کشیدند! آخه ما ایرانیها اونقدرا هم وحشتناک نیستیم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوشنبه 14/11/1387 - 19:38
خواستگاری و نامزدی


*** دسته گل به اب دادن***

هرگاه بطور کنایه بخواهند بگویند فلانی کار را خراب کرده این مثل را در باره او بکار می برند .که قصه ان چنین است.

دو برادر بودند یکی قدمش سبک و دیگری سنگین . برادر ". خوش قدم هر کجا می رفت

برای اهل انجا مبارک بود و دیگری بر عکس هر جا وارد می شد نظم

انجا به هم می خورد

و دعوای سختی راه می افتاد و به خونریزی و گاهی به کشت و

کشتار می رسید.. روزی

نوبت عروسی برادر نیک قدم رسید همه و بخصوص اهلی ابادی و. " بابا

".نه نه و...در بد قدم خواستند که روزعروسی شهر را ترک کند . و تا اتمام

مراسم باز نگردد. روز عروسی را در ابادی دیگر بسر برد. "تا به هر

صورت ان مرد

قانع وبرای خوشبختی برادرش انجا را ترک کند . و ره توشه ای تهیه

شهر را به قصدی

دیگر ترك كرد .. مرد بد قدم رفت و رفت و رفت تا به ابادی دیگری

رسید.او ابتدا به دوكان

قصابی رسید .تا مقداری گوشت بگیرد . . رسیدن او به قصابی همان و

دعوا کردن قصاب

با یکی از مشتریهایش همان؟؟؟ و در اخر گوشت نگرفته از انجا دور شد

و سر راه

به نانوایی رفت اما انجا هم نزاعی در گرفت و مردی از راه رسیده

عصبانی نانها را به

زمین ریخت و با نانوا گلاویز شد و ..... ان مردبا خود زمزمه ای كرد و

گفت ::گوشت که

نخریدم . اقلان از نان بی بهره نمانم و تکه نانی و پنیرتهیه و."! برای

خرید و سبزی

رفت خواست سبزی بخرد که شخصی سر رسیده داد و فریاد راه

انداخت که اهای سبزی

فروش تو بچه منو بی سر پرست دانستی و سبزی دوریالی را پنج ریال

حساب کردی ...

مرد بد قدم پنج ریال به مشتری داد و گفت خودت میدانی و سبزی

فروش انها هم با هم

گلاویز شدند و مردم را گرد هم جمع کردند و... بیا ببین ؟؟؟. به هر حال

مرد سنگین قدم از

ان ابادی دور شدو به نهری رسید و غذایش را خورد و به استراحت

پرداخت بعد از ظهر بر

خواست .. چشمش به گلهای وحشی خود روی کوهستان افتاد و از

طرفی به یاد عروسی

برادرش كه اتفاقا ان نهر اب از وسط حیاط برادرش می گذشت . : با

خود گفت خوب است

حال که دسترسی به مجلس عقد و عروسی برادرم را ندارم و از طرفی

اینجا گل فراوان

است و می دانم این اب از حیاط خانه شان میگذرد. دسته گلی بچینم و

به اب بیندازم تا پدر و

برادرم و اهل مجلس ان را بگیرند و شاید دلخوشی برایشان به همراه

داشته باشد و تبریكی

هم و گفته باشم و دسته گلی چید و به اب انداخت.اب گلها را اورد و

اورد و...تا به خانه برادر

رساند . . . در وسط حیاط حوض بزرگی بود که اب از یک طرف داخل واز

طرف دیگر

خارج میشد و به مزارع و باغهای اطراف می رفت . وقتی چیز سبکی

به گردابی می افتد

مشکل خارج میشود بلکه چند دور میزند و دو باره به محل ریزش اب

میرسد و در اب فرو

می رود و این عمل به دفعات تکرار می شود .تا از یه طرف خارج

شود.صاحبان مراسمند و منتظر


مشغول بودند .اما از بیرون خانه بی اطلاع بودند كه : دراین هنگام توجه

دختر بچه ای كه

در حیاط بازی می كرد به دسته گل که مرتب می چرخیدو ... جلب

شد .او جلو رفت تا

انرا . بگیرد چون حوض هم سطح زمین بود نا غافل " به داخل اب افتاد و

غرق شد وقتی

والدین با خبر شدند كه دخترك مرده بود . و به یمن دسته گل برادر بد قدم كه به اب انداخته

بود همه چی تبدیل به عزا گردید. او :؟؟ تنگ غروب سرو كله برادر بد

قدمنمایان گشت و

غافل از كار كرده سراغ بابا و نه نهو... رفت تا عروسی برادر را تبریك بگوید.: اما مثل ببر

خشمگین دید که می غورند ؟؟!!. پهلوی هر کس رفت انها را علت پرسید: گفتند ؟

عروسی سر نگرفت!! تو چكار كردی :كه چنین شد و او گفت :بابا كاری

نكردم فقط یه دسته

گل به اب انداختم. حاظرین غم الود گفتند :پس بگو ان دسته گل را تو به

اب داده بودی که چنین ان دوران بود كه طرف دسته گل به اب داده در ش

مرسوم گشت.!!

يکشنبه 13/11/1387 - 22:25
خواستگاری و نامزدی


هوای گریه





نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من

ز من هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من

ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من
شنبه 12/11/1387 - 17:24
خواستگاری و نامزدی

یکی بو یکی نبود
یک مرد بود که تنها بود
یک زن بود که اوهم تنها بود
زن به آب رودخانه نگاه می کرد وغمگین بود
مرد به آسمان نگاه میکرد وغمگین بود
خدا غم آنها را میدید وغمگین بود
خدا گفت:
شما را دوست دارم
پس همدیگر را دوست بدارید وبا هم مهربان باشید
مرد سرش را پائین آورد
مرد به آب رودخانه نگاه کرد ودر آب زن را دید
زن به آب رودخانه نگاه می کرد،مرد را دید
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند
خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا خیس نشود(زن خندید)
خدا به مرد گفت:به دست های تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن زندگی کنید
مرد زیر باران خیس شده بود
زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت(مرد خندید)
خدا به زن گفت:
به دست های تو همه زیبائیها را می بخشم
تا خانه ای را که او می سازد،زیبا کنی
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم کرد،آنها خوشحال بودند
خدا خوشحال بود
یک روز زن پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد....
دستهایش را سوی آسما بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند....
اما پرنده نیامد...پرواز کرد و رفت .دستهای زن رو به آسمان
ماند،مرد او را دید...
کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد
خدا دست های آنها را دید که از مهربانی لبریز بود
فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند
خدا خندید و زمین سبز شد
خدا گفت:
از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد
فرشته ها شاخه ی گل را هب دست مرد دادند
مردگل را به زن داد
و زن آن را در خاک کاشت
خاک خوشبو شد
پس ازآن کودکی متولد شد که گریه می کرد...
زن اشکهای کودک را میدید و غمگین بود
فرشته ها به او آموختند که چگونه طفل را در آغوش بگیرد واز شیره ی جانش به او بنوشاند
مرد زن را دید که میخندد کودکش رارا دید که شیر مینوشد
بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت
خدا شوق مرد را دید و خندید وقتی خدا خندید
پرنده بازگشت و بر شانه مرد نشست
خدا گفت:
با کودک خو د مهربان باشید تا مهربانی را بیاموزد راست بگوئید تا راست بگوید
گل وآسمان را به او نشان دهید تا همیشه به یاد من باشد...
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت...
زمین پرشد از گل های رنگارنگ ولابلای گلها پر شد ازبچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند.
خدا همه چیز و همه جارو می دید
میدید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است ، تا خیس نشود
زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه گلی میکارد
دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند
و پرنده هایی که....
خدا خوشحال بود
چون دیگر ...
غیر از او هیچ کس تنها نبود

 
جمعه 11/11/1387 - 19:9
خواستگاری و نامزدی

جشن سده بر تمام ایرانیان مبارک

 

پنج شنبه 10/11/1387 - 19:30
خواستگاری و نامزدی


راه و رسم عاشقی

من یک عمربه خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانسته اما رسوام نساخت و مرا مورد قضاوت قرارنداد!
هرچه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضرشد. اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم.
وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم ها و گوش هایم را بستم تا خدا را نبینم و صدایش را نشنوم.
من ازخـــدا گریختم بی خبرازآن که او با من و درمن بود !
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها بلا ومصیبت ماندم.
ازهمه کس کمک خواستم اما هیچ کس فریادم را نشنید و یاریم نکرد.
با شرمندگی فریاد زدم :
خدایا اگرمرانجات دهی‌، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هرچه بگویی همان را انجام دهم !
درآن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باورکرد و مرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما درکمترین مدت خدا نجاتم داد.
گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت و لطف بی حد تورا جبران کنم ؟
گفت : هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان درهمه حال درکنار تو هستم.
گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و ازاین لحظه عاشقت هستم.
سپس بی آن که نظرخدارا بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگیم ادامه دادم. اوایل کارهرآن چه ازاومی خواستم فراهم می شد. اما ازدرون خوشحال نبودم !
نمی شد هم عاشق خدا شوم وهم به نظرات او بی توجه !
راه و روش خدا را نمی پسندیدم.
با آن چه او می گفت من به آرزوهای بزرگی که داشتم نمی رسیدم.
پس او را فراموش کردم تا راحت تر به آن چیزهایی که می خواهم برسم!
برای ساختن کاخ رویاییم از رهگذران کمک می خواستم.
آنان که خدارا می دیدند سری ازتاسف تکان می دادند و رد می شدند و آن ها که جزسنگ های طــلایی قصـــرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آن ها نیزبهره ای ببرند که همان ها در آخر کاراز پشت خنجرها زدند و رفتند!
همان گونه ازمن گریختند که من از صدای خدا و وجدانم!
نا امید ازهمه جا دوباره خدا را خواندم. کنارم حاضربود!
گفتم: دیدی بامن چه کردند؟!
آنان را به جزای اعمالشان برسان ...
گفت: تو خودت آن ها را به زندگیت فراخواندی!
ازکسانی کمک خواستی که محتاج تر از هرکسی به کمک بودند.
گفتم: مرا عفو کن. من تورا فراموش کردم و به غیرتو روی آوردم. اگردستم بگیری و بلندم کنی هرچه بگویی همان کنم.
بازهم خدا تنها کسی بود که حرف ها وسوگندهایم را باورکرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره روی پای خود ایستاده ام.
گفتم: خدایا چه کنم ؟
گفت: هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان که همیشه درکنارت هستم.
گفتم: چرا اصرارداری تو را باورکنم و عشقت را بپذیرم؟!
گفت: اگر مرا باورکنی خودت را باورکردی اگرعشقم را بپذیری وجودت آکنده ازعشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که درجست وجوی آنی می رسی و دیگرنیازی نیست که خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیاندازی! دیگرچیزی نیست که تو نیازمند آن باشی و به خاطرآن از من روی گردانی. وقتی مرا باورکردی حرف ها و وعده هایم را باورخواهی کرد!
وقتی عاشقم شدی و باورم کردی به آن چه می گویم عمل می کنی زیرا درستی آن ها را باورداری وسعادت خود را درآن ها می بینی!
بدان که من :
عشق مطلق، آرامش مطلق
و
نورمطلق هستم وازهرچیزی بی نیاز!

پنج شنبه 10/11/1387 - 19:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته