• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 5371روز قبل
ادبی هنری
If there are images in this attachment, they will not be displayed.  Download the original attachment
 
 
 
مهر مادر 
 
 
 
ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند ویا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس می شوند.
 
 
 
لطفا به این ماجرا كه دوستم برایم روایت كرد توجه كنید.  اومیگفت كه پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.
 
 
 
زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.
 
 
 
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.
 
 
 
به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
 
 
 
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
 
 
 
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود . پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میكند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند.
 
 
 
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
 
 
 
وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
 
 
 
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.
 
 
 
کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت.
 
 
 
و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.
 
 
 
در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم.
 
 
 
هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست. زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
 
 
 
این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید. به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته. امروز بهتر از دیروز و فرداست. 
سه شنبه 6/12/1387 - 18:52
خواستگاری و نامزدی
 

زندگی مانند دیواره های کوه می ماند،و سرنوشت فریادی است که هر یک از ما می کشد.آن چه انجام می دهیم،تا قلب خداوند بالا می رود،و به همان شکل به طرف ما بر می گردد.

به قول مولانا " این جهان کوه است و فعل ما ندا        سوی ما آید ندا ها را صدا" بر گرفته از کتاب  مکتوب پائولو کوئلیو 
يکشنبه 4/12/1387 - 12:6
شعر و قطعات ادبی
 دلم برای خنده هات برای دل سوزوندنات
برای هرم نفست واسه نوازش نگات
دلم برای همه چیت شده یه آلبوم کوچیک
یه آلبوم دیدنی که می شه تواون خاطره دید
یه آلبوم ازتووچشات ازتوونقش خاطرات
ازتوکه امیدمنی ازتوکه میمیرم برات
اگه بری داغون می شم بدون توتموم می شم
پیشم بمون عزیزدل فقط با توآروم می شم
می خوام برای موندنت واسه همیشه خوندنت
ماهی شم وشناکنم تونازکای پیرهنت
آخه تو امیدمنی پرتوخورشید منی
توبهترین دلیل من برای زنده موندنی
وقتی که بارون می باره غنچه ی عشقومی کاره
انگارچشاتو می بینم که آرومم نمی ذاره
چی می شه آشنام بشی؟ خیل ترانه هام بشی؟
تواوج این ناامیدی تعبیررویاهام بشی؟
چی می شه توخندیدنت توی ترانه خوندنت
برای دلخوشی من بگی که راسته موندنت؟
هرچی بخوای همون می شم مجنون این زمون می شم
فقط نرو،باهام بمون برات ترانه خون می شم
من تورو تو رویای دور تودشت سبزپرغرور
اون جایی که قاصدکا فراوونن،کرور کرور
دیدم که بی رویا بودی بدون من تنهابودی
دلت نمی خواست بخونی آروم وبی صدا بودی
من اماآرزوت می شم توآوازت سکوت می شم
واسه کشیدن چشات قشنگترین خطوط می شم
آخه توامیدمنی پرتوخورشید منی
توبهترین دلیل من برای زنده موندنی
چهارشنبه 30/11/1387 - 19:41
خانواده
 خداوند، اون کسانی رو که ازش میخواهی کنارت باشن بهت نمیده، بلکه اون کسانی رو کنارت قرار میده که بهشون نیاز داری..... 

 بهشون  نیاز داری تا کمکت کنن (تا کمک کردن رو یاد بگیری)، باعث رنجش تو بشن (چون تا گچ درده سمباده خوردن روتحمل نکنه، یک مجسمه یه زیبا نمیشه)، تو رو ترک کنن (تا یادبگیری روی پای خودت بایستی)، عاشقانه دوستت داشته باشن (تا بدونی که تو هم باید عشق بورزی)، تا از تو انسانی ساخته بشه که خداوند میخواد تو اونطور باشی. 
خدای عزیزم،
  اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه،  زیباست (چون دلی زیبا داره)،  درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)،  قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی) و من خیلی دوستش دارم. خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه. خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشاا... . خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه.
  خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما، هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد در خونت و ازت کمک بخواد) و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه یه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود. 

دوستت دارم دوست عزیزم !
 
از هم اکنون، زمان داره برات شمرده میشه ! در عرض 9 دقیقه حتما برات یه اتفاق خوشایندی خواهد افتاد یا یک خبر خوشی خواهی شنید ...
 (نه چون این متن رو خوندی یا خوندن این متن شانس میاره یا ارسالش برای کسی باعث رسیدنه خبر خوش میشه ... ...
 نه .... ... صرفاً  یک اتفاق خوش برات خواهد افتاد  به این خاطر که الان توی دلت میگی :  خدایا توکل به تو  ) 

اما، حالا
  تو   این متن رو برای 9 نفر که دوستشون داری بفرست،  ... همینطور برای من !  شروع کن !  وقتی میگم این متن رو برای 9 نفر که دوستشون داری بفرست همینطور برای من! ...  یه جورائی خوشحال میشم که ازت نامه داشته باشم، چون میتونم امیدوار باشم که منم جزو اون کسانی هستم که تو دوستشون داری

 



سه شنبه 29/11/1387 - 21:51
خواستگاری و نامزدی

كمتر كسی است كه بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، كه از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است!

جالب است بدانید كه این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29بهمن،یعنی تنها 4روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز "سپندارمذگان" یا "اسفندارمذگان" نام داشته است.

فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق"به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هریك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن (سلامت، اندیشه)كه نخستین صفت خداوند است،روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی"كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ"بوده است.سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند.در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی می شده است .در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند که با نام آن روز و ماه تناسب داشت.همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندارمذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند.در این روز زنان به شوهران خود هدیه می دادند.مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می كردند.

شاید هنوز دیر نشده باشد كه روز عشق را از 26بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل كنیم.

 

دوشنبه 28/11/1387 - 18:15
شعر و قطعات ادبی

عمر ،زمان است زمانی دراز
ثانیه و لحظه در آن یکه تاز
یک نفس از آن همه تقدیر ماست
با نفسی هستی آدم فناست


جان شو و پرواز کن ای هم سخن
با تن فرسوده چه خواهی شدن ؟
ای که چو جان با دل من زیستی
نیستم آن لحظه که تو نیستی

بی تو فرو ماندۀ هر مکتبم
روز فراموش شده در شبم
بی تو من و یک دل بی همزبان
مرده ای اما ،به صف زندگان

آتش عشق تو فروزنده باد
شعله ور و سرکش و سوزنده باد
نقش در آیینۀ جانم ببند
راه شک از سر نهنم ببند
در تف خورشید پناهم بده
سینۀسوزنده زآهم بده
نور خود از ذرۀ جانم مگیر
روشنی از روح و روانم مگیر
مستی من مستی انگور نیست
مست شدن با می انگور چیست ؟!
جام من از شعله تو پر کرده ای
سوختنی جان من آورده ای

قلب من آرامش من را مخواه
شعله گرایی کن و تن را مخواه
کشمکش جان و تنم بهر چیست ؟
حسرت بر پیرهنم بهر چیست ؟
بهر چه در خویشتن آشفته ام ؟
بی خبر از خویش چرا خفته ام ؟

خواب ز شبگردی عاشق جداست
عاشقی و خواب چه نا آشناست
دیدۀ عشقم نگزیده ست خواب
اهل خراباتم و هر شب خراب
تشنه و در بند سرابیم ما
ذات تو آباد ، خرابیم ما
شنبه 26/11/1387 - 20:40
خواستگاری و نامزدی

  چرا؟!!!! 

 

خودمونیم ها !ما که این همه به آریایی بودن خودمون می نازیم پس چرا به دنبال فرهنگ دیگرانیم؟!!!

 

این چند روز که خیابونا فقط شدن قرمز...

رو در مغازه ها یه برگه زدن که روش نوشته

 "والنتاین مبارک""شکلات والن"" عینک والن" .

 

آخه چرا ما باید واسه یه خارجی جشن بگیریم اگه این آقای والنتنیوس 14 فوریه اعدام شده(جونشو از دست داده)

 

ما هم آرش کمان گیرو داشتیم که به خاطر عشقش فدا شد یا این که ما فرهاد و داشتیم که از عشق شیرین سر به کوه زد یا حتی رامین...

از این عشقا که زیاد داشتیم....

 

 بیاین همه با هم 29 بهمن که روز عشق ایرانیست و جشن بگیریم و تبریک بگیم...

 

 ای ایرانی نگذار که افکارت و فرهنگت را تغییر دهند!!!.

 

 سپندارمزدگان بر همه ایرانیان فرخنده و خجسته باد

 

 امضا

 

یک آریایی 

جمعه 25/11/1387 - 19:9
طنز و سرگرمی

یه کارت عروسی=========================   .

 آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست  با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است

لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید


بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ

معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید


تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه

با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید


البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها

پیش فامیل مقابل آبروداری کنید


میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است

پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید


گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی

دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید


موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان

پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید


هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر

هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید


در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب

کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید


گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه

چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید


ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک

دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید


از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید


البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای

کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟

با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
 

در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور


بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

 

 

جمعه 25/11/1387 - 13:30
خواستگاری و نامزدی

24 بهمن تولد خواهرم مهری رو بهش تبریک میگم

این شعر دلخواهم تقدیم به مهربونیهاش

 

    به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی.  به آرامی آغاز به مردن می‌كنی زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی، وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.    به آرامی آغاز به مردن می‌كنیاگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یك راه تكراری بروی … اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.     تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند، دوری كنی . . .،    تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر هنگامی كه با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل یك بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .-امروز زندگی را آغاز كن! امروز مخاطره كن! امروز كاری كن!نگذار كه به آرامی بمیری! شادی را فراموش نكن!            

سال نو میلادی

چهارشنبه 23/11/1387 - 21:55
دانستنی های علمی
 سلام به همه دوستان

باخبر شدم آقای منوچهر  احترامی خالق مجموعه شعر های حسنی دنیا را وداع گفتند روحشان شاد یادشان گرامی

اینم شعری از اوست که از دوستم elmira91 کپی کردم....

با تشکر از المیرا جان(شبگرد مست)

 

به یاد روزهای ساده و شیرین کودکی...

 توی ده شلمرود،

حسنی تک و تنها بود.

حسنی نگو، بلا بگو،

تنبل تنبلا بگو،

موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه.

نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ  زرد کاکُلی،

هیچکس باهاش رفیق نبود.

تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. 

باباش می گفت: 

- حسنی میای بریم حموم؟ 

 نه نمیام، نه نمیام

- سرتو می خوای اصلاح کنی؟

- نه نمی خوام، نه نمی خوام

  کره الاغ کدخدا،

  یورتمه می رفت تو کوچه ها: 

- الاغه چرا یورتمه می ری؟

- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.

- الاغ خوب نازنین،

سر در هوا،

سُم بر زمین،

یالت بلند و پُر مو،

 دُمت مثال جارو،

یک کمی به من سواری می دی؟

- نه که نمی دم

- چرا نمی دی؟-   

 واسه اینکه من تمیزم. 

- پیش همه عزیزم. 

امّا تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه. 

غازه پرید تو استخر. 

- تو اردکی یا غازی؟

- من غاز خوش زبانم.

- میای بریم به بازی؟

- نه جانم.

- چرا نمیای؟

- واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،

کنار جو، مشغول کار شستشو.

امّا تو چی؟

موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. 

در وا شد و یه جوجه دوید و اومد تو کوچه.

جیک جیک زنان، گردش کنان

اومد و اومد ، پیش حسنی:

 - جوجه کوچولو، کوچول موچولو،

میای با من بازی کنی؟

مادرش اومد، 

- قُدقُدقُدا

برو خونه تون، تورو به خدا جوجه ی ریزه میزه

ببین چقدر تمیزه؟

امّا تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه.

 حسنی با چشم گریون،

پا شد و اومد تو میدون:

 - آی فلفلی، آی قلقلی،

میاین با من بازی کنین؟

  - نه که نمیایم.

-  چرا نمیاین؟

 فلفلی گفت:

- من و داداشم و بابام و عموم،

- هفته ای دو بار میریم حموم.

-  امّا توچی؟

قلقلی گفت:

-  نگاش کنین.

موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه.

- حسنی دوید پیش باباش:

 - حسنی میای بریم حموم؟

- میام، میام

- سرتو می خوای اصلاح کنی؟ 

- می خوام، می خوام حسنی نگو یه دسته گلتر و تمیز و تُپُل مُپُل 

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی

با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکُلی

حلقه زدن، دور حسن. 

الاغه می گفت:

- کاری اگه نداری، بریم الاغ سواری.

 خروسه می گفت:

- قوقولی قوقو، قوقولی قوقو؟

هرچی می خوای، فوری  بگو. 

مرغه می گفت:

- حسنی رو تو کوچه.

بازی بکن با جوجه.

 غازه می گفت: حسنی بیا

با همدیگه بریم شنا. 

توی ده شلمرود

حسنی دیگه تنها نبود...

به وبلاگ منم سر بزنید:

www.shabgard-mast.blogfa.com

-                                                              

چهارشنبه 23/11/1387 - 21:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته