• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 235
تعداد نظرات : 45
زمان آخرین مطلب : 5915روز قبل
دعا و زیارت
 

37 مَثَل دراز گوش


(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ ا لْحِمَارِ یَحْمِلُ اءَسْفَارًا(418) بِئْسَ مَثَلُ ا لْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بَِایَتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یَهْدِى ا لْقَوْمَ الظَّلِمِینَ ).(419)
((كسانى كه مكلّف به تورات شدند، ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهایى حمل مى كند، (آن را بر دوش مى كشد اما چیزى از آن نمى فهمد!) گروهى كه آیات خدا را تكذیب كردند، مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى كند)).

در مثل آنان كه بر تورات چند

 

بار كرده گشته اند اندر پسند

 

حمل آن را پس نكردند آن كسان

 

آن چنانكه بود حقِّ حمل آن

 

بر مثال آن حمارى كز عتاب

 

مى نماید حمل اسفار و كتاب

 

بى خبر از پشت خویش آن بى تمیز

 

كآنچه در بار است مى باشد چه چیز

 

بد بود مانا مثال آن گروه

 

كه به آیات خداوند از وجوه

 

آن كسان تكذیب كردند از گمان

 

راه ننماید خدا بر ظالمان (420)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه ، قوم از خود راضى ((یهود)) را كه تنها به نام تورات یا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه در محتواى آن اندیشه كنند و عمل نمایند، به ((دراز گوشى تشبیه كرده )) كه كتابهایى بر پشت آن حیوان بار كنند، و او از كتاب چیزى جز سنگینى احساس نمى كند، و برایش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد یا كتابهایى كه دقیق ترین اسرار آفرینش و بهترین برنامه هاى زندگى در آن است .
وجه شباهت ((حماقت و نادانى )) است كه این حیوان در این جهت ضرب المثل خاصّ و عام است .(421)
((این گویا ترین مثالى است كه براى ((عالم بى عمل )) مى توان بیان كرد كه سنگینى مسؤ ولیت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گیرد. و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند، مشمول همین آیه اند. این احتمال نیز وجود دارد كه ((یهود)) با شنیدن آیات نخستین این سوره و مانند آن كه از موهبت بعثت پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم سخن مى گوید، گفته باشند كه ما نیز اهل كتابیم ، و مفتخر به بعثت ((حضرت موسى كلیم )) هستیم ، قرآن در پاسخ آنها مى گوید: چه فائده ؟ كه دستورهاى ((تورات )) را زیر پا نهادید و آن را در زندگى خود هرگز پیاده نكردید.
ولى به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون یهود پیدا نكنند، این فضل عظیم الهى كه شامل حال آنها شده ، و این ((قرآن مجید)) كه بر آنها نازل گردیده ، براى این نیست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، یا به عنوان ((تعویذ چشم زخم )) حمایل كنند، یا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زیر آن رد شوند، یا براى میمنت و شگون خانه جدید همراه ((آیینه )) و ((جاروب )) به خانه تازه بفرستند، و تا این حدّ آن را تنزّل دهند، و یا آخرین همّت آنها تلاش و كوشش براى تجوید و تلاوت زیبا و ترتیل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى كمترین انعكاسى نداشته باشد و در عقیده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد)).
عالم بى عمل  
((بدون شك تحصیل علم ، مشكلات فراوانى دارد، ولى این مشكلات هر قدر باشد در برابر بركات حاصل از علم ناچیز است ، بیچارگى انسان روزى خواهد بود كه زحمت تحصیل علم را بر خود هموار كند، امّا چیزى از بركاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپایى است كه سنگینى یك بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند، بى آنكه از محتواى آن بهره گیرد)).(423)
در بعضى از تعبیرات ، عالم بى عمل به ((ابر بى باران ))، و ((درخت بى ثمر)) و ((كمان بى زه )) (یعنى تفنگ بى فشنگ ) تشبیه شده است ، چنانكه گفته اند:
((اَلْعِلْمُ بِلا عَمَلٍ ،كَالسَّحابِ بِلا مَطَرٍ وَكَالشَّجَرِ بِلا ثَمَرٍ وَكَالْقَوْسِ بِلا وَتَرٍ)) و مانند این تشبیهات كه هر كدام بیانگر گوشه اى از سر نوشت شوم عالم بى عمل است .
سعدى در این باره مى گوید:
((دو كس رنج بیهوده بردند و سعى بى فایده كردند یكى آنكه گردكرد و نخورد و دیگر آنكه علم آموخت و عمل نكرد
((هر كه علم خواند و عمل نكرد بدان ماند كه گاو راند و تخم نیافشاند
اصولاً از بعضى از روایات استفاده مى شود كه عالم بى عمل ، شایسته نام عالم نیست ، چنانكه رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى فرماید:
((لا یَكُونُ الْمَرْءُ عالماً حَتّى یكُونَ بِعِلْمِهِ عاملاً؛(426) انسان آنگاه عالم است كه به علمش عمل كند)).
امام على علیه السّلام مى فرماید:
((الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ ،فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ ،وَالْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فإِنْ اءَجابَهُ وَإِلاّ ارْتَحَلَ عَنْهُ؛(427) علم با عمل تواءم است ، پس هر كس چیزى را مى داند، باید به آن عمل كند و علم فریاد مى زند و عمل را به سوى خود دعوت مى كند؛ اگر به او پاسخ مثبت داد از آن علم سود برده مى شود و الاّ، از آنجا كوچ مى كند)).
از امام سجادعلیه السّلام نیز روایت شده كه مى فرماید:
(( وما العلم باللّه و العمل إ لاّ إ لفان مؤ تلفان ، فمن عرف اللّه خافه ، وحثّه الخوف على العمل بطاعة اللّه ، وإ نَّ اءرباب العلم و اءتباعهم الّذین عرفوا اللّه فعملوا له و رغبوا الیه
((علم و عمل دو دوست صمیمى یكدیگرند، بنا بر این هر كس خدا را بشناسد از (مخالفت در برابر دستورات ) او مى ترسد، و همین ترس او را به عمل و اطاعت خدا وا مى دارد، و عالمان حقیقى كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و به مقتضاى علمشان عمل مى كنند و به سوى او رغبت دارند)). چنانكه خداوند مى فرماید: (...إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ ا لْعُلَمََّؤُاْ...)؛ ((همانا از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند)).
امام صادق علیه السّلام نیز در مورد كلمه (ا لْعُلَمََّؤُاْ) فرمود:
((یعنى بالعلماء مَن صَدّق قوله فعله و مَن لم یصدق فعله قوله فلیس ‍ بعالم
((عالم كسى است كه گفتارش با عملش هماهنگ باشد و كسى كه كردارش ‍ گفتارش را تصدیق نكند، عالم نیست )).
سعدى هم با اقتباس و استفاده از این آیات و روایات مى گوید:

علم چندانكه بیشتر خوانى

 

چون عمل در تو نیست نادانى

 

نه محققّ بود نه دانشمند

 

چارپایى بر او كتابى چند

 

آن تهى مغز را چه علم و خبر

 

كه بر او هیزم است یا دفتر(431)

امام خمینى قدّس سرّه در این باره مى فرمود:
((علمى كه تربیت در او نباشد، تزكیه در او نباشد، این علم فایده ندارد، همانطورى كه اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او كتاب باشد، هر كتابى باشد، كتاب توحید باشد، كتاب فقه باشد، كتاب انسان شناسى باشد، هر چه باشد، در بار او باشد و به دوش او باشد چطور فایده ندارد و آن حمار از او استفاده نمى كند، آنهایى هم كه انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض كنید، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لكن تربیت و تزكیه نشده باشند، آنها هم آن علومشان براى آنها فایده ندارد بلكه بسیارى از اوقات مضر است ...
چه بسا عالمانى كه براى بشر تباهى هدیه مى آورند، آنها از جهال بدتر هستند و چه بسا متخصصانى كه براى بشر هلاكت ایجاد مى كنند، تباهى ایجاد مى كنند، آنها از مردم عامى بدتر هستند ضررشان بیشتر است ، همان است كه قرآن فرمود كه ((كمثل الحمار)) و از آن هم بالاتر اینكه موجب صدمه به دیگران مى شود...
میزان علم را خداى تبارك و تعالى به وسیله انبیا ذكر فرموده است و واقع مطلب همین است كه ((العلم نورٌ)) علم نورى است كه خدا در قلوب مردم او را وارد مى كند، اگر نورانیت آورد، براى انسان این علم است و اگر چنانچه حجاب شد براى انسان ، آن علم نیست ، آن حجاب است ((العلم هو الحجاب الاكبر)).(432)
البتّه همان گونه كه علم بى عمل بى فائده ، بلكه مضرّ است ، عمل بدون علم نیز بى ثمر است .
چنانكه پیامبر گرامى اسلام در این باره مى فرمایند:
((مَن عَملَ على غیرِ عِلمٍ كان ما یفسده اءكثر مّما یصلح ؛(433) هر كس بدون علم عمل نماید، فسادش بیشتر از اصلاح است )).
صاحب كتاب ((تفسیر امثال القرآن )) در ذیل تمثیل آیه مورد بحث مى نویسد:
((امروزه كه اغلب مردم از معنویّات رو بر تافته و بیشتر به مادّیات و عوامل ظاهرى روى آورده اند، مرسوم چنین است : كه در منازل یكى از وسائل مبلمان و زینت سالنها و ویترن هائى است زیبا كه در آن دوره هایى از كتابهاى نفیس از قبیل تفاسیر قرآن مجید، دائرة المعارف ، كتابهاى لغت به زبانهاى مختلف با قطعهاى برابر و جلدهاى رنگارنگ چیده شده ، بدون آنكه صاحبان خانه ها و ساكنان منازل توانایى علمىِ استفاده از آن را داشته باشند و یا آن كه مختصر اشتیاقى براى مطالعه آنها نشان دهند. این كتابهاى مفید كه در حقیقت محبوس ‍ شده و دیگران هم كه سواد كافى و علاقه براى خواندن آنها را دارند از توفیق مطالعه آنها محرومند و فقط براى خود نمایى و تظاهر تهیه شده است )).(434)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:54
دعا و زیارت
 

36 مَثَل نور خدا و پف دهان


( یُرِیدُونَ لِیُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِاءَفْوَا هِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِى وَلَوْ كَرِهَ ا لْكَفِرُونَ# هُوَ الَّذِىَّ اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ ا لْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ ا لْمُشْرِكُونَ).(414)
((آنان مى خواهند نور خدارا بادهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند! او كسى است كه رسول خود را با هدایت و دین حقّ فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند)).

مى بخواهند آنكه نور حقّ فرو

 

با دهانهاشان نشانند از غلوّ

 

یعنى از گفتار ناهموار زشت

 

كه بر اهل حق كنند از بد سرشت

 

نور خود كامل نماید حقّ چنان

 

كافران را گر چه هست اكراه از آن

 

اوست آنكس كه فرستاد از وداد

 

مر پیمبر بهر ارشاد عباد

 

وانچه باشد مر هدایت را سبب

 

بر طریق دین حقّ اندر طلب

 

تا كند غالب به هر دین ، دین حق

 

مشركان را گر چه هست اكراه و دق

 

غالبیّت از طریق حجّت است

 

نى زروى ازدهام و كثرت است

 

مر حسین علیه السّلام او بود غالب بر یزید

 

گر چه از تیغ یزید او شد شهید(415)

وجه تشبیه  
در این آیه آیین خدا و قرآن مجید و تعالیم اسلام به ((نور و روشنایى )) تشبیه شده و توطئه ها و تلاشهاى مذبوحانه دشمنان به دمیدن و فوت كردن با دهان تشبیه گشته است كه آنها مى خواهند نور عالمتاب الهى را با پف كردن خاموش ‍ سازند.
چقدر مضحك است كه انسان نور عظیمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند!.(416)
آنها خفّاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند، مى توانند به مقابله با این منبع نور بر خیزند. زهى خیال باطل .

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

 

رونق بازار آفتاب نكاهد

خداوند متعال با این تعبیر و تشبیه كوتاه و رسا دشمنان دین اسلام را به شدّت تحقیر و نقشه آنان را كور و ضعیف معرفى كرده است .
((تاریخ اسلام سند زنده اى است بر تحقّق عینى این پیشگویى بزرگ قرآن ، چراكه از نخستین روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چیده شد:
گاه از طریق سخریه و ایذاء و آزار دشمنان .
گاه از طریق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طریق تحمیل جنگهاى گوناگون در میدانهاى احد، احزاب ، حنین و ...
گاه از طریق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طریق ایجاد اختلاف در میان صفوف مسلمین .
گاه از طریق جنگهاى صلیبى .
گاه از طریق اشغال سرزمین قدس و قبله اوّل مسلمین .
گاه از طریق تقسیم كشور عظیم اسلامى به بیش از چهل كشور.
گاه از طریق برنامه تغییر خط و بریدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خویش .
گاه از طریق نشر فحشا و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقیده در میان قشرهاى جوان .
گاه از طریق استعمار نظامى و سیاسى و اقتصادى .
و گاه از طرق دیگر...)).
ولى همانگونه كه خداوند اراده كرده است ، این نور الهى روز به روز در گسترش ‍ مى باشد و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسیع تر مى شود، و آمار نشان مى دهد كه جمعیّت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك ((صهیونیستها)) و ((صلیبى ها)) و ((ماتریالیستهاى شرق )) رو به افزایش است ، آرى آنها پیوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند، ولى خداوند اراده دیگرى دارد، ((و این یك معجزه جاودانى قرآن است )).
قابل توجه اینكه این مضمون دوبار در آیات قرآن مجید ذكر شده با این تفاوت كه در یك مورد (یُرِیدُونَ اءَنْ یُطْفِؤُا) آمده است (توبه / 32)، ولى در اینجا (یُرِیدُونَ لِیُطْفُِواْ) مى باشد.
((راغب )) در ((مفردات )) در توضیح این تفاوت مى گوید:
آیه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ، ولى دوّمى اشاره به خاموش كردن با توسّل به مقدّمات است ؛ یعنى خواه آنها مقدّمه چینى كنند یا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نیستند ...
تعبیر به (اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ ا لْحَقِّ) به منزله بیان رمز پیروزى و غلبه اسلام است ، زیرا در طبیعت ((هدایت )) و ((دین حقّ)) این پیروزى نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مایه پیروزى است و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدّى در این راه ایجاد كند.
جالب اینكه این آیه نیز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجید آمده :
یك بار در سوره توبه (آیه 32) و یك بار در سوره فتح (آیه 38) و یك بار در همین سوره صفّ.
ولى نباید فراموش كرد كه این تكرار و تاءكید در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزیره عربستان جا نیفتاده بود، تا چه رسد به نقاط دیگر جهان ، امّا قرآن در همان وقت مؤ كّدا روى این مساءله تكیه كرد و حوادث آینده صدق این پیشگویى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق و هم از نظر پیشرفت عملى بر مذاهب دیگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسیعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نیز در حال پیشروى است .
البتّه مرحله نهایى این پیشروى به عقیده ما با ظهور ((حضرت مهدى ارواحنا فداه تحقق مى یابد كه این آیات خود دلیلى بر آن ظهور عظیم است )).(417)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:54
دعا و زیارت
 

35 مَثَل زندگى دنیا و آب باران


( اعْلَمُوَّاْ اءَ نَّمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى ا لاَْمْوَا لِ وَا لاَْوْلَدِ كَمَثَلِ غَیْثٍ اءَعْجَبَ ا لْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَمًا وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ وَمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَآ إِلا مَتَعُ ا لْغُرُورِ ((بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ، همانند بارانى كه محصولش ‍ كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بینى ؛ سپس تبدیل به كاه مى شود! و در آخرت ، عذاب شدید است ، یا مغفرت و رضاى الهى ؛ (به هر حال ) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست )).

مى بدانید اینكه نبود بى ز سهو

 

این حیات دنیوى جز لعب و لهو

 

بازى اطفال و مشغولىّ بد

 

بازتان دارد ز خیرات ابد

 

جز تفاخر جز تكاثر زینتش

 

نیست در مال و ولد یا نعمتش

 

نیست جز آرایشى یعنى كه آن

 

هم مباهات و تفاخر بینتان

 

در فزونى مال اولاد و عدد

 

تا چه بخشد حاصل این مال و ولد

 

زود این بازیچه گرددبر طرف

 

ماند از وى بر تو اندوه و اسَف

 

شادیش گردد به دل بر غم همه

 

زینتش ریزد فرو از هم همه

 

آنهمه فخر و مباهاتى كه بود

 

چون شراره آتش افتد از نمود

 

مرتضى گفت اولش دنیا بكاست

 

اوسطش باشد عنا و آخر فناست

 

حقّ به دنیا مى زند این سان مَثَل

 

كان بود مانند باران در محل

 

بر زمین آید بروید زان گیاه

 

كافران را در شگفت آرد بگاه

 

مؤ من اعجابش ز دنیا عبرتست

 

كافران را هم شگفت از زینت است

 

مؤ من و كافر ز اشیاى عجیب

 

مر تعجّب هر دو را باشد نصیب

 

آن شود بر قدرت حق منتقل

 

و ین شود بر صورت آن مشتغل

 

آن شود ادراك معقولش فزون

 

و ین ز محسوسات پا ننهد برون

 

از سیاحت كم خرد در شهرها

 

ننگرد جز باغها و نهرها

 

یا كه اسباب و عمارات رفیع

 

یا كه صنعتها و اشیاى بدیع

 

عارف از یك پرّ كاهى در نمود

 

پى برد بر اصل و عنوان وجود

 

احمق ار بیند زمین و آسمان

 

ننگرد جز خاك از این ، جز دود از آن

 

از طبیعى دانشان بینى دو تن

 

هر دو را اندر كمال آن علم و فن

 

آن یكى ننهاده بیرون پا ز لَوْن

 

و ین دگر بیند مُكوِّن (400) را ز كَوْن (401)

 

این زبرگ رَز(402) ببیند كَیْفِ مَىْ(403)

 

وان ببیند سبزى و تركیب وى

 

برگ گردد روز دیگر خشك و زرد

 

مى فزاید بر شكوه و زور مرد

 

گفت زان ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ

 

زرد و خشك از بعد سبزى آن گیاه

 

بعد زردى خشك وا شكسته شود

 

همچنین مال جهان فانى بُوَد

 

ناورد بر وى خردمند التفات

 

زانكه او را نیست جز روزى ثبات

 

در جهان باشد زوال آن پدید

 

لیك اندر آخرت رنجش شدید

 

چونكه برگردد از این صورت ورق

 

هست خوشنودى و آمرزش ز حق

 

زندگى این جهان پر شرور

 

مى نباشد جز متاعى از غرور(404)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه زندگى دنیا را در پنج مرحله ((بازى ))، ((سرگرمى ))، ((تجمّل پرستى ))، ((تفاخر)) و ((تكاثر)) ترسیم نموده و آنگاه آن را به بارانى تشبیه نموده كه از آسمان نازل مى شود و چنان زمین را زنده مى كند كه گیاهانش حتّى زارعان را در شگفتى فرو مى برد، سپس زرد و خشك و درهم شكسته و به كاه تبدیل مى گردد.
از شیخ بهائى قدّس سرّه نقل شده كه گفته است :
((این پنج خصلتى كه در آیه شریفه ذكر شده ناظر به سنین عمر آدمى و دوران زندگى اوست .
نخست دوران ((كودكى )) است كه در این دوره علاقه شدیدى به ((لعب )) و بازى دارد.
سپس وارد دوره ((نوجوانى )) مى شود، در این دوره به ((لهو)) و سرگرمیها روى مى آورد.
بعد دوره ((جوانى )) فرا مى رسد كه در این دوره به ((زینت )) و تجمّل و آرایش ‍ مى گراید و همواره به فكر این است كه لباس فاخرى تهیّه كند، مركب جالب توجّهى سوار شود، منزل زیبایى داشته باشد و ... و از این مرحله كه بگذرد، دوره ((پیرى و
كهولت )) فرا مى رسد. در این دوره بیشتر به فكر ((تفاخر)) به حسب و نسب مى افتد و حسّ فخر طلبى در او زنده مى شود.
و سر انجام به مرحله پنجم یعنى دوره ((سالخوردگى )) مى رسد كه در این دوره ((تكاثر)) و فزونى در اموال و فرزندان فكرش را به خود جلب مى كند)).(405)
((... بعضى معتقدند كه هر دوره اى از این دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گیرد، و مجموعاًبه چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى كه به این سنّ رسید شخصیّت انسان تثبیت مى گردد.
این امر نیز كاملاً ممكن است كه بعضى از انسانها شخصیت شان در همان مرحله اوّل و دوّم متوقّف گردد و تا پیرى در فكر ((بازى و سرگرمى و معركه گیرى )) باشند و یا در دوران تجمّل پرستى متوقّف گردد، و ذكر فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زینتى باشد، اینها كودكانى هستند در سنّ كهولت و پیرانى هستند با روحیه كودك لازم به یادآورى است كه تشبیه زندگى دنیا به آب ((باران )) در ((سوره یونس )) آیه 24 (مثل 17) و در ((سوره كهف ))، آیه 45 (مثل 26) نیز آمده است .
بعضى گفته اند: در این سه تمثیل عنصر اصلى ((گیاه )) است و ((آب )) در درجه دوّم قرار دارد، زیرا خلاصه معناى هر سه مثل چنین است كه زندگانى این جهان ، همانند حیات گیاهان ، كوتاه مدّت و زود گذر و فانى است در ((سوره یونس )) پایان زندگى گیاهان را ((حصید)) (درو شده )، در ((سوره كهف )) ((هشیم )) (در هم شكسته شده ) و در آیه مورد بحث ((حُطام )) (اجزاى پراكنده كاه ) تعبیر كرده است .
توضیح لغات و نكته ها 
1 ((لَعِب )) (بر وزن لزج ) در اصل از ماده ((لعاب )) (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است كه از لبها سرازیر گردد و این كه بازى را لعب مى گویند، به خاطر آن است كه همانند ریزش لعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گیرد))
2
((لهو)) به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را از كارهاى مهم و حیاتى باز دارد.
بنا بر این آنهایى كه تنها به دنیا دل بسته اند و جز آن نمى جویند و نمى طلبند، در واقع كودكان هوسبازى هستند كه یك عمر به بازى و سرگرمى پرداخته و از همه چیزى بى خبر مانده اند!

دلا تا كى در این كاخ مجازى كنى

 

كنى مانند طفلان خاكبازى

تشبیه زندگى دنیا به بازى و سرگرمى از این نظر است كه بازیها و سرگرمیها معمولاً كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقیقى دورند، نه پیروزى اش حقیقت دارد و نه شكستش ، زیرا پس از پایان بازى همه چیز به جاى خود باز مى گردد!
بسیار دیده مى شود كه كودكان در بازى یكى را ((امیر)) و دیگرى را ((وزیر))، یكى را ((دزد)) ودیگرى را ((قافله )) مى نامند، اماساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امیر است و نه وزیر ونه دزد ونه قافله و یا در نمایشنامه هایى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود، صحنه هایى ازجنگ یا عشق یا عداوت مجسّم مى گردد، اما پس ‍ از ساعتى خبرى از هیچكدام نیست .
دنیا به نمایشنامه اى مى ماند كه بازیگران آن ، مردم این جهانند و گاه این بازى كودكانه حتى افراد خردمند را به خود مشغول مى دارد، امّا چه زود پایان این سرگرمى و نمایش اعلام مى گردد3 ((زینت )) به معناى آرایش و نمایشى است كه بیننده را مجذوب كند، مثلاً: آرایش در غذاهاى رنگارنگ ، لباسهاى فاخر گوناگون ، آپارتمانهاى آسمانخراش ،
مركبهاى مدرن وآخرین سیستم و... ولى آنچه در اسلام مورد نكوهش واقع شده ، نمایش زینت و تجمّل پرستى است ، نه استفاده عادى از زیبایى هاى طبیعت و مواهب دنیا.
خداوند متعال ، ((قارون )) را از این جهت مذمّت نموده است كه با نمایش ثروت و تجملات خود، مردم سست ایمان را تحقیر و مجذوب مال و ثروتش مى كرد و آن چنان صحنه خیره كننده ((نمایش زینت )) قلبشان را از جاى تكان مى داد كه آه سوزانى از دل مى كشیدند و مى گفتند: (... یَلَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ اءُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ).
((اى كاش ! همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم ! به راستى كه او بهره عظیمى دارد!)).
4
((غیث )) به معناى باران است و آن را از آن جهت غیث گفته اند كه غیاث و فریادرس خلق باشد.
5
كلمه ((كفّار)) در آیه مورد بحث طبق نظر اكثر مفسّران ، به معناى كشاورزان است ، نه افراد بى ایمان ، زیرا ((كفر)) در اصل به معناى پوشاندن است و چون كشاورز ((بذر)) را در زیر خاك مى پوشاند، از این رو به او كافر، یعنى پوشاننده بذر گفته شده است و به منكر حقّ هم از این جهت كافر مى گویند كه حقّ را كتمان نموده و آن را مى پوشاند.
در حقیقت آیه مورد بحث همانند آیه 29 ((سوره فتح )) مى باشد كه وقتى سخن از نموّ فراوان و شگفت آور گیاه مى كند مى گوید: (یُعْجِبُ الزُّرّاعَ)؛ ((زارعان را به شگفتى در مى آورد)) كه به جاى كلمه ((كفّار))، ((زُرّاع )) گفته شده . ولى بعضى از مفسّران نیز احتمال داده اند كه منظور از ((كفّار)) در اینجا همان كافران نسبت به خداوند باشد، زیرا اعجاب كافران به زینت دنیا بیشتر است ، یعنى زارع كافر هنگامى كه طراوت و شادابى زراعت خود را مشاهده مى كند، شگفت زده به خود مى بالد و تمام توجّهش به محسوسات و خود زراعت است ، ولى زارع مؤ من وقتى رشد و نموّ فراوان زراعت خود را مى نگرد، فكرش متوجّه زارع حقیقى یعنى ((ربّالعالمین ))، پرورش دهنده همه عالم مى شود و قدرت پررودگار او را به شگفتى وا مى دارد، نه طراوت و شادابى گیاهان . ولى
عدّه اى از مفسّران معاصر مى گویند: این تفسیر چندان مناسب به نظر نمى رسد، زیرا مؤ من و كافر در این شگفتى شریكند.
6
((متاع )) به معناى هرگونه وسایل تمتّع و بهره گیرى است .
این كه دنیا را ((متاع الغرور))، یعنى كالاى فریب نامیده ، مفهومش این است كه دنیا وسیله و ابزارى است براى فریبكارى ؛ هم فریب دادن خود و هم فریب دادن دیگران . البته دنیا كسى را فریب نمى دهد، این انسان است كه فریب دنیا را مى خورد، زیرا فریب در جایى است كه چیزى را مخفى كنند، دنیا چیزى را پنهان نمى كند، رُك و صاف مى گوید: من محل تغییر و دگرگونى و بى ثباتى هستم ، پدران و اجداد و همه پیشینیان شما آمدند و چند صباحى مهمان من بودند و رفتند و شما هم خواهید رفت ، من جایى براى سكونت دائمى افراد ندارم ، من ((گذرگاه )) هستم نه ((قرارگاه ))، من ((پل )) هستم نه ((منزل مسكونى )) و این مطلب با صد زبان توسطّ خود عالم طبیعت و اولیاى الهى بیان شده است . بنا بر این دنیا براى كسانى ((كالاى فریب است )) كه از دیدگاه ((قرارگاه )) بدان بنگرند، ولى افرادى كه دنیا را ((گذرگاه )) مى دانند، نه تنها براى آنان متاع فریب نیست ، بلكه ((تجارتخانه )) پرسودى است كه نتیجه آن ، زندگى جاوید و سعادت ابدى است و در آیه مورد بحث بدان اشاره شده كه مى فرماید: (... وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ ؛ ((در سراى آخرت (انسانها از دو حال خارج نیستند): یا گرفتار عذاب شدیدند و یا مشمول مغفرت و رضوان الهى ))؛ یعنى كسانى كه فریب خورده و دنیا را محل ((بازیچه ))، ((سرگرمى ))، ((تجمّل پرستى ))، ((تفاخر)) و ((فزون طلبى )) قرار داده اند، نتیجه كارشان ، جز عذاب و شكنجه چیز دیگرى نیست .
ولى آنهایى كه دنیا را آن گونه كه هست به درستى شناخته اند و آن را وسیله و نردبانى براى رسیدن به ارزشهاى والاى انسانى و الهى قرار داده اند، ثمره و محصول عمرشان ، سعادت ابدى تواءم با رضایت و خوشنودى الهى است .

سه شنبه 16/11/1386 - 10:53
دعا و زیارت
 

34 مَثَل خوردن گوشت برادر مرده


( ... وَلاَ یَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا اءَیُحِبُّ اءَحَدُكُمْ اءَن یَاءْكُلَ لَحْمَ اءَخِیهِ مَیْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ...).(380)
((و هیچ یك از شما دیگرى را غیبت نكند، آیا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین ) همه شما از این امر كراهت دارید)).

از شما بعضى كه باشد عقل مند

 

غیبت بعضى نباید تا كنند

 

دوست دارد از شما آیا چو مرد

 

مر برادر لحم او را تا كه خورد

 

پس شما اكراهتان باشد از این

 

پس كنید اكراه از غیبت چنین

وجه تشبیه  
در این آیه ، ((غیبت )) به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه شده است ! یعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبیر به ((مَیْتا)) (مرده ) به خاطر آن است كه ((غیبت )) در غیاب افراد، صورت مى گیرد، كه همچون مردگان قادر به دفاع از خویشتن نیستند، و این ناجوان مردانه ترین ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
((وجه شباهت )) در این تشبیه ((شدّت زشتى عمل )) است و بیانگر فوق العاده قبیح بودن غیبت و گناه عظیم آن مى باشد(382) و كمتر گناهى است كه در اسلام به اندازه غیبت زشت و قبیح شمرده شده باشد.
در حقیقت غیبت كنندگان به سگها و لاشخورها تشبیه شده اند! یعنى همانگونه كه سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تكه تكه مى كنند و مى خورند، افرادى هم كه دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤ منى حرف مى زنند و سرّ او را فاش و آبرویش را مى ریزند، در حقیقت همانند لاشخورى هستند كه گوشت بدن او را دریده و قطعه قطعه مى كنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غیبت كنندگان حركت زبان و دهان و فك است ، ولى باطن آن مردار خوارى است كه اگر بدون توبه بمیرند، بعد از مرگ و روز (تُبْلَى السَّرائِر) آن حالت آشكار مى شود.
صاحب كتاب ((جامع السعادات )) از رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى كند كه آن حضرت فرمود:
((كَذِبَ مَنْ زَعَمَ اءَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَهُوَ یَاءْكُلُ لُحُومَ النّاسِ بِالْغیبَةِ، فَاجْتَنِبِ الْغیبَةَ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ؛(383) دروغ مى گوید كسى كه خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى كه گوشت مردم را به وسیله غیبت كردن مى خورد. پس از غیبت اجتناب كن ، زیرا غیبت خوراك (یا خورش ) سگان جهنّم است )).
در حدیثى از امام حسین علیه السّلام نقل شده كه شخصى در حضور آن حضرت از كسى غیبت مى كرد، امام خطاب به او فرمود:
((یا هَذا كُفَّ عَنِ الْغیبَةِ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ؛(384) اى مرد! از غیبت خوددارى كن ، زیرا غیبت خوراك سگان جهنّم است )).
در بعضى از روایات ، غیبت به ((بیمارى خوره )) تشبیه شده كه دین غیبت كننده را مى خورد.
چنانكه ((مرحوم كلینى )) از امام صادق علیه السّلام و آن حضرت از رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى كند كه فرمود:
((اَلْغِیْبَةُ اءَسْرَعُ فى دینِ الْرَّجُل الْمُسْلِمِ مِنَ الاَّْكِلَةِ فى جَوْفِهِ؛(385) اثر سوء غیبت در دین مسلمان از بیمارى خوره اى كه داخل جسم او وارد شود، سریعتر است )).
((آكله )) كه در فارسى به آن ((جذام )) گفته مى شود یك نوع بیمارى مُسرى خطرناك بى دردى است كه گوشت بدن را از داخل مى خورد و این مرض به گونه اى است كه فرد مریض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن كه عضوى را خورد و نابود كرد، آنگاه كشف مى شود كه دیگر كار از كار گذشته است . شاید ((تشبیه غیبت )) به این بیمارى خطر ناك همان ((بى درد بودن )) باشد، زیرا غیبت هم از امراض روحى خطرناك بى درد است .
امام خمینى قدّس سرّه در كتاب ((جهاد اكبر)) مى فرماید:
((خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهایى كه درد دارد انسان را وادار مى كند كه در مقام علاج بر آید، به دكتر و بیمارستان مراجعه كند، لیكن مرضى كه بى درد است و احساس نمى شود بسیار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار از كار گذشته است ...
مرض ((غرور)) و ((خودخواهى )) و ((غیبت )) بى درد است معاصى دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد این مرضها نه تنها درد ندارد، بلكه ظاهر لذّت بخشى نیز دارد، مجالس و محافلى كه به غیبت مى گذرد، خیلى گرم و شیرین است ! حُبّ نفس و حُبّ دنیا كه ریشه همه گناهان است لذّت بخش ‍ مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرین نَفَس از آشامیدن آن لذّت مى برد و قهراً اگر انسان از مرض لذّت برد و درد هم نداشت ، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر كنند كه این كشنده است ، باور نخواهد كرد)).ر بعضى از روایات ، غیبت به ((آتش )) تشبیه شده است ، همانگونه كه آتش هیزم را مى خورد، غیبت نیز اعمال نیك آدمى را مى خورد و نابود مى سازد.(387)
نكته ها:  
1 غیبت  
((غیبت )) چنانكه از اسمش پیداست ، این است كه در غیاب كسى سخنى گویند، منتها سخنى كه عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى ، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتّى در امورى كه مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنا بر این اگر كسى صفات ظاهر و آشكار دیگرى را بیان كند، غیبت نخواهد بود، مگر اینكه قصد مذمّت و عیبجویى داشته باشد كه در این صورت حرام است ، مثل اینكه در مقام مذمّت بگوید آن مرد نابینا، یا كوتاه قد، یا سیاه رنگ یا كوسه ! به این ترتیب ذكر عیوب پنهانى به هر قصد و نیّتى كه باشد غیبت و حرام است .
و ذكر عیوب آشكار اگر به قصد مذمّت باشد آن نیز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .
اینها همه در صورتى است كه این صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان ((تهمت )) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است ...
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست ، مثلاً گاهى غیبت كننده مى گوید این غیبت نیست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غیبت .
یا اینكه مى گوید: این سخنى است كه در حضور او نیز مى گویم ، در حالى كه گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى كاهد بلكه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد
بعضى براى توجیه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گویند:
غیبتش نباشد، آنگاه شروع مى كنند به غیبت كردن ! خیال مى كنند این جمله ((غیبتش نباشد)) مجوّز غیبت است ! و آن را حلال مى كند. بعضى دیگر با ژست مقدّس مآبى غیبت مى كنند، مثلاً مى گویند: فلانى چه آدم خوب و درستكارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برایش مى سوزد كه چرا آدم به این خوبى با زن و بچّه اش سازگار نیست ! آنگونه مقدمه چینى و تظاهر به دلسوزى مى كند تا این گونه به او نیش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: این نوع غیبت خطرناكترین غیبت هاست و گناهش شدیدتر است ، زیرا با ریاكارى و تظاهر به دین دارى شنونده را فریب مى دهد كه دلسوزى و درد دین مرا واداشت كه پشت سر او حرف بزنم ! و این در حقیقت دو گناه مرتكب شده : گناه ((ریا و خودنمایى )) و گناه ((غیبت )).
این نكته نیز قابل توجّه است كه نه تنها غیبت كردن حرام است ، گوش دادن به غیبت و در مجلس غیبت حضور یافتن نیز حرام و گناه كبیره است ، بلكه طبق پاره اى از روایات بر شنونده واجب است كه ردّ غیبت كند و از حیثیّت برادر مسلمانى كه غیبتش شده ، دفاع نماید و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نكند، گناهش از گناه غیبت كننده بیشتر است
با كمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى كنند، بلكه با سخنى و ذكرى طرف را بیشتر تشویق به ادامه غیبت مى كنند؛ مثلاً: وقتى سخنى از غیبت كننده مى شنوند، مى گویند: ((سبحان اللّه !))، ((لا إِله الاّ اللّه ))، ((اءَسْتَغْفِرُ اللّهَ)) و ....
2 چرا غیبت به شدّت تحریم شده ؟ 
((سرمایه بزرگ انسان در زندگى ، حیثیّت و آبرو و شخصیّت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ((ترور شخصیّت )) از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اینجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است .
یكى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است كه این سرمایه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشكند و حیثیّت آنها را لكه دار نسازد و این مطلبى است كه اسلام آن را با اهمیّت بسیار تلقّى مى كند. نكته دیگر این كه ((غیبت )) ((بدبینى )) مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد و پایه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد و در نتیجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را كه اسلام اهمیّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعیف مى كند.
((از اینها گذشته ((غیبت )) بذر كینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و كشتار مى گردد.
خلاصه این كه اگر در اسلام غیبت به عنوان یكى از بزرگترین گناهان كبیره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است 3 عوامل و انگیزه غیبت  
علماى علم اخلاق عوامل متعدّدى براى انگیزه غیبت ذكر كرده اند، مانند: ((غضب ))، ((كینه توزى ))، ((حسد))، ((دلقك بازى )) و امثال اینها. بعضى از محقّقان معاصر، عامل دیگرى براى انگیزه غیبت بر شمرده و آن عبارت از ((بیكارى )) است و گفته اند: بیكارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسیارى از گناهان ، از جمله غیبت كردن است و به تجربه هم ثابت شده كه افراد بیكار و تنبل بیشتر به فساد اخلاقى ، مانند غیبت و تهمت و سخن چینى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر این ((بیكارى )) از عوامل غیبت كردن است .
آیت اللّه مطهرى (ره ) در این باره مى گوید:
((زنها در قدیم مشهور بودند كه زیاد غیبت مى كنند. شاید این به عنوان یك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبیعتش این است و جنساً غیبت كن است ؛ در صورتى كه چنین چیزى نیست ، زن و مرد فرق نمى كنند. علّتش این بود كه زن مخصوصاً زنهاى متعیّنات ، زنهایى كه كلفت داشته اند و در خانه ، همه كارهایشان را كلفت و نوكر انجام مى دادندهیچ شغلى و هیچ كارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ كارى نكند، كتاب هم كه مطالعه نمى كرده و اهل علم هم كه نبوده ؛ باید یك زن هم شاءن خودش پیدا كند؛ با آن زن چه كند؟ راهى غیر از غیبت كردن به رویشان باز نبوده ، و این برایشان یك امر ضرورى بوده ؛ یعنى اگر غیبت نمى كردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند ...
در یكى از شهرها یا ایالات آمریكا در خانواده ها قمار آنقدر رایج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه ها به صورت یك بیمارى رواج یافته بود، و شكایت همه این بود كه زنها دیگر كارى غیر از قمار ندارند. اوّل این را به عهده واعظها گذاشتند كه آنها این بیمارى را از سر مردم بیرون ببرند. ولى آخر بیمارى علّت دارد؛ تا علّتش از میان نرود كه بیمارى از بین نمى رود. واعظها شروع كردند به موعظه در زیانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . یك شهردار پیدا شد و گفت كه من این بیمارى را معالجه مى كنم . آمد و كارهاى دستى از قبیل بافتنى را تشویق كرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جایزه هاى خوب تعیین كرد. طولى نكشید كه زنها دست از قمار كشیده و به این كارها پرداختند.
آن مرد علّت را تشخیص داده و فهمیده بود كه علّت پرداختن زنها به قمار، بیكارى و احتیاج آنها به سرگرمى است . كار دیگرى برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد یعنى در واقع یك خلا روحى در میان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء این گناه بود؛ آن آدم فهمید كه این خلا را باید پر كرد تا بشود قمار را از بین برد و تا آن خلا
به وسیله دیگرى پر نشود نمى توان آن را از میان برداشت
خلاصه این كه یكى از عوامل آلوده شدن به ((غیبت )) و گناهان دیگر ((بیكارى )) است و یكى از راههاى مهم جلوگیرى از آن ((اشتغال )) به كار و پرهیز از بیكارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترین كار این است كه انسان به بررسى عیوب خویشبپردازد تا بدین وسیله از عیب جویى دیگران در امان بماند، چنانچه امیر المؤ منین علیه السّلام مى فرماید: ((یا ایّها النّاس طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النّاس ؛(393) اى مردم خوشا به حال كسى كه اشتغال به عیب خودش او را از عیبجویى دیگران باز دارد)).
4 علاج غیبت و توبه آن  
((غیبت )) مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجاً به صورت یك بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى كه غیبت كننده از كار خود لذّت مى برد و از این كه پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خوشنودى مى كند و این یكى از مراحل بسیار خطرناك اخلاقى است .
اینجا است كه غیبت كننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت كه در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگیزه هایى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((كینه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتر بینى )).
باید از طریق خود سازى و تفكّر در عواقب سوء این صفات زشت و نتایج شومى كه به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.
سپس در مقام ((توبه )) برآید و از آنجا كه غیبت جنبه ((حق الناس )) دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشكل تازه اى ایجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلاً بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت كرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف
ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است ، براى او استغفار كند و عمل نیك انجام دهد، شاید به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)).(394)
5 موارد استثنا در غیبت  
((آخرین سخن در باره غیبت اینكه قانون غیبت ، مانند هر قانون دیگر استثناهایى دارد، از جمله اینكه گاه در مقام ((مشورت )) مثلاً براى انتخاب همسر، یا شریك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه یك قانون مسلّم اسلامى است ، ایجاب مى كند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد و چنین غیبتى كه با چنین نیّت انجام مى گیرد، حرام نیست . همچنین در موارد دیگرى كه اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در كار باشد، یا براى احقاق حقّ و تظلّم صورت گیرد. البتّه كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح ((متجاهر به فسق ))است از موضوع غیبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ایرادى ندارد، ولى باید توجه داشت این حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است )).(395) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى كه به طور غیر علنى و در خفا از او سر مى زند.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:52
دعا و زیارت
 

33 مَثَل یاران رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم


(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ تَرَلهُمْ رُكَّعًا(365) سُجَّدًا(366) یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نًا سِیمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ اءَثَرِ السُّجُودِ ذَا لِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرَلةِ وَمَثَلُهُمْ فِى ا لاِْنجِیلِ كَزَرْعٍ اءَخْرَجَ شَطَْهُ (367) فََازَرَهُ (368)فَاسْتَغْلَظَ (369) فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِى (370) یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ا لْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُمْ مَّغْفِرَةً وَاءَجْرًا عَظِیمَا).((محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كفّار سر سخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بینى ، در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمایان است ، این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است ، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقویت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ایستاده است ، و به قدرى نموّ و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد! این براى آن است كه كافران را به خشم آورد، (ولى ) خداوند كسانى از آنها را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده اند، وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است )).

حق بود كافى و هم بر وى گواه

 

كه محمّد شد فرستاده إ له

 

وانكسانكه با ویند از مؤ منین

 

سخت بر كفّار و بس پر قهر و كین

 

بینى اى بیننده ایشان را مدام

 

راكع و ساجد به هر حال و مقام

 

از خدا جویند فضلى بر مزید

 

همچنین خوشنودى او با امید

 

هست ایشان را علامت در وجوه

 

از نشان سجده حق با شكوه

 

قصد از این سیما بود نور شهود

 

كه بتابد از رخ اهل سجود

 

وان ببینند اهل عرفان و یقین

 

نى كسى كاورا نباشد نور دین

 

باشد این وصف از نشان مؤ منان

 

گشته در تورات و انجیل آن بیان

 

یعنى ایشان را ستوده در كتاب

 

زین صفت ربّ العباد اندر ثواب

 

همچو دانه كاشته كاندر نخست

 

شاخه ها آرد برون باریك و سست

 

پس قوى گرداند آن را پس شود

 

او سطبر و سخت و بر ساق ایستد

 

آن چنان گردد تناور كه عجب

 

زو كنند اهل زراعت در طلب

 

این مثال احمد است و مؤ منان

 

كه شدند ایشان به تدریج آن چنان

 

بعد ضعف اعنى قوى گشتند و سخت

 

همچو بعد از رستن و ماندن درخت

 

گفت این تشبیه بهر اهل دین

 

تا شود كفّار زایشان خشمگین

 

وعده كرد آن مؤ منان را كردگار

 

كه بود كردارشان نیك از عیار

 

در جهان و در جنان پر نعیم

 

هستشان آمرزش و اجر عظیم

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه كه آخرین آیه ((سوره فتح )) است ، اصحاب خاصّ پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم را از لسان تورات به ((پنج صفت )) ممتاز توصیف نموده ، سپس به نقل از انجیل آنان را به ((زراعتى )) تشبیه كرده است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، آنگاه به تقویت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ایستاده است ، و به قدرى رشد و نموّ كرده و پربركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد.
وجه تشبیه ((نموّ سریع و نیرومند شدن چشمگیر)) است ؛ یعنى همراهان پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیروان راستین خط آن حضرت كه در آغاز بعثت بسیار اندك و ضعیف بودند، طولى نكشید كه روز به روز بر تعداد و نیروى آنها اضافه شد، به گونه اى كه شوكت و بزرگى آنان اعجاب آور گردید.(373)
آن پنج صفت كه از تورات نقل شده به ترتیب عبارتند از:
1 (
اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ)؛ ((آنان در برابر كافران (و دشمنان اسلام )، سرسخت و محكم هستند)).
2 (
رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ)؛ ((در بین خود رحیم و مهربانند)).
((آرى ، آنها كانونى از عواطف و محبّت نسبت به برادران و دوستان و همكیشانند و آتشى سخت و سوزان و سدّى محكم و پولادین در مقابل دشمنان . در حقیقت عواطف آنها در این ((مهر)) و ((قهر)) خلاصه مى شود)).(374)
3 (
رُكَّعًا سُجَّدًا)؛ ((پیوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بینى (و به عبادت خدا مشغولند) )).
4 (
یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نًا)؛ ((آنان همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند))؛ ((یعنى نیّت آنها پاك و خالص براى خداست . نه براى تظاهر و ریا قدم بر مى دارند و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او
دوخته شده و انگیزه حركت آنها در تمام زندگى همین است و بس )).(375)
5 (
سِیمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ اءَثَرِ السُّجُودِ)؛ ((نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمایان است )).
((سیما)) در اصل به معناى علامت و هیاءت است ، خواه این علامت در صورت باشد یا در جاى دیگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمرّه فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود. به تعبیرى دیگر ((قیافه )) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهایى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان این علامت منعكس است .(376) جالب این كه در توصیف دوّم كه در انجیل آمده ، نیز پنج وصف عمده براى مؤ منان و یاران محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم ذكر شده است :
1
((جوانه زدن )): (كَزَرْعٍ اءَخْرَجَ شَطَْهُ)؛ ((مانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته )).
2
((كمك كردن براى پرورش )): (فََازَرَهُ)؛ ((سپس به تقویت آن پرداخته )).
3
((محكم شدن )): (فَاسْتَغْلَظَ)؛ ((محكم شده )).
4
((بر پاى خود ایستادن )): (فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِى )؛ ((بر پاى خود ایستاده است )).
5
((رشد و نمو چشمگیر و اعجاب انگیز داشتن )): (یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ)؛ ((به قدرى نمو و رشد (سریع ) كرده كه حتى زارعان ( و كشاورزانى كه پیوسته با این مسائل سروكار دارند) در شگفتى فرو مى روند)).
((در حقیقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده ، صفاتى است كه ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بیان مى كند و امّا اوصافى كه در انجیل آمده ، بیانگر حركت و نموّ و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقّت كنید).
آرى ، آنها انسانهایى هستند با صفات والا، كه آنى از ((حركت )) باز نمى ایستند، همواره جوانه مى زنند و جوانه ها پرورش مى یابد و بارور مى شود.
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خیل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزایند.
آرى ، آنها هرگز از پاى نمى نشینند و دائماً روبه جلو حركت مى كنند. در عین عابد بودن ، مجاهدند و در عین جهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پیراسته ، عواطفى نیرومند و نیّاتى پاك دارند، در برابر دشمنان حقّ، مظهر خشم خدایند و در برابر دوستان حقّ، نمایانگر لطف و رحمت او)).(377)
((این نكته نیز قابل توجه است كه جمله (وَالَّذینَ مَعَهُ)؛ ((كسانى كه با او هستند))، مفهومش همنشین بودن و مصاحبت جسمانى با رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم نیست ، چرا كه منافقین هم داراى چنین مصاحبتى بودند، بلكه منظور از (مَعَهُ) به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ایمان و تقواست )).(378)
بنا بر این ، آیه شامل كسانى مى شود كه در خط رسول اللّه باشند، هر چند مصاحبتى جسمانى با پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم نداشته باشند، چنانكه امام خمینى قدّس سرّه در سال 1360 به هنگام تنفیذ حكم ریاست جمهورى ، مقام معظّم رهبرى ، حضرت آیت اللّه العظمى خامنه اى ، معظم له را خدمتگذار اسلام و ملّت و طرفدار قشر مستضعف و مصداق (...اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ...) توصیف كرده اند.

 

سه شنبه 16/11/1386 - 10:51
دعا و زیارت
 

32 مَثَل غلام یك خواجه و غلام چند خواجه


( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِیهِ شُرَكَآءُ مُتَشَكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً ا لْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ).(361)
((خداوند مثالى زده است : مردى را كه برده و مملوك شریكانى است كه در باره او پیوسته باهم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسلیم یك نفر است ؛ آیا این دو یكسانند؟! حمد، مخصوص خداست ، ولى بیشتر آنان نمى دانند)).

حقّ زد اندر شرك و توحید این مثل

 

هست مردى را شریكان در محلّ

 

چند مولا باشدش گربنده

 

بر خلاف یكدگر جوینده

 

هر شریكش خدمتى گوید زدور

 

هیچ یك ناید به اتمام ، آن امور

 

هم از او نبوند راضى هیچ یك

 

نقش او خواهند تا سازند حَك

 

تا بود مردى غلام یك نفر

 

هر دم از خود سازدش خوشنودتر

 

در شباهت این دو باشد مثل هم

 

هیچ آیا همچنانكه مدح و ذمّ(362)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در اینجا ((آدم مشرك )) را به غلام و برده اى تشبیه كرده است كه داراى چند ارباب است و هر كدام او را به كارى ضد یكدیگر وامى دارند؛ یكى مى گوید
فلان برنامه را انجام بده و دیگرى وى را از آن كار نهى مى كند، سوّمى دستور دیگرى بر خلاف آن دو به او مى دهد و همین طور مرتّب حیران و سرگردان است ، نمى داند چه كند و خود را با نواى كدام یك هماهنگ سازد.
و ((انسان موحد و یكتا پرست )) را به فردى تشبیه نموده است كه تنها تسلیم یك نفر است . خط و برنامه او مشخص و صاحب اختیارش معلوم است و بدون هیچ گونه دغدغه و سرگردانى كارش را انجام مى دهد و با اطمینان خاطر و آرامش ‍ روح گام بر مى دارد.
بنا بر این ((وجه شباهت )) در آدم مشرك ((تحیّر و سرگردانى )) و در فرد مؤ من ((اطمینان و آرامش روحى )) است ؛ یعنى مشرك همواره در میان انواع تضادّها، تناقضها و تزلزلها غوطه ور و سردر گم است و موحّد همیشه آرامش خاطر و قلبى مطمئن دارد، چون فقط دل در گرو عشق خدا دارد.

یك دوست بسنده كن كه یك دل دارى

 

گر مذهب عاشقان عاقل دارى

((مُتَشاكِسُونَ)) از ماده ((شكاسه )) به معناى سوء خلق و دعوا و خصومت است ؛ بنا بر این ((متشاكس )) به كسانى گفته مى شود كه با عصبانیّت و بد خلقى به جرّ و بحث و نزاع مشغولند)).(363)
((سَلَم ))، یعنى خالص و بدون شریك ، ملك خالص یك نفر بودن .
در روایتى از حضرت على علیه السّلام نقل شده كه فرمود:
((اءَنَا ذاكَ الرَّجُلُ السَّلَمُ لِرَسُولِ اللّهِ؛ منم آن مردى كه همواره تسلیم رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم بود)).
در حدیث دیگرى آمده :
((الرَّجُلُ السَّلَمُ لِلرَّجُلِ حَقّا عَلِىُّ وَشیعَتُهُ؛ مردى كه حقیقتا تسلیم بود، على علیه السّلام و شیعه او بودند.
و در پایان آیه مى فرماید:
((حمد و سپاس مخصوص خداوند است )). (ا لْحَمْدُ لِلَّهِ).
خداوندى كه با ذكر این مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده ، و دلایلى واضح را براى تشخیص حق از باطل در اختیار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سایه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از این بالاتر، و چه شكرى و حمدى از این لازم تر؟
((ولى اكثر آنها نمى دانند)) و با وجود این دلایل روشن به خاطر حبّ دنیا و شهوات سركش به حقیقت راه نمى برند. (بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ).(364)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:51
دعا و زیارت
 

31 مَثَل اصحاب قریه


( وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً اءَصْحَبَ ا لْقَرْیَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ اءَرْسَلْنَآ إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا(344) بِثَالِثٍ فَقَالُوَّاْ إِنَّآ إِلَیْكُم مُّرْسَلُونَ قَالُواْ مَآ اءَنتُمْ إِلا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَآ اءَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ اءَنتُمْ إِلا تَكْذِبُونَ قَالُواْ رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّآ إِلَیْكُمْ لَمُرْسَلُونَ وَمَا عَلَیْنَآ إِلا ا لْبَلَغُ ا لْمُبِینُ قَالُوَّاْ إِنَّا تَطَیَّرْنَا(345) بِكُمْ لَبِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَیَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ اءَلِیمٌ قَالُواْ طََّبِرُكُم مَّعَكُمْ اءَبِن ذُكِّرْتُم بَلْ اءَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ).(346)
((و براى آنها اصحاب قریه (انطاكیه ) را مثال بزن ، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ آنگاه كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستادیم ، و آنها آن دو را تكذیب كردند؛ لذا براى تقویت آن دو، شخص سوّمى فرستادیم ، آنها همگى گفتند: ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستیم . آنها در جواب گفتند: شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نازل نكرده ، شما فقط دروغ مى گویید. (رسولان ما) گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستیم ، و بر عهده ما چیزى جز ابلاغ آشكار نیست . آنان به (رسولان ) گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم (و وجود شما را شوم مى دانیم ) و اگر (از این سخنان ) دست برندارید، شما را سنگسار خواهیم كرد و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسید. (رسولان ) در پاسخ گفتند: شومى و (نحسى ) شما از خود شماست اگر درست بیندیشید، بلكه شما گروهى اسرافكارید)).

مكّیان را اى محمّد كن بیان

 

این مثل كز حالشان باشد نشان

 

اهل آن ده كه در انطاكیه بود

 

چون رسولان آمدند آنجا فرود

 

بهر دعوت از حواریین دو مرد

 

خود روان عیسى با انطاكیّه كرد...

 

داشتند آن هر دو تن را بر دروغ

 

پس به ثالث یافتند ایشان فروغ

 

هر سه پس گفتند با آن قوم چون

 

یك زبان إِنَّآ إِلَیْكُم مُّرْسَلُونَ

 

قوم گفتند از تغافل كه شما

 

نیستید الاّبشر مانند ما

 

حق نبفرستاد هیچ از وحى چون

 

بر شما إِنْ اءَنتُمْ إِلا تَكْذِبُونَ

 

ربّ ما گفتند داند بى گمان

 

این كه ما باشیم زافرستادگان

 

نیست بر ما جز بلاغى آشكار

 

آنچه را داریم امر از كردگار

 

قوم گفت إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِكُمْ

 

بد گرفتیم از شما بى اُشْتُلُمْ(347)

 

خود شما بودید بر ما فال بد

 

از قدمتان گشت قحطى در بلد

 

دانه شد نابود و خشك اشجار ما

 

موش قحط افتاده در انبار ما

 

بازگر نى ایستید از حرف و كار

 

مى كنیم اكنون شما را سنگ سار

 

بر شما باشد یقین بیم هلاك

 

مى رسد و زما عذاب دردناك

 

مى بگفتند آن رسولان فال بد

 

با شما باشد ببینید آن زخود

 

پند داده گر شما آیا شوید

 

نسبت آن را به فال بد دهید

 

گركسى گوید كه اندر راه تو

 

هست چاهى بین نیفتى تا در او

 

یا كه منشین زیر این سقف اى فلان

 

كه خراب است و در افتد ناگهان

 

تو نمایى حمل آن بر فال بد

 

پس تویى آن فال بد را ریشه خود

 

بل شما باشید از سر گشتگان

 

هم ز حدّ خویشتن بگذشتگان (348)

وجه تشبیه  
این آیات و چندین آیه بعد كه مجموعاً 18 آیه مى شود، درباره سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین یا (مبلّغان و فرستادگان حضرت عیسى علیه السّلام ) است كه ماءمور هدایت قوم بت پرستى بودند كه قرآن از آنها به عنوان (اءَصحابُ القَرْیَةِ) یاد كرده است . آنها به مخالفت برخاسته و ماءموران الهى و مبلّغان دینى را تكذیب و تهدید كردند و تعدادى از پیروان و ایمان آورندگان را كه نوشته اند حدود چهل نفر بودند، به سخت ترین وضع شهید نمودند كه از جمله آنان حبیب نجّار، ((مؤ من آل یاسین )) بود و سرانجام دچار عذاب الهى شدند و صاعقه اى آمد و همه آن مردم سركش را یك جا نابود كرد.

جملگى مردند در یك لحظه چون

 

صیحه آمد فَاِذا هُمْ خامِدُونَ

 

همچو آتش كه بمیرد در سبیل

 

جمله مردند از خروش جبرئیل

 

اى تاءسف بر عبادى كاین چنین

 

عمرشان شد صرف كفر و فسق و كین

 

هم رسولى نامد ایشان را جز آن

 

كه بر اوشان بود استهزاء عیان

 

هیچ آیا ننگرند از پیش چون

 

ما تبه كردیم بسیار از قرون (349)

خداوند به پیامبر اسلام مى فرماید: این سرگذشت را به عنوان ((ضرب المثل )) و نمونه لجاجت و سركشى ، براى مردم مكّه بازگو كن تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكّه و هم مایه تسلّى و دلدارى براى پیامبر و مؤ منان اندك آن روز، به هر حال تكیه بر این سرگذشت در قلب ((سوره یاسین )) كه خود قلب قرآن است ، به خاطر شباهت تامّى است كه با موقعیّت مسلمانان آن روز دارد.
((قریه )) در لغت عرب و در قرآن مجید، هم به روستا گفته مى شود و هم به شهر. در آیات مورد بحث مراد از ((اصحاب قریه )) طبق گفته مفسّران ، مردم شهر ((انطاكیه )) است كه از شهرهاى بسیار قدیم شامات بوده و هم اكنون از نظر جغرافیایى جزء قلمرو كشور ((تركیه )) است .
نكته ها:  
1 فال بد و نحوست حربه ضدّ دیانت  
((تَطَیُّر)) از ماده ((طیر)) به معناى پرنده است ، و چون عرب جاهلى گاهى ((بانگ كلاغ )) را شوم مى دانست ، و پریدن پرنده را از دست چپ ، نشانه تیره بختى مى پنداشت ؛ این كلمه به معناى فال بد زدن آمده است . در قرآن كرارا به این مطلب اشاره شده است . از جمله در آیات مورد بحث از قول بت پرستان شهر ((انطاكیه )) نقل مى كند كه آنها به پیامبران الهى (و یامبلّغان و فرستادگان حضرت مسیح ) گفتند:
(
إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِكُمْ)؛ ((ما شما را به فال بد گرفته ایم (و وجود شما شوم ، و مایه بدبختى شهر و دیار ماست ) )).
بعضى از مفسّران گفته اند: مقارن آمدن آن ماءمور الهى و مبلّغان دینى ، مدّتى نزول باران قطع شده بود و مشكلاتى بر اثرخشكسالى در زندگى مردم آن دیار ایجاد شده بود.
ولى چنان كه از دنباله سخن آنان استفاده مى شود، این یك بهانه و سوژه اى بیش ‍ نبود و عامل اصلى خوفى بود كه آنها از ایمان آوردن بعضى از مردم ، خصوصاً، نسل جوان در خود احساس كرده بودند، زیرا در ادامه گفتند: (لَبِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ)؛ ((اگر (از تبلیغات خود) دست بر ندارید، شما را سنگسار مى كنیم )). معلوم مى شود از تبلیغات مبلغان و بیدار شدن مردم به ویژه جوانان وحشت داشتند.
اصولاً، فال بد زدن و نحس شمردن ، حربه اى است كه دشمنان خط پیامبران در طول تاریخ ، بدان متوسّل شده اند و با این حربه مردم ساده اندیش را نسبت به پیغمبران الهى و مبلّغان و مروّجان دینى ، دلسرد و بدبین مى كنند.
چنانكه اشاره شد، قرآن مجید در موارد متعدّد این مطلب را بازگو فرموده است . از جمله در مورد قوم حضرت صالح علیه السّلام كه گویا دچار خشكسالى و كمبود مواد غذایى شده بودند، چنین نقل مى نماید: (قَالُواْ اطَّیَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ ...)؛(350) ((آنها گفتند ما تو را و كسانى كه با تو هستند به فال بد گرفته ایم ))، یعنى این گرفتاریها و كمبودها و مثلاً: گرانیها، همه از قدم نامیمون تو و یاران توست ، شما مردم شومى هستید براى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده اید. در سوره ((اعراف )) مى فرماید: (... وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ ...)؛(351) ((و هنگامى كه بدى (و بلا) به آنها مى رسید، مى گفتند: از شومى موسى و كسان اوست )).
در صدر اسلام نیز هرگاه مسلمانان دچار مشكل و كمبودى مى شدند، منافقان آن را به دین و سوء مدیریت دینى نسبت داده و با كمال گستاخى مى گفتند این نارسایى ها همه از ناحیه خود پیغمبر است ، چنانكه قرآن مى فرماید:
(...
وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِى مِنْ عِندِكَ ...)؛(352) ((و اگر مشكلى دامنگیر آنها شود، مى گویند: این از ناحیه توست )).
آرى ، اتّهام ((نحوست )) از حربه هاى دیرینه اى است كه دشمنان در طول تاریخ ، در برابر پیامبران و پیروانشان بدان متوسّل شده و مردم ساده لوح و سطحى نگر را نسبت به رهبران الهى و مبلّغان و مروّجان دینى ، دلسرد و بدبین مى كنند؛ رژیم منحوس پهلوى نیز، براى مقابله با روحانیّت از همین حربه استفاده مى كرد و تا اندازه اى این سوژه براى پیشبرد اهداف شومشان مؤ ثر واقع شده بود، چنانكه امام خمینى قدّس سرّه در كتاب ((كشف الاسرار)) كه در زمان طاغوت آن را نوشته اند، در این باره مى فرماید:
((ملاّها از همان روزهاى اوّل تصدّى ، رضاخان را بر خلاف مصالح كشور تشخیص دادند و تا توانستند عمومى و وقتى نشد مخفیانه و خصوصى فسادهاى خانمانسوز او را به مردم گوشزد كردند ولى تبلیغات آن دسته به توسط روزنامه هاى آن روز كه ننگ ایران بودند و امروز نیز بعضى از آنها بازیگر مى دانند آنها را، از نظر مردم ساقط كرد تا آنجا كه آنها را سوار اتومبیل نمى كردند و هر عیبى اتومبیل مى كرد از قدم آخوند مى دانستند)).(353)
امام امّت رحمه اللّه بعد از پیروزى انقلاب نیز در موارد مختلف ضمن سخنانشان به این مطلب اشاره نمودند، از جمله در سال 1357 طى سخنان مبسوطى دراین زمینه فرمودند:
((مقالاتى كه مى نوشتند مقالاتى بود كه به ضدّ روحانیّت بود و آن وقت با كمال وقاحت مى نوشتند و تبلیغات مى كردند، همه گروه ها را وادار كرده بودند كه به ضدّ این طایفه انجام وظایف خودشان را بدهند... در آن وقت این نقشه اى كه آنها (بر ضدّ روحانیّت ) كشیده بودند و احتیاط این بود كه مبادا آخوندها یك كارى بكنند، حالا كه دیدند آخوندها با دعوت خودشان و با همراهى همه قشرهاى ملّت از دانشگاه گرفته تا بازار، تا كارگر و تا كشاورز، همه اینها باهم بودند و یك همچو كار بزرگى را كردند، حالا بیشتر از آن وقت در صدد هستند ... كه ملّت را از این طایفه (روحانیت ) جدا كنند و دانشگاه را از مدرسه (علمیّه ) جدا كنند و بلكه همه قشرها را باهم بد بین كنند و به جان هم بیندازند)).(354)
2 تاءثیر فال نیك و بد 
فرستادگان الهى در پاسخ به اظهارات بت پرستان شهر ((انطاكیه )) كه نسبت به ایشان فال بد زده و آنان را شوم مى پنداشتند، فرمودند (طائِرِكُمْ مَعَكُمْ)؛ ((شومى و نحسى از ناحیه خود شماست ))؛ یعنى همین عقیده خرافى كه چوب ساخته دست خود را كار ساز و مشگل گشا مى پندارید، و نیز همین طرز تفكّرى كه تبلیغات دینى را به فال بد مى گیرید، خود بدترین نوع نحوست و تیره بختى است .
اصولاً فال نیك و بد كه در میان بسیارى از ملّت ها و اقوام مختلف رایج است ، اثر روانى دارد. فال نیك غالباً مایه امیدوارى و حركت است ، ولى فال بد موجب یاءس و نومیدى و سستى و ناتوانى است . شاید به خاطر همین موضوع است كه در روایات اسلامى از ((فال نیك )) نهى نشده ، اما ((فال بد)) به شدّت محكوم گردیده است . در حدیث معروفى از پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده كه آن حضرت مى فرماید:
((تَفَاءَّلُوا بِالْخَیْرِ تَجِدُوهُ؛ كارها را به فال نیك بگیرید (و امیدوار باشید) تا به آن برسید)).(355)
((دمیرى )) كه از نویسندگان قرن هشتم هجرى است ، در یكى از نوشته هاى خود اشاره به همین مطلب كرده و مى گوید:
پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم فال نیك را دوست مى داشت ، به خاطر آن بود كه انسان هر گاه امیدوار به فضل پروردگار باشد در راه خیر گام بر مى دارد و هنگامى كه امید خود را از پروردگار قطع كند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن مایه سوء ظنّ و موجب انتظار بلا و بدبختى كشیدن است )).(356)
در روایتى از امام صادق علیه السّلام به این اثر روانى اشاره شده است كه مى فرماید:
((الطِّیَرَةُ عَلى ماتَجْعَلُها، إِنْ هَوَّنْتَها تَهوَّنَتْ وَإِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَإِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَیْئا لَمْ تَكُنْ شَیْئا؛ فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذیرى ، اگر آن را سبك بگیرى ، كم اثر خواهد بود و اگر آن را محكم بگیرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى ، هیچ اثرى نخواهد داشت
میان اهل تاریخ معروف است كه : ((هاشم ))، با ((عبد شمس )) تواءم بوده و هنگام تولّد انگشت هاشم به پیشانى عبد شمس چسبیده بود. موقع جدا كردن ، خون سرشارى جارى شد و این پیشآمد سبب شد كه مردم آن را به فال بد گیرند.
حلبى در سیره خود مى نویسد:
((كه این فال بد، اثر خود را بخشید. زیرا جنگ و خونریزى پس از اسلام ، میان بنى عباس از فرزندان هاشم و بنى اُمیّه كه از صلب عبد شمس بودند حكم فرما بود)).
گویا نویسنده سیره ، وقایع جانگداز فرزندان على را نادیده گرفته است . در صورتى كه آن صحنه هاى خونین كه فرزندان امیّه با ریختن خونهاى پاك فرزندان پیامبر بوجود آوردند، زنده ترین گواه بر وجود خصومت میان این طایفه است . ولى معلوم نیست چرا نویسنده نامبرده از این جریانها نامى نبرده است ؟!)).(358)
بعضى از مورخان نوشته اند:
(( (هنگامى كه اسیران آل رسول را به شهر شام وارد كردند) یزید، بر بام قصر جیرون رفت ، تا كاروان را پیش از آنكه به درون كاخ شود، بنگرد. چشمش كه به سرهاى شهیدان افتاد، كلاغى بانگ برداشت . بانگ كلاغ را عرب به فال بد مى گیرد. یزید شعرى بدین مضمون سرود:
وقتى كه نور سرها بر باره قصر جیرون بتافت كلاغى بانگ برداشت بدو گفتم : بانگ برآرى یا برنیاورى من كار خود را كردم و طلبهاى خود را از پیغمبر بگرفتم !!)).(359)
منظور یزید از طلبها اجداد و نیاكانش بود كه در جنگ ((بدر)) به رهبرى پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم و به دست امام على علیه السّلام كشته شده بودند و از جمله آنان ((عتبه )) پدر هند و جد مادرى معاویه و ((شیبه )) برادر عتبه و ((ولید)) پسر عتبه و دایى معاویه و ((حنظله )) برادر معاویه بودند.
حضرت على علیه السّلام در نامه اى به معاویه به این مطلب اشاره نموده و مى فرماید:
((وَعِنْدِى السَّیْفُ الَّذى اءَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخ الِكَ وَاءَخیكَ فى مَقامٍ واحِدٍ؛(360) و شمشیرى كه با آن به جدّ تو و به دائیت و برادرت در یك جا زدم نزد من است )).
به هر صورت در اسلام از فال بد زدن به شدّت مذمّت شده ولى از فال نیك نهى نشده است .
عجیب این است كه موضوع فال نیك و بد، حتى در كشورهاى پیشرفته صنعتى و در میان افراد به اصطلاح روشنفكرو حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله
در میان غربیها رد شدن از زیر نردبان ، افتادن نمكدان ، هدیه دادن چاقو، منزل ، صندلى و اتاقى كه شماره آن سیزده باشد به شدّت به فال بد گرفته مى شود و عدد ((سیزده )) را نحس مى دانند و هنگام نوشتن آن ((1 + 12)) مى نویسند و یا اصلاً عدد سیزده را حذف مى كنند.
مى گویند: در سازمان ملل متّحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14 منتقل مى شود و طبقه سیزده اصلاً وجود ندارد، در حقیقت طبقه سیزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران در میان جوامع به اصطلاح متمدن غربى گرم و داع است و مساءله موهوم بخت و طالع در میان آنها مشترى فراوان دارد؛ فالگیران كنونى مانند گذشته دوره گرد نیستند، بلكه در دفتر كار خود مى نشینند و به وسیله نامه یا تلفن به ارباب رجوع وقت خصوصى مى دهند و طبق قرار قبلى آنان را مى پذیرند. مردم نادان مبالغى مى پردازند و مدّتى به گفته هاى موهوم ((فالگیران عصر فضا)) گوش مى دهند.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:50
دعا و زیارت
 

30 مَثَل عنكبوت


(مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ اءَوْلِیَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ اءَؤْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ العنكبوتِ لَوْ كَانُواْ یَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ وَتِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ یَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ ).(328)
((مَثَل كسانى كه غیر از خدا را اولیاى خود بر گزیدند مَثَل عَنكَبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ؛ در حالى كه سست ترین خانه ها، خانه عنكبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را كه غیر از او مى خوانند، مى داند و او شكست ناپذیر و حكیم است اینها مثالهایى است كه ما براى مردم مى زنیم و جز دانایان آن را درك نمى كنند)).

داستان آن كسان كه دوستان

 

جز خدا بگرفته اند از این و آن

 

در مثل باشند همچون عنكبوت

 

كه فرا گیرد زبهر خود بُیُوت

 

سُست تر، بیت آنچه بینى از بیوت

 

مى نباشد خود زبیت عنكبوت

 

نه و را سقف است و دیوار و ستون

 

نه پناه از حَرّ و برد اندر سكون

 

نیم بادى گر وزد او را برد

 

تار تارش ، جمله را از هم دَرَدْ

 

هیچ اگر باشند دانا در عمل

 

هست با دینشان موافق این مَثَل

 

هر چه را جز حق تو گیرى یار و دوست

 

همچو بیت عنكبوت آن حبّ اوست

 

حقّ بداند آنچه را خوانند باز

 

از هر آن چیزى جز او بى امتیاز

 

او به ملك خود عزیز است و حكیم

 

غالب و استوده كردار از قدیم

 

این مثلها مى زنیم از بحر ناس

 

غیر دانایان نفهمند از شناس (329)

وجه تشبیه  
در این جا معبودهاى باطل و اولیا و رهبران غیر الهى ، به ((خانه عنكبوت )) تشبیه شده اند كه سست ترین و بى پایه ترین خانه هاست ، زیرا نه دیوار دارد و نه سقف و نه در و پیكر كه بتواند صاحبش را از گرما و سرما و غیره حفظ كند و به اندازه اى سست است كه با اندك بادى مى لرزد و تار و پودش در هم مى ریزد.
افرادى كه به غیر خدا تكیه نموده و سرپرستانى ، جز رهبران الهى براى خود برمى گزینند، به خود ((عنكبوت )) تشبیه گردیده اند كه چنین خانه سستى براى خویش اتّخاذ مى كند. بنا بر این ، وجه شباهت در این تشبیه ((سستى و بى اعتبارى )) است .
در امثال و ادبیات فارسى گاهى براى سستى و بى اعتبارى چیزى به ((تار عنكبوت )) نیز مثل مى زنند: چنانكه مى گویند: ((از آنچه عنكبوت بافد، جامه نشاید دوختن )).
صاحب ((بحرالحقایق )) مى گوید:
((عنكبوت هر چند بر خود مى تند، زندان براى نفس خود مى سازد و قید بر دست و پاى خود مى نهد. پس خانه او محبس او است . همچنین كسانى كه بدون خدا اولیا گیرند، یعنى پرستش هوا و محبّت دنیا و متابعت شیطان مى كنند، به سلاسل و اَغْلال و وِزْر ووَبال مقید گشته روى خلاصى ندارند و عاقبت در مهلكه نیران و دَركه بُعْد و حِرمان افتاده ، معاقب و معذّب گرد)).(330)
((شیخ عطّار)) بى ثباتى و بى اعتبارى دنیا را به ((خانه عنكبوت ))و اندوخته هاى دنیا پرستان را به ((مگس صید شده در آن )) تشبیه نموده است ، چنانكه مى گوید:

دیده آن عنكبوت بى قرار

 

در خیالى مى گذارد روزگار

 

پیش گیرد وهم دور اندیش را

 

خانه اى سازد به كنجى خویش را

 

بوالعجب (331) دامى بسازد از هوس

 

تا مگر در دامش افتد یك مگس

 

بعد از آن خشكش كند در جایگاه

 

قوت خود سازد از او تا دیرگاه

 

ناگهى باشد كه آن صاحب سراى

 

چوبى اندر دست برخیزد ز جاى

 

خانه آن عنكبوت و آن مگس

 

جمله ناپیدا كند در یك نفس

 

هست دنیا آنكه در وى ساخت قوت

 

چون مگس در خانه آن عنكبوت (332)

خاقانى در این باره قطعه اى دارد كه مى گوید:

اقوال به عندلیب (333) بسپار

 

اشكال به عنكبوت بگذار

 

از هندسه عنكبوت را چیست

 

كز قوت (334) حرام بایدش زیست

 

آنكس كه حریف (335) عنكبوت است

 

ماءواى گهش ((اءَوْهَن الْبُیُوت )) است (336)

از امام على علیه السّلام روایت شده است كه فرمود:
((نظّفوا بُیُوتَكُمْ مِنْحوك الْعَنْكَبُوتِ فَاِنَّ تَرْكَهُ فى الْبَیْتِ یُورِثُ الْفَقْرَ؛ خانه هاى خودرا ازتارعنكبوت نظیف وپاكیزه كنید، زیرا واگذاشتن آن درخانه باعث فقر وتهى دستى است )).(337)
نكته ها:  
1 تفاوت دركها از مثالهاى قرآن  
علاّمه طباطبایى قدّس سرّه مى گوید:
((جمله (وَتِلْكَ الاَْمْثَ لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ یَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ) اشاره به این نكته است كه مثلهاى قرآن هرچند براى همه مردم زده مى شود و همه آن را مى شنوند، ولى حقیقت و لُبّ معانى و مقاصد آن را تنها دانشمندانى درك مى كنند كه در حقایق امور تدبّر و تفكّر مى نمایند و بر ظواهر آن جمود و تعصّب نمى ورزند. بنا بر این درك افراد نسبت به مثلهاى قرآن متفاوت است .
برخى از شنوندگان فقط به ظاهر آن بسنده نموده و در عمق آن هیچگونه تدبّر و تعقّل نمى كنند، و برخى دیگر به اعماق و ژرفاى آن مى اندیشند و حقایق باریك و دقیق آن را درك مى كنند)).(338)
2 اسرارى از زندگى عنكبوتها 
عنكبوتها كه انواعشان مختلف است زندگى جالب و پر ماجرا و شگفت آورى دارند، دانشمندان زیست شناسى تا كنون به گوشه هایى از زندگى و حالات سراسر اسرارآمیز و سیاست و تدابیر مختلف عنكبوتها پى برده اند كه در ذیل به چند نمونه از آن اشاره مى گردد:
الف حمله زنبورها و تاكتیك عنكبوتها
((زنبوران زرد دشمنان عنكبوتها هستند. این زنبورها هرجا شكارى پیدا كنند، به آن حمله كرده نیش خود را در مراكز عصبى او فرو برده و پاها و فكهاى عنكبوت را فلج مى كنند و آنگاه شكار خود را در سوراخى كه براى این منظور كنده اند، دفن مى نمایند تا ذخیره اى براى نوزادانشان باشد. حتى عنكبوت معروف منطقه حارّه هم كه طولش ((9)) سانتیمتر است از نیش زنبور زرد در امان نیست .
پاره اى از زنبورها در بدن عنكبوتها تخم ریزى مى كنند و این تخمها بعد از شكفته شدن ، از جسد میزبان خود تغذیه مى نمایند تا به حد رشد و بلوغ برسند و بعد مانند پدر و مادر خود به شكار عنكبوت بپردازند.
عنكبوتها براى دفاع در برابر حملات ناگهانى زنبوران هر كدام چاره اى اندیشیده حیله اى به كار مى برند؛ بعضى از انواع عنكبوت به جاى اینكه در وسط كار خود جاى گیرد، زیر برگ در انتهاى شبكه اى كه بافته ، پنهان مى شود یا براى خود مخفیگاه دیگرى تهیه مى كند.
بعضى دیگر در نزدیكى كار خود ((زنگهاى خطر)) مى بافند، این زنگها از چند تار تهیه شده است كه اگر زنبورها از آن اطراف عبور كنند، یقیناً با آنها برخورد خواهند كرد. ارتعاش تارها، عنكبوت را از خطر آگاه مى سازد و در سوراخى پنهان مى شود.
((كارتونك )) عنكبوت علاوه بر اینكه وسیله شكار حشرات است ، مثل دستگاههاى گیرنده ، اصوات مختلف را به گوش عنكبوت مى رساند كه اگر به صورت خطرناك بود، خود را مخفى سازد.
بعضى دیگر از انواع عنكبوتها به محض اینكه صداى زنبور را مى شنوند، شروع به نوسان شدید مى كنند و مانند پروانه هواپیما كه در حال حركت قابل رؤ یت نیست آنها نیز به چشم نمى آیند در نتیجه زنبور نمى تواند آنها را پیدا كند.
ب حیله عنكبوت نقّاش
حیله ((عنكبوت نقّاش )) از همه جالب تر است . این نوع عنكبوتها كه در مناطق گرم زندگى مى كنند، در وسط تارهاى خود نقشى مى بافند كه كاملاً به خودشان شبیه است و خود در گوشه اى از تار، در كمین طعمه و به انتظار آن مى نشیند. پاره اى از زنبورها گول مى خورند و به سوى آن نقش حمله مى برند و تا هنگامى كه به اشتباه خود پى ببرند، عنكبوت خود را نجات داده است .
ج حیله عنكبوت یك تارى
((عنكبوت استرالیایى )) به جاى شبكه فقط یك تار از غدّه خود بیرون مى دهد یك سر آن را با مادّه چسبناك به محلّى محكم مى كند و سر دیگر آن را با یكى از پاهاى خود نگاه مى دارد و در كمین مى نشیند و آن را در هوا مى چرخاند. به محض اینكه
حشره اى را نزدیك خود مى بیند، یك سر تار را به سوى او پرتاب مى كند. اگر تار به بال مگس هم بخورد، به آن مى چسبد و خوراك عنكبوت مهیّاست .
د حیله عنكبوت آفریقایى
نوعى عنكبوت آفریقاى جنوبى ، تمام روز روى شاخه درخت مى ماند، به قسمى كه كسى نمى تواند او را از جوانه درخت تشخیص دهد. هنگام شب پس ‍ از اینكه دشمنانش به خواب رفته اند، با الیاف چسبناكى شبكه اى مابین پاهاى خود مى تند كه به اندازه تمبر پست است . اگر پروانه یا پشه اى نزدیك شود، پاها را از یكدیگر دور مى كند به قسمى كه سطح آن شش برابر سطح اوّلیه اش ‍ مى شود و آن را بر سر راه حشره مى گیرد. حشره در دام مى افتد و عنكبوت آن را مى بلعد.
ه‍ قصر حبابى عنكبوت آبى
عنكبوتهایى كه در آب زندگى مى كنند گوناگون هستند، ولى مهم ترین و باهوش ‍ ترین آنها شاید ((عنكبوت زجاجى )) باشد كه علاوه بر ساختن حباب بلور كه براى تنفسش لازم است و حركات او را در آب آسان تر و سریع تر مى كند، در موقعى كه مزاحمتى از طرف جریان آب یا حشرات و ماهیهاى مختلف احساس نكند، شروع به ساختمان قصر باشكوهى مى كند واز عجایب اینكه قصر او نیز مانند حباب بلورش مملوّ از هواى متراكم و فشرده و متبلور و درخشان و داراى قسمتهاى جداگانه است كه اطاق خواب و اطاق غذا خورى و حجله عروسى و اطاق زایمانش در آن قرار دارد، منتها جانور آن را در تاریكى بنامى كند تا ازشرّ دشمنان مصون بماند. غذاى او الك وعلفهاى ریز وخزه مى باشد.
و طناب مارپیچى عنكبوت
دكتر ((ونسون )) مى گوید:
عنكبوت نوع موریس در وسط دام خود رشته اى سفید رنگ و نسبتاً ضخیمى به صورت مار پیچ مى تند كه همیشه آن را به حال تابیده نگاه مى دارد. اگر حشرات
كوچكى مثل مگس و پشه و غیره در دام افتادند، سایر تارهاى دام آنها را در خود فرو مى گیرند و عنكبوت به طعمه خود دست پیدا مى كند ولى اگر شكار بزرگى مثل ملخ در آن افتاد و نیروى تارهاى متعدد براى نگه داشتن آن در تله مؤ ثر نبود رشته سفید رنگ و ضخیمى كه به صورت مارپیچ در وسط دام تنیده ، باز مى شود و چون كابل محكم و آهنینى گرداگرد جثّه ملخ را فرا مى گیرد و او را عاجز مى سازد و آنگاه عنكبوت به شكار لذیذ خود دست پیدا مى كند.
در واقع رشته سفید رنگ وسطائى چون قواى ذخیره اى است كه جانور از آن براى به دام كشیدن حشرات بزرگ تر و قوى تر استفاده مى نمای.(339)
ز تارهاى عنكبوت
((تارهاى عنكبوت از مایع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسیار كوچكى همچون سر سوزن در زیر شكم او قرار دارد، این مایع داراى تركیب خاصّى است كه هرگاه در مجاورت هوا قرار گیرد، سخت و محكم مى شود. عنكبوت آن را به وسیله چنگال مخصوصش از این حفره ها بیرون كشیده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مى گویند: هر عنكبوت قادر است با همین مایع بسیار مختصر كه در اختیار دارد، در حدود پانصد متر از این تارها بتند! بعضى نوشته اند كه سستى این تارها بر اثر نازكى فوق العاده است (340) وگرنه از تار فولادینى كه به ضخامت آن باشد محكم تر است !
عجیب اینكه این تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكیل شده و هر رشته نیز خود از هزار رشته تشكیل یافته كه هر كدام از سوراخ بسیار كوچكى كه در بدن او است ، بیرون مى آید.
اكنون فكر كنید هر یك از این تارهاى فرعى چه اندازه ظریف و دقیق و باریك تهیه مى شود.
علاوه بر عجایبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته ، شكل ساختمانى و مهندسى آن نیز جالب است ، اگر ((به خانه هاى سالم عنكبوت )) دقّت كنیم ، منظره جالبى همچون یك خورشید با شعله هایش بر روى پایه هاى مخصوصى از همین تارها مشاهده مى كنیم . البته این خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ایده آلى است ، ولى در مجموع سست تر از آن تصوّر نمى شود، و این چنین است معبودهایى كه غیر از خدا مى پرستند.
(
بنا بر این ) خانه عنكبوت و تارهاى او با اینكه ضرب المثل در سستى مى باشد، خود از عجایب آفرینش است كه دقّت در آن انسان را به عظمت آفریدگار آشناتر مى كند.(341)
3 ضعف انسان نسبت به سایر موجودات  
((در قرآن سوره اى به نام عنكبوت نامگذارى شده و با توجه به اینكه سور قرآن نیز ((وحى )) است به اهمیّت این حشره مى توان پى برد. عجیب تر اینكه دو سوره دیگر قرآن نیز به نام دو حشره كه زندگى اسرار آمیزى دارند، نامگذارى شده یكى سوره نحل (زنبور عسل ) و دیگرى سوره نمل (مورچه ).
شاید منظور این باشد كه انسان به هیچ موجودى به دیده حقارت ننگرد و از هیچ آیت الهى به سادگى نگذرد؛ زیرا در جهان آفرینش هر مخلوقى ، عالمى از عجایب و شگفتیها به همراه دارد و جهانى اسرار پیچیده و كشف نشده !
توجّه و تعمّق در زندگى مورچگان و زنبوران عسل و عنكبوت و پشه و مگسو...، انسان را به این حقیقت معترف مى كند كه از او مخلوقى ضعیف تر وجود ندارد؛(342) آرى ، ضعیف تر از مورچه و ناتوان تر از مگس و پشه !
یك ((مورچه )) مى تواند ((شصت برابر وزن خود)) را به آسانى حمل كند و به این جهت بارهاى سنگینى چون ران ملخ ، مگس درشت ، تخمه هندوانه و ... را به آسانى
به سوى لانه مى كشاند و اگر به همین نسبت یك انسان 70 كیلوگرمى مى توانست 60 برابر وزن خود را حمل كند، قادر بود 4200 كیلو گرم بار را از زمین بردارد و به جاى دیگر ببرد.
((كك )) كه قهرمان پرش شناخته شده ، مى تواند با یك جهش سى سانتى متر از زمین بلند شود كه این فاصله دویست برابر طول بدن اوست .
اگر بشر به اندازه كك قدرت پرش مى داشت ، در مسابقات جهانى پرش ، صحبت از 300 متر و 400 متر مى شد، نه دو تا سه متر!... با این ترتیب باید تصدیق كرد كه ((انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است )) و موجود ناتوان نباید به خود ببالد
و موجودات تواناتر از خود، حتى میكروبى را كه به چشم دیده نمى شود از نظر دور دارد)).(34)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:49
دعا و زیارت
 

29 مَثَل سراب و ظلمات


(وَالَّذِینَ كَفَرُوَّاْ اءَعْمَلُهُمْ كَسَرَابِ(310) بِقِیعَةٍ(311) یَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ(312) مَآءً حَتَّىَّ إِذَا جَآءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیًْا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّلهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ اءَوْ كَظُلُمَتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّىٍّ یَغْشهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى سَحَابٌ(314) ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَ آ اءَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرلَهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نّ
((و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در یك كویر، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آید، چیزى نمى یابد! و خدا را نزد آن مى یابد! كه حساب او را به طور كامل مى دهد و خداوند سریع الحساب است ! یا همچون ظلماتى است در یك دریاى عمیق و پهناور كه موج آن را پوشانیده ، و بر فراز آن موج دیگرى ، و بر فراز آن ابرى تاریك است ؛ ظلمتهایى است یكى بر فراز دیگرى آنگونه كه هر گاه دست خود را خارج كند، ممكن نیست آن را ببیند! و كسى كه خدا نورى برایش قرار نداده ، نورى براى او نیست )).

وآن كسان كه نگرویدند از بتر

 

هست اعمال نكوشان سربه سر

 

چون سرابى بر زمین صاف و راست

 

تشنه پندارد كه آب آن بى خطاست

 

پس چو آرد سوى او از دور رو

 

مى نیابد چیزى اندر جستجو

 

نزد خود یابد خدا را در عذاب

 

كش تمام آرد جزا را در حساب

 

حق نماید هر حسابى را به زود

 

تا عملها چیست در یوم الورود

 

یا بود كردار نیك آن فریق

 

همچو در تاریكى بحرى عمیق

 

كه بپوشد روى آن را موجها

 

فوق هم ، اندر حضیض و اوجها

 

فوق آن باشد سحابى در هجوم

 

كه شود زآن ستر انوار نجوم

 

بعضى از آن تیرگیهاى چنان

 

فوق بعض دیگر آمد در مكان

 

پس كسى كه اندر میان آن ظُلَم

 

مانده باشد غرق اندر موج و یمّ(316)

 

دست خود را چون برون آرد به پیش

 

نیست نزدیك آنكه بیند دست خویش

 

هر كه او را مى نگرداند اله

 

نورى ، او را نیست نور، از هیچ راه

 

نیست یعنى رهنمایى یا رهى

 

عقل روشن یا كه قلب آگهى (317)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در آیات گذشته ، ویژگیهاى ایمان و مؤ منان را در قالب مثل ((نور)) ترسیم نموده است و به دنبال آن براى تكمیل بحث و مقایسه میان ((نور)) و ((ظلمت )) و ((ایمان )) و ((كفر))، حالات كافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسّم فرموده است .
در مثل اوّل ، اعمال آنان را به ((سراب )) و آب نمایى تشبیه كرده است كه انسان تشنه در ((كویر)) آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چیزى نمى یابد. وجه تشبیه در این مثل ((پندار بیهوده و حسرت و ناكامى )) است ؛ یعنى همان گونه كه انسان تشنه در كویر خشك و بى آب ، سراب را از دور آب مى پندارد و در پى آن مى رود، وقتى به آنجا مى رسد چیزى نمى یابد، حسرت زده و ناكام مى ماند، كافران و منافقان نیز، عمل خود را نیك مى پندارند، و گمان مى برند در برابر آن پاداشى دارند، امّا وقتى مرگشان فرا مى رسد و به پیشگاه خدا مى روند، اثرى از اعمال خود نمى بینند، ماءیوس و ناكام مى گردند و حسرت مى خورند كه چرا عمرشان را بیهوده در جهت اعمال سرابى تلف نموده اند.
در ضمن فرا رسیدن مرگ و در حال ناكامى به پیشگاه خدا رفتن ، به رسیدن بر ((سراب )) تشبیه گردیده است .
خداوند در باره اعمال كافران و منافقان مى فرماید:
( ...
كَذَا لِكَ یُرِیهِمُ اللَّهُ اءَعْمَلَهُمْ حَسَرَا تٍ عَلَیْهِمْ ... )(318)؛ ((این چنین خداوند اعمال آنها را به صورت حسرت زایى به آنان نشان مى دهد)).
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است كه مى فرماید: ((این آیه در باره افرادى است كه اموال خود را بیكار مى گذارند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند و نسبت به آن بخل مى ورزند و آنگاه از دنیا مى روند، و آن اموال را براى كسانى به ارث مى گذارند كه آنها آن را یا در راه طاعت خدا صرف مى كنند و یا در جهت معصیت الهى ، اگر در راه طاعت خدا خرج كنند، صاحب مال در قیامت مى بیند كه مال او میزان عمل دیگرى را سنگین و ارزشمند كرده است ، حسرت مى خورد، كه چرا خودش آن را در راه خدا صرف نكرده است (تا امروز از مهلكه عذاب نجاتش دهد). و اگر مالش را در مسیر معصیت خدا صرف كنند، (بازهم بر حسرت و عذابش افزوده مى شود) كه مال او ورثه را در نافرمانى خدا كمك و تقویت كرده است )).(319)
در مثل دوّم ، اعمال كافران ، به ظلمتهایى تشبیه شده كه در یك اقیانوس پهناور قرار گرفته و موج آن را پوشانده و بر فراز موج ، موج دیگرى است و بر فراز آن ، ابر تاریكى قرار دارد. به این ترتیب سه ظلمت بر روى هم متراكم شده است : ظلمت اعماق آب ، ظلمت امواج خروشان و ظلمت ابر تاریك .
بدیهى است كه در چنین ظلمتى نزدیكترین اشیا، قابل رؤ یت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزدیك چشمش بیاورد، آن را نمى بیند؛ (إِذَ آ اءَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرلَهَا).
بعضى از مفسران گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه اى كه افراد بى ایمان در آن غوطه ورند، عبارتند از: ((ظلمت اعتقاد غلط))، ((ظلمت گفتار نادرست )) و ((ظلمت كردار بد))؛ و به تعبیر دیگر، اعمال افراد بى ایمان هم از نظر زیر بنا و عقیدتى تاریك است و هم از نظر رفتار و اخلاق ظاهرى .
بعضى دیگر گفته اند: از آنجا كه عامل اصلى شناخت سه چیز است : ((قلب ))، ((چشم )) و ((گوش )) و چون كفّار این سه را از دست داده اند، در ظلمتها غوطه ورند.
بعضى دیگر گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنهاست : نخست اینكه نمى دانند، دوّم این كه نمى دانند كه نمى دانند، سوّم این كه با این حال ، فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركّب است چنانكه فخر رازى دراین باره مى گوید:

آن كس كه بداند و بداند كه بداند

 

اسب شرف از گنبد گیتى بجهاند

 

و آن كس كه بداند و نداند كه بداند

 

بیدارش كنید زود كه بس خفته نماند(320)

 

و آن كس كه نداند و بداند كه نداند

 

آخر خرك لنگ به منزل برساند

 

و آن كس كه نداند و نداند كه نداند

 

در جهل مركّب ابد الدهر بماند

 

اینك به عراق اندر، شهریست معظّم

 

كآن را همدان خوانى و او هیچ نداند(323)

به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه ((ظلمانى و در ضلالت بودن )) است ، یعنى ((ظلمت اندر ظلمت )) درست به عكس مؤ منان كه زندگى و افكارشان ((نورٌ على نُورٍ)) است ، وجود كافران و افكار و اعمال و اخلاقشان (ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ) است ؛

مؤ منان از تیرگى دور آمدند

 

لاجرم نورٌ على نور آمدند

 

كافر تاریك دل را فكر تست

 

حال و كارش ظلمت اندر ظلمت است

در حدیث آمده است كه از پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند:
((امّت تو در روز قیامت از صراط چگونه خواهند گذشت ؟ فرمود: امّت من به واسطه نور على علیه السّلام از صراط عبور مى كند و على به وسیله نور من و من به نور خدا مى گذرم .
پس نور امّت من از على است و نور على از من و نور من از خدا و هركس به ما تولّى نكند (یعنى ولایت ما را نپذیرد) او را نور نباشد.
آنگاه رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم این آیه را تلاوت فرمود:
(
وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ) )).(324)
نكته ها:  
1 سه تشبیه براى اعمال  كافران
در قرآن شریف براى اعمال كافران سه مَثَل زده شده است :
الف مثل ((سراب )) كه اعمال نیك كافران معاند را به ((آب نما)) تشبیه كرده است كه از اصل ، چیزى جز خیال و وهم نیست و هیچ واقعیّت و حقیقتى ندارد.
ب مَثَل ((ظُلُمات )) كه اعمال زشت كافران معاند را به تاریكیهاى دریاى عمیق تشبیه نموده كه ظلمت اندر ظلمت است : ظلمت كفر و عناد، ظلمت اعمال زشت و ظلمت خوى و نیّت پلید.
ج مثَل ((خاكستر و تند باد)) كه شرحش در مثل 21 گذشت .
مثل سوّم ناظر به كارهاى نیكى است كه كافران در حال غیر عناد به حكم فطرتشان به قصد قربت و براى رسیدن به سعادت انجام مى دهند، مانند: انفاق ، نیكى به بندگان
خدا، صله رحم ، حمایت از مظلوم و امثال اینها، ولى بعد به سبب عناد و كفرشان آن اعمال نیك خود را نابود مى كنند؛ زیرا مقصود از كافران در اینجا هر غیر مسلمان نیست ، بلكه كسانى است كه در مقابل حقیقت مى ایستند و كفر و عناد و لجاجت مى ورزند.
2 سخنى از امام خمینى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جویى  
چنانكه از مثل ((سراب )) استفاده مى شود هر انسانى به حكم فطرت ، خواهان كمال و سعادت است ، لیكن آدمى در راه رسیدن به كمال ، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقیقى كه مایه حیات و شادابى واقعى است ، دعوت مى كند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد و دنبال آن مى رود؛ آب در كوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، یار در خانه دارد و دنبال اغیار مى دود و سرانجام از یار مى ماند و به مقصد نمى رسد.
امام خمینى قدّس سرّه كراراً در بیاناتشان به این مطلب اشاره مى كردند، از جمله در سال 1359 در جمع نمایندگان مجلس شوراى اسلامى ، طى سخنان مبسوطى فرمودند:
((و این بشر یك خاصیّتهایى دارد كه در هیچ موجودى نیست ، من جمله این است كه در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود، طلب كمال مطلق است ، نه كمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چون قدرت مطلق در غیر حقّ تعالى تحقّق ندارد، بشر به فطرت حقّ را مى خواهد و خودش نمى فهمد، یكى از ادلّه محكم اثبات كمال مطلق ، همین عشق بشر به كمال مطلق است . عشق فعلى دارد به یك كمال نه به توهّم كمال مطلق به حقیقت كمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است . در اینجا توهّم و ساختن نفى تاءثیر ندارد براى اینكه فطرت دنبال واقعیت كمال مطلق است نه دنبال یك توهّم كمال مطلق ، تاكسى مى گوید بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ...
اگر تمام عالم را، تمام این كهكشانها و تمام این سیّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه یك نفر بیابد. باز قانع نمى شود براى اینكه اینها كمال مطلق نیست ...
فرض كنید كه رئیس جمهور آمریكا نصف قدرت این سیّاره را دارد و خیال مى كند كه اینكه كم است آنكه من مى خواهم این نیست خیال مى كند كه اگر شوروى را هم شكست بدهد و منزوى كند و همه این سیّاره در تحت قدرت او بیایند بس است این نمى فهمد كه اینجور نیست ، این نمى فهمد كه عاشق خداست نه عاشق دنیا. دلیل این است كه وقتى رسید به آنجا مى بیند كافى نیست اگر به او گفتند در سیّاره مشترى هم یك چیزهایى هست مى خواهى به او بررسى ؟ هیچ ممكن نیست كه بگوید: نه ، مى گوید: آرى هیچ سیر نمى شود ...
در تمام فطرتها بلااستثنا تمام فطرتها بى استثنا عشق به كمال مطلق است عشق به خداست ، عذاب براى این است كه ما نمى فهمیم ما جاهلیم عوضى مى گیریم مسائل را، اگر روى همین فطرت ما پیش برویم به كمال مطلق مى رسیم اینكه انسان را معذّب خواهد كرد، این است كه كمال را عوضى گرفته است . خیال مى كند كمال رئیس شدن است رئیس اداره شدن است . رئیس اداره كه مى شود، مى بیند اینكه كم است ، اداره چه است رئیس یك كشور شدن است ، وقتى رسید مى رود سراغ كشور دیگر آن هم وقتى رسید مى رود سراغ دیگرى همه عالم را به او بدهند باز سیر نمى شود براى این است كه كمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان (... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...)(325) كه این فطرت توحید است ، فطرت كمال مطلق است تا آنجا نرسیدهى مى خواهید، دنبال یك گمشده اى شما هستید، عوضى مى گیرید آن گمشده را ...
پس اینقدر دنبال این ورق و آن ورق و این جبهه و آن جبهه و این طرف و آن طرف نگردید زحمت ندهید خودتان را شما سیر نخواهید شد ...
آنى كه انسان را از تزلزل بیرون مى آورد آن ذكر خداست ، یاد خداست كه تزلزل ها ریخته مى شوند، اطمینان پیدا مى ش
و در اواخر عمر شریف خود در نامه اى به ((گورباچف ))، صدر هیاءت رئیسه اتّحاد جماهیر شوروى آن وقت نوشتند:
((انسان در فطرت خود هر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانید كه انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتى كه ناقص ‍ است دل نبسته است اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگرى هم هست ، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست ، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم . انسان مى خواهد به ((حقّ مطلق )) برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است

سه شنبه 16/11/1386 - 10:49
دعا و زیارت
 

28 مَثَل چراغ و چراغدان


(اللَّهُ نُورُ السَّمَوَا تِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِى كَمِشْكَوا ةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَاءَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىُّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلاَغَرْبِیَّةٍ یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن یَشَآءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَلَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ ).(301)
((خداوند نور آسمانها وزمین است ، مَثَل نورخداوند همانند چراغدانى است كه درآن چراغى (پرفروغ ) باشد، آن چراغ در حُبابى قرارگیرد، حبابى شفّاف ودرخشنده همچون یك ستاره فروزان ، این چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زیتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى ؛ (آن چنان روغنش صاف و خالص است كه ) نزدیك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است برفراز نورى وخدا هركس را بخواهد به نور خود هدایت مى كند وبراى مردم مثلهامى زند وخداوند به هرچیزى داناست )).

حق بود نور سماوات و زمین

 

آفرینش جمله زاو روشن جبین

 

هر كسى نوعى كند تعبیر نور

 

زین یكى كاشیا ز وى دارد ظهور

 

او پدید آرنده ارض و سماست

 

مر منوّر ماسوى را در ضیاست

 

لیك بر تعبیر ارباب شهود

 

نور نبود جز به معناى وجود

 

اوست یعنى عین هستى بى غلوّ

 

هستئى نبود به جز هستى او

 

هستى اشیاء نمود است و حباب

 

چون شكست آن نیست چیزى غیر آب

 

كن ز هست عارضى صرف نظر

 

بین چه ماند بعد از او باقى دگر

 

بس دقیق است اندكى كن التفات

 

حقّ بود پاك از نشان ممكنات

 

هستى حق نى كه با اشیاء یكى است

 

بلكه اشیاء جز نمودى هیچ نیست

 

وصف نور هستى حقّ در مثال

 

همچو مشكات است بى نقص و زوال

 

واندران باشد چراغى در وضوح

 

چون جسد كان روشن است از نور روح

 

و آن حواس آمد منافذ كز درون

 

روشنى روح از آن تابد برون

 

در زجاجه باشد آن مصباح نور

 

یعنى آن قلب منوّر در ظهور

 

كه زنور روح باشد متّصل

 

همچو قندیل از چراغ مشتعل

 

روشن او، زان شعله تابنده است

 

غیر خود را روشنى بخشنده است

 

باشد آن قندیل پر ضوء و بها

 

چون بزرگ استاره اندر سما

 

مر فروزان گشته آن روشن چراغ

 

از درختى كوست زیتون در سراغ

 

پس مبارك باشد آن نیكو شجر

 

هم كثیر النفع در دُهْن و اثر

 

نفس قدسیه است مانا آن درخت

 

در فضاى قلب بر گسترده رخت

 

شرقى و غربى نباشد بلكه آن

 

هست او خود این و آن را در میان

 

بین شرق روح و غرب جسم او

 

باشد اندر كرّ و فرّ و هاى و هو

 

نه وجودش واجب آمد نه محال

 

شد به لا شرقى و لاغربى مثال

 

هستش اخلاق و عمل نفع و ثمر

 

و آن كمالات و ترقّى در اثر

 

هم دگر نور وجود و نور عقل

 

هست از نور على نورت به نقل

 

یا كه هم بر نور استعداد خود

 

آن كمال حاصلت افزوده شد

 

مى نماید حق به نور خویشتن

 

هركه را خواهد هدایت بر علن

 

حق مثلها را زند هر جابه جاش

 

مى كند معقول را محسوس و فاش

 

تا كه در یابند مردم از مثل

 

آنچه مقصود است بى نقص و خَلَل

 

حقّ به هر چیزى است دانا بالتّمام

 

داند آنچه كرده خلق از هر مقام (302)

وجه تشبیه  
در این آیه شریفه ، نور الهى كه همان نور ((هدایت و ایمان )) است به ((چراغدانى )) تشبیه شده است كه در آن ((چراغى پر فروغ )) باشد و آن چراغ در ((شیشه اى بلورین )) قرار گیرد و با روغنى صاف و خالص یعنى ((روغن درخت زیتون )) افروخته شود.
بدین ترتیب ((چهار عامل )) براى استفاده كامل از نور چراغ ذكر شده است :
1
((مشكاة ))، یعنى چراغدان و محفظه اى كه در قدیم معمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.
2
((زُجاجة ))، یعنى شیشه بلورین و حبابى كه روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت كند و هم گردش هوا را از طرف پایین به بالا تنظیم نماید تا بر نور و روشنایى شعله بیفزاید.
3
((مصباح ))، یعنى خود چراغ كه مركز پیدایش نور بر فتیله آن است .
4
((مادّه انرژى زا))، كه عبارت است از همان روغن درخت مبارك زیتون .
جمله (یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ) اشاره به همین مادّه انرژى زاى فوق العاده مستعدّ براى چراغ است . چرا كه ((روغن زیتون )) از درخت پر بار و پر بركتى گرفته شود، یكى از بهترین روغنها براى اشتعال است ، آن هم درختى كه نه در جانب شرق باغ و كنار دیوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كه تنها یك سمت آن آفتاب ببیند و در نتیجه میوه آن نمى رسیده و نیمه نارس و روغنش ناصاف گردد، بلكه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض ‍ تابش نور آفتاب باشد تا هم میوه اش كاملاً رسیده باشد و روغنش صاف و خالص شود.
((نور ایمان )) كه در قلب مؤ منان است ، داراى همان ((چهار عملى )) است كه در یك چراغ پرفروغ موجود است :
((مصباح ))، همان شعله هاى ایمان است كه در قلب مؤ من آشكار مى گردد و فروغ هدایت از آن منتشر مى شود.
((زجاجة ))، و حباب ، قلب مؤ من است كه ایمان را در وجودش تنظیم مى كند.
((مشكات ))، سینه مؤ من و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیّت و آگاهى و علوم و افكار اوست كه ایمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
((شجره مباركه زیتونه ))، همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهایت صفا و پاكى مى باشد و ایمان مؤ منان به وسیله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
درحقیقت این ((نور خدا)) مى باشد؛ همان ((نورى )) است كه آسمانها و زمین را روشن ساخته و از كانون قلب مؤ منان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.
دلائلى را كه از عقل و خرد دریافته اند، با نور وحى آمیخته مى شود و مصداق ((نورٌ على نورٍ)) مى گردد.
و هم در این جا است كه دلهاى آماده و مستعدّ به این نور الهى هدایت مى شوند و مضمون (یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن یَشَآءُ ) در مورد آن محقّق مى شود.
بنا بر این براى حفظ این نور الهى (نور هدایت و ایمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهیها و خود سازیها و اخلاق لازم است كه همچون ((مشكاتى )) این ((مصباح )) را حفظ كند.
ونیزقلب مستعد وآماده اى مى خواهدكه همچون ((زجاجه )) برنامه آن را تنظیم نماید.
و امدادى از ناحیه وحى لازم دارد كه همچون ( شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَیْتُونَةٍ) به آن انرژى بخشد.
و این ((نور وحى )) باید از آلودگى به گرایشهاى مادّى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسیدگى و كدورت آن مى شود، بركنار باشد. آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج كند و مصداق ( یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ) (303) گردد.
هرگونه تفسیر به راءى و پیشداوریهاى نادرست و اعمال سلیقه هاى شخصى و عقیده هاى تحمیلى و تمایل به چپ و راست و هر گونه خرافات كه محصول این (شجره مباركه ) را آلوده كند، از فروغ این چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش ‍ مى سازد.
این است مثالى كه خداوند در این آیه براى ((نور خود)) بیان كرده و او از همه چیز آگاه است .
از آنچه در بالا ذكر شده ، این نكته روشن مى شود كه اگر در روایات ائمه معصومین علیهم السّلام در تفسیر این آیه رسیده است ((مشكاة )) گاهى به قلب پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ((مصباح )) نور علم و ((زجاجه )) وصىّ او، على علیه السّلام و ((شجره مباركه )) به ابراهیم خلیل كه ریشه این خاندان از اوست و جمله ((لاشرقیة و لاغربیة )) به نفى گرایشهاى یهود و نصارا تفسیر شده است ، در حقیقت چهره دیگرى از همان ((نور هدایت و ایمان )) و بیان مصداق روشنى از آن است ، نه این كه منحصر به همین مصداق باشد.
و نیز اگر بعضى از مفسّران این نور الهى را به ((قرآن )) یا ((دلایل عقلى )) یا ((شخص ‍ پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )) تفسیر كرده اند آن نیز ریشه مشتركى با تفسیر بالا دارد.
نكته ها:  
بخشى از نكات در ضمن بیان وجه تشبیه ، آورده شد، امّا ذكر چند روایت براى تكمیل این بحث لازم است :
1
در كتاب ((روضه كافى )) از امام باقرعلیه السّلام در تفسیر آیه ((نور)) روایت شده كه فرمود:
((مشكات قلب محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم )) است و مصباح نور علم و زجاجه على علیه السّلام است كه بعد از رحلت پیامبر این مصباح در آن قرار گرفت 2 در حدیث دیگرى از امام باقرعلیه السّلام وارد شده كه فرمود:
((مشكاة ، نور علم در سینه پیامبر است و زجاجه سینه على است و نورٌ على نورٍ
امامانى از آل محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم هستند كه یكى بعد از دیگرى مى آیند و مؤ یّد به نور علم و حكمتند و این رشته از آغاز خلقت تا پایان جهان ادامه داشته و دارد، اینها همان اوصیایى هستند كه خداوند آنان را خلفاى خود در زمین و حجّت خویش بر بندگانش قرار داده است و در هیچ عصر و زمانى صفحه روى زمین از آنها خالى نبوده است )3 در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام :
((مشكات به فاطمه علیها السّلام و مصباح به حسن علیه السّلام و زجاجه به حسین علیه السّلام تفسیر شده است )
البته همان گونه كه قبلاً اشاره شد، آیه شریفه مفهوم وسیعى دارد كه هر یك از روایات مذكور بیان مصداق روشنى از آن است و بین آنها هیچ گونه تضادى نیست .
4
در آیه مورد بحث ، درخت زیتون به عنوان ((شجره مباركه )) (درخت پربركت ) توصیف شده است كه داراى خواص و منافع ویژه اى است .
دانشمندان گیاه شناس مى گویند: از درخت زیتون محصولى به دست مى آید كه از مفیدترین و پر ارزش ترین روغنهاست و براى سلامت بدن بسیار مفید و مؤ ثّر است .
از رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده كه فرمود:
((كُلُوا الزَّیْتَ وَاءَدْهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ؛ از روغن زیتون هم براى خوردن و هم براى چرب كردن بدنتان استفاده كنید، زیرا آن از درخت پر بركت تولید مى شود))
از ابن عباس نقل شده است كه مى گوید:
((این درخت (زیتون ) تمام اجزایش مفید و سودمند است حتى در خاكستر آن نیز فائده و منفعتى است (كه براى شستن ابریشم به كار مى رود) و اوّلین درختى است كه بعد از طوفان نوح علیه السّلام رویید و پیامبران در حقّ آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتى باشد))

سه شنبه 16/11/1386 - 10:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته