• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 235
تعداد نظرات : 45
زمان آخرین مطلب : 5909روز قبل
دعا و زیارت
 

8 نورافشانى ضریح حضرت امیر(ع ) و باز شدن دروازه نجف


و نیز نقل فرمودند از جناب شیخ محمد حسین مزبور كه فرموده بود شبى دوساعت از شب گذشته به قصد خرید ترشى از خانه بیرون آمدم و دكان ترشى فروشى نزدیك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ایوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه ، ضریح مطهر را مى دید) و شیخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت دروازه در را مى كوبند و مى گویند:((یا عَلى ! اَنْتَ فُكَّ اْلبابَ؛ یعنى یاعلى ! خودت در را باز كن )). و معجزه رضویه شفاى بیمار
ماءمورین به آنها اعتنایى نمى كنند، چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود.
آقاى شیخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد این دفعه عده زوارى كه پشت در بودند شدیدتر ناله كرده و عرض مى كنند یا على ! در را باز كن و پاها را سخت به زمین مى كوبند. آقاى شیخ پشت خود را به دیوار مى زند كه از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را مى بیند، ناگاه مى بیند از طرف قبر مبارك ، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، یكى به دور خود و دیگرى رو به صحن و بازار بزرگ و با كمال آرامى مى آید. آقاى شیخ نیز كاملا چشم به آن دوخته است با نهایت آرامش از جلو روى شیخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از دیوار كنده مى شود و بر زمین مى افتد.
عربها با نهایت مسرت و بهجت ، به شهر وارد مى شوند. داستان ششم و هفتم و هشتم را غالب نجفى ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضى از رجال علم كه مرحوم محمد حسین را دیده و این مطالب را بلاواسطه از او شنیده اند، در قید حیاتند و اگر اسامى نقل كنندگان را ثبت كنیم طولانى مى شود و لزومى هم ندارد.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:54
دعا و زیارت
 

7 نجات از دشمن


و نیز نقل فرموده اند كه مرحوم شیخ محمد حسین قمشه اى مزبور، عازم زیارت ائمه طاهرین كه در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثیه خود را كه مقدارى لباس و خوراك و چند جلد كتاب بود در خرجین مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جمله كتابچه اى داشته كه در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى با تقیه از سب و لعن مخالفین در آن نوشته بود.
پس با قافله حركت مى كند تا به گمرك بغداد وارد مى شود، یك نفر مفتش با دو نفر ماءمور مى آیند، مفتش مى گوید خرجین شیخ را باز كنید، تصادفا مفتش در بین همه كتابها همان كتابچه را برمى دارد و باز مى كند و همان صفحه اى كه در آن مطالب مخالف تقیه بوده مى خواند. پس نگاه خشم آمیزى به شیخ مى كند و به ماءمورین مى گوید شیخ را به محكمه كبرى ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ ، بدون تفتیش رها مى كند و خودش هم مى رود.
در سابق ، فاصله بین گمرك و شهر، مسافت زیادى خالى از آبادى بوده است آن دو ماءمور اثاثیه شیخ را بار الاغ مى كنند و شیخ را از گمرك بیرون مى آورند و به راه مى افتند.
پس از طى مسافت كمى ، الاغ از راه رفتن مى افتد به قسمى كه براى دو ماءمور، رنجش خاطر فراهم مى شود، یكى به دیگرى مى گوید خسته شدم ، این شیخ كه راه فرار ندارد من جلو مى روم تو با شیخ از عقب بیایید.
مقدارى از راه را كه پلیس دوم طى مى كند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمى هوا او هم خسته و تشنه و وامانده مى شود،به شیخ مى گوید من جلو مى روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا جوج به ما ملحق شو.
شیخ چون خود را تنها و بلامانع مى بیند و خسته شده بود سوار الاغ مى شود، تا سوار مى شود، حال الاغ تغییر كرده دو گوش خود را بلند مى كند و مانند اسب عربى با كمال سرعت مى دود تا به ماءمور اول مى رسد، همینكه مى خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو، مثل اینكه كسى دهانش را مى بندد جوج چیزى نمى گوید، با سرعت از پهلوى پلیس مى گذرد و پلیس هم هیچ نمى فهمد، شیخ مى فهمد كه لطف الهى است و مى خواهند او را نجات دهند تا به پلیس دوم مى رسد، هیچ نمى گوید او هم كور و كر گردیده شیخ را نمى بیند و پس از عبور از ماءمور دوم ، زمام الاغ را رها مى كند تا هرجا خدا مى خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد مى شود و بى درنگ از كوچه هاى بغداد گذشته وارد كاظمین 8 مى شود و در كوچه هاى شهر كاظمین مى گردد تا خودش را به خانه اى كه رفقاى شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه مى زند.
پس از ملاقات رفقا، بزودى از كاظمین بیرون مى رود و خداى را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزارى مى كند

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:53
دعا و زیارت
 

6 زنده شدن پس از مرگ


و نیز از همان مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم كه فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه اى كه از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضى كشمیرى بود مشهور شده بود كه ((از گور گریخته )) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود كه ایشان در سن هیجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادى در همان اطاقى كه مریض بود مى گذارند، ایشان بدون اطلاع كسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شدیدتر شده تا مى میرد.
در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید مى گوید كسى دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم ، فورا قرآن مجید را برداشته و بالاى بام مى رود و سرگرم تضرع به حضرت آفریدگار مى شود و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین را شفیع قرار مى دهد و مى گوید دست برنمى دارم تا فرزندم را به من برگردانید.
چند دقیقه بیش نمى گذرد كه جان به كالبد آقا محمد حسین برمى گردد و به اطراف خود مى نگرد مادرش را نمى بیند، مى گوید به والده بگویید بیاید كه خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه علیه السلام بخشید.
مادر را خبر مى كنند بیا كه فرزندت زنده شده ، سپس گزارش خود را نقل نمود كه چون مرگ من رسید دو نفر نورانى سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باكى دارى ، گفتم تمام اعضایم درد مى كند، یكى از آنها دست برپایم كشید، پایم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا مى آورد درد بدن راحت مى شد، یك دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم ، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حركت دادند، بسیار خوش و خرم بودم ، در بین راه بزرگى نورانى حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:((ما سى سال عمر به این شخص عطا كردیم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانید)).
به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم به مادر خود گفتم كه توسل تو پذیرفته شد و مرا سى سال عمر دادند و غالب آقایان نجف كه این داستان را از خودش شنیده بودند، در راءس مدت سى سال ، منتظر مرگش ‍ بودند و در همان راءس سى سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید.
نظیر این داستان است آنچه در آخر كتاب دارالسلام عراقى نقل كرده از صالح متقى ملا عبدالحسین ، مجاور كربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنكه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش مى افتد و مى میرد، پدرش پریشان و نالان بى اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج نمى شوم ، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و مى گویند بیش از این نمى شود جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل ، به شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهایش را مى پوشد و با پاى خود به حرم حضرت مى آید و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد.
نجات از دشمن
موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرین : بسیار است و پاره اى از آنها در كتاب مدینة المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذكور است .

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:52
دعا و زیارت
 

5 نصیب شدن طىّ اْلاَرْض


فاضل محقق جناب آقاى میزرا محمود مجتهد شیرازى ، نزیل سامره رحمة اللّه علیه نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد على رشتى كه غالب عمرش را در ریاضات شرعى و مجاهدات نفسانیه گذرانیده بود در اوقاتى كه در مدرسه حاج قوام نجف ، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود كه شخص ‍ پاره دوزى كه درب باب طوسى است ((طى الارض )) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام مهدى علیه السلام در وادى السلام مى خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا مى آورد، در صورتى كه بین نجف و كربلا بیش ‍ از سیزده فرسنگ وتقریبا دو روز راه پیاده روى است ، من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین كنم ، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت كردم و چون رفاقتم با او محكم شد روز چهارشنبه به یكى از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز براى كربلاحركت كن و شب جمعه در حرم باش ببین رفیق پاره دوز را مى بینى ؛ چون رفت غروب پنجشنبه با یك تاءثرى نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتى كردم .
گفت تو را چه مى شود؟ گفتم مطلب مهمى است كه باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متاءسفانه كربلا رفته و به او دسترسى ندارم . گفت مطلب را بگو خدا قادر است كه همین امشب به او برسد، پس نامه اى كه نوشته بودم به او دادم ، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادى السلام رفت ، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه كه رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد.
چون چنین دیدم یقین كردم كه پاره دوز، طى الارض دارد، در مقام برآمدم كه از او درخواست كنم كه جاگرج بشود من هم داراى طى الارض گردم .
پس او را به خانه ام دعوت كردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت امیر علیه السلام نمایان بود، پس از صرف شام مختصرى به ایشان گفتم غرض از دعوت این است كه من یقین كردم شما طى الارض دارید وآن نامه اى كه به شما دادم براى یقین كردن من بود، الحال از شما خواهش مى كنم مرا راهنمایى كنید كه چكنم تا جطى الارض ج نصیب من هم بشود.
تا این را شنید و دانست كه سرّ او فاش شده ، صیحه اى زد و مثل چوب خشك افتاد به طورى كه وحشت كردم و گفتم از دنیا رفت . پس از آنكه به حال خودآمد، فرمود اى سید! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر كر دو گفت و هر چه مى خواهى از او بخواه ، این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق كردم دیگر كسى او را ندید
این داستان را از چند نفر دیگر از علماى اعلام شنیدم كه همه از قول سیدرشتى مرحوم نقل كردند.
مبادا خواننده عزیز تعجب كند و برایش گران باشد كه این قضیه را باور كند؛ زیرا براى ائمه طاهرین ، طى الارض دادن به یكى از دوستانشان چیزى نیست و براى این مطلب نظیرهایى است كه در كتب روایات ثبت است .
از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نقل كرده از على بن یقطین كه رئیس الوزراى هارون و از شیعیان خالصبود و ابراهیم جمال كوفى سخت از او نگران و ناراحت بود، هنگامى كه بر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بى اعتنایى فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضى نشود من از تو راضى نمى شوم ، عرض كرد ابراهیم در كوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یك لحظه از مدینه به كوفه ، درب خانه ابراهیم حاضر فرمود.
ابراهیم را صدا زد، از خانه اش بیرون آمد، على بن یقطین حاضر فرمود. دید، على گزارش كارش را به او گفت و او را از خود راضى ساخت بلكه صورت خود را زمین بگذارد و او را قسم داد كه پاى خود را بر صورتم گذار تا امام علیه السلام از من راضى شود، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید.
و مانند سیر دادن امام محمد تقى علیه السلام خادم مسجد راءس الحسین در شام را در یك شب از دمشق به كوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جاى خود و نظایر آن كه ذكر آنها منافى وضع این رساله است ؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته مى گردد نه آنچه در كتب ثبت شده و گاهى براى تاءیید مطلب از آنها هم نقل مى گردد.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:51
دعا و زیارت
 

3.تلاوت قرآن هنگام مرگ


چون در داستان یكم از مرض موت میرزاى محلاتى ذكرى شد، جنابت پلیدى معنوى است
دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل كنم .
مرحوم حاج میرزا اسماعیل كازرونى مى فرمود: در ساعت احتضار، میرزاى محلاتى شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مكرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه :(هُوَاللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِكُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ)(10) همینجا روح شریفش به عالم اعلى ارتحال فرمود (وَلا یَخْفى لُطْفُهُ)
و راستى تمام سعادت همین است كه لحظه آخر عمر، زبان ودل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوى تمام اهل ایمان :(وَفى ذلِكَ فَلْیَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ)
(11) اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَةَ اَمْرِنا خَیْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ (ع )

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:49
دعا و زیارت
 

2. اجل حتمى علاج ندارد


از مرحوم حاج غلامحسین مشهور به تنباكو فروش ، شنیدم كه گفت از مرحوم آقاى حاج شیخ محمد جعفر محلاتى شنیدم كه فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شیرازى ، حاج میرزا محمد حسن ، عده اى از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و مى گفتند در هریك از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و در اماكن متبركه مخصوصا در مسجد كوفه عده اى از اخیار معتكف شده اند و شفاى شما را از خداوند خواهانند وصدقه هاى بسیارى براى سلامتى حضرتت داده شده است و ما یقین داریم كه از بركات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا مى بخشد و براى مسلمانان نگاه مى دارد.
مرحوم میرزا پس از شنیدن این كلمات ، این جمله را فرمود:((یا مَنْ لا یَرُدُّ حِكْمَتَهُ الْوَسائِلُ))، گویا آن جناب ملهم شده بود كه اجل حتمى ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود كه این وسیله ها جلوگیرى از ((حكمت حتمى الهى )) نمى كند.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:48
دعا و زیارت
 


نام كتاب : داستانهاى شگفت

اثر : شهید محراب آیة اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب

 

1 صدقه مرگ را به تاءخیر مى اندازد

از ((آقاى سید محمد رضوى )(9) شنیدم كه فرمودند زمانى كه مرض سختى عارض ‍ دائى بزرگوارشان مرحوم آقاى میرزا ابراهیم محلاتى شد، به طورى كه اطبا از معالجه ایشان اظهار یاءس كردند، امر فرمودند كه مرضشان را به عالم ربانى مرحوم ((حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى )) كه مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم ، ما هم به اصفهان تلگراف كردیم و مرحوم بیدآبادى را از مرض سخت میرزا با خبركردیم ، فورا جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید.
هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لكن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم كردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت .
مرتبه دیگر میرزاى محلاتى به سختى مریض شدند و اطبا اظهار یاءس كردند، من ابتدا مرحوم بیدآبادى را تلگرافا با خبر كردم و با اینكه جواب تلگراف را قبول و درخواست كرده بودم ، از ایشان جوابى نرسید تا بالاخره در همان مرض ، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم كه سبب جواب ندادن اجل حتمى علاج ندارد
مرحوم بیدآبادى این بود كه اجل حتمى میرزا رسیده و به صدقه جلوگیرى نمى شود.
از این داستان دو مطلب فهمیده مى شود یكى آنكه به واسطه صدقه ممكن است در شفاى مریض تعجیل شود بلكه مرگ را به تاءخیر اندازد و در باره تاءثیر صدقه در شفاى مریض وتاءخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، روایاتى از اهل بیت : رسیده و داستانهایى نقل گردیده كه ذكر آنها خارج از وضع این جزوه است ، طالبین به كتاب ((لئالى الاخبار)) مرحوم تویسركانى و كتاب ((كلمه طیبه )) مرحوم نورى مراجعه كنند.
مطلب دیگر آنكه : هرگاه اجل حتمى باشد و بقاى شخص مخالف حكمت ، حتمى خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بى اثر مى شود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوى و اخروى آن بهره مند خواهد بود و براى تاءیید این مطلب ، داستان دیگرى نقل مى گردد.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:47
دعا و زیارت
 

40 مَثَل دو زن الگو و نمونه


(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ امْرَاءَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَیْتًا فِى ا لْجَنَّةِ وَنَجِّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِى وَنَجِّنِى مِنَ ا لْقَوْمِ الظَّلِمِینَ وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَا نَ الَّتِىَّ اءَحْصَنَتْ فَرْجَهَا(455) فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِى وَكَانَتْ مِنَ ا لْقَنِتِینَ).(456)
((و خداوند براى مؤ منان ، به همسر فرعون مثل زده است ، در آن هنگام كه گفت : پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمكاران رهایى بخش ! و همچنین به مریم دختر عمران (مثل زده ) كه دامان خود را پاك نگه داشت ، و ما از روح خود در او دمیدیم ، او كلمات پروردگار و كتابهایش را تصدیق كرد، و از مطیعان فرمان خدا بود)).

هم مَثَل كرد او ز بهر مؤ منان

 

زوجه فرعون را اندر بیان

 

یاد كن چون گفت او رَبِّ ابنِ لى

 

نزد خود بیتى به جنّت معتلى

 

ده ز فرعونم وز اعمالش نجات

 

همچنین از اهل ظلم و سیّئات

 

حق دعایش كرد در دم مستجاب

 

رفع گشت از پیش چشم او حجاب

 

پیش از آن كاید برون روحش ز تن

 

جاى خود دید او به جنّت در زَمَن

 

گفته بُد فرعونِ دون از كینه اش

 

سنگ بگذارند روى سینه اش

 

پیش از آن كاو را رسد بر سینه سنگ

 

رفته بُد روحش به جنّت بى درنگ

 

باز مریم دختِ عمران كونگاه

 

دامنِ خود داشت از فحش و گناه

 

پس دمیدیم اندر او از روح خویش

 

بارور شد بر مسیحِ خوب كیش

 

داشت باور گفتهاى ربِّ خود

 

آنچه دادش وعده جبریل از ولد

 

داشت هم تصدیق بر جمله كتاب

 

هم بُد از فرمانبران در هر حساب

 

خواستم شرحى ز فضل فاطمه علیها السّلام

 

در بیان آرم به خیر خاتمه

 

لب گزیدم مرتضاى رشك ناك

 

كاو برون است از شمار خلق و پاك

 

او ز افراد خلایق فرد بود

 

نیست جفت اورا كه جفت مرد بود

وجه تشبیه  
خداوند متعال به دنبال مَثَل پیش كه براى كافران ، همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را مثال زده بود، در اینجا براى مؤ منان ، دو زن دیگر تاریخ را كه هر دو اسوه مقاومت و پاكدامنى هستند، مثل مى زند. یكى ((همسر فرعون )) است كه در دستگاه جبّار آن جرثومه كفر به خداى یكتا ایمان آورد و قدرت همسرى چون فرعون و كفر او نتوانست به ایمان وى خدشه اى وارد سازد، و دوّمى ((مریم ))، دختر عمران است كه الگوى پاكدامنى است .
((معروف این است كه نام همسر فرعون ((آسیه )) و نام پدرش ((مزاحم )) بوده است ، گفته اند هنگامى كه معجزه موسى علیه السّلام را در مقابل ساحران مشاهده كرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به ((موسى )) ایمان آورد. او پیوسته ایمان خود را مكتوم مى داشت ، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست كه بتوان آن را همیشه كتمان كرد، هنگامى كه فرعون از ایمان او باخبر شد، بارها او را نهى كرد، و اصرار داشت كه دست از دامن آیین موسى علیه السّلام بردارد، و خداى او را رها كند، ولى این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته ، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفكنند، هنگامى كه آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذراند، دعایش این بود: ((پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهایى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده !)).
خداوند نیز دعاى این زن مؤ من پاكبازِ فداكار را اجابت فرمود و او را در كنار بهترین زنان جهان ، مانند مریم قرار داد. چنانكه در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است .
در روایتى از رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى خوانیم : ((افضل نساء اهل الجنّة خدیجه بنت خویلد، وفاطمة بنت محمّدصلّى اللّه علیه و آله و سلّم ، و مریم بنت عمران ، و آسیة بنت مزاحم ، امراءة فرعون ...؛(458) برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند ((خدیجه )) دختر خویلد و ((فاطمه )) دختر محمّدصلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ((مریم )) دختر عمران و ((آسیه )) دختر مزاحم همسر فرعون )).
جالب اینكه همسر فرعون با این سخن كاخ عظیم فرعون را تحقیر مى كند و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله به آنها كه او را نصیحت مى كردند كه این همه امكانات چشمگیرى كه از طریق ((ملكه مصر بودن )) در اختیار توست با ایمان به مرد شبانى همچون موسى از دست نده ! پاسخ مى گوید:
و با جمله (نَجِّنى مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ) بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش ، اعلام مى دارد.
و با جمله (وَنَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ) ناهمرنگى خود را با محیط آلوده و بیگانگى خویش را از جنایات آنها برملا مى كند، و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گانه اى كه این زن با معرفت و ایثارگر در واپسین لحظه هاى عمرش ‍ بیان كرد، جمله هایى كه مى تواند براى همه زنان و مردان مؤ من جهان ، الهام بخش باشد، جمله هایى كه بهانه هاى واهى را از دست تمام كسانى كه فشار محیط، یا همسر را، مجوّزى براى ترك اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گیرد.
مسلّماً زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت ، همان طور كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعون جنایتكار نبود، ولى نه آن زرق و برق ، و نه این فشار و شكنجه ، آن زن مؤ من را به زانو در نیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا كرد.
قابل توجّه اینكه تقاضا مى كند خداوند خانه اى در بهشت و در نزد خودش ، براى او بنا كند، كه در بهشت بودن جنبه جسمانى آن است ، و نزد خدا بودن جنبه روحانى آن ، و او هر دو را در یك عبارت كوتاه جمع كرده است حضرت ((مریم ))، دختر عمران دوّمین زن با شخصیّت كه الگوى افراد با ایمان محسوب مى شود، بانویى پاكدامن ، و معتقد به پیامبران و كتب آسمانى آنان و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده است .
در خصوص حضرت مریم نام مباركش ذكر شده ، در صورتى كه نام همسر فرعون تصریح نشده است . اصولاً در قرآن جز حضرت مریم نام هیچ زنى با صراحت برده نشده ؛ تنها اوست كه نامش در حدود ((بیست و چند سوره )) و متجاوز از ((سى آیه )) آمده است و كراراً او را به پاكدامنى و عفّت ستوده است ؛ شاید این به خاطر رفتار ناپسندى باشد كه یهودیان نسبت به وى روا داشته و به آن جناب تهمت بزرگ ناپاكدامنى زده اند كه قرآن آن را ((بهتان عظیم )) نامید و خداوند متعال از حیثیّت وى دفاع و از ساحت آن جناب رفع تهمت نموده است .

سه شنبه 16/11/1386 - 10:56
دعا و زیارت
 

39 مَثَل زنان بد و شوهران خوب


(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ كَفَرُواْ امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَیْنِ فَخَانَتَا هُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیًْا وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّا خِلِینَ ).(445)
((خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده كه آنها تحت سر پرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خیانت كردند و ارتباط آنان با این دو (پیامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى ) نداشت ، و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه كسانى كه وارد مى شوند!)).

حق تعالى خود مثالى را بیان

 

كرده در معنى زبهر كافران

 

بود زوجه نوح و لوط این دو هله

 

نام آن یك واعله  وین واهله

 

این دو زن بودند هر دو بالیقین

 

تحت عبدین از عباد صالحین پ

 

س خیانت هر دو كردند آن دو زن

 

با دو عبد سر فراز ممتحن

 

آن دو پیغمبر ز دو زن هیچ دفع

 

مى نكردند از عذاب حقّ به نفع

 

زوجه نوح او به طوفان گشت غرق

 

سنگ ، زوجه لوط باریدش به فرق

 

وقت مردن گفته شد با داخلین

 

اندر آئید اندر آتش این چنین

 

این مثل شك نیست در نزد عقول

 

هست بر تحذیر زنهاى رسول

 

حاصل این كه نیست این وصلت سبب

 

ایمنى را از عذاب و قهر ربّ

خداوند متعال در این آیه ((وضعیت كافران )) را به حالت دو زن تاریخ تشبیه مى كند كه هر دو همسر دو پیامبر بزرگوار به نامهاى ((نوح )) و ((لوط)) بودند و چون این دو زن به آن دو پیامبر خیانت نمودند، در زمره كافران قرار گرفتند. بنا بر این ((وجه شباهت )) در این تشبیه ((خیانت كردن )) است ، یعنى خیانت به خدا و رسول از هر كس سر بزند، نتیجه اش آتش دوزخ است ، هر چند وابسته و متّصل به پیامبران باشد. لذا در پایان آیه مى گوید:
(
قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّا خِلِینَ)؛ ((به آن دو (زن ) گفته شد با سایر دوزخیان وارد جهنّم شوید))، یعنى میان شما و كافران كه به خدا و رسول خیانت كردند، از این نظر هیچ فرق و امتیازى نیست !
البته خیانت این دو ((زن )) این بود كه با دشمنان آن دو پیامبر همكارى مى كردند و اسرار خانه آن دو بزرگوار را به دشمنان مى سپردند، نه خیانت انحراف از جادّه عفّت ، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بى عفّتى نشده است ، چنانكه در حدیثى از پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم صریحاً آمده است : ((ما بغَت امْراءَةُ نبی قَطُّ؛(448) همسر هیچ پیامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفّت نشد)).(449)
زمخشرى مى گوید:
((... وفى طىّ هذین التمثیلین تعریض باُمّى المؤ منین المذكورتین فى اوّل السورة و مافرط منهما من التظاهر على رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم بما كرهه و تحذیر لهما على اءغلظ وجه و اءشده ، لما فى التمثیل من
((این آیه به دو همسر پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم ((عایشه )) و ((حفصه )) كه در ماجراى  افشاى اسرار آن حضرت دخالت داشتند، تعریضى دارد و به آن دو به شدّت هشدار مى دهد كه گمان نكنند همسرى پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم به تنهایى مى تواند مانع كیفر آنها باشد، همان گونه كه رابطه همسران نوح و لوط، به خاطر خیانت ، از خاندان نبوّت و وحى قطع شد، و گرفتار عذاب الهى شدند)).
همچنین این آیه ((هشدارى است به همه مؤ منان در تمام قشرها كه پیوندهاى خود را با اولیاء اللّه در صورت گناه و عصیان مانع عذاب الهى نپندارند
به هر حال این آیه انتظارهاى بى مورد كسانى را كه گمان مى كنند تنها ارتباط با شخص بزرگى همچون پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم مى تواند مایه نجات آنها گردد (هر چند در عمل آلوده باشند) قطع مى كند، تا هیچ كس از این نظر براى خود مصونیّتى قائل نشود
اصولاً گناه از هر كس صادر شود، زشت است ، ولى اگر از افراد نسبى و سببى و مكتبى پیامبران و جانشینان آنان سر زند، زشت تر است . لذا خداوند متعال خطاب به زنان پیامبر مى فرماید:
(
یَنِسَآءَ النَّبِىِّ مَن یَاءْتِ مِنكُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَعَفْ لَهَا ا لْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ ...). ((اى زنان پیامبر! هركدام از شماگناه ومعصیت آشكارى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود))؛ یعنى گناه شما علاوه بر زشتى ذاتى خودش به حیثیّت پیامبر و مكتب او نیز لطمه مى زند و این خود گناه دیگرى است و مستوجب عذابى دیگر.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:55
دعا و زیارت
 

38 مَثَل چوب خشك (منافقان )


(وَإِذا رَاءَیْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اءَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَاءَ نَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ كُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ ا لْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ اءَ نَّى یُؤْفَكُونَ(هنگامى كه آنها (منافقان ) را مى بینى (ظاهر آراسته و) قیافه هاى آنان تو را در شگفتى فرو مى برد (و جذّاب سخن مى گویند كه ) وقتى حرف مى زنند تو نیز به حرفهایشان گوش فرا مى دهى ! (و اما از نظر باطن چنان بى محتوى هستند كه ) گویى چوبهاى خشكى هستند كه به دیوار تكیه داده شده اند، هر فریادى از هر جا بلند شود، آنرا بر ضدّ خود مى پندارند، آنها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنان بر حذر باش ، خداوند آنها را بكشد، چگونه از حقّ منحرف مى شوند؟!)).

چونكه بینى آن دورویان را به نام

 

دو شگفت آرندت از جسم و كلام

 

گر سخن گویند بر گفتارشان

 

گوش بدهى بس طلیقند(437) از بیان

 

مى كنى باور ز حسن ظنّ خویش

 

آنچه مى گویند كذب از دین و كیش

 

وانگهى كایشان چو چوب خشك پشت

 

هشته بر دیوار و در هیكل درشت

 

یا خُشُب چوبیست كش در مغز بر

 

كِرم افتاده است و دور است از ثمر

 

بر گمانشان هر صدایى كه بلند

 

مى شود واقع بر ایشانست چند

 

مى شوند از هر صدایى ترسناك

 

تا نباشد بهر ایشان بیم و باك

 

دشمنانند این گروهت كن حذر

 

پس ز مكر و حقد ایشان سر بسر

 

بكشد ایشان را خدا گردانده چون

 

مى شوند از راه حقّ در آزمون

 

یؤ فكون یا مشتق از افك است پس

 

بین دروغ ایشان چسان گویند بس (438)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه ، ((منافقان )) را كه ظاهرى جذّاب و فریبنده و باطنى بى روح و پوچ دارند، تشبیه كرده است به ((چوبهاى خشكى )) كه بر دیوار تكیه داده شده است ؛ یعنى منافقان هر چند ظاهرى آراسته و قیافه و هیكلى فریبنده دارند، ولى در باطن سست و توخالى و فاقد هرگونه استقلال و اراده هستند.
((مُسَنَّدَة ))، یعنى بر دیوار تكیه داده شده . این قید ممكن است ناظر به چوبهاى توخالى و پوسیده اى باشد كه به كار ساختمان سازى نمى آید و آنها را جدا نموده و كنار دیوار مى نهند. این چوبها در ظاهر سالم به نظر مى آیند، ولى از داخل پوسیده و پوك شده اند كه جز براى آتش كردن و سوزاندن ، به كار دیگرى نمى آیند.
منافقان نیز چنین هستند، چون از درون مریضند، جز فتنه انگیزى و فساد و آتش ‍ افروزى ، هیچ خاصیّت دیگرى براى جامعه ندارند.
بعضى گفته اند: شاید مراد از (خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ)؛ ((چوبهاى خشك بر دیوار تكیه داده شده ))، بتهاى تراشیده باشد كه بر دیوار تكیه داده شده اند، كه در این صورت تشبیه منافقان به آنها در حسن صورت و بى فایده بودن آنان است .
جمعى دیگر گفته اند: ((خشب )) جمع خشباء است و آن چوبى است كه در اندرونش كرم افتاده و از داخل آن را خورده باشد كه ظاهر آن صحیح و سالم وانمود مى شود، در این صورت معنایش آن است كه منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و فساد عقیده مانند این چوبها هستند.(439)
از امام باقرعلیه السّلام در تفسیر جمله (كَاءَ نَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ) روایت شده كه فرمود: ((مراد این است كه آنها نه مى شنوند و نه تعقّل مى كنند))؛(440)یعنى آنان همچون چوب خشك ، مرده و بى روح هستند و هیچ گونه تفكّر و شعور انسانى ندارند.
خلاصه این تشبیه بیانگر تو خالى بودن و تزلزل درونى آنهاست لذا به دنبال آن مى فرماید:
(
یَحْسَبُونَ كُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ)؛ ((هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضدّ خود مى پندارند)).
یعنى یك حالت سوء ظنّ و بدبینى جانكاه سر تا سر روح آنها را فرا گرفته و به حكم ((الخائن خائفٌ)) از همه چیز، حتى از سایه خود مى ترسند.
در پایان به پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان هشدار مى دهد و همه را از شرّ مكر و فریب و چرب زبانى آنان بر حذر مى دارد و مى فرماید:
(
هُمُ ا لْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ اءَ نَّى یُؤْفَكُونَ)؛ ((اینها دشمنان واقعى تو (و دین حق ) هستند پس از (شرّ) آنان بر حذر باش ، خداوند این گونه افراد را بكشد چگونه از حق منحرف مى شوند؟!)).
قرآن در ((سوره بقره )) (آیه 204) در این باره نیز مى فرماید:
(
وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى ا لْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَافِى قَلْبِهِى وَهُوَ اءَلَدُّ ا لْخِصَامِ)؛
((و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنیا مایه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شدیدى مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گیرند. (این در حالى است كه )، آنان ، سرسخت ترین دشمنانند)).
جایى كه پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم را ظاهرا تحت تاءثیر جذّابیت سخنان خود قرار دهند، تكلیف دیگران روشن است .
خطر دشمنان چرب زبان  
حضرت على علیه السّلام حدود چهل صفت براى منافقان بر شمرده ، از جمله در باره چرب زبانى و تلوّن سخنان آنها مى فرماید:
((... وَقَوْلُهُمْ شِفاءٌ وَفِعْلُهُمُ الدّاءُ الْعَیاءُ حَسَدَةُ الرَّخاءِ وَمُؤَكِّدُوا الْبَلاءِ وَمُقْنِطُوا الْرَّجاءِ لَهُمْ بِكُلِّ طَریقٍ صَریعٌ وَإ لى كُلِّ قَلْبٍ شَفیعٌ وَلِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ ...؛(441) گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، امّا كردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و خوشى مردم حسد مى ورزند و بر بلا وگرفتار شدن (آنها) تاءكید و پافشارى دارند و امیدواران را ماءیوس مى كنند، در هر راهى كشته اى دارند و در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشكى ...)).
((شجو)): یعنى مصیبت و غم اندوه .
((دُمُوع )): یعنى اشكها، جمع دمع .
معناى ((لِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ)) این است كه آنها همواره در پى سوژه اى هستند و براى هر حادثه اشك ساختگى مى ریزند، و با ((نچ ، نچ )) و ((آخ و آخ ))و گریه دروغین ، مردم ساده لوح و سطحى نگر را بر ضدّ رهبران راستین دین و پیروانشان تحریك مى كنند: چنانكه ((معاویه )) كه خود قاتل واقعى ((عثمان )) بود مدّتها پیراهن خون آلود عثمان را در مسجد شام آویزان كرده بود و گاه و بیگاه در انظار عموم در پاى آن اشك مى ریخت و در سوگ خلیفه پیامبر بر سر و سینه مى زد! و بدین وسیله مردم ساده لوح را فریب مى داد و آنان براى خدا و به خاطر خدا تحریك مى شده و در راه خدا خون مى دادند و كشته مى شدند.
این است كه قرآن منافقان را دشمن اصلى مى شمارد و مسلمانان را از خطر هولناك آنان بر حذر مى دارد.
آرى ، خطر دشمن دوست نما، به مراتب از خطر دشمن صریح بیشتر است ، زیرا مسلمان در برابر دشمن آشكار آمادگى دارد، ولى در برابر دشمنى كه در ظاهر اظهار
دوستى و دلسوزى نموده و اشك تمساح مى ریزد، نه تنها آمادگى ندارد، بلكه انبوهى از افراد سطحى نگر به نفع او تحریك شده و توانشان را در جهت تقویت او به كار مى برند! چنانكه سعدى مى گوید:

هرگز ایمن ز مار ننشستم

 

تا بدانستم آنچه خصلت او است

 

زخم دندان دشمنى بتر است

 

كه نماید به چشم مردم دوست

((شهید مطهرى )) مى گوید:
((اسلام هر وقت با كفر روبرو شده شكست داده و هر وقت كه با نفاق روبرو شده است شكست خورده است . چون نفاق از نیروى خود اسلام استفاده كرده و بر ضدّ آن به كار برده است ، یعنى لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگیده است )).(443)
((این كه در تاریخ مى بینیم پیامبر جنگید و پیروز شد ولى على علیه السّلام نتوانست مانند رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم پیش ببرد؛ جهتش همین است كه پیامبر با كفّار جنگید و على با منافقین )).(444)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته