• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 205
تعداد نظرات : 189
زمان آخرین مطلب : 4285روز قبل
فلسفه و عرفان
  پرنده بر شانه های انسان نشست  انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم  تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی  

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و

آدمها را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه

 ممکن بود  پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟  انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید  پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .  انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد  چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی  پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است  درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است  اما اگر تمرین نکند فراموش می شود پرنده این را گفت و پر زد  انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام  این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد  آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید ؟  تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود.  اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟  انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .  آنوقت رو به خدا کرد و گریست
دوشنبه 21/5/1387 - 17:39
محبت و عاطفه

روزگار اما وفا با ما نداشت!

                          طاقت خوشبختی ما را نداشت !
دوشنبه 21/5/1387 - 17:36
محبت و عاطفه

سوگند را ساختیم تا سوگند یاد کنیم که عاشق بمانیم ....

 با سوگند شروع می کنیم ، با امید ادامه می دهیم وآرزوداریم با وصال ختم شود ....سوگند می خوریم به زیبایی عشق پاک که دل از هم نگیریم ، که لحظه ای از یاد یکدیگرغافل نشویم ، که برای هم باشیم و بهیاد هم ، که دوست داشتن را از یاد نبرده و با آمدن هر سپیده و شروع هر روز به یادیکدیگر چشم به جهان بگشاییم .... و در آخر سوگند به عشق که در غم و شادی با هم باشیم و شریک هم
دوشنبه 21/5/1387 - 14:34
محبت و عاطفه
من تو را جستجو میكردم و نمی دانستم كه تو در قالب یك كلمه ی زیبا مطلع شعر منی... به چه تشبیه كنم نام تورا...به بهار یا آبی زلال دریا...؟ساده تر می گویم تو تمامیت احساس منی...
دوشنبه 21/5/1387 - 0:23
محبت و عاطفه
دوباره قلم به دست می گیرم تا بنوسم برای تو ... تویی که فقط و فقط با یاد تو روزگارم به آرامش می رسد. قلبم کوچک تر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد .اما در سکوت پر از فریاد خودم می گریم  و می گویم با همین قلب کوچک ،به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم. در خلوت تنهایی مرگبار خود فریاد زدم.دستم را زیر پلک هایم بردم. با انگشتان لرزان خودم جوهری از ناب ترین قطرهای اشک دیده ام را بر روی صفحه سفید و دست نخورده  قلبم کشیدم و آرام گفتم :دوستت دارم و در حسرت دیدارت یک آسمان اشک در سینه دارم .
دوشنبه 21/5/1387 - 0:15
محبت و عاطفه

 

 نمی زارم خونه آرزوموکسی با اومدنش خراب کنه

 نمی زارم یه غریبه بانگاش پادشاه دل بی ریات بشه

يکشنبه 20/5/1387 - 13:57
محبت و عاطفه

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام 

تنهایی را دوست دارم ریرا خداوند هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم

گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

 

 

 

شنبه 22/4/1387 - 18:8
محبت و عاطفه

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر می دانم که می خواهم گلویم سوتکی باشد به دست کودکی خردسال و

 بازیگوش که هر دم بشکند این سکوت تلخ مرگبارم را

يکشنبه 8/2/1387 - 19:7
محبت و عاطفه

 این سهم من از عشق نبود
سهم من گریه های گاه و بی گاه نبود
سهم من از شب خاموش ترین ستاره نبود
سهم من تو بودی تو ....
اما حالا...
سهم من از تمام زندگی شده اشک و آه
آه می کشم آه حسرت
حسرت روزهای عاشقی و بی قراری
بی قراری واسه 1 لحظه دیدن تو
اما حالا دیگه بی قرار نیستم میدونم دیگه نمیایی
میدونم رفتی تا همیشه قلبم تنها بمونه
رفتی تا ....
سهم من از عشق یک نقطه چین شد

شنبه 29/10/1386 - 17:3
محبت و عاطفه

اشك من دیگر نمی خشكد بروی دیده ی محزون من

مرغك روحم نمی گیرد پر از روی دل مجنون من

لحظه ای قلبم نمی ماند ز درد و آه و اندوه و ستم

آتش عشقم نمی كاهد در این تاریكی بی چون من

شنبه 29/10/1386 - 16:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته