• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 130
تعداد نظرات : 99
زمان آخرین مطلب : 6072روز قبل
محبت و عاطفه

مرگ من روزی فرا خواهد رسید :

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

 مر گ من روزی فرار خواهد رسید :

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای زامروزها ، دیروزها !

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

فروغ فرخ زاد

سه شنبه 25/2/1386 - 14:42
محبت و عاطفه

شب لحظه ای به ساحل او بنشین

تا رنج آشکار مرا بینی

شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر

تا روح بی قرار مرا بینی

دوشنبه 24/2/1386 - 13:12
محبت و عاطفه

شکوفه اندوه

شادم که در شرار تو می سوزم

شادم که در خیال تو می گریم

شادم که بعد وصل تو باز اینسان

در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که چون ز تو بگسستم

دیگر مرا خیال تو در سر نیست

اما چه گویمت که جز این آتش

بر جان من شراره ی دیگر نیست

 

دوشنبه 24/2/1386 - 13:11
محبت و عاطفه

چون نهالی سست می لرزید  

روحم از سرمای تنهایی

می خزد در ظلمت قلبم

وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی

عشق، ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست

خسته ام، از عشق هم خسته

غنچه ی شوق تو هم خشکید

شعر، ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب دردآلود

جان من بیدار شد، بیدار

بعد از او بر هر چه روکردم

 دیدم افسون سرابی بود

آنچه می گشتم به دنبالش

وای بر من، نقش خوابی بود

ای خدا... بر روی من بگشای

لحظه ای درهای دوزخ را.

تا به کی در دل نهان سازم

حسرت گرمای دوزخ را؟

فروغ فرخ زاد

دوشنبه 24/2/1386 - 13:5
محبت و عاطفه

ندیده عاشقت شدم

با این که ندیدمت عاشقت شدم

با این که ندیدمت دوست دارم

با این که ندیدمت می خوام بگم بهت وابسته شدم

با تمام وجود می خوامت

ندیده عاشقت شدم ندیده عاشقم شدی

 

شنبه 22/2/1386 - 13:23
محبت و عاطفه

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار

                         یا

                                       یار به من

یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم

شنبه 22/2/1386 - 13:20
محبت و عاطفه

کاش می دانستم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

شنبه 22/2/1386 - 13:19
محبت و عاطفه

بودیم و کسی پاس نمی داشت هستیم

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

جمعه 21/2/1386 - 10:44
محبت و عاطفه

بده دستاتو به دستم

تا با هم کلبه بسازیم

کلبه ای پر از من و تو

از من و تو ما بسازیم

دور بشیم از همه مردم

واسه درد هم بمیریم

با ستاره ها بخوابیم

با ترانه جون بگیریم

کلبه ای اندازه عشق

باغچه ای و حوض و گلدون

سر تو باشه رو شونم

مثل لیلاء مثل مجنون

تو بشی مادر گلها

من بشم بابای بارون

جمعه 21/2/1386 - 10:39
محبت و عاطفه

می گویند شیشه ها احساس ندارند

اما وقتی روی شیشه

بخار گرفته ای نوشتم :

دوستت دارم

آرام گریست . . . . . . . . . .

جمعه 21/2/1386 - 10:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته