خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور
سحر شده، خروس دلم زنگ میزند
طلوع نیز مثل غروب دلتنگ میزند
نود دقیقه مانده به پایان این دیدار
صدایم به شیشه ی نگاه تو سنگ میزند
کر میکند صدای آژیر خطرت گوش مرا
دلم برای تبرئه از اتهام تو نیرنگ میزند
برای خسارت غرور و اشکهای تنهایی
قلم به روی دیوار دل شکسته رنگ میزند
هر چه تلاش میکنم برای ربودت دل سنگت
نمیدانم کدام پای این عشق لنگ می زند
درون سینه ی من کودکی است که بی چشمت
سپیده تا به غروب، همیشه ونگ می زند
هنوز کارمان به سلام و علیک هم نرسید
که دلت با نگاه خیس من سر جنگ می زند
درون قلب آهنی ات نیست هوای شکست
تو در مسیر سیل اشک منی، دلت زنگ میزند
گفته بودی که زود برمیگردی...
آنقدر زود که ماهیها هنوز بیدار نشده باشند.
و من سالهاست کنار حوض خانه نشسته ام
و برای ماهی ها لالایی میخوانم