• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 235
تعداد نظرات : 45
زمان آخرین مطلب : 5914روز قبل
دعا و زیارت
 

18 توسل به قرآن و فرج قریب


جناب حاج محمد حسن ایمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اكبر مغازه اى مختل شد و گرفتار مطالبات بسیار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جناب عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى كه در داستان اول و چهارم از ایشان ذكرى شد از اصفهان به قصد شیراز حركت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شیراز منزل ما وارد مى شدند. به مرحوم والد خبر رسید كه آقاى بیدآبادى به آباده رسیده اند.
مرحوم والد گفت : در این هنگام شدت گرفتارى ، آمدن ایشان مناسب نبود. چون ایشان به زرقان مى رسند، پنج تومان اضافه مى دهند و مركب تندروى كرایه مى نمایند تا اینكه قبل از ظهر روز جمعه به شیراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند (چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه كه از سنن اكیده است ) و خلاصه پیش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ایشان ، فرمودند بى موقع و بى مناسبت نیامدم ، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مباركه انعام شوید به این تفصیل كه بین الطلوعین مشغول قرائت شوید و آیه :(وَرَبُّكَ اْلغَنِىُّ ذُوالرَّحْمَةِ) را تا آخر، 202 مرتبه تكرار كنید به عدد اسماء مباركه رب و محمد و على علیه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن پرهیز از لقمه شبهه
كردیم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاریها گردید و تا آخر عمر مرحوم والد، در كمال رفاه و آسایش بودیم .

چهارشنبه 17/11/1386 - 11:3
دعا و زیارت
 

17 كرامت علما


جناب آقاى حاج آقا معین شیرازى ساكن تهران نقل فرمودند كه روزى به اتفاق یكى از بنى اعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاكسى بودیم تا سوار شویم و به محل موعودى كه فاصله زیادى داشت برویم .
قریب نیم ساعت ایستادیم هرچه تاكسى مى آمد یا پر از مسافر بود یا نگه نمى داشت و خسته شدیم ، ناگاه یك تاكسى آمد و خودش توقف كرد و به ما گفت : آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا مى خواهید بفرمایید تا شما را برسانم ، ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم ، در اثناى راه من به ابن عمم گفتم شكر خداى را كه در تهران یك راننده مسلمانى پیدا شد كه به حال ما رقت كرد و ما را سوار نمود!
راننده شنید و گفت : آقایان ! تصادفا من مسلمان نیستم و ارمنى هستم ، گفتیم پس ‍ چطور ملاحظه ما را نمودى ؟ گفت اگر چه مسلمان نیستم اما به كسانى كه عالم مسلمانها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقیده مندم و احترامشان را لازم مى دانم به واسطه امرى كه دیدم .
پرسیدم چه دیدى ؟ گفت : سالى كه مرحوم آقاى حاج میرزا صادق مجتهد تبریزى را به عنوان تبعید از تبریز به كردستان (سنندج ) حركت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم ، در اثناى راه نزدیك به درخت و چشمه آبى شدیم ، آقاى تبریزى فرمودند اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ، سرهنگى كه ماءمور ایشان بود به من گفت اعتنا نكن و برو! من هم اعتنایى نكرده رفتم تا محاذى آب رسیدیم ، ناگهان ماشین خاموش شد هرچه كردم روشن نگردید، پیاده شدم تا سبب خرابى آن را بدانم ، هیچ نفهمیدم . مرحوم آقا فرمود حالا كه ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم ، سرهنگ ساكت شد. آقا مشغول نماز گردید من هم سرگرم باز كردن آلات ماشین شدم بالاخره هنگامى كه آقا از نماز فارغ شد و حركت كرد، فورا ماشین روشن گردید. از آن روزمن دانستم كه اهل این لباس ، نزد خداى عالم ، محترم وآبرومندند.
در موضوع و شرافت علماء و لزوم اكرام و احترام آنها روایات و داستانهایى است كه ذكر آنها از وضع این رساله بیرون است ، به كتاب كلمه طیبه مرحوم نورى مراجعه شود.

چهارشنبه 17/11/1386 - 11:2
دعا و زیارت
 

16 شرافت علما


و نیز نقل فرمود كه جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانى شاگرد شیخ اعظم یعنى شیخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زیادى مبتلا مى شود تا اینكه مبلغ پانصد تومان (البته در یكصد سال قبل خیلى زیاد بود) مقروض مى گردد و عادتا اداى این مبلغ محال مى نمود، پس ‍ خدمت شیخ استاد حال خود را خبر مى دهد،شیخ پس از لحظه اى فكر، مى فرماید سفرى به تبریز برو ان شاء اللّه فرج مى شود
ایشان حركت مى كند و وارد تبریزمى شود و در منزل مرحوم امام جمعه كه در آن زمان اشهر علماى تبریز بود مى رود. مرحوم امام چندان اعتنایى به ایشان نمى كند و شب را در قسمت بیرونى منزل امام مى ماند.
پس از اذان صبح درب خانه را مى كوبند، خادم در را باز كرده مى بیند رئیس التجار تبریز است و مى گوید به آقاى امام كارى دارم ، خادم امام را خبر مى دهد،ایشان مى آیند و مى گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست ؟ مى گوید آیا شب گذشته كسى از اهل علم بر شما وارد شده ؟ امام مى گوید بلى یك نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نكرده ام بدانم كیست و براى چه آمده است .
رئیس التجار مى گوید از شما خواهش مى كنم میهمان خود را به من واگذار كنید. امام مى گوید مانعى ندارد، آن شیخ در این حجره است پس رئیس التجار مى آید و با كمال احترام جناب شیخ را به منزل مى برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را براى صرف نهار دعوت مى كند و پس از صرف نهار مى گوید آقایان ! شب گذشته كه در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم ، ناگاه جمال مبارك حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را دیدم كه سوار هستند و رو به شهر مى آیند، دویدم و ركاب مبارك را بوسیدم و عرض كردم یا مولاى ! چه شده كه تبریز ما را به قدوم مبارك مزین فرموده اید؟ حضرت فرمودند قرض زیادى داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود.
از خواب بیدار شدم در فكر فرو رفتم پس خوابم را چنین تعبیر كردم كه لابد یك نفر كه مقرب درگاه آن حضرت است قرض زیادى دارد و به شهر ما آمده بعد فكر كردم و دانستم كه مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند،بعد فكر كردم كجا بروم و او را پیدا كنم ، گفتم اگراهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد مى شود پساز اداى فریضه صبح ، از خانه بیرون آمدم به قصد اینكه خانه هاى علما را تحقیق كنم و بعد مسافر خانه ها و كاروانسراها را و از حسن اتفاق ، اول به منزل آقاى امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد كه ایشان از علماى نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصدتومان بدهكارند و من خودم یكصد تومان مى دهم ، پس سایر تجار هم هریك مبلغى پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه ، خانه اى در نجف اشرف مى خرد.
مرحوم صدر مى فرمود: آن منزل فعلا موجود و به ارث به من منتقل شده است .

چهارشنبه 17/11/1386 - 11:2
دعا و زیارت
 

15 عنایت علوى


عالم متقى مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود هنگامى كه پدرم مرحوم حاج شیخ محمد على از نجف اشرف به هندوستان مسافرتى نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگى بودیم ، اتفاقا سفر پدرم طولانى شد به طورى كه آن مبلغى كه براى مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم .
طرف عصر از گرسنگى گریه مى كردیم و به مادر خود مى چسبیدیم ، پس مادرم به من و برادرم گفت وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم ، مادرم گفت من در ایوان مى نشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر علیه السلام بگوییدپدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجى بگیرید و بیاورید تا براى شما شام تدارك كنم .
شرافت علما
ما وارد حرم شدیم جوج سر به ضریح گذاشته عرض كردیم : پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم خرجى بدهید تا مادرمان شام تدارك كند، مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قدقامت الصلوة شنیدم ، من به برادرم گفتم حضرت امیر علیه السلام مى خواهند نماز بخوانند (به خیال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مى خوانند) پس گوشه اى از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم ، كمتر از ساعتى كه گذشت شخصى مقابل ما ایستاد و كیسه پولى به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هرچه لازم داشتید به فلان محل (بنده فراموش كردم نام محلى را كه حواله فرمودند) مراجعه كن . و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماه طول كشید و در این مدت به بهترین وجهى مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره مى شد تا پدرم ازمسافرت برگشت .

چهارشنبه 17/11/1386 - 11:1
دعا و زیارت
 

14 نجات از غرق


و نیز از جناب شیخ حسین تبریزى نقل فرمودند كه ایشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفریح به كوفه رفتم و در كنار شط قدم مى زدم به جایى رسیدم كه بچه ها صید ماهى مى كردند، یك نفر از ساكنین نجف آنجا بود با آنكه براى صید ماهى دام مى انداخت گفت این مرتبه به بخت من بیند از. چون بند را به آب انداخت پس از لحظه اى بند حركت كرد، آن را بالا كشید دید سنگین است ، گفت چه بخت خوبى دارى تا حال ماهى به این سنگینى ندیده بودم ، چون بند را بالا آورد، دید پسرى است كه غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است ، آن مرد تا پسر را دید فریاد زد كه پسر من است ، اینجا كجا بوده ، پس او را گرفت و پس ‍ از معالجه و بهبود، پسر گفت در قسمت بالا با عده اى از بچه ها شنا مى كردم ، موج آب مرا به زیر برد به طورى كه نتوانستم بالا بیایم و عاجز شدم تا اینجا كه بندى به دستم رسید آن را گرفتم و بالا آمدم .
سبحان اللّه ! براى نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام مى شود كه بیرون بیاید و كنار شط برود و بگوید به قصد من صیدى كن .
براى این داستان و داستان قبل ، نظایر بسیارى است كه ذكر آنها منافى وضع این رساله است و چند داستان نظیر این دو در اواخر كتاب انوار نعمانیه در باب اجل ذكر نموده و همچنین در كتاب خزینة الجواهر مرحوم نهاوندى ، داستانهایى نقل كرده به آنها مراجعه شود.

چهارشنبه 17/11/1386 - 11:0
دعا و زیارت
 

13 نجات هزاران نفر از هلاكت


حضرت آقاى حاج سید محمد على قاضى تبریزى كه در سه سال قبل در تهران چندى توفیق زیارتشان نصیب و از مصاحبتشان بهره مند بودم ، داستانهایى از آن بزرگوار در نظر دارم از آنجمله فرمودند:
مسجد شش گلان تبریز كه امامت آن با جناب آقاى میرزا عبداللّه مجتهدى است در چهار سال قبل ماه مبارك رمضان شب احیاء كه شبستان بزرگ آن مملو از جمعیت بود، جناب آقاى مجتهدى بدون اختیار و التفات ، دو ساعت مانده به انقضاى مجلس ، احیاء را تمام مى كند بعد مى بیند حال توقف ندارد از شبستان خارج مى شود، به واسطه حركت ایشان تمام اهل مجلس حركت مى كنند و از شبستان بیرون مى آیند، نفر آخرى كه بیرون رفت ناگاه طاق بزرگ تماما منهدم مى شود ویك نفر هم صدمه نمى بیند چنانچه اگر با بودن جمعیت ، منهدم مى شد معلوم نبودیك نفر هم سالم مى ماند.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:59
دعا و زیارت
 

12 دو قضیه عجیب


از مرحوم حاج شیخ مرتضى طالقانى در مدرسه سید نجف اشرف ، شنیدم كه فرمود در این مدرسه در زمان مرحوم آقاى سید محمد كاظم یزدى ، دو قضیه عجیب و متضاد مشاهده كردم ؛ یكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابیدند شبى از صداى هیاهوى طلاب از خواب بیدار شدم ، دیدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دور یك نفر جمعند، پرسیدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام ) پشت بام خوابیده بوده و غلطیده و از بام افتاده است .
من هم به بالین او رفتم دیدم صحیح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بیدار شود، گفتم او را خبر ندهید كه از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره بردیم و آب گرمى به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سید حاضر شدیم و قضیه را به مرحوم سید خبر دادیم
سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بین فقرا تقسیم نمایند. بعد از چند روز در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه دیگر (تردید از بنده است ) در سرداب سن به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابیده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى میرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند.
این دو قضیه عجیب و صدها نظیر آن به ما مى آموزد كه تاثیر هر سببى موقوف به خواست خداوندى است كه اسباب راموثر قرار داده است ، زیرا مى بینیم سبب قوى كه قطع به تاثیر آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سید كه قاعدتا باید خورد شود و بمیرد، كوچكترین اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعكس ، افتادن از تخت كوتاه یك وجبى كه قاعدتا نباید صدمه اى وارد آورد، چه رسد به كشتن ، سبب مردن مى گردد.

 

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:58
دعا و زیارت
 

11 عنایت حسین (ع )


شنیدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شیخ غلامرضاى طبسى كه تقریبا در 35 سال قبل جبه ج شیراز تشریف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فیض ملاقاتشان رسیدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عالیات مشرف شدیم هنگام مراجعت براى ایران شب آخر كه در سحر آن باید حركت كنیم متذكر شدم كه در این سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبركه را زیارت كردم جز مسجد براثا و حیف است از درك فیض آن مكان مقدس محروم باشیم ، به رفقا گفتم بیایید به مسجد براثا برویم .
گفتند مجال نیست و خلاصه نیامدند ، خودم تنها از كاظمین بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم ، دیدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نیست حیران شدم كه چكنم این همه راه به امیدى آمدم ، به دیوار مسجد نگریستم دیدم مى توانم از دیوار بالا بروم بالاخره هر طورى بود از دیوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم به خیال اینكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است ، در داخل مسجد هم كسى نبود، پس از فراغت آمدم در راباز كنم دیدم قفل محكمى بر در زده اند و به وسیله نردبان یا چیز دیگر رفته اند. حیران شدم چكنم دیوار داخل مسجد هم طورى بود كه هیچ نمى شد از آن بالا مسجد براثا
رفت . با خود گفتم عمرى است دَم از حسین علیه السلام مى زنم و امیدوارم كه به بركت آن حضرت در بهشت به رویم باز شود با اینكه درب بهشت یقینا مهمتر است و باز شدن این در هم به بركت حضرت ابى عبداللّه علیه السلام سهل است پس با یقین تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم یا حسین علیه السلام و آن راكشیدم ، فورا باز گردید، در را باز كردم و از مسجد بیرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسیدم .
مسجد براثا
محدث قمى علیه الرحمه در مفاتیح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبركه است و بین بغداد و كاظمین واقع شده جوج در راه ، زوّار غالبا از فیض آن محروم و اعتنایى به آن ندارند با همه فضایل و شرافتى كه براى آن نقل شده است .
((حموى )) كه از مورخین سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ((براثا)) محله اى بود در طرف بغداد در قبله كرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بود كه شیعیان در آن نماز مى گذاشتند و خراب شده و گفته كه قبل از زمان راضى باللَّه خلیفه عباسى شیعیان در آن مسجد جمع مى گشتند و سب صحابه مى نمودند ...
راضى باللَّه امر كرد در آن مسجد ریختند و هر كه را دیدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب كرد و با زمین هموار نمود
شیعیان ، این خبر را به امیرالامراى بغداد به حكم ماكانى رسانیدند او به اعاده بنا و وسعت و احكام آن حكم نمود و اسم راضى باللَّه را در صدر آن نوشت و پیوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 كه تا الان معطل مانده .
و ((براثا)) پیش از بناى بغداد، قریه اى بود كه گمان مردم آن است كه على علیه السلام مرور به آن كرده در زمانى كه به مقاتله خوارج نهروان مى رفت و در مسجد جامع مزبور، نماز خوانده و در حمامى كه در آن قریه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعیب براثى ، گوید از مجموع اخبار وارده در فضیلت مسجد براثا دوازده فضیلت براى آن است كه آنها را ذكر مى كند و بعد مى فرماید فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نیست .
بنده كه در پنج سال قبل مشرف شدم ، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز دیدم و تعمیر اساسى شده و داراى برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤ منین بود.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:57
دعا و زیارت
 

10 عنایت وصله حضرت رضا (ع )


شنیدم از عالم عامل و فاضل كامل جناب حاج شیخ محمد رازى مؤ لف كتاب آثارالحجه و غیره كه فرمود شنیدم از جناب سیدالعلماء مرحوم حاج آقا یحیى (امام جماعت مسجد حاج سید عزیزاللّه در تهران ) و از جمعى دیگر از اهل علم كه نقل فرمودند از مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب الزمانى كه فرموده روز تولد حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام (11 ذیقعده ) قصیده اى در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب التولیه كه قصیده ام را براى او بخوانم . چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان ، سلطان اینجاست كجا مى روى ؟ قصیده ات را براى خودشان چرا نمى خوانى ؟!
پس ، از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده ام را مقابل ضریح مقدس خواندم ، پس عرض كردم یا مولاى از جهت معیشت در فشارم ، امروز هم عید است اگر صله اى عنایت فرمایید بجاست ناگاه از سمت راست كسى ده تومان در دست من گذاشت ، گرفتم و عرض كردم یا مولاى كم است ، فورا از سمت چپ كسى ده تومان دیگر در دستم گذاشت ، باز عرض كردم كم است ، ده تومان دیگر در دستم گذاشتند، خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادتى كردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند (البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است )
چون مبلغ شصت تومان را كافى دیدم ، خجالت كشیدم كه باز طلب زیادتى كنم ، پول را در جیب گذاشته تشكر كردم و از حرم مطهر خارج شدم ، در كفشدارى عالم ربانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى را دیدم كه مى خواهد به حرم مشرف شود، مرا كه دید در بغل گرفت و فرمود حاج شیخ خوب زرنگ شده اى با حضرت رضا علیه السلام نزدیك شده ، تو شعر مى گویى و آن حضرت به تو صله مى دهد، بگو چه مبلغى صله دادند؟
گفتم شصت تومان ، فرمود حاضرى شصت تومان رابدهى و دو برابر آن جراج بگیرى ؟ قبول كردم شصت تومان را دادم وایشان 120 تومان به من مرحمت فرمود، بعدا پشیمان شدم كه آن وجهى كه امام مرحمت فرمودند چیز دیگر بود، خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار كردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:56
دعا و زیارت
 

9 معجزه رضویه شفاى بیمار


و نیز جناب میرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور كه ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت مى كند و پس از ورود به مشهد مقدس ، دانه اى در انگشت دستش آشكار مى شود و سخت او را ناراحت مى كند، چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه مى برند، جراح نصرانى مى گوید باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت مى كند.
جناب شیخ قبول نمى كند و حاضر نمى شود انگشتش را ببرند. طبیب مى گوید اگر فردا آمدى باید از بند دست بریده شود، شیخ برمى گردد و درد شدت مى كند و شب تا صبح ناله مى كند، فردا به بریدن انگشت راضى مى شود.
چون او را به مریضخانه مى برند ، جراح دست را مى بیند و مى گوید باید از بند دست بریده شود، شیخ قبول نمى كند و مى گوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود، جراح مى گوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت كرده و فردا باید از كتف بریده شود، شیخ برمى گردد و درد شدت مى كند به طورى كه صبح به بریدن دست راضى مى شود؛ چون او را نزد جراح مى آورند و دستش را مى بیند مى گوید به بالا سرایت كرده و باید از كتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از كتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت مى كند و بالاخره به قلب مى رسد و هلاك مى شود.
شیخ به بریدن دست از كتف راضى نمى شود و برمى گردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله مى كند و حاضر مى شود كه از كتف بریده شود، رفقایش او را براى مریضخانه حركت مى دهند تا دستش را از كتف ببرند، در وسط راه شیخ گفت اى رفقا! ممكن است در مریضخانه بمیرم ، اول مرا به حرم مطهر ببرید پس ایشان را در گوشه اى از حرم جاى دادند، شیخ گریه و زارى زیادى كرده و به حضرت شكایت مى كند و مى گوید آیا سزاوار است زایر شما به چنین بلایى مبتلا شود و شما به فریادش نرسید:((وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ)) خصوصا در باره زوار، پس حالت غشوه عارضش مى شود در آن حال حضرت رضا علیه السلام را ملاقات مى كند، آن حضرت دست مبارك بر كتف او تا انگشتانش كشیده و مى فرماید شفا یافتى ، شیخ به خود مى آید مى بیند دستش هیچ دردى ندارد. رفقا مى آیند او را به مریضخانه ببرند، جریان شفاى خود رابه دست آن حضرت به آنها نمى گوید چون او را نزد جراح نصرانى مى برند جراح دستش را نگاه مى كند اثرى از آن دانه نمى بیند به احتمال آنكه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر مى كند مى بیند سالم است ، مى گوید اى شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات كردى ؟!
عنایت و صله حضرت رضا(ع )
شیخ فرمود: كسى را كه از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس ‍ جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل مى كند.

چهارشنبه 17/11/1386 - 10:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته