• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 549
تعداد نظرات : 289
زمان آخرین مطلب : 3833روز قبل
عقاید و احکام

شقیق بن ابراهیم گفت: پنج مسئله از هفتصد عالم پرسیدم همه یک جواب دادند.

‏پرسیدم عاقل کیست؟
گفتند:آنکه دل به دنیا نبندد.

‏پرسیدم زیرک کیست؟
گفتند:آنکه دنیا مغرورش نکند.

‏پرسیدم بی نیاز کیست؟
گفتند:آنکه به داده رضا دهد.

‏پرسیدم فقیر کیست؟
گفتند:آنکه دائم در فکر زیاد کردن است.

‏پرسیدم بخیل کیست؟
گفتند:آنکه حق خدا را ندهد.

کشکول منتظری،ج 2،ص 382

 

دوشنبه 5/2/1390 - 17:23
شعر و قطعات ادبی
 

 

تو که قیمت همه چیز و با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟

خیلی خنده داره نه؟
و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ...
 


اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن
زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می گیری؟
چی خیال کردی؟

پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی!

 

 

اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می ذاری
تا اونجا که اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو آنی ازت پس بگیره.
آ خدا رو می گم ...
همون اوستاکریمی که رحمتش رو بروی هیچ بنده ای نمی بنده
پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست ...


اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟
قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه روزانه مون با خدا پول بدیم؟

یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم
اون وقت می فهمی که چرا داری تو این دنیا وول می خوری!


قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر

به زندگیت ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو


 

 

 

 

 

 

 

 


دوشنبه 5/2/1390 - 17:16
عقاید و احکام

مثلثی ساده برای سعادت

خانه‌ای كوچك و ساده در كوچه‌ای بن‌بست، حوالی چهار‌راه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفت‌گو با انسان‌هایی كه خدا را در همین نزدیكی می‌بینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی كه دنیا را آن‌قدر كوچك كرده‌اند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیت‌الله جاودان- استاد اخلاق حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیت‌الله حق‌شناس- در خانه‌ی ایشان بود و بحث، درباره‌ی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای این‌كه بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجت‌الاسلام پناهیان دعوت كردیم تا ما را در این گفت‌وگو همراهی كنند. گرچه برخی ناهماهنگی‌ها موجب شد كه ایشان كمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif در ماه رجب و در آستانه‌ی ماه‌های مبارك شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند كه جوانان باید به گونه‌ای از این ماه‌های معنوی استفاده كنند كه در عید فطر با كوله‌باری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. درباره‌ی بهره‌وری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأكید فراوانی دارند. یكی از آن مباحث تقوا است كه از آن به "سپر" تعبیر می‌كنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی كنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزكاری یك سبك زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی كه پیش می‌آید، این است كه ما چگونه این سپر را به‌دست بیاوریم و آن را حفظ كنیم؟ به‌خصوص این ‌كه در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی می‌كنیم كه می‌تواند خیلی ساده‌تر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف كند. نكته‌ی دیگر این‌ كه از تقوا چه استفاده‌ای می‌توان كرد و اصلاً به چه درد ما می‌خورد؟
این ماه­ها، ماه­های مباركی است و اگر انسان كمی پاكیزه باشد، حضور این ماه­ها را حضوری تازه، مبارك و معنوی حس می­كند. نقل شده كه امام، ماه رمضان را قبل از این‌ كه استهلال كند، حكم می‌كرده است. دلیلش هم این بود كه برایش احساس قوی و یقین‌آور شده بود. نمی­خواهم بر این موضوع تكیه كنم، می­خواهم بگویم كه این احساس می­تواند باشد و می­تواند آن‌قدر نیرومند شود كه همه­‌ی زندگی آدم را بپوشاند.

مسأله­‌ی دوم این ‌كه درست است كه این دو ماه رجب و شعبان مقدمه‌ای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یك ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یك كلمه خلاصه كنیم، آن یك كلمه این است كه ماه رمضان ماه ضیافت خدا است كه مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.

اما بحث اصلی این است كه ما تقوا را چگونه به‌دست بیاوریم و چگونه حفظ كنیم؟ مسأله این‌جاست كه آدم هرچقدر هم كه كتاب بخواند، با خواندن كتاب هیچ حكمی در درونش برای عمل پیش نمی­‌آید. بلكه انسان باید برای حركت و عمل از یك سرمایه‌ی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن كتاب هیچ حركتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من می­توانم حرفی بشنوم و جهلم كمتر شود و اطلاعات بیشتری را كسب كنم، اما حرف، هیچ حركتی را به بار نمی­آورد. لذا كسی كه واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.

اگر كسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همه‌ی این‌ها معنا­دار و حركت‌آور می­شود. این ‌كه می‌گوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است كه در ‌واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حركتی كند.

علم، دلیل كافی برای این حركت نیست؛ بلكه یك احساس است و آن‌هم نه یك احساس و شوری كه جوان­ها ممكن است مثلاً با خواندن یك شعر، دیدن یك عكس و یا دیدن یك مسابقه‌ی فوتبال به‌دست آورند. این‌ها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلكه احساس به معنای واقعی كلمه. احساسی كه شب و روز هم‌راه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض می‌كنم كه تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشته‌اند.

ایمان یك احساس همیشگی، مداوم، كارساز و روح­بخش است. توجه بفرمایید كه لفظ را عوض می‌كنیم و می‌گذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از كجا به‌دست آورد؟

یك راه این است ‌كه آدم یك كسی را ببیند كه آن شخص از خدا می­ترسد. اگر من كسی را ببینم كه از خدا می­ترسد، من نیز از او این ترس را می­آموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با این‌چنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او  متأثر می‌شوم.

اما نوع دوم؛ ممكن است من نتوانم كسی را بیابم كه از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. این‌جا راهش این است كه خودم ترسیدن را كسب كنم. آنچه كه من می­خوانم، می‌شنوم و یا می­‌بینم، می­تواند حركت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حركت عقلانی من را به حركت نمی­خواند. آن‌چه در من یك تحرك عقلانی ایجاد كرده، این است كه با یك استدلال در درون خودم به نتیجه­‌ای رسیده­‌ام. مثلاً كتابی خوانده­‌ام و آن در درون من یك حركت فكری ایجاد كرده، یك برهان شده، یك دلیل شده، ده­ تا دلیل شده و من به یك نتیجه‌ای رسیده­‌ام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.


این حجت ممكن است نتواند من را به حركت در‌بیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یك انگیزه‌ی حركتی به‌وجود بیاورم. انگیزه‌­ی عقلانی، انگیزه­‌ی حركتی نیست و من باید برای این حركت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یك رنج بدهم. هر كسی این رنج را تحمل نكند، به هیچ‌جا و هیچ چیز نمی­رسد. همیشه انسان باید یك مرحله‌ی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن كشتی نجات برسد. در اسلام هر كسی بگوید «أشهد أن لاإله‌إلاالله» از او می‌پذیرند. همین كافی است. چون بعد از این در جامعه یك حركتی به‌وجود می‌آید.

مردم نماز می‌خوانند. همه­ نمازهایشان را به جماعت می­خوانند. نماز جمعه می­خوانند. همگان تحت موعظه‌ی پیامبر قرار می­گیرند و باید به جهاد بروند و می­روند؛ باید زكات بپردازند و می­پردازند. این  مجموعه­‌ی دستور، همان رنجی است كه من عرض می­كنم. یعنی من رنج می­كشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یك دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمی­كنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همین‌طور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی می‌خوانیم. چون از نماز بهره نمی­‌بریم، پس آن را حس نمی‌­كنیم.

در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل می‌كند. این عمل برایشان احساسی را به بار می­آورد كه اسمش را ایمان گذاشته‌ایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار می­آورد و همین، ترس از خدا می­شود. فرض كنید كه شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظه­‌ی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است كه این فرصت معاشرت خیلی كم است. بنابراین چاره­اش را باید در عمل بجوییم و كمبودش را با عمل جبران كنیم.

بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمی­دارد كه فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چاره­‌ای نیست جز این ‌كه من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را كه دین برایم مشخص كرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاك شدن عمل كنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم كه بدون نماز نمی­‌توانم زندگی كنم، بدون روزه نمی­‌توانم زندگی كنم، بدون زیارت نمی‌‌توانم و بدون گریه نمی‌توانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif ممكن است كسی بگوید این‌گونه پس از مدتی خسته می‌شوم. چه چیزی می‌تواند انسان را در این راه نگه دارد؟
كسی كه به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او می­گوید كه راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت كه من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض كنید من برای یك ساعت می‌خواهم بیدار باشم؛ جان می­كنم تا بلند می­شوم. دلیل عقلی به من می­گوید كه بلند شو، چاره­ای نداری و من به دلیل عقلی برمی­خیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت كردم -كه این مداومت شرط اصلی­ است- به آن احساس می‌توانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار می­كند كه مداومت كنم.

این‌جا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممكن است یك وقت احساسم چون اوائلش است كم بیاورد. وقتی من از احساس كم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یك حادثه‌­ای پیش آمده كه نمونه‌اش برای جوانان امروزی ما ممكن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض می­كنم. مثلاً داستانی كه برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم كه احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثه­ی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را كه در دوران گذشته كشیده و تمرین كرده كه به فرمان عقل عمل كند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- این‌جا عقل به احساس كمك می‌كند.

در جاهایی هم این احساس است كه به عقل كمك می­كند. این احساس كه عرض می­كنیم یك حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یك تعلیم نادرست بگیرم- كه متأسفانه امروز در كشور ما به وفور به‌دست می­آید- مانند این‌ كه هرجا می­روی فریاد عشق، عشق، عشق می­زنند. این عشق در این حوادث زمین می‌خورد و این بچه­‌هایی كه از این عشق دم می‌زنند، در حادثه‌ای­ نظیر حادثه‌ی یوسف و زلخیا زمین می­خورند. اگر عقل را برای همیشه كنار گذاشته باشی، ممكن است كم بیاوری.

ما همیشه‌ی روزگار این مطلب را عرض می­كنیم و این فقط برای بچه‌های شیعه وجود دارد. یك درس همیشگی است و در كنار همه­‌ی درس­های دیگر به آن اشاره می‌كنیم. درس عقل را می­گوییم؛ در كنارش درس احساس ایمانی را هم می­گوییم، درس ترس از خدا را عرض می­كنیم و این‌ كه باید یك جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد می­گوییم كه باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچ‌جا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض می­كنیم و توصیه‌ به تحمل رنج می‌كنیم.

حالا مسأله‌ی مهم دیگر كه در كنار همین­‌ها و پشتوانه است، چیزی است كه در این آیه­ی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز كرد؛ یعنی ائمه‌ی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است كه باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.

ما ائمه را وسیله‌­ی تقرب می‌دانیم. ابتغاء وسیله كه گفته شده است، یعنی به‌دست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی كه معتقد هستیم، دست به دامن می­شویم. مثلاً تضرع می­كنیم به در خانه‌ی امام زمانمان و در روضه­‌ی حضرت اباعبدالله گریه می­كنیم و با اخلاص سینه می­زنیم. گریه- اگر گریه باشد- به‌طور طبیعی اخلاص می‌آورد وگرنه فقط آب است. گریه­‌ی به زور یعنی آب در آن است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد كه هیچ؛ اصلاً دل نمی­سوزد. وقتی هم دل نمی­سوزد، ممكن است من اشكم را مصرف مردم كنم؛ وگرنه اصلاً شكستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه می­دانیم. برای تمام آن‌چه كه عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی می­رسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس می­رسید؛ امكان مداومت بر اعمال دارید. همان‌گونه كه اگر مداومت كنید، به احساس می­توانید برسید. اگر متوسل باشید، امكان ادامه‌ی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امكان لغزش كم می­شود.

هرچه توسل به معنای واقعی كلمه بیشتر می­شود و مداومت می‌یابد، مردم محكم­تر می­شوند. به فرض مثال آن لحظه­‌هایی كه من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم كم دارم؛ یك دستی از یك جایی باید به آدم برسد و به كمك من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات به‌دست آورد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif شما در صحبت‌هایتان یكی از شروط رسیدن به تقوا را تن‌دادن به رنج عنوان كردید. كمی عمیق‌تر به این مسأله بپردازیم.
یكی از مشكلات زمان ما این ‌است كه تبلیغ «راحتی» می­شود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ می‌شود كه ما باید راحت باشیم. تمام كوشش­‌ها برای این است كه راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز به‌دست نیاوریم­. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی می­تواند این را از ما بگیرد. قدیمی­‌ها خیلی راحت یك نان خالی می­خوردند كه اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد كه می شود با نان خالی زندگی می­كرد. شخص نان خالی وقتی گیرش می‌آمد، پادشاهی می­كرد.

داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است كه یك، یك‌قرانی گیرآورده بوده -نمی­دانم؛ شاید هم ده‌شاهی بوده- كه می‌خواسته با آن برود یك آبگوشت درست كند. می‌گوید امروز دیگر داشته سلطنت می­كرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمی­كرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نكرده است. فرض كنید كه وسیله­‌ی گرمازا را تبدیل به «گاز» كردند، بعد صدتا مشكل در كنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشكل دارد.

واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی كه در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه كنیم، من فكر می‌كنم دوران گذشته با همان زندگی ساده­ی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است كه وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانواده‌­ی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری می‌گذشت تا امروز كه هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی می‌گذرد كه ما حتی سر سفره یك لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یك وظیفه مجبوری سر سفره می­‌نشینیم و غذا را به سرعت می­خوریم و بعد بلند می­شویم. در گذشته- فكر می‌كنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا می‌خوردیم، همه­اش به خنده و شوخی بود؛ با این ‌كه غذا و زندگیمان خیلی ساده­‌تر بود. در یك اتاق، كل خانواده­‌ی ما جمع می‌­شدیم؛ می­‌گفتیم، می­‌خندیدیم و شادمانی می­‌كردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.

ما درس را با زحمت نمی­‌خوانیم، رنج را تحمل نمی­‌كنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم كه آن هم معمولاً زمان كنكور است. بعد از آن هم دیگر زحمت كشیدن را كنار می‌گذاریم. این موضوع تأثیر بدی به‌خصوص در تفكر گذاشته است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یك چیزی مافوق این جهان مادی كه همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یك رنج داریم. رنجی كه خودم برای خودم می­خرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواسته‌ام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل كنم. 

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif حجت‌الإسلام پناهیان: یكی از آفت­ها كه اشاره فرمودید ترس است. یكی دیگر از آفت­ها هم این است كه وقتی می­خواهند رنج بكشند، هر زمان كه عشقشان كشید، باید رنج بكشند. در واقع یك رنج بی‌برنامه و بدون ­مداومت و استمرار. در روایات هم داریم كه حداقل یك برنامه‌ی یك‌ساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف كنید برنامه‌ا­ی یك‌ساله به جوانان بدهید برای این ‌كه از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این‌ كه تمرین كنند و به مدد بركات این ماه­های عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبك باشد تا افراطی هم نشود و یك دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یك برنامه‌ی سنگینی بردارند كه احتمال شكست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی كه می‌خواهم برای كسانی كه قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است كه هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیت‌الله حق‌شناس به جوانان توصیه می‌كردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.

شاید جوان به‌خصوص در این زمان­هایی كه شب­‌ها كوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق می­افتد و وقت ادای نماز كم است، شكست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بكشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم كه نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم كه یكی از نمازهایمان نماز صبح است كه خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن ‌هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشكلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممكن است كه دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در كلاس مشغول باشد. ما نمی‌گوییم كه كلاس را بشكند و بیرون بیاید، اما هر وقت كه كلاس تمام شد -با احتساب ساعت­های الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یك ناهاری با خیال راحت بخورد و یك ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را می‌خوانیم. دست ‌كم وضو می­گیریم و نماز ظهر را می­خوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار می‌خوریم و نماز عصرمان را بلافاصله می­خوانیم. این نماز اول وقت را برایش بكوشیم.

اگر روایت این باب را دیده باشیم، می­فرماید كه شیطان از كسی كه نمازش را اول وقت می­خواند و بر آن مراقبت می‌كند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی ‌آدم». این نكته را هم به نماز اول وقت اضافه كنیم كه نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این ‌كه نماز صحیح باشد، من ناگزیرم كه ركوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یك حمد و سوره­ی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم كه اگر كلش را جمع كنی، ممكن است در سه چهار ساعت بشود به همه‌‌اش پرداخت.

تقلید صحیح یعنی می­پرسم و عمل می­كنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازه‌ی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد ­بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد می‌گیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم می­خوانم تا تصحیح شود.

من به یك نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یك نماز اول وقت. جوان مادامی كه نمازش را صحیح می‌خواند، نمازش را دقت می‌كند، مواظبت می­كند و اول وقت می­خواند، شیطان ترسان است. نه این ‌كه جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان این‌گونه نباشد، آن‌وقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی می­برد كه دیگر برگشت ندارد.

اگر می‌خواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادكننده­‌ی ترس از خداست. بعضی جوان­ها دو دقیقه نماز می­خوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما كه یك ذره بیشتر كش می­دهیم -كه آن‌ هم از روی عادت است و قیمت ندارد- می­شود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یك بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است كه انسان به دیوار مستحكمی تكیه كرده باشد. این امر را اگر شما به‌دست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمی‌خورد. شاید تكان بخورد، اما زمین نمی­خورد. ممكن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمی­زند.

 توصیه‌­ی دوم كه برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است كه در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانه­ی خودت با امام زمانت صحبت می­كنی، این می­شود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت می­كنم؛ پنج دقیقه صحبت می­كنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقه­‌ای كه من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است كه توجه درست می‌شود. اگر در این سینه­‌زنی­‌ها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یك لحظه­‌ای پیش آمد كه من تنها هستم، ارزش دارد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif چگونه این را وارد زندگی كنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، كه هست و اگر ندارید، نه. باید یك احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif این‌جا یك بحث مبنایی پیش می­آید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با هم‌سن­ و سال‌هامان صحبت می­كنیم، می‌گویند كه ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یك حد شرعی دارد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif به تعبیر شهید مطهری تقوا یك‌جور پیش‌برنده است كه ما را به سمت آن نقطه‌ی سعادت پیش می‌برد. به نظر می‌رسد در این مسأله یك رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج  هم می­برم. به عبارت دیگر  آن رنج من را به سعادت رسانده است. بی­رنج آدم به سعادت نمی­رسد. سعادت یعنی یك لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بكشی. باید جنگ كنی، دعوا كنی، جنگ سیاسی كنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل كنی، مبارزه‌ی اقتصادی كنی كه در مبارزه‌ی اقتصادی ممكن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یك جریان متعالی بدانم...

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی كه در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت می‌رسد. وقتی می‌گوییم كه در بهشت به سعادت می‌رسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی می‌رسیم كه مداوم است. ما این ویژگی‌ها را در این دنیا هم به‌دست می‌آوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یك علم می‌رسید كه علمش راحتی‌آور، امنیت‌آور و لذت‌بار است. در این علم­‌های این جهانی وقتی شما كشفی می­كنید، خیلی لذت می‌برید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یك ماه؟ بعد هم مردم به‌به و چه‌چهی می­گویند كه یك مقدار از آن لذت می­برید و پس از مدتی تمام می‌شود. كاشف­ نظریه‌ی نسبیت، آن را روزی در مقاله‌اش منتشر كرد. بعد از یك سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و به‌­به و چه­‌چهی كردند، اما پس از آن و برای ادامه‌ی كار، دیگر خون‌سرد است و دیگر لذتی از آن نمی‌­برد؛ دیگر تمام می‌شود.

سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا می­كند. مداومش هم حوصله‌ی آدم را سر نمی­‌برد. لذت­های این دنیایی حوصله‌­ی آدم را سر می­برند و خسته می­كنند. اگر آدم آلوده شود كه ممكن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان كف می‌زنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی این‌گونه نیست؛ همه‌ی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطه­ای دارد؟ زمانی كه بزرگی به ما می­گوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یكی انجام می­دهد؛ یكی هم به هر دلیلی انجام نمی‌دهد. اگر این را به حوزه‌ی جامعه بكشانیم، به چه شكلی ممكن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممكن است. اما اگر آدمی است كه كمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته این‌گونه آدم‌ها نادر هستند، ما انسان‌های معمولی كه یك ساختمان معمولی داریم، چاره­‌ای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممكن است گاهی بلغزد. فرض كنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی كه در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعده‌­ای كه به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. این‌جاهاست كه انسان ممكن است كم بیاورد؛ جز كسی كه تمرین كرده باشد. تمرین ترس از خدا كه یك تمرین قوی است.
اصلاً نمی‌توان این دو مقوله را از هم جدا كرد. نمی‌شود گفت كه نماز اول وقت می­خواند، اما در اجتماع كم می­گذارد و مثلاً دزدی می‌كند. این آدم نامربوطی است. 

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif خیلی‌­ها هم تقوا را به معنی زهدی می­گیرند كه از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشه‌نشینی می‌پندارند. می‌گویند اگر شما می‌خواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزه‌ات را بگیر و... می‌دانیم كه در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار كرد. در صورتی‌ كه با فرمایش‌های شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر كسی به مرحله­‌ی تقوا برسد، همه­‌جا به‌وسیله‌ی این نیرو كنترل می‌شود. شما اگر در رساله­‌ها هم نگاه كنید، عدالت یك ملكه است؛ ملكه­‌ی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر می­كند؛ چون یك ملكه وجود دارد و نه یك حالت. ملكه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یك صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» می‌گذاریم.
 http://farsi.khamenei.ir/others-page?id=11998
دوشنبه 5/2/1390 - 17:8
اهل بیت

  •   - 1  سوره کوثر

إنّا أعطیناک الکوثر، فصلّ لربّک وانحر، إنّ شانئک هو الأبتر

در شأن نزول این سوره گفته شده:

زمانى که رسول‌(ص) دو تن از فرزندان خود به نام‌هاى عبد‌اللّه و قاسم را از دست داد و دشمنان آن حضرت، براى تضعیف او، زبان طعن و شماتت، گشودند، عاص بن وائل او را «ابتر» خواند، که در لغت عرب به «مقطوع

  • النسل» اطلاق می‌شود.

کوثر از ریشه کثرت است و برچیزى اطلاق می‌شود که شأنیت کثرت در او باشد و مراد از کوثر خیر فراوان است.

البته آن خیر کثیرى که پیامبر در نتیجه اعطاى خداوند؛ مالک آن شده است، در آیه اول مشخص نشده و شاید بدین لحاظ باشد که با اطلاق و عدم تقیید آن، عظمت و شأن خاص، بدان ببخشد.

براى کلمه (کوثر) در این سوره، معانى متعدد مطرح شده است، علامه طباطبایى در المیزان با توجه به معناى آخرین آیه که دشمن آن حضرت را، ابتر معرفى کرده، مناسب‌ترین معنا را «کثرت» ذریه پیامبر اکرم (ص) ذکر می‌کند. اگر خیر کثیر هم مراد باشد، یقیناً یکى از مصادیق آن، فراوانى نسل آن حضرت است.

کوثر، صیغه مبالغه است. یعنى اى پیامبر، به تو، دخترى دادیم که مجسمه خیر است، استوانه برکت و اسطوره بالندگى است، به تو دخترى دادیم که اگر همه فضایل و سجایاى انسانى را مجسم کنند، زهرا می‌شود. اى پیامبر، به شکرانه این نعمتى که به هیچ‌کس داده نشده و نخواهد شد، نماز بخوان و در هنگام تکبیر، دستهایت را بلند کن که این یک حالت خضوع است براى بنده و جلالتى است برا ى خدا!

امام فخررازى در ذیل آیه می‌نویسد:

کوثر هشت معنا دارد که تمام آن معانى درباره حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا‌(س) است. آنگاه خودش می‌گوید: چگونه، فاطمه کوثر نباشد که چون علی‌بن‌الحسین و محمد‌بن‌على باقرالعلوم و صادق المصدق، میوه و ثمره دارد.

آرى فاطمه، چگونه خیر کثیر نباشد که از این نهر کوثر، صدها و بلکه هزاران جوى زلال و روشن، منشعب است.

حسن ختام این بخش،آن که نزول چنین سوره‌اى و چنین تعبیر بلندى (کوثر) درباره فاطمه در عهد جاهلیت عربى که «زن» نه تنها از کم‌ترین حقوق انسانى برخوردار نبود، بلکه تولد دختر مایه ننگ و سرافکندگى بود و دختران، زنده بگور می‌شدند، نشانگر جایگاه ارزشمند زن در مکتب حیات بخش اسلام است. موجودى که می‌تواند منشأ این مقدار خیر و برکت در تاریخ بشریت باشد. موجودى که بنده برگزیده خدا و

اشرف مخلوقات عالم، باید به شکرانه برخوردارى از آن، در برابر پروردگارش، سربرخاک بساید. در کدامین مکتب می‌توان چنین قرب و منزلتى براى زن یافت؟

  -  2 آیه تطهیر

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و‌یطهّرکم تطهیرا )احزاب،33/33)

این آیه به گفته بیشتر محدثان اهل سنّت و تمام علماى شیعه، در خصوص اهل کساء، نازل شده است.

چنانچه در صحیح مسلم و ترمذى و تفسیر کشّاف و طبرى و در‌المنثور، مستدرک حاکم، منتخب کنز‌العمال و کتاب‌هاى دیگر از عایشه و ام سلمه و انس‌بن‌مالک و ابو‌سعید‌‌خدرى و دیگران با مختصر اختلافى روایت کرده‌اند که چون آیه تطهیر نازل شد، رسول خدا (ص)، فاطمه (س) و على (ع) و حسن و حسین‌ (ع) را خواندند و کساى خود را بر روى آنها انداختند و فرمودند: «اللهم إنّ هؤلاء أهل بیتی، فاذهب عنهم الرّجس و‌طهّرهم تطهیرا».

در انتهاى سوره واقعه،می‌فرماید: إنّه لقرآن کریم، فى کتاب مکنون، لایمسّه إلاّ المطهّرون؛ هیچ‌کس به قرآن، مسّ وجودى پیدا نمی‌کند مگر مطهرون.

با توجه به این آیه، تنها اهل بیت، مسّ وجودى کتاب مکنون را دارند و این هم فضیلتى بزرگ براى حضرت زهرا (س) است.

با توجه به این‌که منظور از اراده حق تعالی، در این آیه، اراده تکوینى است نه تشریعى و با توجه به احادیثى که معناى «رجس» را پاکى از گناه و آلودگى می‌داند ـ نه پاکى ازنجاسات ظاهرى ـ این آیه شریفه، بزرگ‌ترین دلیل بر عصمت فاطمه زهرا (س) از هر‌گونه گناه و آلودگى است، بلکه می‌توان گفت: از بعضى جهات مقام صدیقه طاهره، از بسیارى از انبیا وائمه (ع) نیز برتر است. چنانچه این مطلب، از سخنان تاریخى امام حسین (ع) در شب عاشورا در پاسخ به بی‌تابى خواهرش زینب، مشاهده می‌شود.

امام على (ع) با استناد به آیه تطهیر، عصمت و طهارت زهراى مرضیه را یادآورى می‌کنند . وقتى خلیفه اول با حضرت زهرا (س)، به منازعه برخاست و فدک را که در اختیار آن حضرت بود، مصادره کرد و دعوى آن حضرت را نشنید و شاهدانش را قبول نکرد، امام على (ع) خطاب به وى گفت:

  • اگر کسى ادعا کند که {نعوذا بالله} فاطمه زهرا مرتکب منکر شده است و براى ادعاى خود، شاهدانى هم بیاورد و تو او را تصدیق کنی، کتاب خدا را تکذیب کرده‌اى زیرا آیه تطهیر، شهادت خدا بر طهارت زهرا (س) است.

آن بانوى بزرگ حد وسط و محور ارتباط اهل کساء بود.«هم اهل بیت النبوه و‌معدن الرساله، هم فاطمه و‌أبوها و‌بعلها و‌بنوها» آنان اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستند: فاطمه، پدر فاطمه، همسر فاطمه و پسران فاطمه.

محور اصلى ارتباط اهل بیت با رسول خدا، یک زن است، زنى که ذریه‌اى پاک از او، زاده می‌شود و اوست که تنها حلقه اتصال این فرزندان با رسول خداست.

اگر به این نکته دقت کنیم که گوینده این کلام، اللّه، ذات مستجمع صفات جمالیه و جلالیه است، خدایى که پروردگار عالم وجود است و اراده‌اش مساوى با تحقق و وقوع می‌باشد، حقیقت این تکریم را بهتر، احساس خواهیم کرد.

دوشنبه 5/2/1390 - 16:57
شعر و قطعات ادبی

کاظمین و نجف و کرببلا نیست مگر؟

سامرا هم نبوَد؟ آن شه ابرار کجاست؟

جمکران، مشهد و قم است بقیع یا که حراء؟

بارالاها تو بگو آن گل بی خار کجاست؟

کار عشاق گره خورد خدایا مددی

آن که باید بگشاید گره کار کجاست؟

داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند

آن طبیبِ دل زار و تن بیمار کجاست؟
 
 
یار کجاست
روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟

آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟

آن سفر کرده چرا از سفرش بازنگشت؟

وان که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟
بی جمالش همه جا تیره بوَد تار بوَد

روشنی بخش جهان، منبع انوار کجاست؟

داد مظلوم که باید بستاند ز ستم؟

یار مظلوم چه شد؟ دشمن کفار کجاست؟

تشنه عدل بوَد این بشر روی زمین

یادگار علی آن حیدر کرّار کجاست؟

 

 
چهارشنبه 31/1/1390 - 11:39
داستان و حکایت
 درس اول :
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب باران روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟!
مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند ...

نتیجه اخلاقی : قبل از تحلیل هر اتفاقی هرگز زود قضاوت نکن!
درس دوم :
یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه :
-
آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده !
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میده:
-
اوه … "بله کاملا" … با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !

بعد اون خانم زیبا ادامه میده و میگه :
-
ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم !

و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیكه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.
زن هم با کمال خونسردی درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب میگه :
-
نه عزیزم، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم … !

نتیجه اخلاقی :آقایون عبرت بگیرید و بترسید از مکـر زنان!
درس سوم :
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا ســــمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر ســــم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا ســــم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا ســــم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم ســــم نبود بلکه ســــم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.

نتیجه اخلاقی :دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد!
درس چهارم :
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود... ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به چندین متر آنطرف تر در درون بیشه زار کنار زمین شد.
خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. با کمال تعجب دبد که آن قورباغه حرف می زند!
قورباغه ی سخن گو رو به خانم کرد و گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد.
قورباغه به او گفت: نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت: خب. مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت: من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد از آن گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: ولی در اینصورت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون هیچ چون و چرایی برآورده کرد.
خانم در طلب سومین آرزو گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!

نتیجه اخلاقی : خانم ها خیلی زیرک و مرموز هستند. پس سعی کنید هیچوقت باهاشون درگیر نشین!
درس پنجم :
مرد با عجله سوار اتومبیلش شد و راه افتاد. سرعتش تقریبا زیاد بود. باید سریع به فرودگاه می رسید.
در یکی از خیابان ها هنگام دور زدن، به خاطر سرعت زیادش نزدیک بود که با یک اتومبیل دیگر تصادف کند.
راننده ی آن اتومبیل فورا توقف کرد و با توقفش باعث شد که راه برای مرد بسته شود و ناگزیر، وی هم متوقف شد. راننده ی آن اتومبیل سرش را از پنجره آورد بیرون و مرد را با صدای بلند به باد ناسزا گرفت.
مرد از او پوزش خواست اما آن راننده همینطور به ناسزاگویی و عصبانیت ادامه می داد، سپس از اتومبیلش پیاده شد و به سمت اتومبیل مرد آمد و سرش را از پنجره داخل کرد و باز هم ناسزا گفت.
مرد بار دیگر عذر خواهی کرد، اما راننده گفت که قصد دارد درسی به مرد بدهد!
مرد سعی کرد که از درب سمت شاگرد پیاده شود و از او فاصله بگیرد. تصمیم داشت که با آن راننده کاری نداشته باشد مگر اینکه او وارد "دایره" وی بشود!
راننده با کمی فاصله از مرد ایستاد و او را برانداز کرد.
مرد گفت: "من به شما گفتم که متاسفم."
راننده گفت: "می خواهی زبانت را از دهانت بیرون بیاورم و در حلقومت فرو کنم؟!"
مرد به آرامی پرسید: "حال با این کار چه چیزی گیرت می آید؟! من تقریبا دو برابر سن تو را دارم و مجادله بین ما صحیح نیست."
راننده به آرامی شروع به نزدیک شدن کرد.
مرد به بدنش یک تغییر مکان جزیی داد، به طوری که پای راستش را به آرامی پیش گذاشت و وزن بدنش را متمرکز کرد و دستانش را به صورت متقاطع روی سینه اش قرار داد، چنان که نوک انگشتان دست راستش، تماس اندکی با چانه اش داشتند. مرد به راننده خیره شده بود و بر تمامی بدنش کنترل داشت. یک حالت کلاسیک "آماده باش" به خود گرفته بود که به سرعت قادر به حرکت و واکنش باشد. ذهنش آرام بود و از تمامی قابلیت هایش برای رویارویی با هر اتفاقی مطمئن بود.
راننده با حالتی که کمتر حاکی از حالت تهاجمی بود گفت: "من مجبور بودم برای اینکه به شما برخورد نکنم، محکم ترمز کنم!"
مرد حرفش را تصدیق کرده و گفت: "اشتباه از من بود."
راننده گفت: "بَعله که بود." همین را گفت و به سوی اتومبیلش حرکت کرد.

مرد از این بابت خوشحال بود. چرا که توانسته بود با نشان دادن رفتاری ملایم از خود، عصبانیت آن راننده را فرو بنشاند و این رفتار او باعث شده بود که راننده نخواهد با حمله به مرد چیزی را ثابت کند. در حقیقت، پیروزی ِ مرد در اعتراف به باخت ِ او بود! شاید جالب باشد دانستن اینکه آن مرد یک استاد ماهر کونگ فو بود!

نتیجه اخلاقی : دستیابی به صد پیروزی در طی صد مبارزه مهارت خارق العاده ای نیست اما مغلوب ساختن حریف بدون کوچکترین مبارزه ی فیزیکی بالاترین مهارت هاست!
درس ششم :
یک خانم 45 ساله که بدلیل حمله ی قلبی در بیمارستان بستری بود، در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند ناگهان در حالت رویا خدا رو دید!
از خدا پرسید آیا وقت من تمام است؟
خدا گفت: نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.

در زمان مرخص شدن از بیمارستان خانم تصمیم گرفت باز هم در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد:
کشیدن پوست صورت، تخلیه ی چربیها (لیپو ساکشن)، عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم و ...

از اونجایی كه او زمان بیشتری برای زندگی داشت، از این رو تصمیم گرفت كه بتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد. بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد و این در حالی بود که به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود تا اونا رو هم هر چه زودتر انجام بده !!!

لحظاتی پس از ترخیص از بیمارستان در هنگام گذشتن از خیابان در راه منزل متاسفانه بوسیله ی یک آمبولانس کشته شد!
وقتی تو اون دنیا او با خدا روبرو شد از خدا پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

خدا جواب داد : من اصلا شمارو تشخیص ندادم!!!

نتیجه اخلاقی :از شانسی که در زندگیت یک بار رخ میده مراقبت کن و هرگز روی شانس های آینده سرمایه گذاری نکن و سعی کن خودتو اونقدر عوض نکنی که خدا هم تو رو نشناسه!
درس هفتم :
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.
روز بعد از اولین روز سکونت در خانه ی جدید ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن لباس‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی به او کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد با تامل پاسخ داد: ولی من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!

نتیجه اخلاقی :وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن ناآگاهانه، در پی دیدن جنبه‌های مثبت دیگران باشیم؟!
درس هشتم :
آرتور اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب كرده است؟!
او در جواب گفت: در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال ... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم "خدایا چرا من؟" و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم "خدایا چرا من؟"

نتیجه اخلاقی :در نبرد بین روزهای سخت و انسان های سخت، این انسانهای سخت هستند که باقی میمانند، نه روزهای سخت!
درس نهم :
تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش بهتر محافظت نماید.
روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود.
اندوهگین فریاد زد: "خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟"
صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: "چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟"
آنها در جواب گفتند: "ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!"

نتیجه اخلاقی :آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها وفق مراد ما پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار و زندگی ما حضور دارد و از تمام اعمال و افکار ما آگاه است، حتی در میان درد و رنج، سختی ها و ناملایمات روزگار. شاید مصیبت هایی که به ما می رسد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. به یاد داشته باشیم که برای تمام استدلال های منفی كه ما انجام می دهیم، خداوند پاسخ مثبتی دارد!
درس دهم :
روزی روبرت دوونسنزو، گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چك قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی، او داخل پاركینگ تك وتنها به طرف ماشینش می رفت كه زنی به وی نزدیك می شود. زن پیروزیش را تبریك می گوید و سپس عاجزانه می افزاید كه پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دكتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دوونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالی كه آن را توی دست زن می فشارد گفت : برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می كنم.
یك هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یك باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود كه یكی از مدیران عالیرتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیك می شود و می گوید : هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پاركینگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت كرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن یك كلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلكه ازدواج هم نكرده. او شما را فریب داده، دوست عزیز ...
دوونسنزو می پرسد : منظورتان این است كه مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟
بله كاملا همینطور است.
دوونسنزو می گوید : در این هفته، این بهترین خبری است كه شنیدم ...

نتیجه اخلاقی : خوش بینی به همنوعان، خود بوجود آورنده ی عواطف والای انسانیست!
درس یازدهم :
یكی بود یكی نبود مردی بود كه زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.
هنگامی که آن مرد از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی كیفیت فرا گیر نرسیده بود. بنابر این استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری كه باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچ كس از شخصی دعوت نامه یا كارت شناسایی نمی خواهد هر كس به آنجا برسد می تواند وارد شود. مرد وارد دوزخ شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت:
این كار شما تروریسم خالص است!
پطرس كه نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و كار و زندگی ما را به هم زده.
از وقتی كه رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد، در چشم هایشان نگاه می كند، به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می كنند، با یکدیگر صمیمی شده اند، همدیگر را در آغوش می كشند و می بوسند. دوزخ که جای این كارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!

نتیجه اخلاقی : با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بر حسب تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
چهارشنبه 31/1/1390 - 11:27
مهدویت

امام على علیه‏السلام

 

المَهدیُّ رَجُلٌ مِنّا مِن وُلدِ فاطِمَةَ

مهدى مردى است از ما ، از نسل فاطمه

 

Flower_2.gif

امام علی‏علیه السلام

 

إنَّ فاطِمَةَعلیها السلام لَم تَزَل مَظلُومَةً ، مِن حَقِّها مَمنوعَةٌ و عَن مِیراثِها مَدفوعَةٌ

فاطمه همواره مظلوم و از حق و میراث خود محروم بود

 Flower_2.gif


آسمان ترک بر می‌دارد وقتی نامت میان کوچه پس کوچه‌های مدینه جاری می‌شود

واژه‌ها غروب می‌کنند و انعکاس یادت در میان در و دیوار نیلی می‌شود

درد زبانه می‌کشد

و تاریخ گواهی می‌دهد که تو بودی و یک هجمه بی‌‌غیرتی

جوان بانوی علی، پهلو شکسته شدی که دست به دیوار گرفته‌ای؟!

میخ در هم بی‌وفایی می‌کند، شبیه روزگار شده، داغ و سوزان

هنوز آتش دامنه دارد، هنوز درد ... دستان علی بسته شد

لحظه‌ها به سیلی نشست و چادرت ...

آه ، می‌روی اما یک بغل دلواپسی میان چشمانت موج می‌زند

اکنون که سلام علی بی‌جواب مانده، با علی وداع مکن فاطمه جان!

آرامش علی! یادگار لحظه‌های دلدادگی زمین! رفتنت خانه خرابم می‌کند، مرو

می‌روی و رفتنت سرنوشت زمین و زمان را در التهاب بی‌مادری رها می‌کند

و مرثیه جانکاه ثانیه‌ها قلب موعودمان را می‌لرزاند

تا هنگامه فرج، تا طلوع بی‌تاب‌ترین آدینه هستی، تا آمدن حجت منتظر که بیاید ...

بیاید و انتقام این فاطمیه‌های بی‌سر و سامان را بگیرد

ابهام سال‌های بی‌نشانی تربتت را بستاند

و التیام این کهنه زخم به استخوان رسیدة زمین باشد.

 
چهارشنبه 31/1/1390 - 11:18
مهدویت

زمینه سازان خروج دجال

 

آرمان قرآنی رسول خدا(ص)ـ البتّه آرمان‌های این جهانی‌اش و جایگزینی اسلام به عنوان دین آخر به جای همة ادیان، ظهور دین حق بر همة ادیان و برانگیختن مردم به اقامة قسط و عدل است. این آرمان‌ها نه در عهد رسول‌الله(ص)، بلکه در آخرالزّمان به سرپرستی امام عصر(عج) و به یاری مؤمنان برگزیده انجام می‌شود. بنابراین آن مؤمنان نه فقط مستمع رسالت که مبعوثان رسول برای رساندن رسالت به غایت خویشند، امّا به راستی دشمنان این رسالت و آرمان‌های الهی آن کیستند؟

 


آرمان قرآنی رسول خدا(ص)ـ البتّه آرمان‌های این جهانی‌اش و جایگزینی اسلام به عنوان دین آخر به جای همة ادیان، ظهور دین حق بر همة ادیان و برانگیختن مردم به اقامة قسط و عدل است. این آرمان‌ها نه در عهد رسول‌الله(ص)، بلکه در آخرالزّمان به سرپرستی امام عصر(عج) و به یاری مؤمنان برگزیده انجام می‌شود. بنابراین آن مؤمنان نه فقط مستمع رسالت که مبعوثان رسول برای رساندن رسالت به غایت خویشند، امّا به راستی دشمنان این رسالت و آرمان‌های الهی آن کیستند؟

وجه دشمنی

وجه اصلی و اساسی دشمنی دشمنان رسالت، دشمنی با تشیّع است!
قرآن، صریحاً نظر خود را دربارة دشمن و دشمنی‌اش با این رسالت، در اختیار رسول خدا(ص) می‌نهد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ؛ مسلّماً یهودیان و كسانی را كه شرك ورزیده‌اند، دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت.»1


قبل از شناسایی جبهه‌های دشمن، باید وجه و محور اصلی دشمنی را بیابیم. به چه بیان وجهة اصلی دشمنی، دشمنی با تشیّع است؟


چنانچه گذشت این رسالت را مقصد و نهایتی است که پس از «نبیّ» بر دوش «امام» است و در عهد امام دوازدهم(ع) به انجام می‌رسد و این امام را ناصران و یارانی است که او را در این رسالت کمک می‌کنند؛


همان‌ها که «شیعه» نام گرفته‌اند. به عبارت دیگر هم رهبر دینی و سیاسی این رسالت برای رساندن به آن نتایج، امام شیعیان است و هم یاران و حاملان این رسالت، شیعه هستند. از این‌رو وجه اصلی دشمنی با تشیّع است. از سوی دیگر به حسب قواعد تفسیری در همه جای قرآن منظور از «الّذین آمنوا» پیروان امیرالمؤمنین(ع) و ائمة هدا(ع) هستند که در جای خود به تفصیل ثابت شده است.


توجّه به این نکته بسیار حائز اهمّیت است که یهود؛ یعنی دشمنان اصلی به حسب آیة 82 سورة مائده، در سند قرآنی، حریص‌ترین مردم در زندگی دنیوی تعریف شده‌اند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُواْ؛ و آنان را مسلّماً آزمندترین به زندگی و [حتّی حریص‌تر] از كسانی كه شرك می‌ورزند، خواهی یافت.»2 بنابراین آرمان‌های این جهانی مسلمانان (خلافت در زمین و اقامة نظام عادلانه و...) را در تضاد با منافع خود که «وأخذهم الرّبا3؛ یعنی ربا گرفتن است، یافته، بنابراین به‌طور جدّی با آن به دشمنی برمی‌خیزند و چون محور اصلی آن آرمان، امام و یارانش است، در نتیجه با امام و یارانش (تشیّع) جدّی‌ترین دشمنی را اعمال می‌کنند.

مراحل دشمنی: سه جبهة دجّال

با درنگ در سند‌های دینی (قرآن و روایات) در می‌یابیم دشمن اصلی؛ یعنی یهود در سه جبهه با رسالت و آرمان‌های الهی‌اش به ستیز خواهد پرداخت: جبهه‌ای جهانی، جبهه‌ای در جهان اسلام و جبهه‌ای درون مرزهای شیعه!


1. دجّال یهودی

دجّال یک جریان یهودی است، از یهودیّه می‌آید و ضدّ منجی است. انطباق این آموزه‌های روایی بر استراتژی تبیین شدة قرآن که شدیدترین دشمن را یهود معرفی می‌کند، ما را به این یقین می‌رساند که یهود برای مواجهه با تشیّع (اسلام ناب) دست به  ایجاد یک جبهة جهانی می‌زند.


رژیم غاصب اسرائیل در دنیای کنونی فقط یک قطعه از این پازل است و باید سراغ لایه‌های سیاسی، حقوقی، فرهنگی آن را در بقیة مناسبات، به ظاهر، بی‌طرف بین‌المللی هم گرفت. بر نویسندگان و پژوهشگران لازم است ردّپای این دشمنی را در این مناسبات و قواعد ادارة جهان کنونی بیابند و افشا كنند.
 

 

 

2. یهودیان تنزیلی؛ زمینه سازان دجّال
جبهة دوم دشمن اصلی در خطوط جهان اسلام برای ضربه زدن به کانون رسالت حضرت محمّد(ص) تشکیل خواهد شد. اینها از خون و نژاد یهود نیستند، ولی در حکم یهودند. هم سزای یهود برای آنهاست و هم مرام یهود را کسب کرده،  در خدمت او در آمده‌اند. بنابراین آنان را «یهودیان تنزیلی» نام می‌نهیم. مستند این جبهه، حدیثی شریف از امام صادق(ع) است. احمد بن محمّد برقی در کتاب «محاسن» از محمّد بن مروان از حضرت صادق(ع) روایت کرده که پیامبر(ص) فرمود: «هر کس بر بغض و دشمنی با ما بمیرد،
 یهودی محشور می‌شود!» سؤال شد: چرا یهودی؟ در حالی که آنها مسلمان زاده بوده‌اند؟! فرمود: «چون اگر دجّال خروج  کند از سپاهیان او خواهند شد.»4


نکات کلیدی این حدیث:


الف) جریان دجّال یک جریان یهودی است، چون امام بین یهودی شدن و همراهی دجّال ملازمه برقرار فرمود.


ب) همان محور دشمنی، اینجا هم هست؛ یعنی بغض به امامت و تشیّع.


ج) جبهة دوم، دجّال است. در جهان اسلام می‌توان به آن گفت: جریان اسلام صیهونیستی. مسلمانانی که در خدمت آرمان‌های یهود با تشیّع می‌جنگند، امّا با صهیونیسم سر سازش و آشتی دارند.


بی‌شک جریان وهّابی، سلفی‌گری، سعودی، طالبانی، تکفیری و القاعده‌ای امروز منطبق بر این معیار امام صادق(ع) است. ظلال، ثروتمندترین عرب، در خدمت صنعت توریسم اسرائیل و سهامدار بزرگ «فاکس نیوز» و... امّا دشمن تشیّع است. القاعده و تکفیری‌ها تاکنون کمترین تهدیدی برای اسرائیل نداشته‌اند، امّا همیشه نوامیس تشیّع را تهدید و تخریب می‌کنند و سعودی‌ها حاضرند خرج جنگ اسرائیل با حزب الله را بپردازند و شیعیان یمن را قتل عام کنند و... .


نکتة حائز اهمّیت این است که این یهودیان تنزیلی که در خطّ همان دشمن نشان دار قرآن قرار می‌گیرند، همان سفیانی معروف را می‌زایند. سفیانی در روایات ما یک وجه اصلی و آرم دار دارد و آن دشمنی با اهل‌بیت(ع) و تشیّع است. اوست که با اشغال عراق از مردم می‌خواهد شیعیان علی(ع) را معرفی كنند و جایزه بگیرند.


پس می‌توان گفت: اوّلاً همین جریان وهّابی ـ سعودی به سفیانی می‌انجامد، حال سفیانی هر کس باشد. ثانیاً سفیانیسم جبهة درونِ اسلام از سوی صهیونیسم است.


3. شیعیان صهیونیست!

جبهة سوم را یهود ـ دشمن اصلی ـ درون مرزهای تشیّع تشکیل می‌دهد تا به کانون اصلی رسالت الهی اسلام ناب نزدیک و زمینة ضربه را فراهم کند. واضح است این جبهه هم به نوبة خود زمینه‌ساز خسارت سفیانیسم و سپس دجّال است. مستند افشای این جبهه روایتی از امام رضا(ع) است که فرمود: «از کسانی که راه مودّت ما اهل‌بیت را برگزیدند، کسانی هستند که فتنة آنها از دجّال شدیدتر است.» می‌پرسند: چگونه فتنه می‌کنند؟ می‌فرماید: «به واسطة دوستی کردن با دشمنان ما اهل‌بیت و دشمنی کردن با دوستان اهل‌بیت(ع). زمانی که این اتفاق افتاد حقّ و باطل در هم آمیخته می‌شود و امر مشتبه می‌گردد.»5


نکات محوری این حدیث:
الف) اینان گرچه بغض اهل‌بیت(ع) ندارند و حتّی خود اهل‌بیت(ع) را دوست می‌دارند و شیعة اسمی‌اند، لیکن به ‌علّت دوستی با دشمن اصلی، در خدمت او درمی‌آیند و زمینه ساز فتنة بزرگ او می‌شوند؛


ب) دوستی با دشمنان اهل‌بیت(ع)، حتماً کمک به فتنة دجّال است (چنان كه این جبهه‌ها با توجّه به مجموع روایات به هم مرتبط و متّصل می‌شوند؛ ولو مخفی و نامرئی)؛


ج) مشتبه شدن امر، که همان مسئلة بزرگ امامت و رسالت بزرگ آن است، محصول این اختلاط و قاطی شدن است. به تعبیر دیگر در هاضمة آنها افتادن و عالم و آدم و مبدأ و غایت را با چشم آنها دیدن، محصول این دوستی است که در نتیجه آرمان بزرگ خود را فراموش کردن و پی نخود سیاه آنها افتادن و سپس خدمة کالاهای تقلّبی آنها شدن را در پی دارد.


به تحقیق، جریان روشنفکر غرب زده در درون جهان شیعه با همة لایه‌های مختلف فکری، فرهنگی و سیاسی آن به مرور این جبهه را تشکیل می‌دهند. جریانی که ضدّیت زدایی از غرب و بنیان‌ها و بناهای ضدّدینی آن را تئوریزه می‌کنند. اینان در مناسبات حقوقی ـ سیاسی به دنبال منطبق کردن تعالیم اسلامی با آموزه‌های دئیستی (بی‌خدایی) حقوق بشرند و به‌جای برقراری نظام ولایی، سودایِ دمکراسی خواهی دارند و لیبرالیسم (آزادی) را برترین کالا برای بشر می‌دانند که دین و عدالت باید خود را متناسب با آن بکند تا لایه‌هایی که محصولات غرب از موسیقی‌ها، خوراکی‌ها، پوشیدنی‌ها، بازی‌ها، ورزش‌ها و در کل، فرهنگ آنها را تبلیغ و تثبیت می‌کنند، به مرور همه جزو این جبهه گردند یا از آن جدا شده، به جبهة اهل حق بپیوندند.


مضمون این حدیث رضوی(ع) باز در سورة مائده بانگ زده شده است که:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یهود و نصارا را دوستان [خود] مگیرید [كه] بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند و هر كس از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود.»5
توجّه دادن به این صیرورت و عدم هم جبهه‌گی با دشمنان آرمان رسول الله(ص)، بزرگ‌ترین نیاز فرهنگی ما برای نسل انقلاب است که بسی در خواب غفلت و تغافل است.


محسن قنبریان
ماهنامه موعود شماره 115

پی‌نوشت‌ها:

1. سورة مائده (5)، آیة 82.
2. سورة بقره (2)، آیة 96.
3. سورة نساء (4)، آیة 161.
4. وسائل الشیعه، ج16، ص179.
5. سورة مائده (5)، آیة 51.

چهارشنبه 31/1/1390 - 11:12
اخبار

گفت‌وگوی جالب رادیویی لیبرمن از توالت!?

به نوشته این روزنامه صهیونیستی، شنوندگان رادیو "رشیت‌بت" حین سخنان لیبرمن صداهای ناهنجار مختلفی را می‌شنیدند که در نهایت با شنیدن صدای کشیده شدن سیفون توالت متوجه شدند که وزیرخارجه‌شان از چه مکانی مشغول سخن گفتن است.
به نوشته روزنامه "یدیعوت آحارنوت"، وزیر خارجه رژیم‌صهیونیستی که تاکنون مشهور به سیاستمداری پر حرف بود، روز دوشنبه به "فراز و فرودهای" جدیدی دست پیدا کرد و با کشیدن سیفون توالت حین مصاحبه با رادیو، شنوندگان را متوجه علت صداهای موجود در پس‌زمینه صدایش نمود.

به گزارش سرویس بین الملل شبکه ایران به نقل از یدیعوت آحارنوت، آویگدور لیبرمن وزیر خارجه رژیم‌صهیونیستی که بسیاری از رفتارها و موضع‌گیری‌هایش حتی از سوی مجامع صهیونیستی نیز مورد تمسخر قرار می‌گیرد، روز گذشته در حالی که در دستشویی حضور داشت در یک مصاحبه رادیویی شرکت کرد و به اظهارنظر در مورد مسائل منطقه پرداخت.

به نوشته این روزنامه صهیونیستی، شنوندگان رادیو "رشیت‌بت" حین سخنان لیبرمن صداهای ناهنجار مختلفی را می‌شنیدند که در نهایت با شنیدن صدای کشیده شدن سیفون توالت متوجه شدند که وزیرخارجه‌شان از چه مکانی مشغول سخن گفتن است.

گزارش یدیعوت‌آحارانوت افزود: لیبرمن تاکنون مشهور به سیاستمداری پر حرف بود اما روز دوشنبه وزیر خارجه اسرائیل به "فراز و فرودهای" جدیدی دست پیدا کرد و با کشیدن سیفون توالت حین مصاحبه با رادیو، شنوندگان را متوجه علت صداهای موجود در پس‌زمینه صدایش کرد.

آویگدور لیبرمن از دیرباز تحت انتقادات شدید برخی محافل صهیونیستی، به‌خصوص محافل چپ‌گرا قرار داشته و مبلغ افکار افراطی صهیونیستی و پیشنهاد دهنده طرح سوگند وفاداری اعراب و مسلمانان به اسراییل به عنوان دولتی یهودی است.

چهارشنبه 31/1/1390 - 11:10
طنز و سرگرمی

سال 365 روز است. در حالی که:

 

در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

 

 حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگرباقی میماند.

 

 در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

 

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.

 

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.

 

  یك ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چراکه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

 

 روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

 

تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

 

 در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

 

 در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .

 

 سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

 

  روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند.  


چهارشنبه 31/1/1390 - 11:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته