• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 191
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 5231روز قبل
محبت و عاطفه

میزی برای کار * کاری برای تخت * تختی برای خواب * خوابی برای جان * جانی برای یار * یاری برای یاد * یادی برای سنگ این بود زندگی

يکشنبه 11/6/1386 - 16:20
محبت و عاطفه

در جاده بی انتهای که با عشق هم مفهوم است برگهای زردی که از شاخه جدا شده اند زیبایی به جاده می دهند که وصف ناپذیر است برگها خود را به دست باد سپرده اند تا تن بی جانشان را که بی جان تر از همیشه در انتظار صدای پای آشنایی نشسته اند به باد تازیانه گیرد ناگهان صدایی می آید آری این صدای پای عشق است صدای پای آشنایی که با کوله باری از عشق و غم آمده است دیگر پاییزی غمگین نیست دیگر زمستانی نیست که درختان را غافل کند دیگر بادی نمی وزد که برگهایی که خود را حاضر برای جان دادن زیر پای عاشقی دل باخته کرده اند نا امید کند . آری این صدای پای عشق است صدای پای آشنایی که غریبه تر ازهمیشه به جاده نگاه می کند او را با نگاهی آشنا بپذیر که در نگاهش زیبایی عشق شعله ور شده است این جا در این جاده بی انتها دو باره بهار متولد شده است اما نه بهار همیشگی بلکه بهار عشق که نه تابستان دارد نه پاییز نه زمستان

يکشنبه 11/6/1386 - 13:23
محبت و عاطفه

قلب آدما مثل يه جزيره دور افتاده ميمونه .اين كه كي واسه اولين بار پا به جزيره مي ذاره مهم نيست .مهم اون كسي كه هيچ وقت جزيره رو ترك نمي كنه

يکشنبه 11/6/1386 - 12:30
خانواده

نمي دوني كه چه دردي داره عاشقي اره عزيز
مي دونستي نمي كردي اينطوري با من عزيز
رفتيِِِ گذاشتي ما رو تو غم وغصه اره
من هنوز دل نگرونم كه تو از راه برسي
چشامو مي بندمو فكر مي كنم
فكر اون روز هايي كه با هم بوديم
روزهاي قشنگي بود خيلي قشنگ
اما گفتي كه مي رم منتظرم نمون مشنگ
دوباره منت كشيدم اما تو
محل نذاشتي من رو باز عاشقتم

يکشنبه 11/6/1386 - 12:25
خانواده

حق من از زندگي اينها نبود يادگار عاشقي دريا نبود
قايقم داد و به من گفت بزن حيف پاروي من از رويا نبود
نه جزيره , نه سفينه , نه کسي ناجي اسرار من آنجا نبود
اي دچار آبي دريا شده آخر اين ماهي دچار آبي دريا نبود
حق ليلا دست گرم عشق بود مزد مجنون گريه ي شب ها نبود

يکشنبه 11/6/1386 - 12:4
خانواده

جاده عشق تا اطلاع ثانوي ليز و لغزنده مي باشد از عاشقاني كه قصد سفر در اين جاده را دارند خود را به زنجير محبت و صميميت مجهز كنند. ‹‹ پليس راه عاشقان ››

شنبه 10/6/1386 - 18:35
خانواده

دیگه از خستگی هام خسته شدم

دیگه از وابستگی هام خسته شدم

میزنم تیغ به بند بستگی

مگر آزاد بشم ز خستگی

بسه تنهایی دیگه توی قفس

بسه این قفس بدون هم نفس

دیگه بسه تشنگی بدون آب

خوردن فریب و نیرنگ سراب

واسه هر کی دل من تنگ میشه

تا می فهمه دلش از سنگ میشه

دوستی از رو زمین پاک شده

عشقها و مردونگی خاک شده

هر کی فکر خودش توی قفس

حتی اگر شد بی هم نفس

دیگه بسه دیگه بسه انتظار

ابر رحمت بر سر من بیار

شب تاره شب تاره شب تاره

آسمون خورشید رو بردار بیار

باید حرف دلم رو گوش کنم

غمه دل رو فراموش کنم

دستم رو بلند کنم به آسمون

خودم رو رها کنم از این و اون

دلم رو جدا کنم از آدما

سینه ام رو پر کنم از عطر خدا

 

 

 

شنبه 10/6/1386 - 12:46
خانواده

مثل این است کمی دلگیرم

گاه و بیگاه دلم می گیرد

راه سختی ست رسیدن تا او

من از این راه دلم می گیرد

دست من نیست که پر بارانم

خواه و نا خواه دلم می گیرد

شنبه 10/6/1386 - 12:31
خانواده

زردست كه لبريز حقايق شده است

 تلخ است كه با درد موافق شده است

 شاعر نشدي وگر نه مي فهميدي 

 پاييز بهاريست كه عاشق شده است

شنبه 10/6/1386 - 10:12
محبت و عاطفه

كاش مي شد سه چيز را از كودكان ياد بگيريم: بي دليل شاد بودن و پاي كوبيدن* هميشه سرگرم كار بودن و بيهوده ننشستن* حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فرياد زدن

شنبه 10/6/1386 - 10:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته