• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 291
تعداد نظرات : 144
زمان آخرین مطلب : 5936روز قبل
دعا و زیارت

سلام

الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک  

*******

 سلام خدا

چقدر دوست داشتنی هستی !

میدانم که بنده ی خوبی برایت نبوده ام . گرچه همیشه تمام سعیم را میکنم که بهترین باشم . هم برای تو و هم برای بندگان تو . چقدر خوشحالم که میتوانم راحت به تو بگویم : " دوستت دارم خدا " و مثل همیشه بعد از آن  سرم را به طرف آسمان بلند میکنم که تو چشمک بزنی و بگویی " مابیشتر " . وای چقدر دوست دارم تو را و این چشمک های عاشقانه ات را .

چقدر مهربانی خدا !

لابه لای کتابهایم پر شده از نامه هایی که برایت نوشته ام  . هر بار که میخوانم آرام گریه ام میگیرد ، اینکه تو استجابتشان کردی و من باز فراموش کردم که سپاسگذاری کنم از تو . و تو باز مهربانی خود را به رخم کشیدی !

چقدر صبوری خدا !

وقتهایی که دلم از زمین و زمان میگرفت ، وقتی هایی که دلم از خودم میگرفت ، وقتهایی که گریه امانم نمیداد ، تو با صبوری به حرفها و ناله ها و درد دل های من گوش دادی . گاهی بدجوری ناراحتت کردم خدا . مرا ببخش .

چقدر بخشنده ایی خدا !

بهترین ها را به من دادی . بهترین دوستان را ، بهترین پدرو مادر را ، بهترین خواهرا رو ، بهترین همنشین ها و همراز ها را به من دادی . بهترین آرزوهایم را استجابت کردی برایم . بهترین چیزها را به من دادی . من گاهی صبور نبودم  ؛ گاهی از امتحان های تو ناراحت میشدم ؛ گاهی رد میشدم ؛ گاهی از تو شاکی میشدم ؛ تویی که میدانم بهترین صلاح بنده ات را میخواهی . اما گاهی کودکی کردم ، نفهمیدم ، ناسپاسی کردم . چقدر تو بخشنده ایی خدا .

آخر خدا ، چرا اینقدر به فکر بنده هایت هستی ؟ اینقدر ما را شرمنده نکن خدا . برای بازگشت ، برای توبه ، برای بهترین شدن همیشه به ما فرصت میدهی . گاهی نابینا میشویم و نمی بینم . گاهی مبینیم  و انگار هرگز ندیده ایم ، گاهی نمی بینیم که نمی بینیم .

خدایا ! ممنونتم بابت فرصت هایی که به ما میدهی . ممنونم بابت صبوری ات .

خدایا ! دستم را مانند کودکی خردسال ، مثل همیشه بگیر و کمکم کن .

خدایا ! رمضان آمد . حس و حال آشنایی که دوستش داریم . ماهی که روزها و شب هایش  بوی تو را دارد . روزه هایم را ، نمازهایم را ، دعاهایم را قبول کن خدا .

              خدایا !

منتظر تماس خدا باش .

گاهی خدا درگوشی با تو حرف میزند ؛ خوب گوش کن عزیزم !

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

يکشنبه 24/6/1387 - 6:26
رمضان

سلام

الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک

******

دوباره آمدی و من نشناختمت.

تو گویی همان گمشده ای هستی که می تواند مرا متحول کند.

 خسته از این دنیای ماشینی به دنبال آرامشی که با ذات تو سرشته شده.

تو همانی که می تواند مرا از رذایل به سوی فضایل سوق دهد.

تو می توانی دستم را بگیری و به خدا نزدیکم کنی.

 برکات و نعمت هایت شهره خاص و عام است.


تو ماه منی. تو ماه بندگان خدایی...


تو همان «شهر رمضان» ی هستی که خداوند در حقت فرمود:« الذی انزل فیه القرآن»

 

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

سه شنبه 19/6/1387 - 7:3
دعا و زیارت

باز هم آدینه ای آمد ولی مهدی کجاست؟

 یک نفر می گفت مهدی جمعه ها در کربلا ست

 رو به سوی کربلا کردم که فریادش زنم

 باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم

 آمد از سویی ندایی آی اهل انتظار

 اندکی دیگر صبوری میرسد دیدار یار

اللهم عجل لولیک الفرج

جمعه 8/6/1387 - 13:15
دعا و زیارت

میدانم روزی خواهی آمد

و دلهایمان را لبریز از سرور و عشق خواهی کرد،

پس از امروز روزه بوسه خواهم گرفت

تا هنگامی که آمدی بر قدومت افطار کنم.

 

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

جمعه 1/6/1387 - 11:10
دعا و زیارت

 درد و دلی با ....

 

 

گناه من نیست 


من، نمی‌شناسمت. باور کن! بهانه نیست. حرف، حرف دل است. شاید از دلی غافل. گاهی، آن هم به بهانه‌ای، نامت را شنیده‌ام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوری از وجودت را دریابم، تا چشمانم بیدار شود. می‌گویند: شجاعت، شرمنده شمایل شما بوده. مروت، درمانده مردانگی‌هاتان و «خوبیها» وامدار خوبیهاتان. کجا رفته‌اید؟! خوبان خدادوست کجا رفته‌اید؟! غریبان شهر.....!      


گناه من نیست


که آن روزها، روزی‌ام نبود، که روزها را با شما باشم و شبها را با شما روز کنم. می‌گویند: روزها و شبها فرازها را «صابر» بودید و نشیبها  را «شاکر». می‌گویند: زمزمه دعایتان با نغمه قرآن و توسل آمیخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوی باران، بوی سبزه.  ...... !


گناه من نیست


من تاکنون به لاله‌زار لاله‌های عاشق نرفته‌ام. آری! من، تاکنون شهر حماسه و ایثار را ندیده‌ام. می‌گویند: رنگ خاکش چون دشت شقایق‌هاست. راست می‌گویم، من هنوز جبهه را ندیده‌ام. من، سرزمین‌های هجران کشیده را نمی‌شناسم.


گناه من نیست


من به جستجوی شما آمده‌ام و شما را نیافته‌ام. زنجیر بند هوای نفس و اسیر دیدنی‌های دنیا شده‌ام و دیگر شما را نمی‌شناسم. آنقدر غرق در دنیایم که یادم می‌رود، یاد شما حماسه‌سازان حماسه سرخ جبهه‌ها را.


گناه من نیست


کمتر کسی از روزهای خوب شما برایم می‌گوید. از سکوت شب سنگرها، از درد دلهای شبانه. کمتر کسی برایم قصه‌های عاشقانه و صادقانه‌تان را می‌گوید. کمتر برایم از نگاه پرعاطفه و حرف‌های عاشقانه می‌گویند کمتر لحظه‌های سبز شما را برایم روایت می‌کنند. کمتر زمزمه حدیث سفرهای غریبانه را می‌شنوم. آری! من آشنای غزلهای خاطرات شمایم. گاهی در دلم سوگواره برپا می‌شود. گاهی دلم برای صدای خمپاره‌ها می‌تپد. دلم برای نخلهای سوخته می‌سوزد و آهسته و بی‌صدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ریشه می‌کند و به یاد شما آوای غریبی سر می‌دهم و در این روزگار غریب به غربت و تنهایی خود می‌گریم و به یاد شما، دوباره جان می گیرم.


گناه من نیست


من، از شما جدا مانده‌ام. من، قصه مرغان مهاجر را بارها شنیده‌ام. من، قصه عروج را از دشت شقایق‌ها نشنیده‌ام. اما، نشانه غربت شما را از زمان و زمانه دیده‌ام. من، حدیث حادثه‌ها را شنیده‌ام.


گناه من نیست


روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غریبی است. غربت یاد شهید غیرت‌های رفته به باد را زنده نمی‌کند. غربت یاد شهید حدیث عشق و جنون را رها نمی‌کند. غربت یاد شهید صحبت سرخ لاله‌ها را هویدا نمی‌کند. غربت یاد شهید ابرهای تیره دل را سپید نمی‌کند وغربت یاد شهید غیرت ما را شعله‌ور نمی‌کند. آری، زمان زمان غریبی است.


گناه من نیست


قرارهای امروزی آوای بی قراران را از یادها برده است، ترانه‌های امروزی ترانه‌ی دلنواز باران جبهه‌ها را از بین برده است. آری! آوای باران به گوشمان نمی‌رسد. عطر سرخ ایثار بویش را از دست داده است.


گناه من نیست


چشمهای غرق به مال چشمهای فانوسی آن روزها را از یاد برده است. لبخندهای مایل به دنیا لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینه‌هامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است.  کجائید؟! ای لبهای خاموش، تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.


گناه من نیست


باور کنید! من اسیر دنیای دردآلود و نازیبا شده‌ام و از زیباییهای شما فاصله گرفته‌ام. من، اسیر مردابهای تباهیم. طوفان حوادث، در این زمانه غربت از شما جدایم کرده است.


گناه من نیست


آن قدر کوچک بودم، که گرمای جبهه‌های جنوب را نچشیده‌ام. آن قدر که در سنگرهای خون و خمپاره نجنگیده‌ام.


گناه من نیست


مردمان گرم جوش و مهربان آن روزها را ندیده‌ام. من شهر نخلهای سوخته را ندیده‌ام. خاک گلگونش را نمی‌شناسم. من چشم‌اندازهای تماشایی‌اش را ندیده‌ام. نخلهای ثابت و نخلهای بی سر را ندیده‌ام. آری! من سوگ گلها را ندیده‌ام. حکایت پرپر شدن لاله‌های خفته در بستر خون را نشنیده‌ام. حکایت شقایقهای سوخته را، حدیث شجاعت و شهامت شما را نشنیده‌ام. آری! من صدای گریه‌های کودکان بی مادر را نشنیده‌ام. آری! من صدای مادران فرزند از دست داده را نمی‌شناسم.


گناه من نیست


با چشمان مضطرب و گریانم به دنبال یادگاری از آن روزها می‌گردم. آری! از روی یک نیاز و برای فهمیدن یک راز بیشتر، دنبال سرداران رشید صحنه‌های درد می‌گردم. دنبال آنان که هنوز دلهاشان برای عطر پوکه‌ها و ترانه‌ی سنگرها می‌تپد. دلم می‌خواهد کسی برایم حدیث یاران بی‌مزارتان، حدیث گردان‌های گمنام و قصه سحرگاه‌های اعزام را بگوید. می‌خواهم دلی عاشق برایم از دلهای شکسته و پریشان بگوید. دلم می‌خواهد دلی داغدیده از حماسه ایثارتان و از شکوه ماندگار عاشقی‌تان برایم بگوید. چشمانم به دنبال چشمهای بارانی شما می‌گردد و دل آواره‌ام دنبال دلهای آسمان‌وار طوفانی شما می‌گردد و من، در این تنهایی به دنبال یک روح دریایی که برایم طلوع سرخ خنده‌هاتان را تفسیر کند، گوش‌هایم به دنبال صدایی از غزل، ترانه‌تر می‌گردد و نگاهم، به دنبال نگاهی ماندنی‌تر از سپیده. آری! نگاهم از نگاه‌های آلوده بسیاری بیزار است و از صدای غرقه در لجن.

 


گناه من نیست


من صدای هلهله، همهمه و گریه‌های رفتن کاروان شقایق‌ها را نشنیده‌ام. من، غم آواز مردان مرگ آفرین و فریاد شعله‌ور آنان را نشنیده‌ام. من، به دنبال نشان سرخ شمایم. من غمی بزرگ را در دل تسلی می‌دهم. غم نبودن با شما، دوری از شما و غربت شما.


گناه من نیست


زمانه می‌خواهد که، من بی غم و درد باشم. روزگار می‌خواهد مرا به عشرت و شهوت دعوت کند. آری! زمانه می‌خواهد که راحت تن فراهم کنم و روح سرگشته را رها سازم اما من نمی‌توانم لب فرو بندم. آری! من پیام خون شما را نشنیده‌ام و شاید نفهمیده‌ام. خدا کند، شور جانبازی‌های شما، نگذارد زمزمه‌های ناپاک نامردان را نظاره کنم.


گناه من نیست


نگاه‌های ناپاک، چشم‌های بسیاری را فریفته خود می‌کنند و فریب می‌دهند و به خواب غفلت می‌برند. گویی آغاز خوابهای خوش فرا رسیده است. خدا کند که روح بلندتان همیشه مرا مدد کند. بگذار حرفهایم، در دل بماند و عقده‌های غریبانه خود را در سینه، نگه دارم و زخم‌نامه غربت و تنهایی را برایت شرح ندهم. آری! بگذار هر از گاهی شمیم نام پاکت را بشنوم و یادت را در دل زنده نگه دارم و تصویرت را در خاطره ایام جاری و باقی نگه دارم.

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

جمعه 1/6/1387 - 10:57
دعا و زیارت

 سلام

عیدتون مبااااااااااااااااااااااااارک باشه

پروفسور هنری کوربن (فیسوف فرانسوی ) می گوید :

 اینجانب پس از مطالعه تطبیقی ادیان و مکاتب مختلف ، تشیع را به دلیل عقدیه به حضرت

 مهدی (عج) به عنوان امام زمان ، تنها مذهب زنده و بر پا  در این روزگار می دانم .

( به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی 21/8/79)

 

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

دوشنبه 28/5/1387 - 0:13
دعا و زیارت

بیا ....... 

هر صبح می كنم به ظهورت دعا بیا

ای آشنــای خـلــوت هـــر آشنـا بیـا

 هر پنجره به سوی شما موج می زند

ای روح پـــــر تـلاطــم دریــا بیــا بیـــا

 از ذوالـفـقـار پــــاك نـمــا آن غـبــار را

یـعـنـی سـتـــاره سحـر مـرتضی بیـا

 ای در تـو زنـده تـا بـه ابد صبـر فاطمی

آقــا بـه جـان نـالــه خـیـرالـنـساء بیـا

 دریـاب بـا تصـدقی ایـن مستـمـنـد را

ای حـضـرت كـــریـم، عـزیـز خـدا بیــا

 از فـرط معصیت شده ام تحبـس الدعاء

بنـما خـودت بــرای ظـهـورت دعــا بیــا

 از قـتلگاه نـاله " هل من معیـن " رسید

ای وارث حـسیـن سـوی كــربـلا بیــا

  طفلان تشنه حسرت عباس میخورند

ای سـاقی دوبـاره آن خیـمـه ها بیـا

 

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

دوشنبه 28/5/1387 - 0:7
دعا و زیارت

 

گفت:«لطفاً این پرونده ها را بشمار» ... گفتم:«مثل هفته قبل ... هنوز به سیصد تا هم نرسیده». غمی روی چهره اش نشست. گفت: «یاران من کی کامل می شوند؟...»

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

دوشنبه 28/5/1387 - 0:0
دعا و زیارت

آفرینش دریا


" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم."



اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

يکشنبه 27/5/1387 - 23:56
دعا و زیارت

در جبهه ها، مولا مهدی(عج) علمدار است....

با هر سختی که بود، حاج محسن وزوایی با پنج نفر دیگه خودشون رو به بالای ارتفاع 10۵0 متری بازی دراز رسوندند، خیلی سخت بود اما بالاخره تونستند با کمک بقیه بچه ها، حدود 3۵0 نفر از کماندوهای عراقی رو دستگیر کنند. همینکه داشتند اسرا رو به عقب منتقل می کردند، یکی از افسران عراقی اصرار داشت که فرمانده نیروهای ایرانی رو ببینه.

  

بخاطر مسائل امنیتی یکی رو جای حاج محسن معرفی کردند ولی افسر عراقی قبول نمی کرد. می گفت: فرمانده اصلی تون رو می خوام ببینم. حتی وقتی حاج محسن رو هم دید، قبول نکرد و گفت: نه! فرمانده شما این نیست. ازش پرسیدند: پس کی رو منظورت است؟ گفت: «فرمانده شما، هنگام حمله جلوی همه تون با اسب سفید می اومد و هر چی هم بطرفش تیراندازی می کردیم اثری نمی کرد. من می خوام اونو ببینم.»

حاج محسن اینا رو که شنید پاهاش سست شد، به زمین نشست و ...

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق 

 

يکشنبه 27/5/1387 - 23:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته