• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 271
تعداد نظرات : 94
زمان آخرین مطلب : 6087روز قبل
آموزش و تحقيقات
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای؟
يکشنبه 10/4/1386 - 12:37
آموزش و تحقيقات
منطق سیال چه منطق سیالی در کلام سرخ این قبیله موج میزند فلسفه نمی بافم سخن از گلوی تردی است که صادقانه بر فراز منبر بر آمد و بلاغت را به عرش رسانید □ به روایتی صادق و صمیمی: استثنایی بزرگ در تاریخ فوران سیلانی بی سقوط فریادی متصاعد که با سه شعله زبانه کشید □ به آفتاب بگو غرور کور حرمله آیا مجاب خواهد شد؟ "سید حسن حسسینی"
يکشنبه 10/4/1386 - 12:36
آموزش و تحقيقات
اى خون اصيلت به شتكها، ز غديران افشانده شرف ها، به بلنداى دليران جارى شده از كرب و بلا آمده و آنگاه آميخته با خون سياووش در ايران تو اختر سرخى كه به انگيزه تكثير تركيد بر آيينه ى خورشيد ضميران اى جوهرِ سرداريِ سرهاى بُريده! وى اصل نميرندگيِ نسلِ نميران! خرگاه تو مى سوخت در انديشه تاريخ هر بار كه آتش زده شد بيشه شيران آن شب چه شبى بود كه ديدند كواكب نظم تو پراكنده و اردوى تو ويران و آن روز كه با بيرقى از يك سرِ بى تن تا شام شدى قافله سالارِ اسيران تا باغ شقايق بشوند و بشكوفند بايد كه زخون تو بنوشند كويران تا اندكى از حق سخن را بگزارند بايد كه به خونت بنگارند دبيران حدِ تو رثا نيست،عزاى تو حماسه است اى كاسته شأنِ تو، از اين معركه گيران " زنده یاد حسین منزوی"
يکشنبه 10/4/1386 - 12:36
آموزش و تحقيقات
شخصیت حر در کربلا از نقطه نظر داستانی و نمایشی برایم جالب است. ابهام و فضای دو گانهای که او درش به سر میبرد وضعیت یک انسان را به نمایش میگذارد، خاصه اینکه در حادثه کربلا او از معدود افرادی- از صنف نظامیان و عوام- است که رفتاری هوشمندانه داشته! به عبارتي آن لحظه ابراهیمی در زندگی هر کسی که باید در آن اسماعیل دلبستگی­ها- فرزند مشروع و موجه ابراهیم! - را قربانی کرد برای وی فرا رسیده، طرفه آنکه -در لحظه- همه چیز غیرمعقول و غیر دینی مینماید ؛ مثل داستان ابراهیم. باری داستان شیدایی جزء جزء همراهان امام جالب است ولی نقطه عزیمت اکثر اینان به سالها قبل بر میگردد و کربلا آوردگاه عمل است اما در مورد حر نقاط ایمان و امتحان بسیار بهم نزدیکاند. برخوردهایش با امام و همزیستی غریبی که -طی هشت روز- لحظه لحظه با قافله داشته و در واقع هم اوست که با حکم ابنزیاد امام و خانوادهاش را در این صحرا گرفتار کرده. او جوانمرد و پهلوانی نامآور است، حکم از والیِ خلیفه مسلمین دارد و فتوای شریح قاضی. نکته نغزی که در کتاب فتح خون آمده جالب است؛ حر به امام اقتدای نماز میکند اما از حرف او پیروی نمیکند! چطور؟ یعنی او امام را به عدالت قبول داشته اما در حد یک امام جماعت و نه در مقابل حکومت. پس ظاهر دین قبایی ست که بر تن هر حاکمی در میآید، پوست دین با کفر قابل جمع است و با ظلم هم پیمان، جان و روح ادیان مبارزه با ظلم است، امام روح دین بود! اما کار در صبح روز دهم به جایی میرسد که دیگر مدارا و مصلحت ممکن نیست، او باید انتخاب کند و دو گونه نیرو را بر او تاثیر میگذارد:[ یک دسته نیروهای بیرونی] از جنبه سیاسی کارش نافرمانی از حکومت است و اتهام خیانت و در مقابل پیوستن به گروهی کم شمار که داعیه عدل و اصلاح دارند و از بیعت با یزید سر باز میزنند. [دسته دوم نیروهای درونی] اما نیروهای دسته دوم تار و پودشان جالب تراست و از جنس عواطف! پسرش، برادر زادگانش و قبیلهاش- که در دنیای یک مرد عرب میشود تمام هویت او و بسیار بالاتر از یک ساختار اجتماعی - در سپاه یزیدند و چه دلبستگی بزرگتر از اینها ؟ از دیگر سو حرف امام[سَکلَتکَ اُمُّک] مثل یک تیغ در جانش فرو رفته و عجبا که جوانه زده! من نه نفرین کردمت گفتم دعات مادر نفست نشاندم در عزات اما شرم و خجالت -که خمیر مایه اغواگر تداوم اشتباه در کاراکترهای ادبی است- خود مانع بزرگی است در طبیعت؛حر شرمنده است از خانواده امام ، هشت روز همسایگی در مقابل خیمهها به عنوان سد راه، به عنوان کسی که اذان قافله میشنیده و نماز به امام اقتدا میکرده،به عنوان کسی که امام اسبهایشان سیراب کرده و جانشان از مهلکه بدر آورده، به عنوان کسی که آب بر قافله بسته، به عنوان کسی که چشمش به گهواره و قنداقه افتاده، حتما کودکان حرم او را به هم نشان میدادهاند، از روزنه چادرهایشان بسیار به او نگریستهاند و چه بسا تلاقی یک نگاه نا به گاه! همزیستی غریبی بوده، هشت روز در فاصلهای بسیار کم. تحقیقا حر میتوانسته از این دیو شرم فرار کند بی آنکه بر او چیره شود و اگر نبود اراده امام او هرگز مجال توفق بر این شرم نمییافت؛ گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برچین من به تو عاشق ترم اما از دیدگاه هدایت عام امام، چرا این اتفاق برای کسی مثل سعد بن وقاص نیفتاد که او هم همراه حر بود؟ به گمانم افتراق این دو از آنجاست که سعد حرف امام به مسخره گرفت اما حر سکوت کرد؛ دل نگه دارید ای صاحبدلان در حضور حضرت صاحبدلان □ □ □ در حدیث نفس بود و گفت و گوی نور و ظلمت میکشاندش از دو سوی.. گر چه خاری جستجوی باغ کن لاله باش و جستجوی داغ کن.. ای گل بیخار من خار توام حُرم- اما تا گرفتار توام اسم دارم حر مسمایم ببخش لفظ من بستان و معنایم ببخش من به سوی خُم سبو آوردهام اشک جای آبرو آوردهام.. قطرههای اشک، کار سیل کرد کوه تمکین، بر عطوفت میل کرد
يکشنبه 10/4/1386 - 12:35
آموزش و تحقيقات
این ملاقات ماه و خورشید است ابرها سوختند و آب شدند بازدیدِ پدر ز دختر بود آب و آینه بی حساب شدند.. □ یاد داری که هر سوال ترا مثل بلبل جواب میدادم تر نگشته لبت هنوز که، آب در کفت ظرف آب میدادم □ یاد داری که صبح و شب هر گاه میشدی بر نماز- آماده دخترت میدوید و میدیدی مهر آورده است و سجاده... " علی انسانی"
يکشنبه 10/4/1386 - 12:35
آموزش و تحقيقات
شما سادهاید، مثل سادگی روضههای روستایی، برای همین واژهها باید همانطور رام و سر به زیر بمانند.تا هیچ چیز مانع نشود لطافت حضورتان را. شما کشتی نجاتید در خشک ترینٍ سرزمینهای بی باران، در سالهای قحطی یک حقیقت ملموس! ماندهام با این حرکت کند و پر ابهام، حالا که شب سوم رسیده تا شب دهم اگر مدارای شما نباشد حتما از مدار خارج میشوم. داستان همیشه اینطور بوده ؛ چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد شد دلم میخواست به همان سادگی که یک پیچک- آفتاب را پلهپله میجوید فقط با شما بودم در میان خیمهها تا شب دهم، آخر واقعه بزرگی در راه است. دلم میخواست بی هیچ دلیل- فقط نمیگفتم: بهانهی باران، میگفتم بهانهی بودن یا فقط میگفتم بهانه، بهانه، بهانه... دوباره مرور میکنم؛ نوح آمد، موسی آمد، عیسی آمد و بعد محمد، پس دین به خطا می­رفت و هر بار نبوت به اصلاح برمیآمد اما او آخرین نبی بود! پس شما آمدید و این بار نشان در آسمان نهادید، خیلی بالاتر ازهمهی زمینها و از آن مایه شفقرنگ که در هیچ طلوع و غروبی بیرنگ نگردد. «امشب به زیارت نواحی فریاد تو آمدهام و لبانم سر بلند اعتراف میکنند: اگر گلوی تو نبود عقل این حنجره هرگز به فریادهای بلند قد نمیداد. اگر گلوی تو نبود...» "سید حسن حسینی" لااقل ای کاش شعر- شعله بود! از این واژهها کاری ساخته نیست؛ « گرفتار ي عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر. حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست و حد عشاق جان دادن است. » "سوانح احمد غزالی"
يکشنبه 10/4/1386 - 12:34
آموزش و تحقيقات
حضرت امام حسین علیه السلام در « ذوحسم » با لشگریان حر مواجه شد. امام که با کاروانش زودتر به انجا رسیده بود، دستور داد خیمه‌ها را در آن جا بر پا کردند. حر با لشگریانش که حدود هزار اسب سوار بودند، در گرمای طاقت فرسای ظهر در برابر حسین علیه السلام ایستاد. امام و یارانش عمامه‌ها را بر سر و شمشیرها را به کمر بستند. اما پیش از اینکه نبردی در گیرد، امام علیه السلام که آثار تشنگی را در لشگر حر مشاهده فرمود، به اصحاب خود دستور داد:« این مردم و اسبان‌شان را آب بدهید و سیرابشان کنید.» منابع: ارشاد مفید، ج 2، ص 79.
يکشنبه 10/4/1386 - 12:33
آموزش و تحقيقات
روایتی از شیخ ابن باویه که از احمد بن فارس روایت کرده که گفت من وارد شهری شدم ودیدم همه سنی هستن به جز یک محله که به آن محله بنی راشد می گفتند و همه شیعه بودن علت شیعه بودنشان را سوال کردم ؟ پیرمردی که حالت عرفانی داشت گفت: علت شیعه شد ن ما آن است که جد اعلای ما که ما همه به اومنسوبیم به حج رفته بود روایت کرد که در وقت بازگشت پیاده می آمدم بعد از اینکه کمی از راه را آمدیم در اول قافله خوابیدم که وقتی آخر قافله به من برسد مرابیدار کنند اما گرمی آفتاب مرا بیدار کرد ودر آن زمان قافله از من گذشته بود توکل کردمبه خدا و به راه افتادم کمی از راه را رفته بودم که به مکان سبز و زیبای پر گلی رسید م تا بحال چنین جائی را ندیده بودم چون داخل آن بوستان زیبا شدم متوجه قصری زیبا شدم زمانی که به در آن قصر رسیدم دو خاد م سفید را دیدم که نشسته بودند سلام کردم با خوشروئی جواب سلامم را دادند گفتند بنشین که خدا لطف بسیاری به تو داشته که تورا به این مکان آورده است یکی از خادم ها داخل قصر شد و بعد از مدت کوتاهی بازگشت گفت بر خیز و داخل شو زمانی که به داخل قصر رفتم دیدم جوانی در داخل نشسته است و ششمیر دارزی از سقف آویزان است به طوریکه سر آن شمشیر نزدیک بود مماس شود با سر آن جوان و آن جوان بسیار زیبا رو بود جلو رفتم و سلام کردم جوان با نهایت مهربانی جواب داد و گفت می دانی من کیستم ؟ گفتم نه نمیدانم فرمودند : من قائم آل محمد هستم و در آخر الزمان با این شمشیر خروج خواهم کرد و زمین را پراز عدالت خواهم کرد بعد از آنکه پر از ظلم ستم شده باشد . پس من به خاک افتادم ایشان فرمودند سرت را بلند کن تو مردی هستی از شهر همدان گفتم بله ای سرورم فرمود : می خواهی نزد خانواده ات بازگردی گفتم بله ای مولای من می خواهم خانواده ام را از سعادتی که خداوند امروز به من عنایت فرموده باخبر کنم ایشان به غلام خود اشاره فرمودند وغلام دست من را گرفت و کیسه زری به من داد و آن غلام مرا از بوستان بیرون آورد و با من به راه افتاد مقدارکمی از راه را آمده بودیم که مناره مسجد را دیدم گفت این شهر را می شناسی گفتم این شهر اسد آباد است غلام به من گفت برو به سلامت و نا پدید شد به شهر وارد شدم و به نزد خانواده ام رفتم و آن چه که دیده بودم برای آنها گفتم در آن کیسه را باز کردم در آن تعداد زیادی اشرفی بود و تا زمانی که از اشرفی ها چیزی باقی بود ما در خیرو نعمت بودیم .
يکشنبه 10/4/1386 - 11:7
آموزش و تحقيقات
خوهران و برادران اولا این را همه ما می دانیم که امامان ما همه معصوم هستند و همانطور معصوم و پاک هم از دنیا رفته اند و دارای صفاتی بودند که هرگز یک انسان عادی دارای آن شرایط نبوده است مانند امیر المومنین علی (ع) که در رحم با مادرش فاطمه بنت اسد صحبت می کرد و موقع ولادتش قرآن می خواند و همچنین معجزات دیگر امامان و یا حضرت مهدی (ع) که هنگام ولادت سر به سجده گذاشته و شکر خدا نموده و در سن پنج سالگی به مقام امامت نائل آمدند و همه این نورهای پاک بدون اینکه نزد استادی تحصیل کرده باشند دارای علم اولین و آخرین بودند و از گذشته و حال و آینده خبر می دادند . پس در نتیجه آنها برای امتحان به این دنیا نیامدن و آنها بزرگترین لطف و نعمتی هستند که خداود به بشر عنایت کرده است به چند دلیل : اولا همه ما می دانیم که خداوند عادل است و در قرآن کریم می فرماید : هر کس کوچکترین ذره ای بدی نماید جزای آن را خواهد دیر وهر کس کوچکترین عمل نیکی انجام دهد پاداش ان را خواهد گرفت . و خالق یکتا در حدیث قدسی می فرماید : ((من بندگانم را برای این که بسوزانم نیافریدم وبه هر نحوی که بتوانم سبب نجات آنهارا از عدل خودم فراهم خواهم کرد )) وبقدری پرودگار ما رحیم است و کریم بها نه ها یی را برای نجات بشر قرار داده مانند خواندن نمازو گرفتن روزه و اعمال عبادی دیگر و بزرگترین لطفی که کرده فرستادن نمایندگانی در روی زمین بوده مانند حضرت محمد (ع) و امامان معصوم بود که به این دنیا آمدن تا ما گنهکاران با واسطه قرار دادن این عزیزان بهانه ای برای بخشش و نجات از کیفر گناهان داشته باشیم . سید بن طاووس می گوید : شبی در سامرا وارد سراب امام زمان شدم صدای ملکوتی امام را در حال مناجات با خالق یکتا شنیدم که می فرمودند : پر وردگارا! شیعیان ما از ما هستند از زیادی گل ما خلق شده اند و به آب ولایت ما عجین گشته اند خدایا آنهارا بیامرز و گناهانشان را عفو فرما . پروردگارا !آنهارا روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مواخذه مفرما چنانچه میزان گناهانشان بیشتر و صوابشان کم است از اعمال من بردار و به صواب آنها بیفزای .
يکشنبه 10/4/1386 - 11:7
آموزش و تحقيقات
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسنصلواتک علیه و علی ابائه فی هذه اساعه و فی کل سا عه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا .
يکشنبه 10/4/1386 - 11:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته