• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4099روز قبل
اهل بیت
خطبه بدون نقطه امیرالمومنین (علیه السلام)امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را پس از مذاكره اصحاب در این باره، بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!

«الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.

الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.

سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.

الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.

عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.

وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.

أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.

صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.

أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.

اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوارَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا  الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.

هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.

اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.

عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.

وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.
 (1)


(
لازم به تذكر است نقطه‏هایى كه بر روى‏هاى گرد«ة‏»مى‏آید،چون در حال‏«وقف‏»خوانده نمى‏شود،لذا حرف نقطه‏دار محسوب نمى‏گردد.)


پی نوشت :
========
نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینة البحار ج 1 ص 397،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438 
دوشنبه 8/9/1389 - 14:54
داستان و حکایت

مردی تخم عقابی را پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.

 عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.

 در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند.

 برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.

 سالها گذشت و عقاب پیر شد.

 روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.

 او با شکوه تمام، با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش، برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

 عقاب پیر، بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟"

 

همسایه اش پاسخ داد: این عقاب است _ سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

 

 عقاب مثل مرغی زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد مرغ است!!

  

ما چه کسی و کجایی هستیم؟

 

يکشنبه 7/9/1389 - 8:55
شعر و قطعات ادبی

همه روز روزه بودن همه شب نماز خواندن


همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن



زمدینه تا به كعبه،سر و پا برهنه رفتن


دو لب از برای لبیك، به وظیفه باز كردن



به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن


زمنافی و مناهی، همه احتراز كردن



شب جمعه ها نخفتن و به خدای راز گفتن


ز وجود بی نیازش طلب نیاز كردن



به خدا كه هیچ كس را ثمر آنقدر نباشد


كه به روی نا امیدی در بسته باز كردن

  

شیخ بهایی

 

يکشنبه 7/9/1389 - 8:51
آلبوم تصاویر


اگر فکر می کنید نمی توانید.





اگر فکر می کنید حقوقتان کم است .




اگر فکر می کنید درس خواندن سخت است .





اگر از سیستم حمل و نقل می نالید.




اگر فکر می کنید کارتان سخت است.




اگر فکر می کنید جامعه با شما رفتاری ناعادلانه دارد.



اگر احساس کردید که دیگر باید تسلیم شوید.



اگر فکر می کنید دوستان زیادی ندارید.





خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر.
که داده ات نعمت.
و گرفته ات امتحان.
و نداده ات حکمت است.

از حالا روزی هزار بار سر به سجده بگذاریم و بگوییم  شکراً لله
شنبه 6/9/1389 - 9:34
شعر و قطعات ادبی

 عشق یعنی دوستی و دیوانگی
 عشق یعنی یک جهان بیگانگی
 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر 
 عشق یعنی سجده با چشمان تر
 عشق یعنی سر به دار آویختن
 عشق یعنی اشک حسرت ریختن
 عشق یعنی دیده بر در دوختن
 عشق یعنی در فراغش سوختن
 عشق یعنی انتظار و انتظار
 عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
 عشق یعنی شاعری دل سوخته
 عشق یعنی آتشی افروخته
 عشق یعنی با گلی گفتن سخن
 عشق یعنی خون لاله بر چمن
 عشق یعنی قطره را دریا شدن
 عشق یعنی همچو من شیدا شدن
 عشق یعنی بهترین حسن ختام
 عشق یعنی قطعه شعری نا تمام

شنبه 6/9/1389 - 9:18
اخلاق

تقدیم به خوبی های تمام مادران دنیا
داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: "فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
 

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
 

مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت: "بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من ماهی دوست ندارم؟"و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد
 

شبی از شبهای زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."لبخندی زد و گفت: "پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
 

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود که من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت.

نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت: "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
شنبه 22/8/1389 - 20:2
اهل بیت
 

بر اوج محبت علی اوجی نیست / در بحر بجز کرامتش موجی نیست

 

در کل ممالک و مذاهب به جهان / مانند علی و فاطمه زوجی نیست

 



پیوند آسمانی دونور الهی

عاقد: خدا



شاهد: رسول خدا (ص)



دفتر: لوح محفوظ



مکان: عرش



عروس: کوثر



داماد: حیدر



مهمانان : ملائكة الله



سه شنبه 18/8/1389 - 9:36
اهل بیت
 

تا كه پرسیدم ز منطق عشق چیست

                در جوابم این چنین گفت و گریست

                                                           

 لیلی و  مجنون همه افسانه اند

                                                                          

              عشق تفسیری ز زهرا و علیست

                            

                             

                               

 سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد .

 
سه شنبه 18/8/1389 - 9:31
رويا و خيال

 قلب تو کبوتر است؛

بالهایت از نسیم؛ 

قلب من سیاه و سخت؛

 قلب من شبیهِ.... بگذریم 

دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیم خاردار؛ 

پس تو احتیاط کن جلو نیا برو کنار توی این جهان گُنده هیچ کس با دلم رفیق نیست؛ 

فکر می کنی چاره دلی که جوجه تیغی است چیست؟! 

مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم؛ 

نیش می زند به روح نازکم،

تیغ های تیز مشکلم راستی تو جوجه تیغی دل مرا،

توی قلبت راه می دهی؟ 

او گرسنه است و گمشده،

تو به او پناه می دهی؟ 

باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم،

زود رام می شود تو فقط سلام کن،

تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام  میشود...

 

يکشنبه 16/8/1389 - 8:53
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

شب شده بود و  دلم دوباره غم گرفته بود

 

به یاد کرب و بلا برا حرم گرفته بود

 

داشتم از غصه میمردم به یاد کرب و بلا

 

گفتم امشبو میرم زیارت امام رضا

 

رفتمو رو به حریم باصفاش زانو زدم

 

حرفای دلم رو پیش ضامن آهو زدم

 

گفتم آی امام رضا تو رو به حق مادرت

 

یه نگا کن به دل سیاه این کبوترت

 

من غلامتم تو باید به دلم شاهی کنی

 

برای زیارت حسین منو راهی کنی

 

میون درد و دلام توی همین حال و هوا

 

دیدم انگاری نشسته روبه روم امام رضا

 

دیدم آقای غریبم داره گریه می کنه

 

سرتکون میده ازم داره گلایه می کنه

 

میگه آی اونی که حال خودتو خوب میدونی

 

توکه صبح تا شب داری دل منو میسوزونی

 

با چه رویی اومدی پیشِ منِ امام رضا

 

با چه رویی اومدی میخوای بری کرب و بلا

 

به حریم ما تا مَحرم نشی فایده نداره

 

کربلا بری و آدم نشی فایده نداره

 

به آقام گفتم امام رضا به حق مادرت

 

یه نگا کن به دل سیاه این کبوترت

 

تا که از صدق و صفا عاشق و مبتلا بشم

 

اونجوری که تو میخوای زائر کربلا بشم

 

                                          سیدحسین میرحسینی
جمعه 14/8/1389 - 17:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته