من هر چه دیده ام از دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
من هر چه دیده ام از دل و دیده تا کنون
ازدل ندیده ام همه از دیده ، دیده ام
به یار بی وفا عمری وفا کردم ندانستم
به امید وفا برخود جفا کردم ندانستم
دل آزاری که هر گز دید بر مردم نیندازد
بسان مردمش در دیده جا کردم ندانستم
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم
اگر لذت ترک ، لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی
هزاران در از خلق بر خود ببندی
گرت باز باشد دری آسمانی
عمری به در مدرسه ها بنشستم
با اهل ریا و کبر و کین بنشستم
از یک نظر عاشق رندی آخر
هم از خود و هم زغیر خود وارستم
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر کس که نه عاشق است رد خواهد بود
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سرفتنه بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
حال دل خویش را چه گویم با تو
ناگفته تو خود هزار چندان دانی
یا رب به کرم در من درویش نگر
در من منگر در کَرَم خویش نگر
هرچند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر
الهی یکتایی ، بی همتایی
، از عیب مبرایی ، جان
داروی دلهایی به تو زیند
ملک خدایی