• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1083
تعداد نظرات : 4769
زمان آخرین مطلب : 4829روز قبل
خاطرات و روز نوشت
 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری
ششم www.pichak.net كلیك كنید

دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز

سال نو مبارک

 

 

 

 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری
ششم www.pichak.net كلیك كنید


 

  ** *

يکشنبه 1/1/1389 - 1:17
شعر و قطعات ادبی
 


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كلیك كنید

 

یکشبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كلیك كنید

 

              

  ** *

 


 

 

جمعه 14/12/1388 - 0:30
رويا و خيال
 


سلام !

  اینم از ادامه خاطراتم  و خاطرات سفر دومم:

 

*. بخش درد دل های مردم با مسئولین هم راه اندازش شده بود ! یعنی مشکلاتتون رو به گوش مسئولین میرسوندید بدون کم و کاست که بعضی از این پایین دستی ها مشکلات مردم رو وارونه به بالا دستی ها جلوه ندن که مسئولین فکر کنن مردم مشکلی ندارن.

 

 

*.یه بخش دیگه راه اندازی شده بود به اسم {پیشنهاد بدید! }  این بخشش هم خیلی به دلم نشست آخه تا اون موقع چند سالی میشد که پیشنهاد میدادم ! تبیان به پیشنهاد خیلی از بچه ها عمل کرده بود ! تا دلتون بخواد هم عضو هاشون به همین خاطر زیاد شده بود.

 

*. بخش خطاطی هم راه اندازی شده بود ! توی این بخش متن مورد نظر رو میدادید نوع خط رو هم انتخاب میکردید متن رو براتون مینوشتند  در عوضش از امتیازاتتون کم می کردن ! این یکی هم خوب بود .

 

*. بخش آموزشگاه هم راه اندازی شده بود ! توی این آموزشگاه هم برای آقایون آموزش بود هم برای خانما  هم برای بچه ها هم برای جَونا ... این یکی هم خوب بود توی هر بخشی یه استاد خبره توی کارش گذاشته بودن درس میداد . البته درساش به این صورت بود که متن درس نوشته شده بود مرحله به مرحله و از پایه تدریس میشد . بعضی از درساش رو میگم : کامپیوتر ، الکترونیک،نقاشی ، و... برای خانم ها هم خیاطی و آشپزی و ... ، البته من داشتم آشپزیش رو یاد میگرفتم !!!! چون فکر کنم یه روزی به دردم بخوره ...

 

*.این یکی رو بیشتر از بقیه خوشم اومد . یه چیزی که توی ثبت مطلب خیلی ازش رنج میبردم ! این بود که عده ی محدودی که بهشون نظر میدادی و اصلا توجهی به حرفات نداشتن بالاخره سر به راه شدن و کاملا روابطشون با بقیه کاملا دوستانه کرده بودن و هر کی بهشون نظر میداد جوابش میدادن و انتقاد پذیر شده بودن!

 

*. یکی دیگش این بود که تبیان برای فروشگاهش توی هر شهری نمایندگی گرفته بود ! نمایندگی تبیان ! و هر کاربر تبیانی میتونست بره خرید کنه و با تخفیف ویژه یه کارت هایی داده بودن خیلی باحال بود !! مثل کارت سوخت ! امتیازات توش ذخیره شده بود میرفتی خرید میکردی ازش کم میشد!

 

*. یه آماری هم از اون موقع بدم بد نیست تعداد بازدید سایت شده بود 12403542012 این یکی رو یادم مونده البته خیلی چیزایی دیگه بود روی کاغذ یاداشت کرده بودم اما وقتی برگشتم دیدم هیچی روی کاغذ نیست انگار وقتی بر گشتم از اونور همه چی پاک شده بود !   تعداد تبیانی های تایید نهایی تا اون موقع شده بود 6350423 (البته اگه تبیان بخش پیشنهادات رو راه اندازی کنه خیلی زود تر به این آمار میرسه ) .

 

*. یه خلاصه از بعضی بخش های دیگه هم بدم : وبلاگ تبیان رو که رفتید دیگه ؟ گزینه ی ویرایش قالب هم اضافه شده بود ،استخاره آنلاین راه اندازی شده بود ، فروشگاه تبیان تمام لوازم خانگی رو اضافه کرده بود و ...

 

تا همینجاشو بیشتر یادم نمونده بود، گفتم که روی کاغذ نوشته بودم وقتی برگشتم چیزی باقی نمونده بود از نوشته هام !!

 

اینم از سفر دومم .

 

راستی یه خبر خوش تبیان از سال 89 قراره بخش آپلود رو برای کاربران تایید نهاییش راه اندازی کنه ...

اگه بخواد عقب بیفته  از آخری خورشیدم استفاده میکنم و میرم 5 سال دیگه که همه چی خیلی بهتر بود ...

 

(یه فکرایی برای راه اندازی آپلود دارم ! توی این دو سفر فهمیدم که کار خودمه باید یه کارایی بکنم در ادامه خواهید دید)

 

امیدوارم از خاطرات این مدت من خسته نشده باشید.

 

 

موفق باشید

الــــــــــتماس دعــــــــــــا

 

              

  ** *

 


 

 

دوشنبه 3/12/1388 - 22:3
رويا و خيال
 


سلام !

 

چند وقت نبودم یادتونه ؟ آخه گوی سریال  پنجمین خورشید دستم بود رفته بودم پنج سال دیگه ! حدود سال 93! توی این مدت هم فقط توی تبیان بودم ! شاخ درآورده بودم آخه خیلی تغییر کرده بود !

میخواید بدونید چی دیدم ؟

 

 

البته فقط اونجاهاییش رو که خودم علاقه ی زیادی داشتم رو چک کردم جاهای دیگش نرسیدم.

 

پس گوش کنید ببینید چی شده بود! :

 

 

*.بزرگترین دانشگاه مجازی تبیان در ایران و آسیا راه اندازی شده بود. در این دانشگاه تمامی علوم مورد تدریس میشد.و معتبر ترین مدارک رو ارائه میدادن و شما فقط مدرک توی دستتون نبودوکوله باری از علم روی دوشتون بود !

 

 

*.بزرگترین پایگاه آپلود مذهبی در دنیا توسط تبیان راه اندازی شده بود.

 

*. در ثبت مطلب دیگر برنده ای وجود نداشت . در حقیقت هر کس مطلبی جدید که در جایی ثبت نشده بود ثبت میکرد (یعنی دسته اول و از طریق خودش نه کپی ) به ازای هر مطلب مبلغی در یافت میکرد .(یعنی تحولی عظیم در ثبت مطالب روزانه)

 

*. اینترنت ADSL  تبیان راه اندازی شده بود . اینترنت ADSL  خودمون رو از تبیان میگرفتیم  !(و به ازای برنده شدن  ترافیک رایگان بهمون اضافه  میشد)

 

*. بخش گروه تخصصی لوازم خانگی تبیان راه اندازی شده بود! در این بخش کارشناسان به شما کمک میکردن که شما با توجه به مبلغی که در دست دارید بهترین لوازم را برای منزل تهیه کنید.

 

*.این لابه لا یه پیام بازگانی هم تقدیم کنم: دبیر سیستم ... رو یادتونه ؟ بازنشست شده بود . هر روز میدیدمش همش میگفت دلم برای تبیان تنگ شده .

 

*. سفر های زیارتی  با کاروان تبیان راه اندازی شده بود  ! مکه ، مدینه، کربلا ، سوریه  و... و راهیان نور

 

*. بخش مشاوره آنلاین تبیان راه اندازی شده بود . در این بخش مشکلات خودتون رو در هر زمینه ای به صورت آنلاین حل میکردید .

 

*. اون موقع  هر کس عضو جدیدی رو به تبیان معرفی میکرد امتیاز میگرفت ! هر چقدر هم فعالیت عضو معرفی شده بیشتر میشد  امتیاز شما هم بیشتر میشد ( میشه گفت هرمی مثبت )

 

*. تو هر شهری یه هیئت مذهبی و فرهنگی به نام تبیان راه اندازی شده بود و برای خودشون فعالیت میکردن . خیلی جالب بود عجب آدمای مودبی هم بودن .

 

*. بخش مشاوره مشکلات شرعی هم راه افتاده بود . هم مشکلت رو حل میکردن و هم اگه کسی شبهه ای داشت برطرف میکردن من که خودم با این قسمتش خیلی حال کردم هر کس ازم سئوالی میپرسد در مورد شیعه نمیتونستم جواب بدم سریع از تبیان کمک میگرفتم و جواب طرف رو میدادم .!

 

*. راستی قالب سایت هم عوض شده بود از این سادگی و ... در اومده بود خیلی قشنگ و روان شده بود ( الان که بخوای یه چیز رو پیدا کنی باید کلی دنبالش بگردی ! و از نصف چیزایی هم که توی سایت قرار میگیره خبر نداری) ولی اون موقع کلی تغییر کرده بود .

 

*. آخ داشت یادم میرفت ، سفرهای استانی مسئولین تبیان خیلی جالب بود هماهنگ میکردن با بچه هایی که توی تبیان عضو هستن و یه جلسه میذاشتن و بسته به نیاز اون شهر توی اون شهر تبیان فعالیت خودش رو شروع میکرد.

 

**

تا همین جا فعلاً کافیه بقیش رو توی یه مطلب دیگه میگم .

 

 

(البته همیچینم تخیلیه تخیلی هم نیستا ولی به دلایلی موضوعش رو تخیلی انتخاب كردم!)

 

 

 

 

 

              

  ** *

 


 

 

يکشنبه 2/12/1388 - 16:44
خاطرات و روز نوشت
  

 

ســلام به تمام دوستان عزیز

 

امیدوارم حال همگی خوب باشه .

 

قبل از هر چیز  تشکری دارم از دوستان قدیمی مخصوصاً دوستان قدیمی که همیشه یادم بودن . خیلی وقته که نبودم اما این دوستان از هر راهی که بود و میشد خبرم رو میگرفتن . از همشون ممنونم . یعنی از همتون ممنونم .

 

به  دوستانی که جدیداً یعنی توی این مدتی که نبودم به این بخش اضافه شدن خوش آمد میگم .

 

موفق باشید .

 

              

  ** *

      

جمعه 30/11/1388 - 17:12
مصاحبه و گفتگو
 اللهم عجل لویك الفرج و العافیه و انصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
      

گوشه ای از داستان های ""م""!

 

سلام

میخوام گوشه ای از داستانهای ""م""! رو براتون تعریف کنم ، اون برام نوشت و من تایپ کردم  پس هر چی میخونید از زبون خودشه و واقعیت ؛ بهم گفت خیلی از قسمت هاشو حذف كرده چون گفتنشون اینجا درست نبود ولی خیلی تكان دهنده بود و خوباشو نوشته بود كه منم تایپ كردم  !!

((این مطلب طولانی ترین مطلب من تا به الانه و میدونم كمتر كسی اینو میخونه شایدم كسی نخونه ! و لی به خاطر اینكه ازم خواهش كرده بود نوشتم براش))

 

خوب بریم از سال 85 که از ""م""! خدمت سربازی برگشته بود:

 

 

تازه از سربازی اومده بودم  روز اولی که برگشتم رفتم سراغ اونایی که بهم وعده ی کار داده بودند ! رفتم پیش اونایی که تا وقتی سرباز بودم میگفتن به محضی که خدمتت تموم شد بیا پیش ما که کلی برات برنامه داریم !(آخه حداقل 10 جور كار به طور كامل بلدم و هر كاری رو هر جایی انجام بدم یه جوری بهتر از بقیه انجام میدم و همه میفهمن فرقم رو!) خوب منم رفتم پیششون ولی انگار نه انگار که همچین حرفی زده بودن !! یادشون رفته که نه، نمیخواستن یادشون بیاد!! منم فهمیدم که وعده ی دروغ بود و بس ...

پس بیخیال وعده وعیدی ها شدم و ... چار پنج روزی گذشت که دیدم یکی از دوستانم زنگ زد که پاشو بیا تو شرکت ما  که کارش نمایندگی و تعمیر گاه مجاز خودروهای سنگینه ... فردای اون روز من و شروع کار ، کارم چی بود ؟ پیشتیبانی سیستم های کامپیوتری و یه مقدار کمک حسابدار و داشتم کم کم دیاگ زدن  موتور های دیزلی رو یاد میگرفتم خیلی خیلی سریعتر از اون چیزی که اونا فکر میکردن ، گذشت و گذشت ! همونطور که داشتم فاکتور ها رو وارد سیستم حسابداری میکردم متوجه دستکاری فاکتور ها و غیر هماهنگ بودن  ریز قیمت ها با قیمت کل شدم ! یعنی حسابداره تو زرد آب در اومد پیش ما، تقریبا میشه گفت بو برده بود که من بهش شک کردم و یکی از شبها اومده بود تمام فایل های منو پاک کرده بود! از شانس بد اون حسابدار شب قبل از این موضوع  یعنی پاک کردن همینطوری من اتفاقی یه بکاپی از اطلاعاتی که خودم ثبت کرده بودم توی رافع و اکسل توی فلش مموریم ریخته بودم ! روز بعد که اومده دیدم ویندوز بالا نمیاد که هیچ، درایوی که توش اطلاعات بوده فرمت شده ! بعد که مدیر عامل شرکت اومد  حسابداره پیش دستی کردو داد و بیداد راه انداخت که تموم اطلاعاتم پاک و شده و ....

منم با خیال راحت گفتم خوب این کار عمدا انجام شده ولی هیچ مشکلی نیست من تموم اطلاعات رو بکآپ دارم  ! اونم لحظه قیافه ی حسابدار دیدنی بود 1000 جور رنگ عوض کرد  این داستان ادامه داشت و هر روز که میگذشت هی بیشتر دست این حسابداره پیش من رو میشد هر چی بیشتر فاکتور ها رو وارد میکردم میدیدم که اختلاف حساب ها بیشتر میشه تا اون لحظه به یازده میلیون رسیده بود !! تا اینکه داشت خیلی ناجور میشد و من دوستم رو که منو برده بود اونجا در جریان گذاشتم و باورش نمیشد ! براش مدرک رو کردم  شاخ درآورد ! گفت اگه به مدیر عامل بگی اولا که باور نمیکنه چون به حسابدارش بیشتر از چشماش اعتماد داره  ... هیچی این موضوع گذشت و یه روز مدیر عامل اومد بالای سیستم من و گفت چه خبر؟ منم جریان رو براش تعریف کردم با مدرک ولی بنده خدا از بس به این حسابدار اطمینان داشت باورش نمیشد ! و مثل اینکه به حسابداره گفته بود، هیچی از اون روز به بعد زیر آبزنی حسابداره شروع شد ضد من،  هی زیراب میزد هی چوب لای چرخم میگذاشت و دوباره مخ مدیر عامل رو زدو حقوق منو به نصف رسوند که مثلا پای منو ببره از اون شرکت منم چاره ای نداشتم و یه ماهی این فشار رو تحمل کردم با اینکه با مدیر عامل صحبت کردم ولی هیچ فایده ای نداشت خلاصه به این نتیجه رسیدم که جای من دیگه اونجا نیست  ولی موقع تصویه کردن حرفم رو زدم و گفتم مطمئن باش این نون ها خوردن نداره و یه روزی چوبش رو میخوری و در جواب به من گفت این موضوع به تو ربطی نداشت و نباید دخالت میکردی و کار اصلی تو پشتیبانی سیستم ها بود  نه حسابداری و...

موقع رفتن گفتمش میبینمت  خدایی هم هست ...

و از اونجا که اومدم بیرون به  مدیر عامل بهم گفت خودت مقصر بودی نباید تهمت میزدی منم در جواب بهش گفتم یه روزی میفهمید که چه کرده با شما که دیگه خیلی دیر شده  . بنده خدا مدیر عامله آدم خوبی بود ولی  چه میشد کرد خیلی به حسابدارش اطمینان داشت  ..

گذشت از این موضوع و تقریبا چهار ما ه بعدش خبر دار شدم که حسابداره 50 میلیون سر مدیر عامله کلاه گذاشته و غیبش زده ...!

زنگ زدم به دوستم که اونجا بود بهم گفت میدر عامل دو دستی داره میزنه تو سرش و میگه کاش به حرف این پسره یعنی ""م""! گوش میکردم.

(خدارو شکر هر جا میرم به دنبال سلامت کارمم و قبل از پول این سلامت و حلال بودن حقوقم برام مهمتره تا به قول معروف  مقدار حقوق )

این از این یکی کارمون که اینطوری تموم شد.!

بعد اون کار قبلی معرفی شدم به کارخونه ی سیمان برای دفتر فنی ولی پارتی نداشتم اولش گیر دادن که چون مدرکت پایینه کارم بلد نیستی بهشون گفتم شما کار میخواد  یا مدرک ؟ جوابشون این بود که در درجه اول کار بلد بودن ، در جواب بهشون گفتم که خوب ازم تست بگیرید در هر زمینه ای که میخواید !چون اکثر کارشون نقشه کشی بود و شبکه و برنامه های پی ال سی  خوشبختانه از سال 77 من با تموم نرم افزار های کامپیوتر ور رفتم و میشه گفت تا حدودی اگر کسی کارم رو ببینه باورش نمیشه که من یه دیپلم هستم  بگذریم؛  اول ازم خواستند که یه نقشه سه بعدی بکشم منم مشغول شدم و براشون نقشه رو کشیدم ، تا اینجا که نتونستن ایرادی بگیرن گفتن بریم سراغ شبکه،  سیستم شبكه شون  وایرلس بود اونم براشون خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردن هم شبکه رو راه انداختم و هم امنیتش رو براشون تضمین کردم  تا اینجاش هم نتونستن حرفی بزنن ! برای تابلو های پی ال سی ازم بهونه گرفتن  گفتن دیگه پی ال سی کار شما نیست !! منم چون قبلا با پی ال سی های مشابه ولی از دستگاهای دیگه که ربطی هم به این موضوع نداشت کار کرده بودم ولی اینجا هم به خدا امید کردم و ادعایی کردم که یه مقدار سخت بود ولی به خاطر اینکه کار رو بدست بیارم حرفمو زدم گفتم میتونم اکثر منو های تابلوی پی ال سی شما رو فارسی کنم !!! و چون قبلا با نرم افزار های دستکاری سورس فایل ها ور رفته بودم یه مقدار آشنایی داشتم  و  به قول خودشون مدیر فنی دید که نه مثل اینکه با یه آدم کم تجربه ای سر و کار نداره  دست از بهونه ی فنی کشید و رفت سراغ چیز دیگه   ! گفت خوب فاز ما راه نیوفتاده یعنی فاز 2 کارخونه و دوسال دیگه کار داره تا راه اندازی بشه گفتن اگر بخوای بیای توی دفتر فنی باید یه مقدار توی خط فعالیت داشته باشی گفتم خوب باشه شما میخواید من کارگری کنم ؟ قبول کارگری هم میکنم توی خط که هم بهونه دستشون ندم هم بیشتر با سیستم ها و دم دستگاهای خط آشنا شم ... گذشت و گذشت وای از فشار های که روم می آوردن انداختم توی شیفت  16 ساعت کار یک هفته 7 صبح میرفتم تا 9 شب  یه هفته از 4 بعد از ظهر میرفتم تا 6 صبح مرخصی نداشتم ولی تحمل میکردم به امید اینکه بالاخره دو سال سختی میکشم و پام به دفتر فنی باز میشه و راحت تر میشم  گذشت رسید به ماه رمضون  بی انصافا هیچ کدوم روزه نداشتن   منو میفرستادن بالای سیکلون ها ! یعنی سقفش  130 متر ارتفاع و 700 پله ! از قصد میفرستادن منو شاید روزی 3 بار یا 4 بار برای یه کار بیخود ! کارایی بهم میگفتن انجام بده که اگه براتون تعریف کنم اشکتون در میاد ! وای چقدر اذیتم کردن ولی تحمل کردم به خاطر رسیدن به هدفم دیگه وسطای ماه رمضون داشتم کم میاوردم ازم کارای میخواستن که اصلا کار من نبود مثلا برم داخل سیکلون های مواد روی داربست ها با ارتفاع 50 متر آجر نسوز کار کنم از صبح که میرفتیم تا دم افطار فقط من روزه بودم توی این دسته از این ادما، هم گرم بود  هم پر از گرد و خاک .. ازشون خواستم حداقل شبهای احیا رو یه مقدار زود تر بذارن برم آخه واقعا سخت بود  تو اون شرایط روزه داری واقعا سخت بود   نمیذاشتن بدتر لج میکردن نگه میداشتن نیم ساعت  یک ساعت بعد از افطار کار رو تعطیل میکردن به جایی رسید که میرفتم خونه فقط کافی بود دراز بکشم  از شدت خستگی خوابم میبرد تا سحر ! دیگه نای راه رفتن برام نمونده بود شب های احیام رو از دست دادم  .... وای خدایا چه گناهی کرده بودم  نمیدونم .!

گذشت ماه رمضون و کار و کار وکار  محرم هم همینطور انداختنم توی شیف شب  درست همون شبهایی که مراسم بود منو انداختن به جای یکی برم شیفت وایستم تو گروه آسیاب سیمان  نیروهاش یکی رفته بود مرخصی، یکی هم به خاطر داشتن پارتی منو جایگزین شیفت شبش کرده بودن  تا اون بره به مراسم هاش برسه خلاصه هر چی بهشون گفتم حداقل بذارید یه شب برم مراسم  تنها جوابشون این بود که اینجا همینه دوست داری وایستا دوست نداری خوش اومدی ! 25 شب شیفت شب بودم تو محرم  از 7 شب میرفتم  تا 8 صبح  تو شهر ما هم شبها مراسم میگیرن فقط ؛ مسئول فرهنگی هیئت هم بودم کارای فرهنگی و تصویر برداری و صدا برداری هیئت هم با من بود بعلاوه هماهنگی های مختلفش  شبها در حسرت بودم روزا از شدت خستگی نمیتونستم کاری بکنم کلی از کارای هیئت ریخته بود به هم مجبور بودم به بچه های دیگه بسپارم کارو ... یه سری هاشون خوب انجام داده بودن یه سری ها شون هم گند زده بودن ... اینم از محرم ما که با حسرت گذشت ...

این روزای سخت گذشت   و گذشت  تقریبا میشه گفت ماه 17 بود که از ورود من به کارخونه سیمان میگذشت دیگه همه   قسمت های فاز 2 استارت خورده بود و راه اندازی شده بود فقط مونده بود بارگیر خونه ، و برای راه اندازی قسمت ها ی مختلف یعنی استارتشون هم کلی اذیت شدم  بگذرد که چقدر بلا سرم اومد ! به خاطر سهل انگاری یکی از آقایون موقع استارت کوره یکی از ورودی های گاز ترکید که دقیقا بغل من بود ! آتیش گرفت جای نداشتم فرار کنم پشت سرم بلند 6 متر ارتفاع، جلوم هم آتیش ! دیگه داشت اتیش زیاد زیاد تر میشد اول شلوارم آتیش گرفت آتیش زیادتر شد موهام سوخت  پشت دستام که روی سرو صورتم رو گرفته بودم که نسوزه داشت میسوخت بقیه هم نگو داشتن نگام میکردن ! یکّی نرفت شیر اصلی گاز رو ببنده دیگه داشت آتیش ناجور اذیتم میکرد یه هو دیگه تصمیم گرفتم بپرم از این ارتفاع 6 متری پایین ! دیونه گی بود میدونم ولی سوختگی بدتر از هرچیزی ! یه دفعه تصمیم گرفتمو پریدم پایین زیر این ارتفاع یعنی زمین آسفالت بود ! پریدمو خودمو راحت کردم  خدا خیلی بهم رحم کرد شاید به خاطر صدقه انداختنم صبح به صبح ها بود وگرنه بیشتر داغون میشدم اونجا دستم از دو جا شکست  مچ پام در رفته بود نمیدونستم کجای بدنم رو بگیرم پامو که شدت ضربه انقدر زیاد بود که سرگیجه گرفته بودم یا دستم البته دستم به خاطر گرم بودن متوجه نشدم شکسته ولی سوختگیش بد جور اذیتم میکرد ... وای چه شبی بود  بی انصاف ها نکردن با اورژانس زنگ بزنن دست و پاهام خون و خونمالی دیگه یه مقداری بچه ها یعنی کارگرای دیگه اومدن سراغم دست و پامو ماساژ دادن و خون ها رو پاک کردم موهام سوخته بود صورتم سرخ شده بود به خاطر حرارت دستم کبود پام سر شده بود گذشت  اون شب و رفتم خونه  میترسیدم در خونه رو باز کنم، که یه موقع مادرم منو نبینه  چهار شنبه بودو فرداش یه مناسبتی بود یادم نمیاد ولی تعطیل بود از شانس بدم مادرم تو حیاط بودو با اون سر و وضع منو دید هم وحشت زده شد هم ناراحتی قلبیش اوت کرد منم مجبور بودم بگم به خدا چیزی نشده فقط موهام سوخته درد رو تحمل کردم و پام درد میکرد حسابی، مجبور بودم عادی راه برم خلاصه با هزار بد بختی مادرمو آروم کردم رفتم بیمارستان دکتر نبود ! اینم از شانس ما ! از ساعت خیلی گذشته بود دیر وقت بود هیچ جا باز نبود بیمارستان به این بزرگی دکتر نداشت  از این دانشجو ها ریخته بودن تو بیمارستان که از هیچی سر درنمی اوردن  روز بعدش تعطیل روز بعدش هم جمعه ! یعنی سه روز درد میکشیدم عجیب تا روز شنبه  رفتم دکترو بقیه ماجرا که هم دستم شکسته بود از دوجا ! هم مچ پام در رفته بود و پنجه ی پام به خاطر ضربه شدید مویه کرده بود ....

این داستان گذشت .... من بعد از 45 روز که استراحت داشتم به خاطر شکستگی برگشتم سر کار ، یکی نیومد تو این 45 روز بگه تو چت شده ؟!

برگشتم برام گزارش حادثه هم رد نکرده بودن ! گفتن مقصر خودت بودی !

اما گذشت کردمو پیگیر این موضوع نشدم ....

گذشت و گذشت تا سال 88 رسید که دیگه میخواست خط به طور کامل استارت شه  و شد ... حالا رسیده وقت اینکه برم سر جام با این همه سختی که کشیدمو و بلاهایی که سرم اومد! دو ماهی تو خط بودم و کار میکردم ...

یه دفعه متوجه شدم یکی اومده دفتر فنی جای من !!!!!!!!!!!!

پرس و جو کردم دیدم یه نفر با دیپلم تجربی  و  تو کار کامپیوتر صفر ! آوردنش اونجا  کسی که تاحالا رنگ کارخونه رو ندیده بود ! فقط چی؟   فقط اینکه پسر خالش مهندس فلان قسمت بود  رفتم صحبت کردم با مدیر اون قسمت یعنی دفتر فنی بهشون گفتم جریان چیه ؟؟؟!!!! این کیه  پس ؟؟؟!!! گفتن ایشون فوق دیپلم کامپیوتر هستن و از شما خیلی بهترن ! گفتم مدرکشون رو بدید ببینم این حق منه که بدونم برای چی با من این کارو کردید دوسال عذابم دادید منم به خاطر اینجا تحمل كردمو صدام در نیومد ! هر کاری کردم بهم مدرک پسره رو نشونم ندادن اون پسر همسایه یکی از دوسام بود و تازه سربازیشو خریده بودن و دیپلمش رو هم تازه گرفته بود این موضوع خیلی منو اذیت کرد فکرشم نمیکردم بهم همچین نارویی بزنن !!!!

یه ماهی گذشت و من همون کار قبلیم رو توی خط ادامه میدادم و امیدم به خدا بود بالاخره درست میشه اینجور نمیمونه ! گند کاری های اون پسر شروع شده بود رفته بود نشسته بود پای سیستم ساعت زنی  که تحت داس بود و از اونجایی که ایشون حرفه ای کامپیوتر بودن !!!! و خیلی با سیستم داس کار کرده بودن ساعت کاری تموم کارگرهای بیچاره رو پاک کرده بودن  ساعت های اضافه کاری همه روپرونده بود ! هیچی زیر بار هم نمیرفتن که بابا این پسر اینکاره نیست حداقل یکی رو می آوردید که  دو روز حداقل کامپیوتر کار کرده باشه  اما نه ادعاشون خیلی بیشتر از این حرفا حتی قبول نکردن که برم براشون اطلاعات رو برگردونم !! این پیشنهاد رو بهشون دادم که اطلاعات رو برمیگردونم  متاسفانه حرفی که زدن این بود شما برو بیلت رو بزن !! مهندسی که دانشگاه آزادی بود !!!(نه اینكه بگم دانشگاه آزادی ها بدن ولی مطمئن بودم همه چیز رو با پول به دست آورده بود!) و کاربری که دیپلم تجربی بود ! تا همین چند وقت پیش اونجا بودم   سر آخر بهم گفتن باید بری سیمان باز بزنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!

باید میرفتم پاکت  سیمان بار كامیون میكردم   !!!

آخه خدایا چه گناهی کردم ؟!!!؟؟؟

دو سال سختی کشیدم که برم سیمان بار بزنم ؟ اگه کار بلد نبودم هیچ اشکالی نداشت  ولی میبینم  یکی که تخصص نداره باید بره جای یكی دیگه بشینه و یکی که کار بلده تا حدودی باید حقش رو بخورن و ...

آخه چقدر پارتی بازی ؟ چقدر ؟

اونی که باید پشت میز باشه داره بیل میزنه ! اونی که باید بیل بزنه پشت میزه !

 

کاش یه کم سرمایه داشتم که حداقل کاری رو برای خودم شروع میکردم ...

علاقه ی شدیدی به کارهای مذهبی و فرهنگی دارم  اما سرمایه نداشتم که بخوام شروع کنم ...

الانم بد جور ریختم به هم ....

 

 

 

 خوب صحبت های ""م""! تموم  شد .

خسته شدم از بسی خوندم نوشته هاشو و تایپ کردم ! ولی  این بنده خدا اینقدر بد شانسه که نگو  این وسط کلی براش مشکل پیش اومده بود که نگو  وقتی برام تعریف میکنه از خودم یادم میره ...

براش دعا کنید ...

 

میدونم کمتر کسی اینو میخونه به خاطر طولانی بودنش ولی .... خودش میگه جایی و کسی ندارم  که براش دردو دل کنم اینا رو برام بنویس  که ....

ولی هر وقت بهش چیزی میگم میگه خدارو شکر . خدارو شکر . خدا رو شکر . لابد حکمتی هست که اینقدر بلا سرم میاد و اینطوریه ....

البته اینا خوباش بود که تعریف کرده !!!

 

 

موفق باشید.

 

التمـــــــــــــــاس دعـــــا 

{دوست من تازه اومدی ثبت مطلب؟ پس اینجا! (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)کلیک کن }

 

 

سه شنبه 7/7/1388 - 22:28
دعا و زیارت
  

گل خوشبوی هستی
ای گل غایب ! هیچ دلی نیست كه نام مبارك تو را همچون گنجینه ای گران بها ، در خود ، جای نداده باشد.
هر درختی ، وقتی با نسیم زمزمه می كند ، دعای عهد را می خواند. هر كوهی ، از آن روی مستحكم و پابرجاست كه تو را مركز ثقل زمین و مایه ی دوام آسمان می داند.
هر دریایی ، با ذكر نام و یاد تو ، بی كرانه می شود.
ای گل نرگس ! خوشبوترین گل های دنیا ، رایحه ی وجود تو را وام دارند. اگر خورشید ، بر جهان و جهانیان ،نور می باراند ، از فیض حضور تو در آسمان ها و زمین است . اگر ماه ، جاده ی زندگی را نقره گون و زیبا می سازد ، به یمن بركت و صفای وجود توست .
اگر زمین ، اجازه می دهد كه بشر ، زین بر پشتش نهد و از مزایایش بهره برگیرد ، همه وهمه به خاطر
توست .
اصلا همه ی هستی ، بی حضور تو ، بیغوله ای بیش نخواهد بود. اگر تو نباشی ، ای حجت خدا ، ما همه در كام زمین فرو خواهیم رفت و اثری از ما ، در زمان باقی نخواهد ماند.
گردش منظم افلاك ، حركت انسان ، رشد گیتی ، رنگ و بوی گل و گیاه ، بر پایی دنیا ، صفای دل ها ، وجود هر چه مهر و وفا ، همه و همه وابسته به وجود و حضور توست و حضور سبز تو ، با ظهورت ، كامل تر میشود و كهكشان زندگانی را زیباتر و پربارتر می سازد.
ای مولا! سرسبزی دنیا را با ظهور خویش تضمین فرما

 

دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند 

دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند

 

دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما

پس ازنیامدنت گوشه ی خیابان ماند

 

شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام

و کوچه کوچه ی شهرم دوباره  زندان ماند

 

برای آمدنت چندسال بایستی

در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟

 

نیامدی که ببینی نگاه منتظرم 

چه روزها به امید تو زیر باران ماند

 

سکوت آخر حرف من است چون بی تو 

دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند

 


    

 


 

 

التمـــــــــــــــاس دعـــــا 

{دوست من تازه اومدی ثبت مطلب؟ پس اینجا! (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)کلیک کن }

 

 

پنج شنبه 2/7/1388 - 21:58
رمضان
(¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)
     
اللهم عجل لويك الفرج و العافيه و انصر و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه
 

يک ماه ميهماني خدا گذشت، يک ماه خودسازي و مبارزه با نفس سپري شد، خوشا آنان که از آن ضيافت و اين مبارزه، سربلند و پيروز برآمدند.
و اينک مؤمنان به شکرانه اين سربلندي و پيروزي، عيد مي گيرند و به يکديگر شادباش مي گويند.

پيشاپيش عيد سعيد فطر رو  به تمامي دوستان تبياني تبريك عرض ميكنم .

 

 

 

mostafa2_gh@yahoo.com

 

التمـــــــــــــــاس دعـــــا 

{دوست من تازه اومدي ثبت مطلب؟ پس اينجا! (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)کليک کن }

 

   (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯) 

(¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)

شنبه 28/6/1388 - 14:37
رمضان
كوله بارت بربند ! شايد اين چند سحر فرصت آخر باشد! كه به مقصد برسيم و بشناسم خدا را و بفهميم كه يك عمر چه غافل بوديم ، ميشود آسان رفت، ميشود كاري كرد كه رضا باشد او . اي سبك بال در اين راه  شگرف در دعاي سحرت در مناجات خدايي شدنت هرگز از ياد مبر من جا مانده بسي محتام .....   التماس دعا از همگي . 
        
اللهم عجل لويك الفرج و العافيه و انصر و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه
 

واما در دو دلي ماه رمضوني!

منتظريم ماه رمضون تموم شه !!!!!

 

اول بگم منظورم شخصي خاصي نيست!

******************************

منتظريم ماه رمضون تموم شه !!!!!

كه چي بشه ؟!

كه باز شروع كنيم ديگه ! چيرو شروع كنيم ؟!

همون كارايي كه قبل  از ماه رمضون ميكرديم ...

سر اين كلاه بذار سر اون كلاه بذار ...

كلاي اينو بردار  كلاه اونو بردار...

گرون بفرشيم...

دروغ بگيم ...

تهمت بزنيم ...

از اون طرفم .....!

به ناموث مردم نگاه كنيم ...!

دزدي و ...

به فكر اين باشيم كه چطوري مردم رو سر كيسه كنيم ...

جنسامونو بندازيم به مردم ...

حق بكشيم ...

با آبروي مردم بازي كنيم ...

نماز و بذاريم كنار ........!!!!

ديگه سراغ نماز و قرآن نريم تا سال ديگه  ماه رمضون ...

كمك به ديگران تعطيل ....

..............................

و هزار يك جوره ديگه ...!

 

هر چي فكر ميكنم زياده ولي ......

 

ولي اميدواريم كه بتونيم حداقل خودمونو نگه داريم ...

 

   


التمـــــــــــــــاس دعـــــا

 

{دوست من تازه اومدي ثبت مطلب؟ پس اينجا! (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)کليک کن }

 

   http://a.imagehost.org/0317/mostafa2_gh.gif 

شنبه 28/6/1388 - 14:18
رمضان
كوله بارت بربند ! شايد اين چند سحر فرصت آخر باشد! كه به مقصد برسيم و بشناسم خدا را و بفهميم كه يك عمر چه غافل بوديم ، ميشود آسان رفت، ميشود كاري كرد كه رضا باشد او . اي سبك بال در اين راه  شگرف در دعاي سحرت در مناجات خدايي شدنت هرگز از ياد مبر من جا مانده بسي محتام .....   التماس دعا از همگي . 
        
اللهم عجل لويك الفرج و العافيه و انصر و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه
 
  

کلام آسماني امروز :

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ?2?الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ?3? ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌ ?4?

همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده (2) همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد در آفرينش آن [خداى] بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتى] نمى‏بينى بازبنگر آيا خلل [و نقصانى] مى‏بينى (3) باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد (4)

 (جزء"29" سوره ملك)

 حديث امروز:

(¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)

ناگفته هاي با خداي امروز:

خدايا! ما كه تو اين چند روز معلوم نيست چه كرديم ! خوب بود يا بد ؟!  بخشدي مارو يا نه ؟! چه سالي در انتطار ماست ؟! سال ديگه هم هستيم  ؟!  هر چي فكر ميكنم پيشت هيچي نداريم جز شرمندگي خدايا مارو ببخش روز عيد هم اومد ... بخششت عيدي ما باشه ...

دعاي امروز من :

خدايا! ماه رمضون تموم شد و وقت رقم خوردن بقيه سال...،  خدايا! بهترين ها رو رقم بزن و  ظهور آقاي ما رو نزديكتر كن ...

دعاي روز بيست و نهم ماه مبارک:

(¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)

 

 

 گوش كنيد ! 
 
 
دعاي روز سي ام ماه مبارك:
(¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)

 

براي دريافت متن و صداي تمامي دعا ها اينجا! كليك كنيد .

 

    

التمـــــــــــــــاس دعـــــا

 

{دوست من تازه اومدي ثبت مطلب؟ پس اينجا! (¯`•._.•.Mostafa2_gh.•._.•´¯)کليک کن }

 

   http://a.imagehost.org/0317/mostafa2_gh.gif 

شنبه 28/6/1388 - 13:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته